۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۷۷: | خط ۲۷۷: | ||
اگر صاحب غدير درباره بزرگترين فضيلت خود شعر گفته همه شاعران غديرى به او اقتدا كرده زيباترين ها را تقديم او خواهند كرد و گوش اجتماع را از نواى غدير پر خواهند ساخت. | اگر صاحب غدير درباره بزرگترين فضيلت خود شعر گفته همه شاعران غديرى به او اقتدا كرده زيباترين ها را تقديم او خواهند كرد و گوش اجتماع را از نواى غدير پر خواهند ساخت. | ||
اگر معاويه كه نَه نسبى و نَه سابقه اى و نَه آبرويى دارد، به خود جرئت دهد كه بر درياى فضائل يعنى على بن ابى طالب عليه السلام فخرفروشى كند، بايد اذعان كرد كه شرايط حساسى در تاریخ اسلام پيش آمده كه بايد با آن مقابله كرد. | اگر معاويه كه نَه نسبى و نَه سابقه اى و نَه آبرويى دارد، به خود جرئت دهد كه بر درياى فضائل يعنى على بن ابى طالب عليه السلام فخرفروشى كند، بايد اذعان كرد كه شرايط حساسى در [[تاریخ]] [[اسلام]] پيش آمده كه بايد با آن مقابله كرد. | ||
با در نظر گرفتن اين حساسيت، اميرالمؤمنين عليه السلام هم كارى كه تا آن روز براى غدير نكرده بود انجام داد. شعرى سرود و براى معاويه فرستاد كه يک بيت آن درباره غدير بود. | با در نظر گرفتن اين حساسيت، اميرالمؤمنين عليه السلام هم كارى كه تا آن روز براى غدير نكرده بود انجام داد. شعرى سرود و براى معاويه فرستاد كه يک بيت آن درباره غدير بود. | ||
خط ۲۸۵: | خط ۲۸۵: | ||
چه زيباست كه صاحب غدير درباره غديرش بسرايد و ما گوش به نواى جانفزاى او بسپاريم. اما جالب تر آن است كه بدانيم اين اشعار در پاسخ به نماينده سقيفه است كه خواست فخرى بفروشد و سَرى بلند كند. | چه زيباست كه صاحب غدير درباره غديرش بسرايد و ما گوش به نواى جانفزاى او بسپاريم. اما جالب تر آن است كه بدانيم اين اشعار در پاسخ به نماينده سقيفه است كه خواست فخرى بفروشد و سَرى بلند كند. | ||
ماجرا از اين قرار بود كه معاويه در نام هاى به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت: | ماجرا از اين قرار بود كه معاويه در نام هاى به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت: | ||
وقتى حضرت نامه او را خواند فرمود: آيا پسر هند جگرخوار فضايل خود را به رخ من مى كشد؟ در پاسخ او اين اشعار را بنويسيد. سپس حضرت اشعارى سرودند كه وجوب ولايت در غدير را در آن بيان كردند، و رضايت امت در امر ولايت را گوشزد كردند، و با خطابى قاطع در آخر آن اشاره كردند كه هر كس نمى پذيرد جا دارد از غصه بميرد! | اى ابا الحسن، من فضايل بسيارى دارم: پدرم در جاهلیت آقا بود! من در اسلام پادشاه شده ام! من دايى مؤمنين و كاتب وحى هستم! | ||
وقتى حضرت نامه او را خواند فرمود: آيا پسر هند جگرخوار فضايل خود را به رخ من مى كشد؟ در پاسخ او اين اشعار را بنويسيد. | |||
سپس حضرت اشعارى سرودند كه وجوب ولايت در غدير را در آن بيان كردند، و رضايت امت در امر ولايت را گوشزد كردند، و با خطابى قاطع در آخر آن اشاره كردند كه هر كس نمى پذيرد جا دارد از غصه بميرد! | |||
مُحَمّد النَبىّ اَخى وَ صِنوى | مُحَمّد النَبىّ اَخى وَ صِنوى | ||
خط ۳۰۹: | خط ۳۱۳: | ||
لِمَن يَلقَى الإله غَداً بِظُلمى | لِمَن يَلقَى الإله غَداً بِظُلمى | ||
يعنى: محمدِ نبى صلى الله عليه و آله برادر و پسرعموى من، و حمزه سيدالشهداء عموى من است | يعنى: محمدِ نبى صلى الله عليه و آله برادر و پسرعموى من، و حمزه سيدالشهداء عموى من است. | ||
پاسخ كوتاه و پر محتوا با سندى به نام | پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود نسبت به شما را براى من نيز واجب كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در صاحب اختيارى امت وصى خود قرار داد، و اين با رضايت شما به حكم من بود. آگاه باشيد! هر كس مى خواهد به اين مطلب ايمان آورد و گرنه از غصه بميرد! پس واى و واى و واى بر كسى كه فردا در حالى كه به من ستم كرده خدا را ملاقات كند. | ||
پاسخ كوتاه و پر محتوا با سندى به نام [[غدیر]]، آن قدر شكننده بود كه وقتى معاويه پاسخ اميرالمؤمنين عليه السلام را خواند گفت: | |||
اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى طالب تمايل پيدا نكنند! | |||
وقتى معاويه پاسخ اميرالمؤمنين عليه السلام را خواند گفت: اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى طالب تمايل پيدا نكنند!<ref>روضة الواعظين: ص ۷۶. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۳۸ ح ۳۹. ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام: ص ۱۰۵.</ref> | وقتى معاويه پاسخ اميرالمؤمنين عليه السلام را خواند گفت: اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى طالب تمايل پيدا نكنند!<ref>روضة الواعظين: ص ۷۶. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۳۸ ح ۳۹. ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام: ص ۱۰۵.</ref> | ||
خط ۳۱۷: | خط ۳۲۵: | ||
۲۱. در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به ميدان آمد در حالى كه از يک سو غرق اسلحه بود و از سوى ديگر قرآنى را جلوى اسلحه اش گرفته بود و اين آيه را مى خواند: «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم...». | ۲۱. در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به ميدان آمد در حالى كه از يک سو غرق اسلحه بود و از سوى ديگر قرآنى را جلوى اسلحه اش گرفته بود و اين آيه را مى خواند: «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم...». | ||
