آيه ۷۴ توبه و غدیر

از ویکی غدیر

آيه «يَحلِفونَ بِاللَّهِ ما قالوا وَ لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ بَعدَ إسلامِهِم...»[۱]

از جمله آياتى كه در ماجراى غدير و در ارتباط با منافقين بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيه بود:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّه وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّه عَذاباً أَلِيماً فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِى الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ»[۲]:

«به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه چنين سخنى نگفته ‏اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته ‏اند و هدفى را قصد كرده ‏اند كه بدان دست نيافته‏ اند و از چيزى ناراحت نشدند مگر براى اينكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى ساختند. اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر روى گردانند خداوند آنان را به عذاب دردناك در دنيا و آخرت معذب مى‏ نمايد، و در آخرت هم سرپرست و ياورى نخواهند داشت» .

اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

در طول سفر يک ماهه غدير، منافقين با يقين به نزديكى رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله و تصميم حضرت درباره اعلان رسمى ولايت، با شدت تمام و به صورت همه جانبه ‏اى دست به كار توطئه‏ ها و نقشه ‏هاى گوناگون براى مقابله با اقدامات آن حضرت بودند.

آنان سعى در كتمان برنامه‏ هاى خود داشتند، ولى از يک سو خداوند از غيب پيامبرش را آگاه مى ‏ساخت و از سوى ديگر اصحاب باوفاى آن حضرت همچون سلمان و ابوذر و مقداد و حذيفه و عمار با مجالس مخفى آنان برخورد مى‏ كردند و به حضرتش گزارش مى‏ دادند.

تنها حربه ‏اى كه منافقين در برابر اين افشاگرى ‏ها داشتند قسم دروغ بود، به اين صورت كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را احضار مى‏ كرد و گفتار يا كردار يا نقشه آنان را بر ملا مى ‏ساخت قسم ياد مى ‏كردند كه چنين سخنى را نگفته و چنان كارى را انجام نداده ‏اند.

قسم دروغ از كسانى كه در باطن كافرند فقط با پرده بردارى خداى كاشف الاسرار و علام الغيوب مى‏ شكند و باطن كثيف قسم ياد كنندگان را نشان مى‏ دهد كه هم بر ضد خدا توطئه مى‏ كنند و هم به خدا قسم دروغ ياد مى ‏كنند. اين افشاگرى خداوند با آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ ...» : «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه چنين نگفته ‏اند، در حالى كه سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند ...» صورت گرفت و آنان را رسوا كرد.

تحليل تاريخى اول

قبل از ذكر تفصيل مواردى كه به اين آيه مربوط مى ‏شود يادآورى سه نكته ضرورى به نظر مى‏ رسد:

نكته اول: آيه در هفت مورد

در غدير هفت مورد اتفاق افتاد كه اسرار و نقشه ‏ها و گفته‏ هاى جسورانه منافقين فاش شد و پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را احضار كرد و با افشاى توطئه آنان را بازخواست نمود. اين هفت مورد عبارتند از:

در برابر منبر غدير

گفتارهاى ناهنجار منافقين در مقابل منبر غدير هنگامى بود كه با معرفى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اعلان جمله معروف «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ، آتش غيظ و كينه منافقين به قدرى جوش گرفت كه طاقت نياوردند تا سخنرانى حضرت به پايان برسد، و در همان لحظه در گوش يكديگر و يا به گونه ‏اى كه اطرافيانشان مى‏ شنيدند و حتى گاهى با صداى بلند مخالفت خود را ابراز كردند و در مواردى مسخره هم كردند؛ و اين حركات آنان پس از سخنرانى به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش شد.

پس از خطابه در خيمه

پس از اتمام خطابه كه همه به خيمه‏ هاى خود بازگشتند، گروهى از آنان مخفيانه گرد هم آمده بودند و مطالبى را بر ضد ولايت حضرت امیر عليه السلام نجوا مى‏ كردند. بعضى از اصحاب با وفاى پيامبرصلى الله عليه وآله از بيرون خيمه سخنان آنان را شنيدند و آنان را فراخوانده بازخواست كردند و گفتند كه اين اقدام مخفيانه شما را به حضرت خبر خواهيم داد.

آنان التماس كردند كه كتمان نمايند، و وقتى ديدند نمى ‏پذيرند به صراحت گفتند: «ما هم به دروغ قسم ياد خواهيم كرد كه چنين سخنى نگفته ‏ايم» !!!

هنگام بيعت

هنگام بيعت در غدير نيز حركات و گفتارهاى ناهنجارى از منافقين سر زد كه خدا به پيامبرش خبر داد و حضرت آنان را مؤاخذه فرمود، ولى آنان قسم ياد كردند كه آن كارها را انجام نداده ‏اند.

در جمع خصوصى منافقين

در ماجراى سوسمار كه بعد از بيعت منافقين در جمع خود به عنوان استهزاء مطرح كردند، پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مؤاخذه نمود آنان با قسم دروغ انكار كردند.

در مكه پس از امضاى صحيفه

مسئله صحيفه ملعونه كه قبل از خروج از مكه در كعبه بر ضد ولايت امضا شد، اساسى‏ترين موردى بود كه خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله به افشاگرى آن پرداختند و باز هم منافقين با حربه قسم به مقابله آمدند.

پس از خنثى شدن توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله

توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله در كوه «هَرْشى» بزرگ‏ترين توطئه ‏اى بود كه تا مرحله اجرا پيش رفت، ولى خداوند آن را خنثى كرد. حتى در اين مورد كه مانند روز روشن معلوم شد چه كسانى بر فراز كوه نقشه را اجرا كردند، باز هم رو در روى پيامبرصلى الله عليه وآله قسم دروغ ياد كردند و انكار نمودند.

پس از خنثى شدن توطئه قتل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

آخرين مورد توطئه قتل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود كه آن هم به صورت قرار دادى امضا شد. وقتى خبر آن به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و آنان را احضار فرمود، بار ديگر قسم ياد كردند كه هرگز چنين قصدى نداشته ‏اند.

نكته دوم: اين آيه چند بار نازل شده؟

در همه موارد هفت‏ گانه فوق، پيامبرصلى الله عليه وآله آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...» را در برابر قسم دروغ منافقين قرار داد و از جانب خدا اعلام كرد كه دروغ مى ‏گوييد. اكنون سؤال اين است كه:

آيا در همه اين موارد آيه مزبور نازل شده است كه به معناى تكرار نزول يک آيه باشد؟

و يا اينكه يک بار نازل شده ولى در دفعات بعدى به عنوان مصداق ديگرى از موارد آيه حضرت دوباره آن را قرائت فرموده است؟

و يا اينكه يک بار نازل شده ولى در دفعات بعدى از طرف خدا دستور آمده كه همان آيه را در برابر آنان قرار دهد؟

و يا اينكه مجموعه جسارت‏ها و توطئه‏ هاى گفتارى عملى آنان مكرر اتفاق افتاده و آنان قسم دروغ ياد كرده ‏اند و پيامبرصلى الله عليه وآله سخن آنان را رد كرده و در نهايت يک آيه جامع درباره همه آنها نازل شده است؟

در يک نگاه همه اين احتمالات قابل جمع است، ولى با توجه به محتواى جامع آيه احتمال اخير صحيح ‏تر به نظر مى ‏رسد، چرا كه در آيه به همه توطئه ‏ها و گفته‏ هاى آنان اشاره شده است: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا» : قسم‏ هاى دروغشان، «وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ» : سخنان كفر آميزشان، «وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا» : توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام. البته اين منافات ندارد كه در هر توطئه ‏اى به اقتضاى مورد، همان قسمت از آيه كريمه كه مربوط به آن است شاهد آورده شود و به عنوان نزول آيه ذكر گردد.

