ارتداد امت

نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۰۶ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها) (ارتداد امت (ناقص4))

آيه «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ»[۱]

از جمله آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله 15 آيه است، كه از جمله اين آيات آيه 31 و 35 سوره الرحمن است:

«سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ ... يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ»:

«اى جن و انس به زودى براى شما مى ‏ريزيم ... و مى ‏فرستد بر شما شعله‏ اى از آتش و مس گداخته و نمى ‏توانيد آن را از خود دفع كنيد».


اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

وَ سَيَجْعَلُونَ اْلاِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، الا لَعَنَ اللَّه الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ، وَ عِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ ايُّهَا الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ، وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ:

به زودى امامت را بعد از من به عنوان پادشاهى و با ظلم و زور مى‏ گيرند. خداوند غاصبين و تعدى كنندگان را لعنت كند. در آن هنگام است - اى جن و انس - كه مى‏ ريزد براى شما آنكه بايد بريزد و مى‏ فرستد بر شما شعله‏ اى از آتش و مس گداخته و نمى‏ توانيد آن را از خود دفع كنيد.[۲]

موقعيت تاريخى

در اواسط خطابه غدير پس از اشاره سؤال ‏انگيز پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحاب صحيفه، كه اكثر مردم منظور حضرت را متوجه نشدند، با مطرح كردن غصب خلافت و لعنت غاصبين مقصود خود را وضوح بيشترى بخشيد، و آنگاه عذاب غاصبين را با تضمين دو آيه از سوره الرحمن بيان فرمود و آيه اول را از صورت جمع متكلم (نَفْرُغُ) به صورت غايب (سَيَفْرُغُ) تغيير داد و به همين دليل فاعل آن را با افزودن عبارت «مَنْ يَفْرُغُ» نشان داد.


لازم به يادآورى است كه آيه دوم يک بار ديگر در فرازهاى خطبه مطرح شده است آنجا كه مى‏ فرمايد:

«لا تَمُنُّوا عَلَىَّ بِاسْلامِكُمْ، بَلْ لا تَمُنُّوا عَلَى اللَّه فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَ يُسْخِطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٍ»، كه بيان آن قبلاً گذشت.[۳]

موقعيت قرآنى

اين دو آيه در اواسط سوره الرحمن است كه جن و انس مورد خطاب قرار گرفته ‏اند و به آنان ابلاغ شده كه به زودى چيزى بر سر آنان ريخته خواهد شد. در آيه 33 مى ‏فرمايد:

اى جن و انس، اگر مى ‏توانيد از اقطار آسمان و زمين نفوذ كنيد اين كار را بكنيد و بدون قدرت نخواهيد توانست. گويا آيه 35 تفسيرى بر آيه 31 است كه آنچه تهديد به ريختن آن بر سر ثقلان مى‏ كرديم شعله ‏هايى از آتش و مس گداخته است، و در مقابل عذاب الهى پناهى نخواهيد داشت.

تحليل اعتقادى

نكته تفسيرى در اين فراز غدير كه كلام پيامبرصلى الله عليه وآله را به آيه قرآن مرتبط مى ‏كند در كلمه «عِنْدَها» نهفته است. به اين معنى كه قبل از اين كلمه خبر از غصب خلافت و به دنبال آن ارتداد امت است و بعد از اين كلمه عذابى است كه در قرآن آمده و مورد آن روشن نيست. حضرت مى‏ فرمايد: «عِنْدَها» يعنى در هنگامى كه خلافت غصب شود آن عذاب نازل مى‏ شود.

با سدّى كه اهل سقيفه در برابر اين روند اسلام ايجاد كردند مسير آن را نه تنها منحرف كردند، بلكه به سوى نفى ارزش ‏ها و جاهليتِ مطلق باز گرداندند. طبيعى ‏ترين نتيجه اين بازگشت، از دست رفتن تمام پيش‏ بينى‏ هاى اسلام براى جهانى با اعتقادِ صحيح و فكرِ صائب از يك سو، و پر از عدل و صلح و صفا و نيكى از سوى ديگر بود.

نسل‏ هايى كه چشم خود را بر راهى منحرف باز مى ‏كنند و اجتماعى آلوده به اعتقاد باطل و عمل ظالمانه پذيراى آنان مى ‏شود، در خواب هم لذت راه صحيح و عدالت و صفا را نخواهند ديد.

اينجاست كه بايد گفت: همه با ظلم سقيفه هلاک شده ‏اند.

امام صادق‏ عليه السلام براى يكى از اصحابش اين مسير هلاک عمومى امت را بيان مى ‏فرمود. او با تعجب پرسيد: يعنى همه مردم هلاك شده ‏اند؟! فرمود: آرى به خدا قسم، همه مردم هلاک شده ‏اند! پرسيد: همه آنان كه در شرق و غرب عالم ‏اند؟! فرمود: آرى، چون فتح آن سرزمين‏ ها بر گمراهى بوده است.[۴]

يعنى وقتى طرفداران سقيفه مردمى را به اسلام دعوت كنند معنايى جزا افزايش لشكر سقيفه در برابر غدير نخواهد داشت، و نتيجه‏ اى جز افزودن بر تعداد گمراهان به همراه ندارد.

اگر على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام خلافت را پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله به دست مى‏ گرفت، آنچه از روزگار حضرت مهدى‏ عليه السلام انتظار داريم همان روزها محقق مى‏ شد و تا آخر روزگار ادامه مى ‏يافت، و حتى غير مسلمانان يا مسلمان مى ‏شدند و يا در سايه حكومت عدل امامان معصوم ‏عليهم السلام با آسايش و آرامش زندگى مى‏ كردند.

اما مردمى كه آلوده به ظلم و گناه و تجاوز به حقوق يكديگر مى ‏شوند، از دنياى خود هم روى خوشى نمى‏ بينند، و در حالى كه مسلمانان آلوده به ظلم و تجاوز باشند از غير مسلمانان چه انتظارى خواهد بود.

اينجاست كه متوجه مى‏ شويم غصب بزرگ ‏ترين حقِ الهى يعنى خلافت و امامت، در هر روزى كه از آن مى‏ گذرد دايره وسيع ‏ترى از فساد ايجاد مى‏ كند و ظلم و اختلاف و تجاوز و كج ‏فكرى ‏هاى بيشترى را به دنبال دارد. گستردگى اين فساد آنجا بيشتر معلوم مى ‏شود كه بدانيم به موازات گرفتارى انسان‏ ها، جنيان نيز مبتلا به نتايج سوء اين اقدام سقيفه ‏اند و در بعد اعتقادى و عملى دچار كج فكرى و تجاوز شده ‏اند.

آيه «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ...»[۵]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و در مورد صحيفه ملعونه اول و ارتداد امت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله نازل اين آيات بود:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّه فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ. أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها. إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ. فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّه وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»:


«آيا انتظار مى ‏رود كه اگر رويگردان شديد در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ اينان كسانى‏ اند كه خدا ايشان را كَر نموده و چشمانشان را كور كرده است. آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمى‏ دهند يا بر قلب هايشان قفل زده شده است؟ آنان كه به عقب باز مى‏ گردند بعد از آنكه هدايت برايشان روشن شده است، شيطان باطل را برايشان آراسته و آنان را بدان سو سوق داده است. اين بدان جهت است كه اينان به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را كراهت داشتند، گفتند: ما در بعضى از مسئله پيرو شما مى ‏شويم. خداوند پنهان كارى آنان را مى‏ داند. پس چگونه خواهند بود آنگاه كه ملائكه آنان را بميرانند و بر صورت و پشت آنان بزنند. اين بدان جهت است كه آنان پيرو چيزى شدند كه خدا رضايت ندارد و رضوان او را خوش نداشتند؛ خدا هم اعمال آنان را نابود ساخت».


آنچه در اين آيات و روايات ذيل بيان شده اينكه آغاز ارتداد و بازگشت از دين خدا صحيفه ملعونه است. ادامه اين خط گمراهى فساد در زمين و قطع رحم آل محمد عليهم السلام، و ريشه آن كوردلى و ناشنوا بودن نسبت به سخن حق بود كه گويى قفلى بر دريچه قلب آنان زده شده است. پايان اين راه هم لعن ابدى است كه آغاز آن از خداوند بود و همه خلايق با درک فتنه آنان نثارشان خواهند كرد.

از سوى ديگر پيمان نامه ‏اى كه نامش «صحيفه ملعونه» بود، با در نظر گرفتن نيازهاى آينده بنيانگذاران سقيفه و موانعى كه بر سر راه اهدافشان بود هر روز نقطه‏ هاى جديدى را مى‏ طلبيد كه به آن اضافه شود.

رابطه اين آيات و صحيفه ملعونه با مسئله ارتداد امت رد دو منظر قابل توجه است:

ارتداد همه امت

روايت اول:

در روايتى كه اهل ‏سنت هم نقل كرده ‏اند آمده است: لَمّا تَعاقَدُوا عَلَيْها نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»: آنگاه كه بر سر صحيفه ملعونه هم پيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه از دين خدا رو به عقب باز مى‏ گردند بعد از آنكه هدايت براى آنان روشن شده، شيطان كار آنان را برايشان زيبا جلوه داده و آنان را بدان سو تشويق كرده است».

اين روايت را ابواسحاق در كتابش و احمد بن حنبل در مسندش و حافظ ابونعيم در حلية الابرار و زمخشرى در كتاب فائق نقل كرده ‏اند.[۶]


روايت دوم:

در اولين مرحله پس از امضاى اصل آن كه مقابله با خلافت على ‏عليه السلام بود، مسئله مالى آن از دو سو در نظر گرفته شد. به همين جهت از يك سو منع خمس از اهل‏ بيت ‏عليهم السلام و ديگرى صرف آن در كارهاى خود را هم به پيمان ‏نامه اصلى اضافه كردند. اين پيشنهاد منع خمس را قبل از همه با بنى‏ اميه مطرح كردند كه مورد قبول واقع شد.

امام صادق‏ عليه السلام در حديثى نزول همه آيات مذكور (از آيه 22 تا 26) را در مورد پيمان اهل صحيفه ذكر مى ‏كند و مى‏ فرمايد: خداوند در غدير خم آنان را بر خودشان شاهد قرار داد، در حالى كه مى‏ گفتند:

«اگر محمد از دنيا رفت خلافت را به آل محمد باز نمى ‏گردانيم و خمس را به آنان نمى ‏دهيم».

خدا هم اين آيات را نازل كرد: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ ...» تا آيه «سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ»: «آيا اگر پشت كرديد چنين خواهيد بود كه در زمين فساد كنيد و از ارحام خود قطع كنيد؟ چنين كسانى ‏اند كه خدا آنان را لعنت كرده و آنان را كَر نموده و چشمانشان را كور كرده است. آيا قرآن را تدبر نمى ‏كنند يا بر قلب هايشان قفل زده شده است؟ كسانى كه مرتد شدند و راه بازگشت پيش گرفتند بعد از آنكه هدايت برايشان روشن شد، شيطان كار آنان را نيک جلوه داده و آنان را بدان سو سوق داده است».[۷]


روايت سوم:

امام باقرعليه السلام به بيان مفهوم ارتداد در آنان پرداخته و برنامه‏ هاى عملى آنان در اين باره را تشريح نموده است. آن حضرت در اين باره مى ‏فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»، ابوبكر و اصحابش هستند هنگامى كه هدايت را انكار كردند؛ و هدايت راه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بود.

«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ ...» منظور عمر است. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ ...»، ابوبكر و عمر و ابوعبيده هستند كه با يكديگر توافق كردند كه اگر پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت خلافت به آل محمد عليهم السلام باز نگردد. آنان گروهى از بنى‏اميه را به يارى خود در اين باره فرا خواندند، و آنان هم پاسخ مثبت دادند به شرط آنكه چيزى از خمس به آل محمد عليهم السلام ندهند.

سپس بنى ‏اميه از آنان پرسيدند: خلافت را بعد از او براى چه كسى در نظر گرفته‏ ايد؟ عمر گفت: براى ابوبكر. بنى ‏اميه گفتند: ولى در اين باره از شما اطاعت نمى ‏كنيم، اما درباره خمس با شما هستيم.

