پرش به محتوا

جانشین: تفاوت میان نسخه‌ها

۸۷۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۲۱: خط ۹۲۱:
يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.
يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.


==== '''ترويج ‏كنندگان راه اول''' ====
==== ترويج ‏كنندگان راه اول ====
نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد -  كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده -  عايشه بود. او مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref>
نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد -  كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده -  عايشه بود. او مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref>


خط ۹۴۷: خط ۹۴۷:
در سال دوم هجرت در غزوه «بواط» سعد بن معاذ، و در غزوه «ذو العشيره» ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرى» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق» ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.
در سال دوم هجرت در غزوه «بواط» سعد بن معاذ، و در غزوه «ذو العشيره» ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرى» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق» ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.


در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام ‏مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.
در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام ‏مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد [[عثمان بن عفّان|عثمان بن عفان]] را به جاى خود قرار داد.


در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد.
در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد.
خط ۹۵۷: خط ۹۵۷:
در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء»، و در سال هشتم على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد.<ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۳ - ۲۷۹.</ref>
در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء»، و در سال هشتم على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد.<ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۳ - ۲۷۹.</ref>


حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى ‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!
حال با اين چنين وضعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى ‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!


ابن ابى ‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد:
ابن ابى ‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله [[خلافت ظاهری اميرالمؤمنين عليه السلام|خلافت]] و جريان [[سقیفه]] و شورى مى‏ گويد:


ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏ صلى الله عليه و آله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث... .<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>:
ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله و دفع النص. فقال:
 
و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏ صلى الله عليه و آله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث...<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>:


دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند.
دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند.
خط ۹۷۱: خط ۹۷۳:
پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .
پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .


'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم<ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref>:
'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم<ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref>:


هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
خط ۱٬۰۰۳: خط ۱٬۰۰۵:
لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸.</ref>
لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸.</ref>


حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏ خيال باشد؟!
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله بى‏ خيال باشد؟!


'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبياء عليهم السلام است، زيرا با بررسى ‏هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده ‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.
'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبياء عليهم السلام است، زيرا با بررسى ‏هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده ‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.


به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰،۲۹.</ref>: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰،۲۹.</ref>:
 
و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
 
ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده.
 
اگر جواب دهى به تو ايمان مى ‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است.
 
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏ عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... :
 
همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين ‏عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref>
 
يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «[[شیث بن آدم|شیث]]» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref>


ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى ‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏ عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين ‏عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref>
شيث نيز به فرزندش «[[انوش علیه السلام|انوش]]» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «[[قینان علیه السلام|قینان]]» و او به فرزندش «[[مهلائیل علیه السلام|مهلائیل]]» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود.


يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref>
ادريس نيز به فرزندش «[[متوشلخ علیه السلام|متوشلخ]]» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «[[نوح علیه السلام|نوح]]» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن‏ اثير: ج ۱ ص ۶۲،۵۵،۵۴ .</ref>  


شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن‏ اثير: ج ۱ ص ۶۲،۵۵،۵۴ .</ref>  
هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از [[مکّه]] حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref>


هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref> اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب» ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «[[اسحاق علیه السلام|اسحاق]]» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «[[یعقوب علیه السلام|یعقوب]]»، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.


داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
داود بر فرزندش [[سلیمان بن داود علیه السلام|سلیمان]] وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.


عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبياء عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.
[[عیسی‏ علیه السلام]] نيز به [[شمعون علیه السلام|شمعون]] وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث [[پیامبران علیهم السلام|انبیاء علیهم السلام]] را نزد يحيى به امانت بگذارد.


و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله رسيد.<ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref>  
و يحيى را امر نمود تا [[امامت]] را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله رسيد.<ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref>  


اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبياء عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبياء عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
خط ۱٬۰۲۷: خط ۱٬۰۴۱:
حال آيا ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!
حال آيا ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!


سلمان فارسى از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد: يا رسول ‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيک؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيک. قال: تعلم من وصى موسى ‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترک بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام<ref>كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴،۱۱۳.</ref>:
سلمان فارسى از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد: يا رسول ‏الله، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيک؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال:
 
يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيک. قال: تعلم من وصى موسى ‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترک بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام<ref>كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴،۱۱۳.</ref>:
 
اى رسول‏ خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک<ref>گوش به فرمانم.</ref>.
 
حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى [[موسی‏ علیه السلام]] كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود.