نكته سوم: نتيجه نزول آيه

نتيجه ‏اى كه اين افشاگرى‏ ها داشت آن بود كه مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده اسلام از پشت پرده غدير با خبر شدند كه منافقين چه افكارى را در سر مى ‏پرورانند و چگونه بى‏پروا در غدير نقشه مى‏ كشند و مسخره مى‏ كنند و سخن ناروا بر زبان مى‏ رانند.

جالب است كه در اكثر اين گفته ‏ها و نقشه‏ ها ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و عبدالرحمن بن عوف و معاويه و مغيرة بن شعبه و معاذ بن جبل و ديگر سردمداران و كارگزاران و ياران نزديک سقيفه به چشم مى‏ خورند، و با ديدن آنان به راحتى مى ‏توان فهميد كه چرا بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله هم اينان در رأس غصب خلافت ديده مى ‏شوند.

تحليل تاريخى دوم

با توجه به مقدمه ‏اى كه ذكر شد به تفصيل مطالب مربوط به آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ...» در غدير مى‏ پردازيم. در اين راستا جزئيات ماجراى نزول آيه را كه هفت مورد است مى ‏آوريم.

موردِ اولِ نزولِ آيه: در مقابل منبر غدير

در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله خطابه غدير را آغاز كرده بود و كم كم مطلب را به سخن اصلى نزديک مى‏ كرد، منافقينِ بسيارى در برابر آن منبر در بين آن جمعيت انبوه وجود داشتند، ولى سردمداران آنها با فكر قبلى دقيقاً جايى مقابل منبر و نزديک به آن را انتخاب كرده بودند و تنگاتنگ يكديگر نشسته بودند. قبل و بعد از معرفى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اعلان «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» سه حركت منفى از آنان سر زد كه در هر سه مورد نقش اصلى را ابوبكر يا عمر بر عهده داشتند:

حديث اول

امام صادق ‏عليه السلام نسبت «جنون» دادن منافقين به پيامبرصلى الله عليه وآله را قبل از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» چنين بيان مى‏ فرمايند:

لَمّا اقامَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله اميرَالْمُؤْمِنينَ‏ عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ كانَ بِحِذائِهِ سَبْعَةُ نَفَرٍ مِنَ الْمُنافِقينَ، مِنْهُمْ ابُوبَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عَبْدُالرَّحْمنِ بْنِ عَوْفٍ وَ سَعْدِ بْنِ ابى وَقّاصٍ وَ ابُوعُبَيْدَةِ وَ سالِمُ مَوْلى ابى حُذَيْفَةِ وَ الْمُغَيْرَةُ بْنُ شُعْبَةِ.

قالَ عُمَرُ: اما تَرَوْنَ عَيْنَيْهِ كَأَنَّهُما عَيْنا مَجْنُونٍ -  يَعْنِى النَّبِىّ‏ صلى الله عليه وآله -  السّاعَةَ يَقُومُ وَ يَقُولُ: قالَ لى رَبّى!! فَلَمّا قامَ قالَ: ايُّهَا النّاسُ، مَنْ اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ؟ قالُوا: اللَّه وَرَسُولُهُ. قالَ: اللهمَّ فَاشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: الا مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، وَ سَلِّمُوا عَلَيْهِ بِامْرَةِ الْمُؤْمِنينَ. فَانْزَلَ جَبْرَئيلُ وَ اعْلَمَ رَسُولَ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله بِمَقالَةِ الْقَوْمِ. فَدَعاهُمْ فَسَأَلَهُمْ فَانْكَرُوا وَ حَلَفُوا !! فَانْزَلَ اللَّه: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...» :

آن گاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را منصوب مى ‏فرمود در مقابل حضرت هفت نفر از منافقين قرار داشتند: ابوبكر، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى ‏وقاص، ابوعبيده جراح، سالم مولى ابى‏ حذيفه و مغيرة بن شعبة.

عمر گفت: دو چشم او را نمى ‏بينيد كه گويا چشمان ديوانه است -  و منظورش پيامبرصلى الله عليه وآله بود -  اكنون بر مى‏ خيزد و مى‏ گويد: پروردگارم چنين گفته است!!

وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله بپاخاست فرمود: اى مردم، چه كسى صاحب اختيار شماست؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: خدايا، شاهد باش. سپس فرمود: آگاه باشيد، هركس كه من مولى و صاحب اختيار او بوده ‏ام على مولى و صاحب اختيار اوست. و پس از منبر بر حضرت امیر عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين سلام كردند.

خداوند جبرئيل را نازل كرد و گفتار عمر با آنان را به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داد. حضرت آنان را فرا خواند و در اين باره از آنان سؤال كرد. آنان انكار كردند و در اين باره قسم ياد كردند!! خداوند اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا...» : «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه چنين سخنى نگفته ‏اند...» .[۳]

حديث دوم

امام صادق ‏عليه السلام در حديث ديگرى سخن سِرّى ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان مى‏ فرمايند:

لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله عَلِيّاًعليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَيْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً.

فَأُخْبِرَ النَّبِىّ‏ صلى الله عليه وآله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَكَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَيْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئيلُ عَلى رَسُولِ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...» :

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم حضرت امیر عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قريش (ابوبكر و عمر) سرهاى خود را به هم نزديک كردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه مى‏ گويد تسليم نخواهيم شد.

اين سخن به پيامبرصلى الله عليه وآله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان تكذيب كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته ‏اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته‏ اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده ‏اند ...» .[۴]

همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يک نفر سخن آنان را شنيد و پيامبرصلى الله عليه وآله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را انكار كردند.

اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته‏ اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده ‏اند -  تا آنجا كه مى‏ فرمايد: -  اگر توبه كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى ‏نمايد. سپس امام صادق ‏عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند. [۵]

حديث سوم

امام باقرعليه السلام سخن مخفيانه ديگرى از ابوبكر و عمر در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده اند:

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير حضرت امیر عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ.

ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مى ‏برد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى ‏توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى ‏كرد! به خدا قسم اگر هلاك شود او را از قصدى كه دارد دور مى‏ كنيم!!