در واقع آنان درباره آل محمدعليهم السلام از اين جهت كه خمس به آنان نرسد اطاعت آنان را كردند، ولى در اينكه خلافت به ابوبكر برسد با آنان موافق نبودند.

بنابراين كسانى كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» ابوبكر و عمر بودند، و كسانى كه آنان را يارى دادند ابوعبيده و عبدالرحمن و سالم مولى ابى‏ حذيفه بودند. آنان در بين خود نوشته‏ اى نوشتند و كسى كه آن را نوشت ابوعبيده بود. خداوند عز و جل پيامبرش را بر آنچه در بين خود نوشته بودند مطلع ساخت و اين آيه را نازل كرد: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ...».

در ادامه اين روايت نقل شده كه آنان پيمان بستند كه خلافت را بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به هيچ يك از بنى‏ هاشم نسپارند، و اينكه همسران آن حضرت را بعد از او به ازدواج خود درآورند.

اينجا بود كه آيه نازل شد: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّه».

همچنين وقتى آيه نازل شد و آنان انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند خداوند آنان را توبيخ فرمود و اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ...»[۸]


روايت چهارم:

در حديث ديگرى از امام صادق‏ عليه السلام تفاصيل بيشترى درباره شأن نزول اين آيات وارد شده است، آنجا كه مى‏ فرمايد:

كلام خداوند «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى»، منظور ابوبكر و عمر و ابوعبيده است كه با ترک ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از ايمان مرتد شدند.

قول خداوند: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»: به خدا قسم درباره ابوبكر و عمر و پيروانشان نازل شده است. اين كلام خداست كه جبرئيل بر محمدصلى الله عليه وآله نازل كرده است:

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه -  فى علىّ -»: «اين به خاطر آن است كه آنان گفتند به كسانى كه خوش نداشتند آنچه خدا - درباره على‏ عليه السلام -  نازل كرده بود».

«سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»: «در بعضى از آن امر مطيع شما مى ‏شويم»، ماجرا از اين قرار بود كه بنى ‏اميه را به پيمان خود درباره خلافت دعوت كردند كه نگذارند خلافت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله در ما خاندان قرار بگيرد، و چيزى از خمس به ما ندهند.

آنان به بنى‏ اميه گفتند: اگر خمس را به اهل ‏بيت بدهيم نياز به چيزى پيدا نمى‏ كنند، و برايشان مهم نخواهد بود كه خلافت در آنان نباشد! بنى‏ اميه در پاسخ گفتند: «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»:

«ما از شما اطاعت مى‏ كنيم در بخشى از مسئله ‏اى كه ما را بدان دعوت كرديد، و آن خمس است كه چيزى از آن به اهل بيت ندهيم».

قول خداوند كه مى ‏فرمايد: «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه»: «آنچه خدا فرستاده بود را مكروه داشتند»، منظور از آنچه خدا نازل كرده بود، ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است كه بر خلقش واجب كرده بود.

در اين داخل شدن بنى ‏اميه به پيمان نامه اصحاب صحيفه، ابوعبيده نيز همراهشان بود و نويسنده آنان بود.[۹]

ارتداد اهل صحيفه از اسلام

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» اصحاب صحيفه نه تنها از اسلام مرتد شدند كه باعث ارتداد همه مرتدين بودند، حتى عده ‏اى از اهل رده كه ابوبكر به عنوان ارتداد به جنگ آنان رفت، وقتى لجام گسيختگى در خلافت اسلام را ديدند، نداى خروج از اسلام را بلند كردند.

در اين ارتداد دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه اين ارتداد فقط خروج از اسلام نبود، بلكه «عَلى أَدْبارِهِمْ» بود، يعنى بازگشت به پشت سر و رجوع به آنچه قبلاً بوده ‏اند، يعنى جاهليت!

نكته ديگر اينكه «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» بوده، و با آگاهى از ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و تشخيص راه هدايت، عمداً راه بازگشت به جاهليت را پيش گرفته ‏اند، و اين معناى بازگشت به بت پرستى وانتخاب علنى كفر است.

از همه مهم‏تر اينكه ارتداد همه مرتدين بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله بود ولى ارتداد اصحاب صحيفه در همان لحظه امضاى آن و هم پيمان شدن آن گروه تحقق يافت.

لذا در روايت اول خوانديم: لَمّا تَعاقَدُوا نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»: همين كه همپيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه مرتد شده به عقب بازگشتند ...».[۱۰]

به تعبير ديگر: به نص آيه «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» اصحاب صحيفه نه تنها از اسلام مرتد شدند كه باعث ارتداد همه مرتدين بودند، حتى عده‏ اى از اهل رده كه ابوبكر به عنوان ارتداد به جنگ آنان رفت، وقتى لجام گسيختگى در خلافت اسلام را ديدند، نداى خروج از اسلام را بلند كردند.

در اين ارتداد دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه اين ارتداد فقط خروج از اسلام نبود، بلكه «عَلى أَدْبارِهِمْ» بود، يعنى بازگشت به پشت سر و رجوع به آنچه قبلاً بوده ‏اند، يعنى جاهليت!

نكته ديگر اينكه «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» بوده، و با آگاهى از ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و تشخيص راه هدايت، عمداً راه بازگشت به جاهليت را پيش گرفته ‏اند، و اين معناى بازگشت به بت پرستى وانتخاب علنى كفر است.

از همه مهم‏تر اينكه ارتداد همه مرتدين بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله بود ولى ارتداد اصحاب صحيفه در همان لحظه امضاى آن و هم پيمان شدن آن گروه تحقق يافت. لذا در روايت اول خوانديم:

لَمّا تَعاقَدُوا نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»: همين كه همپيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه مرتد شده به عقب بازگشتند ...».[۱۱]

آيه «وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّه لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ»[۱۲]

غدير همان اندازه كه يک اعتقاد بود يک دستور نيز بود. دستورى به گستردگى جوانب مختلف آن، كه مجموعه ‏اى از ايمان و اطاعت و پيمان در يک سو و حمد و سپاس و تشكر از اين نعمت در سوى ديگرِ آن به چشم مى‏ خورد. اين فرامين خاص كه در غدير به مردم داده شد وظايف آنان را در آن مقطع خاص به عنوان مقدمه‏ اى براى آينده‏ ها تعيين كرد.

بسيار جالب است كه آيات قرآن پشتيبانِ اين اوامر غديرى است كه مستقيماً در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله بدانها استشهاد شده است. آياتى كه به اين عنوان در غدير به صورت تركيب و تضمين در كلام حضرت ديده مى‏ شود 10 آيه است، كه يكى از آنها آيه 8 سوره ابراهيم و آيه 144 سوره آل عمران است:


«وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّه لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ»:

«موسى‏ عليه السلام گفت: اگر شما و همه كسانى كه در زمين هستند كافر شوند خداوند مستغنى و سپاس شده است».


«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ»[۱۳]

«محمد صلى الله عليه وآله نيست مگر رسولى كه قبل از او پيامبرانى بوده‏ اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود به گذشته باز مى‏ گرديد؟ ولى به خدا ضررى نمى‏ رساند و خداوند سپاسگزاران را جزا مى‏ دهد».


اين آيات از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قُولُوا ما يَرْضَى اللَّه بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَانْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى‏الْأَرْضِ جَمِيعاً فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً. (خ ل: فَإِنَّ اللَّه لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ):

اى مردم، سخنى بگوييد كه به خاطر آن خدا را از شما راضى شود، و اگر شما و همه كسانى كه در زمين هستند كافر شوند به خدا ضررى نمى‏ رسانند (خ ل: خداوند مستغنى و سپاس شده است).[۱۴]

موقعيت تاريخى

در واپسين لحظات خطبه غدير و يك جمله قبل از آخرين فراز آن، دو آيه بسيار مهم از قرآن به عنوان آخرين اتمام حجت در كلام حضرت شاهد آورده شده است.

از آيه اول فقط قسمت وسط آن شاهد قرار گرفته و از آيه دوم قسمت آخر آن در كلام حضرت تضمين شده، و اين هر دو در كنار تعيين وظيفه مردم در گفتار و اقرارشان طبق رضاى الهى آورده شده است.

طبق نسخه‏ هاى «ه» و «و» دنباله آيه سوره ابراهيم يعنى جمله «فَإِنَّ اللَّه لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ» آمده كه طبق اين نسخه فقط به اين آيه استشهاد شده است. يادآور مى‏ شود استناد به آيه سوره آل عمران در بخش 6 خطبه به طور مفصل صورت گرفته كه شرح آن خواهد آمد.[۱۵]

موقعيت قرآنى

موقعيت قرآنى دو آيه مزبور متفاوت است: آيه سوره ابراهيم‏ عليه السلام به دنبال آيه معروف «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى  لَشَدِيدٌ» است، كه از حضرت موسى ‏عليه السلام نقل مى‏ كند:

اگر همه مردم هم كافر شوند خداوند غنى است. آيه سوره آل عمران در ذيل آياتى مربوط به تشجيع اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله براى جهاد است تا آنجا مى‏ رسد كه اگر آن حضرت از دنيا رفت مؤمنين نبايد از راه خود باز گردند و اگر كسى باز گردد به خدا ضررى نزده است.

تحليل اعتقادى

از مجموع موقعيت آيه ‏ها در قرآن و در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله چند نكته به عنوان تفسير آيات استفاده مى‏ شود:

نكته اول: غدير يعنى اعتقاد به خواسته خدا

پيامبرصلى الله عليه وآله با جمله «قُولُوا ما يَرْضَى اللَّه بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ» قبل از ذكر اين آيه، مى‏ فهماند كه بيعتِ الهىِ غدير به معناى ايمان و اعتقاد به خواست خداوند است، نه اينكه اگر مردم خواستند قبول كنند و اگر نخواستند قبول نكنند؛ و اگر اكثريت قبول كردند تثبيت شود و اگر نپذيرفتند كنار گذاشته شود. آيه مزبور كه پشت سر اين عبارت آمده در واقع با اين جمله تفسير شده است.

اگر سؤال شود كه چگونه اگر همه مردم روى زمين كافر شوند خدا نيازى به آنان ندارد و ضررى به برنامه الهى نمى‏ زند؟ پاسخ اين است كه مردم خلق نشده ‏اند تا آزادانه نظر دهند، بلكه بايد آن گونه كه خدا مى‏ خواهد بگويند و معتقد باشند و عمل كنند، و خدا مردم را براى همين امتحان بزرگ آفريده است، و گرنه راه فرارى از يد قدرت خدا ندارند و خداوند ترسى از بندگان ندارد و باكى ندارد از اينكه سزاى هر كس را مطابق آنچه فرموده بدهد.

نكته دوم: كثرت اهل سقيفه راه خدا را عوض نمى‏ كند

از آنجا كه آيه در خطبه غدير است و به عنوان پذيرش مسئله ولايت مورد استناد قرار گرفته، اخطارى به دشمنان اهل‏بيت و بشارتى به دوستان ايشان است. دشمنان اهل‏ بيت ‏عليهم السلام و آنان كه به على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام و امامان بعد از او معتقد نيستند بايد بدانند كه كثرت جمعيتشان از روز سقيفه تا امروز مصداق قطعى «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً ...» است.

اكنون كه مسلمانان همه اهل زمين نيستند و اديان ديگر هم وجود دارند و عدد مسيحيان از مسلمانان بيشتر است، حكم خداوند چنين است. اگر روزى همه مسيحيان و يهوديان و مجوسيان و بت‏پرستان هم به سقيفه معتقد شوند و چنين مجموعه عظيمى را تشكيل دهند، تازه مصداق كامل «همه اهل زمين» را به وجود آورده‏اند كه در آيه «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً ...» بدان تصريح شده است؛ و با اين همه خداوند به خاطر كثرت آنان كوچك‏ترين تغييرى در مسئله ولايت امامان‏ عليهم السلام نخواهد داد و همه راه دوزخ را خواهند پيمود و فرمان خدا به خاطر نفى و اثبات مردم تغيير يافتنى نيست.

