قلوب مریض

از ویکی غدیر

.  قلوبِ مريض××× 1 واقعه قرآنى غدير: ص 182  - 176. ×××

  با ديدن معجزات اميرالمؤمنين‏عليه السلام پس از غدير و در مدينه، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على‏عليهما السلام داشتند. در اين باره خداوند در آيات 10 الى 15 سوره بقره چنين فرمود: »فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ« : »در قلب آنان مرض است« ، يعنى در قلوب اين متمردين شك كننده بيعت‏شكن از بيعتى كه براى على بن ابى‏طالب گرفتى مرضى ايجاد شد.


»فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً« : »خداوند هم اين مرض را بيشتر كرد« به گونه‏اى كه با ديدن اين نشانه‏ها و معجزات قلوب آنان متحيّر گرديد، »وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ« : »و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى‏پندارند« كه پيامبرصلى الله عليه وآله را تكذيب مى‏كنند؛ و در اين سخنشان كه مى‏گويند »ما بر بيعت و پيمان خود ثابت هستيم« دروغ مى‏گويند.


آنگاه كه به اين شكنندگان بيعتِ غدير گفته مى‏شود: »لا تُفْسِدُوا فِى الاَرْضِ« : »در زمين فساد نكنيد« با اظهار بيعت شكنى در برابر بندگان مستضعف خدا كه دين آنان را در دلشان مشوّش مى‏كنيد و آنان را در اعتقادشان متحير مى‏نماييد، »قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ« : »مى‏گويند: ما اصلاح كنندگانيم« ، زيرا ما نه به دين محمد و نه غير محمد اعتقادى نداريم و در مسئله دين متحيريم. ما در ظاهر رضايت خود به محمد را با اظهار قبول دين و شريعت او نشان مى‏دهيم، ولى در باطن طبق خواسته‏هاى خود عمل مى‏كنيم.

از امكانات زندگى و رفاه آن استفاده مى‏كنيم و نفس خود را از رِقيَّت محمد آزاد مى‏نماييم و از اطاعت پسر عمويش على خود را رها مى‏سازيم به گونه‏اى كه اگر در دنيا پيروزى يافت ما نزد او مورد توجه باشيم، و اگر امر او به نابودى كشيده شد از اسير شدن به دست دشمنانش سالم بمانيم!


خداوند عز و جل مى‏فرمايد: »اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ« : »بدانيد كه آنان فساد كننده هستند« با اين مطالبى كه درباره امور خود مى‏گويند، چرا كه خداوند نفاق آنان را به پيامبرش شناسانده و او آنان را لعنت مى‏نمايد و به مؤمنين دستور لعن آنان را مى‏دهد. دشمنان مؤمنين نيز ديگر به آنان اطمينان ندارند، چرا كه مى‏پندارند با آنان نيز منافقانه رفتار مى‏كنند، همان گونه كه با اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله با نفاق رفتار مى‏كنند. از اينجاست كه هيچ منزلتى برايشان نزد آنان وجود ندارد، و به عنوان افرادى موثق در دل آنان جاى ندارند.


اين كلام خداوند كه مى‏فرمايد: »وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ« : »و هنگامى كه به آنان گفته مى‏شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى‏دانند« .


اين آيه درباره اين است كه وقتى برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مى‏گويند: »ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده و مقام خود را به او داده و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند ساير مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد« .


آنان به اين مؤمنين پاسخى نمى‏دهند زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند، ولى به منافقينى كه نزد آنان مى‏آيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مى‏گويند: »اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ« : »آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم« ، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على‏عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نموده‏اند، و ولايت دوستان على و دشمنى با او را علنى ساخته‏اند. اينان را از آن جهت »سفهاء« مى‏دانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مى‏كنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاك مى‏نمايند.


»اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ« : »بدانيد كه خودشان سفيهانند« و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبرصلى الله عليه وآله آن گونه كه بايد توجه نكرده‏اند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على‏عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند.


اينان با دقت نكردن اتمام حجت‏هاى خدا جاهل مانده‏اند، و از پيامبرصلى الله عليه وآله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مى‏ترسند، چرا كه در امان نيستند كه كدامشان غالب مى‏شود و مى‏ترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند. بنابراين آنان سفيهند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!!


اينان با نفاقشان در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله اظهار ولايت آن حضرت و برادرش على‏عليه السلام و دشمنى با يهود و نصارى و ناصبيان مى‏نمايند، همان گونه كه در برابر اين دشمنان اظهار دشمنى با پيامبر و على‏عليهما السلام و ولايت دشمنان ايشان مى‏نمايند. با اين روش دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله هم مى‏پندارند كه نفاق اينان در برابر آنان همانند نفاقشان با محمدصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام است.


»وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ« : »ولى خود منافقين متوجه اين حقيقت نيستند« ، و خداوند پيامبرش را از اسرار آنان آگاه مى‏فرمايد، و آنان را خوار مى‏نمايد و مورد لعنت قرار مى‏دهد و بى‏ارزش تلقى مى‏نمايد.


خداوند مى‏فرمايد: »وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا، وَ اِذا خَلَوا اِلى شَياطينِهِمْ قالُوا اِنّا مَعَكُمْ اِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ. اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ« :

»و هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى‏گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى‏گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏گيرد و به آنان مهلت مى‏دهد كه در طغيان خود متحير بمانند« .


اين آيه درباره آن است كه اين بيعت‏شكنان كه بر مخالفت با على‏عليه السلام و مانع شدن خلافت از او همپيمان شده بودند، وقتى با مؤمنين رو به رو مى‏شدند مى‏گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده‏ايم.××× 1 بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 266  - 223 و ج 37 ص 148  - 142. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 161  - 154. ×××