جوانى از انصار (بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبرصلى الله عليه وآله خواهم رساند. آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مى‏ توانى انجام ده!!

بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته ‏اند! پيامبرصلى الله عليه وآله رو به جوان انصارى كرد و فرمودند: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شرمنده نشود.

در همين حال جبرئيل نازل شد -  در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى ‏شد -  و اين آيه را بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...» -  تا آخر آيه -  : «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته‏ اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته‏ اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت» .[۶]

نكته ‏اى كه در اين موارد جلب توجه مى‏كند كلام امام صادق ‏عليه السلام است كه در سه مورد قسم ياد نمودند كه ابوبكر و عمر پس از اين گفتار خيانت كارانه، در مقابل دو راهى كه خدا در آيه پيش روى آنان قرار داد كه يا توبه كنند كه به نفع آنان است و يا رويگردان و منتظر عذاب الهى باشند، راه دوم را انتخاب كردند: «تَوَلَّيا» ، و راه اول را انتخاب نكردند: «وَ ما تابا» !

موردِ دومِ نزولِ آيه: در پى گفتگوى مخفيانه در خيمه ‏ها

بعد از آنكه خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله پايان يافت، از آنجا كه براى توقف سه روزه در صحراى غدير هر گروهى براى خود خيمه‏ اى زده بودند، همه به خيمه‏ هاى خود بازگشتند تا به تدريج براى بيعت باز آيند.

منافقين وقتى در خيمه گرد هم جمع شدند به خيال اينكه صداى آنان را كسى نمى ‏شنود اسرار دل خود را با يكديگر در ميان مى ‏گذاشتند. در يک مورد مقداد از كنار خيمه آنان عبور مى‏ كرد كه سخنانشان را شنيد، و در موردى ديگر حذيفه كه خيمه ‏اش در همسايگى تنى چند از آنان بود متوجه گفتارشان شد، و هر دو شنيده ‏هاى خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش دادند. متن دو روايت را در اين باره مى‏ خوانيم:

حديث اول

امام صادق ‏عليه السلام ماجراى اول را كه مربوط به مقداد است چنين بيان مى‏ فرمايند:

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله سخنانش را در غدير خم فرمود و مردم به خيمه‏ ها و سايبان ‏ها رفتند، مقداد از كنار گروهى از منافقين عبور مى‏ كرد كه آنان چنين مى‏ گفتند: به خدا قسم، اصحاب كسرى و قيصر در لباس‏ هاى خز و نقش ‏دار و حرير و بافته زندگى مى‏ كنند در حالى كه ما همراه او در دو خشن زندگى مى ‏كنيم: هم غذاى خشن مى‏ خوريم و هم لباس خشن مى ‏پوشيم! اكنون هم كه مرگش نزديک شده و روزگارش به پايان رسيده و اجلش فرا رسيده مى‏ خواهد خلافت را بعد از خود به دست على دهد. بدانيد به خدا قسم كه خواهد دانست ... !! [۷]

مقداد از كنار آنان رد شد و نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن حضرت خبر داد.

پيامبرصلى الله عليه وآله ندا دادند: «الصَّلاة جامعةً» ، كه يعنى همه جمع شوند. منافقين گفتند: مقداد كار ما را گزارش داده است!! اكنون برخيزيم و بر ضد گزارش او قسم ياد كنيم!

آنان آمدند تا در مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله نشستند و گفتند: پدران و مادرانمان به قربانت يا رسول اللَّه! چنين نيست، قسم به آن كه تو را به حق مبعوث كرده و به پيامبرى كرامت داده! آنچه به تو خبر رسيده ما نگفته ‏ايم! قسم به آنكه تو را از همه بشر برگزيده است!

در اينجا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...» : «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته ‏اند و قصد سوء كرده ‏اند -  به تواى محمد در شب عقبه هرشى[۸]-  و از چه چيزى ناراحت بودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى كنند» .

عده ‏اى از اينان كسانى بودند كه كلّه حيوانات را مى ‏فروختند و عده‏ اى ديگر پاچه حيوانات را مى‏ فروختند و عده ‏اى ديگر ساربان شتر بودند[۹] ، كه خداوند به بركت رسولش آنان را مستغنى ساخت، ولى آنان لبه تيز اقداماتشان و شمشيرهايشان را بر ضد آن حضرت به كار گرفتند.[۱۰]

حديث دوم

زيد بن ارقم كه در غدير حاضر بوده ماجراى دوم را كه مربوط به حذيفه است چنين نقل مى‏ كند:

آن گاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله دست حضرت امیر عليه السلام را گرفته و فرمودند : «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ ...» ، بعد از آن بر سر اثاثيه خود بازگشتيم در حالى كه حذيفة بن يمان نيز همراه من بود. در كنار خيمه من خيمه سه نفر از قريش بود. ما شنيديم كه يكى از آن سه نفر چنين مى‏ گويد: به خدا قسم محمد (العیاذ بالله)احمق است اگر فكر مى‏ كند كار خلافت بعد از او براى على (حضرت امیر) به نتيجه خواهد رسيد!!

ديگرى گفت: او را احمق حساب مى‏ كنى؟! آيا نمى‏ دانى كه او ديوانه است، و نزديک بود نزد همسر ابن ابى‏ كبشه از جنون بی هوش شود!!

سومى گفت: او را رها كنيد! خواه احمق باشد و خواه ديوانه! به خدا قسم هرگز آنچه او مى‏ گويد نخواهد شد!!

حذيفه از گفتار آنان غضبناک شد و گوشه خيمه آنان را بلند كرد و سر خود را داخل خيمه برد و به آنان گفت: در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله زنده است و وحى خدا نازل مى ‏شود چنين كارى را مى‏ كنيد؟! به خدا قسم، صبح گفتار شما را به او خبر خواهم داد.

گفتند: اى حذيفه، آيا تو اينجا بودى و گفته ما را شنيدى؟! آنچه شنيدى بر ما كتمان كن كه حق همسايگى امانت دارى است!! حذيفه گفت: نه اين مورد از حق امانت دارى همسايه است، و نه اين مجلس شما از آن گونه است! من دلسوز خدا و رسولش نيستم اگر اين ماجرا را از او كتمان كنم.

گفتند: اى حذيفه، هر كارى مى‏ خواهى انجام ده. به خدا قسم ما هم براى او قسم ياد خواهيم كرد كه چنين سخنى نگفته ‏ايم و تو نسبت دروغ به ما مى ‏دهى! تو خيال مى‏ كنى پيامبر سخن تو را مى ‏پذيرد و گفته ما را تكذيب مى‏ كند در حالى كه ما سه نفريم!! حذيفه گفت: اما من برايم مهم نيست، وقتى حق دلسوزى را نسبت به خدا و رسولش ادا كنم. پس هر چه مى‏ خواهيد بگوييد!