نكته سوم: اتحاد بر باطل خللى به حق وارد نمى‏ كند

جمله «فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً» در قرآن فقط يک بار به كار رفته، آن هم به دنبال آيه مربوط به بازگشت مردم پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله است:

«أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً».

استفاده از آخر اين آيه در چنين موقعيت حساسى از خطبه كه در واقع مسك الختام آن است، به معناى ارتباط مستقيم آيه با مسائل سقيفه است؛ و بازگشت مردم از ولايت كه در اين آيه «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ» لقب گرفته در آن آيه با عنوان «إِنْ تَكْفُرُوا» به ميان آمده است.

اين اشاره به كفر و ارتدادى است كه در طول تاريخ صدها بار در برابر فرامين الهى صورت گرفته، و امت ‏هاى بسيارى به چنين جسارت ‏هايى در برابر ذات الهى دست يازيده ‏اند.

كثرت جمعيت و اتحادشان بر باطل، نه نشان كفر را از پيشانى آنان پاک مى‏ كند و نه پرچم ارتداد را از دوششان بر مى‏ دارد، و نه در اعتقاد صحيح مؤمنين خللى وارد مى ‏كند.

آيه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[۱۶]

از جمله آياتى كه در غدير و در مورد ابليس و دار و دسته ‏اش بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و اشاره مستقيم به مسئله ارتداد امت داشت اين آيات است:

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: «ابليس گمان خود را به باور آنان رسانيد و جز گروهى از مؤمنين پيرو او شدند».

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»[۱۷]: «تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست، مگر گروهى از گمراهان كه پيرو تو باشند».


اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

روز هيجدهم ذى ‏الحجة اولين روز از مراسم غدير است. پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر قرار گرفته تا مهم‏ترين پيام الهى را به بشريت ابلاغ فرمايد. ابليس كه دشمن ديرينه بشريت است از مراسم بى‏ خبر نيست، بلكه پيش از همه در غدير حاضر شده تا ببيند كار به كجا مى ‏انجامد، و براى بعد از آن چه انديشه ‏اى كند.

او از يک طرف به سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله دقيق شده و نتايج آن را ارزيابى مى‏ كند، و از سوى ديگر گروه ‏هاى مردم را زير نظر دارد و در حال بررسى عكس العمل‏ هاى آنان است.

آرى، آينده ‏اى بلند مدت در پيش است كه اگر همه از آن غافل باشند شيطان نمى ‏تواند بى ‏تفاوت باشد، چرا كه غدير براى زيباترين گونه هدايت انسان طرح‏ريزى شده، و شيطان هرگز چنين چيزى را بر نمى‏ تابد.

در چنين گير و دارى بين ابليس و لشكريانش -  در پشت پرده غدير -  وقايعى به وقوع مى‏ پيوندد كه داستان بلند آن را با جمع‏بندى چند روايت مى‏ خوانيم[۱۸]:

روز غدير، همين كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بر سر دست بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ...» ابليس - كه در آنجا حاضر بود -  فريادى كشيد و همه لشكريانش را فرا خواند. با اين فرياد، همه شياطين در هر جا كه بودند نزد او جمع شدند و گفتند: اى آقاى ما واى مولاى ما ! اين چه فريادى بود؟ مگر چه چيزى تو را به وحشت انداخته؟! ما تا كنون فريادى وحشتناک تر از اين از تو نشنيده بوديم.

ابليس گفت: اين پيامبر كارى كرد كه اگر به نتيجه برسد هرگز خدا معصيت نخواهد شد!

گفتند: اى آقاى ما، تو همان كسى هستى كه آدم را گمراه كردى! ولى گويا از اين پس اين امت يك امت رحمت شده محفوظ از گناه خواهند بود و ديگر تو و ما را بر اينان راهى نيست، چرا كه امام و پناه خود بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد.

ابليس گفت: واى بر شما، امروزِ شما مثل روز عيسى است! به خدا قسم مردم را درباره على گمراه خواهم كرد!

آنگاه ابليس به صورت پيرمردى زيباروى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى محمد، چقدر كم هستند آنان كه با تو بر سر آنچه درباره پسر عمويت گفتى بيعت مى‏ كنند.

از سوى ديگر شياطين با ديدن غدير و آن اتمام حجت عظيم خاک بر سر ريختند و به جزع و فزع افتادند. ابليس به آنان گفت: مگر شما را چه شده است؟

گفتند: اين چه اتفاقى بود كه رخ داد؟! ما گمان مى‏ كرديم وقتى محمد از دنيا برود اصحاب او متفرق مى‏ شوند، ولى مى‏ بينيم كه امر وصايت را براى شخصى بعد از خود قرار داد. به خدا قسم، تو به ما اين گونه نگفته بودى. تو خبر داده بودى كه وقتى اين پيامبر از دنيا برود اصحاب او متفرق مى‏ شوند. ولى اين برنامه يک مسئله مستحكم شد كه هر كدام از جانشينانش از دنيا برود ديگرى به جاى او قرار مى‏ گيرد. امروز اين مرد پيمانى را بست كه هيچ انسانى تا روز قيامت نمى‏ تواند آن را بشكند!


ابليس در پاسخ آنان گفت: هرگز چنين نيست! خيالتان راحت باشد! اصحاب او به آنچه از آنان پيمان گرفت وفا نمى ‏كنند. آنان كه همراه او هستند در اين باره به من وعده‏ هايى داده ‏اند كه به چيزى از آنچه گفت اقرار نكنند، و مى‏ دانم كه هرگز در وعده ‏اى كه به من داده ‏اند تخلّف نمى‏ كنند. با اعلام اين مطلب لشكر شيطان متفرق شدند.

اينجا بود كه آيه نازل شد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: «ابليس گمان خود را به باور آنان رسانيد و جز گروهى از مؤمنين پيرو او شدند».

با نزول اين آيه بار ديگر ابليس فريادى زد، و آنان بازگشتند و گفتند: اى آقاى ما، اين فرياد دوم چه بود؟! او گفت: واى بر شما، به خدا قسم، خداوند سخن مرا در آيه ‏اى از قرآن نقل كرد و اين آيه را نازل كرد:

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ ...». بعد از اين خبر باز هم شياطين متفرق شدند.


ابليس به دقت ناظر حركات منافقين بود. وقتى با منصوب شدن اميرالمومنين‏ عليه السلام گروهى از آنان گفتند: از روى هواى نفس سخن مى‏ گويد. و نيز عمر به ابوبكر گفت:

آيا چشمانش را نمى ‏بينى كه در سرش مانند ديوانگان مى‏چرخد.

ابليس از خوشحالى فرياد ديگرى زد و بار ديگردار و دسته ‏اش را جمع كرد و به آنان گفت: مى ‏دانيد كه من قبلاً گمراه كننده آدم بوده ‏ام؟ گفتند: آرى. گفت: آدم پيمان را شكست ولى به خدا كافر نشد، اما اينان هم پيمان را شكستند و هم به پيامبر كافر شدند!

ابليس كه از نقل سخن خود در آيه ‏اى از قرآن خرسند بود، با شنيدن «إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» سخت برآشفت و سر به سوى آسمان بلند كرد و خطاب به خداوند گفت: قسم به عزت و جلالت، اين گروه مؤمن را هم به بقيه ملحق خواهم كرد!

در اينجا پيامبرصلى الله عليه وآله كه شاهد گفتگوى ابليس با لشكريانش بود، اين آيه را با اشاره به ابليس تلاوت فرمود: «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ ...»: «تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست...».

پس از اين ماجراها دار و دسته ابليس متفرق شدند، اما او بار ديگر فريادى زد و آنان بازگشتند و گفتند: اى آقاى ما، اين فرياد سوم چه بود؟! او گفت: به خدا قسم، به خاطر اصحاب على! آنگاه ابليس در حضور شياطين خطاب به خداوند گفت: يا رب، قسم به عزت و جلالت، چنان معاصى و گناهان را براى آنان زيبا جلوه دهم كه مرتكب آن شوند، و اين گونه آنان را نزد تو مبغوض نمايم.

تحليل اعتقادى

با قاطعيت مى ‏توان گفت: كشف جزئيات ارتباط غاصبين خلافت با شيطان، نقطه حساسى از عقايد ماست كه در ريشه ‏يابى بسيارى از مسايل به ما كمک خواهد كرد.

اكنون با مرور بر ماجرايى كه از حضور ابليس در غدير ذكر شد به تبيين چهار نكته از آن مى‏ پردازيم:

نكته اول: وحشتناک ترين روز شيطان

در روايات متعددى وارد شده كه ابليس در طول عمر خود چند بار فرياد وحشتناكى كشيده است. با در نظر گرفتن اينكه يک بارِ آن در غدير بوده[۱۹]اين نكته بسيار جالب است كه وقتى در آن روز فرياد برآورد و لشكريانش جمع شدند، اولين سخنشان اين بود كه: ما سَمِعْنا لَكَ صَرْخَةً اوْحَشُ مِنْ صَرْخَتِكَ هذِهِ: ما تا كنون فريادى وحشتناک ‏تر از اين از تو نشنيده بوديم.[۲۰]


اين حاكى از آن است كه روز غدير براى ابليس سخت‏ ترين روز بوده و بزرگ ‏ترين سد در برابر ضلالت خلق در آن روز ايجاد شده كه او را آن چنان ناراحت كرده است. همان گونه كه بزرگ‏ترين چراغ هدايت در آن روز روشن شده كه اگر كسى كوردل نباشد و پرده ‏هاى سياه سقيفه مانع او نشود، يافتن صراط مستقيم جستجو نمى‏ خواهد و روشن خواهد بود.

اكنون با مرورى بر آنچه ابليس به شياطين دراين باره گفته و نيز آنچه آنان به او گفته ‏اند مى‏توان به زوايايى از اين وحشت ابليس و عظمت روز غدير پى برد، آنجا كه گفتند:

فَعَلَ هذَا النَّبِىُّ فِعْلاً انْ تَمَّ لَمْ يَعْصِ اللَّه ابَداً: اين پيامبر كارى كرد كه اگر به نتيجه برسد خدا هرگز معصيت نمى‏ شود.

قَدْ اعْلِمُوا مَفْزَعَهُمْ وَ امامَهُمْ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ: اينان پناه و امام خود را بعد از پيامبرشان شناختند.

قَدْ عَقَدَ هذَا الرَّجُلُ عُقْدَةً لا يَحِلُّها انْسىٌّ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ: اين مرد پيمانى بست كه هيچ انسانى تا روز قيامت نمى ‏تواند آن را بشكند.

هذا امْرٌ مُسْتَقَرٌّ كُلَّما ارادَ انْ يَذْهَبَ واحِدٌ بَدَرَ آخَرٌ: اين يك كار محكمى شد كه هر كدام از دنيا برود ديگرى به جاى او ظاهر مى ‏شود.

نكته دوم: روز آدم ‏عليه السلام، روز عيسى‏ عليه السلام

شيطان براى گمراهى انسان ‏ها در جستجوى بهانه است، و از بيراهه ‏هاى عجيبى خود را بر سر راه فرزند آدم مى ‏رساند تا او را از راه مستقيم به سوى جهنم بكشاند.

در گفتگويى كه روز غدير بين ابليس و شياطين ديگر رخ داده معلوم مى‏ شود سه مقطع بسيار مهم و استثنايى براى شيطان در ضلالت خلق وجود داشته است: يكى ماجراى حضرت آدم ‏عليه السلام در بهشت، و ديگرى بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عيسى‏ عليه السلام، و سومى سقيفه. در اين باره چند عبارت در داستان ابليس در غدير مى ‏بينيم:


شياطين به ابليس گفتند: يا سَيِّدَنا، انْتَ كُنْتَ لِآدَمَ: تو براى آدم بوده ‏اى!

ابليس به شياطين گفت: اما عَلِمْتُمْ انّى كُنْتُ لِآدَمَ مِنْ قَبْلُ: مگر نمى ‏دانيد كه من قبلاً براى آدم بوده ‏ام.

و نيز گفت: وَيْلَكُمْ، يَوْمُكُمْ كَيَوْمِ عيسى، وَ اللَّه لاَضِلَّنَّ فيهِ الْخَلْقَ: واى بر شما، امروزتان مانند روز عيسى است. به خدا قسم مردم را درباره او گمراه خواهم كرد.

