اهل سنت

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۳۰ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها) (قرار دادن عنوان اهل سنت)

تأليف كتابِ غدير[۱]

تأليفات مربوط به غدير اكثراً به صورت فردى انجام شده، و گاهى به صورت گروهى و يا با نام هيئت تحريريه به چشم مى‏ خورد. مجموع مؤلفين غدير 1189 نفر هستند كه 12 نفر اهل ‏سنت هستند.

حديث غدير حقيقتى انكار ناپذير[۲]

در طول تاريخ اسلام و با تمام تشتّت در ميان ملل اسلامى و ترويج بى‏ ايمانى و نشر تفرقه ذهنى در ميان مسلمين، چقدر خلاف واقع‏ ها و دروغ ‏ها را گفتند و نوشتند. سپس برخى ناآگاه و نامتخصص در اسلام و تاريخ و كلام و حديث و تفسير اسلامى، يا آگاه ولى مغرض، اين سخنان را بازگو كردند و در كتاب‏ هاى خود نوشتند و در كلاس‏ هاى درس گفتند.

با اين همه، هيچ گاه در طول زندگى انسان حق پوشيده نمانده است و پوشيده نيست. اين است كه با آن همه ستم و حقپوشى و اجحافى كه شده است، باز مى‏نگريم كه از ميان خود اهل‏سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسّر قرآن و متكلم (مجتهد در عقايد) و حتى اديب و لغوى، پايه‏ هاى اصلى تشيع را مى ‏شناسند و حديث غدير را روايت مى‏ كنند و در كتب خويش مى ‏نويسند!

محمد بن جرير طبرى، مورخ و مفسر سنى معروف (م 310 ق) با اينكه در كتاب تاريخ بزرگ خود جريان آخرين حج پيامبرصلى الله عليه وآله (حجةالوداع) را -  كه همه جزئيات آن براى مسلمانان اهميت بسيار دارد -  ناقص ذكر مى‏ كند؛ يعنى دنباله واقعه را از آخرين روزهايى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در مكه است رها مى‏ كند و در مورد شرح بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله تا مدينه خاموش مى‏ شود!![۳]تا مبادا كار به ذكر واقعه غدير بكشد.[۴]

با اين همه، پس از مدت‏ ها به عنوان يک محدث و فقيه و مورخ، نمى ‏تواند واقعه ‏اى دينى را كتمان كند، و كتابى مستقل به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» درباره ى اين ماجراى مهم اسلامى و اسناد حديث آن تأليف مى ‏كند. ملک الشعرا بهار، درباره اين تأليف طبرى مى‏ گويد:

بى‏اندازه از تهمت رفض بيم داشته است. مع ذلک، روزى مى‏ شنود كه مردى از شيوخ اهل‏ سنت بر ضد حديث غدير خم در فضيلت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام سخن مى‏ گويد.

محمد بن جرير علی‏رغم وى مجلس درسى در تأييد و اثبات غدير خم بر پا كرد، و كتابى در فضائل على ‏عليه السلام آغاز نمود. ولى هنوز آن كتاب تمام نشده، مقتضى ديد كتابى هم در فضائل شيخين بنويسد. و آن را در دست داشت، كه باز ناچار شد تا كتابى هم در فضيلت عباس -  جد بنى‏ العباس -  تحرير كند. نتيجه اين شد كه هر سه كتاب ناتمام ماند.[۵]

غير از حق‏پوشى و غرض ‏ورزى كه در طبرى مى‏ بينيم، در حالت خوشبينانه اين مورخ تا مى‏ خواسته يک سخن حق بگويد وتدارک مافات كند، بايد چه چيزهاى ديگر مى‏ گفته و به چه روزها مى‏ نشسته است؟!