سپس حذيفه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد در حالى كه حضرت امیر ‏عليه السلام با شمشير حمايل كرده در كنار حضرت بودند. او گفتار منافقين را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم سراغ آنان فرستادند و آمدند. حضرت پرسيدند: شما چه گفته ‏ايد؟ گفتند: به خدا قسم، ما چيزى نگفته‏ ايم. اگر خبرى درباره ما به تو رسيده به ما دروغ بسته شده است!!

در اينجا جبرئيل با اين آيه نازل شد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ» : «قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده ‏اند» .

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در اينجا فرمودند: بگذارید هر چه مى‏ خواهند بگويند. به خدا قسم قلب من در سينه‏ ام مى ‏تپد و شمشيرم بر دوشم است. اگر قصد سوئى كنند من هم مقابله خواهم كرد.[۱۱]

آنچه در اين دو مورد جلب توجه مى‏ كند وحشت شديد آنان از رسيدن اخبار به پيامبرصلى الله عليه وآله است كه وقتى چاره‏ اى نمى ‏بينند با قسم دروغ هم كه شده حاضر نمى‏ شوند نزد حضرت كار خود را قبول كنند.

اين يكى از مظاهر «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است كه خداوند چنين رعب و وحشتى بر دل منافقين مستولى كرده كه جرأت علنى كردن و با جسارت عمل كردن را ندارند، و گرنه هيچ مانعى از نظر اعتقادى در دل آنان وجود نداشت و پيرو آن ممكن بود متحد شوند و اقدامات مخربى انجام دهند.

موردِ سومِ نزولِ آيه: در پى سخن ناروا بعد از بيعت

همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏ شدند و پس از بيعت با آن حضرت به خيمه حضرت امیر عليه السلام مى ‏رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى‏ گفتند با آن حضرت دست مى‏ دادند و بيعت مى‏ كردند.

ابوبكر و عمر هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى‏ طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد.

قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مى گفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً» : «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد» !

اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمى‏ شود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو!

بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ‏ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى ‏كند و تو را تكذيب مى‏ نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى ‏شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.

سپس به خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى ‏گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد.

آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه ‏اى از قرآن بر من نازل كرده است: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...» .[۱۲]

نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات منافقين را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ‏ترين حركات آنان آگاه بود. از آن جالب ‏تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى ‏داشتند، حتى در پشت خيمه اى كه حضرت در آن است و مراسم بيعت در آن انجام مى‏ شود!

موردِ چهارمِ نزولِ آيه: به دنبال ماجراى سوسمار

منافقين در خلوت خود اقرار به شكست خود و عظمت ماجراى غدير مى ‏نمودند.

اين شكست آتش كينه آنان را شعله ‏ور مى‏ كرد، ولى چون خود را از هر تلاشى عاجز مى‏ ديدند براى خالى كردن غيظ خود دست به كارهاى احمقانه‏ اى مى ‏زدند و در دنياى كفرآميز خود به استهزاء مى ‏پرداختند.

نمونه ‏اى از كارهاى حماقت آميز آنان ماجراى سوسمار است كه ابوذر آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله اطلاع داد: آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از منصوب كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در غدير فراغت يافت و مردم از مجلس سخنرانى متفرق شدند، عده ‏اى از قريش گرد يكديگر جمع شده بودند و از آنچه اتفاق افتاد تأسف مى‏ خوردند. در اين ميان سوسمارى از كنار آنان عبور كرد. يكى از آنان گفت: اى كاش محمد اين سوسمار رابه جاى على امير ما قرار مى‏ داد!

ابوذر سخن آنان را شنيد و براى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنان را احضار نمود و گفته آنان را بر خودشان عرضه كرد! آنان انكار كردند و بر اين انكار قسم ياد كردند. خداوند تعالى اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...» .

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «آسمان سايه نينداخته و زمين بر خود حمل نكرده راستگوتر از ابوذر را» .[۱۳] بعد از آن فرمودند: جبرئيل برايم خبر آورده كه روز قيامت قومى را مى ‏آورند كه امام آنان سوسمار است. مواظب باشيد كه شما نباشيد، چرا كه خداى تعالى مى‏ فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»[۱۴]: «روزى كه هر گروه از مردم را با امامشان فرا مى‏ خوانيم» .[۱۵]

قابل دقت است كه در اين ماجرا پاى ابوذر در ميان است، و او كسى است كه شهادت صدق پيامبرصلى الله عليه وآله را بر پيشانى دارد. استشهاد به آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» نيز معناى عظيمى را در بر دارد، و آن اينكه اعراض كنندگان از امامِ حق نه تنها خيالشان راحت نيست، بلكه چه بخواهند و چه نخواهند در روز قيامت با امامى كه براى خود بر گزيده ‏اند محشور خواهند شد.

موردِ پنجمِ نزولِ آيه: درباره صحيفه ملعونه

مى‏ توان ادعا كرد بزرگ‏ ترين اقدام ضد غدير و ولايت صحيفه ملعونه ‏اى است كه پنج نفر بعد از ايام حج و قبل از حركت به سوى غدير در مكه آن را نوشتند و امضا كردند، و در آن هم پيمان شدند كه بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله نگذارند خلافت به امامان برسد.[۱۶]

وقتى اين كار را انجام دادند حضرت آنان را فرا خواند و مورد توبيخ قرار داد، ولى آنان انكار كردند. در مقابل اين انكارشان درباره صحيفه آيه نازل شد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ ...».[۱۷]

در روايت ديگرى كه در تفسير همين آيه وارد شده است، امام‏ عليه السلام مى‏ فرمايند: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه در كعبه هم قسم شدند كه نگذارند امر خلافت به بنى‏ هاشم برسد.

بنابراين همان صحيفه «كلمه كفر» است كه در آيه ذكر شده است. سپس در قله كوه هَرشى به كمين پيامبرصلى الله عليه وآله نشستند و قصد قتل حضرت را داشتند، و اين همان كلام خداوند است كه (در آيه) مى ‏فرمايند: «وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا» : «قصد كردند چيزى را كه بدان دست نيافتند» .[۱۸]

در حديث ديگرى دامنه اين قسم ‏هاى دروغ را تا قيامت مى‏ كشاند كه در آنجا هم وقتى نقشه‏ هاى مخفيانه آنان نزد همه خلايق افشا مى ‏شود انكار مى‏ كنند و قسم ياد مى ‏كنند. متن حديث چنين است:

روز قيامت كه مى ‏شود و خداوند غاصبين حق آل‏ محمدعليهم السلام را جمع مى‏ كند و اعمالشان را بر آنان عرضه مى‏ نمايد، قسم ياد مى‏ كنند كه هيچ يک از اين كارها را انجام نداده ‏اند، همان گونه كه در دنيا براى پيامبرصلى الله عليه وآله قسم ياد كردند.

و اين زمانى بود كه قسم ياد كرده بودند ولايت به بنى‏ هاشم نرسد، و نيز قصد قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را در كوه هرشى كرده بودند.

