پرش به محتوا

ابوبکر بن ابی قحافه

از ویکی غدیر
(تغییرمسیر از ابوبكر بن ابى قحافه)
ابوبکر بن ابی قحافه
اطلاعات فردی
نام کاملعبدالله بن عثمان (ابوبکر)
سرشناسیصحابی پیامبر صلی الله علیه وآله
تولدحدود ۵۰ پیش از هجرت
وفات۲۲ جمادی‌الثانی ۱۳ق
نحوه درگذشتبیماری و تب (۱۵ روز)
محل دفندر مسجدالنبی
خویشان سرشناسعایشه (دختر)، ابوقحافه (پدر)
اطلاعات علمی
مذهباسلام
اطلاعات فرهنگی
زمینه فعالیتخلافت، غزوات
علت شهرتخلیفه اول (از نگاه اهل سنت)


ابوبکر بن ابی‌قحافه (۵۰ ق. هـ، ۲۲ جمادی‌الآخر سال ۱۳ ه) با کنیه‌های «عتیق» و «ابوالفصیل»، از صحابه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و نخستین خلیفه پس از شهادت ایشان بود. وی در سقیفه بنی‌ساعده، علی رقم وصیت پیامبر صلی الله علیه وآله به خلافت رسید و نقش محوری در هجوم به بیت فاطمه زهرا سلام الله علیها و غصب خلافت از امیرالمؤمنین علی علیه السلام داشته و سرکوب شورش‌های موسوم به «جنگ‌های رده» را رهبری کرد، همچنین نقش مهمی در آغاز فتوحات خارج از جزیرةالعرب و جمع‌آوری نخستین مصحف قرآنی ایفا کرد.

زندگی‌نامه

ابوبکر، با نام اصلی عبدالکعبه بن عثمان بن عامر، از تیره بنی تیم قریش بود. کنیه مشهور او «ابوبکر» و القابی چون «عتیق» و «ابوالفصیل»[۱] به وی نسبت داده شده است.[۲] پدرش ابوقحافه عثمان و مادرش ام‌الخیر سلمی بنت صخر، هر دو از بنی تیم بودند.[۳] درباره زمان دقیق ولادت او اختلاف است، اما با توجه به تاریخ وفات (۱۳ق) و سن گزارش شده (۶۳ سال)، احتمالاً حدود ۵۰ قبل هجرت متولد شده است.[۴]

اسلام آوردن

طبری از محمد بن سعد نقل می‌کند که ابوبکر بعد از ۵۰ نفر اسلام آورد.[۵]برخی اخبار نقل شده از راویان اهل سنت، حاکی از مسلمان شدن ابو قحافه در روز فتح مکه است.[۶]ابوجعفر اسکافی معتزلی می‌گوید: اگر ابوبکر سبقت در اسلام داشته، چرا خودش به این موضوع به عنوان یک فضیلت در هیچ موردی از جمله در سقیفه احتجاج و استدلال نکرده و هیچ‌یک از هواداران او از صحابه نیز چنین ادعایی را مطرح نکرده‌اند؟[۷]

هجرت

مشهور است که ابوبکر تنها همراه پیامبرصلی الله علیه وآله در هجرت و پناه‌گرفتن در غار ثور بود.[۸] این رخداد بعدها در ادبیات سیاسی-مذهبی اهل سنت به عنوان فضیلتی بزرگ برای وی مطرح شد و آیات ۴۰ سوره توبه (مثل «ثَانِیَ اثْنَیْنِ») در شأن او تفسیر گردید.[۹] مفسران شیعه اما این آیات را خطاب به پیامبرصلی الله علیه وآله می‌دانند و مصاحبت در غار را دلیلی بر اولویت خلافت نمی‌شمرند.[۱۰]

غزوات

ابن ابی‌الحدید از ابوجعفر اسکافی نقل می‌کند: «ابوبکر نه تیری انداخت و نه شمشیری کشید و نه خونی ریخت.»[۱۱] در غزوه خیبر، پیامبر صلی الله علیه وآله ابتدا ابوبکر و عمر را فرستاد اما موفق نشدند؛ سپس پرچم را به حضرت علی علیه السلام داد و خیبر فتح شد.[۱۲]در سال نهم هجری نیز ابتدا مأمور ابلاغ سوره برائت به مشرکان شد، اما سپس علی علیه السلام از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله برای انجام این مأموریت جانشین او گردید.[۱۳] در اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه وآله، با وجود حضور ابوبکر در سپاه اسامه بن زید علیه رومیان، فرماندهی به اسامه سپرده شد.[۱۴] ابوبکر، عمر و برخی دیگر با وجود دستورات صریح پیامبر صلی الله علیه وآله از عدم تخلف از جیش اسامه، از اردوگاه جُرف به مدینه بازگشتند.[۱۵]

نماز جماعت

در اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه وآله، هنگام تلاش برای اعزام سپاه اسامه به شام، بیماری ایشان شدت گرفت و نتوانستند نماز را در مسجد اقامه کنند.[۱۶] پیامبر ابتدا خواستند علی علیه السلام را برای امامت نماز بفرستند، اما عایشه ابوبکر و حفصه عمر را پیشنهاد کردند؛ پیامبر همه را رد کرد.[۱۷]

روایات حاکی است ابوبکر بدون دستور صریح پیامبر صلی الله علیه وآله، شروع به امامت نماز کرد؛ پیامبر با تکیه بر دیگران به مسجد آمد و نماز را نشسته اقامه نمود.[۱۸]اهل سنت این را دلیل تقدم ابوبکر بر خلافت می‌دانند،[۱۹] اما شیعه روایات را فاقد تواتر، مغرضانه[۲۰] و متناقض با حضور ابوبکر در اردوگاه جرف می‌شمارند.[۲۱]قراین شیعه: ابوبکر باید در سپاه اسامه می‌بود، نه مدینه؛ پیامبر قبلاً صحابه دیگری را نیز برای نماز موقت مأمور کرده بودند.[۲۲] ابن جوزی حنبلی کتابی در رد ادعای اقتدای پیامبر صلی الله علیه وآله به ابوبکر نوشت؛ این واقعه دلیل خلافت نیست.[۲۳]

سقیفه بنی ساعده

مقاله اصلی: "سقیفه"

با شهادت پیامبر صلی الله علیه وآله در سال ۱۱ق، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند تا درباره جانشینی تصمیم بگیرند. ابوبکر که به روایتی در سنح بود، به همراه عمر و ابوعبیده جراح به سقیفه رفت.[۲۴] پس از مجادلات شدید لفظی و حتی درگیری فیزیکی،[۲۵] با مداخله ابوبکر و حمایت قبیله بنی اسلم که به موقع وارد مدینه شدند، بیعت با او به عنوان خلیفه انجام گرفت.[۲۶] عمر خود این بیعت را «فلتة» (کاری شتابزده) خواند که خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ کرد.[۲۷]

مخالفت با بیعت: گروهی از جمله حضرت علی علیه السلام، عباس بن عبدالمطلب، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص، سلمان فارسی و ابوذر غفاری، از بیعت خودداری کردند.[۲۸]

هجوم به بیت فاطمه سلام الله علیها: برای گرفتن بیعت از حضرت علی علیه السلام و یارانش به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها هجوم برده شد و تهدید به آتش‌زدن خانه صورت گرفت.[۲۹] بر اساس منابع، حضرت فاطمه سلام الله علیها تا پایان عمر از ابوبکر و عمر رنجیده‌خاطر بودند.[۳۰] ابوبکر خود در بستر بیماری از برخی اقدامات از جمله «هجوم بر خانه فاطمه سلام الله علیها» اظهار پشیمانی کرد.[۳۱]

مسئله فدک: از اقدامات بحث‌برانگیز ابتدای خلافت، مصادره فدک - ملکی که به روایات شیعی و برخی منابع اهل سنت، پیامبرصلی الله علیه وآله به فاطمه سلام الله علیها بخشیده بود - است. حضرت فاطمه سلام الله علیها با استناد به اصل هبه، احتجاج کرد، اما ابوبکر با استناد به حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» مدعای او را نپذیرفت.[۳۲]

جنگ‌های رده:[۳۳] از جمله اقدامات جنجالی رد این جنگ ها، کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر بود که مورد اعتراض برخی صحابه واقع شد.[۳۴]

د) تعیین جانشین: کارگزاران ابوبکر عمدتاً فرماندهان نظامی بودند و امور اداری محدودی داشت. در اواخر عمر، با وجود مخالفت‌هایی، عملاً عمر بن خطاب را به جانشینی خود منصوب کرد و عثمان بن عفان مأمور کتابت عهدنامه شد.[۳۵]

مرگ ابوبکر

ابوبکر در ۷ جمادی‌الثانی سال ۱۳ق بیمار شد، ۱۵ روز پس از تب و بستری، در ۲۲ جمادی‌الثانی (پس از ۶۲ سال عمر و ۲ سال و ۳ ماه خلافت) درگذشت. به وصیتش، اسماء جنازه را غسل داد، عمر نماز خواند و در کنار پیامبر صلی الله علیه وآله به خاک سپرده شد.[۳۶]

محمد بن ابی بکر در ذکر جزئیات بیشتری از ماجراهای هنگام مرگ پدرش می‌گوید: هنگام مرگ او عبدالرحمن و عایشه و عمر حاضر بودند که صدای واویلایش بلند شد. سلیم می‌گوید: با محمد بن ابی بکر ملاقات کردم و گفتم: آیا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و عایشه و عمر کسی حاضر بود؟

گفت: نه. گفت: آیا آنچه تو شنیدی آنان هم شنیدند؟ گفت: مقداری را شنیدند و گریه کردند و گفتند: هذیان می‌گوید!! ولی همه آنچه من شنیدم آنان نشنیدند. گفتم: آنچه آنان هم از او شنیدند چه بود؟ گفت: وقتی صدای وای و ویل بلند کرد عمر به او گفت: ای خلیفه پیامبر! چرا صدای وای و ویل بلند کرده‌ای؟

گفت: این محمد و علی هستند که مرا به آتش بشارت می‌دهند، و در دست محمد صحیفه ای است که در کعبه بر سر آن هم پیمان شدیم. او به من می‌گوید: «به جان خودم قسم به آن وفا کردی، و تو و اصحابت یکدیگر را بر علیه ولی خدا کمک کردید. بشارت بده به آتش در پایین‌ترین درجه جهنم».

عمر تا این سخن را شنید برخاست تا خارج شود و در آن حال می‌گفت: او هذیان می‌گوید. ابوبکر گفت: نه به خدا قسم هذیان نمی‌گویم، کجا می‌روی؟! عمر گفت: چگونه هذیان نم ی‌گویی در حالی که تو دومی آن دو نفر هستی هنگامی که در غار بودید! ابوبکر گفت: هنوز هم این را می‌گویی؟! آیا من آن روزها برایت نقل نکردم که محمد در غار به من گفت: «من کشتی جعفر و اصحابش را می‌بینم که در دریا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستی بر صورت من کشید و من او را دیدم، و همان موقع معتقد شدم که او ساحر است!! و این ماجرا را در مدینه برای تو بازگو کردم و نظر هر دومان بر این قرار گرفت که او ساحر است؟!

