واقعه غدیر خم و عوامل تغییر مسیر اصلی آن با تکیه بر آیات و روایات

از دانشنامه غدیر

چکیده[۱]

حرکت و پویایی هر جامعه پیوسته متأثّر از مردمان آن جامعه می‌باشد . جامعۀ اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست.

مسلمانان در طلیعۀ اسلام از دو گروه تشکیل شدند:

گروهی برای رشد و کمال، راه مسلمانی را در پیش گرفتند.

گروهی دیگر، برای اهداف و اغراضی غیر از آن به اسلام پیوستند.

با توجّه به تاریخ صدر اسلام درمی‌‌یابیم که یک دگرگونی عظیم در مسیر و جهت آن واقع گردیده که باعث بروز اختلاف و چنددستگی در امّت اسلامی شد، لذا در این جستار، برای پیدا کردن راه صواب از خطا، اهداف ایشان برسی شده است.

در این راه، حقایق روشنی به دست آمد؛ حقایقی که دانستن آن برای هر مسلمان لازم و ضروری است. اینکه چگونه افراد ظاهراً مسلمان با چه آمال و آرزوهایی اهداف خطرناکی را برای خود رقم زدند و برای نیل به آنها چگونه مسیر اسلام را دچار انحراف و امّت اسلامی را دچار اختلاف و انشقاق کردند.

تحقیق پیش رو، به وضوح حال و عملکرد این افراد را شرح و تبیین می‌‌نماید.

واژگان کلیدی: غدیر خم، سقیفه بنی ساعده، صحیفه ملعونه، توطئه، منافقین.

مقدّمه

در تاریخ اسلام هیچ واقعه‌ای بیشتر از مسئلۀ جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) موجب اختلاف و انشقاق امّت اسلام نشده است. حقِّ جانشینی پیامبر اسلام و به دست گرفتن زمام امّت پس از شهادت آن حضرت، یکی از مسائل مهمّ جامعۀ اسلامی شد که تا به امروز سبب جدایی امّت اسلامی با عنوان‌های شیعه و سنّی شده است.

از نظر اهل سنّت، ابوبکر، خلیفۀ اوّل،(غاصب اول) تنها خلیفۀ بر حقّ است؛ زیرا او افضل مردمان پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود.

دلایل ایشان برای افضلیّت ابوبکر نسبت به دیگران، همراهی او با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در غار و سنِّ بالای او بود، امّا دلیلی مبنی بر اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را به جانشینی خود برگزیده، در اختیار ندارند.

از نظر شیعیان، حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) پسرعمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، علاوه بر سوابق شایسته‌اش در اسلام، به‌ وسیلۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و به دستور خداوند، به جانشینی حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) برگزیده شد، امّا این دستور در سقیفه نادیده گرفته شد و حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از حقّی که خداوند برای او تعیین فرموده بود، محروم گردید.

فاصلۀ زمانی این دگرگونی بین دو واقعۀ بسیار مهم در اسلام، از روز واقعۀ غدیر خُم، هجدهم ذی‌الحجّة سال دهم هجرت، تا روز رشهادت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری، یعنی حدود ۷۰ روز است.

اتّفاق بسیار مهمّی در صدر اسلام رُخ داد که مسیر جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از سمت و سوی واقعی خود منحرف گردید و در محلّی به نام سقیفۀ بنی‌ساعده، شخصی به خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعیین شد که هیچ دستوری از جانب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این باب وجود نداشت، نه بلکه تنها شعار آنان «حَسبُنَا کِتَابُ الله» بود.

او خود نیز بر این نکته اذعان داشت که بهتر از دیگران نیست [۲] و دربارۀ خلافت خود گفت: «إِنَّ بَیعَتِی کَانَت فَلتَةً وَقَی اللهُ شَرَّهَا» [۳]. حتّی خلیفۀ دوم (غاصب دوم) در آخرین سال عُمْر خود به سال ۲۳ هجری، در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر بالای منبر رفت و گفت: «بیعت با ابوبکر لغزش و اشتباهی بود که انجام گرفت و گذشت. آری، چنین بود، ولی خداوند مردم را از شرّ آن لغزش حفظ فرمود» [۴].

معاویه که به اعتقاد اهل سنّت، یکی از صحابی بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و کاتب و امین وحی الهی شمرده می‌شود، در نامه‌ای به محمّد بن ابی‌بکر چنین اظهار می‌‌دارد: «ما و پدرت، ابوبکر، فضل و برتری فرزند ابوطالب را می‌‌دانستیم و حقِّ او را بر خود لازم می‌‌شمردیم. چون خداوند روح پیامبرش را به سوی خود برد، پدر تو و فاروق او اوّلین کسانی بودند که حقِّ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را غصب کردند و با وی مخالفت نمودند. این دو، دست اتّفاق به یکدیگر دادند، سپس حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به بیعت با خود فراخواندند» [۵]

در این نوشتار، نخست غدیر خُم و سقیفۀ بنی‌ساعده به اجمال معرّفی می‌شود، سپس موضوع توطئه در امر خلافت مورد بررسی قرار می‌‌گیرد. آنگاه به مراحل توطئه و علل و عوامل آن پرداخته خواهد شد.

واقعۀ غدیر خُم

غدیر خُم در ابتدا نام یک مکان بوده است، امّا به دلیل اهمیّت واقعه‌ای که در آن رُخ داد، اکنون نام یک روز مهمّ و جاویدان را در تاریخ اسلام، مصادف با هجدهم ذیالحجّة الحرام، به دلیل نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به مقام ولایت و امامت در اذهان تداعی می‌‌کند. لازم به ذکر است که این روز از همان آغاز در بین مسلمانان به روز عید غدیر معروف بوده است [۶].

واقعۀ غدیر خُم به قدری شهرت دارد که مجالی برای انکار باقی نمی‌گذارد.

در عرب و عجم، هر کس قلم به دست گرفته است و لفظ غدیر خُم را مورد بحث قرار داده، این واقعه را نوشته است و بر آن تأیید کرده است. این واقعه در کتاب‌های بحارالأنوار علاّمه مجلسی، إحقاق ‌الحق و إزهاق‌ الباطل قاضی نورالله شوشتری، عبقات‌الأنوار میر حامد حسین، الغدیر علاّمه امینی و ... با ذکر احادیث و با اسانید معتبر از اهل سنّت و شیعه به تفصیل معرّفی شده است که اگر بخواهیم به ذکر تمام آنها بپردازیم، خود یک کتاب قطور می‌‌گردد، لذا به چند مورد زیر اکتفا می‌شود.

۱ـ محمّدبن جریر الطّبری در کتاب الولایة فی طریق حدیث الغدیر علاوه بر نقل حدیث، راویان آن را بیش از هفتاد طریق تا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است و در یکی از آنها می گوید: «رُوَی عَن زَیدِ أَرقَمِ قَالَ: لَمَّا نَزَلَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم) بِغَدِیرِ خُمٍ فِی رُجُوعِهِ مِن حَجَّةِ الوِدَاعِ، وَ کَانَ فِی وَقتِ الضُّحَی حَرٌّ شَدِیدٌ، أََمَرَ بِالدُّوحَاتِ فَقُمت، وَ نَادَی الصَّلاَةَ جَامِعَةِ، فَاجتَمَعنَا فَخَطَبَ خُطبَةٌ بَالِغَةً، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَی أَوحَی إِلَیَّ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ...: از زید بن ارقم روایت شده است که گفت: آن زمان که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در راه بازگشتش از حجّةالوادع به غدیر خُم رسید، نیمروز با آنکه هوا بسیار گرم و سوزان بود، امر فرمود که در زیر نخل‌های کهنسال منزل کنیم، مؤذّن ندای نماز جماعت سر داد. پس ما پیرامون او جمع شدیم و او برای ما خطبه‌ای رسا خواند. سپس فرمود: خداوند متعال بر من وحی فرموده است: «آنچه که به سوی تو فرستادیم، به مردم ابلاغ کن که اگر چنین نکنی رسالت خود را انجام نداده‌ای و خدا تو را از گزند مردم حفظ می‌‌نماید...» [۷].

۲ـ محمّد غزّالی در مقالة چهارم از کتاب سرّالعالمین گوید: «وَلَکِنَّ أَسفَرَتِ الحَجَّةُ وَجهَهَا وَ أَجمَعَ الجَمَاهِیرُ عَلَی مَتنِ الحَدِیثِ مِن خُطبَةٍ فِی یَومِ غَدِیرِ خُمٍ بِاتِّفَاقِ الجَمِیعِ وَ هُوَ یَقُولُ مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلِیٌّ مَولاَهُ، فَقَالَ عُمَرٌ: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا أَبَاالحَسَنِ...: یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بازگشت از سفر حج، همراهان جناب همگی جمع شدند و به حدیثِ خطبة روز غدیر خُم گوش جان سپردند، در حالی که او می‌‌فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس این علی مولای اوست. در این حال، عُمَر گفت: بَخٍّ بَخٍّ (تبریک! تبریک!) ای أباالحسن...» [۸].