اى رسول‏ خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک<ref>گوش به فرمانم.</ref>. حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى موسى‏ عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.
[[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم.


بريده نيز از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نقل مى ‏كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى<ref>الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.</ref>: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.
كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.


'''ششم.''' پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:
بريده نيز از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نقل مى ‏كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى<ref>الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.</ref>:
 
براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.
 
'''ششم.''' پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:


'''يک.''' تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.
'''يک.''' تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.
خط ۱٬۰۴۱: خط ۱٬۰۶۵:
'''چهار.''' حفظ دين از تحريف.
'''چهار.''' حفظ دين از تحريف.


بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نيز اين احتياجات شديداً احساس مى ‏شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبرصلى الله عليه وآله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مى ‏شد.
بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين احتياجات شديداً احساس مى ‏شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مى ‏شد.


از طرفى ديگر نيز مى ‏دانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام بر نمى‏ آمد.
از طرفى ديگر نيز مى ‏دانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام بر نمى‏ آمد.


'''هفتم.''' همچنان مشاهده مى ‏كنيم كه هنگام شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله امت اسلامى از راه‏ هاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنى ‏قريظه و بنى ‏نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى ‏پروراندند.
'''هفتم.''' همچنان مشاهده مى ‏كنيم كه هنگام شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله امت اسلامى از راه‏ هاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با [[منافقین]] درگير بود. يهود بنى ‏قريظه و بنى ‏نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى ‏پروراندند.


حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يک نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟
حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يک نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟


قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده ‏اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است.
 
ولى متأسفانه عده ‏اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.


==== اشكالات راه دوم ====
==== اشكالات راه دوم ====
راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه ‏اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت‏ند از:
راه دومى كه مقابل [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله [[خلافت ظاهری اميرالمؤمنين عليه السلام|خلافت]] را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه ‏اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت‏ند از:


'''اول.''' اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى‏ بايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب‏ كننده شرايطى بيان مى‏ كرد. در حالى كه مى ‏بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى‏ داشت.
'''اول.''' اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى‏ بايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب‏ كننده شرايطى بيان مى‏ كرد.


'''دوم.''' نه تنها پيامبرصلى الله عليه وآله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله ‏اى مى ‏خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديک بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.
در حالى كه مى ‏بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى‏ داشت.


تنها پيامبرصلى الله عليه وآله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچه ‏اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.
'''دوم.''' نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله ‏اى مى ‏خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديک بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.


در غزوه «بنى المصطلق» يک نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئله‏ اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديک بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد. باز هم پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.
تنها پيامبر صلى الله عليه و آله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچه ‏اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.


همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى ‏اساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!
در غزوه «بنى المصطلق» يک نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئله‏ اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديک بود [[جنگ]] داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد.


'''سوم.''' گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏ بيتش نبود.
باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.


لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مى ‏كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى<ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.</ref>: زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى‏ داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.
همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از [[انصار]] و [[مهاجرین]] در [[سقیفه]] با ادعاهاى واهى و بى ‏اساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!


پيامبرصلى الله عليه وآله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على ‏عليه السلام بابها <ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .</ref>: من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.
'''سوم.''' گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است.


همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب <ref>مستدرک حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.</ref>: من شهر علم هستم و على ‏عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.
مسلمين بعد از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏ بيتش نبود.
 
لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نقل مى ‏كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى<ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.</ref>:
 
زيرا من هر گاه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى‏ داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.
 
پيامبر صلى الله عليه و آله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على ‏عليه السلام بابها <ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .</ref>: من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.
 
همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب<ref>مستدرک حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.</ref>: من شهر علم هستم و على ‏عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.


نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.
نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.
خط ۱٬۰۷۹: خط ۱٬۱۱۳:
اين بدان جهت است كه قطب اصلى حديث جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، و هرگاه به صورت اختصار به حديث غدير اشاره شود همين جمله مدّ نظر قرار مى‏ گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده ‏اند و قرائن همراه آن را حذف كرده ‏اند.
اين بدان جهت است كه قطب اصلى حديث جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، و هرگاه به صورت اختصار به حديث غدير اشاره شود همين جمله مدّ نظر قرار مى‏ گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده ‏اند و قرائن همراه آن را حذف كرده ‏اند.


نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه خود فرموده ‏اند، معناى «مولى» و مراد از «ولايت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح ‏تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد.
نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه خود فرموده ‏اند، معناى «مولى» و مراد از «ولايت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح ‏تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد.


