آیه۳۱ تا ۳۵ قیامت و غدیر

آيه «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى...»[۱]

ابان مى ‏گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به عده ‏اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان -  جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی‏ بکر و عمر بن ابی‏ سلمه و قیس بن سعد بن عباده -  كسى غير از بنى‏ هاشم نبود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تعجب است از محبت اين مرد (عمر) و رفيقش قبل از او (ابوبكر) كه در قلوب اين امت جاى گرفته و تسليم آنان در برابر او در هر چيزى كه بدعت گذاشته است.

سليم مى ‏گويد:

سپس اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رو به عباس و اطرافيانش كرد و مواردى از كارهاى آن دو نفر را ذكر كرد، و از جمله فرمود:

عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت منصوب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى‏ كند».

و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى ‏كند».

همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت:«اين واقعاً كرامت و بزرگى است».

رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى ‏دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم».

سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او درباره ‏اش چنين نازل كرد:

«فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»:

«نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»![۲]

  معاويه را از سابقه‏ هاى طولانى او بايد شناخت. كسى كه بيست سال بر فراز منبرها على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را مورد ناسزا قرار داد، آغازى از غدير در پرونده خود داشت.

او پس از خطبه غدير با حال غضب، ابوموسى اشعرى را تكيه‏ گاه خود قرار داد و دست ديگر بر مغيرة بن شعبه قرار داد و با تكبر به راه افتاد و تصريح كرد كه به ولايت على اقرار نمى‏ كنيم.

اين دشمن على ‏عليه السلام فوراً با نزول آيه قرآن روبرو شد، و اين سابقه سوء را در پرونده خود به ثبت رسانيد. خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد:

«فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى ...» [۳]:

نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوى اهل خود به راه افتاد ... .

اين گستاخى به حدى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا تصميم گرفت او را به قتل برساند، ولى با ملاحظه شرايط تصميم گرفت بر فراز منبر آيد و وى را به مردم معرفى كند و برائت خود را از او اعلام نمايد. باز هم آيه ‏اى نازل شد كه حضرت فعلاً از اين كار چشم ‏پوشى كند.[۴]

  از جمله آياتى كه در غدير و در مورد سران منافقين بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اين آيات است:

«لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»[۵]: «درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى».

«فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى. وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى. ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى. أَوْلى لَكَ فَأَوْلى. ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»:

«نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى تكذيب نمود و روى گردانيد و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت. عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است».

موقعيت تاريخى

پس از اتمام خطبه غدير و مراسم بيعت همگانى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، وقتى معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله‏ هاى كينه زبانه كشيد.

آنها به يكديگر كلماتى گفتند و آيات ۱۶ و ۳۱ - ۳۵ سوره قيامت در موردشان نازل شد.

توضيح ماجرا اين گونه است كه با حضور صد و بيست هزار مخاطب در برابر منبر غدير، بزرگ‏ترين ابلاغ الهى به انجام رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله با بلند كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر فراز دستان خويش، نداى جهانى «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» را به گوش جهانيان رسانيد.

لحظاتى از اين مرحله خطابه غدير نگذشته بود كه ابوبکر و عمر و معاویه از شدت غيظ به جنب و جوش افتادند و سخنانى در انكار ولايت و تکذیب پيامبر صلى الله عليه و آله بر زبانشان جارى شد؛ اما در اثناء خطابه قدرت عكس العملى بيش از اين نداشتند.

اين بود كه بعد از منبر و پس از بیعت، اين انكار درونى خود را در كنار آن دو خيمه بر پا شده در غدير بيرون ريختند و با برخوردى خاص آن را اظهار كردند، به گونه ‏اى كه افراد غير جمع خودشان هم آن منظره را ديدند و اين جسارت علنى در حضور عموم مردم انجام گرفت.

معاويه با تكيه بر ابوموسى اشعرى و مغيره به راه افتاد و صدايش را بلند كرد كه هرگز سخن او نمى ‏پذيريم و به ولايت على اقرار نمى ‏كنيم.

اين حركت به قدرى كفرآميز و بى‏ادبانه بود كه فوراً چند آيه قرآن درباره آن نازل شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم بر مقابله جدى با آن گرفت. ولى بار ديگر آيه‏ اى نازل شد، و طبق مهلتى كه خدا به همه ظالمان داده اين بار نيز قرار شد اقدامى صورت نگيرد.

