کار شکنی منافقین در غدیر
كارشكنىهاى منافقين در ماجراى غدير××× 1 ژرفاى غدير: ص 153 - 140. واقعه قرآنى غدير: ص 69 . سخنرانى استثنائى غدير: ص 34 - 29. ×××
كاروان عظيم حجاج از مكه به سوى غدير حركت كرد، و در همان مسير حركت توطئههاى شكننده آغاز شد.
از اجازه بىموقع براى جدايى از كاروان گرفته، تا عبور بىاجازه از غدير كه با هدف بر هم زدن مراسم انجام شد؛ طرح سؤالهاى بىجا درباره توقف در غدير، پراكنده شدن از برابر منبر پيامبرصلى الله عليه وآله، مسخره كردن در بين خطبه با تشكيك در نسبت سخنان آن حضرت به خدا و اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت و مطرح كردن تعصبات قومى و مسخره كردن مقام نبوت، همه سلسله به هم پيوستهاى از توطئههاى منافقين بود.
استهزاء بعد از خطبه در قالب انكار سخنان حضرت، ياد كردن از خلافت به عنوان غنيمت، طرح سؤالاتى درباره الهى بودن غدير، درخواستهايى از قبيل معرفىِ ديگرى به جاى علىعليه السلام و يا شركت با علىعليه السلام در خلافت، همه اينها كارشكنىهايى بود كه منافقين از مطرح كردن هيچكدام فروگذار نكردند.
ذيلاً مرورى تحليلى به همه اين موارد خواهيم داشت:
1- اجازه بىموقع براى جدايى از كاروان
با اينكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از مكه مكرمه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى به منطقه »قديد« در نزديكى غدير كه رسيدند عدهاى از اصحاب اجازه گرفتند كه از كاروان جدا شوند تا زودتر به خانههايشان برسند.
حضرت با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود: »چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوضتر مىداريد« ؟! اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند. ابوبكر كه نقشه را بر آب مىديد خود را جلو انداخت و گفت: »كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است« !!××× 1 مسند احمد بن حنبل: ج 4 ص 16. مسند طيالسى: ص 182. مجمع الزوائد )هيثمى( : ج 10 ص 408. ×××
2- عبور بىاجازه از غدير
پس از نزول آيه تبليغ و آيه 7 سوره مائده اندكى قبل از رسيدن به غدير، منافقين كه در نقشه اول خود براى جدا شدن از كاروان شكست خورده بودند، به فكر نقشهاى ديگر افتادند.
ابوبكر و عمر و گروهى از همدستانشان با رسيدن به »كُراعُ الْغُمَيم« - كه غدير در آن واقع شده - بر سرعت خود افزودند و پيشاپيش قافله حركت كردند و از غدير عبور كردند و تا نزديكىهاى »جُحْفه« پيش رفتند!!
هدف از اين كار آن بود كه دنباله قافله را هم به دنبال خود بكشانند و وقتى عدهاى از آن جمعيت عظيم از غدير عبور كردند ديگر بازگرداندن شتران با بارهاى سنگين كار سادهاى نخواهد بود. اينجاست كه عملاً برنامه منتفى خواهد شد و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز ترجيح خواهد داد در پى قافله راه را ادامه دهد!××× 2 بحار الانوار: ج 28 ص 99 و ج 37 ص 204. ×××
ولى پيامبرصلى الله عليه وآله با رسيدن به منطقه غدير فرمان توقف كاروان را داد، و دستور داد آنان كه پيشتر رفتهاند بازگردانده شوند و آنان را كه پشت سر هستند از ادامه راه مانع شوند تا برنامه خود درباره معرفى علىعليه السلام را به انجام رساند.
آنگاه از سمت راست جاده به سمت درختان غدير مسير خود را تغيير دادند. در اين مورد به خصوص سراغ ابوبكر و عمر فرستادند تا آنان را بازگردانند، و پس از آمدنشان آنان را به سختى مورد مؤاخذه قرار دادند.
آنان كه پيشتر رفته بودند بازگشتند و تا آخرين نفرات قافله خود را رساندند، و در منطقه غدير توقف كردند و پياده شدند.××× 1 بحار الانوار: ج 28 ص 99 و ج 37 ص 204. ××× اين گونه بود كه اولين نقشه منافقين با آنكه اجرا شد ولى فوراً به امر پيامبرصلى الله عليه وآله خنثى شد، و در تعطيل كردن اصل برنامه شكست خوردند.