بارى، طبرى در كتاب نامبرده حديث غدير را از افزون بر 70 تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله روايت مى ‏كند، كه چندين مرتبه بالاتر از حد تواتر -  صدور و ثبوت قطعى -  است. و حديث را آنچنان به دقت و تفصيل نقل مى‏ كند كه از جمله ديده مى‏ شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همان روز -  روز 18 ماه ذی حجه سال 10 هجرى -  و همان خطبه، به جز تعيين مؤكد و صريح على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام براى وصايت و خلافت، به ديگر ائمه طاهرين‏ عليهم السلام نيز اشاره مى ‏كند، و اطاعت آنان را در روزگار آنان بر همه امت فرض مى ‏شمارد، و حتى نام «مهدى» را نيز بر زبان مى ‏آورد.[۶]

همچنين حافظ ابوالفرج بن جوزى حنبلى (م 597 ق) مى ‏گويد: علماى تاريخ و سيره اجماع كرده ‏اند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از حجةالوداع اتفاق افتاده است؛ در روز 18 ذی حجه. در آن روز، از اصحاب و اعراب و ساكنان حومه مدينه و مكه، 120000 تن جمعيت با پيامبرصلى الله عليه وآله بودند. اينان كسانى بودند كه با او در حجةالوداع شركت كرده بودند و حديث غدير را از او شنيدند، و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند.[۷]

نيز ضياء الدين مقبلى (م 1108 ق) مى ‏گويد: اگر حديث غدير مسلّم نباشد، هيچ امر مسلّمى در اسلام وجود ندارد.[۸]

و همين گونه، در طول سده‏ هاى اسلامى -  چنانكه اشاره شد -  صدها تن از عالمان اهل‏ سنت واقعه غدير را روايت كرده ‏اند. اگر بخواهيم روايت ‏ها و اظهارهاى آنان را بياوريم، بايد چند جلد از كتاب «عبقات الانوار» يا «الغدير» را در اينجا ذكر كنيم. پس مى ‏گذريم و همين اندازه مى گوييم كه در همين سده و همين روز و روزگار نيز، بسيارى از محققان و محدثان و مؤلفان اهل‏ سنت به ذكر روايت غدير و ثبت آن پرداخته‏ اند، از جمله:

  1. احمد زينى دحلان مكى شافعى در كتاب «الفتوحات الاسلامية».
  2. شيخ يوسف نبهانى بيروتى در «الشرف المؤبد».
  3. سيد مؤمن شبلنجى مصرى در «نور الابصار».
  4. شيخ محمد عبده در «تفصسير المنار».
  5. عبدالحميد آلوسى بغدادى در «نثر اللآلى».
  6. شيخ محمد حبيب ‏الله شنقيطى در «كفاية الطالب».
  7. دكتر احمد فريد رفاعى در «تعليقات معجم الادباء».
  8. استاد احمد زكى مصرى در «الاغانى».
  9. استاد احمد نسيم مصرى در «ديوان مهيار ديلمى».
  10. استاد اعظمى بغدادى در «الغدير: ج 1 ص 150».
  11. استاد محمد محمود رافعى در «شرح هاشميات».
  12. استاد محمدشاكر نابلسى در «هاشميات».
  13. استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در «الغدير: ج 6».
  14. حافظ ناصر السنة حضرمى در «تشنيف الاذان».[۹]
  15. دكتر عمر فروخ در «حكيم المعرة».

اخيراً استاد و محقق معروف جهان سنت، عبدالله علايلى در سخنرانى خود در راديو لبنان -  (به تاريخ 18 ذی حجه 1380 ق) -  چنين گفته است: ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكره فقد انكر الاسلام بالذّات[۱۰]:

عيد غدير جزئى از اسلام است. هر كس منكر آن شود، منكر خود اسلام شده است.

به عنوان تحليل سخن علايلى مى‏توان گفت: چرا علايلى مى‏ گويد: من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات: هر كس منكر غدير شود، منكر اصل اسلام شده است؟ چون غدير جزء رئيسى اسلام است. در هر سازمانى، مقام رهبرى و نيروى اجرايى اصل است، و در هر شعارى چگونگى رهبرى شعار قسمت رئيسى آن. در سازمانى كه اسلام پديد آورد و پيامبرى مؤمن به همه جزئيات احكام خويش آن را پى افكند، مى ‏بايست جاى فرماندهى پس از او و رهبرى شعار اسلامى را كسى بگيرد كه چون خود او باشد؛ در همه چيز: علم، تقوى، ايمان، جهاد، تحمل، اطلاع، سعى، ايثار، بينش و... . و اين همه را با هم -  از ميان تربيت شدگان اسلام -  تنها على‏ عليه السلام داشت. همين بود كه خليفه اول، ابوبكر بن ابى‏ قحافه مى ‏گفت: مرا كنار بگذاريد! مرا كنار بگذاريد! من بهترين شما نيستم. يا اين كلام عمر: على از من و ابوبكر براى خلافت سزاوارتر بود.[۱۱]