وقتى خداوند پيامبرش را مطلع ساخت و آن حضرت به آنان خبر داد براى آن حضرت قسم ياد كردند كه چنين سخنى نگفته و چنين قصدى نداشته‏اند. اينجا بود كه خداوند بر پيامبرش اين آيه را نازل كرد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه چنان سخنى نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را گفته‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده‏اند، و قصد كرده‏اند چيزى را كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراضى نبودند مگر آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى گردانيده بود. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است« .××× ۱ بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ ح ۱۰۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵ . تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۵۸. ×××


در اين دو روايت ديديم كه توطئه قتل حضرت در عقبه هرشى نيز بيان شده است كه در مورد بعدى مفصلاً ذكر خواهد شد.


موردِ ششمِ نزول آيه: در ماجراى عقبه هرشى

دومين اقدام هتّاكانه منافقين كه هم تراز صحيفه ملعونه به شمار مى‏آيد مسئله قتل پيامبرصلى الله عليه وآله است، آن هم به سرعت و در حالى كه هنوز گوش‏ها از نداى غدير پر است و در حالى كه قافله‏اى عظيم پشت سر آن حضرت در حركت است!


اين تصميم نيز حاكى از غيظ و كينه‏اى است كه از اجراى منظم و بى‏دغدغه مراسم سه روزه غدير به دل گرفتند و آنچه باور نداشتند به چشم خود ديدند. از سوى ديگر از رسيدن پيامبرصلى الله عليه وآله واهمه داشتند كه نقشه‏هاى آنان را بر ملا كند و نزد همگان آنان را معرفى فرمايد.

به همين جهت خواستند خيال خود را از همه مراحل احتمالى بعد راحت كنند، و با قتلِ آن حضرت نفس راحتى بكشند.


اما خداوند وعده »وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ« را به انجام رساند و در حالى كه هيچ كس از اين توطئه خبر نداشت پيامبرش را آگاه ساخت و حضرت در بالاى كوه با آنان درگير شد، ولى نتوانستند مقاومت كنند و فرار كردند. حضرت آنان را با نامشان صدا زد و چهره‏هايشان را به عمار و حذيفه كه همراهش بودند نشان داد تا سندى محكم براى آيندگان باشد.××× ۱ مفصلِ اين ماجرا در كتاب »غدير در قرآن« : ج ۲ ص ۴۰۷ آمده است. ×××


در اينجا شأن نزول آيه را از لسان حذيفه مى‏شنويم و يادآور مى‏شويم كه اين روايت در كتاب اقبال سيد ابن‏طاووس و تفسير قمى به دو روايت آمده است كه روايت اقبال كامل‏تر است. نكاتى هم در تفسير قمى آمده كه بين پرانتز در جاى خود ذكر خواهد شد:


عده‏اى از منافقين كه عهد پيامبرصلى الله عليه وآله را شكستند )و بعد از آن حضرت از دين بازگشتند( جمع شدند و گفتند: محمد ديروز در مسجد خيف آن سخنان را گفت و در اينجا -  يعنى غدير -  هم اين سخنان را گفت. اگر به مدينه باز گردد دوباره براى او بيعت مى‏گيرد. فكر درست آن است كه محمد را قبل از آنكه وارد مدينه شود بكشيم.


شب موعود كه رسيد چهارده نفر در كوه هرشى به كمين حضرت نشستند تا او را به قتل برسانند. آنجا كوه هرشى بين جحفه و ابواء بود. هفت نفر سمت راست گردنه هرشى و هفت نفر سمت چپ آن نشستند تا شتر حضرت را بِرَمانند. حضرت پس از نماز عشا حركت كرد و پيشاپيش اصحابش سوار بر شترى تندرو سر بالايى كوه را در پيش گرفت.


به سمت گردنه كوه كه بالا مى‏رفت جبرئيل خبر آورد: يا محمد! ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و عمروعاص و طلحه و سعد بن ابى‏وقاص و عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح و ابوموسى اشعرى و ابوهريره و مغيرة بن شعبه و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى‏حذيفه، در گردنه كوه در كمين تو نشسته‏اند تا تو را به قتل برسانند!


پيامبرصلى الله عليه وآله به من كه پشت سرش بودم نگاهى كرد و پرسيد: اين كيست پشت سر من؟ گفتم: من حذيفه هستم، يا رسول اللَّه! فرمود: آنچه من شنيدم تو هم شنيدى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: كتمان كن! سپس به آنان نزديك شد××× ۱ در اينجا حذيفه ماجراى حمله اين ۱۴ نفر و رها كردن ظرف‏هاى پر از سنگ به زير پاى شتر حضرت را ذكر نكرده، زيرا منظور و محل شاهد از شأن نزول آيه نبوده است. روايات ديگرى از حذيفه وارد شده كه همه جزئيات ماجرا را ذكر كرده است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۰۷. ××× و با اسمشان و اسم پدرانشان آنان را صدا زد.


وقتى نداى پيامبرصلى الله عليه وآله را شنيدند فرار كردند و خود را داخل انبوه جمعيت گم كردند، و حتى شترهاى خود را كه داخل گردنه بسته بودند رها كردند. پيامبرصلى الله عليه وآله به شترهاى آنان رسيد و آنها را شناخت. مردم از پشت سر به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدند و در پى آنان به جستجو افتادند.


صبح كه كاروان پياده شدند پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: چه شده است گروهى را كه در كعبه هم قسم شده‏اند كه »اگر خدا محمد را بميراند يا كشته شود امر خلافت را به اهل‏بيتش باز نگردانيم« ، سپس دست به اين اقدام زدند.


با شنيدن اين سخنان، همان چهارده نفر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و قسم ياد كردند )كه هيچ يك از آن سخنان را نگفته‏اند و چنين قصدى نداشته‏اند( و درباره جان آن حضرت دست به هيچ اقدامى نزده‏اند.


خداوند تبارك و تعالى اين آيه را نازل كرد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه آن سخن را نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را گفته‏اند و بعد از اسلامشان كافر شده‏اند، و اقدام به كارى كردند كه بدان دست نيافتند -  كه همان قتل پيامبرصلى الله عليه وآله است -  ...« تا آخر آيه.××× ۲ عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۳۰۴ ۱۶۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۲ ح ۱۳۷ و ج ۳۷ ص ۱۱۵. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. تفسير القمى: ص ۱۵۹. ×××

مى‏بينيم كه در اينجا يك بار ديگر صحيفه ملعونه در برابر امضاكنندگان آن مطرح شده و سپس سخن از ماجراى عقبه هرشى به ميان آمده است.


آنچه به خصوص در اين مورد جلب توجه مى‏كند روايات اهل‏سنت در نزول اين آيه در ماجراى عقبه است. سيوطى در كتاب »الدر المنثور« همين توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را با حضور حذيفه چنين نقل مى‏كند:


درباره اين قول خداوند متعال كه »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا ...« ، ضحّاك چنين مى‏گويد:


آنان كسانى بودند كه تصميم گرفتند پيامبرصلى الله عليه وآله را در شب عقبه از كوه پرتاب كنند. اين در حالى بود كه با هم نقشه كشيده بودند كه آن حضرت را در سفرى كه همراه او بودند به قتل برسانند و در پى فرصتى براى كمين بودند.