۳ـ علاّمه مجلسی در جلد ۳۷ از بحارالأنوار با ذکر مقدّمه‌ای از امام محمّد باقر(علیه السلام) بیان می‌کند که آن حضرت می‌‌فرمایند: «چون سال دهم هجرت رسید، جبرییل(علیه السلام) نازل شد و گفت: یا رسول‌الله! خدایت سلام می‌‌رساند و می‌‌فرماید: هیچ پیغمبری را پیش از اکمال دین و تعیین حجّت، قبض روح نکرده‌ایم و برای تو فریضة دیگری باقی مانده است که باید ابلاغ کنی و آن فریضة حجّ و فریضة ولایت است که باید حج را به مردم بیاموزی و خلیفة خود را معرّفی کنی و بدان که هیچ گاه زمین را از حجّت خالی نگذاشته‌ایم. اینک تو باید حج بگزاری با هر که استطاعت داشته باشد. پس از انجام فریضة حج، در راه بازگشت به مدینه، به غدیر خُم، سه میلی «جحفه» رسیدند. جبرئیل در همانجا نازل شد و پیامی بدین مضمون از جانب خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ابلاغ نمود: «ای محمّد! خداوند متعال به تو سلام رسانده و می‌‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»: ای رسول! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو فرو آمده، برسان و اگر این نکنی، پیام او را نرسانده باشی و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه می‌‌دارد [۹]».

واقعۀ سقیفۀ بنی ساعده

سقیفۀ بنی‌ساعده سایبانی مشرف بر بازار بود که در مقابل خانة سعد بن عبادة قرار داشت.

در آن دوران، انصار در زیر این سایبان جمع می‌‌شدند و در باب خیر و صلاح خود گفتگو می‌کردند.

سقیفۀ بنی ساعده تا روز شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اهمیّتی نداشت، ولی از آن روز به بعد، محلّ یک واقعۀ مهم شد که مسیر جامعۀ مسلمین را عوض کرد و یک سلسله حوادث از این نقطه سرچشمه گرفت که در تمام بلاد اسلامی پراکنده گردید.

سقیفه محلِّ بروز اختلاف‌ها در میان مسلمانان با دیدگاه‌ها و رویکردهای مختلف گردید.

حوادث سقیفه از پیچیده‌ترین و شگفت‌انگیزترین حوادث و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی تاریخ اسلام است. بررسی این واقعۀ تاریخی، بسیار حسّاس و دشوار است.

واقعۀ سقیفة بنی‌ساعده در منابع بسیاری به تفصیل آمده است [۱۰].

بسیاری از انصار، از جمله بزرگان ایشان، به دلیل ترسی که از تسلّط قریش داشتند و بدون توجّه به بیعتی که در غدیر خُم با حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) کرده بودند و یا از روی احتمال عدم موفّقیت او در امر خلافت، ابتدا در منزل سعد بن عبادة تجمّع کردند و آنگاه به دلیل اینکه منزل او گنجایش نداشت، به سقیفۀ بنی ساعدة رفتند تا سعدبن عبادة را که صحابی گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و رئیس قبیلۀ خزرج بود، به جانشینی آن حضرت منصوب کنند. سعد بن عبادة با وجود بیماری، برای تصدّی مقام خلافت به سقیفه آمد. آنگاه مدینه را شهر انصار خواند و آنان را به لحاظ موقعیّت ایشان نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و دفاع آنان از آن حضرت ستود و گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دیار ما نزول اجلال فرمود و اسلام با مقاومت و جهاد ما گسترش یافت و مهاجرین به کمک ما پناه و سامان یافتند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) راضی از انصار دنیا را ترک گفت. پس چارة کار را باید شما بیندیشید، نه دیگران. شما انصار برای تصدّی خلافت سزاوارتر از دیگرانید. در این میان، خبر تجمّع انصار به‌وسیلة دو نفر به نام‌های عُوَیم‌بن ساعدة و معن بن عدی به عُمَر رسید. عُمَر نیز پس از شنیدن خبر، بلافاصله ابوبکر و ابوعبیده جرّاح را آگاه کرد و به اتّفاق به سقیفه رفتند. در پاسخ سعد، همة انصار بانگ برآوردند که رأی و اندیشه‌ات کاملاً درست و سخنانت راست و متین است و ما هرگز برخلاف تو کاری انجام نخواهیم داد و تو را به حکومت و زمامداری انتخاب می‌کنیم. در این هنگام، عُمَر برای سخن گفتن از جای خود برخاست، امّا ابوبکر از سخن گفتن عُمَر جلوگیری کرد و خود از جا برخاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و آنگاه از سابقة مهاجرین و اینکه آنان در میان همة عرب در تصدیق رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیشگام بوده‌اند، یاد کرد و گفت: مهاجران نخستین کسانی بودند که روی زمین به عبادت خدا پرداختند و به پیامبرش ایمان آوردند. آنان دوستان نزدیک و از بستگان پیامبرند و به همین دلیل، در گرفتن زمام حکومت از دیگران سزاوارترند.

ابوبکر پس از این سخنان از فضیلت انصار سخن راند و ادامه داد: البتّه پس از مهاجرین و سبقت‌ گیرندگان در اسلام، کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. در این لحظه، عُمَر از جا برخاست و در تأیید سخنان ابوبکر گفت: به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد، امّا با حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوّت و پیامبری باشد، مخالفت نخواهند کرد. چه کسی می‌‌خواهد در برابر ما به ستیز و مخالفت برخیزد، در حالی‌که ما از بستگان و خاندان او هستیم. کسی مخالفت ما نمی‌کند، مگر آنکه به گمراهی افتاده یا به گناه آلوده شده، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد... . وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) این احتجاج عُمَر را شنید، فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة: به درخت احتجاج کردند و میوۀ آن را ضایع نمودند!» [۱۱].

در این میان، ابوعبیدۀ جرّاح وارد نزاع شد و به انصار گفت: شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان نخستین کسان نباشید. پس از سخنان زیرکانه و تأثیرگذار ابوعبیده و همراهی بشیر بن سعد خزرجی که از بزرگان خزرج بود و حسادتی بین او و سعدبن عبادة وجود داشت، شرایط برایشان فراهم شد. ابوبکر برخاست و عُمَر و ابوعبیده را برای بیعت به جمع معرّفی کرد. آن دو بلافاصله یک‌صدا گفتند: به خدا قسم، در جمعی که تو باشی، هرگز ما جرأت پیشی بر تو را نداریم، در حالی‌که تو مصاحب و یار غار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستی. در ادامه، عبدالرّحمن بن عوف رو به جمع کرد و گفت: ای گروه انصار! با همة فضایل شما، در میان شما، کسی مانند ابوبکر و عُمَر پیدا نمی‌شود. در این میان، مُنذر بن أبی‌الأرقم برخاست و گفت: ما برتری قریش را منکر نیستیم، به‌ویژه که در میان ایشان مردی است که اگر برای به دست گرفتن زمام امور حکومت پیش‌قدم شود، کسی با او به مخالفت برنمی‌‌خیزد. انصار منظور مُنذر را دریافتند و یک‌صدا فریاد زدند: ما فقط با امیرالمرمنین علی بیعت می‌کنیم. عمر خود می‌‌گوید: سر و صدا و همهمۀ حاضران برخاست و سخنان نامفهوم از هر گوشه شنیده می‌‌شد تا آنجا که ترسیدم اختلاف، موجب از هم گسیختگی شیرازة کار ما شود. این بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن. عُمَر می‌‌خواست دست در دست ابوبکر بگذارد، امّا بشیر بن سعد خزرجی پیشدستی کرد و با ابوبکر بیعت کرد. قبیلة اوس برای به خلافت نرسیدن خزرجی‌ها ادّعای عمر و یارانش را نسبت به ریاست قریش پذیرفتند و همگی با ابوبکر بیعت کردند.

ابوبکر جوهری در کتاب سقیفۀ خود آورده است: «عُمَر در روز سقیفة بنی‌ساعدة، همان روزی که با ابوبکر بیعت کرد، کمر همّت خود را بسته بود و پیشاپیش ابوبکر می‌‌دوید و فریاد می‌‌زد: توجّه! توجّه! مردم با ابوبکر بیعت کردند» [۱۲]. بدین ترتیب، آن گروه که ابوبکر را در سقیفه همراهی کردند و او را به خلافت برگزیدند، در مدینه به هر کس که می‌‌رسیدند، او را به طرف ابوبکر می‌کشاندند و بیعت می‌‌گرفتند.

جریان دگرگونی امر خلافت

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیوسته از ابتدای دعوت و انذار مردم برای پذیرفتن اسلام و پرستش خدای یکتا و دوری از شرک و عادات جاهلیّت، مسئلة وصایت و خلافت را مورد توجّه قرار می‌‌داد و همواره می‌‌فرمود: «این امر بر عهدۀ خداست» و به مناسبت‌های مختلف و طبق فرمان خداوند متعال، امیرالمرمنین علی(علیه السلام) را در این جایگاه معرّفی می‌‌فرمود، به‌طوری‌که هر چه پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) به سال‌های آخر عمر خویش نزدیک می‌‌شد، این معرّفی شکل جدّی‌تری به خود می‌‌گرفت، لذا گروه دوم از منافقین داخل مدینه در برابر آن واکنش نشان دادند و برای رسیدن به هدف‌ خود که زاییدۀ آمال و آرزوهایشان بود، شروع به توطئه کردند. ایشان در توطئه‌های خود تا مرحلة طرح و اجرای ترور پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) پیش رفتند [۱۳]. هرچند منافقین قریش از همان ابتدا سعی داشتند با رفتارهایی که از خود بروز می‌‌دادند؛ مانند مخالفت‌هایشان با صلح حُدیبیّه و عهدنامۀ آن [۱۴]، رهبری پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) را زیر سؤال ببرند و از این راه، خود را مسلمان‌تر از پیامبر بنمایانند، امّا هیچ گاه در این امر توفیق حاصل نمی‌‌نمودند، البتّه این گونه حرکات که در تاریخ ده‌سالۀ عمر ایشان بعد از هجرت کم نبود، یک فایده برایشان در بر داشت و آن اینکه افرادی که در مسلمانی‌ آنان امّا و اگر بود و دیگرانی که در پی فرصت برای انتقام‌جویی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت گرامی او بودند، شخص ایده‌آل‌ خود را می‌‌یافتند تا در وقت لازم دور او را بگیرند و برای رسیدن به اهداف شوم‌ خود او را یاری نمایند.