پس انكار غدير از اين رو انكار اسلام است كه غدير تعيين سرنوشت حياتى اسلام است؛ يعنى اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن -  مانند دوران پيامبرصلى الله عليه وآله -  عمل شود و مسائلى كه تازه پيش مى‏آيد بر طبق ملاک ‏هاى صرفاً اسلامى و قرآنى -  نه آراء و ظنون و گمان ‏هاى اشخاص -  بر ميزان علم نبوى فيصله داده شود، و سپس آيات قرآن و احكام وحى محمدى جهانگير گردد، بايد جامعه اسلامى كسى را در رأس داشته باشد كه تالى تلو پيامبرصلى الله عليه وآله است. كسى كه جز پيشبرد اسلام صحيح و اجراى يكايک برنامه ‏هاى آن، با اطلاع وسيع و درست و احتياط كافى در مورد اين برنامه‏ ها، به صورتى جدى و حقيقى و صحيح هدفى نداشته باشد.

به تعبير ديگر: بايد كسى جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله باشد كه سر تا پا نمودارى باشد از اسلام و عمل به اسلام و اجراى دقيق اسلام، كه نه تنها 20 سال معاويه را بر قسمت عمده ‏اى از سرزمين‏ هاى اسلام و قرآن مسلط نگذارد، بلكه يک لحظه نيز حكومت چون اويى را در اسلام تحمل نكند، چونان خود پيامبر صلى الله عليه و آله. و نه تنها ابوذر غفارى را به خاطره دفاعش از بيت‏ المال و حقوق عام تبعيد نكند، بلكه به هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.

پس محتواى غدير يعنى اسلام و عمل به اسلام. و نيز بقاى اسلام و تثبيت اسلام در داخل قلمرو اسلامى، و نشر و تبليغ صحيح آن؛ نظراً عملاً و در خارج و تا دورترين نقاط گيتى. به عبارت ديگر: محتواى غدير، يعنى اقامه حدود اسلام و ادامه اجراى امر به معروف و نهى از منكر، كه عزت و بقاى احكام خدا به اين دو امر است و بس، و تبليغ همه احكام قرآن به سراسر جهان. بنابراين، آيا انكار چنين محتوايى انكار اسلام نيست؟[۱۲]

و از اين رو است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است: برترين عيد مسلمانان، عيد غدير است. يعنى والاترين پديده اجتماعى و دينى كه در اسلام وجود دارد، و در خور تجديد خاطره است، و عطف توجه غدير است، و محتواى غدير است، و نيز مسئله رهبرى. پيداست كه اين رهبرى، رهبرى است كه رهبرى قرآنى و اسلامى و محمدى است؛ حقيقة نه عنواناً.

و به ديگر سخن: بناى اسلام -  چنانكه در حديث نبوى آمده است -  بر اين است كه كسرويت و قيصريت جاى نبوت و وصايت را نگيرد، و پايه‏ هاى سلطنت اموى و عباسى بر روى پيكر مسلمانان آزاده و شب زنده ‏داران مجاهد و پاكدلان حافظ قرآن و مؤمنان راستين بنا نگردد و... .

به عبارت ديگر: به جاى حكومت علوى و حسنى و حسينى و ديگر امامان، حكومت فاسق و خونخوار و ضد قرآنى اموى و عباسى و عمّال آنان نباشد. اين است كه بنا بر احاديث فراوان، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله به جز ايجاد صحنه غدير به عنوان تعليم مذهبى، جامعه‏ هاى اسلامى را به اين اصل مهم توجه داده است.