تا آن شب كه حضرت راه كوه هرشى را پيش گرفت. عده‏اى پيش‏تر رفتند و عده‏اى عقب ماندند، و اين برنامه در ساعاتى از شب بود.


آنان با يكديگر گفتند: آنگاه كه به گردنه كوه رسيد او را از روى شترش به زمين مى‏اندازيم و به سوى بيابان پرتاب مى‏كنيم! حذيفه سخن آنان را شنيد، و اين در حالى بود كه او شتر پيامبرصلى الله عليه وآله را از پشت سر راهنمايى مى‏كرد.


در آن شب عمار شتر حضرت را از جلو مى‏برد و حذيفه يمانى از عقب راهنمايى مى‏نمود. ناگهان حذيفه صداى پاى شتران را شنيد و نگاهش برگشت و گروهى را ديد كه صورت‏هاى خود را پوشانده بودند! به آنان گفت: دور شويد! دور شويد اى دشمنان خدا ! آنان دست نگه داشتند××× ۱ در اين روايت )سيوطى( هم ماجراهاى درگيرى بر فراز كوه هرشى و ديده شدن چهره ۱۴ نفر ذكر نشده است، كه علت آن از يك سو حذف بسيارى از زواياى مهم در كتُب اهل‏سنت است و از سوى ديگر راوى در صدد ذكر شأن نزول آيه بوده و اصل ماجرا را به اختصار ذكر كرده است. ×××، و پيامبرصلى الله عليه وآله به راه خود ادامه داد تا در محلى كه مى‏خواست توقف فرمود و پياده شدند.

صبح كه شد حضرت سراغ يكايك آنان فرستاد و فرمود: شما چنين برنامه‏اى داشتيد! آنان قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته‏اند و درباره آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله از آنان مى‏پرسد قصدى نداشته‏اند. اين همان كلام پروردگار است كه مى‏فرمايد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...« .××× ۱ الدر المنثور: ج ۳ ص ۲۵۹. ×××


در اين روايت مى‏بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ همه ۱۴ نفر فرستاده و اطلاع خود را از نقشه‏هايشان اعلام نموده، و با اينكه در آن نيمه شب حضرت نام آنان را صدا زده و با تابش نورى چهره‏هايشان و شترهاى بر جاى مانده آنان را به حذيفه و عمار نشان داده، ولى باز هم رو در روى پيامبرصلى الله عليه وآله قسم دروغ ياد مى‏كنند و منكر مى‏شوند.


موردِ هفتمِ نزولِ آيه: در نقشه قتل على‏عليه السلام

آخرين موردى كه نقشه‏هاى مخفيانه دشمنان غدير بر ملا شد و آيه درباره آن نازل شد، توطئه آنان براى قتل اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود، كه پس از ناكام ماندن نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله وارد اين توطئه شدند تا مگر با از ميان برداشتن خليفه تعيين شده پيامبرصلى الله عليه وآله زمينه اجراى نقشه‏هاى خود درباره محتواى صحيفه ملعونه را آماده كنند. ابن‏عباس اين توطئه را چنين ترسيم كرده است:


بزرگان قريش بين خود نوشته‏اى نوشتند و در آن بر قتل على‏عليه السلام همپيمان شدند، و اين پيمان نامه را به ابوعبيده جراح -  كه امين آنان به حساب مى‏آمد -  سپردند.


از طرف خداوند آيه نازل شد و اين خبر را براى پيامبرصلى الله عليه وآله آورد. حضرت آن پيمان نامه را از ابوعبيده مطالبه كرد و او هم آن را تحويل داد! حضرت فرمود: »اكَفَرْتُمْ بَعْدَ اسْلامِكُمْ« : »آيا بعد از اسلامتان كافر شده‏ايد«؟!


آنان به خدا قسم ياد كردند كه هيچ قصد سوئى نداشته‏اند. خداوند هم اين آيه را نازل كرد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا ...« .××× ۲ الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۲۹۶. ×××

در اين مورد با آنكه ابوعبيده پيمان‏نامه را تحويل پيامبرصلى الله عليه وآله داده باز هم منكر مى‏شوند و قسم ياد مى‏كنند، و اين از همه ماجراهاى قبل شنيدنى‏تر است!


تحليل اعتقادى سوم

اكنون كه هفت مورد نزول آيه ذكر شد، تفسير گونه‏اى كه از مجموعه اين احاديث مى‏توان نتيجه گرفت، با ذكر فرازهاى آيه بيان مى‏كنيم:


فراز اول: »يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا«

طبق احاديثى كه ذكر شد فاعل »يَحْلِفُونَ« در چند حديث ابوبكر و عمر بودند و در چند حديث نام قسم خورندگان ذكر نشده و احتمالاً در ميان آنان هم ابوبكر و عمر بوده‏اند. بنابراين اولين جرم آنان قسم دروغ خوردن و جرم دوم آنان كشف قسم دروغ از وجود توطئه است.


فراز دوم: »وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ«

اقدام بر ضد اسلام را خداوند به صراحت به ابوبكر و عمر و بقيه منافقين در غدير نسبت مى‏دهد. از اين نسبت دو مطلب به دست مى‏آيد: يكى اينكه اقدام بر ضد غدير و ولايت اقدام بر ضد اسلام است، و دوم اينكه ابوبكر و عمر بر ضد اسلام و در راه اعتلاى كفر اقدام كرده‏اند، و آنچه بر ضد ولايت على‏عليه السلام گفته‏اند كفر محض بوده است.

در روايتى هم »كَلِمَةَ الْكُفْرِ« صريحاً به صحيفه ملعونه معنى شده است. يعنى اين صحيفه اساس كفر و ارتدادى بود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق يافت و مردم به صورت قهقرى به سمت جاهليت پيش رفتند.

فراز سوم: »وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا«

منافقين دو تصميم عملى داشتند كه در يكى تا مرحله اجرا پيش رفتند ولى خدا نقشه آنان را خنثى كرد و آن نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله بود، و در ديگرى قبل از اجراى نقشه به دام افتادند و آن نقشه قتل اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود.

اين دو مورد آنان را به عنوان اولين قاتلين پيامبر و على‏عليهما السلام معرفى مى‏كند، چرا كه آنان -  اگرچه با مقابله خداوند رو به رو شدند -  ولى به هر حال تصميم خود را گرفته و وارد مرحله عمل شده بودند، و اين در درجه اول كفر آنان ثابت مى‏كند و در درجه دوم جرم و جنايتشان را !!

فراز چهارم: »فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّه ...«

خداى مهربان با آن همه نفاقى كه آنان داشتند باز هم دو راه در برابر آنان قرار داد: توبه يا عذاب.