ویلفرد مادلونگ از قول کایتانی می‌‌نویسد: «نظریّة لامنس (مثلّث قدرت ابوعبیده و دو تن از هم‌پیمانانش) مناسب‌ترین تبیین ریشه‌های خلافت است. الهام‌بخش اقدام‌های مشترک این مثلّث، خلیفۀ دوم (غاصب دوم) بود. او شعور عملی و سیاسی لازم را داشت و شهادت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) را پیش‌بینی کرده بود و قول و قرارهای لازم برای مسئلة جانشینی را با پشتکار و به بهترین وجه تدارک دیده بود» [۱۵].

علامه عسکری زیر عنوان شعارهای اجتماع‌کنندگان در سقیفه، به شعارهای دو گروه انصار و مهاجرین (قریش) حاضر در سقیفه می‌‌پردازد و در پایان می‌‌گوید: «پس از بیان آنچه گذشت، می‌‌توانیم داستان کودتای سقیفه را درک کنیم»[۱۶] و آنگاه به کودتای سقیفه و چگونگی بیعت با ابوبکر می‌‌پردازد. استاد رسول جعفریان دربارۀ انتخاب خلیفۀ اوّل می‌‌نویسد: «در انتخاب خلیفۀ اوّل قرائنی وجود دارد که حکایت از نوعی توطئۀ قبلی و یا حدّاقل، تفاهم و هماهنگی حزب مخالف بنی‌هاشم پیش از بیعت داشت» [۱۷].

خداوند متعال در قرآن کریم می‌‌فرماید: «وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَکَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ»: (به خاطر بیاورید) هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود. هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند عالِم و آگاه مرا باخبر ساخت! [۱۸]. وقتی به این کلام وحی الهی می‌‌نگریم، متوجّه این موضوع می‌شویم که دو نفر از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با دانستن سرّی از جانب ایشان، برای پدرانشان جاسوسی نمودند و آن سرّ را به اطلاع پدرانشان رساندند و آن سرّ، توطئة ایشان برای به دست گرفتن خلافت بعد از شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و موفّقیّت آن دو نفر بود و بالأخره اینکه علاّمه عسکری در ذیل این آیه چنین بیان می‌کند: «نقشۀ آن دو برای بعد از حیات پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) است که خود زیربنای سقیفه شد. آن نقشه چنان بود که اوّلی و دومی، ابوعبیدۀ جرّاح، سالم، مولای أبی‌حُذیفه، و عثمان برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) هم‌سوگند شدند و این قرار را در نامه‌ای نوشتند و آن را به امانت نزد ابوعبیده جراح گذاشتند» [۱۹].

علاّمه مجلسی در باب سوم از جلد ۲۸، بحارالأنوار ابتدا به نقل از کافی با ذکر اسانید از قول امام باقر(علیه السلام) آورده است که ایشان فرمودند: «با پدرم داخل کعبه شدیم. بعد از اقامۀ نماز بر روی سنگ سرخ مرمرین بین دو ستون، پدرم فرمود: در این محل گروهی جلسه کردند که اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، نگذارند خلافت به دست اَحَدی از اهل بیت او بیفتد. من از او پرسیدم: آنها که بودند؟ فرمودند: اوّلی و دومی و ابوعبیدۀ جرّاح و سالم». سپس به نقل از تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی ذیل آیات ۷ تا ۱۰ سورة مجادله، از قول سلیمان بن خالد می‌‌گوید: «از امام محمّد باقر(علیه السلام) دربارۀ اینکه خدا می‌‌فرماید اگر سه نفر نجوا کنند، خداوند چهارمی آنهاست، آنها کیانند؟ فرمود: فلان، فلان و أبوفلان اَمینُهم. آن هنگام که در داخل کعبه جمع شدند و بین خود صحیفه‌ای نوشتند که اگر محمّد از دنیا رفت، نگذارند امر خلافت به اهل بیت او بازگردد».

علاّمه مجلسی اضافه کرد که منظور از فلان، فلان و أبوفلان، خلیفۀ اوّل، خلیفۀ دوم و ابوعبیدۀ جرّاح می‌باشد. آنگاه از قول علیّ بن ابراهیم قمی آورده است که شاهد این حدیث، بعد از تلاش ایشان در سقیفه برای اجرای مفادّ صحیفه و به دست گرفتن خلافت و بیعت برای ابوبکر، اواخر حکومت خلیفۀ دوم است که برای تعیین خلیفۀ بعدی می‌‌گوید: اگر سالم، مولای أبی‌حذیفه، یا ابوعبیدۀ جرّاح زنده بودند، بی‌شک یکی از آنها به عنوان خلیفه برگزیده می‌‌شد و نیازی به شورا نبود.

این صحیفه به امین جمع، ابوعبیده سپرده شد و او آن را در کعبه مدفون نمود و تا اوایل حکومت عُمَر در آنجا بود. حضرت علی(علیه السلام) به آن چنین اشاره می‌‌فرماید: «مَا أَحَبَّ إِلَیَّ أَن أَلقَی اللهُ بِصَحِیفَةٍ هَذِه: چقدر دوست دارم که خدا را با این صحیفه ملاقات کنم» [۲۰].

فردای آن روز همگی در نماز صبح پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به ابوعبیده کردند و فرمودند: «بَخٍّ بَخٍّ مِن مِثلِکَ وَ قَد أَصبَحتَ أَمینَ هَذِهِ الأُمَّةِ: تبریک! تبریک به مثل تویی که به یقین امین این گروه شدی!» [۲۱].

سپس این آیه را تلاوت فرمود: «فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ»: پس واى بر آنان که نوشته ‏اى با دست خود مى ‏نویسند، سپس مى‏ گویند: این، از سوی خداست، تا آن را به بهاى کمى بفروشند.

پس واى بر آنان از آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از این راه به دست مى ‏آورند! [۲۲].

سپس ادامه می‌‌دهند و می‌‌فرمایند: «حال و روز این آقایان در این امّت مانند این آیه است: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَکَانَ اللّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا»:آنها زشتکارى خود را از مردم پنهان مى‏ دارند، امّا از خدا پنهان نمى‏ دارند و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى را که خدا راضى نبود، مى‏ گفتند، خدا با آنها بود و خدا به آنچه انجام مى‏ دهند، احاطه دارد [۲۳].

در کتاب النّشر و الطّی آمده است که میثاق اوّلیّه آن موقع انجام شد که پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد خیف مسلمین را به تمسّک به ثقلین (کتاب‌الله و عترت خود) وصیّت فرمود. چهار نفر از ایشان در کعبه وارد شدند و صحیفه‌ای در آنجا نوشتند: «إِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَوْ قُتِلَ لاَ یُرَدُّ هَذَا الْأَمْرُ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ: اگر خدا جان محمّد را گرفت و یا کُشته شد، امر خلافت در خاندان او نباید قرار گیرد» [۲۴].

بعد از واقعۀ غدیر نیز طرح قتل پیامبر را در «هرشی» ریختند که ناموفّق ماند. پس این آیه نازل شد: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ»: بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند. ما نیز ارادۀ محکمى (دربارۀ آنها) داریم! * آیا آنان مى‏ پندارند که ما اسرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمى‏ شنویم؟ آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مى‏ نویسند![۲۵].

اصحاب صحیفۀ ملعونه با عنوان اهل العقدة و یا اهل‌العقد از قول أبیّ بن کعب در کتاب‌های اهل سنّت مانند جلد ۴ از مُسترشد جریر طبری و جلد ۳ شرح نهج‌البلاغه ابن أبی‌الحدید و طبقات کبری ابن‌سعد و دیگران آورده شده است که خلاصه‌ای از آن در ادامه ذکر می‌شود.

بعضی ناقل را ابن‌عُمَر عوفی و بعضی جُندب بن عبدالله بجلّی معرّفی نموده‌اند که گفته است: «برای کسب علم به مدینه آمدم. پس داخل مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شدم. مردم را دیدم حلقه‌حلقه نشسته، با هم صحبت می‌کردند. به حلقه‌ای وارد شدم که در آن مردی نشسته بود و چنان لباس پوشیده بود که انگار تازه از سفر آمده است. چیزی می‌‌گفت که من این طور شنیدم: «هَلَکَ اَصحَابُ العُقدَة وَ رَبِّ الکَعبَةِ وَ لاَ آسَی عَلَیهِم» و چند بار تکرار کرد.

راوی ادامه می‌‌دهد: در کنارش نشستم و اصل ماجرا را پرسیدم، برخاست، دوباره پرسیدم. از دیگران پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او سیّدالمسلمین أبیّ‌بن کعب است.

اُبیّ گفت: وای بر تو! چرا نزد من آمدی؟ سپس گفت: خدایا! با تو عهد می‌‌بندم، اگر تا جمعه حیاتی باقی بود، آنچه را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم، بیان دارم و از سرزنشِ سرزنش‌کنندگان هم نمی‌‌ترسم و پروایی ندارم که زنده بمانم و یا کُشته شوم.