3- طرح سؤالهاى بىجا درباره توقف در غدير
اكنون پيامبرصلى الله عليه وآله دستور دادند تا زير درختان را از سنگها و خار و خاشاك تميز كنند، تا در آنجا منبرى بر پا شود. منافقين از اين مرحله تصميم گرفتند با سنگاندازى و شايعه پراكنى و مسخره كردن و اعتراض و سست كردن مردم نسبت به مراسم، آنچه مىتوانند ضربه بزنند تا بلكه از ارزش آن بكاهند.
در مرحله اول يكى از منافقين جلو آمد و به گونهاى كه مردم هم بشنوند گفت: »او كه تا ساعتى ديگر از اينجا مىرود. چه خبرى باعث شده كه مىخواهد اينجا را تميز كند؟! گمان مىكنم خبر خطرناك و مصيبتبارى با خود داشته باشد« !! اين تخريب ذهنها با عبارات ناهنجار مىتوانست خبر ولايت را به عنوان بار گرانى كه مردم به زور متحمل آن مىشوند نشان دهد.
پيامبرصلى الله عليه وآله دستورات لازم را داد و منبر باشكوهى بر پا شد و آماده سازى مقدمات سخنرانى تا ظهر ادامه يافت.××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 152. ×××
4- پراكنده شدن از برابر منبر پيامبرصلى الله عليه وآله !
اكنون بايد مردم آماده سخنرانى پيامبرصلى الله عليه وآله مىشدند. منافقين اقدام به تحركى ديگر در بين مردم نمودند و شايع كردند كه اگر اين سخنرانى انجام شود و على منصوب گردد ديگر راه بازگشتى نخواهد بود.
همچنين به ايادى و هواداران خود سپردند كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم مىخواهد براى سخنرانى در مقابل منبر جمع شوند، عمداً از اطراف آن پراكنده شوند تا عملاً مجلسى تحقق نيابد!
اين نقشه نيز عملى شد و با آنكه قبل از منبر نماز جماعت بر پا شده بود و عملاً مردم جمع بودند، ولى وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر قرار گرفت و منتظر ماند تا مردم با انسجام بيشترى از حالت نماز به سمت منبر جمع شوند تا سخنرانى خود را آغاز كند، با اين منظره مواجه شد كه عدهاى از اطراف منبر متفرق مىشوند! اگر چه بسيارى از مؤمنين جلوى منبر جمع شده بودند، ولى اين منظره بسيار بىادبانه بود كه عدهاى برخيزند و بروند.
حضرت لحظاتى به آنان مىنگريست و راست و چپ منبر را نگاه مىكرد و منتظر بود كه شايد از اين حركت زشت خود دست بردارند.××× 1 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 301 299. ××× ولى وقتى جدى بودن توطئه را احساس كرد به اميرالمؤمنينعليه السلام دستور داد تا از تفرق مردم جلوگيرى كند و همه را در مقابل منبر جمع كند. با ديدن اين برخورد شديدِ پيامبرصلى الله عليه وآله همه بازگشتند و در مقابل منبر نشستند. حضرت قبل از سخنرانى خطاب به مردم فرمود:
اى مردم من از تخلف شما و فاصله گرفتنتان از من ناراحت شدم. شما به گونهاى عمل كرديد كه به نظرم آمد حتى درختى كه نزديك من باشد از همه درختان نزد شما مبغوضتر است!! اما بدانيد كه خداوند مقام على بن ابىطالب را نسبت به من همچون من نسبت به او قرار داده است. خدا از او راضى است همانگونه كه من از او راضى هستم، چرا كه او هيچ چيزى را بر نزديك شدن به من و محبت نسبت به من ترجيح نمىدهد.
اينجا بود كه شدت قبح اين رفتار مردم در برابر اول شخص عالم بشريت و خاتم نبوت بر خودشان هم معلوم شد، و صداى گريه و زارى مردم در پيشگاه آن حضرت بلند شد. آنان براى جبران عمل قبيح خود بهانه آوردند كه: »يا رسولاللَّه، ما از شما دور نشديم جز به خاطر آنكه نخواستيم مزاحم شما باشيم و شما اذيت شويد!!! ما از نارضايتى رسول خدا به پروردگار پناه مىبريم« ! پيامبرصلى الله عليه وآله هم عذر آنان را پذيرفت، و با اين بزرگمنشىِ حضرت بار ديگر توطئه منافقين خنثى شد و عملاً سخنرانى آغاز شد.××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 134 - 133. ×××
5 - مسخره كردن در بين خطبه××× 2 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 134. ×××
اكنون منافقين با منظرهاى روبرو بودند كه عقلها را متحير مىكرد: جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يك سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهتانگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت.
مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مىپندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابىطالبعليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مىآورد كه آن حسد درونى را نشان مىدهد.
از همه مهمتر اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مىكشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان »اصحاب صحيفه« هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از »صحيفه« شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمهاى متعجب ماندند.××× 3 بحار الانوار: ج 37 ص 211. ×××
كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئههايى براى بعد از سخنرانى مىافتادند، اما عداوت با پيامبر و علىعليهما السلام كار خود را كرد.
هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنينعليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه« آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با علىعليه السلام شعلهور شد و به اوج خود رسيد. با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مىكردند، منافقين بىاختيار لب به سخن گشودند و هر يك تيرى از كمان زبان رها كردند. نمونههايى از گفتههاى آنان هنگام خطبه چنين است××× 1 الكافى: ج 4 ص 566 . امالى صدوق: ص 213. مناقب آل ابىطالب )ابنشهرآشوب( : ج 1 ص 527 . بحار الانوار: ج 37 ص 173 172 160 154 111. ××× :
او به پسر عمويش مغرور شده است!
او به اين جوان مغرور شده است!
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مىنمايد!
ما راضى نيستيم، و اين يك تعصب است!
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مىگويد!
اگر مىتوانست مثل كسرى و قيصر عمل مىكرد!
چشمانش را مىبينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمىخيزد و مىگويد: خدايم چنين گفته است.××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 119. ×××
دائماً كار پسر عمويش را بالا مىبرد، اگر مىتوانست او را پيامبر قرار دهد چنين مىكرد. به خدا قسم اگر هلاك شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.××× 3 كتاب سلام بن ابىعمره: ص 118. ×××
اين تيرها و نيشهاى گزنده چهار جهت را هدفگيرى مىنمود:
الف. تشكيك در نسبت سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله به خدا
اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟!
ب. اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت
اينكه بگويند: »ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمىشويم« ، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: »ما اين قسمت اسلام را نمىخواهيم و قلبمان به آن راضى نيست« !
ج. مطرح كردن تعصبات قومى
دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يك تعصب فاميلى به حساب مىآمد، در حالى كه از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.
اينكه على بن ابىطالبعليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مىدانستند و حتى به عقل هم نمىدانستند، يك تعصب به حساب مىآمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يك جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: »دين پيرمردان قومت را نفى مىكنى« ؟!××× 1 بحار الانوار: 18 ص 198 156. ×××
د. مسخره كردن مقام نبوت
با تصريح به دستمايههاى شكنندهاى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مىگرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است. گاهى به صراحت مىگفتند: »اين يك تعصب است« . گاهى عنوان ديگرى را به كار مىگرفتند و با اذعان به مقام با عظمت علىعليه السلام عنوان مىكردند كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مىكند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكمكارى به اين عملِ حضرت مىدادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.
حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: »اين هم نمونهاى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مىكنند و هيچ كارى به لياقتها و فضيلتها ندارند« .
البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمىرفت، ولى اين طرز تفكر - اگر امروز هم در كسانى باشد - به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شك در پيامبرى حضرت محمدصلى الله عليه وآله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين خدا و داراى مقام عصمت است.
6 - استهزاء بعد از خطبه
پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع - كه على بن ابىطالبعليه السلام بر فراز دستان پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت - سخنانى گفتند و دل خود را سبك كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند. نمونههايى از گفتههايشان بعد از خطبه چنين است:
نقشههاى ما بر آب شد.
هرگز گفتار محمد را تصديق نمىكنيم و به ولايت على اقرار نمىنماييم.
بايد ما را هم در ولايت على شريك كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!
حال على را براى ما تعيين مىكند، ولى خواهد دانست )كه چه نقشههايى داريم( !××× 1 مناقب آل ابىطالب )ابن شهرآشوب( : ج 1 ص527 . بحار الانوار: ج 37 ص 162 161 160 154. البرهان فى تفسير القرآن: ج 2 ص 146. ×××
شايعهپراكنى و سنگاندازى و تخريب افكار مردم مسئلهاى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مىزدند.
