احاديث مرتبط با غدير

نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۵ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

حديث

احاديث

در اين دانشنامه، در تمامى موارد حديث و مواردى كه مربوط به حديثى خاص است، احاديث بگونه ای كه مشهور هستند در عنوانى مستقل آورده شده، و در صورت عدم شهرت به نامى مشخص، حرف اول حديث لحاظ شده است.

احاديث مرتبط با غدير [۱]

در كنار ابحاث مختلف در مورد غدير، جا دارد اشاره ‏اى اجمالى شود به احاديثى كه به نوعى مرتبط با غدير هستند. رواياتى كه هر كدام با يك مضمون و مفهوم و البته گاهى با تعابير مختلف، به شكل متواتر و مكرر در كتب شيعه و اهل‏ سنت وارد شده است:

حديث ثقلين

قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: ايها الناس، انى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب اللَّه و عترتى ‏عليهم السلام. فانهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. فانظروا كيف تخلفونى فيهما: اى مردم، من دو چيز گران بها در ميان شما مى‏ گذارم؛ كتاب خدا و اهل‏ بيتم‏ عليهم السلام. به درستى كه آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمى ‏شوند تا در كنار حوض (حوض كوثر در قيامت) بر من وارد شوند. پس بنگريد چگونه با اين دو برخورد مى‏ كنيد.

حديث سفينه (متواتر)

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: مثل اهل‏بيتى‏عليهم السلام مثل سفينة نوح‏عليه السلام؛ من ركب فيها نجا و من تخلّف عنها غرق: به درستى كه اهل‏بيت من‏عليهم السلام مانند كشتى نوح هستند؛ هر كس بر آن سوار شود نجات يابد، و هر كس از آن اعراض و دورى كند غرق مى‏شود.××× 2 الغدير: ج 2 ص 301. المستدرك: ج 3 ص 151. ×××

حديث منزلت

قال رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله لعلى‏ عليه السلام فى عشرة مواضع: انت منّى بمنزلة هارون من موسى‏عليهما السلام، الا انه لا نبى بعدى: منزلت و مقام تو )اى على‏عليه السلام( نسبت به من مانند مقام و منزلت هارون‏عليه السلام نسبت به موسى‏عليه السلام است، مگر اينكه پيامبرى پس از من نيست.××× 1 بحار الانوار: ج 38 ص 331. ×××


حديث مدينة العلم

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: انا مدينة العلم و على‏عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب: من شهر علم هستم و على‏عليه السلام درب آن است. پس هر كس طالب علم است بايد از درب آن وارد شود.××× 2 الغدير: ج 3 ص 96. ×××


حديث طير مشوى

اُتى النبى‏صلى الله عليه وآله بطير مشوى، فقال: اللهم ائتنى باحبّ خلقك اليك، يأكل معى منه. فجاء على‏عليه السلام فأكل معه: براى پيامبرصلى الله عليه وآله گوشت سرخ شده پرنده‏اى را آوردند. حضرت فرمود: پروردگارا، آن كس را كه از بين آفريدگانت بيشتر دوست دارى بفرست تا با من از اين غذا ميل كند. آنگاه حضرت على‏عليه السلام بر آن حضرت وارد شد و با آن حضرت مشغول ميل غذا شدند.××× 3 بحار الانوار: ج 38 ص 69 . ×××


حديث على‏عليه السلام مع الحق...

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: على‏عليه السلام مع الحق و الحق مع على‏عليه السلام، و الحق يدور حيث ما دار على‏عليه السلام: على‏عليه السلام با حق و حق با على‏عليه السلام است، و حق هر كجا على‏عليه السلام رود در پى او است.××× 4 بحار الانوار: ج 38 ب 57 . ×××


حديث على‏عليه السلام مع القرآن...