راوی می‌‌گوید: از پیش او بازگشتم تا روز جمعه منتظر بمانم، امّا فردای آن روز، یعنی پنج‌شنبه، برای کاری از خانه خارج شدم. دیدم مردم شلوغ کرده‌اند. پرسیدم چه شده است؟! گفتند: اُبیّ بن کعب مُرد».

احمد بن حنبل می‌‌گوید: آنچه از ظاهر الفاظ روایت به دست می‌‌آید، منظور از «عقد» و یا «عقدة» در کلام أبیّ‌بن کعب، همان معاهده و سوگندنامه‌ای است که برای گمراهی امّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و به هلاکت رساندن ایشان نوشته شد و من آن را در آثار اهل بیت که از طریق شیعه رسیده است، دیده‌ام. می‌‌توان توطئه‌چینی منافقین قریش برای رسیدن به هدف‌ خود را که حذف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، اهل ‌بیت او و به دست گرفتن حکومت بود، در سه مرحلۀ زیر مورد بررسی قرار داد.

قبل از حجّةالوداع.

توطئة قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در راه بازگشت از تبوک.

تبوک نام دژ بلند و استواری است که در کنار چشمۀ آبی در نوار مرزی شام و شمالی‌ترین نقطۀ حجاز قرار داشت. نفوذ و انتشار سریع اسلام و پیروزی‌های درخشان، به‌ویژه فتح مکّه و تسلیم شدن قریش در برابر اسلام، پشت دشمنان را به لرزه درآورده بود. لذا امپراطور روم بر آن شد که با لشکری عظیم و منظّم و تا دندان مسلّح بر مسلمانان بتازد و بدین وسیله، از نفوذ و گسترش اسلام جلوگیری کند و پایه‌های متزلزل حکومت خود را استحکام بخشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای جلوگیری از حملۀ روم و حفظ اسلام، به جمع‌آوری سپاهی عظیم اقدام فرمود. گردآوری این سپاه به دلیل توطئۀ منافقین با مشکلات فراوانی روبه‌رو شد. منافقین به طور جدّی به توطئه‌چینی‌های فراوانی دست زدند، آنچنان که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای آماده‌سازی سپاه خود به زحمت افتاد، حتّی برای تشکیل سپاه به دنبال بعضی می‌‌فرستاد تا آنها را برای شرکت در جنگ تحریض نماید. منافقین با نشر اکاذیب در میان مسلمانان، عزم ایشان را برای شرکت در نبرد سُست می‌کردند. ایشان برای شکستن روحیۀ مسلمانان و ایجاد رُعب و وحشت در دل آنان، از قدرت و تجهیزات آنچنانی رومیان سخن می‌‌راندند و یا دوری راه و گرمای شدید را به اذهان مسلمانان القاء می‌کردند.

خلاصه اینکه طرح ایشان این بود که تا آنجا که می‌‌شد، از تعداد سپاه مسلمین بکاهند و در نتیجه، شکست برای پیامبر(ص) و سپاهش حتمی گردد. در این صورت، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در صحنۀ نبرد کُشته می‌‌شد و یا اینکه با قبول شکست، در راه مدینه با حملۀ کینه‌ توزان به شهادت می‌‌رسید.

مرحلۀ دیگر طرح ایشان، کودتا و اشغال مدینه بود و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیلۀ جاسوسان خود از مرکز توطئه و طرح‌های ایشان باخبر گشت.

مرکز توطئه را آتش زد و بر سرشان خراب نمود و برای حفظ مدینه از اشغال ایشان، حضرت علی(علیه السلم) را به جای خود در مدینه ابقاء نمود و آن حدیث ماندگار را ایراد فرمود: «إِنَّ الْمَدِینَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِی أَوْ بِکَ وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی: ای علی! مدینه اصلاح ندارد جز به وجود من یا به وجود تو و تو از من به منزلة هارونی از موسی، جز اینکه پیغمبری پس از من نخواهد بود» [۲۶]. بعد از همۀ تدبیرها و تلاش‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، سی هزار سپاه به رهبری آن حضرت عازم تبوک شدند. بدون جنگ و با نهایت صلابت روم را به عقب راندند و به مدینه بازگشتند. در راه رفت و بازگشت، منافقین به اِعمال فشار و آزار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند تا آنجا که در یکی از گردنه‌های مسیر بازگشت، طرح قتل پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را به اجرا گذاشتند. دوازده نفر از منافقین که هشت نفر ایشان از قریش و چهار نفر آنان اهل مدینه بودند، تصمیم گرفتند که شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از گردنه‌هایی که در میان راه مدینه و شام قرار داشت، رَم دهند و حضرت را در دلِ درّه بیفکنند.

خدا به واسطۀ جبرئیل، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از این توطئه آگاه ساخت و این توطئه نیز با مدیریّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همکاری حذیفة بن یمان و عمّار یاسر خنثی گردید و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سلامت و فاتحانه به مدینه بازگشت [۲۷].

پس از مرور مطالب این بخش درمی‌‌یابیم که توطئه از جانب منافقین قریش برای حذف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او و نیز غصب خلافت به طور رسمی و تشکیلاتی از کی آغاز گردیده است. لازم به ذکر است که از این دوره، مخالفت‌ها در مقابل فرمان‌ها و دستورهای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت علنی آغاز گردیده است، همچنان‌که بعضی از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در خانۀ آن حضرت، نقش رابط و جاسوس را بر عهده گرفتند و اسرار پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) را برای پدرانشان بازگو می‌کردند و این نقش را تا لحظۀ شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به خوبی ایفا می‌‌کردند. خداوند به‌وسیلۀ وحی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را آگاه فرمود [۲۸] و آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) از اعمال و رفتار ایشان بسیار آزرده می‌‌شدند.

حجّةالوداع تا آخرین لحظات عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

سال دهم هجری سالی بود که جبرئیل(علیه السلام) پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از پایان عمرش خبر داد و از جانب خداوند، آن حضرت را مأمور انجام فریضة حجّ و فریضة ولایت نمود [۲۹]. ابلاغ فریضۀ حج جز در حج امکان‌پذیرنبود؛ زیرا دستورها و احکام الهی حج باید در حین مناسک حج آموزش داده شود، امّا اینکه ابلاغ ولایت در موسم حج چه جایگاهی دارد، باید پذیرفت که این بهترین تدبیر الهی بود در هنگامی که جمعیّت بسیاری از مسلمین در یک زمان و یک مکان، آن هم حین اَعمال حج در مکّه اجتماع می‌کنند، امر ولایت به امّت اسلام ابلاغ شود؛ زیرا هر حاجی مبلّغ دیگری برای ابلاغ این پیام خواهد شد و بهترین سوغات حاجی برای خانواده، دوستان و اطرافیان خود بیان وقایع پیش آمده در سفر است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان انبوهی از مسلمانان مراسم را آغاز فرمودند و در عرفات و مِنی، هنگام طواف سوار بر قصواء، مقدّمة ابلاغ ولایت را آغاز کردند و در عرفه خطبۀ نسبتاً طولانی ایراد فرمودند که در اواخر آن حدیث معروف ثقلین است: «أَیُّهَا النَّاسُ! إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ الثَّقَلَیْنِ ـ مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ تَزِلُّوا، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ـ أَنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ: هان! ای مردم! در سخنان من دقّت کنید و بیندیشید. من در میان شما دو چیز گرانبها به جا می‌‌گذارم که اگر به آنها چنگ بزنید، هرگز گمراه نمی‌شوید و نمی‌‌لغزید: یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتم. آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا سَرِ حوض به من رسند» [۳۰]

منافقان با شنیدن این پیام‌ها مرحلۀ جدید اقدام‌های خود را آغاز کردند. آنها به چیزی جز نیل به هدف فکر نمی‌کردند و برای نیل به آن هیچ محدودیّت و مانعی را پس از ایراد سخنان شفّاف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برنمی‌‌تافتند. پس از ایراد خطبه در عرفه، عزم ایشان برای برچیدن وصایت و خلافت علی(علیه السلام) راسخ‌تر گردید. پنج نفر از ایشان در کعبه گرد هم آمدند و عهدنامه‌ای تنظیم کردند و بر سر آن میثاق بستند و تا پای جان هم‌قَسَم شدند. این عهدنامه همان صحیفة ملعونه می‌باشد که پیشتر شرح آن آمد و حضرت علی(علیه السلام) آن را به رُخ برخی از منافقین می‌کشید [۳۱]. اصحاب این صحیفه عبارت بودند از: خلیفۀ اوّل و دوم، ابوعبیدۀ جرّاح، سالم و عثمان، و مفادّ آن این بود که علی را از رسیدن به خلافت منع و خلافت را بین خودشان حفظ کنند. برای همین بود که عُمَر در هنگام مرگ از فقدان ابوعبیدة جرّاح و سالم، مولای حذیفه، اظهار تأسّف می‌‌کرد و می‌‌گفت: «اگر ایشان زنده بودند، بی‌شک خلافت را به آن دو واگذار می‌کردم» [۳۲]. در تعیین عُمَر به عنوان خلیفة دوم هم این جریان آشکار می‌شود. ابوبکر هنگام مرگ، عثمان را طلبید و گفت بنویس: «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم. این آن چیزی است که ابوبکر بن أبی‌قحافه به مسلمانان وصیّت می‌کند. امّا بعد... در اینجا ابوبکر بیهوش شد، عثمان نوشت: امّا بعد... من بر شما عُمَر بن خطّاب را خلیفه قرار دادم و از خیر شما کوتاهی نکردم و چون ابوبکر به هوش آمد، گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: الله‌اکبر! ترسیدی مسلمان‌ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؟ بله، همین را می‌‌خواستم بگویم» [۳۳].