عدهاى از منافقين گفتند: »اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مىخواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست« .××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 154. ×××
عدهاى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشههاى خود داشتند يكى گفت: »اگر محمد خيال مىكند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است« .××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 151. ×××
عدهاى ديگر گفتند: »محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمىگويد« .××× 3 بحار الانوار: ج 35 ص 272. ×××
حتى عدهاى صريحاً به اميرالمؤمنينعليه السلام ناسزا مىگفتند و در پى آن علناً مىگفتند: »محمد گول پسر عمويش را خورده است« .××× 4 بحار الانوار: ج 16 ص 210. ×××
دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهتگيرى را نشان مىدهد:
الف. انكار سخنان حضرت
نپذيرفتن و انكار سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يك سو و نفى ولايت علىعليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.
ب. مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!
تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:
اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!
اگر قرار به سهميهبندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكردهايد و به اسلام ضربه نزدهايد كه امروز سهم خود را مىخواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبرصلى الله عليه وآله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.
اگر بنا به تقسيم و سهميهگذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابىطالبعليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد. روزهايى كه همه فرار مىكردند و همه از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين علىعليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.
اى منافقين پر مدعا ! شرم نمىكنيد كه مثل شمايى مىخواهد شريك علىعليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!
ج. مرحلهاى بودن نقشههاى ضد غدير
معلوم شد كه نقشههاى منافقين طبقه بندى شده و مرحلهاى پيشبينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در كاملترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: »نقشههاى ما بر آب شد« . يعنى مرحلهاى از نقشههاى طبقهبندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مىشد تحقق يافت.
پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابىطالبعليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمىيافت بسيارى از شبههاندازىها و ابهامگرايىها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.
منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عدهاى عبور كردهاند فعلاً از اين مراسم صرفنظر مىكنيم« !!
ولى با تعجب ديدند كه پيامبرصلى الله عليه وآله جلو رفتگان را به اجبار بازگرداند و همه را متوقف كرد و برنامه خود را اجرا نمود. بعد از آن هم از جمع شدن مردم در برابر منبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلوگيرى مىكردند تا مگر اين خطابه تحقق نيابد تا آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله ناراحت شد، و مردم درباره تأخير خود از حضرت عذرخواهى كردند.
د. تصميم بر ادامه راه بعد از شكست
منافقين به ادامه نقشههاى خود تصريح كردند، كه ما اگر چه در اين مرحله شكست خورديم و پيامبرصلى الله عليه وآله كار خود را به انجام رسانيد، اما خواهد دانست كه نقشههاى ما دنباله دارد. اگر در اين مرحله موفق نشديم مراحل بسيارى پيش رو داريم كه نقشههاى آن را از قبل آماده كردهايم و به موقع آنها را به مرحله اجرا خواهيم گذاشت، چنانكه در صفحات آتى اين مراحل ذكر خواهد شد.
7- تكبر و انكار معاويه در غدير
معاويه را از سابقههاى طولانى او بايد شناخت. كسى كه بيست سال بر فراز منبرها على بن ابىطالبعليه السلام را مورد ناسزا قرار داد، آغازى از غدير در پرونده خود داشت. او با حال غضب، ابوموسى اشعرى را تكيهگاه خود قرار داد و دست ديگر بر مغيرة بن شعبه قرار داد و با تكبر به راه افتاد و تصريح كرد كه به ولايت على اقرار نمىكنيم.
اين دشمن علىعليه السلام فوراً با نزول آيه قرآن روبرو شد، و اين سابقه سوء را در پرونده خود به ثبت رسانيد. خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد: »فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى ...« ××× 1 قيامت / 34 - 31. ×××: »نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوى اهل خود به راه افتاد ...« .
اين گستاخى به حدى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا تصميم گرفت او را به قتل برساند، ولى با ملاحظه شرايط تصميم گرفت بر فراز منبر آيد و وى را به مردم معرفى كند و برائت خود را از او اعلام نمايد. باز هم آيهاى نازل شد كه حضرت فعلاً از اين كار چشمپوشى كند.××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 161. المسترشد: ص 586 . ×××
8 - آيا غدير از طرف خداست؟
تمام اين مراحل در حد شايعه پراكنى بود. اما كم كم به فكر برخوردهايى افتادند، تا شايد رسماً مسئله خلافت تعيين شده را بازگرداندند. واقعاً طرح سؤالى كه بتواند در برابر آن سخنرانى مفصل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار بگيرد برخاسته از شيطنت آنان است.