محمد بن ابی بکر می‌گوید: وقتی با او تنها ماندم به او گفتم: ای پدر، بگو: لا اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمی‌گویم و نمی‌توانم بگویم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم! وقتی نام «تابوت» را آورد گمان کردم هذیان می‌گوید. گفتم: کدام تابوت؟ گفت: تابوتی از آتش که با قفلی از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و این رفیقم. گفتم: عمر؟ گفت: آری، پس مقصودم کیست؟ و نیز ده نفر دیگر که در چاهی در جهنم هستیم. بر در آن چاه صخره ای است که هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله‌ور کند آن صخره را بلند می‌کند. گفتم: گویا هذیان می‌گویی! گفت: نه به خدا قسم هذیان نمی‌گویم. خدا پسر صهاک را لعنت کند. او بود که مرا از یاد خدا گمراه کرد بعد از آنکه برایم آمد، و او چه بد رفیقی است! سپس بار دیگر صدای وای و ویل او بلند شد تا از دنیا رفت.

محمد بن ابی بکر می‌گوید: عبداللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات کردم و گفته‌های پدرم (ابوبکر) را برایش نقل کردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظیر گفته‌های پدرت را بدون کم و زیاد گفت.

... سلیم می‌گوید: وقتی محمد بن ابی بکر در مصر کشته شد و خبر شهادت او رسید به امیرالمؤمنین علیه السلام تسلیت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابی بکر برایم نقل کرده بود برای آن حضرت نقل کردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم. حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت کند. او شهید و زنده است و روزی داده می‌شود.[۳۷]

ابوبکر در توطئه ترور پیامبر صلی الله علیه وآله[۳۸]

مقاله اصلی: "ترور پیامبر صلی الله علیه وآله"

گروه چهارده نفری از منافقین نقشه قتل پیامبر صلی الله علیه و آله را برای اجرای آن در عقبه هرشی در پیش دارند. قبل از رسیدن قافله به کوه هرشی، ۱۴ نفر خود را به قُلّه رساندند و در دو سوی آن کمین کردند. با رسیدن شتر پیامبر صلی الله علیه و آله - که پیشاپیش قافله در حرکت بود و حذیفه و عمار راهنمای آن بودند - منافقین حمله کردند و پس از درگیری‌های مفصل، منافقین فراری شدند.

در آنجا حذیفه پیشنهاد پیگیریِ آنان را به پیامبر صلی الله علیه و آله داد، ولی حضرت با اقتباس از دو آیه قرآن به او فهماند که فعلاً مأمور به صبر هستم. روز بعد که قافله برای استراحت توقف کرد بار دیگر آن گروه با یکدیگر به نجوی پرداختند در حالی که حضرت همه را از سخن سری گفتن منع کرده بود. هنگام حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را فراخواند و مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: در چه باره ای نجوی می‌کردید؟ گفتند: ما اصلاً سخن سرّی نداشته‌ایم!! پیامبر صلی الله علیه و آله با تضمین بخش دوم آیه ۱۴۰ از سوره بقره در کلام خود و فقط با حذف همزه استفهام قبل از کلمه «أَ أَنْتُمْ» پاسخ آنان را داد و فرمود: «أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه، وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه، وَ مَا اللَّه بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».[۳۹]

کفر ابوبکر[۴۰]

امام صادق علیه السلام درباره آیه «اِنَّ الَّذینَ آمَنوا ثُمَّ کَفَروا ثُمَّ آمَنوا ثُمَّ کَفَروا ثُمَّ ازدادوا کُفراً …»:[۴۱] «کسانی که ایمان آوردند و سپس کافر شدند؛ بعد از آن ایمان آوردند و دوباره کافر شدند و سپس بر کفر خود افزودند …»، آن را به اولین غاصبین حق غدیر تفسیر کرده چنین فرمود:

این آیه درباره ابوبکر و عمر و عثمان است. اینان ابتدا (در ظاهر) به دین پیامبر صلی الله علیه و آله گرویدند، ولی آنگاه که ولایت بر آنان عرضه شد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» کافر شدند.

سپس به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام (در ظاهر) اقرار کردند، ولی آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت کافر شدند و بر بیعت خود ثابت نماندند. سپس کفر خود را بالاتر بردند و از آنان که با علی علیه السلام بیعت کرده بودند برای خود بیعت گرفتند!! اینان کسانی اند که از ایمان برای آنان هیچ نمانده است.[۴۲]

ابوبکر در جهنم[۴۳]

  • امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: در قعر جهنم چاهی است و بر سر آن چاه صخره ای است که هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله‌ور کند آن صخره را از در آن چاه برمی‌دارد و جهنم از شعله‌های آن چاه شعله می‌گیرد. می‌بینیم که این چاه پس از طبقه‌های هفتگانه جهنم در قعر آن قرار دارد، و خداوند آن را به صورت اتاقی قرار نداده بلکه به شکل چاه است که عمق بیشتر در آن معنی دارد، و اینجاست که معنای درک اسفل یا قعر پایین‌تر معلوم می‌گردد. آن قدر پایین‌تر است که قبل از آن طبقه هفتم جهنم پایان می‌یابد. آن قدر پایین است که وقتی درب آن باز می‌شود تازه جهنم شعله می‌گیرد. آنگاه حضرت معذبین در این چاه را نام برد که بدترین آنان اولی و دومی اند؛ و جالب است که امیرالمؤمنین علیه السلام این مطلب را رو در روی آنان به خودشان فرمود.[۴۴]
  • در حدیث دیگر خداوند تعالی می‌فرماید: «دومی و اصحابش را در قعری از جهنم می‌آویزم که ابلیس در درجه ای بالاتر بر او که پایین‌تر است می‌نگرد و او را لعنت می‌کند»![۴۵]
  • حدیث دیگری در این زمینه از امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده که فرمود: روزی به سمت بیرون کوفه خارج شدم و قنبر پیشاپیش من در حرکت بود. در این هنگام ابلیس رو به ما می‌آمد. من به او گفتم: تو پیرمرد بدی هستی! گفت: یا امیرالمؤمنین، چرا چنین می‌گویی؟ به خدا قسم، برایت حدیثی نقل کنم که خودم از خدای عزوجل بدون واسطه شنیده‌ام: آن هنگام که به خاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنین ندا کردم: ای خدای من وای آقای من، گمان نمی‌کنم مخلوقی شقی تر از من خلق کرده باشی. خداوند به من چنین وحی کرد: بلی، از تو شقی تر خلق کرده‌ام، نزد مالک (خزانه دار جهنم) برو تا به تو نشان دهد. نزد مالک رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: شقی تر از مرا نشانم ده. مالک مرا به جهنم برد و درِ طبقه بالا را برداشت. آتش سیاهی بیرون آمد که گمان کردم مرا و مالک را در خود فرو برد. مالک به آتش گفت: آرام باش. شعله‌ها آرام گرفت. سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشی بیرون آمد که از اولی سیاه‌تر و گرم تر بود. به آن گفت: خاموش باش، و خاموش شد. تا آنکه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشی که از طبقه ای خارج می‌شد شدیدتر از طبقه قبل بود. در طبقه هفتم آتشی بیرون آمد که گمان کردم مرا و مالک را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق کرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: ای مالک، دستور ده تا خاموش شود وگرنه من خاموش می‌شوم. مالک گفت: تو تا روز معین خاموش نخواهی شد. سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را دیدم که بر گردنشان زنجیرهای آتشین بود و آنان را از بالا آویزان کرده بودند و بالای سرشان عده ای با تازیانه‌های آتش آنان را می‌زدند. پرسیدم: ای مالک، این دو نفر کیانند؟ گفت: آیا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده‌ای - و من قبلاً یعنی دو هزار سال قبل از آنکه خداوند دنیا را خلق کند خوانده بودم - «لا الهَ الاّ اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، ایَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِیٍّ (یعنی محمد را به علی مؤید نموده و یاری کردم)». مالک گفت: این دو نفر دشمنان آنان و ظالمین بر ایشان هستند.[۴۶]
  • محمد بن ابی بکر می‌گوید: پدرم ابوبکر هنگام مرگ صدای وای و ویلش بلند شد. عمر به او گفت: ای خلیفه پیامبر! چرا صدای وای و ویل بلند کرده‌ای؟ گفت: اینان محمد و علی هستند که مرا به آتش بشارت می‌دهند، و در دست محمد صحیفه ای است که در کعبه بر سر آن هم پیمان شدیم. او به من می‌گوید: به جان خودم قسم به آن وفا کردی، و تو و اصحابت یکدیگر را بر علیه ولی خدا کمک کردید. بشارت بده به آتش در پایین‌ترین درجه جهنم. محمد بن ابی بکر می‌گوید: وقتی با او تنها ماندم به او گفتم: ای پدر، بگو: «لا اله الاّ اللَّه». گفت: هرگز نمی‌گویم و نمی‌توانم بگویم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم! وقتی نام «تابوت» را آورد گمان کردم هذیان می‌گوید. گفتم: کدام تابوت؟ گفت: تابوتی از آتش که با قفلی از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و این رفیقم. گفتم: عمر؟ گفت: آری، پس مقصودم کیست؟ و نیز ده نفر دیگر که در چاهی در جهنم هستیم. بر در آن چاه صخره ای است که هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله‌ور کند آن صخره را بلند می‌کند.[۴۷]

ابوبکر و شایعه پراکنی در غدیر خم[۴۸]

یکی از شایعه‌هایی که پس از اعلان ولایت در غدیر می‌رفت تا ذهن مردم را تخریب کند مسئله «ساختگی بودن» این مراسم از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و نسبت دادن آن به خدا بود. این مطلب را منافقین رسماً دامن زدند و علناً بر زبان آوردند، و اگر در اذهان مردم جای می‌گرفت راه دیگری برای مقابله با برنامه عظیم غدیر باز می‌شد و به اساس بعثت نیز سرایت می‌کرد.

مطرح کنندگان این جسارت ابوبکر و عمر بودند، که بعد از مسدود شدن راه‌های دیگری که در آیات دیگر ذکر شده، از این راه وارد شدند. کیفیت به میان آوردن این شایعه هم در این قالب بود که: «خدا به او امر نکرده و این مطلبی است که از پیش خود ساخته و به خدا نسبت می‌دهد»، که در عربی از آن با کلمه «تَقَوُّل» یاد می‌شود. سپس کلمه «کذّاب» را هم به آن افزودند، و برای توجیه علت این «تقوُّل» هدف شرافت دادن به پسر عمویش را مطرح کردند.