علقمه مى گويد: من خواستم به مبارزه او بروم ولى اميرالمؤمنين عليه السلام | علقمه مى گويد: من خواستم به مبارزه او بروم ولى اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: | ||
به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاک شديد. در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد. سپس حضرت شمشير كشيده سر از تنش جدا كردند.<ref>مناقب ابن شهر آشوب: ج ۳ ص ۸۰ .</ref> | «بر سر جايت باش»! و خود حضرت به جنگ او رفتند. ابتدا به او فرمودند: آيا مىشناسى نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه! حضرت فرمود: | ||
به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاک شديد. | |||
در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد. سپس حضرت شمشير كشيده سر از تنش جدا كردند.<ref>مناقب ابن شهر آشوب: ج ۳ ص ۸۰ .</ref> | |||
۲۲. در دوران خلافت ظاهرى پنج ساله اميرالمؤمنين عليه السلام، يک سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه نماز جمعه را به مسئله غدير اختصاص دادند و پس از حدود ۲۵ سال - كه خلفاى غاصب سعى در فراموشى غدير داشتند - براى اولين بار آن روز را عيد رسمى قرار دادند و درباره آن سخن گفتند. | ۲۲. در دوران خلافت ظاهرى پنج ساله اميرالمؤمنين عليه السلام، يک سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه نماز جمعه را به مسئله غدير اختصاص دادند و پس از حدود ۲۵ سال - كه خلفاى غاصب سعى در فراموشى غدير داشتند - براى اولين بار آن روز را عيد رسمى قرار دادند و درباره آن سخن گفتند. | ||
خط ۳۲۵: | خط ۳۳۷: | ||
از جمله فرمودند: خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براى شما جمع كرده است ... . خداوند دينى را قبول نمى كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسک به دستاويزهاى او و اهل ولايتش نظام مى يابد. | از جمله فرمودند: خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براى شما جمع كرده است ... . خداوند دينى را قبول نمى كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسک به دستاويزهاى او و اهل ولايتش نظام مى يابد. | ||
اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده اش درباره انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد ... ، و براى او حفظ از | اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده اش درباره انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد ... ، و براى او حفظ از [[منافقین]] را ضمانت نمود. | ||
خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن ساخت. امروز روز عظيم الشأنى است ... ، و روز كمال دين است. | |||
پس از نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به مجلس جشنى كه [[امام حسن مجتبی علیه السلام|امام مجتبی علیه السلام]] در منزلشان گرفته بودند رفتند و در آنجا اطعام و پذيرايى مفصلى از شركت كنندگان به عمل آمد.<ref>بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵،۱۱۴.</ref> | |||
۲۳. پنج سال [[جانشین|خلافت]] ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام حساس ترين روزهايى بود كه غدير مى رفت تا جان تازه اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. | |||
نسلى كه ۲۵ سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاک كند. | |||
از سوى ديگر عده اى فتنه گر - كه باقيماندگان سقيفه بودند - دست به اقدامات مخرب مى زدند و شايع مى كردند كه على بن ابى طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد. | |||
در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عدهاى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند. | |||
در چنين شرايطى اميرالمؤمنين عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه - كه مقابل [[مسجد کوفه]] و دارالاماره قرار داشت - تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه ۲۵ سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى بايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده اند بازگو كنند. | |||
حضرت از فراز [[منبر]] فرمودند: | |||
در | به خدا قسم مى دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله را ديده اند، و در روز غدير خم در بازگشت از [[حجةالوداع]] از آن حضرت شنيده اند كه درباره من - در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود - فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُ». | ||
قسم مى دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد. | |||
پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند. | پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند. | ||
اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب | اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. | ||
لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى رود) كه عبارتند از [[انس بن مالک انصاری|انس بن مالک]] و [[براء بن عازب انصاری|براء بن عازب]] و [[اشعث بن قیس]] و [[خالد بن یزید]]. | |||
سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ايم!!! | سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ايم!!! | ||
حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه فرمود: | حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ» و امروز بر نمى خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى. | ||
و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: | و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: | ||
و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: | «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را کور كند. | ||
و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» و امروز به ولايت براى من شهادت نمى دهى، خدا تو را به مرگ [[جاهلیت]] بميراند. | |||
و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمى دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده اى (يعنى يمن) بميراند. | و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمى دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده اى (يعنى يمن) بميراند. | ||
اين چهار نفر هر يک به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پيشانيش لكّه | اين چهار نفر هر يک به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پيشانيش لكّه پیسی پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى آورد نمى توانست آن را پنهان كند. | ||
چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زید بن | اشعث بن قیس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاک سپرده شد، و [[براء بن عازب انصاری|براء بن عازب]] از طرف [[معاویة بن ابی سفیان|معاویه]] حكومت يمن يافت و در همانجا - كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود - از دنيا رفت. | ||
چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: [[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]]، [[جریر بن عبدالله بجلی]]، [[یزید بن ودیعه]]، [[عبدالرحمن بن مدلج]]. | |||
شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديک بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. | شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديک بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. | ||
خط ۳۶۱: | خط ۳۸۷: | ||
در کوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!! | در کوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!! | ||
اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهری بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً عذاب الهی را درخواست كرد و آيه | اين هشت نفر دنباله ماجراى [[حارث بن نعمان فهری|حارث فهری]] بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً عذاب الهی را درخواست كرد و آيه «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاک او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است. | ||
پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام مى ديدند و مى دانستند دروغ مى گويند و نيز مى دانستند كه نفرين على بن ابى طالب عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه کتمان كردند و لب به شهادت نگشودند. | پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام مى ديدند و مى دانستند دروغ مى گويند و نيز مى دانستند كه نفرين على بن ابى طالب عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه کتمان كردند و لب به شهادت نگشودند. | ||
خط ۳۶۹: | خط ۳۹۵: | ||
وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى گويند و غدير و صاحب غدير راست مى گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۹۰،۸۹. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .</ref> | وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى گويند و غدير و صاحب غدير راست مى گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۹۰،۸۹. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .</ref> | ||
شخصى مانند زید بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در کوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده اند شهادت دهند. | شخصى مانند زید بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در [[کوفه]] اميرالمؤمنين عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده اند شهادت دهند. | ||
با آنكه هيچ شرايط | با آنكه هيچ شرايط [[تقیه]] و نگران كننده اى نبود و عده اى هم برخاستند و [[شهادت]] دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد! | ||
در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام او را | در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام او را [[نفرین]] كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مىرفت به عنوان نفرین شده اميرالمؤمنين عليه السلام او را نشان مى دادند. | ||
او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۸۹ و ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.</ref> | او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۸۹ و ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.</ref> | ||