به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها نمى ‏تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.
به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها نمى ‏تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.


پيامبرصلى الله عليه وآله نمى‏ خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى ‏خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح ‏تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح‏ تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى ‏شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله نمى‏ خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى ‏خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح ‏تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح‏ تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى ‏شود.


دشمنان غدير هم اگر كلمه ديگرى در اينجا به كار رفته بود خيلى آسان ‏تر آن را مى‏ پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمى‏ كردند، و اگر بنا به تعدد معانى بود در الفاظ ديگر بسيار آسان‏ تر بود. آنان با تشكيک در معناى اين كلمه مى‏ خواهند آن را از محتواى مهم و كارساز عقيدتى و اجتماعى آن جدا كنند و آن را در حد بيان يک موضوع عاطفى و اخلاقى پايين بياورند.
دشمنان غدير هم اگر كلمه ديگرى در اينجا به كار رفته بود خيلى آسان ‏تر آن را مى‏ پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمى‏ كردند، و اگر بنا به تعدد معانى بود در الفاظ ديگر بسيار آسان‏ تر بود. آنان با تشكيک در معناى اين كلمه مى‏ خواهند آن را از محتواى مهم و كارساز عقيدتى و اجتماعى آن جدا كنند و آن را در حد بيان يک موضوع عاطفى و اخلاقى پايين بياورند.
خط ۱٬۰۹۷: خط ۱٬۱۳۱:
عصمت صاحبان ولايت به امضاى  خدا و رسول.
عصمت صاحبان ولايت به امضاى  خدا و رسول.


تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه‏ عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله.
تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه‏ عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله.


از همه مهم ‏تر اينكه لازمه اثبات چنين محتواى بلندى، عدم مشروعيت هر ولايتى بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبى مى‏ كشد كه غير از ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را پذيرفته باشند.
از همه مهم ‏تر اينكه لازمه اثبات چنين محتواى بلندى، عدم مشروعيت هر ولايتى بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبى مى‏ كشد كه غير از ولايت [[معصومین علیهم السلام|اهل ‏بیت‏ علیهم السلام]] را پذيرفته باشند.


به بيانى ديگر: چكيده و آئينه تمام نماى غدير جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، كه در يک مقطع حساس از خطبه و در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله بازوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را گرفته و او را بلند كرده و به مردم معرفى مى‏ كردند بيان شده است.
به بيانى ديگر: چكيده و آئينه تمام نماى غدير جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، كه در يک مقطع حساس از خطبه و در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بازوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را گرفته و او را بلند كرده و به مردم معرفى مى‏ كردند بيان شده است.


اگر اين جمله را خوب بشكافيم در خواهيم يافت كه جمله ‏اى كوتاه ولى پر معنى است و مبتنى بر چندين پايه عقيدتى است كه اگر كسى آنها را قبول نداشته باشد نمى ‏تواند اين جمله را بپذيرد. پايه ‏ها و ريشه‏ هايى كه در متن همين خطبه به آنها تصريح شده و با استناد به آنها به شرح و بيان جمله مذكور مى‏ پردازيم.
اگر اين جمله را خوب بشكافيم در خواهيم يافت كه جمله ‏اى كوتاه ولى پر معنى است و مبتنى بر چندين پايه عقيدتى است كه اگر كسى آنها را قبول نداشته باشد نمى ‏تواند اين جمله را بپذيرد.


در واقع براى آنكه عصاره خطبه يک ساعته غدير براى همه معلوم شده و نقطه تمركز اين خطابه جهانى تا ابد روشن باشد، مسئله اعلان عمومى آن در نظر گرفته شد. از آثار اين برنامه آن بود كه عده ‏اى مريض القلب نتوانند فرازهاى ديگرى از خطبه را با اهميت‏ تر از فراز اصلى آن نشان دهند و مسير فكرى خطبه را به انحراف بكشانند.
پايه ‏ها و ريشه‏ هايى كه در متن همين خطبه به آنها تصريح شده و با استناد به آنها به شرح و بيان جمله مذكور مى‏ پردازيم.


به همين خاطر، پس از آنكه خطبه غدير پايان يافت، گذشته از جلوه دادن عملى مفاهيم خطبه غدير توسط پيامبرصلى الله عليه وآله، حضرت برنامه ‏هاى ويژه ‏اى در نظر داشت كه هدف آن تكميل مفاهيم مطرح شده در خطبه بود.
در واقع براى آنكه عصاره خطبه يک ساعته غدير براى همه معلوم شده و نقطه تمركز اين خطابه جهانى تا ابد روشن باشد، مسئله اعلان عمومى آن در نظر گرفته شد.