آيا ابوبكر و عمر و بقيه توطئه‏گران پشت پرده غدير توبه كردند؟

تاريخ نشان مى‏دهد كه نه تنها از آن اقدامات خود توبه نكردند بلكه آنها را پيگيرى كردند و بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله امور را به دست گرفتند و هزاران برابر آنچه در غدير توطئه مى‏كردند در سقيفه و روزهاى بعد از آن بر ضد ولايت اهل‏بيت‏عليهم السلام نقشه كشيدند و با قدرت تمام آنها را به اجرا در آوردند، و مخالفت كنندگان را نابود كردند.

و لذا مى‏بينيم امام صادق‏عليه السلام در چندين حديثِ مربوط به اين آيه قسم ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: وَ اللَّه! تَوَلَّيا وَ ما تابا : به خدا قسم آنان پشت كردند و توبه ننمودند!××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴. الاصول الستةعشر: ص ۱۱۸. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰. ×××

يكى از اقدامات منافقين در سال آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله ماجراى صحيفه ملعونه است. ماجرا اين گونه بود كه پس از حجةالوداع و پيش از غدير، ابوبكر و عمر و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى‏حذيفه و ابوعبيده جراح صحيفه‏اى نوشتند كه نگذارند خلافت به اهل‏بيت‏عليهم السلام برسد. در آن لحظات عظيم‏ترين پيمان نامه بر ضد دين الهى در تاريخ بشريت به امضا رسيد كه آينده تلخ و تاريكى را براى انسان‏ها در نظر گرفته بود.

خداوند با نزول ۹ آيه پى در پى جوانب مختلف اين توطئه را مورد نكوهش قرار داد و آن را در متن قرآن ثبت كرد.

آخرين عكس‏العمل پيامبرصلى الله عليه وآله اين بود كه آنان را فرا خواند و همه اقداماتشان را به آنان خبر داد و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد. آنان در نهايت جسارت و بى‏پروايى هر گونه اقدامى را انكار كردند و قسم ياد كردند كه چنين قصدى نداشته و چنين سخنى نگفته‏اند!! ولى در ردّ آنان نهمين آيه هم نازل شد كه آيه ۷۴ سوره توبه بود و پيامبرصلى الله عليه وآله آيه را بر آنان تلاوت فرمود:

»يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ‏يَنالُوا ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه چنين سخنى نگفته‏اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته‏اند و هدفى را قصد كرده‏اند كه بدان دست نيافته‏اند ...« .××× ۱ بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵ ۶۳۳ . ×××

برنامه بيعت همگانى در غدير بعد از خطبه تا غروب ادامه يافت، و پس از اداى نماز تا پاسى از شب طول كشيد و ادامه آن به روز بعد ماند. در فرصتى كه براى پيامبرصلى الله عليه وآله پيش آمد لازم دانست رفتارهاى منافقين در اثناء خطبه را به آنان گوشزد فرمايد، چه آنكه تمام گفته‏هايشان را جبرئيل به حضرت خبر داده بود، همان گونه كه عده‏اى از مؤمنين سخنان آنان را هنگام خطبه شنيده و به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش داده بودند.××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۵ و ج ۳۷ ص ۱۵۴ ۱۱۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۰ ۱۳۴. ×××

حضرت كسى را فرستاد و ابوبكر و عمر و دار و دسته آنان را فرا خواند و گفته‏هاى جسارت‏آميز آنان را برايشان يادآور شد و در اين باره از آنان سؤال فرمود. آنان به شدت انكار كردند و جالب‏تر اينكه بر انكار خود قسم ياد كردند كه هيچ سخن ناروايى نگفته‏اند.

پيامبرصلى الله عليه وآله در اثبات جرم آنان و ردّ قسم دروغشان آيه ۷۴ سوره توبه را قرائت فرمود: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه چنين سخنى نگفته‏اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته‏اند ...« ، و اين گونه حضرت دروغشان را بر آنان ثابت كرد.××× ۱ بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵ ۶۳۳ . ×××

در روز نوزدهم ذى‏الحجة سال دهم هجرى و پس از خطبه غدير مراسم سه روزه بيعت همگانى همچنان ادامه داشت، و هر گروه از مردم كه بيعت مى‏كردند به خيمه‏هاى خود باز مى‏گشتند.

منافقين نيز در خيمه‏هاى خود جمع شده بودند و از آن همه سربلندى غدير كه خط نفاق را خرد مى‏كرد و پيش مى‏رفت، اظهار تأسف و نگرانى مى‏كردند و اسرار دل خود را براى يكديگر بازگو مى‏كردند. آنها كلمات كفرآميزى در اين باره به يكديگر گفتند كه حذيفه از خيمه مجاور شنيد و براى پيامبرصلى الله عليه وآله بازگو كرد. در اين باره و براى بار ديگر جبرئيل اين آيه را نازل كرد.××× ۲ عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۳  ۵۲ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۴۶ . ×××

با طلوع آفتاب روز بيستم مراسم بيعت ادامه يافت و آخرين گروه‏هاى مردم براى بيعت با پيامبر و اميرالمؤمنين‏عليها السلام به خيمه‏هاى آن دو بزرگوار مى‏آمدند.

در نقطه‏اى ديگر از غدير خم مقداد از كنار گروهى از منافقين عبور مى‏كرد كه شنيد يكى از آنان به بقيه مى‏گويد: »اصحاب كسرى و قيصر در لباس‏هاى خَز و نقش دار و حرير و بافته زندگى مى‏كنند در حالى كه ما همراه او در دو چيز خشن زندگى مى‏كنيم: هم غذاى خشن مى‏خوريم و هم لباس خشن مى‏پوشيم! اكنون هم كه مرگش نزديك شده و روزگارش به پايان رسيده و اجلش فرا رسيده مى‏خواهد خلافت را بعد از خود به دست على دهد. بدانيد به خدا قسم كه خواهد دانست ...« !!

مقداد از كنار آنان رد شد و نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد ندا دهند: »الصلاة جامعة« ، و اين بدان معنى بود كه همه جمع شوند. منافقين گفتند: مقداد كار ما را گزارش داده است!! اكنون برخيزيم كه بر ضد گزارش او قسم ياد كنيم! آنان آمدند تا در مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله نشستند و گفتند: پدران و مادرانمان به قربانت يا رسول اللَّه! قسم به آن كه تو را به حق مبعوث كرده و به پيامبرى كرامت داده و تو را از همه بشر برگزيده! آنچه به تو خبر رسيده ما نگفته‏ايم!

در اينجا بار ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله آيه ۷۴ سوره توبه را تلاوت فرمود: »بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته‏اند ...« .××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲ ۱۶۱ ۱۶۰ ۱۵۴ ۱۵۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۹. ×××

منافقين در خلوت همچنان اقرار به شكست خود و عظمت ماجراى غدير مى‏نمودند. اين شكست آتش كينه آنان را شعله‏ور مى‏كرد، ولى چون خود را از هر تلاشى عاجز مى‏ديدند براى خالى كردن غيظ خود دست به كارهاى احمقانه‏اى مى‏زدند و در دنياى كفر آميز خود به استهزاء مى‏پرداختند.

