اجتماع دو ولایت در یک زمان
اجتماع دو ولايت در يک زمان[۱]
يكى از شبهات دهلوى در حديث غدير اشكال «اجتماع دو ولايت در يک زمان» است، كه طى چند شبهه چنين مطرح كرده است:
در حديث غدير دليل صريح هست بر اجتماع دو ولايت در يک زمان، زيرا حدیث به قيد «پس از من» مقيّد نشده است. بلكه سياق كلام براى يكسان سازى دو ولايت در همه وجوه و در همه اوقات است. پيداست كه مشاركت امير با پيامبر صلى الله عليه و آله در تصرّف، در زمان حيات آن حضرت محال است.
پس اين ادلّ دليل است بر اينكه مراد (حدیث غدیر) وجوب محبت او است، زيرا مانعى در اجتماع دو محبت وجود ندارد. اما در اجتماع تصرّفين محذوراتِ بسيار هست.
و اما اين اشكالات دهلوى از جهات مختلف مردود است:
شبهه اول
دهلوى گفته است: در حديث غدير دليل صريح هست بر اجتماع دو ولايت در يک زمان، زيرا حديث به قيد «پس از من» مقيّد نشده است.
پاسخ
اين اشكال دهلوى سه جواب دارد:
جواب اول
پيشتر گذشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه «اليَومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم»[۲] در واقعه غدير خم فرمود:
خداى را سپاس كه كامل شدن دين و تمام گشتن نعمت و خشنودى خداوند به رسالت من و ولايت على عليه السلام پس از من حاصل شد.
تقييد ولايت در اينجا به عبارت «پس از من» دليل صريح است كه مراد پيامبر صلى الله عليه و آله از سخن: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نيز همين معنى است.
شعر حسّان بن ثابت هم آشكارا نشان مى دهد كه مراد از حديث غدير امامت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله است، چرا كه در شعر او آمده است: تو را به عنوان امام و راهنماى پس از خود برگزيدم.
جواب دوم
قيد «پس از من» در بعضى نقل هاى حديث غدير آمده است: در روايت عبدالرزّاق از حديث غدير - كه در تاريخ ابن كثير نقل شده - آمده است: هر كس من مولاى او هستم، بى گمان پس از من على مولاى او است. بنابراين، وقتى اين قيد در بعضى از نقل ها وارد شده، نقل هاى ديگرِ حديث كه اين قيد در آنها نيامده بر اين معنى حمل مى شوند، زيرا چنانكه در «فتح البارى» و ديگر كتب آمده است، احاديث يكديگر را تفسير مى كنند.
افزون بر اين، در شمارى از طرق حديث غدير آمده است:
اين ولىّ شما پس از من است. از جمله: كتاب «فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام» اثر سمعانى، همراه با اشاره به ماجراى غدير و ابتدا و انتهاى حديث غدير و تبريک گفتن عمر.
جواب سوم
احاديث تسميه على عليه السلام به «اميرالمؤمنين»: اضافه بر اينها، از اجتماع دو ولايت در يک زمان محذورى پيش نمىآيد و اين اجتماع هرگز امر محالى را در پى ندارد. چگونه چنين باشد؟ حال آنكه احاديث واردشده در ثبوت امامت على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار است، و هر چند كه اهل سنت تلاش كرده اند تا اين احاديث را پنهان سازند و انكار كنند، حق پوشيده نمانده است.
حافظ شيرويه ديلمى از حذيفة بن يمان نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اگر مردم مى دانستند على عليه السلام در چه زمانى اميرالمؤمنين ناميده شده، برترى اش را انكار نمى كردند. او در زمانى اميرالمؤمنين ناميده شد كه آدم هنوز بين روح و جسد بود.