و در روز سقيفه كه شيطان به عنوان بيعت با ابوبكر دست داد، گفت: يَوْمٌ كَيَوْمِ آدَمَ: روزى است مانند روز آدم!

و همان روز شياطين به او گفتند: انْتَ الَّذى اخْرَجْتَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ: تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون آوردى!

آن روز كه توانست حضرت آدم‏ عليه السلام را از بهشت بيرون كند، در واقع نسل بشريت را از بهشت اخراج كرد، و آنان را اسير حيله‏ هاى خود در دنيا نمود.

روزى كه ولادت حضرت عيسى‏ عليه السلام بدون همسرى براى مريم اتفاق افتاد، اين معجزه الهى را بهانه غلو قرار داد و آن حضرت را به عنوان الوهيت مطرح كرد و نسل‏ هايى از بشر را با همين باور غلط مبتلا به شرک نمود و راهى جهنم كرد.

در روز غدير هم قسم ياد كرد كه در اين باره مردم را گمراه خواهم كرد، و سقيفه تحقق اين قسم ابليس بود كه تا آخر روزگار اكثريتى از انسان‏ ها را با انكار ولايت على‏ عليه السلام راهى جهنم كرد.

در واقع اين سه روز در تاريخِ اضلالِ ابليس، پيمودن راه هزار ساله در يک شب بود كه اين گونه در خاطره آنان ثبت شده و از آن ياد مى‏ كنند. به عبارت ديگر هزاران زحمت و تلاش شياطين در هزاران مكان و زمان و درباره هزاران انسان، با يک برنامه بنيادين و ريشه ‏اى به انجام رسيد، و با «اسَّسَ اساسَ ذلِكَ» مرحله «بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ» به آسانى پيش رفت، و در طول تاريخ بدون زحمتِ شيطان «جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ» اتفاق افتاد.

يعنى ابتدا پايه ضلالت را گذاشت، و سپس بر روى آن بناى گمراهى را بالا برد، و سپس بدون نگرانى مسير ظلم و جور هموار شد.


جالب است كه خود شيطان، روز سقيفه را قابل مقايسه با روز آدم ‏عليه السلام نمى‏داند و در اين باره مى‏گويد: آدَمُ نَقَضَ الْعَهْدَ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِالرَّبِّ، وَ هؤُلاءِ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ كَفَرُوا بِالرَّسُولِ: آدم پيمان را شكست، اما به خداوند كافر نشد، ولى اينان هم پيمان را شكستند و هم به پيامبر كافر شدند!

او كه در صدد ضلالت خلق است و درجات گمراهى را خوب مى‏ داند، پيمان شكنان سقيفه را كافر مى‏داند، و نقض ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را مساوى با مخالفت صريح با شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و انكار نبوت آن حضرت مى‏ داند.

نكته سوم: راهكارهاى شيطان در برابر غدير

دو آيه درباره حضور شيطان در غدير و تصميم ‏هاى او مطرح شده كه با توجه به موقعيت نزول آن ضابطه‏ هاى لازم را براى گريز از سقيفه و بقا بر عهد غدير به ما نشان مى ‏دهد:

يكى آيه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ...» و ديگرى آيه «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ...».

آيه اول

آيه اول سه فراز دارد كه هر كدام بُعدى از مسئله را روشن مى ‏كند:

فراز اول

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ»: «ابليس گمان خود را بر آنان صادق نمود».

اين جمله يک اصطلاح ادبى و كنايى است كه امام باقرعليه السلام در بيان آن فرموده است: تأويل اين آيه پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله اتفاق افتاد، به اين صورت كه وقتى منافقين در غدير گفتند:

«پيامبر از هواى نفس سخن مى ‏گويد»، شيطان به آنان اميدوار شد و اطمينان پيدا كرد كه براى شكستن پيمان غدير منافقينى هستند كه پيگير اين اقدام ضد خدا و رسول باشند. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت آنان گمان و اميد ابليس را به مرحله عمل رساندند و صدق گمان او را ثابت كردند (آنگاه كه سقيفه را بر پا كردند و صاحب غدير را از مقام خود كنار زدند).[۲۱]

فراز دوم

«فَاتَّبَعُوهُ»: «آنان پيرو شيطان شدند».

اين يك تابلوى بلند بر پيشانى سقيفه است كه سقيفه مساوى است با پيروىِ شيطان، و طبق صريح اين آيه هيچ راه فرارى براى آنان از اين علامت منحوس نيست.

شيطان هم موجود سابقه‏ دارى است كه نجاست او با آب درياهاى عالم پاک نمى ‏شود. بايد هم چنين باشد چرا كه راه سقيفه بر ضد راه الهى غدير است، و طبعاً شيطان هميشه در برابر صراط مستقيم و راه خدا قرار دارد.

فراز سوم

«إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: «مگر گروهى از مؤمنان».

از همان روز غدير خداوند به صراحت اعلام كرده مؤمنين در اقليت ‏اند، و اكثريت مردم در راه ولايت و صاحب غدير نخواهند بود. حتى خود ابليس در روز غدير با مشاهده آن بيعت يكصد و بيست هزار نفرى، به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: «ما اقَلَّ مَنْ يُبايِعُكَ عَلى ما تَقُولُ فِى ابْنِ عَمِّكَ»: «چقدر كم هستند كسانى كه طبق گفته هايت درباره پسر عمويت با تو بيعت مى ‏كنند»!

امام باقرعليه السلام در بيان «فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» در اين آيه مى ‏فرمايد: «يَعْنى شيعَةُ اميرِالْمُؤْمِنينَ ‏عليه السلام»[۲۲]: «منظور شيعيان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام هستند» كه پيرو شيطان نيستند و نگذاشتند گمان شيطان تحقق يابد و به مرحله عمل برسد.

آيه دوم

آيه دوم «إِنَّ عِبادِى  لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ» را پيامبرصلى الله عليه وآله هنگامى تلاوت فرمود كه شيطان با شنيدن «إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» در آيه اول، به فكر بقيه افتاد. او با خود تصميم گرفت كه اگر چه اكثريت خلق با سقيفه به گمراهى كشيده مى ‏شوند، ولى بايد به هر قيمتى شده اقليت مؤمن را هم به مخالفت خداوند وادار كرد.

اينجا بود كه به عزت و جلال خداوند قسم ياد كرد كه «لاَلْحِقَنَّ الْفَريقَ بِالْجَميعِ»: «اين گروه مؤمنين را هم به اكثريت ملحق مى ‏كنم».

در پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت فرمود كه «تو را بر بندگان من راهى نيست مگر كسانى از گمراهان كه پيرو تو شوند».

اين آيه دو فراز دارد كه هر كدام از آنها بُعدى از مسئله را روشن مى‏ نمايد:

فراز اول

«إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»: «تو را بر بندگان من راهى نيست».

منظور آن است كه در مسئله ولايت شيطان نمى ‏تواند آن فرقه مؤمن را منحرف سازد و آنان محكم‏ تر از آن هستند كه با حيله شيطان دست از ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام بردارند.

امام صادق‏ عليه السلام در بيان اين مطلب مى‏ فرمايد: قسم به خدايى كه محمّد صلى الله عليه وآله را به حق مبعوث كرد، شياطين بزرگ و كوچک بر سر مؤمنين بيش از زنبوران بر گوشت هستند.

از سوى ديگر مؤمن محكم‏ تر از كوه است چرا كه از كوه با تبر مى ‏توان قطعه ‏اى جدا كرد، ولى از دين مؤمن چيزى نمى‏ توان جدا كرد.[۲۳]

فراز دوم

«إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»: «مگر كسانى از گمراهان كه پيرو تو شوند».

اين قسمت آيه دقيقاً مربوط به شيعيان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام است كه با پذيرفتن ولايت فرياد شيطان را بلند كرده ‏اند. وقتى شياطين از ابليس مى ‏پرسند: چرا چنين فرياد مى‏ زنى؟ در پاسخ مى‏ گويد:

وَ اللَّه مِنْ اصْحابِ عَلِىٍّ! سپس آنچه باعث پيروى از شيطان در شيعيان مى‏ شود توسط خود ابليس بيان شده كه گناهان را در چشم آنان زيبا جلوه مى‏ دهد تا با ارتكاب آن نزد خداوند مورد غضب قرار گيرند، آنجا كه مى‏ گويد: لاَزَّيِنَنَّ لَهُمُ الْمَعاصِىَ حَتّى ابَغِّضَهُمْ الَيْكَ.

نكته چهارم: ياران شيطان در غدير

شيطان در برابر غدير با تمام توان و قدرت ايستاد چرا كه آن برنامه را خنثى كننده تلاش ‏هاى خود براى گمراهى مردم مى ‏دانست. اما بدون شک فريادهايى كه در آن روز مى‏ كشيد به خاطر احساس عجزى بود كه در برابر غدير داشت.

اينجاست كه بايد بدانيم آنان كه از غدير سقيفه را پى‏ ريزى كردند نه تنها ياران راهگشاى ابليس بودند، بلكه شيطان به آنان آفرين گفت كه راهى را كه از آن عاجز بود توسط آنان گشوده شد و توانست دريچه اميدى به روى شيطان باز كند.

در اين باره سه جمله از ابليس نقل شده كه در غدير به شياطين گفت:

انَّ اصْحابَهُ لا يَفُونَ بِما عَقَدَ عَلَيْهِمْ: اصحاب او به آنچه بر آنان پيمان بسته وفا نمى ‏كنند.

انَّ اصْحابَهُ قَدْ وَعَدُونى انْ لا يَقِرُّوا لَهُ بِشَىْ‏ءٍ مِمّا قالَ: اصحاب او به من وعده داده‏ اند كه به چيزى از آنچه گفت اقرار نكنند.

انَّ الَّذينَ حَوْلَهُ قَدْ وَعَدُونى فيهِ عِدَةً وَ لَنْ يَخْلُفُونى فيها: آنان كه اطراف او هستند به من درباره او وعده‏ اى داده ‏اند كه هرگز در آن برخلاف وعده عمل نمى ‏كنند.


اينجاست كه وقتى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را براى بيعت اجبارى بردند، سلمان خطاب به عمر گفت:

شهادت مى‏ دهم كه از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره اين آيه پرسيدم: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ، وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»[۲۴]: «در آن روز هيچ كس مانند او عذاب نمى‏ شود و هيچكس مانند او به بند كشيده نمى‏ شود»؛ پيامبرصلى الله عليه وآله به من خبر داد كه منظور از اين آيه تو هستى.[۲۵]


و نيز امام باقرعليه السلام در بيان اين آيه فرمود: ذاكَ الثّانى، لا يُعَذِّبُ اللَّه يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَهُ احَداً: منظور از اين كسى كه عذابش از همه بالاتر است عمر است، كه خداوند در روز قيامت احدى را مانند او عذاب نمى‏ كند.[۲۶]

بلكه به صريح روايات عذاب او از عذاب ابليس هم بالاتر است، چنانكه امام صادق ‏عليه السلام در اين باره مى‏ فرمايد: روز قيامت ابليس را در هفتاد غُل و زنجير و دومى را در صد و بيست غل و زنجير مى ‏آورند. ابليس نگاهى به او مى‏ كند و مى ‏گويد: اين كيست كه خداوند عذاب او را بيش از من قرار داده در حالى كه من تمام مردم را گمراه كرده‏ ام؟! به او گفته مى ‏شود: اين دومى است.

ابليس مى ‏پرسد: براى چه مستحق چنين عذابى شده است؟ به او گفته مى‏ شود: به خاطر ظلم او به على.