اين طرح در سه قسمت به اجرا در آمد و نشان داد كه براى يک سخنرانى در غدير تا كجا فكر شده و چقدر دقيق برنامه ‏ريزى شده است. يكى نشان دادن حساس ‏ترين و مهم ‏ترين پيام خطبه با تكرار «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» ، و ديگرى پاسخ به سؤالاتى در زمينه مسائل مطرح شده در خطابه به خصوص شبهات منافقين، و سومى اعلان رسمى شكست توطئه‏ گران بود.
از آثار اين برنامه آن بود كه عده ‏اى مريض القلب نتوانند فرازهاى ديگرى از خطبه را با اهميت‏ تر از فراز اصلى آن نشان دهند و مسير فكرى خطبه را به انحراف بكشانند.


در حالى كه مردم به نوبت براى بيعت مى‏ آمدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعيين شد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».
به همين خاطر، پس از آنكه خطبه غدير پايان يافت، گذشته از جلوه دادن عملى مفاهيم خطبه غدير توسط پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت برنامه ‏هاى ويژه ‏اى در نظر داشت كه هدف آن تكميل مفاهيم مطرح شده در خطبه بود.


سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبرصلى الله عليه وآله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى ‏نمود.
اين طرح در سه قسمت به اجرا در آمد و نشان داد كه براى يک سخنرانى در غدير تا كجا فكر شده و چقدر دقيق برنامه ‏ريزى شده است.
 
يكى نشان دادن حساس ‏ترين و مهم ‏ترين پيام خطبه با تكرار «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...»، و ديگرى پاسخ به سؤالاتى در زمينه مسائل مطرح شده در خطابه به خصوص شبهات [[منافقین]]، و سومى اعلان رسمى شكست توطئه‏ گران بود.
 
در حالى كه مردم به نوبت براى [[بیعت]] مى‏ آمدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله چنين تعيين شد:
 
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».
 
سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبر صلى الله عليه و آله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى ‏نمود.


نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله ضايع شده است.
نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله ضايع شده است.
خط ۱٬۱۲۰: خط ۱٬۱۶۲:


== لزوم تعيين خليفه از زبان دشمنان<ref>از غدير تا الغدير: ص ۱۳۷ - ۱۴۵.</ref>==
== لزوم تعيين خليفه از زبان دشمنان<ref>از غدير تا الغدير: ص ۱۳۷ - ۱۴۵.</ref>==
يكى از موارد جالب در مورد غدير و حديث غدير اين است كه عبداللَّه علايلى، استاد و محقق معروف [[اهل‏ سنت]] در سخنرانى خود در راديو لبنان (به تاريخ ۱۸ ذى ‏الحجه ۱۳۸۰ ق) چنين گفته است:
يكى از موارد جالب در مورد غدير و حديث غدير اين است كه عبدالله علايلى، استاد و محقق معروف [[اهل‏ سنت]] در سخنرانى خود در راديو لبنان (به تاريخ ۱۸ ذى ‏الحجه ۱۳۸۰ ق) چنين گفته است:


ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات<ref>الشيعة و التشيع (مغنيه) : ص ۲۸۸.</ref>: عيد غدير جزء اسلام است. هر كس منكر آن شود منكر خود اسلام شده است.
ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات<ref>الشيعة و التشيع (مغنيه) : ص ۲۸۸.</ref>: عيد غدير جزء اسلام است. هر كس منكر آن شود منكر خود اسلام شده است.


اين همان مفهوم بلندى است كه است كه مى‏ گوييم: دين بدون امام و پيشوا كامل نيست. به گفته شاعر شيعى معروف عرب شيخ كاظم ازرى بغدادى در قصيده مشهور «هائيه» : أ نبىّ بلا وصى تعالى اللَّه عمّا يقوله سفهاها: آيا پيامبرى بدون وصى و جانشين مى‏ شود؟<ref>آيا يک انسان عادى كه طرحى را پى افكنده و كارى را به سامان رسانيده است بى وصيت و بى وصى مى‏ شود؟ صرف نظر از مقام پيامبرى.</ref> خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.
اين همان مفهوم بلندى است كه است كه مى‏ گوييم: دين بدون امام و پيشوا كامل نيست.
 