در زمان مرگ عُمَر، او نیز شورا را طوری ترتیب داد که عثمان برای خلیفه شدن رأی بیاورد. این شواهد تاریخی به واسطة اهل سنّت نیز نقل گردیده است و هیچ گونه جایی برای انکار برایشان وجود ندارد. ایشان بعد از هم‌قَسَم شدن با واقعة بزرگتری روبه‌رو شدند؛ واقعه‌ای که نصّ قرآنی هم بر تأیید خلافت حضرت علی(علیه السلام) وارد اذهان بیش از یکصد و بیست هزار مسلمان شده بود. اینجا بود که منافقین برای جلوگیری از پیشرفت و استحکام پایه‌های خلافت و بر باد رفتن آرزوهای بیست‌سالة خود طرح قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را کشیدند تا اینکه در گردنۀ «هرشی» دست به کار شدند و همانند گردنة راه تبوک به مدینه، شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بِرَمانند تا به همراه راکبِ خود به تهِ درّه سقوط کند و باعث مرگ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم شود!

این گروه نیز همان دوازده نفر و با همان ترکیب بودند. این وضعیّت نشان می‌‌دهد که در این مرحله، رویارویی منافقین قریشی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و فرمان‌های الهی آن حضرت دربارۀ خلافت علی(علیه السلام) یک حالت جدّی و تا حدودی علنی به خود گرفته بود، به‌گونه‌ای که عبدالله بن عُمَر می‌‌گوید: «کُنَّا نُخَیِّرُ بَینَ النَّاسِ فِی زَمَن النََّبِیِّ فَنُّخَیِّرُ اَبَابَکرٍ...: در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میان مردم برمی‌‌گزیدیم، پس ابوبکر را برگزیدیم» [۳۴]. در جای دیگر می‌‌گوید: «کُنَّا نَقُولُ وَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) حَیٌّ: أَفضَلُ أُمَّةِ نَبِیٍّ(صلی الله علیه و آله و سلم) بَعدَهُ أَبُوبَکرٍ...: ما می‌‌گفتیم که بهترین فرد امّت پیامبر بعد از او، ابوبکر است، در حالی که پیامبر هم زنده بود» [۳۵].

خلاصۀ فحوای این روایات آن است که قبل از شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جنگ نرمی در سطح جامعۀ مدینه شکل گرفته بود، چون بعد از ورود منافقین به مدینه، اصحاب صحیفه در کعبه و در منزل ابوبکر جلسه‌ای منعقد کردند و حاضران در آن جلسه، مَدعُوِینی بودند از بزرگان بنی‌امیّه؛ مانند معاویة بن أبی‌سفیان، عکرمة بن أبی‌جهل، صفوان بن أمیّه و دیگران مانند بعضی از انصار و ابوموسی اشعری که جمعیّت‌ آنان به بیش از سی نفر می‌‌رسید. از ویژگی‌های این افراد آن بود که ایشان اَشراف و اُمَرای قبیله‌های خود و در نتیجه، تأثیرگذار در جوشش‌های اجتماعی بودند و دو نفر از همسران پیامبر نیز که عُمَر نام آنها را نزد ابن‌عبّاس فاش ساخته بود، جاسوس‌های این تشکیلات در خانۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. در این نشست، صحیفۀ دوم، نوشته شد که متن آن در بخش پیشین آمد. بیعت با علی(علیه السلام) در غدیر شکسته شد و عملیّات آماده‌سازی جامعۀ مدینه آغاز گردید. زمزمۀ برتری ابوبکر و آزادی در اینکه خلیفه از هر تیره و طایفه‌ای می‌‌تواند باشد، بلند شد. بنابراین، جوّ ناآرامی در مدینه پدیدار شد. در این موقع بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مقابله با این بُحران و دفع خطر، دستور تشکیل سپاهی را به فرماندهی اُسامة‌بن زید برای جنگ مقابل رومیان صادر فرمود. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تمام منافقین و اعوان و انصار آنان را که رقم آنان را تا چهار هزار نفر اعلام کرده‌اند، داخل این سپاه کرد [۳۶] و فرمان حرکت داد و چندین بار فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَیشِ اُسَامَةَ: خداوند لعنت کند هر کس را که از حضور در سپاه اُسامة تخلّف ورزد» [۳۷].

تشکیل این سپاه در هفتۀ آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با کار شکنی‌های منافقین همراه بود. منافقین در این مرحله به صورت رسمی و علنی رو در روی پیامبر قرار گرفتند و بهانه‌های بسیاری برای همراه نشدن با این لشکر و نرفتن زیر پرچم اُسامة بن زید آوردند، امّا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با قدرت تمام ایشان را وادار کردند که با این لشکر از مدینه خارج شوند و هر که را از این امر تخلّف کرد، لعن فرمود. این تدبیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای دفع شرّ و خنثی شدن میثاق ایشان برای غصب خلافت بود، تا مدینه از وجودشان پاک گردد [۳۸] و خلافت حضرت علی(علیه السلام) بعد از شهادت ایشان تثبیت گردد. در اینجا ارتباط بین دو همسر پیامبر و پدرانشان این تدبیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را خنثی نمود. ایشان در شب قبل از شهادت، با اصحاب خود از لشکر اُسامة خارج، سپس مخفیانه وارد مدینه شدند و در یک ارتباط دوطرفه با دخترانشان منتظر فرصت برای انجام کارهای لازم شدند. یکی از کارهای مهمّ ایشان، نماز ابوبکر در محراب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که عایشه او را خبر کرد و به او گفت این بهترین فرصت برای توجیه اقدام فردای توست. پس بشتاب و از این فرصت بهرۀ لازم را ببر. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای خنثی کردن توطئة ایشان با سخت‌ترین شرایط، بر روی دوش علی(علیه السلام) و ابن‌عبّاس در مسجد حاضر شد. ابوبکر را کنار زد و خود در حالت نشسته نماز جماعت را با مسلمین اقامه فرمود و بر پایین‌ترین پلّۀ منبر نشست و سخنانی ایراد فرمود. این سخنان، آخرین سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد و در جمع مسلمانان بود. اگر کمی با دقّت به این خطبه توجّه شود، این درک حاصل می‌شود که پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) نوید دوران سیاهی را می‌‌دهد. پیامبر(صلی دالله علیه و آله و سلم) هشدار بزرگی را به مردم می‌‌دهد و با آن حال تب و مریضی، بار دیگر حدیث ثقلین را تکرار و به مردم می‌‌فرماید: «مبادا مانند بنی‌اسرائیل که بر سَرِ جانشین موسی(علیه السلام) اختلاف کردند، اختلاف کنید! مبادا بر سَرِ حوض از شما بپرسم چرا بر سَرِ دو ثقل که در بین شما خلیفه قرار دادم، اختلاف نمودید! ... و بالأخره هشدار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر ارتداد امّت بود [۳۹]. آخرین پردۀ توطئۀ مرحلۀ دوم از جانب منافقین در خانۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اجرا شد و آن هنگامی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آمدن از مسجد به خانه فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی را بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشنوید و اختلاف نکنید. عُمَر که ریاست و کیاست این تشکیلات بر عهده‌اش بود و تمام امور را اداره و مدیریّت می‌‌کرد، با گروهی از منافقین در آنجا حضور داشت. بلافاصله برخاست و با جملۀ سخیفی مانع از این کار شد. او گفت: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر، حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ: این مرد هذیان می‌‌گوید! کتاب خدا ما را کافی است!» [۴۰].

امّت اسلامی به چه چیزی نیازی دارد؟! پیامبر چه می‌‌خواست بگوید که از نظر عُمَر لازم نبود و کتاب خدا کفایت می‌کرد؟! مطلب این نوشته همان چیزی بود که تشکیلات منافقین قریشی به خاطر آن مدّت‌ها بود تلاش می‌کردند و با توطئه‌های پی‌درپی سعی در نابودی آن داشتند. برای موفّقیّت در ممانعت آن، حتّی از کُشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز اِبایی نداشتند. حالْ اوّلین جوانۀ موفّقیّت با عمل عُمَر در پیش روی مسلمانان، در محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او (علیهم السلام) بر شاخۀ آرزوهایشان پدیدار گشت. پس از این واقعة جبران‌ناپذیر، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسیدند، در حالی که عُمَر برای رسیدن به هدف شوم خود صاحب موفّقیّت بزرگی شده بود. توطئه‌های ایشان در این مدّت، یعنی از غدیر تا رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، مثمر ثمر واقع شده بود و ایشان منتظر فراهم آمدن زمینه برای اجرای آخرین مرحلة توطئة خود شدند که همان غصب خلافت بود.