از اين جمله است روايتى كه بدان اشاره شد؛ يعنى روايت فرات بن ابراهيم كوفى، از محمد بن ظهير، از عبدالله بن فضل هاشمى، از امام جعفر صادق، از پدران خويش‏ عليهم السلام، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

روز غدير خم برترين عيد هاى امت من است. و آن روزى است كه خداى تعالى مرا امر كرد تا برادرم على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را رهبر امت خود قرار دهم، تا پس از من به او اقتدا كنند. و آن روزى است كه خداوند در آن روز دين را كامل كرد.

و اين است كه مى‏ گوييم بدون امام و پيشوا دين كامل نيست. به گفته شاعر شيعى معروف عرب، شيخ كاظم ازرى بغدادى در قصيده مشهور «هائيه»:

أ نبى بلا وصىّ تعالى

الله عما يقوله سفهاها

آيا پيامبرصلى الله عليه وآله بى وصى و جانشين مى ‏شود؟ خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.

اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر علوى مى‏ اندازد. ابن ‏ابى ‏الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد:

به نقيب گفتم: دلم راضى نمى‏ شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى‏ شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى سرپرست و هر كه هر كه گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏ رفت، براى مدينه اميرى معين مى ‏كرد. و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى ‏تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .[۱۳]

حق‏ پوشى اهل ‏سنت در مسئله ولايت و حديث غدير[۱۴]

يكى از عجائب روزگار حذف حديث غدير توسط بعضى از بزرگان اهل ‏سنت است. اگر طبق نظر اهل ‏سنت، علت صدور اين حديث فقط رفع كدورت از على‏ عليه السلام بر همان مسئله اختلافى بين على‏ عليه السلام و سايرين در تقسيم غنائم يا زكات بوده باشد، پس پيامبرصلى الله عليه وآله بايد روشن كردن حكم الهى را مقدم مى‏ دانست بر دوست داشتن على‏ عليه السلام! اگر ولايت على (به هر معنايى) خود از احكام الهى نبود، پيامبرصلى الله عليه و آله مى ‏توانست راحت و بدون نام بردن از شخصى خاص، مسئله اختلافى را روشن فرمايد؛ و بگويد: هر كس زكات را فلان گونه تقسيم نموده، همو حكم الهى را درست انجام داده است، چه على‏ عليه السلام باشد و چه غير على‏ عليه السلام!

آن اصحابى كه بر سر آن موضوع كينه على‏ عليه السلام را به دل گرفتند نيز فوراً مى ‏فهميدند منظور آن ها هستند! اما پيامبرصلى الله عليه وآله نه تنها روشن كردن حكم الهى را فراموش نكرده، بلكه در مورد على‏ عليه السلام عبارتى جامع فرموده كه هنوز هم ادامه‏ دار است، و اهل ‏سنت را در سكوتى عجيب فرو برده است! به حدى كه بسيارى از محدثين و مورخين بزرگ اهل‏ سنت حتى چنين واقعه ‏اى را نقل نكرده ‏اند! اكنون صحيح بخارى حتى يادى از اين حديث -  كه بايد در سربرگ كتابش باشد -  نمى‏ كند! آيا نديده، يا نتوانسته هضم كند؟ آيا هر چه هضم و دركش سخت بود بايد حذف كرد؟

چنانچه حديث ديگرى با زبانى ديگر در «المعجم الكبير» طبرانى و تاريخ ابن‏ عساكر و تاريخ دمشق و غيره آمده، و آن اين است: اوصى من آمن بى و صدّقنى بولاية على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام. فمن تولاه فقد تولانى، و من تولانى فقد تولى الله: هر كس كه به من ايمان دارد را به ولايت على‏ عليه السلام سفارش مى‏ كنم. پس هر كس ولايت على‏ عليه السلام را بپذيرد ولايت مرا پذيرفته، و هر كس ولايت مرا بپذيرد ولايت خدا را پذيرفته است.

