آيات ۳ و ۴ تحریم و غدیر
«وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً...»[۱]
از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پس از اتمام مراسم حج در شهر مكه بر پيامبر صلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:
«وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّه عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ . إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّه هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» :
«هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه وآله را افشا كرد و خدا پيامبرش را از اين مسئله با خبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى راز افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد. اگر شما دو نفر نزد خدا توبه هم كنيد، ولى قلب هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدام نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالحِ مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمك اويند».
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۲]: «اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى شود» .
اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:
موقعيت تاريخى
پس از اتمام اعمال حجةالوداع و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم در روز چهاردهم ذى الحجة، از بين همسران پيامبر صلى الله عليه وآله نوبت عايشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مى ماند. اما حضور على عليه السلام براى تحويل ودايع مانع از اين مسئله شد.
عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابى طالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده اى!!
پيامبر صلى الله عليه وآله پاسخ او را داد و فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچكس نمى ترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمى دارد و هيچ كافرى دوست نمى دارد. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبر صلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمى دهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم!!
فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى شود را ترك كنى به پروردگارت كافر شده اى و اجر تو از بين مى رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته اى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد: خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده اند. من به سوى خدا مىروم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
عايشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.
جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.
آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: «محمد مىخواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى كند. پس درباره خود و چنين مسئله اى نيك نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد» .
اين گونه بود كه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و پيرو آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى داد، آنجا كه فرمود: «وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ اَلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حِديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ» .
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه وآله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن (عايشه) از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.
سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه وآله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئيل و ملائكه و اميرالمؤمنين عليه السلام هستند.
آيه چنين است: «اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ» :
«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلب هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمك اويند» .
وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشاره اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده اند و راز حضرت را فاش ننموده اند.
اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تكذيب آنان نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» : «اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى شويد».[۳]
در اينجا موقعيت تاريخى اين آيات را از بُعدى ديگر به همراه بيان نكاتى در مورد آن بيان مى كنيم:
اعمال حج پايان يافته و پيامبر صلى الله عليه وآله همراه با كاروان عظيم حجاج به مكه بازگشته اند.[۴] هنوز دستور حركت از مكه به سوى غدير از سوى خداوند نازل نگشته و حضرت يك روز در مكه توقف دارد.
اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مى شود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت على عليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوت و امامت به على عليه السلام سپرده شود. پيامبر صلى الله عليه وآله مجلسى خصوصى با على عليه السلام تشكيل مىدهد كه احدى در آن راه ندارد و اين مجلس در شبانه روزى است كه از نظر همسردارىِ پيامبر صلى الله عليه وآله نوبت عايشه است.
او در برابر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله مجلس خصوصى با على عليه السلام دارد عكس العمل نشان مى دهد و اصرار دارد بداند موضوع از چه قرار است. پيامبر صلى الله عليه وآله پس از گرفتن پيمانى محكم از او، اين سرّ را براى او باز مى گويد كه مسئله اعلان ولايت در پيش است.
عايشه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله را فوراً به ابوبكر و عمر خبر مى دهد، و آنان منافقين را جمع مى كنند و براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله نقشه مى كشند، ولى با خنثى شدن توطئه آنان در كوه هَرشى، نقشه مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله را طرح مى كنند و به اجراى آن مى پردازند.
با اين مقدمه به استقبال ماجرايى مى رويم كه حذيفه از اين مرحله غدير ترسيم كرده و مى گويد[۵]:
اعمال حج پايان يافت و پيامبر صلى الله عليه وآله از مِنا به مكه بازگشت. در اينجا جبرئيل نازل شد و چنين پيام آورد:
اى محمد، خدايت سلام مى رساند و ... ، به تو دستور مىدهد على بن ابى طالب عليه السلام را براى بعد از خودت در امت منصوب نمايى و خلافت را به او بسپارى، ... و خداوند به تو دستور مى دهد آنچه به تو آموخته به او بياموزى، و آنچه كه تو را بر حفظ آن مأمور كرده و نزد تو به وديعت گذاشته به او تحويل دهى، چرا كه او امين مورد اعتماد است.
اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را صدا زد و يك روز و شب كامل با او جلسه خصوصى قرار داد. در اين مجلس علم و حكمتى را كه خدا به آن حضرت داده بود به على عليه السلام سپرد و آنچه جبرئيل گفته بود به او ابلاغ كرد.
آن روز - از بين همسران پيامبرصلى الله عليه وآله - نوبت عايشه بود كه حضرت على القاعده نزد او مى ماند، اما حضور على عليه السلام مانع اين مسئله شد. عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابى طالب، امروز يكسره پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده اى!!
پيامبر صلى الله عليه وآله پاسخ او را داد و فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى ترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست، او را دشمن نمىدارد مؤمن و دوست نمى دارد كافر. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است؟! پيامبر صلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم، و به زودى از آن مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا الآن آن را به من خبر نمى دهى تا عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است را شروع نمايم؟!
فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مىشود را ترك كنى به پروردگارت كافر شدهاى و اجر تو از بين مى رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته اى و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عايشه ضمانت كرد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد:
خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و او را جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده اند. من به سوى خدا مى روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
عايشه بار ديگر قول داد كه اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.
جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند. آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند:
محمد مى خواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى كند. پس درباره خود و چنين مسئله اى نيك نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد.
اين گونه بود كه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و پيرو آن خداوند اين آيات را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى داد، آنجا كه فرمود:
«وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّه عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ»:
«هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه وآله را افشا كرد و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى راز افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد» .
سپس خداوند با آيه بعدى به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند ولى قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه وآله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئيل و ملائكه و اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. آيه چنين است:
«إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّه هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» :
«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه هم كنيد، ولى قلب هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدام نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالحِ مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمك اويند» .
وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد آن حضرت تصميم بر قتل عايشه و حفصه گرفت. ابتدا آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشاره اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده اند و راز حضرت را فاش ننموده اند. اينجا بود كه آيه ديگر در تكذيب آنان نازل شد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» : «اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى شويد» .
از سوى ديگر منافقين مشورت خود را ادامه دادند و به اظهار نظر پرداختند، تا آنكه متفق شدند بر آنكه شتر پيامبر صلى الله عليه وآله را بر فراز كوه «هَرشى» بِرَمانند - كه نظير آن را در جنگ تبوك هم عملى كردند - ولى خداوند اين شر را از پيامبرش دفع نمود.[۶] بعد از آن به فكرهاى ديگرى از قتل و ترور و خوراندن سم به حضرت افتادند كه به صور مختلف در فكر اجراى آن بودند.
با اين كارى كه عايشه انجام داد و سرّ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را فاش كرد، وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله از سفر غدير به مدينه بازگشت به خانه همسرش ام سلمه رفت و يك ماه تمام در خانه او ماند و به خانه عايشه و حفصه نرفت!! آن دو اين مسئله را نزد پدرانشان ابوبكر و عمر مطرح كردند.
پدرانشان گفتند: ما مى دانيم چرا اين گونه رفتار كرده است و علت آن چيست. شما نزد او برويد و با محبت دَرِ گفتگو را با او باز كنيد و او را نسبت به خود متمايل نماييد، كه او را با حيا و كريم خواهيد يافت. شايد اين گونه بتوانيد آنچه در قلب اوست بيرون آوريد و غيظ او را آرام كنيد.
پيرو اين تصميم، عايشه به تنهايى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و آن حضرت را در خانه ام سلمه يافت در حالى كه على عليه السلام نيز نزد آن حضرت بود. پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: براى چه آمده اى؟! گفت: يا رسول اللَّه! برايم غير عادى بود كه پس از بازگشت از اين سفر به خانه خود نيامدى، و من از نارضايتى تو به خدا پناه مى برم!