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: على‏عليه السلام مع القرآن و القرآن مع على‏عليه السلام، لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض: على‏عليه السلام با قرآن و قرآن با على‏عليه السلام است، و اين دو تا آن زمان كه در كنار حوض بر من وارد شوند از يكديگر جدا نمى‏گردند.××× 1 كشف اليقين: ح 313. ×××


حديث رايت

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله يوم الخيبر لعلى‏عليه السلام: لاُعطينّ الراية غداً من يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله، كرّاراً ليس بفرّار. فتشرف لها اصحاب النبى‏صلى الله عليه وآله، فأعطاها علياًعليه السلام: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند، يكّه‏تاز و قهرمان ميدان جنگ است، كه هيچ گاه پشت به دشمن نمى‏كند. اصحاب رسول‏خداصلى الله عليه وآله گردن‏ها را كشيدند و آرزو كردند كه آن شخص باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله پرچم را به على‏عليه السلام داد.××× 2 بحار الانوار: ج 39 ص 15. ×××


حديث تشبيه

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله لعلى‏عليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريم‏عليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم‏عليه السلام، لقلت فيك قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... : همانا در تو شباهتى به عيسى بن مريم‏عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم‏عليه السلام گفتند )عيسى‏عليه السلام پسر خداست( درباره تو بگويند، چيزى درباره تو مى‏گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاك قدمت را به عنوان تبرك بردارند.××× 3 بحار الانوار: ج 35 ب 10 ح 22. ×××


حديث قِتال بر تأويل

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: انا اُقاتل على تنزيل القرآن، و على‏عليه السلام يقاتل على تأويله: من بر نزول قرآن جهاد مى‏كنم و على‏عليه السلام بر تأويل آن.××× 4 كشف اليقين: ح 559 . ×××

حديث ولايت

قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: ان علياًعليه السلام منّى و انا من على‏عليه السلام، و هو ولىّ كل مؤمن من بعدى: على‏عليه السلام از من است و من از على‏عليه السلام هستم، و او بعد از من ولىّ هر مؤمنى است.××× 1 عبقات الانوار: ج 3 از منهج دوم كتاب. ×××


حديث نور:

سلمان فارسى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند: كنت انا و على‏عليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح اللَّه ذلك النور و يقدّسه قبل ان يخلق اللَّه آدم‏عليه السلام بأربعةعشر الف عام. فلما خلق اللَّه تعالى آدم‏عليه السلام، ركب ذلك النور فى صلبه. فلم نزل فى شى‏ء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء على‏عليه السلام:


من و على‏عليه السلام در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهارده‏هزار سال پيش از خلقت آدم‏عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى‏كرد. در آن هنگام كه خدا آدم‏عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب او منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى على‏عليه السلام.××× 2 كشف اليقين: ص 29 28 ح 10 9. ×××


و در روايت ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبداللَّه و قسماً فى صلب ابى‏طالب. فعلى‏عليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه:


سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبداللَّه و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين على‏عليه السلام از من و من از اويم. گوشت او گوشت من و خون او خون من است. هر كس على‏عليه السلام را دوست بدارد به محبت من او را دوست داشته، و هر كس با او دشمنى داشته باشد بدين علت است كه با من دشمن است.

و در روايت ديگر: يا على، كذب من زعم انه يحبّنى و يبغضك، لان اللَّه تعالى خلقنى و اياك من نور واحد: اى على، دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد مرا دوست دارد و با تو دشمن است، چرا كه خداى تعالى من و تو را از يك نور خلق كرده است.××× 1 بحار الانوار: ج 38 ص 329. ×××


حديث اِمرة المؤمنين

عن بريدة، قال: ان رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله امرهم ان يسلّموا عن على‏عليه السلام بإمرة المؤمنين. فقال عمر بن الخطاب: يا رسول‏اللَّه، أ من اللَّه ام من رسوله؟ فقال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: بل من اللَّه و رسوله: بريده نقل كرده كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله به آنها دستور داد به على‏عليه السلام با لقب »اميرالمؤمنين« سلام كنند )و بگويند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين( . عمر گفت: اى رسول‏خدا ! آيا اين دستور از جانب خداست يا رسول‏خدا؟ حضرت فرمود: بلكه از جانب خدا و رسولش است.××× 2 بحار الانوار: ج 37 ب 54 ح 30. ×××


