ابن حزم اندلسی
| اطلاعات فردی | |
|---|---|
| نام کامل | علی بن احمد بن سعید بن حزم |
| سرشناسی | فقیه، متکلم، مورخ و ادیب برجسته اندلس؛ بنیانگذار مکتب ظاهری |
| تولد | ۳۸۴ق، قرطبه، اندلس |
| وفات | ۴۵۶ق، لبله، اندلس |
| محل دفن | لبله، اندلس |
| خویشان سرشناس | پدر (وزیر و ادیب در دوره المنصور) |
| اطلاعات علمی | |
| استادان | ابوعبدالله بن دحون، احمد بن محمد بن الجسور، محمد بن الحسن المذحجی |
| شاگردان | محمد بن ابینصر حمیدی و دیگران |
| مذهب | اهل سنت |
| اطلاعات فرهنگی | |
| زمینه فعالیت | فقه، کلام، اصول، حدیث، ادبیات و منطق |
| علت شهرت | تأسیس مکتب ظاهری، نگارش آثار گسترده در علوم اسلامی، «طوقالحمامة» و «التقریب لحد المنطق» |
ابنحزم اندلسی (۴۵۶–۳۸۴ق) یکی از برجستهترین متفکران، فقیهان و نویسندگان اهل سنت و بانی مکتب فقهی ظاهری است که در قرطبه زاده شد و بخش مهمی از آثارش را در زمینههای فقه، حدیث، منطق، کلام و ادبیات نگاشت. او نویسندهای پرکار با بیش از ۴۰۰ مجلد اثر بود و به دلیل رویکرد عقلگرایانه و شیوه اجتهاد مبتنی بر ظاهر نصوص، تأثیر فراوانی بر اندیشه و فرهنگ اسلامی غرب جهان اسلام نهاد. ابنحزم همچنین به دفاع از علوم عقلی همچون منطق اهتمام ورزید و آثارش تا امروز از مهمترین منابع فقه، کلام، تاریخ و فلسفه اهل سنت بهشمار میآید.
زندگینامه
علی بن احمد بن سعید بن حزم، از نامدارترین متفکران و دانشوران اندلس، در شهر قرطبه زاده شد. خاندان او اصلاً از قریهای به نام «منته لیشم» در ناحیه اونبه و از اهالی غرب اندلس بودند، اما پدرانش پیش از تولد او در قرطبه، یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی و سیاسی جهان اسلام، سکونت داشتند. بر پایه برخی روایات، جد اعلای ابنحزم ایرانی و از آزادگان منسوب به یزید بن ابیسفیان، برادر معاویه، بوده است. در روزگار او بعضی معاصران، چنانکه ابنبسام گزارش کرده، او را دارای نسبی مبهم و از خانوادهای نومسلمان میدانستند.
شهرت خاندان ابنحزم از دوران پدرش آغاز شد. پدر وی از ادیبان و دولتمردان برجسته قرطبه بود و در روزگار خلافت ابوعامر، ملقب به المنصور (۳۶۶ تا ۳۹۲ هجری)، از وزیران کاردان در دربار وی بهشمار میرفت. ابنحزم خود در یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ اندلس، یعنی زمان فروپاشی خلافت امویان و ظهور ملوکالطوایف، پرورش یافت؛ زمانی که نظام سیاسی و فرهنگی اندلس دستخوش ازهمگسیختگی شد.
دوران کودکی ابنحزم در ناز و نعمت و در دامان زنان خانه سپری شد. به گفته خودش، بسیاری از آداب، خط و خواندن قرآن را از آنان آموخت و از اخلاق و روحیات زنان شناختی عمیق یافت. همین تجربه بعدها سرچشمه الهام او در تألیف اثر معروفش «طوقالحمامة» شد؛ رسالهای در باب عشق، روانشناسی و روابط انسانی که از شاهکارهای نثر عربی بهشمار میرود.
ابنحزم در جوانی شاهد آشفتگی سیاسی قرطبه بود. نخستین رخداد بزرگ زندگیش همزمان با اعلام خلافت محمد بن هشام بن عبدالجبّار ملقب به المهدی در سال ۳۹۹ قمری بود که با سقوط سریع او و آشوبهای پس از آن، ثبات سیاسی از میان رفت و ابنحزم نیز درگیر این ناآرامیها شد. با آنکه در آغاز به سیاست نزدیک بود، سرانجام از فعالیت سیاسی کناره گرفت و به مطالعه و تألیف روی آورد.
