تعجب از كوتاهى درباره غدير
تعجب از كوتاهى درباره غدير[۱]
يكى از برخوردهاى معصومين عليهم السلام با دشمنان كوچک و بزرگ غدير، اظهار تعجب از كسانى است كه به بهانه هاى مختلف از پذيرش آن سر باز مى زنند. اين تعجب بسيارى از مخالفينِ بى غرض و غير عنود غدير را بيدار مى كند، به خصوص اگر تعجب از مقامى صادر شود كه خيلى كم تعجب مى كند و بجا تعجب مى كند!
اين تعجب درباره غدير از حضرت زهرا عليها السلام آغاز شده و از چند معصوم ديگر نيز ديده مى شود. جهات تعجب كه در مجموع اين موقعيت ها ديده مى شود، در دوازده مورد زير خلاصه مى گردد:
۱. تعجب از اينكه در غدير هم حضور در مراسم و هم شنيدن كلام پيامبر صلى الله عليه و آله و هم ديدن پيامبر و على عليهما السلام تحقق يافت، كه درباره كمتر حكمى اين گونه محكم كارى مى شود؛ ولى با اين همه مورد انكار قرار گرفته است!![۲]
۲. تعجب از به خاطر نياوردن آن مراسم عظيم و اظهار فراموشى نسبت به غدير، كه چگونه كسى به خود اجازه مى دهد و چگونه خجالت نمى كشد از اينكه با سينه سپر كرده فراموشى غدير را اظهار نمايد.[۳]
۳. تعجب از اظهار تغافل و خود را به فراموشى زدن درباره غدير از كسانى كه شخصاً در غدير خم حاضر و ناظر بودند؛ در حالى كه مراسم سه روزه و سخنرانى يک ساعته آن هم در جمع صد و بيست هزار نفرى، چگونه مى تواند مورد فراموشى قرار گيرد؟[۴]
۴. تعجب از ناشنيده گرفتن غدير، يعنى برخى از حاضرين غدير با اقرار به حضور در آن مراسم ادعا مى كردند كه نشنيده اند يا نفهميده اند در غدير چه مطلبى بيان شده است، و يا اشاره مى كردند كه از ما نديده و نشنيده بگيريد و از ما اعتراف و اقرار درباره غدير نخواهيد!![۵]
۵. تعجب از انكار غدير از كسانى است كه به فراموشى و تغافل اكتفا نكردند، بلكه صريحاً انكار كردند كه چنين واقعه اى اتفاق افتاده باشد. جالب اين بود كه اين انكار در نسلهاى بَعدِ سقيفه بيش از نسل اول بود كه كاسه از آش داغتر شده بودند. البته عمليات شكننده سقيفه به حدى بود كه برخى مى گفتند: مگر مى شود با وجود چنان مراسم عظيمى در غدير، چنين برنامه ضد غديرى در سقيفه تدارک ديده شود؟!![۶]
۶. تعجب از مسخره كردن غدير، كه اين مسخره از سوى طرفداران انتخاب مردم در برابر انتخاب خدا مطرح مى شد. يعنى اهل غدير را مسخره مى كردند كه شما به چه فكر مى كنيد در حالى كه مردم براى خود تصميم گرفتند و راه ضد غدير را برگزيدند!! اظهار تعجب ائمه عليهم السلام هم از همين نقطه بود كه چگونه مردمى به انتخاب خود در برابر انتخاب پروردگارشان افتخار مى كنند و گروه خدا باور را مسخره مى كنند!![۷]
۷. تعجب از سؤال درباره معناى غدير، كه در طول چهارده قرن وجود داشته و آخرين راهِ تشكيک درباره غدير را نفهميدن يا شک در معناى «مولى» قرار داده اند. اين تعجب از معصومين عليهم السلام بارها اظهار شده كه چگونه كسى غدير را مى پذيرد اما لُبّ و اصل و اساس آن را كه جمله «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ» است نمى فهمد و نمى داند منظور از آن چه بوده، در حالى كه همه آن خطبه بلند و آن مراسم سه روزه براى بيان همين ولايت و صاحب اختيارى بوده است.[۸]
۸. تعجب از عذرخواهى بىجا درباره غدير كه از سوى بيعت كنندگان با سقيفه اظهار مى شد. وقتى اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهما السلام از آنان كمک مى خواستند، با كمال بى حيايى مى گفتند: چرا غدير را بعد از بيعت با سقيفه به ما يادآور شديد، و اى كاش قبل از آن متذكر مى شديد!! حضرت زهرا عليها السلام در مقابل آنان مى فرمود: «بعد از روز غدير (كه قبل از سقيفه بوده) از كسى عذرى پذيرفته نيست»، و يا مى فرمود: «كسى كه كوتاهى مى كند و عمداً قصور مى نمايد جاى عذرى براى او نيست».[۹]
۹. تعجب از ضديت با غدير به معناى ترجيح و تقدم ادعاى خلق خدا بر امر خداوند!! كه به معناى تعجب از ضديت با خدا به حساب مى آيد. جهت تعجب در اين است كه عده اى به جاى اينكه از گناه خود شرمسار باشند كه غدير را زير پا گذاشته اند، با سينه سپر كرده به ضديت با آن پرداخته و بدان افتخار مى كردند!![۱۰]
۱۰. تعجب از اجبار صاحب غدير به بيعت؛ يعنى نه تنها غدير را نپذيرفتند و نه تنها حق صاحب غدير را هم براى خود برداشتند، بلكه به طمع افتادند كه حتى از خود صاحب غدير براى حكومت ضد غدير بيعت بگيرند. اين كمال بى حيايى و بى انصافى در حق غدير و صاحب آن بود.[۱۱]
- ↑ تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص228-231.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۸۸ ح ۳۶۰. بحار الانوار: ج ۱۰ ص ۱۳۹.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۲۶. اثبات الهداة: ج ۱ ص ۵۲۶ ح ۲۸۵ و ج ۲ ص ۱۱۲ ح ۴۷۳. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳ و ج ۳۶ ص ۳۵۲ ح ۲۲۴. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۷.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۱ ص ۵۲۶ ح ۲۸۵.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۷۳۶. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص۴۱۰، ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن عساكر: ج ۳ ص ۵۰.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۷۳۶.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۱۴.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۴ ح۱۳۹، ۱۴۰.
- ↑ دلائل الامامة: ص ۳۸. خصال: ص ۱۷۳. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶ و ج ۴۳ ص ۱۶۱. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۰۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.