حديث ائمه اثنى‏عشرعليهم السلام

امامت امامان دوازده گانه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با عبارت‏ها و بيان‏هاى مختلف ابلاغ شده است. رواياتى را كه از رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در اين باره نقل شده است، مى‏توان در شش دسته جاى داد:


1. در يك دسته از اين روايات، عناوينى مانند اهل‏بيت، عترت، ذريه و ذى‏القربى آمده است. هم چنين صفات كلى امامانِ شايسته و تداوم امامت در نسل حضرت زهراعليها السلام به صورتى كلى بيان شده است. شمار اين روايات فراوان است و در كتب صحاح و جوامع اهل‏سنت نقل شده است؛ در كتاب‏هايى مانند: عبقات الانوار، الغدير، المراجعات و احقاق الحق، اين روايات به طور مبسوط گردآورى شده است.


2. رواياتى كه در آنها از انتقال امامت به امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام سخن رفته، كه بخشى از اين روايات در جلد نوزدهم »احقاق الحق« گردآورى شده است.

3. گروه سوم رواياتى است كه بدون ذكر نام، تعداد امامان را منحصر در دوازده امام دانسته است. در اين زمينه متجاوز از 130 حديث نقل شده است، و نيز 40 حديث به اين مضمون نقل شده است كه خلفاء و امامان پس از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به تعداد نقباى موسى‏عليه السلام مى‏باشد.


4. در بيش از 91 حديث، ضمن بيان تعداد امامان، نام اولين و آخرين آنها ذكر شده است. و در بيش از 94 حديث تنها نام آخرين آنها آمده است.


5 . در 139 حديث آمده است كه تعداد ائمه دوازده تن است، و تصريح شده است كه نه تن از آنان از فرزندان حسين‏عليه السلام مى‏باشد، و در 107 حديث از نام آخرين آنها ياد مى‏شود.


6 . در 50 حديث نام يكايك امامان‏عليهم السلام به طور كامل ذكر شده است. براى نمونه يكى از اين احاديث را از نظر مى گذرانيم:


جابر بن عبداللَّه انصارى مى‏گويد: هنگامى كه آيه »اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم« نازل شد، به رسول‏خداصلى الله عليه وآله عرض كردم: ما خدا و رسولش‏صلى الله عليه وآله را شناخته‏ايم، اما اولى‏الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟ فرمود: آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند؛ نخستين آنها على‏عليه السلام و سپس به ترتيب حسن بن على‏عليه السلام، حسين بن على‏عليه السلام، على بن الحسين‏عليه السلام، محمد بن على‏عليه السلام، كه در تورات به »باقر« معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد. هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان. و پس از او به ترتيب: جعفر بن محمدعليه السلام، موسى بن جعفرعليه السلام، على بن موسى‏عليه السلام، محمد بن على‏عليه السلام، على بن محمدعليه السلام، حسن بن على‏عليه السلام، و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است. خداوند او را بر همه جهان حاكم مى‏سازد، و او است كه از نظرها پنهان مى‏شود و غيبتش طولانى خواهد شد؛ تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آزموده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مى‏مانند.

همچنين چند نمونه از احاديث ائمه اثنى‏عشر را از كتب اهل‏سنت يادآور مى‏شويم:


1. بخارى از جابر بن سمره نقل مى‏كند: از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود. آنگاه جمله‏اى فرمود كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همه آنان از قريش هستند.


2. مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏كند: از رسول‏خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اسلام تا دوازده خليفه عزيز خواهد بود. و سپس كلمه‏اى فرمود كه آن را نفهميدم. از پدرم پرسيدم: پيامبرصلى الله عليه وآله چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود: همه آنان از قريش هستند.


3. مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏كند كه جابر گفت: با پدرم همراه رسول‏خداصلى الله عليه وآله مى رفتيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اين دين تا دوازده خليفه عزيز و گرانقدر خواهد بود، و همه آنها از قريش هستند.