بعد از شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

یکی از برنامه‌های منافقین برای رسیدن به هدف خود، ایجاد زمینه برای باور مردم بود، به صورتی که ابتدا با جعل حدیث از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شایعه کردند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است نبوّت و خلافت در یک جا جمع نمی‌شود و خداوند نصیب ما اهل بیت را در آخرت قرار داده است [۴۱]. با این شعار، پایه‌های خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را سُست کردند. حالا هر گروهی به این باور رسیده بود که خلافت به هیچ گروه خاصّی تعلّق ندارد و این باور و تحریک بعضی از منافقین انصار که در جلسه‌های توطئه‌چینی مأمور به این تحریک شده بودند، مانند عُوَیم بن ساعدة، اسید بن خُضَیر، بشیر بن سعد خزرجی، باعث شد انصار که به حقْ نقش بسزایی در شکل‌گیری و رشد حکومت اسلامی داشتند، مدّعی این خلافت شوند و بدون اینکه متوجّه باشند، بازیچة توطئه‌های منافقین شدند و سقیفه را بر پا کردند. اگر با دقّت به سقیفه توجّه شود، این نکتة حائز اهمیّت به دست می‌‌آید که در تمام جریان سقیفه، بحث و گفتگو پیرامون لیاقت و برتری انصار نسبت به دیگر گروه‌ها بود. اگرچه سعد بن عبادة به عنوان نامزد رهبری و خلیفه معرّفی شد، امّا هیچ بیعتی واقع نشد. وقتی جلسه خوب آماده شد، عوامل منافق انصاری، عُمَر را که منتظر ایشان بود، خبر کردند (ر.ک؛ طبری، ۱۳۶۳، ج ۳ :۲۰۶). او هم مخفیانه ابوبکر و ابوعبیدة جراح را خبردار کرد و وارد سقیفه و داخل بحث و گفتگوی ایشان شدند. در تاریخ، این نکته به صورت واضح مطرح است که کم‌کم صحبت انصار برای خلافت رو به سوی حضرت علی(علیه السلام) می‌رود: «اِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) أَوصَی إِلَی عَلِیٍّ(علیه السلام): (در سقیفه) مردم می‌‌گفتند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به خلافت علی(علیه السلام) وصیّت فرموده است» [۴۲]. منذِر بن أبی‌أرقم نیز برخاست و به مدّعیان خلافت گفت: «در میان مهاجر مردی هست که اگر برای به دست گرفتن زمام امور دست دراز کند، کسی با او مخالفت نمی‌کند. منظور منذر بن أبی‌أرقم، علیّ بن أبی‌طالب بود» [۴۳].

در پی این سخن، جوّ سقیفه به هم ریخت و سر و صدای حاضران از هر طرف برخاست. انصار در یک لحظه فهمیدند چه کلاهی بر سرشان رفته است و چگونه بازیچه قرار گرفته‌اند، لذا همه یکصدا فریاد می‌‌زدند که ما فقط با علی بیعت می‌کنیم. عُمَر از گرایش شدید انصار به علی ترسید و اندیشید که این جلسه‌ای که با ترفند بسیار ظریف بر پا گشته، اکنون به نفع علی(علیه السلام) تمام می‌شود و تمام نقشه‌های ایشان، یعنی اصحاب صحیفة ملعونه، بر باد می‌رود، لذا با عجله به ابوبکر گفت دستت را دراز کن. آنگاه او و چند نفر از انصار از گروه توطئه، ابوعبیده و سالم با ابوبکر بیعت کردند و کار را به اتمام رساندند و آن کاری را که نباید می‌‌شد، به سرانجام دلخواه منافقان رسید. وقتی بیعت انجام شد، منافقان حاضر در جلسه برای بیعت به سمت ابوبکر هجوم آوردند. تاریخ گواهی می‌‌دهد که بسیاری از انصار حاضر در جلسه و از جمله اطرافیان سعد بن عبادة و خود سعد بن عبادة و خانواده‌اش از بیعت خودداری کردند [۴۴].

اصحاب صحیفه، ابوبکر را در میان خود قرار دادند و به مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بردند و افراد آنان، چنان‌که ذکر شد، جمعیّتی بالغ بر چهار هزار نفر بود، مراحل اوّلیّة تثبیت خلافت ابوبکر را به پایان رساندند. ایشان به سرکردگی عُمَر چنان رُعب و وحشتی در مدینه ایجاد کردند که تا مدّت‌ها مردم مدینه، حتّی بزرگان آن مانند أبیّ‌بن کعب جرأت بیرون آمدن از خانه‌هایشان را نداشتند، حتّی بعضی هم که میل شدید به بیعت با علی(علیه السلام) را داشتند، به خانة آن حضرت پناه بردند و در کنار ایشان مانده بودند. اینجا بود که شیطان قول خود را برای اغواء و گمراهی مردم به انجام رساند و به‌وسیلة عوامل و یارانش، امّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به انحراف و ضلالت کشاند و تا به امروز این امّت از اختلاف و انشقاق که در آن روز برایش رقم زدند، رنج می‌‌برد و برای نیل به امّت واحد، ظهور قائم آل محمّد(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انتظار می‌کشد.

امّت و پذیرش توطئه

آنچه که همواره ذهن آدمی را به خود مشغول می‌‌دارد و آزار می‌‌دهد، این است که چگونه امّت اسلامی که در غدیر خُم حضور داشتند و در مدینه همواره سفارش‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد علی(علیه السلام) و اهل ‌بیت او و وصایت و خلافت ایشان را به چشم خود دیدند و با گوش خود شنیدند، از فرمان الهی در غدیر خُم روی برتافتند و از حاصل سقیفه تمکین نمودند؟! برای رسیدن به پاسخ این سؤال باید امّت اسلامی صدر اسلام را با یک تجزیه و تحلیل عمیق و کامل مورد بررسی و شناسایی قرار داد. بخشی از امّت اسلام را گروهی به نام منافقین تشکیل می‌‌دادند که با بررسی تاریخ صدر اسلام و مطابقت آن با فرمایش‌های قرآن کریم در دو سورة منافقون و توبه می‌‌فهمیم که منافقین در امّت اسلامی به دو گروه تقسیم می‌شوند. اگرچه این دو گروه در اَعمال و رفتارشان نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اسلام مشابهت‌هایی دارند، ولی اساساً دو اصالت متفاوت دارند. گروه اوّل منافقان که سورة منافقون برای معرّفی ایشان نازل گردید، همان منافقین مدینه و گروه انصار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشند که سرکردۀ ایشان عبدالله‌بن أُبیّ بود و علّت دشمنی او با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دین اسلام به یک رویداد مهم در زندگی او بازمی‌‌گشت. بزرگترین قبایلی که مردم یثرب را تشکیل می‌‌دادند، عبارت بودند از قبیله‌های اَوس و خزرج. این دو قبیله، عمدة جمعیّت یثرب را به خود اختصاص داده بودند. برای ریاست بر یثرب همواره بین ایشان جنگ و نزاع رُخ می‌‌داد، به گونه‌‌ای که در این رقابت هر کدام کُشته و مجروح بسیاری می‌‌دادند. به همین دلیل، این شهر هیچ گاه پیشرفت نمی‌کرد. مدّت‌ها بود که این دو قبیله از راه مذاکره و گفتگو سعی بر این داشتند تا بر امارت فردی بر کُلّ یثرب اتّفاق نظر پیدا کنند و شخص نامزد برای این پُست و مقام، عبدالله بن أبیّ بود. عبدالله بن أُبیّ کار را تمام شده می‌‌دانست، لذا تاج امیری خود را نیز سفارش داده بود. از طرفی دیگر، آوازة حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) به گوش ایشان رسیده بود و در طیّ دو مرحله که در تاریخ به عنوان مذاکرات عَقَبة اَولی و عَقَبة ثانیه معروف است، مذاکراتی انجام پذیرفت تا آن حضرت به یثرب بیاید و با رهبری او همة مردم مدینه مسلمان شوند و یک ملّت یکپارچه در مقابل دشمنان از پیامبر اسلام حمایت کنند.

پس از این توافق‌ها، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یثرب رفت. با رهسپار شدن آن حضرت، اسلام یثرب را فراگرفت. تأثیر آمدن اسلام به یثرب آنقدر بالا بود که اختلاف‌های قبیله‌ای کم‌فروغ شد و موضوع ریاست عبدالله بن أُبیّ منتفی گردید. نام این شهر متأثّر حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینةالنّبی تغییر یافت و بدین نام مشهور گردید. عبدالله بن أبّی بعد از مدّتی بر اثر بیماری سخت در سال ششم هجری درگذشت [۴۵]. با مرگ عبدالله‌بن أُبیّ کار این گروه از منافقین که آنها را گروه اوّل منافقین می‌‌نامیم، ضعیف شد و کم‌کم در سایۀ گروه دوم منافقین قرار گرفتند و با مدیریّت آنان در ضربه زدن به اسلام کوشیدند. آنچه باید دانست این است که منافقین انصار با تمام آنچه انجام دادند، هرگز نتوانستند تأثیری ماندگار در مقابل حرکت اسلام و پیشرفت‌های آن داشته باشند.

امّا گروه دوم منافقان که از مهاجرین و اکثر ایشان قریشی بودند، چه به لحاظ ساختار و چه به لحاظ رفتار از پیچیدگی‌های خاصّی برخوردار بودند. اوّلین هسته‌های تشکیل‌دهندة این گروه مسلمانانی بودند که در همان سال‌های اوّل ظهور اسلام در مکّه ایمان آوردند. یکی از فایده‌های اسلام برای اسلام‌آورنده این بود که او را از گذشته‌اش جدا می‌کرد؛ یعنی شخصیّت یک مسلمان از ابتدای مسلمانی‌ او شکل می‌‌گرفت و شخصیّت، رفتارها و عناوین او در گذشته دیگر مورد توجّه قرار نمی‌‌گرفت و یا حتّی به فراموشی سپرده می‌‌شد، لذا بعضی افراد که دارای شخصیّت‌های پَست اجتماعی بودند و یا به بدنامی شهره بودند و یا حتّی افرادی که به دلیل جنایت‌های خود نسبت به مسلمانان تحت تعقیب بودند، با اسلام آوردن از تمام گذشتة خود جدا می‌‌شدند و با شخصیّت جدید مسلمانی از وضعیّت بسیار مطلوبی برخوردار می‌‌شدند. اینان غالباً از روح ایمان واقعی محروم و نسبت به معارف آن بیگانه بودند.