اين ماجرا در روايات متعددى وارد شده[۶]، كه ابتدا صورت جمع‏ بندى شده آن را تقديم مى‏ كنيم و سپس به توضيح برخى جزئيات آن مى‏ پردازيم:

روز غدير خم و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را منصوب نمود و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» ، ابوبكر به عمر گفت: از اين كه مقام او را بالا ببرد، هيچ كوتاهى نمى‏ كند.

عمر گفت: هر چه مى‏ تواند بازوى پسر عمويش را بالا مى ‏برد.

ابوبكر به او گفت: به خدا قسم اين عظمت واقعى است! عمر با غضب و اخم پاسخ داد: نه به خدا قسم، هرگز سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى ‏كنم.

پس از خطبه مراسم بيعت انجام شد. از خيمه بيعت كه بيرون آمدند، معاويه با تكبر و تبختر و غضب آلود، در حالى كه دست راستش را بر دوش ابوموسى عبداللَّه بن قيس اشعرى و دست چپ را بر دوش مغيرة بن شعبه گذاشته بود به راه افتاد، و اين گفته را در آن حال تكرار مى‏ كرد: هرگز محمد را بر گفته‏اش تصديق نمى‏ كنيم و به ولايت على اقرار نخواهيم كرد.

خبر اين كار معاويه فوراً به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، به خصوص آنكه ابوذر و حذيفه نيز شاهد آن بودند.

همزمان آياتى نيز در اين باره نازل شد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى. وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى. ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى»:

«نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى تكذيب نمود و روى گردانيد و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت».

به دنبال آن دو آيه ديگر نازل شد كه تهديد و وعده عذاب به او مى ‏داد: «أَوْلى لَكَ فَأَوْلى. ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»:

«عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است»!

پيامبر صلى الله عليه و آله درباره معاويه سه تصميم در نظر گرفت: يكى اينكه بر فراز منبر رود و باطن او را به مردم معرفى كند و خباثت او را به همه بشناساند.

دوم اينكه بر فراز منبر برائت و بيزارى خود را از معاويه اعلام فرمايد. سوم اينكه دستور قتل او را صادر نمايد.

اما همزمان با اين تصميم بار ديگر وحى الهى به خاطر مهلتى كه به او داده شده نازل شد: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»:

«درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى»، حكايت از آنكه هنوز از مهلت او مانده است. اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد و در معرفى او چيزى نفرمود.

تحليل اعتقادى

اين ماجرا شامل نُه نكته اعتقادى تاريخى است:

نكته اول: روايت حاضرين غدير

راويان اين حديث كسانى هستند كه در متن واقعه حاضر بوده ‏اند و آنچه اتفاق افتاده با چشم خود ديده ‏اند.

اولين ناقل آن خود اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است. بعد از آن حضرت، ابوذر و حذيفه هستند كه از نزديک ‏ترين ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى ‏آيند.

از سوى ديگر، امام باقر و امام كاظم‏ عليهما السلام نيز اين ماجرا را نقل كرده‏ اند.

نكته دوم: سابقه ابوموسى و مغيره با معاويه

ارتباط معاويه با ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه، آن هم در كنار ابوبكر و عمر - كه در اين ماجرا منعكس است -  نشانگر سابقه ديرينه اين جمع و قرينه واضحى در ارتباطات آنان در وقايع سقيفه تا صفين است.

اگر بر فراز كوه هَرشى چهارده نفر را مى‏بينيم كه به قصد قتل پيامبرصلى الله عليه وآله كمين كرده‏اند، نام اين پنج نفر در بين آنان ديده مى‏ شود.

اگر در آوردن هيزم و احراق بيت و ضرب و جرح حضرت زهرا عليها السلام نام ابوبكر و عمر است آن سه نفر ديگر هم ضميمه آنانند.

اگر در ماجراى حَكَمين در جنگ صفين، ابوموسى اشعرى با آنكه از طرف لشكر كوفه است، ولى به نفع معاويه و بر ضد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اقدام مى‏كند از همين جاست.

