حسن بصری
۱. استناد امام باقر عليه السلام به آيه «تبليغ» در برابر حسن بصرى[۱]
يک قرن از غدير گذشته بود، اما هنوز ايادى سقيفه سعى در كتمان آن داشتند، و درباره آيه اى كه در غدير نازل شده خود را به نادانى می زدند؛ و اين تغافل آن قدر مضحک بود كه عموم مردم را به تعجب وا می داشت.
از سوى ديگر لب فرو بستن از حقايق قرآنىِ غدير، يكى از ضربه هاى شكننده اى است كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام توانسته اند با سكوت هاى بی جاى خود بر پيكره فرهنگى جامعه اسلامى وارد كنند و با بی خبر گذاشتن جامعه از حقايق ولايت راه را براى سقيفه هموار كنند.
يكى از دشمنان مرموز و موذى و منافق خاندان نبوت حسن بصرى است. حسن بصرى از محدثان سقيفه است كه با نفاق خود گفته هايش را مقبول همه قرار می داد و دورويى او براى همه معلوم بود. او كه عمرى طولانى نمود و از زمان اميرالمومنين عليه السلام تا امام باقر عليه السلام زنده بود، ادعاى تقدس نيز داشت.
يكى از موارد نفاق او در تفسير آيات قرآن بود كه در اين جهت نيز شهرتى به دست آورده بود. او آيات مربوط به اهل بيت عليهم السلام را بيان نمی كرد و درباره آنها به ابهام می گذراند، و اين كار او ضربه سنگينى به رواج فرهنگ اهل بيت عليهم السلام در ميان مردم می زد.
در چنين شرايط حساسى كه حسن بصرى خود را در اجتماع به عنوان يك مرجع علمى معرفى كرده بود، در مجلس امام باقر عليه السلام آيات غدير مطرح شد و سكوتى كه حسن بصرى درباره آنها به خرج می دهد.
امام باقر عليه السلام در چنين موقعيتى دستورالعمل كامل آيه تبليغ را شرح داد و نزول آن را براى تعيين «صاحب اختيار مردم» اعلام فرمود. اين مسئله هنگامى مطرح شد كه امام باقر عليه السلام براى مردم صحبت می كرد و مردى از اهل بصره به نام عثمان اعشى بپاخاست و عرض كرد: يابن رسول اللَّه، حسن بصرى آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[۲]را می خواند و می گويد: «درباره مردى نازل شده است» و نام او را نمی گويد!
پيامبر صلى الله عليه و آله هم بپاخاست و دست على بن ابیطالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.[۳]
اقرار حسن بصرى به غدير[۴]
ابان از سليم نقل می كند كه گفت: در بيمارى ابوذر - كه در زمان حكومت عمر مبتلا شده بود - نزد او حاضر بودم. عمر به عنوان عيادت نزد او آمد، در حالى كه اميرالمومنين عليه السلام و سلمان و مقداد هم نزد او بودند و ابوذر به آن حضرت وصيت كرده و نوشته بود و شاهد گرفته بود.
وقتى عمر بيرون رفت مردى از فاميل ابوذر - كه از پسرعموهاى او از طايفه بنی غفار بود - گفت: چه مانعى داشت به اميرالمؤمنين عمر وصيت می كردى؟!
ابوذر گفت: من به اميرالمؤمنين حقيقى وصيت كرده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما - كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بوديم - دستور داد و ما بر علی عليه السلام به عنوان «اميرالمومنين» سلام كرديم، و همين حاكم كه او را «اميرالمومنين» ناميدى (يعنى عمر) در بين ما بود.
هيچ يک از عرب و عجم در اين باره اعتراضى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نكرد مگر همين شخص و رفيق بی مقدارش كه او را جانشين خود قرار داد. اين دو گفتند: آيا اين حقى از جانب خدا و رسولش است؟ حضرت غضب كرد و فرمود: به خدا قسم آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده و من به شما دستور دادم.
سليم می گويد: عرض كردم: اى ابوالحسن، و تو اى سلمان و تو اى مقداد، آيا گفتار ابوذر را تأييد می كنيد؟ گفتند: آرى، راست می گويد. گفتم: چهار نفر عادل اند كه اگر فقط يكى از آنان برايم نقل می كرد در صدق و راستى او شك نمی كردم، ولى چهار نفر شما براى اطمينان من و بصيرتم محكم تر است.
گفتم: اصلحک اللَّه، آيا نام هشتاد نفر از عرب و غير عرب را ذكر می كنى؟ سلمان نام يک يک آنها را ذكر كرد. اميرالمؤمنينعليه السلام و ابوذر و مقداد گفتند: »سلمان راست مىگويد« . رحمت خدا و مغفرتش بر او و بر آنان باد.