۲۴. در ماه هاى آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از حضرت درباره ابوبکر و عمر و عثمان سؤال كردند | ۲۴. در ماه هاى آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از حضرت درباره [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[عثمان بن عفّان|عثمان]] سؤال كردند. | ||
حضرت فرمود: | |||
در اين باره برايتان نوشته اى مى نويسم كه درباره آنچه پرسيده ايد به صراحت سخن گفته باشم. | |||
سپس نوشته بلندى كه حدود ۳۰ صفحه و در حد يک جزوه بود املا كردند و نويسنده حضرت نوشت. | |||
آنگاه ده نفر از خواص اصحاب خود را فراخواند و دستور داد هر روز جمعه نويسنده حضرت آن را بر مردم بخواند و اين ده نفر شاهد باشند، تا كسى انکار نكند و فرمود: اگر كسى انكار كرد قرآن را حَكَم بين خود قرار دهيد. | |||
از جمله مطالب آن نوشته چنين بود: اين امر خلافت عجيب است، كه حكومت و ولايت احدى را مثل ولايت من مبغوض نداشتند! | |||
دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش... . چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم... . | |||
به دليل گفته پيامبر صلى الله عليه و آله كه در روز غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ مَوْلَاهُ».<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴.</ref> | |||
۲۸. على عليه السلام نعمت اعظم خداوند است كه وقتى ولايت او را به مردم عنايت نمود | ۲۵. [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در مجلسى امتيازات خاص خود را بيان نموده چنين فرمودند: «به خدا قسم خداوند تبارک و تعالى نُه چيز به من عطا فرموده كه به احدى قبل از من جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداده است». | ||
و از جمله فرمودند: خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمت ها را بر آنان تمام كرد، و اسلامشان را مورد رضايت قرار داد، هنگامى كه در [[یوم الولایة]] (روز غدير) به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه امروز دينشان را كامل كردم و نعمتم را بر آنان تمام نمودم و اسلام را بعنوان دينشان راضى شدم.<ref>بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۳۳۶ ح ۵ .</ref> | |||
۲۶. اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه السلام اين حدیث را شنيد: | |||
«تحمل امر ولايت اهل بيت عليهم السلام بر مردم سنگين است و آن را نمى پذيرد جز انبياى مرسل و ملائكه مقرب و مؤمنى كه خداوند قلب او را از جهت ايمان امتحان كرده باشد». | |||
او اين مطلب را براى ميثم تمار نقل كرد. ميثم نزد حضرت آمد و با تعجب درباره اين حديث سؤال كرد. | |||
حضرت فرمود: اما مؤمن، پيامبر ما صلى الله عليه وآله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ»، آيا مؤمنين - بجز آنانكه خداوند آنان را از لغزش و گمراهى حفظ كرد - اين مطلب را پذيرفتند؟ | |||
پس آگاه باشيد! بشارت باد شما را، بشارتتان باد كه خداوند شما را اختصاص داده به آنچه ملائكه و پيامبران و مؤمنين را اختصاص نداده، و آن پذيرفتن امر ولايت ماست.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۳۳ ح ۱۰۴. تفسير فرات: ص ۵۶ .</ref> | |||
۲۷. مردى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله بفرمائيد. | |||
حضرت فرمود: منصوب كردن آن حضرت مرا در غدير خم، كه به امر خداى تبارک و تعالى ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود... .<ref>كتاب سليم: حديث ۶۰ .</ref> | |||
۲۸. على عليه السلام نعمت اعظم خداوند است كه وقتى ولايت او را به مردم عنايت نمود «أتْمَمْتُ نِعْمَتِي» فرمود. | |||
اين همان نبأ عظيم و مهم ترين خبرِ تاريخ بشريت بود كه قبلاً ذكر آن آمده بود كه «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم»، و در غدير تفسير شد كه ولايت على بن ابى طالب عليه السلام خبر بزرگ است. | |||
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بودند كه امام حسین علیه السلام وارد شد، در حالى كه شش سال از عمر او مى گذشت. در اين هنگام مفاخره اى بين پدر و پسر صورت گرفت. مفاخره اى كه بين معصومين عليهم السلام براى بيان فضايل ايشان به صورت زيبايى است كه در تاریخ به خوبى ثبت شده است: | روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بودند كه امام حسین علیه السلام وارد شد، در حالى كه شش سال از عمر او مى گذشت. در اين هنگام مفاخره اى بين پدر و پسر صورت گرفت. مفاخره اى كه بين معصومين عليهم السلام براى بيان فضايل ايشان به صورت زيبايى است كه در تاریخ به خوبى ثبت شده است: | ||
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: يا رسول | اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: يا رسول الله، كداميک از ما دو نفر نزد شما محبوب تر هستيم؟ | ||
امام حسين عليه السلام عرض كرد: پدرجان، هر كدام از ما شرافت و فضيلتش بالاتر باشد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله محبوب تر و مقرب تر است. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى حسين، حاضرى افتخارات خود را در برابر هم بگوييم؟ عرض كرد: پدرجان، اگر شما مايل باشيد، من حاضرم! | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يا حسين، من اميرالمؤمنينم، من لسان صادقينم، من وزير مصطفايم ... ، من آن نعمت خداى تعالى هستم كه بر خلقش ارزانى داشته است. منم آن كسى كه خداوند تعالى در حق من فرموده: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً». | |||