تحصیلات ابنحزم در فضای علمی قرطبه شکل گرفت. نخستین استاد وی در فقه، ابوعبدالله بن دحون بود؛ در علم حدیث نزد احمد بن محمد بن الجسور درس گرفت؛ در منطق و فلسفه شاگرد ابوعبدالله محمد بن الحسن المذحجی بود و در علم کلام از ابوالقاسم عبدالرحمان بن ابییزید الازدی بهره برد. روایت شده است که ابنحزم تا میانه دهه بیست زندگی از فقه و آداب شرعی آگاهی چندانی نداشت، اما پس از تجربهای در مسجد که ناآگاهی او از احکام نماز را آشکار ساخت، به شدت از این نقص آزرده شد و بهطور جدی نزد استادان یادشده به تحصیل پرداخت. از آن پس در مدت کوتاهی در علوم دینی و عقلی به جایگاهی بلند رسید.
ابنحزم عمر خود را عمدتاً در لبله، در غرب اندلس، گذراند. پس از انزوای سیاسی، زندگیاش را به آموزش، نگارش و تربیت شاگردان سپرد و در همانجا در سن هفتادویک سالگی درگذشت.
ابنحزم نویسندهای پرکار بود. بنا به گفته پسرش ابورافع فضل، شمار آثار او به حدود ۴۰۰ مجلد در زمینههای گوناگون همچون فقه، حدیث، نحو، اصول، ادبیات، تاریخ، اخلاق و مباحث اختلاف ملل و نحل میرسید که نزدیک به ۸۰ هزار برگ را در بر میگرفت. مورخان، او را از نظر حجم نگارش، همپایه محمد بن جریر طبری دانستهاند. با این همه، از آن انبوه آثار امروز فقط چند کتاب باقی مانده است.
ابنحزم شخصیتی چندوجهی بود: ادیب، متکلم، فقیه، مورخ، شاعر و انسانشناس. او بهسبب رویکرد عقلگرایانه و دفاع از ظاهر نصوص قرآن و حدیث، بنیانگذار مکتب فقهی «ظاهری» در اندلس شناخته میشود.
یکی از جنبههای برجسته تفکر او دلبستگی عمیق به منطق بود. وی در دورهای زیست که در اندلسِ پس از شکوه امویان، فراگیری علوم عقلی همچون فلسفه و منطق مورد نکوهش بود و متهم به زندقه میشد. با این حال، او پس از نومیدی از فعالیتهای سیاسی، به مطالعه منطق روی آورد و در این دانش تأملی نو پدیدآورد. در اثر مهم خود «التقریب لحد المنطق» کوشید منطق ارسطویی را از قالب خشک و فنی بیرون آورد و آن را با زبانی ساده برای فهم همگانی بنویسد. او منطق را نه هدفی فینفسه، بلکه ابزاری برای دفاع عقلانی از عقیده و رد شبهات دینی میدانست و انتقادهایش به ارسطو، برخلاف تصور منتقدانش، برآمده از روح اصلاحگرانه او بود.
در زمانهای که بسیاری از فقیهان مطالعه منطق را حرام و کفرآمیز میپنداشتند، ابنحزم از آن به عنوان دانشی ضروری برای فهم درست قرآن، حدیث و استنباط شرعی یاد میکرد. از این رو با صراحت مخالفان منطق را نکوهش کرد و فراگیری آن را بر طالبان علم واجب دانست. وی در تألیفات گوناگون خود به «التقریب» ارجاع داده و آن را اساس روششناسی و معرفتشناسی خویش قرار داده است.
در میان شاگردان و پیروان ابنحزم، نام محمد بن ابینصر حمیدی، مؤلف اثر تاریخی «جذوة المقتبس»، بیشتر شناخته شده است. اندیشههای او در سدههای بعد، بهویژه در دوران حکومت موحدون در مغرب اسلامی، بار دیگر احیا شد و مذهب ظاهری در روزگار ابویوسف یعقوب المنصور رونقی تازه یافت، تا آنجا که در مقابله با مذهب مالکی رواج یافت و حتی سوزاندن کتابهای آن مذهب نیز گزارش شده است.[۱]
انکار تواتر حدیث غدیر[۲]
ابن تیمیه از ابن حزم اندلسی نقل کرده که حدیث غدیر هرگز از طریق راویان ثقه ثبت نشده است.[۳] این هم دروغی آشکار است. البته از ابن حزم عجیب نیست، چرا که او در تعصّب نسبت به غاصبین خلافت و حتی بنی امیه مشهور است! حتی نسبت دشمنی با امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام دادهاند. او صفات بد و زشت دیگری هم داشته است، به گونه ای که فقیهان عصرش اجماع کردند که وی گمراه است. از جمله کسانی که در مدح او سخن گفتهاند:
- ابن حجر عسقلانی و قاضی ابوبکر بن عربی و ابوالعباس و ابن عریفِ صالح و ذهبی از قول ابومروان بن حیّان، که در قدح او مفصل سخن گفتهاند. به عنوان مثال گفتهاند:
- او در جرح و تعدیل و تبیین نام راویان بی محابا سخن گفته و به همین سبب اوهام زشتی از او سر زده است.