خداى تعالى مى فرمايد: «وَ إذ أخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى آدَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرّيَّتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلى أنفُسِهِم أ لَستُ بِرَبِّكُم»[۳]:
و ياد كن آنگاه را كه خداوندت از نسل بنى آدم فرزندان آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من خداوند شما نيستم؟ فرشتگان گفتند: چرا هستى. خدا فرمود: من خداوند شما هستم و محمد پيامبر شما و على عليه السلام امير شماست.[۴]
عده اى ديگر از بزرگان اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند. از جمله:
سيد على بن شِهاب الدين همدانى از حذيفه و ابوهريره، و حاج عبدالوهاب بن محمد بن رفيع الدين بن احمد در تفسيرش از حذيفه.[۵]
ابوعلى احمد بن محمد مرزوقى نقل كرده است: روايت كرده اند پيامبر صلى الله عليه و آله دفن فاطمه بنت اسد را خود عهده دار شد و پيراهن خود را به او پوشاند.
در زمان دفن، شنيدند كه حضرتش به فاطمه بنت اسد مى فرمايد: پسرت، پسرت. از آن حضرت درباره آن سخن پرسيدند، فرمود: فاطمه بنت اسد را درباره خداوندش پرسيدند پاسخ داد. از پيامبرش سؤال كردند جواب داد. از امامش پرسيدند به لكنت افتاد. من به او گفتم: پسرت، پسرت.[۶]
عبد كريم بن محمد رافعى قزوينى با اسنادش از جابر بن سَمُره نقل كرده است: على عليه السلام مى فرمود: به من بگوييد:
اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جان به جان آفرين تسليم كند، جز من چه كسى اميرالمؤمنين خواهد بود؟ و گاه به او گفته مى شد: اى اميرالمؤمنين، و پيامبر صلى الله عليه و آله به او مى نگريست و لبخند مى زد.[۷]
جمال الدين محدّث شيرازى - از مشايخ پدر دهلوى - در «روضة الأحباب»، از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روايت كرده است:
على عليه السلام در زمان حيات و پس از مرگم جانشين من است. هر كس او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است.
وى همچنين نقل مى كند كه امّ سلمه گفت: شنيدم كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: على عليه السلام در زمان حيات و پس از مرگم جانشين من است.
هر كس او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است. و امّ سلمه به عايشه مى گفت: عايشه، آيا تو به اين شهادت مى دهى؟ عايشه گفت: بله.
بدون شک مراد از امامت على عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله وجوب اطاعت و فرمانبردارى از اوامر و نواهى وى بر همه مسلمانان است، چنانكه در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بود. اما مراد از امامت امام عليه السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين است كه اجراى احكام شرعى و رسيدگى به امور رعيّت و تصرّف در شئون امت، منصبى است كه به او اختصاص دارد؛ منصبى كه در زمان حيات نبى صلى الله عليه و آله مختصّ حضرتش بود.
البته اگر امام عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به نيابت از آن حضرت به امرى از امور مسلمانان قيام مى كرد، باز هم اطاعت از او بر آنان واجب بود.
راه اثبات امامت على عليه السلام در زمان حيات نبى صلى الله عليه و آله و حتى در زمانى پيش از آن - چنانكه خبر منقول از «فردوس الاخبار» نشان مى دهد - همان راهى است كه نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از وجود ظاهرى به آن ثابت مى شود. چنانچه محمد بن يوسف شامى در «سبل الهدى و الرشاد» مى نويسد:
به خبر شعبى و غير او - كه در باب پيشين گذشت - استدلال مى شود كه محمد صلى الله عليه و آله پيامبر زاده شد، و در زمان اخذ ميثاق؛ آنگاه كه از صلب آدم بيرون آورده شد، نبوت براى او ثابت گشت. بنابراين، حضرتش از آن زمان پيامبر بود، ولى زمان آمدنش به دنيا ديرتر از آن زمان بود، اما اين مانع نبوت او نيست.