او به دومى مى‏ گويد: واى بر تو! آيا خبر نداشتى كه خداوند به من دستور سجده بر آدم داد ولى من سرپيچى كردم. آنگاه از او خواستم براى من سلطه بر محمد و اهل‏ بيت او و شيعيانش قرار دهد، ولى خداوند اجازه نداد و گفت: «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ». با اين همه خواسته نفس خود را عملى كردى و اكنون در پيشگاه خلايق از تو پرسيده مى ‏شود: اين چه برنامه‏ اى بود كه از تو و پيروانت در مخالفت على‏ عليه السلام صورت گرفت؟


دومى در پاسخ ابليس مى ‏گويد: تو به من چنين دستورى دادى. ابليس مى‏ گويد: چرا از پروردگارت سرپيچى كردى و از من اطاعت نمودى؟ عمر در پاسخ آيه قرآن را به ياد مى‏ آورد كه خداوند از قول ابليس آورده:

«إِنَّ اللَّه وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ»: «خدا به شما وعده حق داد، ولى من به شما وعده دادم و خلاف وعده نمودم، و مرا بر شما قدرتى نيست»!

نكته پنجم: شيطان از سقيفه تا عاشورا

اكنون جا دارد سراغى از ابليس و شياطين بگيريم كه با آن همه وحشت و ناراحتى در غدير، با ديدن سقيفه چه حالى پيدا كردند؛ تا راه طى شده غدير را با راه طى شده سقيفه از ذره‏بين اعتقاد مورد بازبينى قرار داده باشيم. در اين باره سه جلوه از پشت پرده عالَم توسط معصومين‏ عليهم السلام براى ما بيان شده است:

جلوه اول

امام باقرعليه السلام اولين مرحله را به محض قرار دادن غير اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در جاى آن حضرت چنين بيان مى ‏فرمايد:

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت و مردم غير على ‏عليه السلام را به عنوان خليفه قرار دادند، ابليس تاج پادشاهى بر سر گذاشت و با زينت تمام بر فراز منبرى نشست. آنگاه همه لشكريانش را جمع كرد و به آنان گفت: شادى كنيد، چرا كه ديگر خدا اطاعت نخواهد شد تا امام بر حقى امور را در دست گيرد.[۲۷]

جلوه دوم

سلمان دومين مرحله را بعد از بيعت مردم با ابوبكر چنين نقل مى‏ كند: آنگاه كه على‏ عليه السلام پيامبرصلى الله عليه وآله را غسل مى‏ داد من از مسجد آمدم و خبرها را به او دادم كه مردم دو دستى با ابوبكر بيعت مى‏ كنند!

حضرت پرسيد: آيا فهميدى اولين كسى كه با ابوبكر بر فراز منبر بيعت كرد چه كسى بود؟

عرض كردم: پيرمرد سالخورده ‏اى را ديدم كه بر عصايش تكيه داده و بر پيشانى او آثار سجده بود. او قبل از همه از منبر بالا رفت و گريه كنان در برابر ابوبكر تعظيمى كرد و گفت: خدا را شكر كه مرا نميراند تا تو را در اين مكان ديدم! دستت را باز كن تا بيعت كنم.

ابوبكر هم دستش را باز كرد و آن پيرمرد با او بيعت كرد و گفت: روزى است مانند روز آدم! سپس از منبر پايين آمد و از مسجد بيرون رفت.

سلمان مى ‏گويد: على‏ عليه السلام از من پرسيد: آيا فهميدى او كه بود؟ عرض كردم: نه! ولى گفتار او مرا خوش نيامد چرا كه گويى رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله را به مسخره گرفته بود!

حضرت فرمود: او ابليس بود، خدا او را لعنت كند. پيامبرصلى الله عليه وآله به من خبر داد كه ابليس و بزرگان اصحابش حاضر بودند آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله مرا در غدير خم به دستور خدا منصوب كرد، تا آنجا كه خبر داد بعد از آن حضرت ابليس دوباره حاضر مى‏ شود و به عنوان اولين نفر با ابوبكر بيعت مى ‏كند.


آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله در دنباله خبرش فرمود:

ابليس پس از بيعت ابوبكر از مسجد خارج مى ‏شود و شياطين را جمع مى‏ كند. آنان در برابر او به سجده مى‏ افتند و مى‏ گويند: اى آقاى ما واى بزرگ ما ! تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى! او هم مى ‏گويد:

كدام امت بعد از پيامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! شما گمان كرديد كه مرا بر اينان راهى نيست؟ چگونه ديديد مرا هنگامى كه با آنان كارى كردم كه اطاعت على را كه خدا و رسول به آنان امر كرده بود رها كردند؟![۲۸]

جلوه سوم

سومين مرحله را حضرت زينب‏ عليها السلام در آخرين لحظات عُمر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از آن حضرت شنيده كه آن واقعه كربلاست.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از قول پيامبرصلى الله عليه وآله ماجراهاى سقيفه و بعد از آن تا ماجراى عاشورا را براى دخترش نقل كرد تا آنجا كه فرمود: دخترم تو و دختران خاندانت با خوارى به حالت اسيرى در اين شهر كوفه خواهيد بود.

آنگاه از قول پيامبرصلى الله عليه وآله چنين نقل فرمود: ابليس در آن روز (روز عاشورا) از خوشحالى به پرواز در مى‏ آيد، و همراه همه شياطين تمام زمين را سير مى ‏كند و در آن حال مى ‏گويد:

اى گروه شياطين، به آنچه از فرزندان آدم مى‏ خواستيم رسيديم و در هلاک كردن آنان به نهايت درجه دست يافتيم و بدنامى را براى آنان به يادگار گذاشتيم، مگر آنان كه به اين گروه (يعنى اهل ‏بيت ‏عليهم السلام) متمسک شوند. از اين پس كار خود را به شک انداختن مردم درباره آنان و وادار كردنشان بر دشمنى آنان و عمل بر ضد آنان و دوستانشان قرار دهيد، تا گمراهى و كفر مردم مستحكم و پا برجا شود، تا آنجا كه هيچكس از آنان نجات پيدا نكند.[۲۹]

آيه «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ . أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ...»[۳۰]

بزرگ‏ترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند. در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى ‏توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى ‏توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه‏ هاى مختلف به ميان آمد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش‏ بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به 11 آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه 144 سوره آل عمران است:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ»:

«و محمد نيست جز رسولى كه قبل از او پيامبران بوده ‏اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز مى‏ گرديد، و هركس به عقب باز گردد به خدا هيچ ضررى نمى‏ رساند و به زودى خدا شاكرين را جزا مى‏ دهد».


اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، انْذِرُكُمْ انّى رَسُولُ اللَّه قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ، افَإِنْ مِتُّ اوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ الصّابِرينَ. الا وَ انَّ عَلِيّاً هُوَ الْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ:

اى مردم، من شما را مى ‏ترسانم و انذار مى‏ نمايم كه من رسول خدا هستم و قبل از من پيامبران بوده ‏اند، آيا اگر من بميرم يا كشته شوم شما عقبگرد مى ‏نماييد؟ هر كس به عقب باز گردد به خدا ضررى نمى‏ رساند؛ و خداوند به زودى شاكرين و صابرين را پاداش مى ‏دهد. بدانيد كه على است توصيف شده به صبر و شكر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنين ‏اند.[۳۱]

موقعيت تاريخى

در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله امامت و ولايت و جوانب آن را تا اواسط خطبه غدير روشن فرموده و اشاراتى به توطئه ‏گران و اخلالگران در امر امامت نموده است، با تضمين آيه مزبور در كلام خود به بازگشت مردم از دين اشاره مى ‏نمايد تا مبادا مغرور شوند و خود را از بى‏ دينى مبرّا بدانند، بلكه بدانند هر بشرى در معرض انحراف و ارتداد است؛ و اين سخت‏ ترين امتحان الهى در طول عمر مردم خواهد بود.

اين آيه در قرآن با ذكر نام مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله به صورت غايب آمده ولى حضرت در عين تضمين كامل آن در كلام خود، صورت متكلم به آن داده ‏اند. لذا به جاى نام مبارک خود (محمد صلى الله عليه وآله) در آيه از كلمه «انّى» استفاده كرده ‏اند و به جاى «مِنْ قَبْلِهِ» كلمه «مِنْ قَبْلى» را فرموده ‏اند.

بعد از آن «مِتُّ اوْ قُتِلْتُ» را به جاى «ماتَ أَوْ قُتِلَ» ذكر كرده ‏اند. از سوى ديگر كلمه «رَسُولٌ» در آيه را به صورت «رَسُول اللَّه» فرموده ‏اند، و دو كلمه «انْذِرُكُمْ» و «صابِرينَ» را به عنوان مقدمه و مؤخره آيه آورده‏ اند كه مورد دوم در نسخه‏ هاى «د» و «و» است.

موقعيت قرآنى

در قرآن ارتباط اين آيه به آيه 139 باز مى ‏گردد كه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله را سفارش به پايدارى و نشاط مى ‏نمايد، و يادآور مى‏ شود كه فراز و نشيب ‏هاى روزگار امتحانى از سوى پروردگار براى شناسايى ثابت قدمان است.

تا آيه 144 كه سخن صورت شديدى به خود مى‏گيرد و نوعى توبيخ را متوجه مسلمانان م ى‏نمايد كه آيا اگر پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا برود يا كشته شود از راه خود باز مى ‏گرديد؟ و اين بدان معناست كه پايدارى مسلمانان بر اعتقاد و عمل خويش بايد در حيات و ممات پيامبرشان يكسان باشد.

تفسير اين آيه در اين كلام پيامبرصلى الله عليه وآله باز مى‏ گردد به تطبيق محتواى آن با موقعيت غدير، و اين تطبيق از برگرداندن حالت غايب در آيه به حالت متكلم در كلام حضرت استفاده مى ‏شود.

ذكر اين آيه در موقعيتى كه حضرت نزديكى رحلت خويش را رسماً اعلام فرموده و در قبل و بعد اين فراز خطبه دشمنان و معاندين على‏ عليه السلام مطرح شده‏اند اين انطباق را روشن ‏تر مى‏ نمايد، به خصوص آنكه با كلمه «انْذِرُكُمْ: شما را مى ‏ترسانم» تأكيد بيشترى يافته است. با توجه به اين جهات، پنج فراز آيه در سايه خطبه غدير اين گونه تفسير مى‏ شود:

تحليل اعتقادى

فرازهاى آيه و خطبه را مى ‏توان اين گونه تحليل نمود:

فراز اول: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ»

ذكر اين جمله در جايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را درباره دشمنى و مخالفت با على ‏عليه السلام هشدار شديد مى ‏دهد، اشاره به شباهت تبليغ رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ پيامبران گذشته است. يعنى همان گونه كه امت‏ هاى گذشته پس از رحلت انبياى خود در معرض انحراف و گمراهى قرار داشتند و اين ضلالت‏ ها سردمدارانى داشت، به همان صورت در اين امت هم خواهد بود، و نبايد امت اسلام را منزَّه از ابتلائات امت‏ هاى گذشته دانست.

به امام باقرعليه السلام عرض شد: مردم گمان مى ‏كنند بيعت ابوبكر كه مردم بر او اتفاق كردند مورد رضاى خدا بود، چرا كه خداوند امت محمدصلى الله عليه وآله را بعد از رحلت او به فتنه نمى ‏اندازد!! حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نمى‏ خوانند؟! آيا خدا نمى ‏فرمايد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ...»؟

آيا خدا درباره امت‏ هاى قبل از آنان خبر نداده كه بعد از آمدن براهين و بينات اختلاف كردند؟ آنجا كه مى‏ فرمايد:

«وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ... فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ»، يعنى: «به حضرت عيسى دليل‏ هاى روشن داديم و او را با روح القدس مؤيد داشتيم ... عده ‏اى از آنان ايمان آوردند و عده ‏اى كافر شدند».

آنگاه امام باقرعليه السلام فرمود: از همين مى ‏توان استفاده كرد كه اصحاب محمد صلى الله عليه وآله بعد از او اختلاف كردند و عده ‏اى ايمان آوردند و عده ‏اى كافر شدند.[۳۲]

فراز دوم: «افَانْ مِتُّ اوْ قُتِلْتُ»

اين فراز مردم را متوجه اين نكته مى‏ كند كه توطئه قتل نيز درباره حضرت امكان دارد، و اين حكايت از فضاى پر از خطر در اطراف پيامبرصلى الله عليه وآله دارد و بيدارباشى به مسلمانان است كه حتى اگر پيامبرصلى الله عليه وآله را علناً بين مردم به قتل رساندند نبايد در مسئله امامت و خلافت خدشه ‏اى وارد شود و هرج و مرج بپا گردد!