به گفته شاعر شيعى معروف عرب شيخ كاظم ازرى بغدادى در قصيده مشهور «هائيه»: أ نبىّ بلا وصى تعالى اللَّه عمّا يقوله سفهاها:
 
آيا پيامبرى بدون وصى و جانشين مى‏ شود؟<ref>آيا يک انسان عادى كه طرحى را پى افكنده و كارى را به سامان رسانيده است بى وصيت و بى وصى مى‏ شود؟ صرف نظر از مقام پيامبرى.</ref> خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.


اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى ‏اندازد. ابن‏ ابى‏ الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد:
اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى ‏اندازد. ابن‏ ابى‏ الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد:


به نقيب گفتم: دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و برخلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند.
به نقيب گفتم: دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و برخلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند.
 
نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبر صلى الله عليه و آله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى‏ سرپرست گذاشت.
 
با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى مدينه اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد.
 
پس چگونه ممكن است براى پس از خود كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از خود كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه‏ اى را تدارک كند.<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>
 
همچنين انسان را به ياد اين سخن فرزند غاصب دوم عبدالله بن عمر مى ‏اندازد كه به پدر خود گفت:


نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى مدينه اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از خود كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از خود كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه‏ اى را تدارک كند.<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>
مردم مى‏ گويند تو نمى‏ خواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو ساربانى يا چوپانى مى‏ داشتى و او نزد تو مى ‏آمد و شتران يا گوسفندان تو را همين گونه رها مى‏ كرد، تو مى ‏گفتى اين چوپان مقصر است.


همچنين انسان را به ياد اين سخن فرزند غاصب دوم عبداللَّه بن عمر مى ‏اندازد كه به پدر خود گفت: مردم مى‏ گويند تو نمى‏ خواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو ساربانى يا چوپانى مى‏ داشتى و او نزد تو مى ‏آمد و شتران يا گوسفندان تو را همين گونه رها مى‏ كرد، تو مى ‏گفتى اين چوپان مقصر است. در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهم ‏تر است. اى پدر! چون به نزد خداى عزوجل رسى چه پاسخ دهى، در صورتى كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشى؟<ref>  اين روايت را علامه امينى از اين مآخذ معتبر اهل ‏سنت نقل كرده است: سنن بيهقى: ج ۸ ص ۱۴۹، از صحيح مسلم. سيرة عمر (ابن‏ جوزى) : ص ۱۹۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۷۴. حلية الولياء: ج ۱ ص ۴۴. فتح البارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۳ ص ۱۷۵، از صحيح مسلم. الغدير: ج ۷ ص ۱۳۳ و ۱۳۲.</ref><br />و همين گونه اين سخن عايشه؛ عايشه به عبداللَّه بن عمر گفت: پسرم، سلام مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بى‏ سرپرست رها مكن. كسى را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بى‏ شبان مهمل مگذار. مى‏ ترسم آشوب بر پا شود.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۲۲.</ref>  
در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهم ‏تر است. اى پدر! چون به نزد خداى عزوجل رسى چه پاسخ دهى، در صورتى كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشى؟<ref>  اين روايت را علامه امينى از اين مآخذ معتبر اهل ‏سنت نقل كرده است: سنن بيهقى: ج ۸ ص ۱۴۹، از صحيح مسلم. سيرة عمر (ابن‏ جوزى) : ص ۱۹۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۷۴. حلية الولياء: ج ۱ ص ۴۴. فتح البارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۳ ص ۱۷۵، از صحيح مسلم. الغدير: ج ۷ ص ۱۳۳ و ۱۳۲.</ref><br />و همين گونه اين سخن عايشه؛ عايشه به عبداللَّه بن عمر گفت: پسرم، سلام مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بى‏ سرپرست رها مكن. كسى را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بى‏ شبان مهمل مگذار. مى‏ ترسم آشوب بر پا شود.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۲۲.</ref>  


يا اين سخن معاوية بن ابى‏ سفيان، هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در ميان مسلمانان به خلافت برساند به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت: من هراسناكم از اين كه امت محمد را پس از خود چون رمه ‏اى بى‏ شبان رها كنم.<ref>تاريخ طبرى: ج ۶ ص ۱۷۰. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۵۱.</ref>
يا اين سخن معاوية بن ابى‏ سفيان، هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در ميان مسلمانان به خلافت برساند به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت: من هراسناكم از اين كه امت محمد را پس از خود چون رمه ‏اى بى‏ شبان رها كنم.<ref>تاريخ طبرى: ج ۶ ص ۱۷۰. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۵۱.</ref>