حضرت فرمود: اگر اين گونه است كه مى گويى نبايد رازى را كه سفارش كتمان آن را به تو نمودم افشا مى كردى. با اين كار هم خود را هلاك نمودى و هم گروهى از مردم را به هلاكت انداختى.
پس از اين ماجرا بود كه عايشه و حفصه با همدستى پدرانشان تصميم بر مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله گرفتند تا زودتر به اهداف خود دست يابند. ابوبكر و عمر با گذشت دو ماه از واقعه غدير، پيامبر صلى الله عليه وآله را به دست عايشه و حفصه مسموم كردند.
هنگامى كه حضرت در بستر افتاد آنان سم را به اسم دارو به حضرت مى دادند، و وقتى حضرت بى حال مى شد آن را به زور در حلق پيامبر صلى الله عليه وآله مى ريختند، و در آن حال هر چه حضرت از خوردن آن ابا مى كرد آنان به زور آن را در دهان مباركش مى ريختند.
وقتى حضرت به حال آمد فرمود: مگر من به شما اشاره نمى كردم كه دارو را به زور به من نخورانيد؟! در پاسخ گفتند: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را كرديم!! فرمود: همه شما بر اين كار متفق بوديد!!![۷]
تحليل اعتقادى
اين بود داستان مفصلِ نقشِ عايشه و حفصه در مقابله با غدير كه از روزهاى غدير آغاز شد و تا مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه وآله ادامه يافت. با دقت در فرازهاى اين ماجرا چهار نكته قابل استفاده است:
نكته اول: ودايع امامت
از آنجا كه حجج الهى امانت داران خدا در زمين و وديعه گاه امانات الهى هستند، و با توجه به اينكه تمام ودايع انبياء نزد حضرت خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله جمع شده بود، اينك بايد همه آنها به جانشينان آن حضرت يكى پس از ديگرى سپرده مى شد، كه اين كار قبل از غدير در مكه در آن مجلس خصوصى انجام شد.
نكته اينجاست كه آن ودايع دو قسم اند: ودايع معنوى و ودايع مادى. ودايع معنوى همان است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه وآله هزار باب علم را بر من گشود كه از هر كدام هزار باب باز مى شد.[۸] اين علوم بسيار فراتر از نياز بشر است و متصل به درياى بيكران علم الهى است، كه بشر با سؤال از اين حجج الهى پاسخ و راه چاره همه مشكلاتش را خواهد يافت.
و اما ودايع مادى از يك سو شامل صحف آدم و شيث و نوح و ادريس و ابراهيم عليهم السلام و تورات و انجيل و قرآن است، و از سوى ديگر شامل كتابى به نام «جامعه» است كه در بر دارنده همه احكام الهى حتى ديه خراش است، و همه اينها ذخاير علم الهى به حساب مى آيند.
همچنين شامل يادگارهاى پيامبران است از قبيل پيراهن آدم و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نيز شامل يادگارهاى پيامبر صلى الله عليه وآله همچون پرچم و شمشير و زره و سپر و كلاه خود و انگشتر و كفش آن حضرت است.[۹]
نكته دوم: نتيجه مخالفت عايشه با على عليه السلام
وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله مسئله ولايت على عليه السلام را براى عايشه فرمود پنج نتيجه براى مخالفت او با اين مسئله بر شمرد كه عبارتند از: كفر، سقوط اعمال، بيزارى خدا، زيان، لعنت.