در روایتی امام صادق علیه السلام فرموده است:

هنگامی که ولایت علی علیه السلام نازل شد دو نفر از مردم (یعنی ابوبکر و عمر) گفتند: به خدا قسم این مطلب از سوی خدا نیست، و مقصد او شرافت دادن به پسر عمویش است. خداوند تعالی چنین نازل کرد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ. فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ»: «اگر گفته‌هایی به ما افترا زده شود ما دست راست او را می‌گیریم و سپس رگ گردن او را قطع می‌کنیم و هیچ‌کس نمی‌تواند مانع ما باشد». «وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ»: «و آن یادآوری برای مؤمنین است» که منظور علی علیه السلام است. «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ»: «ما می‌دانیم که در میان شما تکذیب کنندگان هستند»، که منظور ابوبکر و عمر هستند که آن سخنان را گفتند. «وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکافِرِینَ»: «و آن حسرتی برای کافران است»، که منظور علی علیه السلام است. «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ»: «و آن یقین حقیقی است»، که منظور از آن ولایت علی علیه السلام است. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ»: «پس به نام پروردگار عظیمت تسبیح بگو».[۴۹]

ابوبکر از اصحاب صحیفه ملعونه[۵۰]

یکی از حواشی غدیر، ماجرای صحیفه ملعونه اول پیش از غدیر، و ماجرای صحیفه ملعونه دوم پس از غدیر است. یکی از ارکان هر دو صحیفه ابوبکر است. به عنوان نمونه:

پس از ماجرای صحیفه ملعونه اول در سفر حجةالوداع در مکه و پیش از غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر را فرا خواند، و این پنج نفر را نام برد و فرمود: ابوبکر و عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ متعهد شده‌اند و پیمان بر غصب خلافت بسته‌اند، و بین خود صحیفه ای نوشته‌اند که اگر من کشته شدم یا از دنیا رفتم این خلافت را از تو - ای علی - مانع شوند.

امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: پدرم فدایت یا رسول اللَّه، اگر اینان به تصمیمات خود جامه عمل پوشاندند دستور می‌دهی چه عکس العملی نشان دهم؟ فرمود: اگر یارانی در برابرشان یافتی با آنان جهاد و مقابله نما، و اگر یاری نیافتی بیعت اجباری آنان را بپذیر و خون خود را حفظ کن.[۵۱]

اتمام حجت ها بر ابوبکر[۵۲]

در چند مورد امیرالمؤمنین علیه السلام به‌طور خصوصی بر ابوبکر با غدیر اتمام حجت کردند:

در ملاقات ابوبکر و عمر

از جمله اتمام حجت‌های امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با غدیر، احتجاج حضرت در برابر ابوبکر، و جایی است که غدیر در عکس العمل به رفتار مُزوِّرانه ابوبکر و عمر مطرح شد؛ و آن هنگامی بود که در روزهای آغاز غصب خلافت به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و خواستند این ملاقات را مصالحه جلوه دهند.

حضرت در مقابله با این رفتار فرمود: از من طلب کردند بیعت با کسی را که او باید با من بیعت کند. من صاحب روز غدیرم. و با این سخن مشت غاصبین را باز کرد تا چنین وانمود نکنند که حضرت به اقدامات آنان راضی شده و غدیر را نادیده گرفته است.[۵۳]

اتمام حجت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابوبکر با غدیر در مسجد قبا

اندکی پس از غصب خلافت، روزی ابوبکر نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و به خیال اینکه توجیهی برای غصب خلافت یافته گفت: پیامبر درباره مسئله ولایت تو بعد از ایام ولایت در غدیر چیزی را تغییر نداده و من شهادت می‌دهم که تو مولای من هستی و بدین مطلب اقرار می‌نمایم و در زمان پیامبر هم به عنوان امیرالمؤمنین بر تو سلام کردم، ولی اینکه «تو خلیفه او باشی» «در این باره چیزی به ما نگفته است!!

این قبیح‌ترین شکل عناد و لجاجت بود که با نام بردن غدیر و آوردن اسم ولایت و اقرار به آن فقط با ذکر کلمه «خلافت» بخواهد القای شبهه ای کند. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام به جای اینکه مسئله را بر سر خلافت یا ولایت یا هر کلمه ای که احتیاج به معنی کردن دارد ببرند، معجزه ای نشان دادند تا اتمام حجت مستقیم الهی بر او باشد و فرمودند:

چطور است پیامبر صلی الله علیه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگوید من به این مسئله ای که به خود اختصاص داده‌ای از تو سزاوارترم و اگر خود را از این مقام عزل نکنی مخالفت خدا و رسول نموده‌ای؟ ابوبکر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهی و کمتر از این را هم به من بگوید برایم کافی است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بیا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.

این چیزی جز معجزه نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدیر را در چشم غاصب تکرار کند. بعد از نماز مغرب ابوبکر همراه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد قُبا آمدند و دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است. آن حضرت به خطاب ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر، بر ضد ولایت علی اقدام کرده‌ای و در جای او نشسته‌ای که جای نبوت است و جز او کسی مستحق آن نیست، زیرا او وصی و خلیفه من است.

تو دستور مرا کنار گذاردی و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودی و خود را به غضب خدا و من دچار ساختی. این لباسی را که به غیر حق بر تن کرده‌ای و اهلش نیستی بیرون بیاور و الا وعده تو آتش است! پس از این ماجرا امیرالمؤمنین علیه السلام به سلمان فرمود: اکنون این خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبکر سراغ عمر آمد و همه چیز را برای او تعریف کرد. عمر گفت: چه سست عقیده و ضعیف العقل هستی! نمی دانی که این هم گوشه ای از سحر اوست! بر سر آنچه بوده‌ای پایدار باش!!![۵۴]

دفاع از غدیر در کوچه بنی النجار

روزی ابوبکر در کوچه بنی النجار به تنهایی با امیرالمؤمنین علیه السلام برخورد کرد و فرصت را غنیمت شمرده گفت: یا علی، به خدا قسم اگر کسی که به او اطمینان داشته باشم شهادت دهد که تو به خلافت از من سزاوارتری، آن را به تو می‌سپارم!! حضرت فرمود: ای ابوبکر، آیا احدی را مطمئن‌تر از پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ داری؟ آن حضرت در چهار مورد برای من از تو و عمر و عثمان و عِدّه ای از همراهیانت بیعت گرفت که یکی از آنها روز غدیر در بازگشت از حجةالوداع بود.

آن روز همه شما گفتید: شنیدیم و اطاعت خدا و رسول را پذیرفتیم. پیامبر صلی الله علیه و آله از شما پرسید: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگی گفتید: آری، شاهد باشند. حضرت فرمود: پس بر یکدیگر شاهد باشید و حاضرین شما به غایبین برسانند و آنان که شنیدند به کسانی که نشنیده‌اند برسانند. شما هم گفتید: قبول کردیم یا رسول اللَّه! سپس همگی برخاستید و به خاطر این کرامت خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و به من تبریک گفتید. عمر جلو آمد و بر کتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو ای پسر ابوطالب، که صاحب اختیار من و هر مؤمنی شدی![۵۵]

استدلال امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابوبکر با حدیث غدیر

روزی ابوبکر غفلتاً و بدون اطلاع نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو کنند. در آن مجلس مطالبی بین امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت‌های بسیاری بر او نمود. از جمله مطالبی که به عنوان استدلال برای محکومیت ابوبکر بر زبان جاری کرد این بود که فرمود:

تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا من صاحب اختیار تو و هر مسلمانی طبق حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر هستم یا تو؟ ابوبکر هیچ راهی جز اقرار ندید و گفت: البته که تو هستی!! با این اعترافِ ابوبکر به حقانیت غدیر، امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال نهایی را در برابر او مطرح کرد و فرمود: تو که از آنچه اهل دینِ خدا به آن نیاز دارند دست خالی هستی، چه شده که به دین خدا دست دراز کرده و مغرور شده‌ای؟![۵۶]

در قضیه خالد بن ولید

پس از قضیه خالد بن ولید پس از غصب خلافت و مفتضح شدن او به دست امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت به مدینه بازگشتند و مطالبی بین حضرت با ابوبکر رد و بدل شد.

آنگاه حضرت خطاب به عمویشان عباس فرمودند: «... اکنون که روز غدیر برای اینان قانع کننده نیست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه می‌توانند ما را ضعیف نمایند که خداوند مولای ماست و او بهترین حکم کننده است».[۵۷]

اتمام حجت پیامبر صلی الله علیه و آله بر ابوبکر[۵۸]

ابان از سلیم نقل می‌کند در گفتگویی که امیرالمؤمنین علیه السلام با منافقین و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود:

ای طلحه، دلیل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که در روز غدیر خم فرمود: «هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختیارترم علی هم نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر است». من چگونه می‌توانم بر آنان صاحب اختیارتر از خودشان باشم در حالی که آنان امیران و حاکمان بر من باشند؟!

دلیل بر دروغ و باطل و ناحقشان این است که آنان به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بر من به عنوان «امیرالمؤمنین» سلام کردند. و این مطلب بر آنان (ابوبکر و عمر) و بر تو (ای طلحه) به خصوص و بر این که همراه تو است - یعنی زبیر - و بر همه امت و بر این دو نفر - و حضرت به سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره کردند - و بر این خلیفه ظالم شما - یعنی عثمان - حجت است.[۵۹]

اتمام حجت صحابه بر ابوبکر با غدیر[۶۰]

بلال مؤذن پیامبر صلی الله علیه و آله از کسانی بود که با ابوبکر بیعت نکرد. از سوی دیگر ابوبکر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بلال را که غلام بود خرید و آزاد کرد. عمر از این بهانه استفاده کرد و روزی گریبان بلال را گرفت و گفت:

ای بلال، این جزای ابوبکر است که تو را آزاد کرده، اکنون نمی‌آیی با او بیعت کنی! بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد کرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها کند، و اگر مرا برای غیر خدا آزاد کرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را باید عمل کرد. و اما بیعت با ابوبکر، من بیعت نخواهم کرد با کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را خلیفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است.

خداوند تعالی می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»، یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا و پیامبر جلوتر نروید». ای عمر، تو خوب می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای پسر عمویش پیمانی بست که تا قیامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدیر خم مولی و صاحب اختیار ما قرار داد.

چه کسی جرأت دارد در برابر صاحب اختیار خود با دیگری بیعت کند؟! عمر گفت: اگر بیعت نمی‌کنی با ما زندگی مکن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما! بلال هم مجبور شد بخاطر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام از مدینه بیرون رود و در جای دیگری زندگی کند![۶۱]

ابوبکر و مالک بن نویره

مالک بن نویره رئیس قبیله بنی حنیفه بود که در اطراف مدینه سکونت داشتند. او از حاضرین در غدیر بود و همه واقعه را به چشم خود دیده و به قبیله خود بازگشته بود و برای آنان شرح داده بود. پس از انتشار خبر شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله مالک به عنوان رئیس قبیله برای تجدید عهد با مولای خود امیرالمؤمنین علیه السلام به مدینه آمد و یکسره به مسجد رفت ولی با تعجب ابوبکر را بر فراز منبر دید.