پس هر كس مرا دوست بدارد مسلمان مؤمن است ودينش كامل است ... ، من نبأ عظيمى هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را با او كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ام فرمود: | |||
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ»... . | |||
امام حسين عليه السلام هم مطالبى فرمود و در پايان عرضه داشت: | |||
شما نزد خداوند از من افضل هستى، ولى من از نظر پدران و مادران و اجداد بر شما فخر مى نمايم! سپس [[امام حسین علیه السلام]] با پدر هم آغوش شدند و يكديگر را بوسيدند... .<ref>الفضائل (شاذان بن جبرئيل): ص ۸۴ .</ref> | |||
۲۹. مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و عرض كرد: [[ایمان]] را طورى برايم بيان كنيد كه از غير شما و بعد از شما از كسى سؤال نكنم. حضرت پس از ذكر پايه هاى ايمان فرمودند: | |||
كمترين چيزى كه شخص با آن گمراه مى شود آن است كه حجت خدا در زمين و شاهد او بر خلقش را كه امر به اطاعت او نموده و ولايتش را واجب شمرده نشناسد. | |||
اگر چه صاحب غدير اين كار را كرد تا حجتى بر اتمام حجت هاى قبلى باشد، ولى | آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، آنان را برايم معرفى كنيد. فرمود: | ||
... كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و به آنان خبر داد كه نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمايند. | |||
آن مرد پرسيد: يا اميرالمؤمنين، آن شما هستيد؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است. | |||
سپس پسرم حسين بعد از او نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است و سپس جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند تا بر سر حوض كوثر يكىپس از ديگرى به خدمت او وارد شوند.<ref>كتاب سليم: حديث ۸ .</ref> | |||
۳۰. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه احدى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها با من شريک نيستند. | |||
سپس حضرت به طور مفصل آن فضايل را برشمرد تا آنكه در پنجاه و يكم فرمود: و اما پنجاه و يكم، پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا براى همه مردم منصوب نمود و فرمود: | |||
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ». پس ظالمين دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۳. الخصال: ج ۲ ص ۵۷۲ .</ref> | |||
۳۱. در غدير حجت بر مردم تمام شد و همه جوانب ولايت روشن شد؛ و نه تنها حجت تمام شد كه بر سر ولايت از مردم عهد و پيمان هم گرفته شد؛ و نه تنها [[میثاق الهی|میثاق]] بسته شد كه اين [[پیمان غدیر بیعت با مهدی علیه السلام(کتاب)|پیمان]] با اقرار زبان و [[بیعت]] دست محكم شد. | |||
اكنون كه ولايت على عليه السلام اين گونه به دست مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله پى ريزى شده، مردم نبايد هنوز خود را از خداوند طلبكار بدانند و منتظر بمانند تا كِى مقام عظماى ولايت، [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه علیها السلام]] را با خود همراه نمايد و دست حسن و حسين عليهما السلام را گرفته و نيمه شب بر در خانه هاى آنان كمک بخواهد. | |||
اگر چه صاحب غدير اين كار را كرد تا حجتى بر اتمام حجت هاى قبلى باشد، ولى [[کعبه]] مقصودِ مردم معرفى شده و وظيفه آنان است كه با پاى خود به سراغ او روند و از وى ارشاد و هدایت بخواهند. | |||
اگر چنين نكنند - كه نكردند - در يارى خدا و حجت او كوتاهى كرده اند. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهى از سوى مردم به عهده خودشان است، فرمود: | اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهى از سوى مردم به عهده خودشان است، فرمود: | ||
پيامبر صلى الله عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود: يا على، اگر گروهى يافتى كه با آنان بجنگى حق خود را طلب كن، وگرنه در | پيامبر صلى الله عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود: | ||
يا على، اگر گروهى يافتى كه با آنان بجنگى حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غديرخم گرفته ام كه تو وصى و خليفه من و صاحب اختيار مردم نسبت به خودشان هستى. مَثَل تو مثل بيت اللَّه الحرام است، كه مردم بايد سراغ تو بيايند و تو نبايد سراغ مردم بروى.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۱ ح ۴۶۵.</ref> | |||
۳۲. اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به مردم كرد و فرمود: | |||
من برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و وزير او هستم. شما خوب مى دانيد كه من مقدم بر همه شما در ايمان به خداوند عزوجل و رسولش هستم ... ، و شما خود ديديد كه در روز غدير خم چگونه بپا ايستاد و مرا كنار خود به پا داشت و دست مرا بلند كرد (و مرا معرفى فرمود).<ref>بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۴۰.</ref> | |||
== پانویس == | == پانویس == |