گروه دیگری از منافقین، افرادی بودند که اسلام را موقعیّت مناسبی برای پیشرفت شخصی خود می‌‌پنداشتند و با آرزوها و آمال خاصّی به آن می‌‌گرویدند و در طول عمر مسلمانی خویش همواره سعی در شاخص نشان دادن خود در بین مسلمانان داشتند. گروه دیگری از روی اجبار، آنگونه که چارة دیگری برایشان وجود نداشت، مسلمان شدند؛ مانند مشرکین و یا کافرانی که در جنگ شکست می‌‌خوردند و برای حفظ جان و مال خویش به مسلمانی‌ ایشان پناه می‌‌بردند. از جملة این افراد، «طُلَقاء» در فتح مکّه را می‌‌توان نام برد. گروهی نیز به خاطر ایجاد روابط خویشاوندی سببی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان شدند. گروهی نیز اشتباهی مسلمان شدند؛ یعنی اوّل با فکر و هدف خاصّی مسلمان شدند، بعدها از مسلمان شدن خود پشیمان شدند، امّا از ترس جان به ظاهر مسلمان باقی ماندند. این گروه را بیشتر، یهودیان تازه‌مسلمان تشکیل می‌‌دادند.

خلاصه اینکه همة این افراد هسته‌های تشکیل‌دهندة گروه دوم منافقین بودند. رفتار ایشان نیز بدین گونه بود که سعی می‌کردند خود را از بهترین صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشان دهند، لذا طرح فامیل شدن با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز ریختند و اکثر آنان دختران و خواهرانشان را به عقد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آوردند و یا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای ازدواج دختر گرفتند. در هنگام نماز نیز همواره در صف اوّل و پُشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌‌ایستادند. هرگاه پیامبر در جنگی شرکت می‌کرد، هرچند آنجا در صف‌های آخر می‌‌ایستادند و از خود رشادتی نشان نمی‌‌دادند، امّا حضور خویش را به رُخ همگان می‌کشاندند. این گروه از منافقین برای رسیدن به آمال و آرزوهای خویش، خود را در صف اوّل مسلمین قرار می‌‌دادند. با این روش، خود را به عنوان صحابی رتبۀ اوّل به جامعة اسلامی شناساندند تا بتوانند در بالاترین سطح بر امّت اسلامی تأثیرگذار باشند. ایشان نیز از ایمان به خدا و رسول او بهره‌ای نداشتند، به طوری‌که بعضی از آنها، آنگونه که گفته‌اند و در تاریخ وارد شده است، خدا و معاد را باور نداشتند و یا حتّی طرح قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ریختند و با دُخت گرامی او آن طور رفتار کردند که منجر به شهادت آن بانوی گرامی شد. خداوند در سورۀ توبه ایشان را به جامعۀ اسلامی معرّفی فرموده است. همچنین در آیۀ ۱۳ سورۀ مدّثّر نخستین هستۀ منافقان را معرّفی نمود. در این آیه، خداوند مردم مکّه را به چهار دستۀ کافران، اهل کتاب، مؤمنان و بیماردلان تقسیم فرمود. منافقان را با عبارت (وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ) در برابر سه دستۀ دیگر قرار داد و به کار شکنی‌های آنان اشارت فرمود. حال می‌‌توان به جواب رسید. تمام منافقین عزم خود را برای رسیدن به هدف‌ خویش، یعنی نابود ساختن حقّ علی(علیه السلام) در خلافت و حقّ بهره‌مندی امّت از وجود کامل و شامل آن یگانه رادمرد تاریخ اسلام، جزم نمودند. ایشان از هیچ فکر و عمل علیه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فروگذاری نکردند؛ اموری مثل توطئۀ قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، جعل حدیث، مخالفت آشکار با فرمان‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، توهین به آن بزرگوار، مشوّش ساختن افکار عمومی نسبت به حضرت علی (علیه السلام)، اینکه او حریص به حکومت و امارت می‌باشد و... . ایجاد فضای خفقان و رُعب و وحشت، امّت مسلمان را در خانه‌ها حبس کرد و جعل حدیث و شهادت دروغ بر صحّت حدیثِ عدم خلافت اهل بیت، دسته‌ای از مسلمانان بی‌بصیرت را نیز مرّدد ساخت... .

سرانجام توطئه

همان‌گونه که گفته آمد، منافقین با توطئه‌های پی‌در‌پی در سایة میثاقی به نام صحیفة ملعونه، به هدف‌ خود که همانا عزل علی(علیه السلام) از خلافت و غصب این جایگاه از سوی اصحاب صحیفه بود، نائل آمدند و با اجماع منافقین، ابوبکر را بر مسند خلافت نشاندند؛ خلافتی که با کودتا و به پشتوانة چهارهزار نیروی تحت فرمان اَشراف منافقین حاصل شد. سرتاسر مدینه در خفقان بود. جنازۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دوشنبه تا چهارشنبه روی زمین بود و مدّعیان خلافت مشغول استحکام پایه‌های قدرت و گرفتن بیعت از مردم بودند. حضرت علی(علیه السلام) همراه بنی‌هاشم بدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تجهیز کردند و بعد از دو روز و پس از زیارت مسلمانان و نماز بر پیکر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، آن حضرت را به خاک سپردند.

عبّاس بن عبدالمطّلب همراه برخی دیگر، حضرت علی(علیه السلام) را متّهم به کوتاهی کرد و از او فاصله گرفت. دستگاه خلافت از این موضوع نهایت استفاده را کرد و برای تطمیع او و فرزندانش وارد کار شد. حضرت علی(علیه السلام) طبق وصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به تکفین و تدفین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در این حین، کار خلافت به وسیلۀ منافقین یکسره شد. عبّاس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در آن موقعیّت از علی(علیه السلام) خواست وارد معرکه شود و پیشنهاد اوّلین بیعت با او را داد، امّا علی(علیه السلام) فرمود که طبق وصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اوّل باید این کار را به پایان برسانم. آنگاه که مردم دچار اضطراب و سردرگمی شدند، جز علی و بنی‌هاشم، ابوذر، مقداد، سلمان و عدّه‌ای اندک، کسی باقی نماند. عُمَر به ابوبکر گفت: همة مردم با تو بیعت کردند، جز این مرد و اهل بیت او و این چند نفر. اکنون به سراغ او بفرست. ابوبکر ابتدا «قنفُذ»، پسر عموی عُمَر، را به سراغ حضرت علی(علیه السلام) فرستاد و به او گفت به علی بگو: «خلیفة پیامبر را اجابت کن». حضرت علی(علیه السلام) در جواب فرمود: «به خدا قسم! پیامبر تو را خلیفه قرار نداد و تو خوب می‌‌دانی که خلیفة پیامبر کیست» [۴۶].

حضرت علی(علیه السلام) سه شب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بر چهارپایی سوار نمود، در حالی که حسنین (علیهماالسّلام) همراه ایشان بودند. به دَرِ خانۀ انصار و مهاجرین رفت، امّا ایشان عذر آوردند و گفتند: دیر شده است؛ زیرا با ابوبکر بیعت کرده‌ایم. ایشان بیعت با علی(علیه السلام) را به فراموشی سپردند، امّا به خاطر ترس بر بیعت با ابوبکر باقی ماندند. بیعت نکردن حضرت علی(علیه السلام) و اهل بیت و کسانی که از شرِّ فتنه به خانة او پناهنده شده بودند، باعث شد اصحاب صحیفه به خانة حضرت زهرا (سلام الله علیها) یورش برند و خانه را با اهل بیت آن به آتش کَشند [۴۷]. حضرت زهرا(سلام الله علیها) بر اثر صدماتی که در این آتش‌سوزی دید، پس از ۷۵ یا ۹۵ روز بعد از شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسید. حضرت علی(علیه السلام) بعد از تدفین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حسب امر آن حضرت در خانه ماند تا قرآن را جمع‌آوری کند و به صورت یک کتاب مدوّن درآورد. عُمَر آن قرآن را رَد کرد و به علی(علیه السلام) گفت: «ما را به قرآن تو نیازی نیست» [۴۸].

نتیجه‌گیری

۱ـ واقعۀ غدیر خُم و نصب حضرت علی(علیه السلام) در آن روز، نه تنها از جانب بسیاری از مورّخین و محدّثین نقل و مورد تأیید واقع شده است، بلکه بحث خلافت حضرت علی(علیه السلام) پیش از غدیر خُم که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن تصریح داشته نیز در تاریخ منعکس شده است.

۲ـ جریان غصب خلافت از جانب دیگران کاری از پیش طرّاحی شده بوده است، لذا عدّه‌ای بعد از جدّی شدن خلافت حضرت علی(علیه السلام) با دستور الهی (طبق آیه تبلیغ)، با تهیّة صحیفه‌ای طرح خود را عملیّاتی کردند.