از همان‌جا صدا زد: «ای ابوبکر، بیعت علی علیه السلام در روز غدیر خم را فراموش کردی؟ این منبر جای تو نیست که بر آن خطابه می‌خوانی»! این را گفت و به قبیله خود بازگشت و با ابوبکر بیعت نکرد. ابوبکر ترسید و برای مقابله با او بهانه ای که برای سایر قبایل عرب بکار می‌بست به میان آورد. ابتدا فردی را فرستاد و به عنوان نماینده خلیفه از او زکات طلب کرد.

مالک گفت: زکات را باید به امام داد، و ابوبکر امام نیست تا به او زکات بدهم!! با آمدن این پاسخ برای ابوبکر، حکم ارتداد آنان را صادر کرد و خالد را با لشکری به جنگ آنان فرستاد. مالک که عمق توطئه را احساس کرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد کرده باشد و بر همه معلوم کند که منظور اینان از ارتداد نپذیرفتن ابوبکر است. ابوبکر سرلشکر خود خالد بن ولید را به جنگ مالک فرستاد. خالد که در خباثت و جنایت و بی‌حیایی ید طولایی داشت با لشکر خود از مدینه خارج شد تا به منطقه مزبور رسید.

مالک برخورد مسلحانه ابوبکر را که دید فهمید با تهمت ارتداد می‌خواهند با آنها بجنگند؛ لذا در مقابل آنها اعلام کرد که ما مسلمانیم و اذان گفتند و همه به نماز ایستادند. پس بهانه خالد از این جهت قطع شد، ولی دستور کار و قتل‌عام آنان به او داده شده بود. پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاکره کنند.

خالد - که دستور را از قبل گرفته بود - با یک اقدام ناجوانمردانه و مزوّانه به مالک نیرنگ زد و در حالی که آنها سلاح‌ها را بر زمین گذارده بودند همه را اسیر کردند و در یک فرمان اسیران را کشتند. مالک بن نویره اولین شهید راه غدیر شد و خالد بی شرمانه در همان شب با همسر او همبستر گردید!! تا اسلام سقیفه ای به همه معرفی شود، و معلوم شد اینان که به مبارزه به اصطلاح مرتدین آمده بودند خودشان تا چه حد مرتد بودند.

به این همه اکتفا نکردند و زنان و دختران مسلمان قبیله را به عنوان اسیر به مدینه آوردند تا بین مسلمانان قسمت کنند! خوله دختری از آنان بود که او را به عنوان اسیر وارد مسجد کردند. او در ابتدای ورود به مسجد صدا زد: ای مردم، محمد صلی الله علیه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنیا رفت. پرسید: آیا قبر و زیارتگاهی دارد؟ گفتند: آری این تربت و قبر اوست. از همان‌جا خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله صدا زد: «السلام علیک یا رسول اللَّه. من شهادت می‌دهم که صدای مرا می‌شنوی و قادر بر پاسخ من هستی. ما بعد از تو اسیر شده‌ایم در حالی که به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت می‌دهیم». سپس نشست.

در اینجا طلحه و زبیر او را به عنوان کنیز برای خود درخواست کردند. خوله گفت: ای اعرابی (که از دین خدا خبر ندارید)، چگونه است که زنان خود را در پس پرده‌ها نگه داشته‌اید و زنان دیگران را هتک حرمت می‌کنید؟! سپس گفت: به خدا و پیامبر قسم، کسی مالک من نخواهد شد مگر آن کسی که خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب دیده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتی که بین من و اوست.

در اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام وارد مسجد شد و پرسید: این چه سر و صدایی است که در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند. حضرت فرمود: من اگر بگویم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آری. حضرت از خوله هم در این باره پرسید. خوله گفت: تو کیستی که در بین این مردم چنین ادعایی می‌کنی؟ !!

فرمود: من علی بن ابی طالبم. خوله عرض کرد: شاید تو همان کسی هستی که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم به عنوان عَلَم و راهنمای مردم برایمان منصوب کرد؟ حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض کرد: ما به خاطر تو غضب کردیم و به خاطر تو به ما حمله کردند و ما را غارت کردند و اسیر گرفته آوردند؛ زیرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختیار کسی قرار نمی‌دهیم مگر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله او را برای ما و شما نصب کرده است.[۶۲]

استهزاء خدا و رسول صلی الله علیه و آله[۶۳]

روز هفدهم ماه ذی الحجه کاروان غدیر وارد «وادی قُدَیْد» شد و برای استراحت در آبادی «قدید» توقف کرد و مردم پیاده شدند.[۶۴] در این آخرین منزل قبل از غدیر ۱۴ آیه درباره غدیر نازل شد که از دو سوره قرآن است. این آیات عبارت بودند از آیه ۹۶ و ۹۷ سوره مریم و آیه ۱۲–۲۴ سوره هود بود. نزول این آیات در کنار دو برنامه دقیق برای آماده‌سازی فکری مردم قبل از غدیر بود که عکس العمل‌هایی را نیز به همراه داشت. در آنجا و پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد محبت علی علیه السلام در دل مردم و نزول آیه ۹۶ و ۹۷ سوره مریم، منافقین بی‌کار ننشستند و فوراً عکس العمل نشان دادند و خداوند هم آیات ۱۲–۲۴ سوره هود را نازل کرد:

این مراسم دعا و آمین و استجابت فوری الهی با نزول آیه در حضور مردم و تفاصیلی که ذکر شد، یک مقطع استثنایی در زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله به‌شمار می‌آمد که همه را مبهوت و متعجب کرد، و در آستانه غدیر مقام عظیم علی بن ابی طالب علیه السلام را در پیشگاه خداوند روشن ساخت. برای شکستن این عظمت دهان بی پروایی لازم بود که خسَّت و ذلت و حسادت خود را به نمایش بگذارد.

از میان آن جمعیت عظیم که ناظر ماجرا بودند، ابوبکر و عمر به کنایه گفتند: به خدا قسم! یک پیمانه خرما در مشکی پوسیده نزد ما محبوب تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است. چه می‌شد اگر از پروردگارش درخواست ملائکه ای می‌کرد که او را در برابر دشمنانش کمک کنند، یا گنجی که فقر او را جبران کند! به خدا قسم، علی را به هر کاری دعوت می‌کند او هم می‌پذیرد!![۶۵]

لذا پیامبر صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: «خدایم می‌داند که من از قریش چه کشیده‌ام، آن هنگام که نبوت مرا نپذیرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشکریانی از آسمان به کمک من فرستاد که مرا یاری کردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند کرد؟»[۶۶]

اینجا بود که آیه ۱۲–۲۴ از سوره هود نازل شد. این آیات از یک سو دلگرمی برای پیامبر صلی الله علیه و آله بود که به خاطر حرکات منافقین رنجیده خاطر نشود و مسئله اعلان ولایت ترک نشود، و از سوی دیگر عین گفتار مسخره آمیز ابوبکر و عمر در آیه آمده بود!

اعتراض ابوبکر به لقب «امیرالمؤمنین» در غدیر[۶۷]

پس از اتمام مراسم حجةالوداع، پیامبر صلی الله علیه و آله در روز سیزدهم ماه ذی الحجة در مکه توقف یک روزه داشت. حضرت با نزول آیه «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً»:[۶۸] «گویی تو می‌خواهی در اثر اعمال آنان خود را از تأسف و غم و اندوه هلاک کنی، اگر به این گفتار ایمان نیاورند»، دستور داد تا سر شناسان اصحاب نزد علی علیه السلام بروند و به عنوان «امیرالمؤمنین» بر او سلام کنند و «السَّلامُ عَلَیْکَ یا امیرَالْمُؤْمِنینَ» بگویند،[۶۹] تا بدین گونه در زمان حیات خود از آنان بر امیر بودن علی علیه السلام اقرار بگیرد.

سرشناسان اصحاب از مؤمنین و منافقین نزد علی علیه السلام آمدند و در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان «امیرالمؤمنین» بر آن حضرت سلام کردند و «السَّلامُ عَلَیْکَ یا امیرَالْمُؤْمِنینَ» گفتند. در اینجا ابوبکر و عمر به عنوان اعتراض گفتند: آیا این حقی از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناک شد و فرمود: حقی از طرف خدا و رسولش است و خدا این دستور را به من داده است.[۷۰]

اهانت ابوبکر به پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر[۷۱]

  • امام صادق علیه السلام در حدیثی سخن سِرّی ابوبکر و عمر در برابر منبر غدیر را چنین بیان می‌فرماید: لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَیْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً. فَأُخْبِرَ النَّبِیّ‌صلی الله علیه وآله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَکَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَیْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئیلُ عَلی رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه وآله: «یَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا …»:[۷۲] هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم علی علیه السلام را منصوب کرد و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قریش (ابوبکر و عمر) سرهای خود را به هم نزدیک کردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه می‌گوید تسلیم نخواهیم شد. این سخن به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده شد. حضرت از آنان در این باره پرسید، ولی آنان تکذیب کردند و به خدا قسم یاد کردند که چیزی نگفته‌اند. در اینجا جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و این آیه را آورد: «به خدا قسم یاد می‌کنند که نگفته‌اند در حالی که مسلّماً سخن کفر را بر زبان آورده‌اند و بعد از اسلامشان کافر شده‌اند …».[۷۳]دسپس امام صادق علیه السلام با توجه به جمله آخر آیه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض کردند و توبه ننمودند.[۷۴]
  • امام باقر علیه السلام سخن مخفیانه دیگری از ابوبکر و عمر در برابر منبر غدیر را چنین بیان فرموده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر علی علیه السلام را منصوب کرد و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ. ابوبکر و عمر مخفیانه گفتند: این قدر که مقامِ پست پسر عمویش را بالا می‌برد هنوز به آرزوی خود نرسیده است. اگر می‌توانست او را پیامبر قرار دهد چنین می‌کرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدی که دارد دور می‌کنیم!! جوانی از انصار (بُرَیْده) سخن آن دو را شنید و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنیدم و به خدا قسم آنچه را گفتید به پیامبر صلی الله علیه و آله خواهم رساند. آن دو او را به خدا قسم دادند که خبر ندهد، ولی او نپذیرفت و اعلام کرد که گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبکر و عمر به او گفتند: هر تلاشی می‌توانی انجام ده!! بُرَیده نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتی آمدند و آن جوان را نزد حضرت دیدند فهمیدند که او خبر داده است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوبکر و ای عمر! چه باعث شد که آن سخنان را بگویید؟ آنان به خدای لا اله الا هو قسم یاد کردند که در این باره چیزی نگفته‌اند! پیامبر صلی الله علیه و آله رو به جوان انصاری کرد و فرمود: ای برادر انصار، چرا بر این دو نفر دروغ نسبت دادی؟!! جوان انصاری چنان ناراحت شد که آرزو کرد زمین او را فرو برده بود و او در این باره چیزی نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست که صدق او را ثابت کند تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شرمنده نشود. در همین حال جبرئیل نازل شد - در ساعتی که معمولاً در آن ساعت نازل نمی‌شد - و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل کرد: «یَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ…»[۷۵]- تا آخر آیه -: «به خدا قسم یاد می‌کنند که نگفته‌اند در حالی که سخن کفر را بعد از اسلامشان بر زبان جاری ساخته‌اند و تصمیم بر کاری گرفتند که به آن نرسیدند، و از چیزی ناراحت نبودند جز آنکه خدا و رسولش او را از فضل خویش مستغنی سازند. پس اگر توبه کنند برای آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض کنند خداوند آنان را به عذاب دردناکی در دنیا و آخرت معذب می‌نماید، و آنان در زمین دوست و یاوری نخواهند داشت».[۷۶]
  • در زمان عمر، در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله مجلسی از بنی هاشم تشکیل شد و امیرالمؤمنین علیه السلام بدعت‌های ابوبکر و عمر را شمردند. ابان می‌گوید: سلیم گفت: در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله به عده ای که گِرد هم نشسته بودند برخوردم که در میان آنان - جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی بکر و عمر بن ابی سلمه و قیس بن سعد بن عباده - کسی غیر از بنی هاشم نبود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تعجب است از محبت این مرد (عمر) و رفیقش قبل از او (ابوبکر) که در قلوب این امت جای گرفته و تسلیم آنان در برابر او در هر چیزی که بدعت گذاشته است. سلیم می‌گوید: سپس امیرالمؤمنین علیه السلام رو به عباس و اطرافیانش کرد و مواردی از کارهای آن دو نفر را ذکر کرد، و از جمله فرمود: عمر بود که در روز غدیر خم وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مرا برای ولایت منصوب کرد، او و رفیقش (ابوبکر) با هم گفتگو کردند. او گفت: «در اینکه کار پسر عمویش را بالا ببرد هیچ کوتاهی نمی‌کند». و دیگری گفت: «در اینکه بازوی پسر عمویش را بلند کند هیچ کوتاهی نمی‌کند». همچنین در حالی که من منصوب شده بودم به رفیقش (ابوبکر) گفت: «این واقعاً کرامت و بزرگی است». رفیقش با تندی به او نگاه کرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً این سخن او را گوش نمی‌دهم و از او اطاعت نمی‌کنم». سپس به او تکیه داد و با تکبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعید و منع او درباره اش چنین نازل کرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّی، وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّی، ثُمَّ ذَهَبَ اِلی اَهْلِهِ یَتَمَطّی، اَوْلی لَکَ فَاَوْلی، ثُمَّ اَوْلی لَکَ فَاَوْلی»:[۷۷] «نه تصدیق کرد و نه نماز خواند بلکه تکذیب کرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دوری از خیر دنیا برای تو باد! دوری از خیر آخرت برای تو باد»![۷۸]

