خالد بن وليد مخزومى (ابوسليمان)

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۵۵ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

احتجاج اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر خالد در ماجراى فدک [۱]

از بى ‏شرمى بايد تعجب كرد كه فدک را غصب كنند و حاكم ظالمى به آنجا بفرستند و در اثر ظلم او مردم به شكايت نزد صاحب غدير بيايند، و هنگام دادخواهى براى مردمِ مظلوم لشكرى از سوى غاصب به قصد بازگرداندن ظلم فرستاده شود!! در اين ميان به امام غدير گفته شود كه چرا بر عليه خليفه سقيفه اقدام كرده ‏اى؟!

«اَشجَع» نماينده سقيفه در فدک مغصوب بود. او به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا براى شكايت نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمدند. آن حضرت همراه عده‏ اى به آنجا آمدند تا او را از رفتارش باز دارند. اشجع در مقابل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام قرار گرفت و بر تصميم خود پافشارى كرد و در نتيجه به دست اصحاب حضرت كشته شد.

با رسيدن اين خبر به ابوبكر، عده ‏اى را به سركردگى خالد بن وليد به منطقه فرستاد. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با يک اشاره ذوالفقار خالد را از اسب به زير انداخت به طورى كه همه لشكر او وحشت كردند. سپس حضرت خالد را توبيخ كرد كه با سِمَت سرلشكرى براى سقيفه به جنگ غدير آمده، در حالى كه شخصاً در غدير حاضر بوده است! حضرت تعجب خود را از اين حركت خالد با كلمه «واى بر تو» ابراز كرده فرمود:

واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته‏ اى؟!

وقتى به مدينه بازگشتند دامنه سخن درباره اين اقدام ضد غدير تا خود ابوبكر رسيد و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر او اتمام حجت‏ هايى فرمود. پس از جدا شدن از آنان، حضرت صبورانه شكايت خود را از غاصبين غدير و فدک ابراز داشت؛ و با تعجب از اينكه غدير براى آنان قانع كننده نيست؛ به عباس عموى خود فرمود:

من با اينان راهى جز صبر انتخاب نكرده ام، همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داده است. اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.[۲]

بيان حديث غدير در ماجراى مضحِک خالد[۳]

  در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه‏ هاى سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم ه‏اى به نام «رويه» اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.

خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه‏ هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.

خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره ‏جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس شدند كه قوى‏ ترين مرد مدينه به شمار مى‏آ مد. قيس و پدرش سعد -  كه رئيس انصار بود -  با ابوبكر مخالف بودند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.

در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى ‏خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد!

قيس در پاسخ او چنين گفت: به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافته‏هاى خود را پس از محكم شدن رشته كند.

اين كه گفتى: «على امام من است» ، من امامت او را انكار نمى ‏كنم و از ولايت او اعراض نمى‏ نمايم. چگونه پيمان شكنى كنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او عهدى با خدا بسته ‏ام كه درباره آن از من سؤال خواهد كرد؟! ... .

تو با غصب ولايت او براى خود و نشستن در جاى او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمى عظيم شده‏ اى ... . و اما اينكه مرا سرزنش كردى كه او مولاى من است، به خدا قسم او هم مولاى من و هم مولاى تو و هم مولاى همه مؤمنين است! آه! آه! اى كاش پافشارى مى‏كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست ‏ها پرتاب مى‏ كردم! [۴]

در اين ماجرا روشنگرى ‏هايى درباره غدير صورت گرفت و عللى از وقايع فاطميه تبيين شد، كه مختصراً به آنها اشاره مى‏ كنيم:


اول: معناى دقيق «مولى»

پس از تلاش فراوان به اين نتيجه رسيدند كه شايد قيس -  كه از همه نيرومندتر بود -  بتواند اين طوق آهنين را از گردن خالد باز كند. قيس هم فرصت را غنيمت شمرده و با سقيفه ‏ايان احتجاج كرد.

او مطيع بودن خود نسبت به امر مولايش اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را در مقابل ابوبكر -  كه از او بيعت گرفته بود -  چنين بيان كرد: على‏ عليه السلام صاحب اختيار من است، و به خدا قسم صاحب اختيار من و تو و همه مؤمنان است.

همچنين قيس افتخار به غدير و سربلندى با آن را اعلام كرد و به ابوبكر گفت: اما اينكه گفتى: على امام من است، من امامت او را انكار نمى‏ كنم و از ولايت او عدول نمى ‏نمايم.


