معجزه
اميرالمؤمنين عليه السلام و معجزه در غدير[۱]
معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام بيش از حد شمارش است. در اينجا دو نمونه از معجزاتى كه با غدير مرتبط است را يادآور مى شويم:
۱. سنگ آسمانى بر منكر غدير
يكى از معجزات باهره خداوند در حق اميرالمؤمنين عليه السلام ماجراى سنگ آسمانی و حارث فهری است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهری.
۲. معجزه پس از غدير در مدينه
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بیعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على عليه السلام بیعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند.
پس از بيعت، منافقين سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ . يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ . فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ . وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۲]:
«از مردم كسانى هستند كه مى گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى زنند اما خودشان درک نمى كنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى شود در زمين فساد نكنيد مى گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى دانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى گيرد و به آنان مهلت مى دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».
و اما تفصيل ماجرا چنين است:
پس از بازگشت از غدير، در حالى كه مسافرين مدينه بعد از سفر يک ماهه خود در فكر استراحت و آرامش بودند، منافقين ورود به مدينه را آغازى براى زمينه سازى اهداف خود مى دانستند. كسانى كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشه هاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشه هاى خود را به اجرا در آورده بودند، با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازى هاى فريبكارانه نقشه هاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديک مى كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشه هاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئه هاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست. همچنين مىخواست به آنان بفهماند آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مى خورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.
اينجا بود كه خداوند عز و جل آيات ۸ تا ۱۵ سوره بقره را نازل كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد آنان افشاگرى نمود. منافقين هم براى توجيح رفتار و گفتار ناشايست خود عذرهايى آودرند.
هنگامى كه منافقين با چنين عذرها و كلماتى با پيامبر صلى الله عليه و آله رو به رو شدند، آن حضرت با بزرگوارى خود ظاهر سخن آنان را پذيرفت و باطن آنان را به خدا واگذار كرد. اما جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا محمد، خداوند علىّ اعلى به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
اين متمرّدان را - كه درباره بيعت شكنى آنان نسبت به على و آمادگى آنان براى مخالفت با او به تو خبرهايى رسيده - به خارج شهر مدينه ببر، جايى كه عجايب آنچه خداوند بر على كرامت كرده را به آنان نشان دهى كه اكنون او را در جاى تو قرار داده و جانشين تو كرده در زمين و كوه ها و آسمان و ساير آنچه خدا خلق كرده چه اطاعت كنندگانى براى او قرار داده است، تا بدانند كه ولى خدا از آنان بى نياز است، و انتقام خود را از آنان باز نمى دارد مگر به امر خدايى كه درباره او و آنان برنامه اى دارد كه آن را به انجام مى رساند، و حكمتى دارد كه به آن عمل مى كند و به موجب آن اراده خود را پيش مى برد.
با اين دستور الهى، پيامبر صلى الله عليه و آله به آن جماعتى كه درباره آنان خبرهايى از مخالفت با على عليه السلام رسيده بود، دستور حركت به بيرون شهر مدينه را داد. آنان همراه حضرت آمدند تا در دامنه يكى از كوه هاى اطراف مدينه مستقر شدند.
پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يا على، خداوند عزوجل اينان را به نصرت و يارى تو و آمادگى در خدمتت و جديت در اطاعت تو امر فرموده است. اگر از تو اطاعت كنند براى آنان خير است و در بهشت خدا پادشاهان دائمى و غرق در نعمت خواهند بود، ولى اگر با تو مخالفت كنند براى آنان شرّ است و به جهنم خواهند رفت و در آنجا دائمى و معذب خواهند بود.
سپس حضرت رو به آن گروه منافق كرد و فرمود: بدانيد كه اگر شما از على اطاعت كنيد سعادتمند مى شويد، و اگر با او مخالفت كنيد شقاوتمند مى گرديد. خداوند هم او را از شما بىنياز ساخته با كسانى كه به شما نشان خواهد داد و با چيزهايى كه به شما نشان خواهد داد.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، از پروردگارت بخواه به جاه محمد و آل طيبين او - كه تو بعد از محمد سيد آنان هستى - كه اين كوه ها را براى تو به آنچه مى خواهى تبديل كند!
اميرالمؤمنين عليه السلام از پروردگار اين درخواست را نمود، و آن كوه ها تبديل به نُقره شدند و آن حضرت را صدا زدند: اى على، اى وصى رسول رب العالمين، خداوند ما را براى تو آماده كرده كه اگر خواستى در امر خلافت خود خرج كنى. هرگاه ما را بخوانى ما با پاسخ مثبت در اختيار تو هستيم تا حكم خود را درباره ما اجرا فرمايى و امر خود را درباره ما به انجام رسانى.