برخورد ابوبکر با اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام پس از غدیر[۷۹]

یکی از برنامه‌های منافقین این بود که وقتی با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار ملاقات می‌کردند به آنان می‌گفتند: «ما به محمد ایمان آورده‌ایم و در برابر بیعت علی و فضیلت او سر تسلیم فرود آورده‌ایم و مانند شما اوامر او را اجرا می‌کنیم». به خصوص ابوبکر و عمر و بقیه نُه نفری که سرشناس تر در نفاق بودند، گاهی که در راه با سلمان و اصحابش رو به رو می‌شدند از آنان احساس انزجار می‌کردند و می‌گفتند:

«اینان اصحاب ساحر و احمق هستند»، که منظورشان پیامبر و علی علیهما السلام بود. سپس به یکدیگر می‌گفتند: «از اینان بپرهیزید که مبادا از گوشه‌های سخنانتان درباره کفر محمد و آنچه درباره علی گفته با اطلاع شوند و خبر آن را برای او ببرند و باعث هلاکت شما شود». آنگاه ابوبکر به اصحاب منافقش می‌گفت: «اینک مرا بنگرید که چگونه آنان را به مسخره می‌گیرم و شر آنان را از شما دفع می‌کنم»!

وقتی به آنان نزدیک شدند ابوبکر گفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، که محمد آقای مردم درباره او گفته است: «اگر دین از ستاره ثریا آویخته باشد مردانی از فارسی زبانان خود را به آن می‌رسانند، و این سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است. و مرحبا به تو که درباره ات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ»: «سلمان از ما اهل بیت است»، و با این سخن تو را با جبرئیل قرین ساخته که در روز کساء از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: آیا من هم از شمایم؟ او گفت: «تو هم از مایی»، و سپس جبرئیل به ملکوت اعلی رفت و به ملائکه دیگر افتخار کرد و گفت: «چه کسی مثل من است؟ افتخار برایم باد که از اهل بیت محمد هستم»!

آنگاه ابوبکر رو به مقداد کرد و گفت: مرحبا به تو ای مقداد! تو همان کسی هستی که پیامبر درباره تو به علی گفت: «یا علی، مقداد برادر تو در دین است و از شدت محبتی که به تو دارد و دشمنی که با دشمنانت دارد و از ولایتی که به اولیائت و عداوتی که با اعدای تو دارد گویا پاره‌ای از تن توست. اما ملائکه آسمان‌ها و حُجُب محبت بیشتری به علی دارند و شدت دشمنی آنان با دشمنان او بیشتر است. پس خوشا به حالت ای مقداد! خوشا به حالت!

سپس ابوبکر رو به ابوذر کرد و گفت: مرحبا به تو ای ابوذر! تو همان کسی هستی که پیامبر درباره ات گفت: «زمین بر خود حمل نکرده و آسمان سایه نینداخته بر گوینده ای که راستگوتر از ابوذر باشد». از پیامبر پرسیدند: خداوند به چه چیزی او را فضیلت و شرافت داده است؟ او گفت: «زیرا او به برکت علی برادرم گوینده توانایی است و در شرایط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره کنندگان و دشمنان او سرزنش کننده و با اولیاء و دوستان او مُوالی و دوست است، و به زودی خدا او را در بهشت از بهترین ساکنین آن قرار می‌دهد و تعدادی که عدد آن را جز خدا نمی‌داند از حوریان و غلمان و پسران بهشتی خدمتکار او خواهند بود».

آنگاه ابوبکر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً به تو ای عمار! تو با ولایت برادر پیامبر - با آنکه شخص آرام و آسایش طلبی هستی و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام می‌دهی - به درجه ای رسیده‌ای که آنان که شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول می‌کنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپری می‌کنند، بدان دست نیافته‌اند. همچنین به درجه ای رسیده‌ای که آنان که بخشنده اموال اند به آن نرسیده‌اند اگر چه همه اموال دنیا در اختیار آنان باشد و آن را ببخشند. مرحبا بر تو! پیامبر تو را برای برادرش علی یار خالص و مدافع او انتخاب کرده تا آنجا که خبر داده تو به زودی در راه محبت او کشته می‌شوی و روز قیامت در زمره بهترین یارانش محشور می‌شوی.

خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه ای که برای من هم خدمتگزاری محمد رسول اللَّه و برادرش علی ولی اللَّه میسر گردد، و همچنین دشمنی با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذیرش ولایت و پیروی از او حاصل شود. این گونه خداوند به زودی ما را هم وقتی با هم ملاقات کنیم سعادتمند می‌نماید.

سلمان و اصحابش برخورد ظاهری آنان را می‌پذیرفتند همان گونه که خدا امر فرموده بود، و از کنار آنان می‌گذشتند. آنگاه ابوبکر به اصحابش می‌گفت: مسخره من نسبت به اینان را چگونه دیدید؟ و چگونه شر آنان را از خودم و از شما دفع کردم؟ آنان در پاسخ او گفتند: همیشه راه خیر را پیش بگیری تا مادامی که زنده هستی! ابوبکر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اینان باید این گونه باشد تا روزی که فرصتی به دست آورید، چرا که عاقلِ فهمیده کسی است که غصه را گلوگیر کند تا فرصتی به چنگ آورد!

سپس نزد همفکران خود از منافقین و متمردین بازگشتند، همانان که در تکذیب پیامبر صلی الله علیه و آله شریک آنان بودند که آنچه حضرت درباره فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مکلفین از طرف خدا آورده بود تکذیب کردند. وقتی نزد دوستان خود رفتند گفتند: «اِنّا مَعَکُمْ»: «ما با شماییم» طبق آنچه با هم نقشه کشیدیم که اگر برای محمد اتفاقی افتاد علی را از این امر مانع می‌شویم.

پس شما را گول‌نزند و به وحشت نیندازد آنچه از ما در تأیید آنان می‌شنوید و آنچه از ما می‌بینید که با جرئت سخنانی را در مدارا با آنان می‌گوییم، چرا که با این کار آنان را به مسخره گرفته‌ایم. اینجا بود که خدای عز و جل فرمود: یا محمد، «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اینان را مسخره می‌کند» و به سزای استهزایشان آنان را در دنیا و آخرت مجازات می‌کند، «وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ»:[۸۰] «و آنان را در ادامه طغیانشان آزاد می‌گذارد» و به آنان مهلت می‌دهد و با مدارای خود به تأنّی با آنان رفتار می‌کند و به توبه دعوتشان می‌نماید؛ و اگر سراغ مغفرت آیند به آنان وعده‌های نیک می‌دهد. اما آنان متحیرند و از کار قبیح خود دست برنمی‌دارند و از هر اذیتی نسبت به محمد و علی علیهما السلام - که برایشان ممکن باشد - کوتاهی نمی‌کنند. آن روز منافقینی که همراه پیامبر و علی علیهما السلام برای دیدن آن معجزات به بیرون مدینه رفته بودند، به شهر بازگشتند در حالی که آن آیات مفصل سوره بقره درباره آنان نازل شده بود.[۸۱]

برخورد تند پیامبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر پیش از مراسم غدیر[۸۲]

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و کاروان همراه حضرت به غدیر رسیده و حضرت فرمان استقرار در آنجا را داد، فوراً افرادی را مأمور کرد تا مواظب پراکنده شدن کاروان باشند.