4. همچنين مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏كند: از رسول‏خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اين دين تا بر پا شدن قيامت پايدار خواهد بود، تا آنكه دوازده خليفه بر شما خلافت كند كه همه آنها از قريش هستند.××× 1 درسنامه عقائد: ص 194. فريادهاى بلند غدير از ميان اين خطبه‏هاست: الف. ج 1 الغدير. ب: الاحتجاج. ج: درسنامه عقائد. ×××


احاديث ديگر:

عن ابن‏عباس قال: قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: على‏عليه السلام منى كرأسى من بدنى: نسبت على‏عليه السلام به من مانند نسبت سر من به بدنم مى‏باشد.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 327. ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: يا عمار! اذا رأيت علياًعليه السلام قد سلك وادياً و سلك الناس وادياً غيره فاسلك مع على‏عليه السلام و دع الناس، فانه لن يدلّك على ردى و لن يخرجك من الهدى: اى عمار! اگر ديدى على‏عليه السلام به راهى مى رفت و مردم به راهى ديگر، مردم را رها كن و با على‏عليه السلام باش، چرا كه او تو را به سوى نابودى و شكست نمى‏كشد و از هدايت بيرون نمى‏برد.××× 1 كنز العمال: ح 32972. ×××


عن جابر بن عبداللَّه انصارى، قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: و الذى نفسى بيده ان هذا علياًعليه السلام و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة: به خدايى كه جانم در دست او است همانا على‏عليه السلام و شيعيان او در روز قيامت پيروز و رستگارند.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 198 190. ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: النظر الى وجه على‏عليه السلام عبادة، و ذكره عبادة: نگاه كردن به صورت على‏عليه السلام عبادت است، و ياد كردن او عبادت است.××× 3 بحار الانوار: ج 38 ص 200 198 196. ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: زيّنوا مجالسكم بذكر على بن ابى‏طالب‏عليه السلام: مجالس خود را با نام و ياد على بن ابى‏طالب‏عليه السلام زينت دهيد.


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: يا على، انت اول هذه الامة ايماناً باللَّه و رسوله، و اولهم هجرة الى اللَّه، و آخرهم عهداً برسوله. لا يحبّك -  و الذى نفسى بيده -  الا مؤمن قد امتحن اللَّه قلبه بالايمان، و لا يبغضك الا منافق او كافر:


اى على، تو اولين كسى از اين امت هستى كه به خدا و رسولش ايمان آوردى، و اولين كسى هستى كه به سوى خدا و رسولش هجرت كردى، و آخرين كسى هستى كه از رسول‏خداصلى الله عليه وآله جدا مى‏شوى. به خدايى كه جانم در دست او است تو را دوست نمى‏دارد مگر مؤمنى كه خدا قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد، و كسى با تو دشمن نيست مگر آن كه منافق يا كافر است.××× 4 بحار الانوار: ج 39 ب 87 . ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: لتنهينّ -  يا معشر قريش -  او ليبعثنّ اللَّه عليكم رجلاً امتحن اللَّه قلبه بالايمان. يضرب رقابكنّ على الدين. قيل: يا رسول‏اللَّه! ابوبكر؟ قال: لا. فقيل: فعمر؟ قال: لا، و لكنّه خاصف النعل الذى فى الحجرة:

قريش در نزد پيامبرصلى الله عليه وآله اجتماع كردند و گفتند: بردگان ما را كه در دين تو وارد شده‏اند و اهليت ندارند به ما برگردان! پيامبرصلى الله عليه وآله به شدت خشمگين شدند؛ آنچنان كه آثار خشم در چهره مباركشان ظاهر شد. سپس فرمودند: از آنچه خواستيد دست بر داريد و گرنه كسى را به سوى شما گسيل مى‏دارم كه خداوند قلب او را با ايمان آزمايش كرده است و گردن شما را در راه دين خواهد زد. گفتند: يا رسول‏اللَّه! او ابابكر است؟ فرمود: نه. گفتند: پس عمر است؟ فرمود: نه. او كسى است كه در حجره نعلين مى‏دوزد.××× 1 كشف اليقين: ح 119. ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: لم يجز على الصراط الا من معه جواز من على‏عليه السلام: كسى از روى پل صراط نمى‏گذرد مگر آنكه از على‏عليه السلام گواهى عبور داشته باشد.××× 2 بحار الانوار: ج 39 ص 234 ح 15. ×××


قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: لو اجتمع الناس على حبّ على بن ابى‏طالب‏عليه السلام لما خلق اللَّه عزوجل النار: اگر همه مردم بر مححب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام اتفاق مى‏كردند خداى عزوجل هرگز آتش را خلق نمى‏كرد.××× 3 كشف اليقين: ح 291. ×××


قال على‏عليه السلام: انا الصديق الاكبر. لا يقولها بعدى الا كاذب: صديق اكبر من هستم. كسى پس از من چنين ادعايى نمى‏كند مگر دروغگو.××× 4 الغدير: ج 2 ص 314. ×××


3.  املاء و سماع××× 5 اسرار غدير: ص 123. ×××

  در مورد »خطبه غدير« يكى از جهاتى كه لزوم مقابله را مؤكدتر مى‏نمايد سماعى بودن حديث است؛ يعنى حديث به صورت املاء نبوده است كه راوى بتواند آن را با حوصله بنويسد، بلكه در هنگام سخنرانىِ حضرت آن را به خاطر سپرده و بعد نقل كرده است، و طبعاً موارد زياده و نقيصه در چنين مواردى بيشتر مى‏شود، و از طريق مقابله است كه كلمه‏ها و جمله‏هاى افتاده به جاى خود باز مى‏گردد.


4.  تدوين حديث =   منع از نقل و تدوين حديث


5.  جعل حديث =   جعل حديث


6.  حديث‏نگاران و غدير خم××× 1 ترجمه الغدير )امينى -  واحدى( : ص 71  - 65. ×××

  بر هيچ خردمندى پوشيده نيست كه شرف و برترى هر چيزى بسته به فايده و نتيجه آن است. بنابراين، در ميان موضوعات تاريخى، نخستين امرى كه مهم‏ترين فوايد و نتايج را داراست، موضوعى است كه بر اساس آن دينى پايه‏گذارى شده، يا كيش و آئينى استوار گشته باشد، و نيز زيربناى مذهبى بوده است كه امت‏هايى بدان گرويده‏اند و دولت‏هايى به خاطر آن شكل گرفته‏اند، و سرانجام نامى جادوان از آن بر جاى مانده است.


در فن حديث نيز اين موضوع را به همان روش كه در علم تاريخ بيان شد مى‏توان از نظر گذراند، زيرا محدث در گستره پهناور علم حديث به هر بخشى كه نظر افكند، روايات صحيح و مسندى خواهد يافت كه اين مزيّت را براى مولا على‏عليه السلام مسلم مى‏دارد؛ با اين مراتب كه هر طبقه از راويان از طبقه قبل از خود اين حديث را دريافت مى‏كند، تا سر انجام به طبقه صحابه مى‏رسد. آنان كه خود در غدير حضور داشته و اين خبر را از منبع وحى شنيده‏اند.


با اينكه راويان را طبقات بسيار است و ميان اين طبقات فاصله بر قرار است، اما اين واقعه همچنان از نورانيتى خيره كننده برخوردار است. حال اگر محدث از ذكر چنين حديثى كه واجد اهميت و عظمتى خاص است اهمال يا غفلت نمايد، از ايفاى حق امت اسلامى سرباز زده و مسلمانان را از بخش عمده حقايق نابى كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله از گنجينه وسيع احسان خود بديشان عنايت فرموده محروم و بى‏نصيب نموده و از راه يافتن به شاهراه روشن هدايت مصطفوى به كلى بازشان داشته است.


