حسن بصری

از ویکی غدیر

استناد امام باقر عليه السلام به آيه «تبليغ» در برابر حسن بصرى[۱]

يک قرن از غدیر گذشته بود، اما هنوز ايادى سقيفه سعى در كتمان آن داشتند، و درباره آيه‏‌اى كه در غدير نازل شده خود را به نادانى می زدند؛ و اين تغافل آن قدر مضحک بود كه عموم مردم را به تعجب وا می ‏داشت.

از سوى ديگر لب فرو بستن از حقايق قرآنىِ غدير، يكى از ضربه‏ هاى شكننده ‏اى است كه دشمنان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام توانسته‏ اند با سكوت‏ هاى بی ‏جاى خود بر پيكره فرهنگى جامعه اسلامى وارد كنند و با بی خبر گذاشتن جامعه از حقايق ولايت راه را براى سقيفه هموار كنند.

يكى از دشمنان مرموز و موذى و منافق خاندان نبوت حسن بصرى است. حسن بصرى از محدثان سقيفه است كه با نفاق خود گفته ‏هايش را مقبول همه قرار می داد و دورويى او براى همه معلوم بود.

او كه عمرى طولانى نمود و از زمان امیرالمومنین‏ علیه السلام تا امام باقر علیه السلام زنده بود، ادعاى تقدس نيز داشت.

يكى از موارد نفاق او در تفسير آيات قرآن بود كه در اين جهت نيز شهرتى به دست آورده بود. او آيات مربوط به اهل‏ بیت ‏علیهم السلام را بيان نمی كرد و درباره آنها به ابهام می ‏گذراند، و اين كار او ضربه سنگينى به رواج فرهنگ اهل‏ بيت‏ عليهم السلام در ميان مردم می زد.

در چنين شرايط حساسى كه حسن بصرى خود را در اجتماع به عنوان يك مرجع علمى معرفى كرده بود، در مجلس امام باقر عليه السلام آيات غدير مطرح شد و سكوتى كه حسن بصرى درباره آنها به خرج می ‏دهد.

امام باقر عليه السلام در چنين موقعيتى دستورالعمل كامل آیه تبلیغ را شرح داد و نزول آن را براى تعيين «صاحب اختيار مردم» اعلام فرمود.

اين مسئله هنگامى مطرح شد كه امام باقر عليه السلام براى مردم صحبت می كرد و مردى از اهل بصره به نام عثمان اعشى بپاخاست و عرض كرد: يابن رسول‏ اللَّه، حسن بصرى آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»[۲]را می ‏خواند و می گويد: «درباره مردى نازل شده است» و نام او را نمی گويد!

پیامبر صلى الله عليه و آله هم بپاخاست و دست على بن ابیطالب‏ عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.[۳]

اقرار حسن بصرى به غدير[۴]

   ابان از سليم نقل می كند كه گفت: در بيمارى ابوذر -  كه در زمان حكومت عمر مبتلا شده بود -  نزد او حاضر بودم. عمر به عنوان عيادت نزد او آمد، در حالى كه اميرالمومنين ‏عليه السلام و سلمان و مقداد هم نزد او بودند و ابوذر به آن حضرت وصيت كرده و نوشته بود و شاهد گرفته بود.

وقتى عمر بيرون رفت مردى از فاميل ابوذر -  كه از پسرعموهاى او از طايفه بنی ‏غفار بود -  گفت: چه مانعى داشت به اميرالمؤمنين عمر وصيت می كردى؟!

ابوذر گفت: من به اميرالمومنين حقيقى وصيت كرده ‏ام. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما -  كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بوديم -  دستور داد و ما بر علی ‏عليه السلام به عنوان «اميرالمومنين» سلام كرديم، و همين حاكم كه او را «اميرالمومنين» ناميدى (يعنى عمر) در بين ما بود.

هيچ يک از عرب و عجم در اين باره اعتراضى به پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله نكرد مگر همين شخص و رفيق بی مقدارش كه او را جانشين خود قرار داد. اين دو گفتند: آيا اين حقى از جانب خدا و رسولش است؟ حضرت غضب كرد و فرمود: به خدا قسم آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده و من به شما دستور دادم.

سليم می ‏گويد: عرض كردم: اى ابوالحسن، و تو اى سلمان و تو اى مقداد، آيا گفتار ابوذر را تأييد می ‏كنيد؟ گفتند: آرى، راست می ‏گويد. گفتم: چهار نفر عادل‏ اند كه اگر فقط يكى از آنان برايم نقل می كرد در صدق و راستى او شك نمی كردم، ولى چهار نفر شما براى اطمينان من و بصيرتم محكم ‏تر است.

گفتم: اصلحک اللَّه، آيا نام هشتاد نفر از عرب و غير عرب را ذكر می ‏كنى؟ سلمان نام يک يک آنها را ذكر كرد. اميرالمومنين‏ عليه السلام و ابوذر و مقداد گفتند: «سلمان راست می ‏گويد» . رحمت خدا و مغفرتش بر او و بر آنان باد.