امام صادق‏ عليه السلام فرمود: مى‏ دانيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به مرگ طبيعى از دنيا رفت يا كشته شد؟ خداوند مى‏ فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ ...» (يعنى خداوند مسئله قتل را به ميان مى ‏آورد).

آنگاه امام صادق ‏عليه السلام فرمود: آن حضرت را مسموم كردند و آن دو زن سم را به حضرت خوراندند.[۳۳]

فراز سوم: «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»

فِعل «انقِلاب عَلَى الْعَقِب» يک اصطلاح پر معناى ادبى به حساب مى‏ آيد كه با در نظر گرفتن همان معناى دقيق در آيه قرآن مورد استفاده قرار گرفته است. براى ارائه تفسيرى جامع از اين جمله در آيه شريفه پنج جهت آن را با در نظر گرفتن متن خطبه مورد توجه قرار مى دهيم:

الف) معناى «انقلاب عَلَى الاعْقابِ»

«عَقِب» به معناى «پاشنه پا» است. «انقلاب» به معناى «چرخيدن و بازگشتن» است. تركيب اين دو كلمه با حرف «عَلى» به معناى «بر، روى» آن معناى دقيق را به اين مجموعه مى ‏دهد و معنايش چنين مى‏ شود:

«چرخيدن و برگشتن روى پاشنه پا».

براى روشن شدن بيشتر اين معنى توجه شما را به اين نكته جلب مى‏ كنم:

بازگشت يک نفر از راهى كه آمده معمولاً به يكى از سه صورت است: يا از مقابل خود دور مى‏ زند تا رويش به پشت سر باز گردد، و يا عقب عقب گام بر مى‏ دارد كه از آن تعبير به «قَهقَرى» مى ‏كنند، و يا بر روى پاشنه مى‏ چرخد بدون آنكه از جاى خود حركت كند، و رويش به پشت سر باز مى‏ گردد. فرق قسم سوم با دو قسم اول سريع‏ تر و آسان‏ تر بودن است.

در آيه قرآن و در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به جاى اين اصطلاح امكان داشت از كلمه «رَجَعَ» كه به معناى كلّىِ «بازگشت» است استفاده شود، ولى منظور از به كار بردن اين اصطلاحِ خاص تطبيق دقيق آن بر مسلمانان و كارى است كه در شرف انجام آن بودند و بايد يک پيشگويى پر محتوى به حساب آيد.


يعنى آن گونه كه مسلمانان پس از پيامبرصلى الله عليه وآله راه بيست و سه ساله آن حضرت را هنوز آب غسل حضرتش خشک نشده كنار گذاشتند، و آن گونه كه سفارشات آن حضرت درباره خلافت و اهل ‏بيتش را زير پا گذاشتند، اين اقدامات به صورتى بود كه نه مى‏ شود نام آن را انحراف از مسير گذاشت و نه اينكه بازگشت به گذشته با سير تدريجى، بلكه فقط زيبنده آن «انقلاب عَلَى الاعْقاب» و «در جا برگشتن» و «روى پاشنه چرخيدن» است. گويا منتظر دور شدن چشمان پيامبرصلى الله عليه وآله بوده ‏اند كه هر چه سريع‏ تر راه آمده را باز گردند و به جاهليت برسند.


اين بازگشت مردم در لسان معصومين‏ عليهم السلام معناى ظريف دينى خود را يافته و از مسامحات ادبى و لغوى بيرون آمده است. منظور اين است كه بدانيم چنين بازگشتى از طرف خداوند چه عنوانى دارد و خدا به چنين مردمى چگونه مى ‏نگرد و در نامه اعمالشان چه نامى به آنان مى‏ دهد. امامان ما چنين مردمى را مرتد و كافر و اهل جاهليت خوانده‏اند، يعنى آن بازگشت مردم نزد خداوند به معناى بازگشت از اسلام و استقبال از كفر و جاهليت گذشته است.

امام باقرعليه السلام با ذكر عنوان «ارتداد» فرمود: ارْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ النَّبِىّ ‏صلى الله عليه وآله الاّ ثَلاثَةَ نَفَرٍ: الْمِقْدادُ بْنُ الاسْوَدِ وَ ابُوذَرِّ الْغِفارِىُّ وَ سَلْمانُ الْفارِسىُّ. اين حديث از ائمه ديگر هم به اسناد بسيار نقل شده است.[۳۴]

مى ‏بينيم كه در اين حديث عنوان «ارتداد» بر بازگشت مردم اطلاق شده كه در ارتباط با دين به معناى كنار گذاشتن دينى و پيش گرفتن دين ديگر است، و در اصطلاح مذهبى به معناى آن است كه شخص مسلمانى رسماً اعلام كفر نمايد.

امام صادق‏ عليه السلام عنوان كفر را به ميان آورده فرمود: «انَّ النَّبِىّ ‏صلى الله عليه وآله لَمّا قُبِضَ ارْتَدَّ النّاسُ عَلى اعْقابِهِمْ كُفّاراً الاّ ثَلاثاً: سَلْمانُ وَ الْمِقْدادُ وَ ابُوذَرٍ الْغِفارىِّ».[۳۵]

در اين حديث همان ارتداد و همين «انقلاب عَلَى الاعْقابِ» به «كفر» تفسير شده است. يعنى اين بازگشت از اسلام هيچ ملجأ و پناهى جز كفر ندارد و معنايى جز كافر شدن ندارد.


امام باقرعليه السلام باطن اين كفر را واضح‏ تر بيان فرموده است: انَّ رَسُولَ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله لَمّا قُبِضَ صارَ النّاسُ كُلُّهُمْ اهْلَ جاهِلِيَّةٍ الاّ ... .[۳۶]

در اين حديث پايانِ اين راهِ بازگشت نشان داده شده است. يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله در طول بيست و سه سال مردم را از جاهليت بيرن آورد و در راه اسلام به حركت در آورد.

مردم بعد از رحلت او راه بازگشت را پيش گرفتند و هدفشان رسيدن به جاهليت از دست رفته بود، ولى چنان اسلام را به سرعت زير پا گذاشتند كه فضاى جاهليت را يک باره احيا كردند و در آن قرار گرفتند.


عمق اين ارتداد و كفر و جاهليت و انقلاب عَلَى الاعقاب را امام جعفر بن محمد الصادق ‏عليه السلام در نامه‏ اى كه براى اصحابش نوشت تا بعد از هر نماز آن را مرور كنند چنين فرمود:

گروهى از مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله ادعا كردند كه ما پس از رحلت آن حضرت مى‏ توانيم آنچه رأى مردم بر آن متفق باشد بپذيريم، اگر چه درباره آن با ما پيمانى بسته و دستورى داده باشد و اگرچه مخالف پيامبرصلى الله عليه وآله باشد.

هيچ كس در برابر خداوند با جرئت‏ تر و گمراهيش آشكارتر از كسى نيست كه چنين مطلبى را بپذيرد و گمان كند كه چنين حقى دارد. به خدا قسم، حق خدا بر مردم است كه او را اطاعت كنند و چه در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله و چه بعد از رحلت او تابع مرادش باشند.

سپس حضرت صادق‏ عليه السلام اين آيه را خواند: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»، و سپس فرمود: اين آيه براى آن است كه بدانيد همان گونه كه احدى از مردم در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله حق ندارد به خواسته و رأى و مقياس عقل خود بر خلاف پيامبرصلى الله عليه وآله عمل كند، بعد از رحلت آن حضرت نيز بايد چنين باشد.[۳۷]

ب) پيش ‏بينى بازگشت مردم از دين

اگر مطالعه جامعه شناسانه ‏اى از تركيب اجتماع مسلمانان در سال آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله داشته باشيم، حضور همه جانبه نفاق را در گونه ‏هاى متفاوت و با علل و انگيزه‏ هاى گوناگون احساس خواهيم كرد:

زنده شدن شهوت ‏پرستى و دنياطلبى بين مسلمانان، بروز تعصبات جاهلى و حسدهاى نهفته، عُقده ‏هاى باقيمانده از خون‏ هاى بدر و احُد و خيبر، افزايش تازه مسلمانانى كه تا ديروز بر عليه اسلام شمشير مى ‏زدند، عداوت ذاتى عده‏اى با پيامبر و اهل‏ بيتش، همه اينها جوّ حاكم بر جامعه اسلامى در سال حجةالوداع را روشن مى ‏كند.


پيامبرصلى الله عليه وآله نيز بارها اعلام خطر فرموده و آيات قرآن درباره منافقين كه اكثر آن ها در سال‏ هاى آخر عمر حضرت نازل شده دليل واضحى بر اين مطلب است.

در خطابه غدير نيز پيامبرصلى الله عليه وآله فصل مُشبِعى از سخن را اختصاص به اين زنگ خطر دادند و حتى اصحاب صحيفه را صريحاً در خطبه ياد كردند.


اين باور اجتماعى به قدرى روشن بود كه شيطان با خيال آسوده منظره غدير را تحمل كرد و به پيروانش آينده ‏اى به نفع خويش را پيش ‏بينى كرد. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد:

در غدير، هنگام اعلان ولايت، شياطين نزد ابليس جمع شدند و به او گفتند: آيا تو به ما نگفته بودى كه وقتى محمد از دنيا برود امت او پيمان را مى‏ شكنند و سنت او را بر هم مى ‏زنند و كتابى كه از طرف خدا آورده بر اين مطلب شاهد است كه مى ‏گويد:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ». چگونه چنين خواهد شد در حالى كه براى امت خود عَلَم هدايت تعيين نمود و به جاى خود امامى نصب كرد؟

ابليس در پاسخ شياطين مى‏ گويد: از اين اعلام ولايت هراسان نباشيد چرا كه امت او پيمان را مى‏ شكنند و به جانشين بعد از او حيله مى‏ كنند و به اهل‏ بيتش ظلم مى ‏نمايند و امر امامت را مهمل مى ‏گذارند، به خاطر حب دنيا در قلب‏ هايشان و جايگزينى تعصب و كينه در سينه ‏هايشان و به خاطر تكبر و بلند پروازى آنان.[۳۸]

ج) مسئولان و سردمداران اين ارتداد

شكى نيست كه اين بازگشت از دين نسبت به همه مسلمانان يكسان نبوده است. عده ‏اى پيش قراول و عده‏اى آماده كننده شرايط و عده ‏اى اعوان و انصار و عده‏اى ديگر سياهى جمعيت و پشتوانه قلبى اين برنامه بوده ‏اند، ولى بدون شک همه سهمى داشته‏ اند و هر كس به اندازه ‏اى كه دخالت داشته بايد مجازات شود.

اگر بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله لشكر متجاوز و فرصت طلبى از غير مسلمانان به جامعه اسلامى حمله مى ‏كرد و نتيجه زحمات 23 ساله پيامبرصلى الله عليه وآله را ضايع مى‏ كرد و اصحاب آن حضرت دفاع نمى ‏كردند و تسليم مى ‏شدند جاى بسى تعجب و انزجار از چنين ياران بى وفايى بود.

تعجب اين است كه به دست اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله دين آن حضرت و مسئله اصلى مورد سفارش حضرتش - كه ولايت و امامت على‏ عليه السلام بود -  زير پا گذاشته شد، و نه تنها اهمال شد كه همين اصحاب كه پيامبرصلى الله عليه وآله را ديده و از دو لب آن حضرت شنيده بودند، به جنگ خاندان رسالت رفتند و هيزم براى آتش زدن بيت نبوت بردند و درِ خانه را آتش زدند و فاطمه و محسن ‏عليهما السلام اين خانه را بين در و ديوار خُرد كردند و كشتند و طناب بر گردن صاحب خلافت عظمى انداخته او را براى بيعت با خليفه ساختگى خود بردند.