در اينجا از اهل‏ سنت مى ‏پرسيم: اين سفارش با اين همه صراحت و تكرار، چگونه عملى نشد؟! پاسخ معقول كه تاريخ نيز تأكيد مى‏ كند آن است كه پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حالتى مثل كودتا در سقيفه بنى ساعده رخ داد و مردم غافلگير شدند! فقط هر كس منتظر شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بود تا كينه ‏هايش را عملى كند حاضر بود در اين فتنه شركت كند! اين از حاضرين، تا چه رسد به غايبين! با اين حال باز هم گروه فرراوانى به خانه على‏ عليه السلام هجوم آوردند. آيا كاملاً روشن نيست براى چه به خانه على‏ عليه السلام حمله كردند؟

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏دانست آنهايى كه قدرت را گرفته ‏اند آماده ‏اند كه به هر قيمتى ادامه دهند، و جمع كردن بساط اسلام آرزوى آنان است و به دنبال بهانه ‏اند براى همين اتفاق! پس تمام زحمات رسول ‏الله با يک اقدام ناسنجيده هيچ مى‏ شود! آيا على‏ عليه السلام بايد آن بهانه را به دستشان مى‏ داد؟ اگر على ‏عليه السلام على ‏عليه السلام بود و از سوى خدا بود، پس خوب مى ‏دانست چه كند كه امروز اين همه سفارش به هفتادها زبان باقى بماند. زيرا دين نيز فقط ابلاغ همين است نه گرفتن تخت حكومت.

و اما نسل‏ هاى بعد و تازه مسلمانانى كه در دور دست بودند. آن ها را از آن پس با همان قدرتى كه در دست گرفتند و ممنوعيت نقل احاديث و اخبار كردند و تبليغ اخبار ديگرى در فضل خودشان، به راحتى خام نمودند. در اين بين، وظيفه تک تک مسلمانان بود كه در دين خود تحقيق كنند تا به مكتب حق برسند. چنانچه انگشت شمار چنين كردند، و در زمان ما هم چنين مى‏ كنند.

سؤال بزرگ اهل ‏سنت معناى پيچيده «مولى» نيست، زيرا اين كلمه در آن عبارت، حتى بدون آن همه سفارشات ديگر هم آن قدر روشن است كه حقيقتاً دل‏ ها را مى ‏لرزاند، گر چه به روى خود نياورند! اما سؤال اهل‏ سنت اين است كه با حيرانى از خود مى ‏پرسند: چطور شد و چرا آن همه اصحاب به توصيه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله عمل نكردند؟ در طول تاريخ هم چنين بوده است. مثلاً هضم اين خيانت بزرگ از سوى برادران يوسف‏ عليه السلام بسيار سخت ‏تر از هضم معناى «مولى» است!

جالب اينجاست كه اهل‏ سنت فقط همان بانيان كودتانى سقيفه را اصحاب مى ‏دانند، نه عمار و سلمان و ابوذر و مقداد و ساير اصحابى كه تا پاى جان با اصحاب سقيفه نبودند! مثل بلال كه ديگر رفت و اذان هم نگفت. آنان هر فضيلتى كه براى اصحاب ذكر شده را براى همان بانيان سقيفه تصور مى ‏كنند.

پس با اعتمادشان به همان اصحاب مى‏ خواهند ولايت على‏ عليه السلام را معنى كنند، طورى كه همه چيز جور در آيد. نه اينكه با اعتماد به پيامبرصلى الله عليه وآله و سنجيده بودن سفارشات پيامبرصلى الله عليه وآله بخواهند اصحاب خوب و بد را بشناسند! يعنى محور را همان اصحاب قرار داده ‏اند نه پيامبر! هميشه اين گونه است كه طاغوت دينى ساخته مى ‏شود.

برادران يوسف ‏عليه السلام نزديک به چهل سال حتى به اهل و عيال خود نگفتند چه خيانتى در حق برادرمان يوسف ‏عليه السلام كردند. پس بنى ‏اسرائيل يعنى زن‏ها و بچه‏ ها و نوه‏ هاى برادران يوسف‏ عليه السلام هرگز اين فكر خائن بودن را نمى‏ كردند. ولى يعقوب‏ عليه السلام را محكوم به ديوانگى مى ‏كردند، و احياناً خدا را محكوم به عدم حفظ پسر پيامبر از خورده شدن توسط گرگ‏ ها! ولى هرگز پدران خود را محكوم به خيانت نمى‏ كردند! حتى نشانه‏ ها و استدلال‏ هاى موجود؛ يعنى قهر بودن يعقوب‏ عليه السلام با اين فرزندان، يا اينكه چطور گرگ يوسف‏ عليه السلام را خورده كه لباس‏ هاى او را پاره نكرده و... را نمى ‏ديدند!