عايشه هم با مخالفت خود با علىعليه السلام در هر فرصت و شرايطى، كفر و لعنت و برائت خدا را نسبت به خود جارى نمود و اعمالش ساقط و خودش از خاسرين شد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در اين باره به او فرمود: انْ اضَعْتِهِ وَ تَرَكْتِ رِعايَةَ ما الْقِىَ الَيْكِ مِنْهُ كَفَرْتِ بِرَبِّكِ وَ حَبِطَ اجْرُكِ وَ بَرِئَتْ مِنْكِ ذِمَّةُ اللَّه وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ وَ كُنْتِ مِنَ الْخاسِرينَ ... ، وَ لَعَنَكِ اللَّه وَ الْمَلائِكَةُ وَ النّاسُ اجْمَعينَ××× 1 بحار الانوار: ج 28 ص 96. ×××:
اگر اين راز را فاش كنى و مراعات آنچه از مسئله ولايت به تو گفته شد ترك نمايى به پروردگارت كافر شدهاى و اجر تو سقوط مىكند و ذمّه خدا و رسولش از تو بريئ مىگردد و از زيانكاران خواهى بود، و خدا و ملائكه و همه مردم تو را لعنت خواهند كرد.
نكته سوم: خيانت عايشه
كتمان و حفظ اسرار به تناسب اهميت آن لازمتر مىشود، و به همين تناسب افشاى آن خيانت بزرگترى به حساب مىآيد. درباره اهميت سرّى كه عايشه افشا كرد و برخورد خداوند با او جهاتى قابل توجه است.
1. جهات اهميت خيانت عايشه
الف. سرّى كه به عايشه سپرده شد مسئله ابلاغ ولايت بود كه تا رسيدن وقت آن به هيچ وجه نبايد افشا مىشد.
ب. عايشه مستقيماً داخل اين سرّ نبود، و به زور خود را وارد آن كرد و با اصرار از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه به او خبر دهد، و اين بر او لازمتر مىكند كه در كتمان آن بكوشد.
ج. عايشه نزد آن حضرت قول داد و ضمانت كرد كه به هيچ وجه آن سرّ افشا نشود و حضرت هم از او التزام گرفت و فرمود: فَلْيَكُنِ الامْرُ مِنْكِ تَحْتَ سُوَيْداءِ قَلْبِكِ الى انْ يَأْذَنَ اللَّه بِالْقِيامِ بِهِ: اين مسئله نزد تو در پس پرده قلبت بماند تا خداوند اجازه اقدام به آن را بدهد.
د. عايشه آن راز را به كسانى كه اصل كتمان به خاطر آنان بود )يعنى اصحاب صحيفه( باز گفت، نه اينكه به مردم عادى گفته باشد، و اين خيانت عظيم است.
ه . عايشه نه اينكه اشتباهاً يا از روى بىتوجهى و اهميت ندادن آن سرّ را فاش كرده باشد، بلكه عمداً و به قصد خيانت عمدى اين سرّ را به رؤساى منافقين يعنى اولى و دومى منتقل كرد و آنان بقيه را با خبر كردند.
و. اين افشاى سرّ توسط عايشه، فقط يك خيانت از نظر كتمان نكردن اسرار نبود، بلكه آثار متعددى از قبيل قتل پيامبرصلى الله عليه وآله و نقشههاى ديگر بر آن مترتب شد.
2. نزول آيات در تقبيح خيانت عايشه
با در نظر گرفتن جهات شش گانه مذكور است كه نزول آيات پى در پى براى تقبيح اين خيانت عايشه توجه را جلب مىكند و مىبينيم برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله در اين باره جدّى است. به نمونههايى از اين مقابله قاطع با عايشه دقت كنيم:
الف. خداوند خيانت عايشه را به صراحت در قرآن آورده با آنكه معمولاً جزئيات مسائل در متن قرآن نمىآيد، آنجا كه مىفرمايد: »وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ ...« .
ب. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله علت افشاى سرّ را از او سؤال كرد او به دروغ قسم ياد كرد كه چنين نكرده است، ولى باز قرآن صريحاً او را تكذيب و تقبيح نمود و مُهر كُفر را بر پيشانى او زد، آنجا كه فرمود: »يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ ...« ، و اين بدان معنى است كه عذر عايشه بيهوده است و او به قصد خيانت سرّ پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را افشا كرده است.