سپس همه آن كوه ها به طلاى سرخ تبديل شدند و همان سخنان را تكرار كردند.
بعد از آن به مُشک و عنبر و عبير و جواهر و ياقوت تبديل شدند، و به هر كدام كه تبديل مى شدند اميرالمؤمنين عليه السلام را چنين صدا مى زدند: «يا ابا الحسن، اى برادر پيامبر، ما مُسخَّر فرمان توايم. هرگاه خواستى ما را در هر موردى خرج كنى صدايمان بزن تا پاسخ مثبت به تو دهيم و به هر چيزى كه تو مى خواهى تبديل شويم»!!
در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله به همه آنان فرمود: متوجه شديد كه خداوند عز و جل چگونه على عليه السلام را با آنچه كه مى بينيد، از اموال شما مستغنى كرده است؟
سپس فرمود: يا على، از خداوند به جاه محمد و آل طيبين او - كه تو بعد از محمد آقاى آنان هستى - بخواه كه درختان اين زمين را به مردانى غرق در اسلحه، و صخره هاى آن را به شيرها و پلنگ ها و افعى ها تبديل نمايد.
اميرالمؤمنين عليه السلام از خدا اين درخواست را نمود، و آن كوه ها و تپه ها و روى زمين از مردان غرق در اسلحه پر شد كه در برابر يكى از آنان ده هزار نفر از آن منافقین تاب مقاومت نداشتند. همچنين از شيران و پلنگان و افعى ها پر شد به گونه اى كه در آن كوه ها و زمين ها و تپه ها جاى خالى باقى نماند.
همه آنان صدا مىزدند: يا على، اى وصى رسولاللَّه، ما آمادهايم و خدا ما را در اختيار تو قرار داده و به ما دستور داده تو را اجابت كنيم هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم هر كس كه ما را بر او مسلط گردانى. پس هر گاه خواستى ما را صدا بزن تا تو را اجابت كنيم، و به هر چه مىخواهى ما را امر كن تا تو را اطاعت نماييم.
يا على، اى وصى رسول اللَّه! براى تو نزد خداوند آن مقام عظيمى است كه اگر از او درخواست كنى همه زمين و جوانب آن را مانند كيسهاى در بسته در اختيار تو قرار دهد مىپذيرد، و يا اگر درخواست كنى آسمان را براى تو به زمين بياورد مىآورد، و يا بخواهى زمين را به آسمان ببرد انجام مىدهد.
اگر بخواهى درياهاى شور آن را به آب گوارا يا روغن ياسمن و يا روغن خوشبوى بان××× 1 بان« نام گياهى است كه از دانه آن روغن خوشبويى به دست مىآيد. ××× و يا هر كدام از نوشيدنىها يا روغنها كه بخواهى تبديل كند، اين كار انجام خواهد داد. اگر بخواهى درياها را منجمد كند و بقيه جاهاى زمين را دريا قرار دهد مىكند.
بنابراين از تمرد اين سركشان و مخالفت اين مخالفين محزون مباش. آنگاه كه دنياى اينان به پايان رسد به گونهاى خواهد شد كه گويى در اين دنيا نبودهاند، و هنگامى كه آخرت به سراغ آنان مىآيد به گونهاى خواهد بود كه گويى از اول آنجا بودهاند.
يا على، آنچه اينان را با كفر و فسق و تمردشان از اطاعت تو، مهلت داده همان است كه فرعون صاحب ميخها و نمرود بن كنعان و ادعا كنندگان الوهيت از طاغيان و نيز طاغىترين طاغيان يعنى ابليس رئيس همه گمراهىها را مهلت داده است. نه تو و نه آنان براى دار فنا خلق نشدهايد، بلكه همگى براى دار بقا خلق شدهايد و از خانهاى به خانهاى منتقل مىگرديد. پروردگار تو هم نيازى نمىبيند كه كسى سياست اين منافقين و تنظيم امورشان را بر عهده بگيرد. خدا مىخواست شرافت تو را بر اينان ثابت كند و اينكه تو با فضل خود از آنان جدا هستى، و اگر بخواهد آنان را هدايت مىكند.××× 2 تفسير الامام العسكرىعليه السلام: ص 123 - 111. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 161 - 154. بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 226 - 223 و ج 37 ص 148 - 142. مدينة المعاجز: ج 1 ص 438. تأويل الآيات: ج 1 ص 40 ح 11. تفسير البرهان: ج 1 ص 59 ح 1. اثبات الهداة: ج 3 ص 573 . ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...« .
2. اميرالمؤمنينعليه السلام و معجزه در كوفه××× 1 چهارده قرن با غدير: ص 29 27. ×××
پس از بيست و پنج سال خفقان كه مىرفت نسلهاى جديد را از غدير بىخبر گذارد، در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنينعليه السلام، آن حضرت براى احياى غدير اقدامات اساسى فرمود. در چنان شرايط حساسى كه غدير مىرفت تا جان تازهاى به خود گيرد، نياز به عدهاى از حاضران در غدير بود كه با شهادت به آنچه خود در آن حضور داشتهاند و به چشم خود ديدهاند مؤيِّد سخنان حضرت در پيشگاه مردمى باشند كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از صاحب غدير فاصله پيدا كردهاند و بسيارى از باورها برايشان در مرحله ابتدائى است.
اميرالمؤمنينعليه السلام در ميدان بزرگ كوفه مجلس مهمى تشكيل دادند كه در آن عده قابل توجهى از حاضرين غدير بودند. حضرت در حضور آن جمعيت انبوه كسانى را كه در غدير حاضر بودهاند و منصوب كردن آن حضرت را به چشم خود ديدهاند، قسم داد كه برخيزند و شهادت دهند.
عدهاى كه حداقل سى نفر مىشدند برخاستند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند. در اين ميان هشت نفر كه همه حضور آنان در غدير را مىدانستند براى شهادت برنخاستند. وقتى حضرت از آنان علت را پرسيد، بهانه آوردند كه فراموش كردهايم! و گويا طورى فراموش كرده بودند كه با يادآورى هم به خاطرشان نيامد!!!
در اينجا حضرت فرمود: اگر در اين بهانهاى كه مىآوريد دروغ مىگوييد و عذر بىجا تراشيدهايد خدا شما را به بلايى مبتلا كند كه براى همه مردم آشكار و ثابت شود. سپس براى هر يك بلاى خاصى را ذكر كردند و مجلس پايان يافت.
همه هشت نفر به بلاهايى كه حضرت فرموده بود گرفتار شدند و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنينعليه السلام معروف گرديدند. اين بلاى الهى بر منكرين غدير به معناى اتمام حجت الهى و اثبات پشتوانه خدايى براى غدير بود و نتيجهاى كه از آن گرفته شد اين بود كه اگر شاهدان غدير با بهانه دروغين براى شهادت به پا نمى خيزند ولى اين خداوند است كه با رسوا كردن آنان، براى غدير شهادت مىدهد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 490 89. الغدير: ج 1 ص 93. ×××
به بيان ديگر:
پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنينعليه السلام حساسترين روزهايى بود كه غدير مىرفت تا جان تازهاى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. نسلى كه 25 سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مىرفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بىخبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاك كند.
از سوى ديگر عدهاى فتنهگر - كه باقيماندگان سقيفه بودند - دست به اقدامات مخرب مىزدند و شايع مىكردند كه على بن ابىطالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.
در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عدهاى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.
در چنين شرايطى اميرالمؤمنينعليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه - كه مقابل مسجد كوفه و دارالاماره قرار داشت - تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه 25 سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مىبايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديدهاند بازگو كنند.
حضرت از فراز منبر فرمودند: به خدا قسم مىدهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را ديدهاند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيدهاند كه درباره من - در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود - فرمود: »مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه« . قسم مىدهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.
پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شدهاند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.
اميرالمؤمنينعليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله هستند )كه از آنها انتظار شهادت دادن مىرود( كه عبارتند از انس بن مالك و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد.
سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بودهايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمىدهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كردهايم!!!
حضرت رو به انس بن مالك كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدهاى كه فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه« و امروز بر نمىخيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص )پيسى( مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.
و تو اى اشعث، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدى كه مىفرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« ، و امروز براى من به ولايت شهادت نمىدهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.
و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدهاى كه مىفرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« و امروز به ولايت براى من شهادت نمىدهى، خدا تو را به مرگ جاهليت بميراند.
و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدهاى كه مىفرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« ، و امروز به ولايت من شهادت نمىدهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كردهاى )يعنى يمن( بميراند.
اين چهار نفر هر يك به نفرين اميرالمؤمنينعليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالك در پيشانيش لكّه پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مىآورد نمىتوانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاك سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاويه حكومت يمن يافت و در همانجا - كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود - از دنيا رفت.
چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يك از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زيد بن ارقم، جرير بن عبداللَّه بجلى، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج.
شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبرصلى الله عليه وآله شاخههاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنينعليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!
اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه »سأل سائل بعذاب واقع« نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاك او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.
پس از 25 سال همان ماجرا به گونهاى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنينعليه السلام مىديدند و مىدانستند دروغ مىگويند و نيز مىدانستند كه نفرين على بن ابىطالبعليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.
به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنينعليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهرى بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.
وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مىگويند و غدير و صاحب غدير راست مىگويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 490 89. الغدير: ج 1 ص 93. مسند احمد: ج 1 ص 84 . شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 361 و ج 4 ص 488. تاريخ ابنعساكر: ج 3 ص 50 . ×××
همچنين شخصى مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساسترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در كوفه اميرالمؤمنينعليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيدهاند شهادت دهند.
با آنكه هيچ شرايط تقيه و نگران كنندهاى نبود و عدهاى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!
در آنجا اميرالمؤمنينعليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مىرفت به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنينعليه السلام او را نشان مىدادند.
او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.××× 2 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 490 89. الغدير: ج 1 ص 93. ×××
انس بن مالك - كه خدمتكار پيامبرصلى الله عليه وآله بود - نيز در غدير همه ماجرا را از نزديك ديده و شنيده است. او يكى از كسانى است كه در حساسترين موقعيت كه اميرالمؤمنينعليه السلام از او خواست در پيشگاه مردم به آنچه در غدير ديده شهادت دهد، از شهادت دادن سر باز زد. حضرت او را نفرين كرد و او در پيشانيش مبتلا به برص شد، به طورى كه قابل كتمان نبود و همه او را به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنينعليه السلام مىشناختند.
انس پس از مبتلا شدن به نفرين حضرت تصميم گرفت هرگز ماجراى غدير را كتمان نكند و در هر جايى كه از او در اين باره سؤال شود به صراحت بيان كند. نمونهاى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم در حالى كه دست علىعليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله« .××× 1 اثبات الهداة: ج 2 ص 44 ح 179، ص 147. ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: منافقين / آيه »وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...« - تحرّكات منافقين پس از بازگشت از غدير به مدينه.
3. غدير در معجزه پيامبرصلى الله عليه وآله
روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنينعليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مىدهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مىنمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه »تو خليفه او باشى« در اين باره چيزى به ما نگفته است!!
اين قبيحترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه »خلافت« بخواهد القاى شبههاى كند. لذا اميرالمؤمنينعليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمهاى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزهاى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبرصلى الله عليه وآله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئلهاى كه به خود اختصاص دادهاى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نمودهاى؟
ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.
اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنينعليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبرصلى الله عليه وآله در سمت قبله مسجد نشسته است.
آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كردهاى و در جاى او نشستهاى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كردهاى و اهلش نيستى بيرون بياور و الاّ وعده تو آتش است!
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنينعليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمىدانى كه اين هم گوشهاى از سحر اوست! بر سر آنچه بودهاى پايدار باش!!!××× 1 بحار الانوار: ج 41 ص 228. ×××
4. معجزات خداوند در غدير××× 2 چهارده قرن با غدير: ص 27 - 25. اسرار غدير: ص 60 . ×××
اصل واقعه غدير يك اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجتهاى خداوند با ارسال پيامبرانعليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال - به عنوان مهر تأييد و امضاى ربوبى - در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچكس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسلهاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است. خداوند در غدير به چند شكل اتمام حجت نمود:
1- عذاب آسمانى بر دشمن غدير
واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان »حارث فهرى« بود كه در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:
اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آوردهاى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آوردهاى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابىطالب كه گفتى: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...« از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمىكنم.
حارث گفت: »خدايا، اگر آنچه محمد مىگويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست« . و به روايتى: »خدايا، اگر محمد در آنچه مىگويد صادق و راستگو است شعلهاى از آتش بر ما بفرست«!!
همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقهاى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.
بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...« ، يعنى »درخواست كنندهاى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند« . پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى.××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 167 162 136. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 144 129 57 56. الغدير: ج 1 ص 193. لازم به تذكر است كه نام »حارث فهرى« در روايات به اسمهاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نامها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد. ×××
با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه »غدير« از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهرى فكر مىكنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مىدانند ولايت على بن ابىطالبعليه السلام از طرف خداست صريحاً مىگويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس ولايت علىعليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و كافر است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى.
2- ظهور جبرئيل در غدير
مسئله ديگرى كه پس از خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد، اين بود كه مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده و مىگويد:
بخدا قسم، روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمىزند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند.
در اينجا عمر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود!××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 161 120. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 136 85. ×××
3- نداى آسمانى در غدير
عدهاى از منافقين نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و از آن حضرت آيت و نشانهاى خواستند. حضرت فرمود:
آيا روز غدير خم براى شما كافى نبود كه وقتى من على را به امامت منصوب نمودم، منادى از آسمان ندا داد: اين ولى خداست تابع او باشيد و گرنه عذاب خدا بر شما نازل مىشود. بر حذر باشيد!××× 2 اثبات الهداة: ج 2 ص 153. ×××