از یک سو فرمان داد تا منادی ندا کند: «همه مردم متوقف شوند، و آنان که پیشتر رفته‌اند بازگردند، و آنان که پشت سر هستند خود را برسانند» تا آهسته آهسته همه جمعیت در محل از پیش تعیین شده جمع گردند. آن حضرت همزمان با این اعلام گروهی را فرستاد تا پیش رفتگان را بازگردانند و به آنان درباره بازگرداندن ابوبکر و عمر به‌طور خاص سفارش کرد! مأموران به سرعت تاختند و آن گروه را که به سرکردگی ابوبکر و عمر تا نزدیکی‌های جُحفه پیش رفته بودند به سمت غدیر بازگرداندند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو نفر را به شدت مورد مؤاخذه قرار داد. این گونه بود که دومین نقشه منافقین با آنکه اجرا شد ولی با اقدام به موقع پیامبر صلی الله علیه و آله خنثی گردید.[۸۳]

بی تقوایی در غصب خلافت و در مقابل غدیر[۸۴]

  • سلمان در مسجد بپاخاست و در حالی که ابوبکر بر فراز منبر بود خطاب به او گفت: یا ابابَکْرٍ، اتَّقِ اللَّه وَ قُمْ عَنْ هذَا الْمَجْلِسِ وَ دَعْهُ لاهْلِهِ یَأْکُلُوا بِهِ رَغَداً الی یَوْمِ الْقِیامَةِ لا یَخْتَلِفُ عَلی هذِهِ الْامَّةِ سَیْفانِ…، وَ انْ ابَیْتُمْ لَتَحْلِبُنَّ بِهِ دَماً وَ لَیَطْمَعَنَّ فیهَا الطُّلَقاءُ وَ الطُّرَداءُ وَ الْمُنافِقُونَ: ای ابوبکر، تقوی پیشه کن و از این‌جایی که نشسته‌ای برخیز و آن را به اهلش واگذار کن که تا روز قیامت با خوشی آن را به کار گیرند و دو شمشیر از این امت با یکدیگر اختلاف پیدا نکنند…، و اگر نپذیرید از آن خون خواهید دوشید و آزاد شدگان و مطرود شدگان و منافقان در خلافت طمع خواهند کرد.[۸۵]
  • در همان مجلس مقداد برخاست و چنین گفت: ارْجِعْ یا ابابَکْرٍ عَنْ ظُلْمِکَ وَ تُبْ الی رَبِّکَ وَ الْزِمْ بَیْتِکَ وَ ابْکِ عَلی خَطیئَتِکَ وَ سَلِّمِ الامْرَ لِصاحِبِهِ الَّذی هُوَ اوْلی بِهِ مِنْکَ…. اتَّقِ اللَّه وَ بادِرِ الاسْتِقالَةَ قَبْلَ فَوْتِها: ای ابوبکر، از ظلم خود باز گرد و نزد پروردگارت توبه کن و در خانه ات بنشین و بر گناهت گریه کن، و امر خلافت را به صاحب آن که از تو بدان سزاوارترست تسلیم نما…. تقوی پیشه کن و هر چه زودتر آنچه تصرف کرده‌ای بازگردان قبل از آنکه وقت آن بگذرد.[۸۶]
  • در همان مجلس ابوایوب انصاری نیز بی تقوایی مردم در یاری غاصبین خلافت و تنها گذاشتن خلیفه منصوب شده الهی را موضوع سخن خویش قرار داد و چنین گفت: اتَّقُوا عِبادَ اللَّه فی اهْلِ‌بَیْتِ نَبِیِّکُمْ وَ رَدُّوا الَیْهِمْ حَقَّهُمُ الَّذی جَعَلَهُ اللَّه لَهُمْ …. فَتُوبُوا الَی اللَّه، إِنَّ اللَّه تَوَّابٌ رَحِیمٌ: ای بندگان خدا، درباره اهل بیت پیامبرتان از خدا بترسید و تقوی پیشه کنید، و حق آنان را که خدا برایشان قرار داده به آنان بازگردانید …. در پیشگاه خدا توبه کنید، که خداوند توبه پذیر و مهربان است.[۸۷]

بیعت ابوبکر با امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر[۸۸]

پس اتمام خطبه غدیر و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله برای بیعت همگانی با امیرالمؤمنین علیه السلام، بعد از بیعت مقداد و سلمان و ابوذر و حذیفه و ابن مسعود و عمار و بریده اسلمی، از اولین افرادی که هنگام بیعت باید برای بیعت حضور می‌یافتند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مغیره و ابوموسی اشعری بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله تأکید خاصی بر بیعت آنان داشت.

جالب اینکه تنها کسانی که از میان آن جمعیت انبوه بدون اعتراض بیعت نکردند ابوبکر و عمر بودند که گفتند: «آیا این بیعت از طرف خداست یا از طرف رسولش» ؟! که اشاره به همان ساختگی بودن برنامه غدیر بود. حضرت فوراً این حرکت را پاسخی قاطع داد و فرمود: «بلی امری است که هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است». با این همه وقتی بیعت کردند و بیرون آمدند گفتند: «درباره آنچه گفت هرگز تسلیم او نخواهیم شد».[۸۹]

در ظاهر برای اینکه رد گم کنند و کسی از توطئه‌هایشان بو نبرد، عمر در حالی که بر کتف امیرالمؤمنین علیه السلام می‌زد گفت: «بخٍ بخٍ لک یا علی، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة»: «گوارایت باد ای علی، اکنون صاحب اختیار هر مرد و زن مؤمنی شدی»![۹۰]

تمام گناهان بر گردن ابوبکر و عمر[۹۱]

یکی از آیاتی که در خطبه غدیر صراحتاً تفسیر شده آیه ۳۸ سوره اعراف است:

الا انَّ اعْداءَهُمُ الَّذینَ قالَ اللَّه فیهِمْ: «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ، قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ»:[۹۲]

بدانید دشمنان اهل بیت کسانی هستند که خدا درباره آنان فرموده: هر گروهی که داخل آتش جهنم می‌شوند همتای خود را لعنت می‌کنند تا هنگامی که همه کنار یکدیگر خود را در آتش می‌یابند، آخرین آنها به اولینشان می‌گوید: پروردگارا، اینان ما را گمراه کردند، پس عذاب چند برابری از آتش به آنان بده. خداوند در پاسخ می‌فرماید: برای همه عذاب چند برابر است ولی شما نمی‌دانید.[۹۳]

در مورد گناه سر دسته دشمنان اهل بیت علیهم السلام و منکرین ولایت یعنی ابوبکر و عمر امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: بر عهده آن دو است گناه امت محمد صلی الله علیه و آله؛ تا روز قیامت هر خونی که به ناحق ریخته شود و هر مالی که به حرام خورده شود و هر ناموسی که به حرام تصرف شود و هر حکمی که به ظلم داده شود، بر عهده آن دو است بدون آنکه از گناه انجام دهنده آن چیزی کم شود.[۹۴]

حَشرِ ابوبکر و پیروانش[۹۵]

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: امّت من بر سر حوض کوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد می‌شوند: اول آنان رایت گوساله امّت من است. من بپا می‌خیزم و دست او را می‌گیرم. به محض آن که دستش را گرفتم روی او سیاه می‌شود و قدم‌هایش به لرزه در می‌آید و امعاء و احشاء او منقلب می‌شود، و تابعین او نیز همین گونه می‌شوند.

از آنان می‌پرسم: بعد از من با دو یادگار گرانقدر من چگونه رفتار کردید؟ در پاسخ می‌گویند: ثِقْل بزرگ‌تر (یعنی قرآن) را تکذیب نمودیم و پاره‌پاره کردیم، و ثِقْل کوچک‌تر (عترت) را در تنگنا قرار دادیم و حقش را گرفتیم. آنگاه من می‌گویم: به سمت چپ بروید. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسیاه بازگردانده می‌شوند در حالی که قطره ای از حوض کوثر ننوشیده‌اند.

ابوبکر و حدیث غدیر[۹۶]

یکی از صحابه که حدیث غدیر را نقل کرده ابوبکر بن ابی قحافه تیمی (م ۱۳ ق) است. ابن عقده در «حدیث الولایة» و ابوبکر جعابی «نخب المناقب» و منصور رازی در کتابی که در موضوع غدیر نوشته، حدیث غدیر را از ابوبکر روایت کرده‌اند. همچنین شمس الدین جزری در «اسنی المطالب» او را در شمار راویان حدیث غدیر از صحابه ذکر نموده است.[۹۷]

همچنین روزی ابوبکر برای توجیه غصب خلافت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: پیامبر درباره مسئله ولایت تو بعد از ایام ولایت در غدیر چیزی را تغییر نداده، و من شهادت می‌دهم که تو مولای من هستی و بدین مطالب اقرار می‌نمایم، و در زمان پیامبر هم به عنوان امیرالمؤمنین بر تو سلام کردم ….[۹۸]

شیطانِ انسیِ پیامبر صلی الله علیه و آله[۹۹]

امام صادق علیه السلام فرمود: ما بَعَثَ اللَّه رَسُولاً الاّ وَ فی وَقْتِهِ شَیْطانانِ یُؤْذِیانِهِ وَ یَفْتِنانِهِ وَ یُضِلانِ النّاسَ بَعْدَهُ …. وَ امّا صاحِبا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَحَبْتَرُ وَ زَریقُ: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرموده مگر آنکه در زمان او دو شیطان بوده‌اند که او را اذیت کرده‌اند و برای او فتنه ایجاد کرده‌اند و مردم را بعد از او گمراه کرده‌اند… و دو شیطان زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر بودند.[۱۰۰]

جالب است که بدانیم اولی صراحتاً بر فراز منبر گفت: انَّ لی شَیْطاناً یَعْتَرینی:[۱۰۱] من شیطانی دارم که بر من عارض می‌شود.

عِجل امّت[۱۰۲]

یکی از ۱۸ آیه ای که در خطبه غدیر به صراحت تفسیر شده آیه ۲۲ سوره مجادله است. آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

الا انَّ اوْلِیاءَهُمُ الَّذینَ ذَکَرَهُمُ اللَّه فی کِتابِهِ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ، أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّه أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّه هُمُ الْمُفْلِحُونَ»:[۱۰۳]

«بدانید که اولیای اهل بیت کسانی اند که خداوند در کتابش آنان را یاد کرده و فرموده است: «نمی‌یابی قومی را که ایمان به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند، و در عین حال با کسانی که با خدا و رسولش ضدیت دارند روی دوستی داشته باشند، اگر چه پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا فامیلشان باشند. آنانند که ایمان بر قلب‌هایشان ثبت شده و خداوند با روح خود آنان را مؤید داشته، و آنان را وارد بهشتی می‌کند که نهرها در آن جاری است و در آن دائمی اند. خدا از آنان راضی است و آنان از خدا راضی اند. اینان حزب خدایند، و حزب خداوند رستگارانند».[۱۰۴]

در مورد مسئله برائت که در آیه اشاره شده، امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید:

هر کس ولایت موسی و هارون را پذیرفت و از دشمنان آنان بیزاری جست از گوساله و سامری بیزاری جسته است، و هر کس ولایت عجل و سامری را پذیرفت و از دشمنان آن دو بیزاری جست، از موسی و هارون بیزاری جسته در حالی که خود هم ندانسته است. هر کس ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیتش را بپذیرد و ولایت مرا داشته باشد و از دشمن من بیزاری جسته باشد از آن دو نفر (ابوبکر و عمر) بیزاری جسته است، و هر کس از دشمن آن دو نفر بیزاری بجوید از پیامبر صلی الله علیه و آله بیزاری جسته است در حالی که خود متوجه نیست.[۱۰۵]

عذاب ابوبکر[۱۰۶]

از جمله آیاتی که در سفر حجةالوداع و پیش از اتمام مراسم حج در مورد صحیفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد این آیه بود:

«وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ»:[۱۰۷] «و چنین کسانی آنان را از راه راست مانع می‌شوند و گمان می‌کنند که هدایت یافته‌اند. تا هنگامی که نزد ما می‌آید خواهد گفت: ای کاش بین من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرینی بودی».