ج. پيامبرصلى الله عليه وآله براى توبيخ جدى عايشه به گونهاى كه همه متوجه خيانت او شوند، پس از بازگشت از سفر غدير، پا در خانه عايشه نگذاشت و تا يك ماه اين كار را ادامه داد تا روزى كه او براى عذر خواهى آمد. اين به معناى قهر با خيانتكاران است، آن هم زنى كه همسر پيامبرصلى الله عليه وآله باشد.
د. پس از آنكه عايشه به عنوان عذر خواهى آمد، حضرت او را به شدت بر سر خيانتش ملامت كرد. يك بار به او فرمود: قَدْ خالَفْتِ امْرى اشَدَّ خِلافٍ، و بار ديگر فرمود: لَوْ كانَ الامْرُ كَما تَقُولينَ لَما اظْهَرْتِ سِرّاً اوْصَيْتُكِ بِكِتْمانِهِ، لَقَدْ هَلَكْتِ وَ اهْلَكْتِ امَّةً مِنَ النّاسِ.
ه . خداوند متعال در آيات بعدىِ همين سوره، خيانت عايشه را به مرحله صراحت مىرساند و او را به دو زن خيانتكارِ معروف - يعنى همسران حضرت نوح و حضرت لوطعليهما السلام - تشبيه مىكند كه به آن دو پيامبر معظّم خيانت كردند. متن آيه چنين است:
»ضَرَبَ اللَّه مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ، كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا مِنَ اللَّه شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ«××× 1 تحريم / 10. ×××:
»خداوند براى كسانى كه كافر شدند همسر نوح و همسر لوط را مثال مىزند كه در ازدواج دو بنده صالح ما بودند ولى به آنان خيانت كردند. در نتيجه نزد خداوند همسر پيامبر بودن براى آنان هيچ فايدهاى برايشان نداشت و به آنان گفته شد كه با داخل شوندگان داخل آتش شويد« .
نكته چهارم: شهادت و مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله
در قسمتى از اين ماجرا آمده است كه پس از خيانت عايشه، منافقين به طور جدى اقدامات خود را بر ضد پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز كردند و از راه مسموم كردن حضرت پيش رفتند. عبارت چنين است: فَاجْتَمَعُوا فِى امْرِ رَسُولِ اللَّهصلى الله عليه وآله مِنَ الْقَتْلِ وَ الاغْتِيالِ وَ اسْقاءِ السَّمِّ عَلى غَيْرِ وَجْهٍ.××× 2 بحار الانوار: ج 28 ص 97. ×××
بنابراين جا دارد در اينجا مسئله شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله و مسموم شدن آن حضرت به دست عايشه و حفصه را پيگيرى نماييم:
الف. پيشگويى پيامبرصلى الله عليه وآله درباره شهادت خود
روزى پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: وقتى من به شهادت رسيدم على صاحب اختيار شما خواهد بود. اميرالمؤمنينعليه السلام در حالى كه اشك مىريخت پرسيد: پدر و مادرم به فدايت يا نبىاللَّه، آيا شما كشته مىشويد؟! فرمود: آرى، من با سمّ شهيد مىشوم و از دنيا مىروم.××× 1 كتاب سليم: ص 362. ×××
ب. مسموميت پيامبرصلى الله عليه وآله
روايات متعددى در شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله وارد شده كه تصريح به مسمويت آن حضرت دارد. از جمله صاحب »المجدى فى الأنساب« ، شيخ مفيد، شيخ طوسى، علامه حلى، علامه مجلسى و محقق اردبيلى از شيعه، و نيز حاكم حسكانى، ابنسعد، ابنكثير از اهلسنت تصريح كردهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله در سن 63 سالگى مسموماً شهيداً از دنيا رفت.××× 2 المجدى فى الانساب: ص 6 . مقنعه: ص 456. منتهى المطلب: ج 2 ص 887 . تهذيب الاحكام: ج 6 ص 1. بحار الانوار: ج 22 ص 514 . جامع الرواة: ج 2 ص 463. مستدرك حاكم: ج 3 ص 59 . الطبقات الكبرى )ابنسعد( : ج 2 ص 303. السيرة النبوية )ابنكثير( : ج 4 ص 449. ×××
امام صادقعليه السلام در اين باره مىفرمايد: آيا مىدانيد پيامبرصلى الله عليه وآله به مرگ طبيعى از دنيا رفت يا كشته شد؟ خداوند مىفرمايد: »أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ« : »اگر پيامبر از دنيا برود يا كشته شود آيا عقبگرد خواهيد كرد« ؟ اين بدان معنى است كه خداوند مسئله قتل را درباره آن حضرت به ميان مىآورد.××× 3 تفسير العياشى: ج 1 ص 200. بحار الانوار: ج 28 ص 21 و ج 31 ص 641 . ×××