در حالى كه عده‏اى از آنان كنار يكديگر جمع شده بودند و از آنچه اتفاق افتاده بود تأسف مى‏خوردند، سوسمارى از كنار آنان عبور كرد. يكى از آنان گفت: »اى كاش محمد اين سوسمار را به جاى على امير ما قرار مى‏داد«! ابوذر سخن آنان را شنيد و براى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنان را حاضر نمود و خبر ابوذر را برايشان بازگو كرد.

آنان در حالى كه ابوذر را در برابر خود مى‏ديدند انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند! ولى از طرف خداوند بار ديگر آيه ۷۴ سوره توبه در ردّ آنان آمد: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه نگفته‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده‏اند« .

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: »آسمان سايه نينداخته و زمين بر خود حمل نكرده راستگوتر از ابوذر« ، و بعد از آن فرمود: »جبرئيل برايم خبر آورده كه روز قيامت قومى را مى‏آورند كه امام آنان سوسمار است! مواظب باشيد كه شما نباشيد«!! آنگاه آيه ۷۱ سوره اسراء را شاهد آورده فرمود: خداوند تعالى مى‏فرمايد: »يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ« : »روزى كه هر گروهى از مردم را با امامشان فرا مى‏خوانيم« .××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲. ×××

پس از ماجراى ترور نافرجام پيامبرصلى الله عليه وآله توسط منافقين در بازگشت از غدير در عقبه هرشى، هنگامى كه حضرت به پايين كوه رسيد فجر طلوع كرده بود. حضرت پياده شدند و وضو گرفتند و منتظر اصحاب ماندند تا همه آمدند و نماز جماعت بر پا شد. اين چهارده نفر نيز همراه مردم پشت سر حضرت به نماز ايستادند! حضرت پس از نماز فرمود: »چه شده است كه عده‏اى در كعبه هم قسم شده‏اند كه اگر خدا محمد را بميراند يا كشته شود امر خلافت را به اهل‏بيتش باز نگردانند« ؟!

از ميان آن جمعيت همين چهارده نفر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و قسم خوردند كه در اين باره چيزى نگفته و چنين قصدى نكرده و نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله قصد سوئى نداشته‏اند. خداوند آيه نازل كرد كه: »يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر بعد إسلامهم و همُّوا بما لم ينالوا«××× ۲ توبه /  ۷۴. ××× : »اينان قسم ياد مى‏كنند كه آن سخن را نگفته‏اند ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را گفته‏اند و قصد سوئى كرده‏اند كه بدان دست نيافته‏اند ...« .××× ۳ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۶. ×××

منافقين پس از شكست در توطئه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله در كوه هَرشى آرام ننشستند. آنان بار ديگر مجلس سِرّى تشكيل دادند و اين بار براى از ميان برداشتن امام منصوب از طرف خدا و رسول‏صلى الله عليه وآله، درباره نقشه قتل على‏عليه السلام به مشورت پرداختند كه بايد قبل از رسيدن به مدينه انجام مى‏شد.

براى آنكه فرار و گريز ماجراى قبل تكرار نشود، آنان معاهده نامه‏اى درباره قتل آن حضرت امضا كردند و آن را به ابوعبيده جراح به عنوان امين خود سپردند؛ و رفتند تا براى آماده كردن مقدمات اين نقشه دست به كار شوند.

جبرئيل اين خبر را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد. حضرت فوراً ابوعبيده را احضار كرد و آن صحيفه را از او طلب كرد. اين بار ابوعبيده نتوانست انكار كند، و فوراً آن نوشته را به پيامبرصلى الله عليه وآله تحويل داد. اينجا بود كه آيه ۷ سوره مجادله بار ديگر درباره آنان مطرح شد: »ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ اِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ« : »هيچ نجواى سه نفرى نيست مگر آنكه خدا چهارمى آنان است، و هيچ نجواى پنج نفرى نيست مگر آنكه خدا ششمى آنان است« .

پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم افشاگرى را صلاح ندانست و فقط به آنان فرمود: »اَكَفَرْتُمْ بَعْدَ اِسْلامِكُمْ« : »آيا بعد از اسلامتان كافر شديد«؟ و اين عبارت اشاره به آيه ۱۰۶ سوره آل‏عمران و آيه ۶۵  - ۶۶ سوره توبه بود.

با اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله صحيفه را از دست آنان گرفت و امضاى آنان در آخر پيمان‏نامه ديده مى‏شد، ولى با كمال وقاحت قسم ياد كردند كه هيچ قصد سوئى نداشته‏اند. اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بار ديگر آيه ۷۴ سوره توبه را در برابر آنان قرائت فرمود: »يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ‏يَنالُوا ...« : »به خدا قسم ياد مى‏كنند كه چنين سخنى نگفته‏اند در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده‏اند و قصد كارى را كرده‏اند كه به آن دست نيافتند ...« .

و اين گونه بود كه نازل كننده »وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ« نشان داد كه منافقين كوچك‏تر از آن هستند كه بخواهند در مقابل اراده پروردگار خللى ايجاد كنند.××× ۱ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۲. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۲۹۶. ×××

  1. توبه /  ۷۴. ژرفاى غدير: ص ۱۵۹. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۳۷  - ۲۱۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۶۹ ۱۳۶ ۱۳۵ ۱۲۷  ۵۲. اسرار غدير: ص ۸۳ .
  2. توبه /  ۷۴.
  3. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۴. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۵ و ج ۳۷ ص ۱۱۹. تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۷۵.
  4. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰.
  5. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  6. الاصول الستةعشر (كتاب سلام بن ابى‏ عمرة) : ص ۱۱۸.
  7. يعنى خواهد دانست كه چه ‏ها خواهيم كرد!!
  8. اين تفسير آيه است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶ ۲۳۵ ۲۳۰ ۲۱۷ ۱۳۱ ۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶ ۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.
  9.   اين قسمت تفسير امام صادق‏ عليه السلام بر جمله «اغْناهُمُ اللَّه مِنْ فَضْلِهِ» است، و منظور آن است كه به اين شغل‏ هاى كم درآمد و سطح پايين اشتغال داشتند، ولى با ظهور اسلام از آنها بيرون آمده مستغنى شدند.
  10. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۹ ح ۲۰۵. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۹ ح ۹۰.
  11. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۲  ۵۲ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۴۶ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ .
  12.   التحصين (ابن طاووس) : ص ۵۳۷ .
  13. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲ و ج ۳ ص ۴۰.
  14. اسراء /  ۷۲ ۷۱.
  15. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲.
  16. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۲۹ ۱۲۸.
  17. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۲. الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵۱.
  18. تفسير القمى: ج ۱ ص ۳۰۱. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۹۶ ص ۴۹ و ج ۳۱ ص ۶۳۳ .