به فرموده امام باقر علیه السلام منظور ابوبکر و عمر است[۱۰۸] که در دنیا آنچه خواستند کردند و در آخرت که نتیجه طولانی اعمال خود را می‌بینند از یکدیگر بیزاری می‌جویند. آن دو که در دنیا نزدیک‌ترین افراد نسبت به یکدیگر بودند و اساس صحیفه را به یاری هم بنیان گذاشتند، آن روز آرزوی فاصله مشرق تا مغرب نسبت به یکدیگر خواهند داشت و با کلمه «بئس الْقَرِینُ» هر یک دیگری را از خود می‌راند.

و در آخر می‌فرماید: «أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ»، در پایان حدیث امام باقر علیه السلام خواندیم که تابع و متبوع و اصول و فروعِ ظلم در عذاب مشترک خواهند بود، اگر چه هر کس به درجه ای که اعمالش اقتضا کند سزای آن را خواهد دید.[۱۰۹]

عکس العمل ابوبکر در برابر فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام[۱۱۰]

نزدیک غروب روز بیستم ذی الحجة سال دهم هجرت آخرین لحظات برنامه سه روزه غدیر است. در طول این سه روز پیامبر صلی الله علیه و آله در هر مناسبتی فضایل و مناقب امیرالمؤمنین و اهل بیتش را برای مردم بیان می‌فرماید. در آن لحظات عده ای از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند که ابوبکر و عمر و مغیره و عده ای دیگر از منافقین نیز در میان آنان بودند. حارث بن نعمان فهری از میان آنها آمادگی بیشتری برای جسارت داشت و در واقع زبان منافقین به حساب می‌آمد.

در این حال پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: انَّ فیکَ شِبْهاً مِنْ عیسَی بْنِ مَرْیَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فیکَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتی ما قالَتِ النَّصاری فی عیسَی بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فیکَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ: در تو شباهتی به عیسی بن مریم علیه السلام وجود دارد. اگر نبود که گروه‌هایی از امتم درباره تو سخنی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی گفتند، درباره تو سخنی می‌گفتم که از کنار هر دسته از مردم می‌گذشتی خاک پای تو را برمی‌داشتند و بدان تبرک می‌جستند.

شنیدن این منقبت بر منافقین گران آمد و مسخره کنان در بین خود گفتند: ببینید چگونه او را مِثل عیسی بن مریم قرار داد! چطور چنین چیزی ممکن است؟! ابوبکر و عمر نیز غضب کردند و گفتند: برای پسر عمویش به هیچ مثالی راضی نشد جز عیسی بن مریم! در ادامه سایر منافقین و به خصوص حارث فهری برخاستند و جسارت کردند و ماجرای حارث فهری و سنگ آسمانی اتفاق افتاد.

عمر، شیطانِ ابوبکر[۱۱۱]

از جمله آیاتی که در سفر حجةالوداع و پیش از اتمام مراسم حج در مورد صحیفه ملعونه اول و اِخبار خداوند از آن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد این آیه بود:

«وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ. وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ»:[۱۱۲] «هرکس از ذکر خداوند رحمان غافل شود شیطانی را برای او برمی‌انگیزیم که قرین او خواهد بود. و چنین کسانی آنان را از راه راست مانع می‌شوند و گمان می‌کنند که هدایت یافته‌اند. تا هنگامی که نزد ما می‌آید خواهد گفت: ای کاش بین من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، و چه بد قرینی بودی».

این قسمت از آیه: «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» که در مورد اصحاب صحیفه نازل شده، به صراحت در سخن ابوبکر آمده است که بارها این گفته را بر فراز منبر تکرار می‌کرد:

«انَّ لی شَیْطاناً یَعْتَرینی، فَانِ اسْتَقَمْتُ فَاعینُونی وَ انْ زِغْتُ فَقَوِّمُونی»: «مرا شیطانی است که بر من عارض می‌شود! اگر راه درست پیمودم مرا یاری کنید، و اگر انحراف پیدا کردم مرا به راه درست بازگردانید»![۱۱۳]

عمر نیز شخصاً به این مسئله اقرار کرده که منظور ابوبکر از این «شیطان» من بودم، آنجا که به معاویه نامه ای سِرّی می‌نویسد و اسرار غصب خلافت را با او در میان می‌گذارد و از جمله می‌گوید: ابوبکر بر فراز منبر گفت: «بدانید که مرا شیطانی است که بر من عارض می‌شود»، و از این شیطان غیر مرا قصد نکرده بود![۱۱۴]

در روایت امام باقر علیه السلام «إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ»[۱۱۵]به عمر تفسیر شده است.[۱۱۶]

یعنی در چنین نجوایی که بر علیه خلافت شد نیازی به ابلیس نبود، و خود عمر با شیطنتی که داشت بالاتر از شیطان عمل می‌کرد؛ و از همین تطبیق آیه مهر «شیطانی بودن» بر پیشانی عمر نقش می‌بندد.

از همین کلام امام باقر علیه السلام نتیجه گرفته می‌شود که مؤسس اساس غصب خلافت و نقطه آغاز همه اقدامات ضد ولایت اهل بیت علیهم السلام عمر بن الخطاب است؛ زیرا این نجوی از ابوبکر و عمر آغاز شد و کم‌کم افرادی به آن اضافه شدند، و طبق فرموده حضرت این عمر بوده که ابوبکر را هم تحریک کرده و از یک نفر به دو نفر رسانده است.

محاکمه در عصر ظهور و رجعت و قیامت[۱۱۷]

از جمله آیاتی که در سفر حجةالوداع و پیش از اتمام مراسم حج بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، اِخبار خداوند از صحیفه ملعونه اول بود:

«وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ»:[۱۱۸] «ملائکه ای را که بندگان خدایند مؤنث می‌پندارند. آیا در خلقت آنها حاضر بوده‌اند؟ به زودی شهادت آنان نوشته می‌شود و مورد سؤال قرار می‌گیرند».

امام باقر علیه السلام ماجرای پیمان نامه اصحاب صحیفه را بیان فرمود که آن را در بین خود نوشتند و در کعبه بر سر آن هم پیمان شدند و یکدیگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنکه آنان پیمان نامه را بنویسند پیامبرش را از کار آنان باخبر کرد و درباره آن آیاتی از قرآن نازل کرد. راوی با تعجب از حضرت پرسید: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آیه نازل کرد؟! حضرت فرمود: کلام خداوند تعالی را نمی‌شنوی که می‌فرماید: «سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ»:

«به زودی شهادت و گواهی آنان نوشته می‌شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و کلام خداوند تعالی که می‌فرماید: «وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ»: «بیزاری شما از یکدیگر امروز (قیامت) فایده ای به حالتان ندارد چرا که ظلم کرده‌اید، و در نتیجه در عذاب مشترک خواهید بود».[۱۱۹]

در روایت دیگری امام باقر علیه السلام به جای این آیه، آیه دیگری را فرمود: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله ای باقی در نسل او قرار داد که شاید بازگردند».[۱۲۰]

معرفت به ابوبکر![۱۲۱]

شریک بن عبدالله نخعی - که یکی از قضات بزرگ سنی است - سخن جالبی درباره غدیر گفته است.

از او پرسیدند: چه می‌گویی درباره کسی که از دنیا رفته و نسبت به ابوبکر معرفتی ندارد؟ پاسخ داد: چیزی بر عهده او نیست. گفتند: اگر نسبت به علی علیه السلام معرفت نداشته باشد چطور؟ گفت: در آتش است! زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر او را به عنوان عَلَم و راهنما بین مردم منصوب کرده و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ».[۱۲۲]

همه گناهان و بلاها و فتنه‌ها بر گردن ابوبکر[۱۲۳]

  • امام صادق علیه السلام در این باره می‌فرماید: کُلُّ ظُلامَةٍ حَدَثَتْ فِی الاسْلامِ اوْ تَحْدُثُ وَ کُلُّ دَمٍ مَسْفُوکٍ حَرامٍ وَ مُنْکَرٍ مَشْهُورٍ وَ امْرٍ غَیْرِ مَحْمُودٍ فَوِزْرُهُ فی اعْناقِهِما وَ اعْناقِ مَنْ شایَعَهُما اوْ تابَعَهُما اوْ رَضِیَ بِوِلایَتِهِما الی یَوْمِ الْقِیامَةِ: هر مظلومیتی که در اسلام بوقوع پیوسته یا خواهد پیوست، و هر خونی به ناحق ریخته شده و هر عمل مُنکری منتشر شده و هر کار ناپسندی، بار گناهش بر عهده آن دو نفر و حامیان و پیروان آنان و کسانی است که تا روز قیامت به صاحب اختیاری آنان راضی باشند.[۱۲۴]
  • امام باقر علیه السلام جنبه اعتقادی در روند غصب خلافت را مورد توجه قرار داده می‌فرماید: وَ اللَّه ما اسَّسَتْ مِنْ بَلِیَّةٍ وَ لا قَضِیَّةٍ تَجْری عَلَیْنا اهْلَ الْبَیْتِ الاّ هُما اسَّسا اوَّلَها: «به خدا قسم هیچ گرفتاری بر ضد ما اهل بیت پایه‌گذاری نشده و هیچ ماجرایی بر سر ما نمی‌آید مگر آنکه آن دو نفر آغاز آن را بنیان گذاشته‌اند».[۱۲۵]
  • در حدیث دیگری ریشه بدعت‌ها و احکام ضد خدایی را که هزاران قتل و تجاوز و گناه در سایه آنها به وقوع پیوسته آن دو نفر معرفی کرد و فرمود: ما اهْریقَ دَمٌ وَ لا حُکِمَ بِحُکْمٍ غَیْرِ مُوافِقٍ لِحُکْمِ اللَّه وَ حُکْمِ رَسُولِهِ وَ حُکْمِ عَلِیٍّ الاّ هُوَ فی اعْناقِهِما: هیچ خون ناحقی ریخته نمی‌شود، و هیچ حکمی که مخالف حکم خدا و رسول و علی علیهما السلام باشد صادر نمی‌شود مگر آنکه بر گردن آن دو نفر است.[۱۲۶]
  • در کلامی دیگر جان‌های مردم که محترم‌ترین سرمایه مادی نزد خداوند است مورد توجه قرار گرفته و حضرت با قاطعیت می‌فرماید: ما قَطَرَتْ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وَ لا مِنْ دِماءِ احَدٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ الاّ وَ هُوَ فی اعْناقِهِما: هیچ قطره ای از خون‌های ما و احدی از مسلمانان بر زمین نچکیده مگر آنکه بر عهده آن دو نفر است.[۱۲۷]
  • در روایتی دیگر این نکته را هم یادآوری می‌کند که گناه عاملین قتل‌ها جداست، و می‌فرماید: ما اهْرِقَتْ مِحْجَمَةُ دَمٍ الاّ وَ کانَ وِزْرُها فی اعْناقِهِما الی یَوْمِ الْقِیامَةِ مِنْ غَیْرِ انْ یَنْقُصَ مِنْ وِزْرِ الْعامِلینَ شَیْءٌ: به اندازه خون حجامت هم خون ناحقی ریخته نمی‌شود مگر آنکه گناه آن بر گردن آن دو نفر است تا روز قیامت، بدون آنکه از گناه عاملین آنها چیزی کم شود.[۱۲۸]
  • در حدیثی آن دو عاملِ هر تغییر و تحول نابجا در جهان معرفی شده‌اند، آنجا که می‌فرماید: وِ اللَّه ما اهْریقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ لا قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ الاّ ذاکَ فی اعْناقِهِما: به خدا قسم به اندازه خون حجامتی به ناحق ریخته نمی‌شود و مالی از غیر راه حلال از کسی گرفته نمی‌شود و هیچ سنگی از روی سنگی به صورت ناروا جابجا نمی‌شود، مگر آنکه بر گردن آن دو نفر است.[۱۲۹]
  • در حدیثی نه فقط تجاوز مالی و ناموسی بلکه کسب‌های غیر حلال و ازدواج‌های نادرست هم بر گردن آن دو قرار داده شده و می‌فرماید: ما اهْریقَ فِی الاسْلامِ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا اکْتُسِبَ مالٌ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ وَ لا نُکِحَ فَرْجُ حَرامٍ الا وَ ذلِکَ فی اعْناقِهِما: در اسلام به اندازه خون حجامتی به ناحق ریخته نمی‌شود، و هیچ مالی از راه غیر حلال کسب نمی‌شود و هیچ نکاحی به صورت حرام وقوع پیدا نمی‌کند مگر آنکه گناهش بر عهده آن دو نفر است.[۱۳۰]
  • در حدیثی حتی کوچک‌ترین درگیری‌های عالم نشأت گرفته از اساسی که آن دو نفر گذاشتند اعلام شده و می‌فرماید: وَ اللَّه ما اهْریقَتْ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لا قُرِعَتْ عَصاً بِعَصا وَ لا غُصِبَ فَرْجُ حَرامٍ وَ لا اخِذَ مالٌ مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ، الاّ وِزْرُ ذلِکَ فی اعْناقِهِما مِنْ غَیْرِ انْ یَنْقُصَ مِنْ اوْزارِ الْعالَمینَ شَیْ ءٌ: به خدا قسم، به اندازه خون حجامتی به ناحق ریخته نمی‌شود و عصایی بر عصایی زده نمی‌شود (که کنایه از درگیری است) و زنایی صورت نمی‌گیرد و مالی به عنوان غیر حلال از کسی گرفته نمی‌شود، مگر آنکه وزر و وبال آن بر گردن آن دو نفر است، بدون آنکه از گناه جهانیان چیزی کم شود.[۱۳۱]

