اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معجزه در غدير[۱]

معجزات اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بيش از حد شمارش است. در اينجا دو نمونه از معجزاتى كه با غدير مرتبط است را يادآور مى ‏شويم:

۱. سنگ آسمانى بر منكر غدير

يكى از معجزات باهره خداوند در حق اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ماجراى سنگ آسمانی و حارث فهری است.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهری.

۲. معجزه پس از غدير در مدينه

آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بیعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على ‏عليه السلام بیعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند.

پس از بيعت، منافقين سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ . يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ . فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ . وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ . وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ . اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۲]:

«از مردم كسانى هستند كه مى‏ گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى ‏كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى‏ كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى‏ زنند اما خودشان درک نمى‏ كنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى ‏گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى‏ شود در زمين فساد نكنيد مى ‏گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى‏ فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى‏ شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى‏ گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى ‏دانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى ‏گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى‏ كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى‏ گيرد و به آنان مهلت مى‏ دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».

و اما تفصيل ماجرا چنين است:

پس از بازگشت از غدير، در حالى كه مسافرين مدينه بعد از سفر يک ماهه خود در فكر استراحت و آرامش بودند، منافقين ورود به مدينه را آغازى براى زمينه‏ سازى اهداف خود مى‏ دانستند. كسانى كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشه ‏هاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشه ‏هاى خود را به اجرا در آورده بودند، با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازى‏ هاى فريبكارانه نقشه‏ هاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديک مى‏ كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشه‏ هاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئه‏ هاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست. همچنين مى‏خواست به آنان بفهماند آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مى‏ خورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.

اينجا بود كه خداوند عز و جل آيات ۸ تا ۱۵ سوره بقره را نازل كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد آنان افشاگرى نمود. منافقين هم براى توجيح رفتار و گفتار ناشايست خود عذرهايى آودرند.

هنگامى كه منافقين با چنين عذرها و كلماتى با پيامبر صلى الله عليه و آله رو به رو شدند، آن حضرت با بزرگوارى خود ظاهر سخن آنان را پذيرفت و باطن آنان را به خدا واگذار كرد. اما جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا محمد، خداوند علىّ اعلى به تو سلام مى ‏رساند و مى ‏فرمايد:

اين متمرّدان را -  كه درباره بيعت شكنى آنان نسبت به على و آمادگى آنان براى مخالفت با او به تو خبرهايى رسيده -  به خارج شهر مدينه ببر، جايى كه عجايب آنچه خداوند بر على كرامت كرده را به آنان نشان دهى كه اكنون او را در جاى تو قرار داده و جانشين تو كرده در زمين و كوه ‏ها و آسمان و ساير آنچه خدا خلق كرده چه اطاعت كنندگانى براى او قرار داده است، تا بدانند كه ولى خدا از آنان بى‏ نياز است، و انتقام خود را از آنان باز نمى ‏دارد مگر به امر خدايى كه درباره او و آنان برنامه ‏اى دارد كه آن را به انجام مى‏ رساند، و حكمتى دارد كه به آن عمل مى‏ كند و به موجب آن اراده خود را پيش مى ‏برد.

با اين دستور الهى، پيامبر صلى الله عليه و آله به آن جماعتى كه درباره آنان خبرهايى از مخالفت با على‏ عليه السلام رسيده بود، دستور حركت به بيرون شهر مدينه را داد. آنان همراه حضرت آمدند تا در دامنه يكى از كوه‏ هاى اطراف مدينه مستقر شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: يا على، خداوند عزوجل اينان را به نصرت و يارى تو و آمادگى در خدمتت و جديت در اطاعت تو امر فرموده است. اگر از تو اطاعت كنند براى آنان خير است و در بهشت خدا پادشاهان دائمى و غرق در نعمت خواهند بود، ولى اگر با تو مخالفت كنند براى آنان شرّ است و به جهنم خواهند رفت و در آنجا دائمى و معذب خواهند بود.

سپس حضرت رو به آن گروه منافق كرد و فرمود: بدانيد كه اگر شما از على اطاعت كنيد سعادتمند مى‏ شويد، و اگر با او مخالفت كنيد شقاوتمند مى‏ گرديد. خداوند هم او را از شما بى‏نياز ساخته با كسانى كه به شما نشان خواهد داد و با چيزهايى كه به شما نشان خواهد داد.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، از پروردگارت بخواه به جاه محمد و آل طيبين او -  كه تو بعد از محمد سيد آنان هستى -  كه اين كوه ‏ها را براى تو به آنچه مى‏ خواهى تبديل كند!

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از پروردگار اين درخواست را نمود، و آن كوه ‏ها تبديل به نُقره شدند و آن حضرت را صدا زدند: اى على، اى وصى رسول رب العالمين، خداوند ما را براى تو آماده كرده كه اگر خواستى در امر خلافت خود خرج كنى. هرگاه ما را بخوانى ما با پاسخ مثبت در اختيار تو هستيم تا حكم خود را درباره ما اجرا فرمايى و امر خود را درباره ما به انجام رسانى.

سپس همه آن كوه ‏ها به طلاى سرخ تبديل شدند و همان سخنان را تكرار كردند.

بعد از آن به مُشک و عنبر و عبير و جواهر و ياقوت تبديل شدند، و به هر كدام كه تبديل مى‏ شدند اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را چنين صدا مى‏ زدند: «يا ابا الحسن، اى برادر پيامبر، ما مُسخَّر فرمان توايم. هرگاه خواستى ما را در هر موردى خرج كنى صدايمان بزن تا پاسخ مثبت به تو دهيم و به هر چيزى كه تو مى‏ خواهى تبديل شويم»!!

در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله به همه آنان فرمود: متوجه شديد كه خداوند عز و جل چگونه على‏ عليه السلام را با آنچه كه مى‏ بينيد، از اموال شما مستغنى كرده است؟

سپس فرمود: يا على، از خداوند به جاه محمد و آل طيبين او -  كه تو بعد از محمد آقاى آنان هستى -  بخواه كه درختان اين زمين را به مردانى غرق در اسلحه، و صخره ‏هاى آن را به شيرها و پلنگ‏ ها و افعى‏ ها تبديل نمايد.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از خدا اين درخواست را نمود، و آن كوه ‏ها و تپه ‏ها و روى زمين از مردان غرق در اسلحه پر شد كه در برابر يكى از آنان ده هزار نفر از آن منافقین تاب مقاومت نداشتند. همچنين از شيران و پلنگان و افعى‏ ها پر شد به گونه ‏اى كه در آن كوه ‏ها و زمين‏ ها و تپه ‏ها جاى خالى باقى نماند.

همه آنان صدا مى‏زدند: يا على، اى وصى رسول‏ اللَّه، ما آماده ‏ايم و خدا ما را در اختيار تو قرار داده و به ما دستور داده تو را اجابت كنيم هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم هر كس كه ما را بر او مسلط گردانى. پس هر گاه خواستى ما را صدا بزن تا تو را اجابت كنيم، و به هر چه مى‏ خواهى ما را امر كن تا تو را اطاعت نماييم.

يا على، اى وصى رسول اللَّه! براى تو نزد خداوند آن مقام عظيمى است كه اگر از او درخواست كنى همه زمين و جوانب آن را مانند كيسه اى در بسته در اختيار تو قرار دهد مى ‏پذيرد، و يا اگر درخواست كنى آسمان را براى تو به زمين بياورد مى ‏آورد، و يا بخواهى زمين را به آسمان ببرد انجام مى ‏دهد.

اگر بخواهى درياهاى شور آن را به آب گوارا يا روغن ياسمن و يا روغن خوشبوى بان[۳] و يا هر كدام از نوشيدنى‏ ها يا روغن ‏ها كه بخواهى تبديل كند، اين كار انجام خواهد داد. اگر بخواهى درياها را منجمد كند و بقيه جاهاى زمين را دريا قرار دهد مى‏ كند.

بنابراين از تمرد اين سركشان و مخالفت اين مخالفين محزون مباش. آنگاه كه دنياى اينان به پايان رسد به گونه‏ اى خواهد شد كه گويى در اين دنيا نبوده ‏اند، و هنگامى كه آخرت به سراغ آنان مى ‏آيد به گونه ‏اى خواهد بود كه گويى از اول آنجا بوده‏اند.

يا على، آنچه اينان را با كفر و فسق و تمردشان از اطاعت تو، مهلت داده همان است كه فرعون صاحب ميخ‏ ها و نمرود بن كنعان و ادعا كنندگان الوهيت از طاغيان و نيز طاغى‏ ترين طاغيان يعنى ابليس رئيس همه گمراهى‏ ها را مهلت داده است. نه تو و نه آنان براى دار فنا خلق نشده ‏ايد، بلكه همگى براى دار بقا خلق شده ‏ايد و از خانه‏ اى به خانه ‏اى منتقل مى‏ گرديد. پروردگار تو هم نيازى نمى‏ بيند كه كسى سياست اين منافقين و تنظيم امورشان را بر عهده بگيرد. خدا مى‏ خواست شرافت تو را بر اينان ثابت كند و اينكه تو با فضل خود از آنان جدا هستى، و اگر بخواهد آنان را هدايت مى‏ كند.[۴]

همچنين مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...».

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معجزه در كوفه[۵]

پس از بيست و پنج سال خفقان كه مى‏ رفت نسل‏ هاى جديد را از غدير بى ‏خبر گذارد، در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، آن حضرت براى احياى غدير اقدامات اساسى فرمود. در چنان شرايط حساسى كه غدير مى‏ رفت تا جان تازه ‏اى به خود گيرد، نياز به عده‏ اى از حاضران در غدير بود كه با شهادت به آنچه خود در آن حضور داشته‏ اند و به چشم خود ديده‏ اند مؤيِّد سخنان حضرت در پيشگاه مردمى باشند كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از صاحب غدير فاصله پيدا كرده ‏اند و بسيارى از باورها برايشان در مرحله ابتدائى است.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ميدان بزرگ کوفه مجلس مهمى تشكيل دادند كه در آن عده قابل توجهى از حاضرين غدير بودند. حضرت در حضور آن جمعيت انبوه كسانى را كه در غدير حاضر بوده ‏اند و منصوب كردن آن حضرت را به چشم خود ديده ‏اند، قسم داد كه برخيزند و شهادت دهند.

عده ‏اى كه حداقل سى نفر مى ‏شدند برخاستند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند. در اين ميان هشت نفر كه همه حضور آنان در غدير را مى‏ دانستند براى شهادت برنخاستند. وقتى حضرت از آنان علت را پرسيد، بهانه آوردند كه فراموش كرده ‏ايم! و گويا طورى فراموش كرده بودند كه با يادآورى هم به خاطرشان نيامد!!!

در اينجا حضرت فرمود: اگر در اين بهانه‏ اى كه مى‏ آوريد دروغ مى‏ گوييد و عذر بى ‏جا تراشيده ‏ايد خدا شما را به بلايى مبتلا كند كه براى همه مردم آشكار و ثابت شود. سپس براى هر يک بلاى خاصى را ذكر كردند و مجلس پايان يافت.

همه هشت نفر به بلاهايى كه حضرت فرموده بود گرفتار شدند و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام معروف گرديدند. اين بلاى الهى بر منكرين غدير به معناى اتمام حجت الهى و اثبات پشتوانه خدايى براى غدير بود و نتيجه ‏اى كه از آن گرفته شد اين بود كه اگر شاهدان غدير با بهانه دروغين براى شهادت به پا نمى خيزند ولى اين خداوند است كه با رسوا كردن آنان، براى غدير شهادت مى ‏دهد.[۶]

به بيان ديگر:

پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حساس ‏ترين روزهايى بود كه غدير مى‏ رفت تا جان تازه ‏اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. نسلى كه ۲۵ سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى‏رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى‏ خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاک كند.

از سوى ديگر عده ‏اى فتنه‏ گر -  كه باقيماندگان سقيفه بودند -  دست به اقدامات مخرب مى ‏زدند و شايع مى‏ كردند كه على بن ابى‏ طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.

در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده ‏اى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.

در چنين شرايطى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه -  كه مقابل مسجد کوفه و دارالاماره قرار داشت -  تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه ۲۵ سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى‏ بايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده ‏اند بازگو كنند.

حضرت از فراز منبر فرمودند: به خدا قسم مى ‏دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده ‏اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيده‏ اند كه درباره من -  در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود -  فرمود: «مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه». قسم مى ‏دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.

پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده ‏اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏ رود) كه عبارتند از انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قیس و خالد بن یزید.

سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ‏ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى‏ دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ‏ايم!!!

حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده‏ اى كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» و امروز بر نمى‏ خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.

و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى‏ دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.

و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه» و امروز به ولايت براى من شهادت نمى‏ دهى، خدا تو را به مرگ جاهلیت بميراند.

و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمى ‏دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده ‏اى (يعنى يمن) بميراند.

اين چهار نفر هر يک به نفرين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پيشانيش لكّه پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى ‏آورد نمى‏ توانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاک سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاویه حكومت یمن يافت و در همانجا -  كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود -  از دنيا رفت.

چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زید بن ارقم، جریر بن عبدالله بجلی، یزید بن ودیعه، عبدالرحمن بن مدلج.

شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله شاخه‏ هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!

اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاک او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.

پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه ‏اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ ديدند و مى ‏دانستند دروغ مى ‏گويند و نيز مى‏ دانستند كه نفرين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.

به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهری بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.

وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى ‏گويند و غدير و صاحب غدير راست مى‏ گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.[۷]

همچنين شخصى مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس‏ ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در كوفه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده ‏اند شهادت دهند.

با آنكه هيچ شرايط تقیه و نگران كننده‏ اى نبود و عده ‏اى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!

در آنجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مى‏رفت به عنوان نفرین شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را نشان مى‏ دادند.

او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.[۸]

انس بن مالک -  كه خدمتكار پيامبر صلى الله عليه و آله بود -  نيز در غدير همه ماجرا را از نزديک ديده و شنيده است. او يكى از كسانى است كه در حساس ‏ترين موقعيت كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او خواست در پيشگاه مردم به آنچه در غدير ديده شهادت دهد، از شهادت دادن سر باز زد. حضرت او را نفرين كرد و او در پيشانيش مبتلا به برص شد، به طورى كه قابل كتمان نبود و همه او را به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ شناختند.

انس پس از مبتلا شدن به نفرين حضرت تصميم گرفت هرگز ماجراى غدير را كتمان نكند و در هر جايى كه از او در اين باره سؤال شود به صراحت بيان كند. نمونه ‏اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم در حالى كه دست على‏ عليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله».[۹]


همچنين مراجعه شود به عنوان: منافقین /  آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...» -  تحرّكات منافقين پس از بازگشت از غدير به مدينه.

غدير در معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله

روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!!

اين قبيح‏ ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه‏ اى كند. لذا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏ اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه‏اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبر صلى الله عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله‏اى كه به خود اختصاص داده‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده ‏اى؟

ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.

اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است.

آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الاّ وعده تو آتش است!

پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!! [۱۰]

معجزات خداوند در غدير[۱۱]

اصل واقعه غدير يک اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجت ‏هاى خداوند با ارسال پيامبران‏ عليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و امضاى  ربوبى -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچكس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسل‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است. خداوند در غدير به چند شكل اتمام حجت نمود:

۱. عذاب آسمانى بر دشمن غدير

واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان «حارث فهری» بود كه در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و او از طرف بقيه گفت:

اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده‏ اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابى ‏طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئیل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.

حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى ‏گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست». و به روايتى: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى ‏گويد صادق و راستگو است شعله ‏اى از آتش بر ما بفرست»!!

همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد. در روایت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه ‏اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.

بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»، يعنى «درخواست كننده ‏اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند». پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى.[۱۲]

با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يک فرمان الهى است.

از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهرى فكر مى‏ كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى ‏دانند ولايت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام از طرف خداست صريحاً مى ‏گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس ولايت على‏ عليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و کافر است.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى.

۲. ظهور جبرئيل در غدير

مسئله ديگرى كه پس از خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد، اين بود كه مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده و مى‏ گويد:

بخدا قسم، روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى‏ زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند.

در اينجا عمر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود![۱۳]

۳. نداى آسمانى در غدير

عده ‏اى از منافقين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از آن حضرت آيت و نشانه ‏اى خواستند. حضرت فرمود:

آيا روز غدير خم براى شما كافى نبود كه وقتى من على را به امامت منصوب نمودم، منادى از آسمان ندا داد: اين ولى خداست تابع او باشيد و گرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏ شود. بر حذر باشيد![۱۴]

پانویس

  1. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۴۲، ۴۴۷ - ۴۵۰. چهارده قرن با غدير: ص ۵۴، ۹۹. اسرار غدير: ص ۲۶۰ - ۲۶۲.
  2. بقره /  ۸ - ۱۵.
  3. «بان» نام گياهى است كه از دانه آن روغن خوشبويى به دست مى ‏آيد.
  4. تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص ۱۱۱ - ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳ .
  5. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۲۹.
  6. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.
  7. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن‏ عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .
  8. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.
  9. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴۴ ح ۱۷۹، ص ۱۴۷.
  10. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  11. چهارده قرن با غدير: ص ۲۵ - ۲۷. اسرار غدير: ص ۶۰ .
  12. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۶، ۱۶۲، ۱۶۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۶، ۵۷، ۱۲۹، ۱۴۴. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. لازم به تذكر است كه نام «حارث فهرى» در روايات به اسم‏هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام‏ها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.
  13. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۵، ۱۳۶.
  14. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۵۳.