- از پیشوایان بزرگ بدگویی کرده و به زشتترین عبارات و بدترین کلمات از آنها یاد کرده است.
- تا جایی که بین او و بین ابوالولید باجی مناظرات و محاکماتی در حسب و نسب رخ داده است. او بی باکانه به هر علمی هجوم برده و سخنان شاذّ دارد.[۴]
- از بهترین نشانههای دشمنی ابن حزم این است که در کتابش «المحلّی» ادعا کرده - و ابن حجر هم در «التلخیص» از او نقل کرده - که ابن ملجم ملعون در کشتن علی علیه السلام مجتهد بوده است!![۵]
- علامه امیرمحمد بن اسماعیل بن صلاح این کلام ابن حزم را با زبان شعر پاسخ داده است.[۶]
پس روشن شد که انکار حدیث صحیح و متواترِ غدیر از سوی ابن حزم تنها از سرِ تعصّب و کینهتوزی و دشمنی شدید او و انکارش نسبت به فضائل علوی و تلاش برای پنهان کردن آنهاست. ابن حزم کسی است که از این میان احادیث بی شمار در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام تنها سه حدیث را صحیح دانسته است! و البته ابن تیمیه هم سخن ابن حزم را در این باره آورده و آن را تأیید کرده است! و آن سه حدیث از این قرار است:
- حدیث منزلت،
- حدیث رایت در خیبر (لاُعطِیَنَّ الرایَةَ غَداً…)،
- حدیث: إنَّ عَلیاً لا یُحِبُّهُ إلا مُؤمِنٌ وَ لا یُبغِضُهُ إلا مُنافِقٌ: بی گمان تنها مؤمن علی علیه السلام را دوست میدارد و فقط منافق با او دشمنی میکند.
در ادامه میگوید که و اما حدیث: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلی مَولاهُ، هرگز از طریق راویان ثقه ثبت و ضبط نشده است. دیگر احادیثی که رافضیان به آنها تمسک میکنند همه ساختگی است، و هر کس اندک دانشی به اخبار و ناقلان آن داشته باشد این را میداند. حتی ابن تیمیه در ادامه از ابن حزم دفاع هم میکند!![۷] جالب اینجاست که اینان در دلالت حدیث منزلت نیز مناقشه میکنند! حتی یوسف اعور آن را دالّ بر نکوهش دانسته است، نه فضل و ستایش! ابن حزم فضیلت موجود در حدیث خیبر را نیز از آنِ هر مسلمان مؤمن و فاضل دانسته است! و فضیلت و منزلت مذکور در حدیث سوم نیز به زعم او اختصاصی به امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد و مانندش درباره انصار نیز نقل شده است! آیا عنادی از این روشنتر هست؟!
روایت حدیث غدیر[۸]
کتب مفصلی در زمینه بحثهای رجالی و تاریخیِ مربوط به سند حدیث غدیر تألیف شده است. از جمله در تعدادی از کتابهای بزرگان عامه حدیث غدیر به عنوان یکی از مسلمات روایت شده، که یکی از آنها اندلسی است.[۹]
منابع
دانشنامه غدیر، جلد ۲، صفحه ۴۴۱
پانویس
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی ج 3 ص 1098
- ↑ چکیدهٔ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۱۱۳–۱۱۵.
- ↑ منهاج السنة: ج۴ ص۸۶.
- ↑ لسان المیزان: ج ۴ ص۱۹۸–۲۰۱. ابن حجر در ادامه، بخشهایی از اغلاط ابن حزم را در وصف راویان آورده است. العواصم و القواصم. سیر اعلام النبلاء: ج ۱۸ ص ۱۸۴.
- ↑ المحلّی: ج ۱۰ ص۵۸۴–۵۸۶.
- ↑ الروضة الندیّة (شرح التحفة العلویّة): ص۱۱۸.
- ↑ منهاج السنة: ج۴ ص۸۶.
- ↑ اسرار غدیر: ص۱۰۷. چهارده قرن با غدیر: ص۱۲۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۷۷.