چنانكه كسى را ولىِّ كارى مى كنند و به انجام آن در زمان آينده فرمان مى دهند. حكم ولايت براى چنين كسى از آن زمان كه او را به ولىّ امرى تعيين كردند ثابت است، هر چند كه تصرّفش تا فرا رسيدن زمانِ آن به طول بينجامد. احاديث پيشين در باب تقدّم نبوت حضرت خاتم صريح در اين است.[۸]
در حديثى كه شعبى به آن اشاره كرده آمده است: مردى به نبى اكرم صلى الله عليه و آله گفت: اى فرستاده خدا، تو چه زمانى پيامبر گشتى؟ حضرتش فرمود: زمانى كه آدم بين روح و جسد بود، آنگاه كه از من ميثاق گرفته شد.[۹]
شبهه دوم
دهلوى گفته است: بلكه سياق كلام براى يكسان سازى دو ولايت در همه وجوه و در همه اوقات است.
پاسخ
هر چند هدف دهلوى از اين سخن ابطال حقّ است، ولى با اندک تأمّلى روشن مى شود كه اين سخن در اثبات مطلوب شيعه مفيد است، زيرا اگر محبت اميرالمؤمنين عليه السلام در جميع جهات با محبت پيامبر صلى الله عليه و آله مساوى باشد، افضليّت على بن ابى طالب عليه السلام ثابت خواهد شد، چرا كه اين مرتبتى است كه براى غير او حاصل نشده است.
همچنين، شكى نيست كه مطلق بودن محبت نبى صلى الله عليه و آله به معناى وجوب آن در تمام احوال و در جميع جهات و در همه زمان هاست. اين محبوبيت - به اين كيفيت - تنها براى معصوم واجب است. و هر گاه اين مرتبت براى امير عليه السلام ثابت شود، عصمت او نيز از اين طريق ثابت خواهد گشت. و مطلوب ما در همين است (چرا كه ثبوت عصمت ثبوت امامت را در پى خواهد داشت).
آيا دهلوى صحابهاى را كه با اميرالمؤمنين عليه السلام دشمنى كردند و با او جنگيدند و به رويش شمشير كشيدند، به دليل اينكه دشمنى با اميرعليه السلام همانند دشمنى پيامبر صلى الله عليه و آله مستلزم خروج از دين است، از زمره مسلمين بيرون مى راند، يا از اسلافش تقليد مى كند و از آنچه اينجا گفته و اعتراف كرده دست بر مى دارد، تا از صحابه مذكور حمايت كند و به لازمه سخنش درباره ايشان ملتزم نماند؟!
شبهه سوم
دهلوى در ادامه مى گويد: و پيداست كه مشاركت امير با پيامبر صلى الله عليه و آله در تصرّف در زمان حيات آن حضرت محال است.
پاسخ
روشن است كه مشاركت اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله در تصرّف، در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله محال نيست، زيرا مراد از اين مشاركت، مشاركت از حيث نيابت و جانشينى است، نه مشاركت استقلالى و بالاصاله. و ثبوت حق تصرّف در شئون رعيّت براى اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله از حيث نيابت و جانشينى، هيچ محذورى در پى ندارد، و مدّعى امتناع اين حق را دليل معتبرى در دست نيست.
شبهه چهارم
همچنين دهلوى مىگويد: پس اين ادلّ دليل است بر اينكه مراد (حدیث غدیر) وجوب محبت او است، زيرا مانعى در اجتماع دو محبت وجود ندارد.
پاسخ
اين سخن ادلّ دليل است بر اينكه هدف دهلوى مشتبه كردن امر بر عوام است، چرا كه صحّت ادعاى او متوقّف بر اين است كه استحقاق اميرالمؤمنين عليه السلام براى تصرّف در امور در زمان پيامبرصلى الله عليه و آله را ردّ كند. ولى وى براى اين ادعا دليل نياورده و تنها ادّعا كرده كه اجتماع دو حق تصرّف در يك زمان ممكن نيست.
دهلوى سپس مى نويسد: بلكه هر يک از اين دو محبت مستلزم ديگرى است. ما مى گوييم: اگر ميان محبت اميرعليه السلام و محبت پيامبر صلى الله عليه و آله تلازم هست - چنانكه دهلوى خود اعتراف كرده - ثابت مى شود كه هر كس به امير عليه السلام محبت نداشته باشد، به پيامبر صلى الله عليه و آله نيز محبت ندارد.