اكنون اهل ‏سنت هم همانند عيال و نسل برادران يوسف‏ عليه السلام شده‏اند؛ اين همه نشانه روشن را نمى‏ پذيرند، زيرا خيانت اصحاب از آنها كتمان شده، و بلكه راه اين فكر را چنان بسته‏ اند كه هر كس به ذهنش خطور كرد هم سريع متهم مى‏ كنند كه رافضى شده و توهين به صحابه كرده است! و به دنبال آن حكم به تكفير و قتل و...! در واقع هر كس را محكوم به هر چيزى مى‏ كنند، الا همان متهمان حقيقى! زمين و زمان را زير سؤال مى ‏برند، ولى صحابه را خير! صحابه ‏اى كه حتى به يكديگر رحم نكرده و با هم جنگيدند!

آرى، مشكل اين است، نه درک معناى مولى با اين همه سفارش.

اصلاً سختى دين دقيقاً در همين است؛ كه ما طاغوت را از دل خود بيرون كنيم، نه سختى ‏هاى نماز و روزه بسيار. تمام فرقه‏ هاى گمراه ايمان به خدا و نماز و روزه دارند، اما در دل نيز طاغوت‏ هايى دارند كه آن طاغوت‏ ها سرچشمه دلشان را تسخير كرده ‏اند! يعنى حتى تعريف و توصيف خدا و يا نوع و روش نماز و روزه را آنها برايشان معين مى ‏كنند، نه حديث پيامبرصلى الله عليه وآله. حديث پيامبرصلى الله عليه وآله بهانه است، و گرنه صد حديث معتبر از خودشان بياوريم كه پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان شهادت خود صيغه را منع نكرد، باز آنها به طاغوت خود مى ‏نگرند كه او چه كرد و چگونه به نام پيامبرصلى الله عليه وآله تهمت بست؟ اين است شرک و طاغوت ‏پرستى!

جالب ‏تر اينجاست كه اينان ولايت تامّه على‏ عليه السلام را شرک مى‏ خوانند!! هر چند اين رفتار وارونه نيز از وارون شدگان طبيعى است.

نقل آيه تبليغ براى غدير[۱۵]

از جمله مشهورترين آيات غدير آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»[۱۶]است. اختصاص آن به غدير هم نزد شيعه و غير شيعه از مسلمات است، و بين مفسرين و محدثين اهل‏ سنت مشهور است، اگر چه بعضى از آنان در صدد انحراف شأن نزول آيه بوده ‏اند.

در اينجا نام عده ‏اى از بزرگان علماى اهل‏ سنت، كه نزول آيه «بَلِّغْ» را در غدير ذكر كرده ‏اند مى‏ آوريم[۱۷]:

  1. ابن ابى‏ حاتم عبدالرحمن بن محمد بن ادريس رازى (به الدر المنثور: ج 2 ص 298 مراجعه شود).
  2. احمد بن عبدالرحمن شيرازى (به بحار الانوار: ج 37 ص 155 مراجعه شود).
  3. احمد بن موسى بن مَرْدَوَيه. (به الدر المنثور: ج 2 ص 298 مراجعه شود).
  4. احمد بن محمد ثعلبى (الكشف و البيان -  مخطوط).
  5. ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (ما نزل من القرآن فى على ‏عليه السلام: ص 86).
  6. ابوالحسن على بن احمد واحدى (اسباب النزول: ص 115).
  7. مسعود بن ناصر سجستانى (كتاب حديث الولاية - مخطوط).
  8. عبدالله بن عبيدالله حسكانى (شواهد التنزيل: ج 1 ص 187).
  9. ابن‏ عساكر على بن حسن دمشقى (ترجمة اميرالمؤمنين ‏عليه السلام من تاريخ دمشق: ج 2 ص 86).
  10. فخرالدين محمد بن عمر رازى (تفسير الرازى: ج 12 ص 49).
  11. محمد بن طلحة نصيبى شافعى (مطالب السؤول فى مناقب آل ‏الرسول‏ عليهم السلام: ص 44).
  12. عبدالرزاق بن رزق ‏الله رسعنى (مفتاح النجا فى مناقب آل العبا، مخطوط).
  13. حسن بن محمد نيشابورى. (تفسير النيسابورى: ج 6 ص129-130).
  14. على بن شهاب‏ الدين همدانى (مودة القربى: ينابيع المودة: ص 249).
  15. على بن محمد معروف بابن‏ صباغ مالكى (الفصول المهمة فى معرفة الأئمة عليهم السلام: ص 42).
  16. محمود بن احمد عينى (عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج 18).
  17. عبدالرحمن بن ابى ‏بكر سيوطى (الدر المنثور: ج 2 ص 298).
  18. محمد محبوب عالم (تفسير شاهى).
  19. حاج عبدالوهاب بن محمد (به نفحات الازهار: ج 8 ص 247 مراجعه شود).
  20. جمال‏ الدين عطاءالله بن فضل‏ الله شيرازى (الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام - مخطوط).
  21. شهاب‏ الدين احمد (توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل - مخطوط).
  22. ميرزا محمد بن معتمدخان بدخشى (مفتاح النجا - مخطوط).

كسانى كه اسناد اين كتاب‏ ها و روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» به آنها منتهى مى ‏شود عبارتند از: ابن‏ عباس، ابوهريره، براء بن عازب، جابر بن عبدالله، حذيفة بن اسَيد، زيد بن ارقَم، رياح بن حارث، عامر بن ليلى بن ضمرة، عبدالله بن ابى ‏اوفى، عبدالله بن مسعود، عطية، مجاهد.[۱۸]

در اين باره به كتاب‏ هاى زير از منابع اهل‏ سنت نيز مى ‏توان مراجعه كرد[۱۹]: ارجح المطالب: ص67، 68، 203، 566. اسباب النزول: ص135. امالی شجری: ص145. تاریخ دمشق: ج2 ص85. فتح القدیر: ج3 ص57. المنار: ج6 ص463. تنزیل الآیات: ص54. التهذیب فی التفسیر: ج3 ص106. توضیح الدلائل: ص158. فتح البیان: ج3 ص89.

البته روايات شيعه درباره آيه «بَلِّغْ» به قدرى زياد است كه نيازى به ذكر ندارد، و نزول آن درباره غدير نزد شيعه از مسلمات است.

نكته ديگر اينكه روايات مربوط به آيه در تبيين محتواى آن -  كه شامل مسايل مهمى در مسئله ولايت است -  نقش به سزايى دارد، و منحصر به فرد بودن آن را بين آيات غدير روشن مى ‏سازد.


همچنين مراجعه شود به عنوان: سند حديث غدير، و عنوان: دلالت حديث غدير.

نقل حديث غدير[۲۰]

كتب مفصلى در زمينه بحث ‏هاى رجالى و تاريخىِ مربوط به سند حديث غدير تأليف شده است.

در اين كتاب‏ ها، اسماء راويان حديث غدير از مرد و زن جمع ‏آورى شده و از نظر رجالى درباره موثق بودن راويان بحث شده و تاريخچه مفصلى از اسناد و راويان حديث غدير تدوين شده و جنبه‏ هاى اعجاب انگيز آن در زمينه‏ هاى اسناد و رجال تبيين گرديده است. ذيلاً به دو نمونه اشاره مى ‏شود:

ابوالمعالى جوينى مى‏ گويد: در بغداد در دست صحافى يک جلد كتاب ديدم كه بر جلد آن چنين نوشته بود: «جلد بيست و هشتم از اسنادِ حديثِ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ و بعد از اين جلد، مجلد بيست و نهم خواهد بود».[۲۱]

ابن ‏كثير مى‏ گويد: «كتابى در دو جلد ضخيم ديدم كه طبرى در آن، احاديثِ غديرخم را جمع آورى كرده بود».[۲۲]