ج. نقشه مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله
عاملان مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه بودند، و علت اين اقدامشان رسيدن هر چه زودتر به اهدافشان بود. امام صادقعليه السلام طراح اين جنايت را آن چهار نفر معرفى كرده مىفرمايد: ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه، چهار نفرى نقشه سم دادن به پيامبرصلى الله عليه وآله را طراحى كردند« .××× 4 تفسير القمى: ص 686 . بحار الانوار: ج 22 ص 239. ×××
آنگاه درباره علت اين نقشه مىفرمايد: وقتى ابوبكر و عمر از نزديكى شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله و پيشبينى آن حضرت در مسئله خلافت آگاه شدند، براى اجراى هر چه سريعتر نقشههاى خود تصميم به مسموم كردن آن حضرت گرفتند« .××× 1 بحار الانوار: ج 22 ص 246. ×××
د. اجراى نقشه مسموميت
مُجريان اين نقشه در تاريخ معرفى شدهاند و طرز كار آنان افشا شده است. امام صادقعليه السلام مىفرمايد: بدانيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله مسموم شد و عايشه و حفصه بودند كه آن حضرت را مسموم كردند.××× 2 تفسير نورالثقلين: ج 1 ص 401. تفسير العياشى: ج 1 ص 200. بحار الانوار: ج 28 ص 21 و ج 31 ص 641 . ×××
خود عايشه جزئيات اجراى نقشه را چنين گفته است:
هنگام مريضى آخر پيامبر در لحظات بىحالى دارويى را به اجبار در حلق آن حضرت مىريختيم. در آن حال حضرت به ما اشاره مىكرد كه اين كار را نكنيم، ولى ما كار خود را انجام مىداديم! وقتى حضرت به حال آمد گفت: مگر به شما اشاره نمىكردم كه دارو را به اجبار به من نخورانيد؟ در پاسخ گفتيم: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را مىكرديم! فرمود: »همه شما بر اين كار متفق بوديد!××× 3 السيرة النبوية )ابنكثير( : ج 4 ص 449. صحيح البخارى: ج 7 ص 17 و ج 8 ص 40. صحيح مسلم: ج 7 ص 24. مسند احمد: ج 6 ص 52 . ×××
- ↑ تحريم / ۴ ۳. غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۲۸ - ۴۴۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷.
- ↑ تحريم / ۷.
- ↑ ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲ - ۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام: ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹،۲۳۲ ح ۴، ص ۲۴۳ ح ۹، ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص۹۵ - ۹۷، ص ۱۰۷،۱۰۶ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى) : ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زاد المسير (ابن جوزى) : ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
- ↑ ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲- ۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام (كوفى) : ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير قمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الشيخ الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹،۲۳۲ ح ۲۴۳،۴ ح ۲۴۶ ۹ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص ۱۰۷،۱۰۶،۹۷،۹۵ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۷، ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى) : ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زادالمسير (ابن جوزى) : ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ براى داستان مفصل آن مراجعه كنيد به: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۰۷.
- ↑ السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۰. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. مسند احمد: ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۳۰،۲۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۶ ص۲۰۱ - ۲۲۲.