امام صادق‏ عليه السلام اين تعجب بزرگ تاريخى را با خواندن آيه «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ» خاطر نشان كرده فرمود: يَعْنى اصْحابُهُ الَّذينَ فَعَلُوا ما فَعَلُوا: منظور از اين آيه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله هستند كه آن كارها را انجام دادند.[۳۹]


با اينكه جز سه نفر، همه مردم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله در خوار كردن و تنها گذاشتن اهل ‏بيت ‏عليهم السلام سهمى داشتند، ولى شكى نيست كه سردمداران آن ارتداد و انقلاب عَلَى الاَعْقاب پرونده اصلى آن را به خود اختصاص داده‏ اند و نفرت و انزجار و بيزارى ما در درجه اول از آنان است.

اولى و دومى به عنوان سركردگان سقيفه و معاذ و سالم و ابوعبيده و مغيره و قنفذ و خالد و امثال آنان مساعدين و يارانشان در بلواى غصب خلافت از خاطره ‏ها محو نخواهند شد.

بر پا نگه دارندگان عمود سقيفه و پرچم خلافت مغصوبه يعنى عثمان و معاويه و يارانشان از قبيل عبدالرحمن بن عوف و عمروعاص و سعد بن ابى‏ وقاص و ابوهريره نيز سردمداران درجه دوم اين رجوع به جاهليت ‏اند.

تا زمان معاويه رسيد كه بازگشتِ كامل به جاهليت تحقق پذيرفت و نتيجه ‏اش بعد از او ظاهر شد كه به آسانى نايب پيامبرصلى الله عليه وآله را در كربلا سر بريدند و خاندانش را اسير نمودند و سرود «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ»[۴۰]سر دادند، و آن روزها را رسماً انتقام بدر نام نهادند كه جاهليت و كفر به جنگ اسلام آمده بود، و اين شعر را خواندند كه: «لَيْتَ اشْياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا».[۴۱]


اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در نامه ‏اى به معاويه با اشاره به همين آيه شريفه، اقدامات سردمداران سقيفه را اين گونه توصيف مى‏ فرمايد:

شما آن قومى بوديد كه در پيشگاه خدا و رسول اقرار كرديد، و سپس راه خود را تغيير داديد. خداوند به شما خبر داد كه: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ ...»: »محمد پدر يكى از مردان شما نيست ولى او پيامبر خدا و خاتم ‏النبيين است» ، و فرمود: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»: «اگر از دنيا برود يا كشته شود به عقب باز مى ‏گرديد»؟ پس تو و شركائت -  اى معاويه -  آن قومى هستيد كه به عقب باز گشتند و مرتد شدند، و آنچه با خدا پيمان بسته بودند زير پا گذاشتند و بيعت را شكستند، و البته به خدا ضررى نزدند.[۴۲]

د) مصون ماندگان از اين ارتداد

همان قدر كه اتحاد مردم در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله و خاندانش براى غصب خلافت تعجب ‏آور است، مصون ماندن از چنين سيل بنيان كن و بلاى عظيم عجيب ‏تر است، آن هم تا جايى كه عدد مصون ماندگان به سه نفر برسد. اين نشانگر كوه راسخ ايمان در قلب اين سه نفر است كه همه لغزيدند ولى اينان كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّكُهُ الْعَواصِفُ بر جاى ماندند.

امام باقرعليه السلام مى ‏فرمايد: مردم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله از دين بازگشتند مگر سه نفر. پرسيدند: سه نفر چه كسانى بودند؟ فرمود: مقداد، ابوذر و سلمان فارسى. با گذشت زمانِ كمى عده ‏اى متوجه اشتباه خود شدند. سپس فرمود: اين سه نفر بودند كه سنگ آسيابِ هدايت بر گِرد اينان گرديد، و اينان با غاصبين بيعت نكردند تا آنگاه كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به اجبار براى بيعت آوردند.

سپس امام باقرعليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ».[۴۳]

تذكر اين نكته ضرورى به نظر مى‏رسد كه طبق صريح كلام امام باقرعليه السلام در اين حديث و احاديث ديگرى كه مى‏ فرمايد: «ثُمَّ انَّ النّاسَ عَرَفُوا بَعْدُ وَ رَجَعُوا»، به ضميمه قبولى توبه و بازگشت خطاكاران در هر شرايطى، بايد اذعان داشت كه در آن امتحان اول اكثريت قريب به اتفاق مردم -  جز آن سه نفر -  با تنها گذاشتن على ‏عليه السلام غاصبين را كمک كردند و به سهم خود راه بازگشت از اسلام و ارتداد را پيش گرفتند.


ولى آنان كه حقيقت طلب و خداجو بودند در اندک زمانى متوجه اشتباه يا فعل عمدى خود شدند و با فاصله‏ هاى زمانى مناسب با فكر و اعتقادشان بازگشتند و دوباره رو به اسلام نمودند و همراه غاصبين نشدند، اگر چه اين عده هم بسيار كم بودند.

هـ) بيان تحقق ارتداد پس از پيامبرصلى الله عليه وآله

زيباترين ترسيم از بزرگ‏ترين فتنه تاريخ كه ارتداد مردم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله است در قالب بلندترين فرازهاى ادبى در خطبه حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليها السلام جلوه‏گر است، كه آيه مزبور را هم در ضمن كلام شريف خود آورده است. آن حضرت با اشاره به سرعت مردم در اقدام بر ضد ولايت آنان را توبيخ كرد كه فرياد دادخواهى ما را هم پاسخ نمى ‏دهيد! آنگاه جوانب مختلف اين فتنه شوم و مضرات آن را در دقيق ‏ترين صورت مورد بررسى قرار داد و فرمود:

چه زود كار خود را كرديد! و عجب سريع به كارى كه زمانش نرسيده بود اقدام نموديد! ... آيا به راحتى مى‏ گوييد: «محمد رسول ‏خدا از دنيا رفت»؟![۴۴]

به خدا قسم اين واقعه ‏اى مهم است كه شكافى عظيم و گسيختگى گسترده ‏اى همراه داشت و التيام دهنده آن مفقود بود. با غيبت پيامبرصلى الله عليه وآله زمين تاريك گرديده، و برگزيدگان الهى محزون گشته ‏اند ... .

با رحلت او اميدها به يأس مبدل شد و اموال غارت گرديد و حريم آن حضرت از بين رفت و حرمت او مورد اهانت قرار گرفت. با رفتن او امت در فتنه افتادند و ظلمت همه جا را فرا گرفت و حق از بين رفت.

به خدا قسم رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله بليه بسيار بزرگ و مصيبت عظيم است كه مصيبتى مثل آن و حادثه ناگوارى همچون آن در دنيا نخواهد بود، و به اين مصيبت عظمى كتاب خدا در خانه‏ هايتان و در هر صبح و شام آگاهى داده، و به آن در گوش‏ هايتان با ندا و فرياد و خواندن و فهماندن خبر داده است.

همچنين خبر داده از آنچه به انبياى الهى و فرستادگان خداوند در گذشته رسيده كه حكم نهايى و قضا و قدر حتمى است، آنجا كه فرموده:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ».[۴۵]

فراز چهارم: «وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً»

هيچ كس در عالَم قدرت ضرر زدن به ذات كبريايى حق تعالى ندارد. اين مطلبِ واضح در اين آيه شريفه فقط براى اين مطرح شده كه به مردم بفهماند وقتى خداوند از جهات مختلف مردم را به راه راست هدايت مى ‏كند و پيامبر و كتابى براى ارشاد آنان مى‏ فرستد، بايد بدانند كه فايده آن به بندگان باز مى‏ گردد كه در دنيا و آخرت رستگار شوند، و هيچ گونه نفعى براى خداوند ندارد، و بارى تعالى نيازى به پذيرش دستوراتش از سوى بندگان ندارد.

در واقع اين يک دلسوزى براى مردم است، و وقتى با اين همه ارشاد و هدايت، مردمى نه تنها در پذيرش آن تعلل كنند بلكه سير قهقرايى پيش گيرند و در صدد ضايع كردن راه هموار شده براى نسل‏ هاى آينده باشند، چنين مردمى به دنيا و آخرت خود ضرر مى ‏زنند و لايق چنين خسارتى هستند. روز رستاخيز كه روز نتايج حيات بشرى است اين زيان و خسران علنى مى‏ شود و به همه مردم اعلان مى‏ گردد.

پيامبرصلى الله عليه وآله‏ مى‏ فرمايد: روز قيامت عده‏ اى از اصحاب مرا مى ‏آورند كه آنان را به سمت چپ مى‏ برند. من در آنجا صدا مى ‏زنم:

اصحابم! اصحابم! در پاسخ به من گفته مى‏ شود: تو نمى‏ دانى اينان بعد از تو چه اقداماتى كرده ‏اند! من در آنجا سخن عبد صالح را خواهم گفت:

«خدايا، تا در ميان آنان بودم بر آنان شاهد و ناظر بودم. آنگاه كه مرا از دنيا بردى تو مراقب آنان بودى و تو بر هر چيزى شاهد هستى». به من گفته مى‏ شود: يا محمد، آنان پس از تو -  هنگامى كه از آنان جدا شدى -  مرتد شدند و به عقب بازگشتند.

خداوند هم مى‏ فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً».[۴۶]

فراز پنجم: «سَيَجْزِى اللَّه الشَّاكِرِينَ»

منظور از «شاكرين» در پايان اين آيه و پس از جمله «فَلَنْ يَضُرَّ اللَّه شَيْئاً»، كسانى هستند كه به جاى ارتداد و بازگشت از راه بيست و سه ساله پيامبرصلى الله عليه وآله -  كه در واقع كفران اين نعمت عظمى است -  راه قدردانى از اين سفره آماده اسلام را پيش گرفتند و در حفظ آن نهايت تلاش خود را مبذول داشتند.

اين بخش آيه در خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت تفسير شده و منظور از آن بيان گرديده است. نكته‏ اى كه در خطبه جلب توجه مى ‏كند كلمه «صابرين» پس از آخرين كلمه آيه است، و مى ‏تواند تفسير گونه ‏اى بر «شاكرين» باشد، يعنى قدردانى از چنين نعمتى در فتنه هولناک سقيفه و ادامه آن در روزگاران بعد صبرى عظيم مى‏ طلبد و دست و پنجه نرم كردن با مشكلات بسيارى را به دنبال دارد.

آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏فرمايد: بدانيد على است كه به صبر و شكر متّصف است، و بعد از او فرزندانم از صلب او موصوف به اين دو صفت‏ اند.

اين بدين معنى است كه مركز و قطب صبر و شكر در نعمت ولايت، دوازده امام بعد از پيامبرند، و هم از ايشان بايد كيفيت صبر و شكر در اين امر عظمى را آموخت، چنانكه به شيعيانشان مى‏ آموختند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏فرمود: خداوند عزوجل مى ‏فرمايد: محمد نيست مگر رسولى كه قبل از او پيامبرانى گذشته‏ اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب باز مى ‏گرديد؟

آنگاه حضرت در پاسخ اين سؤال خداوند در قرآن مى‏ فرمود: به خدا قسم به عقب باز نمى‏ گرديم بعد از آنكه خدا ما را هدايت كرده است. به خدا قسم اگر او از دنيا برود يا كشته شود، طبق آنچه او مى‏ جنگيد خواهم جنگيد تا بميرم. به خدا قسم من برادر و پسر عمو و وارث او هستم، پس چه كسى سزاوارتر از من به اوست؟![۴۷]


همچنين آن حضرت صبر عظيم خود بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله را با اين بيان فرمود: انَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَنى بَعْدَ وَفاةِ نَبِيِّهِ فى سَبْعَةِ مَواطِنَ، فَوَجَدَنى فيهِنَّ -  مِنْ غَيْرِ تَزْكِيَةٍ لِنَفْسى -  بِمَنِّهِ وَ نِعْمَتِهِ صَبُوراً:

خداوند عز و جل بعد از رحلت پيامبرش در هفت مورد مرا امتحان فرمود، و در همه اين موارد با منت و نعمتش بر من مرا صبور يافت؛ و من با اين گفتار در صدد تقديس خود نيستم.