پس حقيقت حال معاويه - كه با اميرالمؤمنين عليه السلام دشمنى كرد - روشن شد، زيرا چنانكه در «تاريخ الخلفاء» سيوطى و ديگر كتابها آمده، شخص اميرالمؤمنين عليه السلام به دشمنى معاويه با خود تصريح كرده است. به اين ترتيب، حال تابعان و پيروان معاويه و حال عايشه دختر ابوبكر و طلحه و زبير و موافقان و همراهان اينان و حال سعد بن ابى وقّاص و امثال وى كه از يارى امام عليه السلام خوددارى كردند نيز روشن مى گردد.
شبهه پنجم
دهلوى در ادامه مى گويد: اما در اجتماع تصرّفين محذوراتِ بسيار هست.
پاسخ
عجيب اينجاست كه دهلوى ادعاى محذورات بسيار دارد، ولى حتى يكى از آن محذورات را ذكر نمى كند! پر واضح است كه پاسخ ادعاى بى دليل تنها ردّ آن است! بلكه درست آن است كه از اجتماع تصرّفين هيچ محذورى پديد نمى آيد. نويسنده «احقاق الحق» خاطرنشان كرده كه امامت اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حيات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز ثابت بود و افزوده است:
اگر گفته شود: چگونه ممكن است به امامت على عليه السلام در زمان حيات نبى صلى الله عليه و آله ملتزم شويم، حال آنكه اجتماع اوامر جانشين يك منصب و اوامر صاحب آن منصب بر حسب عرف و عادت ممتنع است؟
خواهيم گفت: اين امتناع مردود است، زيرا اگر مراد اين باشد كه مقتضى اوامر اين دو تن مختلف خواهد گشت و از اين رو اجتماع اوامرشان ممكن نخواهد بود، بطلان آن در موضوع بحث ما آشكار است. چرا كه چنين اختلافى تنها وقتى رخ مى دهد كه اين دو مانند حاكمان ستمگر به موجب خواسته هاى شخصىشان حكم صادر كنند، يا حكمشان بر پايه اجتهادى باشد كه خالى از خطا نيست.
ولى حال پيامبر صلى الله عليه و آله و وصىّ معصومش چنين نيست، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بر پايه وحى سخن مىگويد، و اميرالمؤمنين عليه السلام باب شهر علم و گنجينه اسرار او است و ميان اين دو اختلافى نيست.
و اگر مراد از امتناعِ اجتماعِ اوامر اين باشد كه نمى توان تصوّر كرد كه نبى صلى الله عليه و آله در هر امرى با همراهى وصىّ حكم صادر كند و در واقع حكم از هر دو با هم صادر شود، اين امتناع نيز باطل است. زيرا اين امر در تحقّق خلافت لازم نيست، بلكه براى تحقّق خلافت كافى است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در جايى به اجراى حكمى مبادرت نكرد، خليفه اش اين حق را داشته باشد كه به اجراى آن حكم خاص مبادرت نمايد. و در اين عقلاً و عرفاً امتناعى نيست.[۱۰]
پانویس
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۶۸۷ - ۶۹۳.
- ↑ مائده/ ۳.
- ↑ اعراف / ۱۷۲.
- ↑ فردوس الاخبار: ج ۳ ص ۲۸۶.
- ↑ المودّة فى القربى. ر.ک: ينابيع المودّة: ص ۲۴۸. روضة الفردوس (مخطوط): باب چهاردهم. تفسير حاج عبدالوهاب: تفسير آيه مودّت.
- ↑ كتاب الازمنة و الامكنة: باب پنجاه و يكم.
- ↑ التدوين فى ذكر علماء قزوين: ج ۴ ص ۱۸۸.
- ↑ سبل الهدى و الرشاد: ج ۱ ص ۸۴،۸۳ .
- ↑ الطبقات الكبرى: ج ۱ ص ۱۱۸.
- ↑ احقاق الحق: ج ۷ ص ۴۳۰.