۳ـ سقیفۀ بنی‌ساعده برای به خلافت رساندن خلفاء تشکیل نگردید، بلکه تشکیل آن به خاطر جنگ نرمی بود که خلفاء و یاران ایشان برای ویران کردن پایه‌های خلافت حضرت علی(علیه السلام) آغاز نموده بودند و ایشان از تشکیل آن خرسند شدند و بهرۀ لازم را به نفع خود مصادره کردند، لیکن همگان باید بدانند که سرانجام، پیروزی با مؤمنان است، چون خداوند با آنان است: «وَانَّ اللهَ مَعَ المُؤمِنِینَ» [۴۹].

منبع

سراج منیر سال پنجم زمستان ۱۳۹۳ شماره ۱۷.

منابع و مآخذ

قرآن کریم.

نهج‌البلاغه.

  1. ابن أبی‌الحدید، عبدالحمید بن هبةالله. (۱۴۰۴ق.). شرح نهج البلاغه. ۱۰جلد. چاپ اوّل. قم: مکتبة آیةالله المرعشی النّجفی.
  2. ابن‌جریر طبری، ابوجعفر محمّد. (۱۳۶۳). تاریخ طبری، ترجمة ابوالقاسم پاینده. ج ۴. چاپ سوم. تهران: انتشارات اساطیر.
  3. ــــــــــــــــــــــــــــــــ . (۱۴۱۵ق.). مسترشد. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة الثّقافة الإسلامیّة.
  4. ابن‌حنبل، احمد. (بی‌تا). مسند احمد. لبنان ـ بیروت: دار صادر.
  5. ابن‌خلّکان، ابوالعبّاس شمس‌الدّین. (۱۹۷۰م.). وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان. لبنان: دارالثّقافة.
  6. ابن‌سعد، محمّد بن سعد. (۱۳۴۷). طبقات الکبری. بیروت: دارالصّادر.
  7. ابن‌طاووس، علیّ بن موسی. (۱۴۰۹ق.). إقبال الأعمال. چاپ دوم. تهران: دار الکُتُب الإسلامیّة.
  8. ابن‌قتیبة الدّینوری، ابومحمّد. (بی‌تا). الإمامة و السیاسة؛ مصادر سیرة پیامبر و ائمّه. تحقیق طه محمّد الزّینی. القاهرة: مؤسّسة الحلبی و شرکاه للنّشر و التّوزیع.
  9. ابن‌هشام، عبدالملک. (۱۳۸۵). سیرة النّبویّة. ترجمة سیّد هاشم رسولی محلاّتی. چاپ دهم. تهران: کتابچی.
  10. امینی، عبدالحسین. (۱۴۱۶ق.). الغدیر. چاپ اوّل. قم: مرکز الغدیر.
  11. بخاری، محمّد بن اسماعیل. (۱۴۰۱ق.). صحیح البخاری. استانبول: دار الفکر.
  12. جعفریان، رسول. (۱۳۸۹). تاریخ خلفاء. چاپ هشتم. قم: دلیل ما.
  13. جوهری، ابوبکر. (۱۴۱۳ق.). السقیفة و فدک. تحقیق محمّدهادی امینی. چاپ دوم. لبنان ـ بیروت: شرکة الکتبی للطّباعة و النّشر.
  14. سبحانی، جعفر. (۱۳۸۹). فروغ ابدیّت. چاپ بیست و نهم. قم: بوستان کتاب.
  15. سجستانی، ابوداود سلیمان بن اشعث. (۱۴۱۰ق.). مسند أبی داوود. چاپ اوّل. بیروت: دارالفکر.
  16. طباطبائی سیّد محمّدحسین. (۱۳۷۰). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمة سیدّ محمّدباقر موسوی همدانی. چاپ چهارم. قم: بنیاد علمی و فکری علاّمه.
  17. عسکری، سیّد مرتضی. (۱۳۸۸). سقیفه. چاپ دوم. تهران: منیر.
  18. ــــــــــــــــــــــ . (۱۳۸۷). عبدالله بن سبأ. چاپ ششم. قم: دانشکدة اصول‌الدّین.
  19. غزّالی، امام ابوحامد محمّد. (۱۳۸۵ق.). سرّ العالمین. چاپ دوم. نجف: مکتبة الثّقافة الدینیّة.
  20. کراجکی، محمّد بن علی. (۱۴۱۰ق.). کنز الفوائد. چاپ اوّل. قم: دار الذّخائر.
  21. مادلونگ، ویلفرد. (۱۳۸۸). جانشینی محمّد(ص). ترجمة احمد نمایی و جواد قاسمی. چاپ چهارم. مشهد: آستان قدس رضوی.
  22. مجلسی، محمّدباقر. (۱۳۹۲ق.). بحارالأنوار؛ الجامعة لدُرر أخبار الأئمّة الأطهار. ۱۱۱ جلد. تهران: مکتبة الإسلامیّة.
  23. هلالی، سلیم بن قیس. (۱۴۱۶ق.). أسرار آل محمّد (علیهم‌السّلام). به کوشش محمّدباقر انصاری زنجانی خویینی. قم: منشورات دلیل ما.
  24. یعقوبی، احمد. (بی‌تا). تاریخ یعقوبی. قم: مؤسّسة نشر فرهنگ و اهل بیت.

پانویس

  1. محمد حسین بیات؛ دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی. محمد ابراهیم نوری همدانی؛ کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی.
  2. (ر.ک؛ عسکری، ۱۳۸۸: ۷۰)
  3. (ابن أبی‌الحدید، ۱۴۰۴ق.، ج۲: ۵۰)
  4. (بخاری، ۱۴۰۱ق.، ج ۸: ۲۵)
  5. (ابن أبی‌الحدید، ۱۴۰۴ق.، ج ۱: ۲۸۴).
  6. (ر.ک؛ ابن‌خلّکان، بی‌تا، ج ۱: ۶۰)
  7. (امینی، ۱۴۱۶ق.، ج ۱: ۴۲۴)
  8. (غزّالی، ۱۳۸۵ق.: ۲۱)
  9. (المائده/۶۷)
  10. (برخی از آنها عبارتند از: جلد ۲ شرح ابن أبی‌الحدید؛ جلد ۳ تاریخ طبری؛ جلد ۳ الطّبقات الکبری؛ جلد ۴ سیرة ابن هشام ؛ جلد ۱ الإمامة و السّیاسة؛ سقیفه و فدک جوهری و...)
  11. (نهج‌البلاغه/ خ ۶۷)
  12. (جوهری، ۱۴۱۳ق.: ۵۳)
  13. (ر.ک؛ مجلسی، ۱۳۹۲ق.، ج ۲۸: ۸۹)
  14. (ر.ک؛ ابن‌هشام، ۱۳۸۵، ج ۲: ۲۱۵)
  15. (مادلونگ، ۱۳۸۸: ۳۱)
  16. (عسکری، ۱۳۸۸: ۵۴ و ۵۵)
  17. (جعفریان، ۱۳۸۹: ۲۳۲)
  18. (التّحریم/۳)
  19. (عسکری، ۱۳۸۸: ۳۰)
  20. (ابن‌حنبل، بی‌تا، ج ۱: ۱۰۹)
  21. (مجلسی، ۱۳۹۲ق.، ج ۲۸: ۱۰۵)
  22. (البقره/۷۹)
  23. (النّساء/۱۰۸)
  24. (ابن‌طاووس، ۱۴۰۹ق.، ج۱: ۴۵۵)
  25. (الزّخرف/۸۰ـ۷۹)
  26. (کراجکی، ۱۴۱۰ق.، ج ۲: ۱۸۱)
  27. (ر.ک؛ سبحانی، ۱۳۸۹: ۸۷۸)
  28. (التّحریم/۴ـ۳)
  29. (ر.ک؛ مجلسی، ۱۳۹۲ق.، ج ۳۷: ۲۰۱)
  30. (همان، ج ۲۷: ۶۹).
  31. (ر.ک؛ هلالی، ج ۲: ۲۳۱ و ۲۳۲)
  32. (جوهری، ۱۴۱۳ق.: ۸۴)
  33. (عسکری، ۱۳۸۸: ۳۱؛ به نقل از تاریخ طبری)
  34. (بخاری، ۱۴۰۱ق.، ج ۵: ۲۴۳)
  35. (سجستانی، بی‌تا: ح ۴۶۲۸)
  36. (ر.ک؛ عسکری، ۱۳۸۷: ۹۲)
  37. (جوهری، ۱۴۱۳ق.: ۷۷)
  38. (همان: ۸۳)
  39. (ر.ک؛ مجلسی، ۱۳۹۲ق.، ج ۲۸: ۱۱۱)
  40. (هلالی، ۱۴۱۶ق.: ۸۷۷ و بخاری، ۱۴۰۱ق.، ج ۱: ح۱۱۴)
  41. (ر.ک؛ هلالی، ۱۴۱۶ق.، ج ۲: ۶۳۶)
  42. (جوهری، ۱۴۱۳ق.: ۵۲)
  43. (یعقوبی، بی‌تا، ج ۲: ۱۲۳)
  44. (ر.ک؛ ابن‌قتیبة دینوری، بی‌تا: ۱۷)
  45. (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۰، ج ۱۹: ۵۷۴)
  46. (هلالی، ۱۴۱۶ق.، ج ۲: ۵۸۶۳)
  47. (ر.ک؛ جوهری، ۱۴۱۳ق.: ۴۱)
  48. (مجلسی، ۱۳۹۲ق.، ج ۹۲: ۴۲)
  49. (الأنفال/۹)