اگر در مجلس معاويه اين مغيره است كه به امام حسن‏ عليه السلام جسارت مى‏ كند از اين سابقه است. شايد در رساندن اين سابقه خالى از لطف نباشد كه معاويه صيغه جمع به كار مى‏ برد و مى ‏گويد:

«لا نُصَدِّقُ وَ لا نُقِرُّ ...»: «تصديق نمى‏ كنيم و اقرار نمى‏ نماييم»، گويا از طرف شركاى خود نيز اعلام مى‏ كند!

نكته سوم: گفتار معاويه كفر است

آنچه معاويه از روى استكبار و تبختر بر زبان آورده در دو جهت خلاصه مى‏ شود:

يكى قبول نكردن و اقرار نكردن به ولايت على‏ عليه السلام و ديگرى صادق ندانستن پيامبر صلى الله عليه و آله و تكذيب آن حضرت.

اين دو جهت را نبايد يک موضوع به حساب آورد، بلكه معناى اين دو كلام در كنار يكديگر بدين معناست كه اولاً پيامبر صلى الله عليه و آله را دروغگو مى‏ دانم و ثانياً اگر هم پيامبر صلى الله عليه و آله راست بگويد من زير بار چنين سخنى نمى‏ روم و فرمان او را زير پا مى‏ گذارم.

هر كدام از اين دو گفته را بگيريم كفر محض است و اگر هر دو را جمع كنيم كفرى آميخته با كفر ديگر خواهد بود، چرا كه همچون ابليس در برابر فرمان الهى قد عَلَم كرده و با اقرار به اينكه اصل مطلب فرمان الهى است متكبرانه اعلام مى‏ كند كه زير بار آن نخواهم رفت.

نكته چهارم: معاويه همچون حارث فهرى

شباهتى بين سخن معاويه در اينجا و سخن حارث فهرى در پايان مراسم غدير وجود دارد كه نتايجى را در بر دارد. حارث فهرى با اقرار به اينكه ولايت على‏ عليه السلام از طرف خداست آن را بر نمى‏ تابيد و درخواست عذاب مى‏ كرد و مى‏ گفت: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا ...». معاويه نيز در پله دوم گفته‏ اش مى‏ گويد: «لا نُقِرُّ لِعَلِىٍّ وِلايَةً».

فرق بين حارث و معاويه در اينجاست كه او درخواست عذاب كرد، ولى معاويه زرنگ‏تر از آن بود كه با درخواست عذاب خود را به دست نابودى بسپارد.

اما وقتى بازگشت دو سخن به يک طرز تفكر باشد بدان معناست كه معاويه هم مستحق عذاب آسمانى و سنگى است كه بر فرق سر او فرود آيد و او را هلاک نمايد.

جالب آن است كه خداوند هر دو مورد را در آيات قرآن منعكس فرموده است.

نكته پنجم: انعكاس قرآنى ماجرا

تطبيق دقيق كلمات آيه با متن ماجرا بسيار جالب توجه است. عكس ‏العمل معاويه به اعلان ولايت در غدير سه بُعد داشت كه با ظرافت در آيه منعكس است:

اولاً گفت: «لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً فى مَقالَتِهِ» كه خداوند هم مى ‏فرمايد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى».

ثانياً گفت: «لا نُقِرُّ لِعَلِىٍّ وِلايَةً» كه خداوند هم مى‏ فرمايد: «وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى».

ثالثاً با تكبر و به عنوان اهانت پشت كرد و به راه افتاد، كه خداوند هم مى ‏فرمايد: «ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى».

در مورد سوم بسيار جالب است كه حالت «گام برداشتن با تكبر» كه در احاديث آمده و از نظر ادبى «تَمَطّى» كلمه دقيقى براى اداى اين معناست، در قرآن هم به همان صورت و براى رساندن نِخوت معاويه آمده است، و گرنه كلمه «تَوَلَّى» به معناى «پشت كرد» براى رساندن اصل مطلب كافى بود.

نكته ششم: اعلان برائت از معاويه

بر ما لازم است به تصميمى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در برخورد با اين حركت معاويه گرفت دقت كنيم و از آن درس اعتقاد بگيريم.

در بعضى روايات آمده كه «ارادَ انْ يَصْعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت تصميم گرفت بر فراز منبر آيد، ولى در بعضى روايات وارد شده كه «فَصَعَدَ الْمَنْبَرَ» يعنى حضرت بر فراز منبر رفت و خواست معاويه را معرفى كند، و معناى روايت اين مى ‏شود كه حضرت عملاً اقدام خود را آغاز كرد.

آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ خواست بر فراز منبر انجام دهد يكى نشان دادن شخص معاويه به مردم بود كه از خطر وجود او در آينده اسلام آگاه باشند كه در حديث آمده «ارادَ انْ يُسَمِّيَهُ لِلنّاسِ»، يعنى خواست او را براى مردم نام ببرد. ديگرى اظهار برائت و بيزارى از او بود كه اعلان آن بر فراز منبر بسيار مهم بود.

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از كسى برائت و بيزارى اعلام كند اين بالاتر از استحقاق عذاب و بالاتر از كفر است.

اين اعلام دشمنى معاويه با خدا و برافراشتن پرچم ضديت با فرامين الهى است. اين به معناى مارک ابدى عداوت معاويه با خدا و رسول و اهل ‏بيت‏ عليهم السلام است.

نكته هفتم: معاويه و استحقاق قتل

با توجه به اينكه مجرد كفر استحقاق قتل را در پى ندارد مى‏ بينيم حركت كفرآميز معاويه در حدى بوده كه مى‏ گويد:

«فَهَمَّ بِهِ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله انْ يَرُدَّهُ فَيَقْتُلَهُ»، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله قصد كرد او را از راهى كه مى‏ رفت بازگرداند و به قتل برساند، و اين حكايت از ارتداد معاويه دارد، و كلمه «تَوَلَّى» در آيه هم مى ‏تواند اشاره ‏اى به همين جهت باشد.

همچنان كه حكايت از شنائت و قباحت عمل او دارد، كه همچون حارث فهرى استحقاق قتل دارد چه با سنگ آسمانى و چه با شمشير زمينى.

راستى اگر معاويه هم مانند حارث فهرى در غدير به قتل مى‏ رسيد، اسلام و مسلمين از چه فتنه‏ هايى در امان بودند و صاحب غدير آن گونه مظلوم نمى‏ شد كه بر فراز منبرها به او ناسزا گويند...!!

نكته هشتم: مهلت ظالمين

چرا پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير معاويه را به قتل نرساند، و با بقاى او اين همه فتنه پديد آمد؟

اين سؤالى است كه درباره همه ظالمين جارى است. خداوند از آغاز روزگار مى‏ توانست به معجزه ‏اى همه ظالمين را نابود كند، بلكه مى‏ توانست آنان را خلق نكند.

از آنجا كه دنيا فضايى است كه هر كس باطن خود را نشان دهد و قابليت‏ هايش را بروز دهد، لذا به ظالمين هم مهلت داده شده است.

اينجاست كه در متن حديث مى ‏بينيم: «وَ كانَ لَهُ وَقْتٌ لَمْ يَبْلُغْهُ»:

«معاويه هنوز مهلتى داشت كه وقت آن به پايان نرسيده بود»؛ و در آيه ‏اى كه بعد از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله به معرفى و قتل او نازل شد، مى‏ خوانيم:

«لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»: «درباره او زبانت را به امرى حركت مده كه درباره او عجله كرده باشى»، يعنى هنوز مهلت او باقى مانده، اگر چه مستحق آنچه اراده كرده ‏اى باشد.

نكته نهم: چهار بار استحقاق عذاب براى معاويه

مى ‏توان ادعا كرد اعلام استحقاق عذاب با عبارتى كه در اين سوره درباره معاويه نازل شده در همه قرآن بى‏ نظير است و براى هيچ ظالمى چنين تعبيرى را نمى‏ بينيم.

از يک سو خداوند نامى از نوع عذاب نمى ‏برد و فقط مى‏ گويد: «أَوْلى لَكَ»: «سزاوار توست».

از سوى ديگر اين كلمه را چهار بار پشت سر هم تكرار مى‏ نمايد كه نشانه غضب الهى و شدت عذابى است كه بر معاويه بايد نازل شود.