از جمله كسانى كه سلمان نام برد: ابوبكر، عمر، ابوعبيده، معاذ، سالم، پنج نفر اصحاب شورى [۵]عمار بن ياسر، سعد بن عباده و بقيه اصحاب عقبه و اُبَىّ بن كعب و ابوذر و مقداد، و عده ديگرى كه اكثرشان از اهل بدر بودند و اكثر آنها از انصار بودند. در ميان ايشان ابوالهيثم بن تَيِّهان، خالد بن وليد، ابو ايوب، اسيد بن حضير و بشير بن سعيد بودند.

سليم می ‏گويد: گمان می ‏كنم با همه اين افراد ملاقات كردم و از فرد فرد آنان در تنهايى و خلوت در اين مورد سؤال كردم. بعضى از آنان سكوت كردند و پاسخى ندادند و حقيقت را كتمان كردند.

بعضى از آنان هم آن را نقل كردند و گفتند: فتنه‏ اى به ما برخورد كه قلب و گوش و چشم ما را گرفت! و آن هنگامى بود كه ابوبکر ادعا كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است كه بعد از آن فرموده: «ما اهل ‏بيتى هستيم كه خداوند ما را گرامى داشته و آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده و خداوند نمی ‏گذارد نبوت و خلافت براى ما اهل ‏بيت جمع شود» !

هنگامى كه علی عليه السلام را براى بيعت آورده بودند به اين مطلب استدلال كرد و چهار نفر كه نزد ما از خوبان بودند و مورد تهمت نبودند او را تصديق كرده و برايش شهادت دادند كه عبارت بودند از: ابوعبيده، سالم، عمر، معاذ. و ما گمان كرديم آنان راست می گويند.

سليم می گويد: افرادى كه با آنان ملاقات كردم همچنين گفتند: وقتى علی ‏علیه السلام بيعت نمود به ما خبر داد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چه مطالبى گفته و خبر داده است كه اين پنج نفر در بين خود مكتوبى نوشته ‏اند و در آن با يكديگر عهد بسته‏ اند و در كنار كعبه هم پيمان شده‏اند كه «اگر محمد از دنيا برود يا كشته شود بر عليه على قيام كنند و خلافت را از او سلب كنند».

اميرالمومنين‏ عليه السلام چهار نفر را كه سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بودند شاهد گرفت، و آنان هم گواهى دادند، و اين بعد از آن بود كه بيعت لعنت شده و گمراه كننده ابوبكر بر گردن ما قرار گرفته بود. و ما دانستيم كه علی عليه السلام از قول پيامبر صلى الله عليه و آله مطلب باطلى نقل نمی كند كه نيكان از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله به آن شهادت دهند ...

ابان می ‏گويد: اين حديث را براى حسن بصرى نقل كردم. او گفت: سليم و ابوذر راست گفته ‏اند. سپس حسن بصرى فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بر شمرد تا آنجا كه گفت: پيامبر صلى الله عليه وآله او را در روز غدير خم نصب كرد و براى او صاحب اختيارى بر مردم را واجب كرد همانطور كه براى خود واجب كرده بود، و فرمود: هر كس من صاحب اختيار اويم على صاحب اختيار اوست؛ و به او گفت: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و اين سخن را به هيچ يک از اهل‏ بيتش و احدى از امتش جز او نفرموده است.[۶]

ابان می گويد: با حسن بصری ملاقات كردم و به او گفتم: اگر خلافت از طرف خدا و رسولش فقط براى علی عليه السلام باشد نه براى ديگرى، آيا بدعت ابوبكر و عمر را مثل بدعت عثمان و طلحه و زبير حساب می ‏كنى؟

حسن بصرى گفت: اى احمق، مبادا بگويى: «اگر براى او باشد...» ! به خدا قسم خلافت براى على است و براى آنان نيست. چگونه فقط براى او نباشد بعد از آن چهار خصلت كه موثقين بی شمار از پيامبر صلى الله عليه و آله برايم نقل كرده ‏اند.

پرسيدم: آن چهار خصلت كدامند؟

گفت: سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و منصوب نمودن او در روز غدير خم؛ و كلام آن حضرت در جنگ تبوک كه: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى به جز پيامبرى» .

اگر غير از پيامبرى چيز ديگرى هم بود حضرت آن را استثنا می ‏كرد و يقيناً می دانيم كه خلافت غير از نبوت است.

ديگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوبكر و عمر -  كه دو نفر از هفت نفر بودند -  دستور داد تا به علی عليه السلام به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند.[۷]

حسن بصرى و حديث غدير[۸]

حسن بصرى حديث غدير را اين گونه نقل كرده است: پيامبر صلى الله عليه و آله على را در روز غدير خم براى مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» .[۹]

منبع

دانشنامه غدیر ،جلد ۸،صفحه ۲۶

پانویس

  1. تبليغ غدير در سيره معصومين ‏عليهم السلام:ص ۶۱ ۲۰۲ ۲۰۳.غدیر در قرآن :ج ۳ ص ۳۳۰ ۳۳۱
  2. مائده /  ۶۷ .
  3. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰ ح ۳۴.
  4. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۷ ۲۸ ۵۶
  5. اصحاب شورى به جز اميرالمومنين‏ عليه السلام عبارتند از: عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص
  6. كتاب سليم: حديث ۱۹.
  7. كتاب سليم: حديث ۵۸
  8. اسرار غدير: ص ۳۰۲. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۶
  9. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸۵ ح ۹۰۰.