يكى از راهها اين بود كه اصل نسبت غدير با خدا را زير سؤال بردند و در اين راه عمر پيشقدم شد و گفت: »به خدا قسم خدا به او چنين دستورى نداده و آنچه درباره على گفت از پيش خود ساخته است« !××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 160. ××× سپس ابوبكر و عمر با هم گفتند: »آنچه گفت از جانب خدا نيست، ولى مىخواست پسر عمويش را شرافت دهد« .××× 3 بحار الانوار: ج 36 ص 149. ××× حتى تا آنجا پيش رفتند كه عدهاى گفتند: »محمد كذاب است و به خدايش دروغ مىبندد« .××× 4 بحار الانوار: ج 24 ص 337 و ج 36 ص 101. ×××
مطرح كردن چنين سخنانى در غدير، آن هم لحظاتى پس از آن سخنرانى عظيم، نشانه وسعت توطئه و زمينههاى نفاقى است كه چنين در عمق جامعه رسوخ پيدا كرده بود، به گونهاى كه صراحتاً مىگفتند: »اگر محمد بميرد دين او را خراب مىكنيم«!!××× 5 بحار الانوار: ج 37 ص 134. ×××
هنگام بيعت هم كه رسيد تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند: »آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش« ؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود. حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: »بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است« .
با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: »درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد« .××× 1 التحصين )سيد ابن طاووس( : ص 537 . ××× در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئههايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنينعليه السلام مىزد گفت: »بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة« : »گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى«!××× 2 الغدير: ج 1 ص 267. احقاق الحق: ج 6 ص 469. ×××
9- پيشنهاد معرفى شخص ديگرى به جاى علىعليه السلام!
راه ديگرى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى خود انديشيدند كه شايد با پذيرش آن از سوى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله غدير خنثى شود، مطرح كردن نسخ ولايت علىعليه السلام و انتخاب ديگرى به جاى او بود. ابتدا شايع كردند كه اى كاش غير از على را خليفه قرار مىداد، يا اكنون كه كار تمام شده ديگرى را به جاى او قرار دهد!!××× 3 تفسير فرات: ص 77. ×××
كم كم سخن را عوض كردند و گفتند: »اى كاش ما را به جاى على امام قرار مىداد«!!××× 4 بحار الانوار: ج 37 ص 161. ×××
در مرحله بعد گريز به اهداف خود را شروع كردند و گفتند: »اگر به جاى على، ابوبكر و عمر را قرار دهد از آنها پيروى مىكنيم«!!××× 5 بحار الانوار: ج 36 ص 148. ×××
بعد از آن بار ديگر در سخن جدىترى گفتند: »قلوب ما طاقت ولايت على را ندارد كه هم از محمد اطاعت كرده باشيم و هم از على اطاعت كنيم. بايد درخواست كنيم كه او را براى ما با ديگرى عوض كند« !!
سپس پا به مرحله عمل گذاشتند و رسماً نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند، و با گنجاندن دسيسه اصلى خواسته خود را مطرح كردند و گفتند: »يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شدهاند و راضى نمىشوند كه نبوت در تو و امامت در پسر عمويت باشد. اگر آن را به ديگرى منتقل كنى بهتر است« .
ولى پيامبرصلى الله عليه وآله سخن آنان را رد كرد و فرمود: »من اين كار را با رأى خود انجام ندادهام كه اختيار داشته باشم. خدا به من امر كرده و آن را بر من واجب نموده است« . سپس آيهاى در پاسخ آنان نازل شد.××× 1 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 297. بحار الانوار: ج 37 ص 160. ×××
10- پيشنهاد شركت با علىعليه السلام در خلافت!
از ترفند تبديل علىعليه السلام به شخص ديگرى كه نااميد شدند به خيال خود يك درجه تخفيف دادند و مسئله شركت با علىعليه السلام در خلافت را پيش كشيدند. اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئههاى پشت پرده مىداد.
ابتدا معاذ بن جبل را - كه يكى از افراد صحيفه ملعونه بود - با آن چهره مقدسنما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!! او نزد حضرت چنين گفت: »يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريك نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مىرسد« !!××× 2 بحار الانوار: ج 23 ص 362. ×××
واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با علىعليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مىشوند؟ آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!
به دنبال آن عمر با عدهاى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و طلب كارانه گفتند: »يا رسول اللَّه، ما عبادت بتها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريك كن تا شركاى او باشيم« !!
اينجا بود كه در پاسخ آنان آيه نازل شد كه »اگر كسى را شريك نمايى عمل تو بىارزش مىشود« !××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 161. ×××