سپس مسئله غصب خلافت را مطرح كرد و فرمود: فَكانَ هذا اقْرَحُ ما وَرَدَ عَلى قَلْبى: و اين مجروح كننده ‏ترين چيزى بود كه بر قلبم وارد شد.[۴۸]

داستان اين صبر را از دل پر غصه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام شنيدن، عظمت آن را روشن مى‏ كند:

اللّهمَّ انّى اسْتَعْديكَ عَلى قُرَيْشٍ فَانَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ اصْغَوْا انائى وَ صَغَّرُوا عَظيمَ مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازَعَتى حَقّاً كُنْتُ اوْلى بِهِ مِنْهُمْ فَسَلَبُونيهِ، ثُمَّ قالُوا: الاّ انَّ فِى الْحَقِّ انْ تَأْخُذَهُ وَ فِى الْحَقِّ انْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ كَمَداً اوْ مُتْ اسَفاً وَ حَنَقاً.

فَنَظَرْتُ فَاذا لَيْسَ مَعى رافِدٌ وَ لا ذابٌّ وَ لا ناصِرٌ وَ لا مُساعِدٌ الاّ اهْلَ‏بَيْتى، فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنَيَّةِ، فَاغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ تَجَرَّعْتُ ريقى عَلَى الشَّجى وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى امَرَّ مِنَ العَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفارِ:

خدايا من از تو در برابر قريش كمك مى‏خواهم، چرا كه اينان با من قطع رحم كردند و كاسه مرا كج كردند (كنايه از بى ‏حرمتى) و مقام عظيم مرا كوچک شمردند و همگى براى نزاع بر سر حق من -  كه از آنها بدان سزاوارتر بودم -  اتفاق كردند و آن را از من گرفتند.


سپس گفتند: حق را مى‏ توانى بگيرى و مى‏ توانى از آن دفاع كنى. يا با غصه صبر كن و يا از تأسف و بغض بمير!

من نگاهى كردم و ديدم همراهم كمكى و مدافعى و ياورى و مساعدى جز اهل‏ بيتم نيست، و نخواستم آنان را هم به كام مرگ بفرستم. اين بود كه خار را در چشم تحمل كردم و سكوت نمودم و آب دهانم را بر استخوان در گلو مانده فرو دادم و به گونه ‏اى خشم خود را فرو دادم كه از حنظل تلخ‏ تر بود و قلب مرا بيش از پاره كردن چاقو به درد مى ‏آورد.[۴۹]


اكنون ما تاريخِ صبر على‏ عليه السلام را پيش رو داريم و بر آن دلِ پر غصه اشک مى‏ ريزيم كه سى سال در مصيبت زهرايش سوخت و فرمود:

اوَ تُضْرَبُ الزَّهْراءُ نَهْراً ! فَلَيْتَ ابْنُ ابى‏طالِبٍ ماتَ قَبْلَ يَوْمِهِ فَلا يَرَى الْكَفَرَةَ الْفَجَرَةَ قَدِ ازْدَحَمُوا عَلى ظُلْمِ الطّاهِرَةِ الْبَرَّةِ؛ فَقَدْ عَزَّ عَلَى ابْنِ ابى ‏طالِبٍ انْ يَسْوَدَّ مَتْنُ فاطِمَةَ ضَرْباً، فَلا يَثُورَ الى عَقيلَتِهِ وَ لا يَصِرَّ دُونَ حَليلَتِهِ:

آيا فاطمه چنين با جسارت زده مى‏ شود؟ اى كاش پسر ابى‏ طالب قبل از چنين روزى مرده بود و كافران فاجر را نمى ‏ديد كه براى ظلم بر بانوى طاهره ازدحام كرده ‏اند! بر پسر ابى‏ طالب سخت است كه كمر فاطمه در اثر ضربت سياه شود و او نتواند به كمک بانويش رود و از همسرش دفاع كند!![۵۰]


و استمرار اين صبر را چنين بر زبان آورد كه: امّا حُزْنى فَسَرْمَدٌ، وَ امّا لَيْلى فَمُسَهَّدٌ، وَ هَمٌّ لا يَبْرَحُ مِنْ قَلْبى اوْ يَخْتارَ اللَّه لى دارَكَ الَّتى انْتَ فيها مُقيمٌ، كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مَهيِّجٌ:

حزن من دائمى شده و شب‏ هايم به بيدارى مى‏ گذرد، و اين غصه ‏اى است كه از قلبم پاک نخواهد شد تا خداوند براى من هم خانه ‏اى كه تو را در آن مقيم ساخته اختيار نمايد. اين غصه‏ اى است چركين كننده دل و غمى است هيجان آورنده دردها.[۵۱]

على جان، اى مظهر صبر! از دل و جان صبر عظيمت را مى‏ ستاييم كه خدايت ستوده است. بگذار ما هم به سهم خود سخن دل را آميخته با محبت و خجالت بر زبان آوريم:

كُنْتَ لِلْمُؤْمِنينَ اباً رَحيماً اذْ صارُوا عَلَيْكَ عِيالاً، فَحَمَلْتَ اثْقالَ ما عَنْهُ ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ ما اضاعُوا وَ رَعَيْتَ ما اهْمَلُوا وَ عَلَوْتَ اذْ هَلَعُوا وَ صَبَرْتَ اذْ جَزَعُوا وَ ادْرَكْتَ اذْ تَخَلَّفُوا وَ نالُوا بِكَ ما لَمْ يَحْتَسِبُوا:

تو براى مؤمنين پدر مهربان بودى كه آنان خانواده تو به حساب آمدند. لذا سنگينى آنچه از تحمّل آن عاجز بودند بر دوش گرفتى، و آنچه از حفظش كوتاهى داشتند حفظ نمودى و آنچه نسبت به آن بى ‏توجه بودند مواظبت كردى، و آنگاه كه وحشت كردند تو با اراده بلند نترسيدى، و آنگاه كه صبرشان لبريز شد تو همچنان صابر بودى، و آنگاه كه عقب ماندند تو پيش افتادى، و مؤمنين به بركت تو به آنچه فكرش را نمى‏ كردند دست يافتند.[۵۲]


پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير «شاكرين» را با «صابرين» قرين فرمود، و على و امامان ‏عليهم السلام را مصداق اين شكر و صبر معرفى كرد.

امام صادق‏ عليه السلام صبر شيعيان را به عنوان دنباله آن صبر عظيم معرفى مى ‏كند و مى ‏فرمايد: نَحْنُ صُبَّرٌ وَ شيعَتُنا اصْبَرُ مِنّا، وَ ذلِكَ انّا نَصْبِرُ عَلى ما نَعْلَمُ وَ هُمْ صَبَرُوا عَلى ما لا يَعْلَمُونَ،

يعنى: ما بسيار صبر كننده‏ ايم و شيعيانمان از ما صبر كننده ترند! اين بدان جهت است كه ما صبر مى‏ كنيم بر آنچه مى‏ دانيم و آنان صبر مى ‏كنند بر آنچه نمى ‏دانند».[۵۳]


چه بسا منظور حضرت اين باشد كه ما پشت پرده قضايا را مى‏دانيم و عظمت ثواب و جزاى الهى بر اين صبر برايمان روشن است، ولى شيعيان به خاطر محبت و ولايت ما و به عنوان اطاعت از دستور ما صبر مى ‏كنند، با آنكه دقيقاً ثواب عظيم اين صبر را نمى ‏دانند و از پشت پرده بسيارى از توطئه ‏هاى دشمنانمان خبر ندارند.

پانویس

  1. الرحمن/31، 35. غدیر در قرآن: ج2 ص390-393.
  2. اسرار غدير: ص 150 بخش 6 .
  3. اسرار غدير: ص 149 بخش 6 . همچنين مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج 2 ص280-286.
  4. بحار الانوار: ج 28 ص 238.
  5. محمدصلى الله عليه وآله/22-28. غدیر در قرآن: ج1 ص267-275.
  6. الصراط المستقيم: ج 3 ص 151. بحار الانوار: ج 28 ص 122.
  7. شرح الاخبار: ج 2 ص 351 ح 707.
  8. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب) نسخه خطى: ص 94. براى موارد آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّه...» مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج 1 ص230، 231.
  9. بحار الانوار: ج 30 ص 263 ح 128. الكافى: ج 1 ص 348 ح 43.
  10. بحار الانوار: ج 28 ص 122.
  11. بحار الانوار: ج 28 ص 122.
  12. ابراهيم/8. غدير در قرآن: ج 2 ص230-233.
  13. آل عمران/144.
  14. اسرار غدير: ص 160 بخش 11، و پاورقى 4 از نسخه «ه» و «و».
  15. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج 2 ص79-262.
  16. سبأ/20. غدير در قرآن: ج 1 ص414-427.
  17. حجر/42.
  18. كتاب سليم: ص 145. الكافى: ج 8 ص 345. تفسير القمى: ج 2 ص 201. تأويل الآيات: ج 2 ص473، 474 ح5، 6. تفسیر العیاشی: ج2 ص301 ح111. الاقبال: ج2 ص249. شرح الاخبار: ج2 ص236. مدینة المعاجز: ج2 ص243. بحارالانوار: ج28 ص256 ح40 و ج31 ص637 ح147 و ج37 ص119، 135، 164، 168 و ج63 ص256. عوالم العلوم: ج3/15 ص125، 141، 303.
  19. بحار الانوار: ج 37 ص 121 و ج 60 ص 241.
  20. بحار الانوار: ج 28 ص 257.
  21. بحار الانوار: ج 28 ص 256 ح 40. تأويل الآيات: ج 2 ص 474. الكافى: ج 8 ص 345.
  22. بحار الانوار: ج 60 ص 185 و ج 37 ص 168 ح 45.
  23. بحار الانوار: ج 37 ص 164 ح 41 و ج 63 ص 256 ح 125.
  24. فجر/25، 26.
  25. بحار الانوار: ج 28 ص 278 و ج 31 ص 171 ح 25.
  26. بحار الانوار: ج 30 ص331، 332.
  27. بحار الانوار: ج 28 ص 257. الكافى: ج 8 ص 345. تأويل الآيات: ج 2 ص 474.
  28. بحار الانوار: ج 28 ص 263. كتاب سليم: ص 145. مدينة المعاجز: ج 2 ص 243.
  29. بحار الانوار: ج 28 ص60، 61. کامل الزیارات: ص259-266.
  30. آل عمران/144. غدير در قرآن: ج 2 ص262-279.
  31. اسرار غدير: ص 149 148 بخش 6 .
  32. بحار الانوار: ج 28 ص20، 253.
  33. بحار الانوار: ج 22 ص239، 246، 514، 516 و ج28 ص20. همچنین مراجعه شود به کتاب: غدیر در قرآن: ج1 ص434، 439-441.
  34. الاختصاص (شيخ مفيد): ص 6 . بحار الانوار: ج 22 ص352، 440 و ج28 ص238، 239، 259 و ج67 ص164.
  35. بحار الانوار: ج 28 ص 259.
  36. بحار الانوار: ج 22 ص 333 ح 46.
  37. بحار الانوار: ج 75 ص 215 ح 93.
  38. بحار الانوار: ج 66 ص83، 84.
  39. بحار الانوار: ج 20 ص 90 ح 18.
  40. شعرى است كه يزيد هنگام جسارت به سر مقدس امام حسين‏عليه السلام مى‏خواند، و منظورش اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دينى كه آورد هدفش رياست بر مردم بود! بحار الانوار: ج 45 ص 133.
  41. اين شعر هم دنباله جسارت‏ هاى يزيد در همان موقعيت است.
  42. بحار الانوار: ج 33 ص 133. الغارات: ج 1 ص 197.
  43. بحار الانوار: ج 22 ص333، 351 و ج28 ص236.
  44. در بعضى نسخه ‏ها چنين است: آيا با رفتن او دينش را از بين مى ‏بريد؟
  45. بحار الانوار: ج 29 ص 228.
  46. شرح الاخبار: ج 2 ص 263. بحار الانوار: ج 28 ص 17.
  47. بحار الانوار: ج 32 ص294، 314. الاحتجاج: ج1 ص291.
  48. بحار الانوار: ج 36 ص 45.
  49. بحار الانوار: ج 33 ص 569 .
  50. نوائب الدهور: ج 3 ص 158.
  51. بحار الانوار: ج 43 ص 193.
  52. بحار الانوار: ج 42 ص 303.
  53. بحار الانوار: ج 24 ص 216 و ج 71 ص80، 84.