اكنون به نام تنى چند از محدثان بزرگ كه واقعه غدير خم را ياد كرده‏اند اشاره مى‏رود:


1. پيشواى مذهب شافعى، ابوعبداللَّه محمد بن ادريس شافعى )م 204 ق( در النهاية ابن‏اثير.

2. پيشواى مذهب حنبلى احمد بن حنبل )م241 ق( در مسند و مناقب خود.

3. ابن‏ماجه )م 273 ق( در سنن خود.

4. ترمذى )م 279 ق( در صحيح خود.

5 . نسائى )م 303 ق( در الخصائص.

6 . ابويعلى موصلى )م 307 ق( در مسند خود.

7. بغوى )م 317 ق( در السنن.

8 . دولابى )م 320 ق( در الكنى و الاسماء.

9. طحاوى )م 321 ق( در مشكل الاثار.

10. حاكم )م 405 ق( در المستدرك.

11. ابن‏مغازلى شافعى )م 483 ق( در المناقب.

12. ابن‏منده اصفهانى )م 512 ق( در تأليف خود به طرق متعدد.

13. خطيب خوارزمى )م 568 ق( در المناقب و مقتل و الامام الحسين‏عليه السلام.

14. كنجى )م 658 ق( در كفاية الطالب.

15. محب‏الدين طبرى )م 694 ق( در الرياض النضرة و ذخاير العقبى.

16. حموينى )م 722 ق( در فرائد السمطين.

17. ذهبى )م 748 ق( در التلخيص.

18. هيثمى )م 807 ق( در مجمع الزوائد.

19. جزرى )م 830 ق( در اسنى المطالب.

20. ابوالعباس قسطلانى )م 923 ق( در المواهب اللدنية.

21. متقى هندى )م 975 ق( در كنز العمال.

22. هروى قارى )م 1014 ق( در المرقاة فى شرح المشكاة.

23. تاج‏الدين منّاوى )م 1031 ق( در كنوز الحقائق فى حديث خير الخلائق و فيض القدير.

24. شيخانى قادرى در الصراط السوى فى مناقب آل‏النبى‏عليهم السلام.

25. باكثير مكى )م 1047 ق( در وسيلة المال فى مناقب الآل.

26. ابوعبداللَّه زرقانى مالكى )م 1122 ق( در شرح المواهب.

27. ابن‏حمزه دمشقى خنفى در البيان و التعريف.


  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: سند حديث غدير.


7.  حديث و زمينه كتابشناسى غدير××× 1 چهارده قرن با غدير: ص 147. ×××

  با توجه جهانى  به مكتب اهل‏بيت‏عليهم السلام و عنايت خاص ائمه‏عليهم السلام، در سده اخير گرايش خاصى به تأليف كتبِ مربوط به آل‏محمدعليهم السلام مشهود است و شاهد كتاب‏هاى پرمحتوا و تحقيقى چه از نظر تاريخى و حديثى و چه از نظر ادبى و شعرى هستيم كه غدير نيز يكى از همين زمينه‏هاست.


8.  سماع =   حديث /  املاء و سماع


9.  غدير در روايات××× 2 بزرگ‏ترين عيد خدا: ص 39  - 31. ×××

  غدير تنها به اميرالمؤمنين‏عليه السلام اختصاص ندارد، بلكه روز پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله است، و به حق مى‏شود آن را يوم اللَّه نيز دانست، چرا كه خواسته و اراده رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏عليه السلام در امتداد اراده خداوند متعال است. غدير روز موهبت‏هاى الهى و زندگانى پر نعمت است:


غدير از ويژگى‏هاى متمايز و برجسته‏اى برخوردار است كه از آن جمله است:

-  مواهب الهى بر اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين روز اعلان شده است.

-  با حاكم شدن تمام مفاهيم غدير، زندگى خوش و پر نعمت و توأم با آرامش بر همگان تحقق خواهد يافت.


الف. غدير و مواهب الهى

نص زيارتنامه اميرالمؤمنين‏عليه السلام در روز غدير××× 1 بحار الانوار: ج 97 ص 362، زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين‏عليه السلام. ××× در دست است كه امام هادى‏عليه السلام اميرالمؤمنين‏عليه السلام را با آن زيارت نموده، و علماى بزرگ آن را از دو تن از سفراى خاص امام زمان‏عليه السلام در غيبت صغرى يعمى عثمان بن سعيد )نايب اول( و حسين بن روح )نايب سوم( -  كه هر دو از اصحاب امام عسكرى‏عليه السلام بوده‏اند -  از ايشان، از پدرش امام هادى‏عليه السلام روايت كرده‏اند.


زمانى كه امام هادى‏عليه السلام از مدينه به سامرا احضار شد، فرزندش امام حسن عسكرى‏عليه السلام وى را همراهى مى‏كرد. چون به نجف اشرف رسيدند، كنار قبر جدشان اميرالمؤمنين‏عليه السلام ايستاده، امام هادى‏عليه السلام زيارت مى‏خواند و امام عسكرى آن را با پدر گرامى‏اش تكرار مى‏كرد.


از ويژگى‏هاى اين زيارت، برخوردارى اش از مفاهيم و مضامين بسيار بالايى است كه در زيارت‏نامه‏هاى مأثور از امامان اهل‏بيت‏عليهم السلام كمتر يافت مى‏شود. به همين جهت، مى‏سزد فرد زيارت كننده در مضامين آن تأمل كند، به ويژه آن قسمت كه امام هادى‏عليه السلام جدش اميرالمؤمنين‏عليه السلام را مخاطب قرار داده و مى‏گويد:


...لقد رفع اللَّه فى الاولى منزلتك، و اعلى فى الآخرة درجتك، و بصرك ما عمى على من خالفك و حال بينك و بين مواهب اللَّه لك... : خدا منزلت تو را در )سراى( نخست )دنيا( رفعت و در آخرت بلندى بخشيد، و آنچه را كه مخالفانت و آنان كه ميان تو و مواهب الهى كه براى تو فراهم شده بود حائل گشتند و آن را نمى‏ديدند، بينا گرداند.


حال اين مواهبى كه خداوند براى اميرالمؤمنين‏عليه السلام خواسته بود و امام هادى‏عليه السلام درباره ممانعت مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت در ميان امت سخن گفت چه بود؟ آيا مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت ممانعت كردند؟ آيا مخالفان ميان امام‏عليه السلام و دانش، عصمت، مقام امامت يا درجات عالى او نزد خداوند حائل شدند؟ يقيناً چنين نبوده و تمام موارد ياد شده براى حضرتش محفوظ بود.


حقيقت اين است كه آن جماعت مانع بين اميرالمؤمنين‏عليه السلام و مواهب الهى براى مردم( شدند، يعنى او را از حق حكومت و اجراى آن -  كه خداوند در اين زمينه به حضرت عطا كرده بود -  بازداشتند، و بر اثر همين امر زيان‏هاى جبران ناپذيرى بر مسلمانان وارد شد.


اگر اميرالمؤمنين‏عليه السلام از مقام خلافتش كنار گذاشته نمى‏شد و پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله حكومت را خود به دست مى‏گرفت، به يقين حكومتى كاملاً منطبق با حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏داشت. با يك تفاوت و آن اينكه چنانكه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث منزلت فرمود، اميرالمؤمنين‏عليه السلام مقام رسالت نداشت.××× 1 الكافى: ج 8 ص 106. الاحتجاج: ج 1 ص 75. و نيز حديث منزلت. ×××


ب. غدير و زندگى پر نعمت

اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند: و لو ان الامة -  منذ قبض اللَّه نبيه -  اتبعونى و اطاعونى لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم رغداً الى يوم القيامه××× 2 كتاب سليم بن قيس الهلالى: ص 211. ×××: اگر امت از زمان ارتحال رسول‏خداصلى الله عليه وآله از من پيروى و فرمانبردارى مى‏كردند، به يقين از فرازشان و از زير پايشان تا روز قيامت گوارا و بى دغدغه مى‏خوردند )و زندگى‏اى سراسر آسايش و پر نعمت داشتند( .