از نظر ادبى، اين گونه برخورد با مخاطب ابعادى از تهديد و انزجار را نيز در بر دارد، چنانكه در حديث اين جهت را به صراحت فرموده:

«تَهَدُّداً مِنَ اللَّه تَعالى وَ انْتِهاراً»، «وَعيداً مِنَ اللَّه لَهُ وَ انْتِهاراً» . گويا خداوند به معاويه مى‏ فرمايد: «عذاب همه عالم بر تو باد، همه گونه عذابى بر تو باد، هميشه در عذاب باشى، از هيچ عذابى نجات پيدا نكنى»!

مناسب است نمونه‏ اى از عذاب معاويه را -  كه در متن قرآن بدان تصريح شده -  از كلام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در پاسخِ نامه معاويه در صفين بياوريم، كه خطاب به او فرمود:

وَ انْتَ صاحِبُ السِّلْسِلَةِ الَّذى يَقُولُ: «يا لَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ ...». وَ اللَّه لَقَدْ سَمِعْتُ ذلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله يَقُولُهُ فيكَ:

و تو -  اى معاويه -  صاحب زنجيرها هستى كه خواهد گفت:

«اى كاش نامه عمل مرا به من نمى‏ دادند و از حساب خود خبر نداشتم». به خدا قسم اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه درباره تو مى‏ فرمود.[۷]

از همين جاست كه معاويه به «صاحِبُ السِّلْسِلَةِ» معروف شده[۸] و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره به آيات ۲۵ - ۳۳ سوره «حاقّه» است كه مى ‏فرمايد:

«وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ، وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ، يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ، ما أَغْنى عَنِّى مالِيَهْ، هَلَكَ عَنِّى سُلْطانِيَهْ، خُذُوهُ فَغُلُّوهُ، ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ، ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ، إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّه الْعَظِيمِ»:

«و اما آنكه نامه عملش به دست چپ او داده شود خواهد گفت: اى كاش نامه عملم را به من نداده بودند و از حساب خود خبر نداشتم.

اى كاش مرگ مرا از آن نجات مى ‏داد. اموال من مرا سودى نبخشيد و آن قدرت من هم از دستم رفت. (خطاب مى ‏رسد:) او را بگيريد و سپس در جهنم اندازيد و بعد از آن در زنجيرهايى كه طول آن هفتاد ذرع است ببنديد. او كسى است كه به خداى عظيم ايمان نياورده بود».

امام صادق‏ علیه السلام پرده ديگرى از اين عاقبت معاويه را چنين بيان فرموده است:

همراه پدرم در راه مكه بوديم تا به «وادى ضَجْنان» رسيديم. ناگاه مردى در برابر ما ظاهر شد كه بر گردن او زنجيرى بود و دنباله آن را با خود مى‏ كشيد.

وقتى در برابر ما قرار گرفت به پدرم گفت: يَابن رسول ‏اللَّه، به من آب بده! ناگهان مرد ديگرى از پشت سر او آمد و زنجير او را كشيد و گفت: يابن رسول‏ اللَّه، به او آب مده كه خدا او را سيراب مگرداند.

در اينجا پدرم رو به من كرد و فرمود: او را شناختى؟ اين معاويه بود كه خدا او را لعنت كند.[۹]

منبع

اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۵.

ژرفاى غدير: ص ۱۵۰.

غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۷۸  - ۳۸۴.

پانویس

  1. قيامت /  ۳۱  - ۳۵.
  2. كتاب سليم: حديث ۱۴.
  3. قيامت /  ۳۱  - ۳۴.
  4. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. المسترشد: ص ۵۸۶ .
  5. قيامت /  ۱۶.
  6. كتاب سليم: ص ۲۴۰. تفسير فرات: ص ۵۱۷ . المسترشد: ص ۵۸۶ ح ۲۵۷. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۳۹۰ ح ۱۰۴. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۳۹. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۹۷. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۷۴. تفسير البرهان: ج ۴ ص ۴۰۶. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۷۷،۹۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۵ و ج ۳۳ ص ۱۶۳ ح ۴۲۸ و ج ۳۷ ص ۱۹۴،۱۶۱.
  7. كتاب سليم: ص ۳۰۷.
  8. بحار الانوار: ج ۳۳ ص ۱۷۱،۱۷۰. الخرائج و الجرائح: ج ۲ ص ۸۱۴ . الاختصاص: ص ۲۷۶. مدينة المعاجز: ج ۵ ص ۲۲.
  9. بحار الانوار: ج ۴۶ ص ۲۸۰ ح ۸۱.