دوم: معناى دقيق غدير

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مفهوم غدير را با شباهت صاحب آن به بيت ‏اللَّه بيان فرمود. آن حضرت با كشاندن آنها به محضر خويش معناى بيت‏اللَّه بودن خود را در آن جوّ خفقان به عموم مردم و آيندگان تاريخ از دو جهت نشان داد:

يكى اينكه وقتى خدا و رسول ‏صلى الله عليه و آله دلسوزانه در غدير امام را براى مردم تعيين كردند، اين مردم هستند كه بايد وظيفه شناسانه به استقبال نماينده خدايشان بروند، نه آن كه منتظر التماس‏ هاى امام خود باشند! در اين باره حضرت به ابوبكر فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله شما را به بيعت من امر كرد و اطاعت مرا بر شما واجب نمود، و مرا در بين شما مانند بيت‏ اللَّه حرام قرار داد؛ كه بايد به سوى آن رفت و بيت ‏اللَّه به سوى كسى نمى‏ آيد!

دوم اينكه امام مانند بيت ‏اللَّه قلعه امان مردم است كه بيرون آن هلاكت است. در اين باره حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: تو مانند بيت‏ اللَّه هستى؛ كه هر كس داخل آن شد در امان است و هر كس از آن روى گرداند كافر شد. خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امناً»[۵]: آنگاه كه بيت ‏اللَّه را جايگاه ثواب و محل امن قرار داديم. من و تو مانند يكديگر هستيم مگر در نبوت، كه من خاتم پيامبران و تو خاتم جانشينان هستى.


سوم: بيعت اجبارى سقيفه در مقابل بيعت اختيارى غدير

قيس با افسوسى كه براى از دست دادن غدير مى ‏خورد به ابوبكر گفت:

به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده، قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. من بعد از روز غدير درباره على‏ عليه السلام حجتى ندارم. بيعت من با تو مانند آن زنى است كه رشته‏ هاى خود را بعد از ريسيدن پنبه مى ‏كرد.[۶]

همچنين قيس با درسى كه از شهادت حضرت زهرا عليها السلام گرفته بود گفت:

چگونه پيمانم را بشكنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او با خداوند عهد بسته ‏ام. درباره او از من مى ‏پرسى؟! اگر خداوند را با شكستن بيعت تو ملاقات كنم نزد من محبوب‏ تر از آن است كه عهد و پيمان خدا و رسول ‏صلى الله عليه و آله و وصى و خليلش را بشكنم.

روايت حديث غدير[۷]

  يكى از صحابه كه حديث غدير را نقل كرده خالد بن وليد بن مغيره مخزومى، ابوسليمان (م ۲۱ يا ۲۲ ق)است. جعابى در «نخب المناقب» حديث غدير را همراه با ماجراى غدير از خالد بن وليد نقل كرده است.

عزل از مأموريت يمن[۸]

پيش از سفر حجةالوداع پيامبر صلى الله عليه و آله لشكرى هزار نفرى از اهل مدينه همراه خالد به يمن فرستاد. سپس او را عزل كرده و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را فرستاد.

سپس پيامبر صلى الله عليه وآله نامه‏ اى براى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نوشت حضرت را به مكه و براى اعمال حج فراخواند. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام همراه با لشكر دوازده هزار نفرى خود از يمن براى حج به مكه آمدند.

اضافه بر آن لشكر هزار نفرى بود كه اهل مدينه بودند و همراه خالد به يمن رفته بودند و پس از عزل خالد با حضرت همراه شدند و در مكه و براى اعمال حج به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شدند.[۹]

پانویس

  1. تبليغ غدير در سيره معصومين ‏عليهم السلام: ص ۱۲۴ ۱۲۳. چهارده قرن با غدير: ص ۴۵. اسرار غدير: ص ۲۲ ،۲۷ ،۶۳
  2. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶  - ۶۲ .
  3. چهارده قرن با غدير: ص ۸۸ . اسرار غدير: ص ۲۸۷. غدير تا فاطميه (انصارى -  شريفى) : ص ۱۹۰  -۱۹۲.
  4. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۶۱  - ۱۷۰.
  5. بقره /  ۱۲۵.
  6. اشاره به آيه قرآن است كه خداوند زنى از بنى‏ اسرائيل را مثال مى‏زند كه صبح تا شب پنبه مى ‏ريسيد، و شب كه مى‏ شد همه رشته ‏هاى خود را دوباره به حالت پنبه باز مى ‏گرداند. نحل /  ۹۲: «و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثاً...» : مانند آن زنى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از زحمت رسيدن دوباره تكه تكه پنبه مى‏ كرد... .
  7. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۱۴۵.
  8. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹.
  9. الاصابة (ابن حجر) : ج ۲ ص ۱۳.