پانویس

  1. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۹
  2. المعارف، ص۱۶۷؛ اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۵
  3. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۶۹
  4. السیره النبویه، ج۱، ص۲۶۷؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۱۷
  5. تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۱۶.
  6. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۲۴۳–۲۴۵
  7. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۴
  8. الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۷–۲۲۸
  9. کشف الاسرار، ج۴، ص۱۳۴–۱۳۹
  10. مجمع البیان، ج۵، ص۴۸–۴۹؛ المیزان، ج۹، ص۲۷۹–۲۸۲
  11. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۱۷۰
  12. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۹
  13. السیرة النبویة، ج۴، ص۱۸۸–۱۹۱
  14. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳
  15. تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶
  16. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۱۵–۲۲۴
  17. احمد ابن حنبل، مسند، ج۱، ص۳۵۶
  18. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹
  19. صحیح البخاری، ج۱، ص۱۷۴، ۱۷۵، ۱۸۳
  20. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ج۳۲، ص۳۱۶.
  21. الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۹–۱۹۰؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۸۴–۱۸۶
  22. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۹
  23. آفة اصحاب الحدیث. ص۴۹–۵۰
  24. تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۰۳–۲۰۴
  25. تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۲۰–۲۲۳
  26. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۰–۵۹۱
  27. تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۰۵
  28. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳–۱۲۶
  29. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج۱، ص۱۲
  30. صحیح بخاری، ج۵، ص۸۲؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۱۳۸۰
  31. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۰–۴۳۱
  32. فتوح البلدان، ص۴۲–۴۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۵۳–۲۵۴
  33. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۱–۳۴۲
  34. تاریخ طبر، ج۳، ص۲۷۸–۲۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱–۱۳۲
  35. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۲۸–۴۳۰
  36. الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۰۳، ۲۰۸، ۲۰۹
  37. کتاب سلیم: حدیث ۳۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۷–۱۳۱.
  38. بقره/۱۴۰. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۴۰۵، ۴۱۰–۴۱۲.
  39. بحارالانوار: ج۴۰ ص۱۸۵ ح۶۸.
  40. نساء/۱۳۷. تبلیغ غدیر در سیرهٔ معصومین علیهم السلام: ص۶۴، ۶۵.
  41. نساء/۱۳۷.
  42. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.
  43. نساء/۱۴۵. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۴۱–۱۴۴.
  44. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۴۰۵–۴۱۰. کتاب سلیم: ص۱۶۱.
  45. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۱۲۴.
  46. بحارالانوار: ج۸ ص۳۱۵.
  47. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۱۲۹، ۱۳۰. کتاب سلیم: ص۳۴۹–۳۵۱.
  48. غدیر در قرآن: ج۱ ص۳۲۷–۳۳۲.
  49. المحتضر: ص ۶۵. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹. تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۲۶۹.
  50. ژرفای غدیر: ص ۱۳۷.
  51. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.
  52. چهارده قرن با غدیر: ص۲۷، ۴۳، ۴۴. اسرار غدیر: ۲۶۰–۲۷۲. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۱۴. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص۲۲–۲۴، ۵۳، ۱۶۶، ۲۴۲، ۲۴۳.
  53. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
  54. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  55. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵–۳۷.
  56. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳–۱۸.
  57. بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶–۶۲.
  58. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص ۲۱. چهارده قرن با غدیر: ص ۲۷.
  59. کتاب سلیم: ح ۱۱.
  60. چهارده قرن با غدیر: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.
  61. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطی): ص۱۳۴، ۱۳۵.
  62. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. نزهة الکرام (رازی): ج ۱ ص۳۰۱، ۳۰۲.
  63. مریم/۹۶، ۹۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۷۲–۸۱.
  64. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹، ۵۱. در این دو روایت تصریح شده که نزول امر ولایت در موسم حج بود و پیامبرصلی الله علیه وآله شش روز بعد از آن صبر کرد، که آیه «فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحی» نازل شد، و بعد از آن حضرت تا غدیر صبر کرد.
  65. تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۱۴۲. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۷ ح ۱۱۹.
  66. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۱. تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹
  67. غدیر در قرآن: ج ۱ ص۶۶، ۳۷۴–۳۷۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۳۱.
  68. کهف/۶.
  69. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۱۴ ح ۱۴۶. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۲۴.
  70. بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۱۱–۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. کتاب سلیم: ص ۷۳۰.
  71. غدیر در قرآن: ج ۱ ص۲۲۱–۲۲۳، ۲۲۷. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۲۵، ۵۰. اسرار غدیر: ص۲۶۳–۲۷۲.
  72. توبه/۷۴.
  73. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسیر العیاشی: ج ۲ ص ۱۰۰.
  74. الصراط المستقیم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  75. توبه/۷۴.
  76. الاصول الستة عشر (کتاب سلام بن ابی عمرة): ص ۱۱۸.
  77. قیامت/۳۱–۳۵.
  78. کتاب سلیم: حدیث ۱۴.
  79. واقعه قرآنی غدیر: ص۱۷۶–۱۸۲.
  80. بقره/۱۵.
  81. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص۲۲۳–۲۶۶ و ج۳۷ ص۱۴۲–۱۴۸. عوالم العلوم: ج۳/۱۵ ص۱۵۴–۱۶۱.
  82. واقعه قرآنی غدیر: ص ۷۱.
  83. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴.
  84. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۳۵۴–۳۵۹.
  85. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۳۰۱.
  86. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۹۶.
  87. بحار الانوار: ج ۲۸ ص۲۰۱، ۲۱۳، ۲۱۹.
  88. ژرفای غدیر: ص ۱۵۰. واقعه قرآنی غدیر: ص۱۲۰، ۱۲۱. اولین میراث مکتوب درباره غدیر: ص۹.
  89. التحصین (سید ابن طاووس): ص ۵۳۷.
  90. الغدیر: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹.
  91. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۶۳–۶۵.
  92. اعراف/۳۸.
  93. اسرار غدیر: ص ۱۵۲ بخش ۷.
  94. کتاب سلیم: ص ۴۴۰.
  95. غدیر در قرآن: ج ۳ ص۱۷۶–۱۷۸.
  96. چکیده عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص ۱۳۷. اسرار غدیر: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدیر: ص ۱۱۲.
  97. اسنی المطالب (شمس الدین جزری): ص ۳.
  98. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  99. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۳۷۴، ۳۷۷، ۳۷۸، ۳۸۰.
  100. بحار الانوار: ج ۱۳ ص ۲۱۲ ح ۵ و ج ۳۰ ص ۱۸۶ ح ۴۵ و ج ۳۱ ص ۶۰۱ ح ۴۱. در روایات بسیاری» حَبْتَر «کنایه از ابوبکر و» زَریق «کنایه از عمر آمده است.
  101. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵.
  102. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۶۰–۶۲.
  103. مجادله/۲۲.
  104. اسرار غدیر: ص ۱۵۱ بخش ۷.
  105. کتاب سلیم: ص ۴۴۲ ح ۶۷.
  106. غدیر در قرآن: ج ۱ ص ۲۴۵.
  107. زخرف/۳۷، ۳۸.
  108. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۵۶ ح ۱۴.
  109. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳.
  110. غدیر در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸.
  111. غدیر در قرآن: ج ۱ ص۲۴۴، ۲۵۳.
  112. زخرف/۳۶–۳۸.
  113. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵.
  114. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۹۲.
  115. مجادله/۱۰.
  116. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۹ ح ۷ و ج ۲۸ ص ۸۵ و ج ۳۷ ص ۸۵ ح ۲. تفسیر القمی: ج ۲ ص ۳۵۶.
  117. غدیر در قرآن: ج ۱ ص۲۳۹–۲۴۱.
  118. زخرف/۱۹.
  119. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۱۹ و ج ۳۱ ص ۶۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۳ ح ۱۳۳.
  120. تأویل الآیات: ج ۲ ص ۵۵۵.
  121. چهارده قرن با غدیر: ص ۱۰۶. اسرار غدیر: ص ۲۹۷.
  122. المسترشد: ص ۲۷۰ ح ۸۱.
  123. غدیر در قرآن: ج ۲ ص۳۹۰، ۳۹۶–۳۹۸.
  124. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۹۹.
  125. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۹.
  126. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۲۴۰ ح ۱۰۷.
  127. بحار الانوار: ج ۳۰ ص۳۸۲، ۳۸۸.
  128. بحار الانوار: ج ۸۲ ص ۲۶۴.
  129. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۶ و ج ۴۶ ص ۳۴۱ ح ۳۲.
  130. اربعین ماحوزی: ص ۳۷۶.
  131. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴۹ ح ۴.