مناظره

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۰۲ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «== امام رضاعليه السلام و مناظره غديرى<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۴۳  - ۱۴۰.</ref> == د...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

امام رضاعليه السلام و مناظره غديرى[۱]

در اولين مراحل از مسير فرهنگى غدير در طول چهارده قرن و پس از زمان ننگين منع از نقل و تدوين حديث، ائمه ‏عليهم السلام از هر فرصت مناسبى براى تبليغ پيام غدير استفاده كرده و غدير را براى مردم بيان مى‏ كردند. تا آنجا امام رضاعليه السلام مناظراتى در اين باره برقرار نمود.

حديث غدير و مناظره[۲]

از قرن چهارم تحقيق و بحث در متن و سند حديث غدير آغاز شده و قطعه اصلى خطبه غدير كه جمله «من كنت مولاه فهذا على مولاه» است در مناظرات مطرح شده، و رجال اسناد و ناقلين حديث غدير نيز به دقت مورد بررسى قرار گرفته‏ اند. كتب شيخ صدوق و سيد مرتضى و شيخ مفيد بهترين شاهد بر اين مدعا هستند.

اين تحقيقات در قرن‏ هاى چهارم و پنجم و ششم اوج داشته و تا سال هزار همچنان پيش رفته، و آثار برجسته ‏اى از اين قرون در دست است.

مناظرات علما با غدير[۳]

همانگونه كه در موضوعات مختلف دينى مناظره و مباحثه صورت گرفته، در موضوع غدير نيز چندين مناظره رخ داده كه به سه مورد اشاره مى‏ شود:

مناظره شيخ مفيد با رمّانى و قاضى معتزلى

صاحب كتاب حديقة الشيعه گويد: روزى شيخ مفيد به مجلس على بن موسى رمّانى وارد شده بود. اتفاقاً يک نفر از رمانى پرسيد: در حديث غدير و قصه غار چه مى‏ فرمايى؟ او گفت: خبر غار درايت است و خبر غدير روايت - يعنى آن يقينى است و اين ظنى است -  و از روايت حاصل نمى شود آنچه از درايت حاصل مى ‏شود.

وقتى حضار از مجلس بيرون رفتند، شيخ مفيد از رمانى پرسيد: چه مى‏ گويى در شأن كسى كه بر امام زمان خود خروج كند و با او جنگ نمايد؟ رمانى گفت: آن شخص كافر است، و بعد از آن گفت: نه، فاسق است. شيخ مفيد گفت: در شأن على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام چه مى‏ گويى؟ گفت: او امام عادل است.

شيخ گفت: راجع به طلحه و زبير و فتنه جمل چه مى‏ فرمايى؟ رمانى گفت: ايشان توبه كردند. شيخ فرمود: خبر جنگ درايت است و حديث توبه روايت. رمانى گفت: مگر در آن وقت كه سؤال كردند حاضر بودى؟ گفت: بلى. گفت: قول تو وارد و مسلم است و او را به «مفيد» ملقب ساخت.

اين داستان به گونه ‏اى ديگر نقل شده و آن اينكه: روزى شيخ مفيد در مجلس قاضى عبدالجبار معتزلى حاضر شد، و اتفاقاً جمعى از علماى چهار مذهب حاضر بودند. قاضى نام شيخ مفيد را شنيده بود، اما به خدمتش نرسيده بود. شيخ كه در صف نعال نشسته بود، بعد از اندكى گفت: اى حضرت قاضى، اگر رخصت باشد سؤال كنم؟ قاض. گفت: بپرس. شيخ گفت: خبر «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا صحت دارد يا علماى شيعى درهم بافته‏ اند؟ قاضى گفت: البته صحيح است.

شيخ گفت: مراد از مولى چه باشد؟ قاضى گفت: مولى به معناى اولى است (يعنى كسى كه بر مردم حق ولايت و رهبرى دارد) . پس اين همه خلاف خصومت در ميان چراست؟ قاضى گفت: اى برادر، آن خبر روايت است و خلافت ابوبكر درايت، و مردم عاقل ترک درايت از بهر روايت نكنند.

شيخ آن مسئله را واگذاشت و پرسيد: در آن خبر كه پيامبرصلى الله عليه وآله با على‏ عليه السلام گفته است: «يا على‏ عليه السلام، حربك حربى و سلمك سلمى» چه مى‏ فرمايى؟ قاضى گفت: حتما اين حديث است. شيخ گفت: پس بنا بر قول شما، اصحاب جمل كافر بوده باشند. قاضى گفت: اى برادر، نشنيده‏ اى كه ايشان توبه كردند؟ شيخ گفت: ايها القاضى! خبر جنگ درايت است و حديث توبه روايت، و شما در حديث قبل فرموديد كه عقلاء درايت را به روايت از دست نمى دهند؟

قاضى ساعتى سر در پيش افكنده و بعد از آن سر برآورده پرسيد: شما چه كسى هستيد و نزد چه كسى درس مى ‏خوانيد؟ شيخ گفت: من محمد بن نعمان حارثى هستم. قاضى برخاست و دست شيخ را گرفته و به جاى خود نشانيد و عذر خواست و گفت: انت المفيد حقا : افاده كننده در حقيقت تويى يا شيخ.

علماى مجلس در همهمه و سرگوشى افتادند و همگى از قاضى برنجيدند. قاضى گفت: اى علماى دين، اين مرد مرا ملزم ساخت و من در جواب او فرو ماندم. اگر شما را جوابى هست بفرماييد تا برخيزد و به جاى خود رود.

وقتى خبر به سلطان عزّالدوله ديلمى رسيد و التماس قدوم شيخ نموده و ماجرا را از او بى ‏واسطه شنيد، مركب خاص با قلاده و سرافسار زرين و سراپا خلعت خاص و صد دينار زر خليفتى -  كه هر دينارى ده دينار باشد -  با غلامى و كنيزى انعام فرمود، و هر روز مقدارى از گوشت و برنج و نان مقرر داشت كه در مجلس او صرف شود، و از آن روز به لقب «مفيد» ملقب شد و اين قصه مشهور گشت. وقتى حضرت صاحب ‏الزمان‏ عليه السلام شيخ مفيد را به اين لقب ملقّب ساخته بود، اين امر باعث آن شد كه شيخ در ميان خاصه و عامه به لقب «مفيد» شهرت پيدا كند.[۴]

داستان ابن ‏غاليه و فقيه حنبلى در زيارت عيد غدير

ابن ابى‏ الحديد در شرح «نهج البلاغه» مى گويد: يحيى بن سعيد بن على حنبلى كه معروف به ابن‏ غاليه است، و در قطيفا كه در جانب غرب بغداد است سكنى دارد. از كثرت وثوق و اعتماد، او يكى از شهودى است كه شهادت او نزد قاضى محكمه مسموع است. وى براى من گفت:

من در نزد فخر اسماعيل بن على حنبلى فقيه معروف به غلام ابن المثنى حاضر بودم، و فخر اسماعيل از پيشوايان حنبلى‏ ها در بغداد بود و در فقه و مسائل خلاف يد طولايى داشت و تدريس علم منطق مى ‏كرد و مجلسى خوش و شيرين عبارت داشت. من او را ديده ‏ام و سخن او را شنيده ‏ام و در سنه ششصد و ده از دنيا رفت.

ابن‏ غاليه مى‏ گويد: ما روزى در نزد او به گفتگو مشغول بوديم كه يک نفر از حنبلى‏ ها وارد شد، و داستانى داشت به اين شرح:

بر عهده يكى از كوفيان طلبى داشت و رفته بود به كوفه تا دين خود را بگيرد. اتفاقاً رفتن او به كوفه مصادف شده بود با زيارت روز غدير، و اين مرد حنبلى در كوفه بود. اين زيارت كه در روز هجدهم از ماه ذى‏ الحجه است، آن قدر از خلايق به مشهد و مرقد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گرد آمده بودند كه از حد شمارش بيرون بود.

ابن‏ غاليه مى‏ گويد: فَخر اسماعيل شروع كرد از احوال آن مرد پرسيدن، كه آيا مال تو وصول شد؟ و آيا مقدارى از آن مال در نزد بدهكار تو باقى مانده است؟ و آن مرد حنبلى جواب فخر را مى ‏داد. تا اينكه آن مرد به فخر گفت: يا سيدى! اگر تو در روز غدير حضور داشتى، مشاهده مى ‏كردى آنچه را كه از فضايح و گفتار شنيع و سبّ صحابه علنى با صداهاى بلند بدون هيچ مراقبه و هيچ ترسى، در كنار قبر على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام به وقوع مى‏ پيوندد!

فخر اسماعيل گفت: اين مردم كه سبّ مى ‏كنند چه گناهى دارند؟ سوگند به خدا، كسى آنها را بر سبّ جرأت نداد و اين باب را به روى آنان نگشود مگر صاحب همين قبر.

آن مرد گفت: صاحب اين قبر كيست؟!

فخر گفت: على ابن ابى‏ طالب‏ عليه السلام.

آن مرد گفت: يا سيدى! او است آن كسى كه اين سبّ را براى اين مردم سنت كرد و به آنها ياد داد و راه مردم را به آن گشود؟!

فخر گفت: آرى!

آن مرد گفت: يا سيدى! بنابراين اگر على ‏عليه السلام بر حق است پس چرا فلان و فلان را دوست داريم، و اگر باطل است پس چرا ما او را دوست داريم؟ در اينجا سزاوار اين است كه يا از او و يا از دو نفر ديگر تبرى بجوييم و بيزار شويم.

ابن‏ غاليه مى‏ گويد: آنچنان فقيه حنبلى فخر در جواب او درماند كه از مجلس به سرعت برخاست و نعل خود را پوشيد و گفت: خدا لعنت كند اسماعيل را (فاعل بن فاعل)اگر جواب اين مسئله را بداند. و رفت و در اندرونش داخل شد. ما نيز برخاستيم و منصرف شديم.[۵]

پانویس

  1. چهارده قرن با غدير: ص ۱۴۳  - ۱۴۰.
  2. چهارده قرن با غدير: ص ۱۴۳  - ۱۴۰.
  3. غدير بهترين روز خدا: ۸۲  - ۶۹ .
  4. ميزان الحق: ص ۵۲۷ .
  5. غاية المرام: ص ۹۲.