در تعدادى از كتاب‏ هاى بزرگان عامه حديث غدير به عنوان يكى از مسلمات روايت شده كه از جمله مؤلفين آن ها عبارتند از: اَصمعى، ابن‏ سكّيت، جاحظ، سِجستانى، بخارى، اندلسى، ثعلبى، ذهبى، مناوى، ابن‏ حجر، تفتازانى، ابن‏ اثير، قاضى عياض، باقلانى.[۲۳]


همچنين مراجعه شود به عنوان: سند حديث غدير، و عنوان: دلالت حديث غدير.

پانویس

  1. چهارده قرن با غدير: ص 151. غدير در آئينه كتاب: ص25، 26.
  2. حماسه غدير (حكيمى): ص32-39.
  3. تاريخ طبرى (چاپ ليدن): ج 4 ص 1756.
  4. اضافه بر غرض‏ورزى و عنادى كه همواره در علما و مورخين اهل‏ سنت ديده مى‏ شود، اين مورخ سنى بهانه خوبى هم داشته تا غدير را نقل نكند، و آن اينكه: به علت محدوديت‏ ها و ملاحظاتى كه از دربار عباسى داشته، واقعه غدير را كه خط بطلان است بر هر خلافتى جز خلافت آل‏ محمد عليهم السلام ذكر نكرده است. به ويژه كه سادات حسنى و حسينى و موسوى همواره عليه دستگاه خلافت مى‏ شوريده ‏اند، و ذكر واقعه غدير در تاريخ رسمى، مى ‏توانسته براى آنان بهترين تأييد باشد. چون طبرى اين تاريخ را در بحبوحه قدرت عباسى در بغداد تأليف كرده است، و اطلاعاتى از قضاياى عباسيان و مسائل خصوصى آنان به دست مى‏ دهد، كه دانستن آنگونه مسائل براى فقيهى عادى ناميسور است. از اينجا دانسته مى‏ شود كه تأليف اين تاريخ، بدون آگاهى دربار عباسى نبوده است، و چنين آگاهى نمى‏ تواند محدود كننده و دست و پاگير نباشد.
  5. بهار و ادب فارسى: ج 2 ص 88.
  6. الغدير: ج 1 ص 216. همچنين فصل: «المؤلفون فى حديث الغدير»، ص152-158.
  7. الغدير: ج 1 ص 296.
  8. اين گونه سخنان از عالمان اهل‏ سنت بسيار رسيده است. براى ديدن نمونه‏ هايى چند: الغدير: ج 1 فصل «الكلمات حول سند الحديث».
  9. حافظ شهاب‏ الدين ابوالفيض مذكور اين حديث را از 54 تن از اصحاب روايت كرده است. درباره اين مؤلفان و ذكر حديث غدير: الغدير: ج 1 ص 147-151.
  10. الشيعة و التشيع (محمدجواد مغنيه): ص 288.
  11. از اين گونه اظهارات و حتى آشكارتر از آن، از اين دو خليفه بسيار نقل شده است، آن هم در كتاب‏ ها و مآخذ معتبر خود علماى اهل ‏سنت: الغدير: ج 1 ص388، 389 و ج7 ص80، 81، 119 و... .
  12. خوشبختانه مى‏ نگريم كه از ميان جهان سنت، از يک فرستنده مشهور در قرن چهاردهم اسلامى همين فرياد را مى ‏زنند كه شيعه در طول چهارده قرن زده است: مَن اَنكَرَ الغَديرَ اَنكَرَ الاِسلامَ بِالذّات.
  13. شرح نهج البلاغه: ج 9 ص 248.
  14. سفارشى به هفتاد زبان (واعظى): ص12-25.
  15. غدير در قرآن: ج 1 ص 87.
  16. مائده/67.
  17. نفحات الازهار: ج 8 ص195-257.
  18. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 404.
  19. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 403.
  20. اسرار غدير: ص 107. چهارده قرن با غدير: ص 121.
  21. بحار الانوار: ج 37 ص 235.
  22. بحار الانوار: ج 37 ص 236.
  23. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 477.