در اين سخن امام‏عليه السلام واژه »رَغَد« به كيفيت و عبارت »الى يوم القيامة« به كميّت سعادتمندى و رفاه زندگى تصريح دارد. رغد در لغت به معناى زندگى بدون سختى و تلخ كامى و جامعه پاك از فقر، بيمارى، جهل، جنگ، منازعات، نگرانى، مشكلات، زندان و گرفتارى و محنت‏ها مى‏باشد، و البته آنچه به آن اشاره شد بخشى از مفاهيم واژه رغد است.


بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين‏عليه السلام، اگر آن حضرت بلافاصله پس از پيامبرصلى الله عليه وآله حكومت بر امت را به دست مى‏گرفت و تمام اهداف غدير تحقق مى‏يافت، مردم تا واپسين روز زندگى اين عالم از تمام خيرات و نعمت‏هاى الهى برخوردار مى‏شدند، و جهان امروز شاهد اين همه مظاهر ناخوشايند نبود؛ مانند: بيمارى، گرفتارى، محنت، خونريزى، ستمگرى، فقر، گسست پيوندهاى خويشاندى و منازعات و... . در يك جمله: برخوردارى افراد جامعه از تمام نعمت‏ها و رها بودن از تمام مشكلات مادى و معنوى ترجمان »رغد« است.


مى‏بينيم كه غدير در بردارنده تمام اركان و اصول قانونگذارى اسلامى است. خصوصيتى كه حتى دو عيد فطر و قربان و ديگر اعياد اسلامى از آن برخوردار نيست. با مقارنه‏اى ميان تمام اعياد اسلامى، از جمله روز جمعه و عيد فطر و قربان، به حكم عقل بزرگ‏ترين عيد بودن عيد غدير در مى‏يابيم، كه روايات نيز همين را تأييد مى‏كند. آنگاه است كه به معناى سخن امام صادق‏عليه السلام پى مى‏بريم كه عيد غدير را »عيد اللَّه الاكبر«××× 1 تهذيب الاحكام: ج 3 ص 143. ××× خوانده است.


10.  منع ابوبكر و عمر از تفسير و حديث××× 2 غدير در قرآن: ج 3 ص 176  - 174. ×××

  در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل‏هاى مختلف از جمله حديث ثقلين و حديث رايات در روز قيامت بيان فرمود.


آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند. حتى آنچه را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى‏كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.××× 1 تذكرة الحفاظ: ج 1 ص 13 5. ×××


عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى‏فرستاد به آنان دستور مى‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب‏تر اينكه هرگاه اطلاع مى‏يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى‏كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى‏گرفت و مى‏سوزاند.××× 2 الطبقات الكبرى )ابن سعد( : ج 3 ص 287. ×××


مردى به نام »ضبيع« درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى‏كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير »الذَّارِياتِ« و »النَّازِعاتِ« و »الْمُرْسَلاتِ« سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏آورد و صد ضربه مى‏زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!


عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى‏جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!!××× 3 اثبات الهداة: ج 2 ص 370 ح 224. ×××

روز ديگر ابن‏عباس را مى‏بينيم كه به معاويه وارث سقيفه مى‏گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى‏شوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مى‏شوى؟ گفت: آرى. ابن‏عباس گفت: تو مى‏گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاويه گفت: آرى!!


ابن‏عباس گفت: كدام بر ما واجب‏تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل‏بيت مى‏گوييد معنى كنند.


ابن‏عباس گفت: قرآن بر اهل‏بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى‏سفيان يا آل ابى‏معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن‏عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى‏كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.


معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابن‏عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!××× 1 كتاب سليم: ص 315 حديث 26. ×××


  همچنين مراجعه شود به عنوان: منع از نقل و تدوين حديث.

  1. فريادهاى بلند غدير در بيان امامت و حاكميت حضرت على ‏عليه السلام (علامه) : ص۷۳ - ۹۲ .