۲۱٬۹۷۲
ویرایش
(بیعت و نقش مردم) |
(تکمیل) |
||
خط ۱٬۰۴۸: | خط ۱٬۰۴۸: | ||
<big>و گاه بيعت در امرى صورت مى گيرد كه وجوب آن بر بيعت سبقت دارد و نقش بيعت فقط اعلام و اظهار اطاعت و تقويت و حمايت است، در حالى كه اگر بيعت هم صورت نمى گرفت آن اطاعت واجب بود. مانند بيعتى كه مردم با پيامبر صلى الله عليه وآله يا جانشين به حق او مى كنند. به تعبير ديگر: گاه بيعت مشروعيت مى آورد، و گاه مشروعيت موجود را فعليت مى بخشد.</big> | <big>و گاه بيعت در امرى صورت مى گيرد كه وجوب آن بر بيعت سبقت دارد و نقش بيعت فقط اعلام و اظهار اطاعت و تقويت و حمايت است، در حالى كه اگر بيعت هم صورت نمى گرفت آن اطاعت واجب بود. مانند بيعتى كه مردم با پيامبر صلى الله عليه وآله يا جانشين به حق او مى كنند. به تعبير ديگر: گاه بيعت مشروعيت مى آورد، و گاه مشروعيت موجود را فعليت مى بخشد.</big> | ||
<big>مسئله وكالت و ولايت از همين قبيل است. كسى كه به شخصى در كارى وكالت مى دهد، قبل از دادن وكالت، وكيل حق تصرف در كار او را ندارد. ولى قرار دادى كه ميان موكل و وكيل منعقد مى گردد به شخص وكيل مشروعيت مى بخشد كه در كار موكل دخالت كند.</big> | |||
<big>مسئله وكالت و ولايت از همين قبيل است. كسى كه به شخصى در كارى وكالت | |||
<big>اما در مورد ولايت چنين نيست. مثلاً پدر بر فرزند دختر باكره خود ولايت دارد و ازدواج او بايد با اذن پدر صورت گيرد، خواه دختر اين ولايت را بپذيرد و خواه نه.</big> | <big>اما در مورد ولايت چنين نيست. مثلاً پدر بر فرزند دختر باكره خود ولايت دارد و ازدواج او بايد با اذن پدر صورت گيرد، خواه دختر اين ولايت را بپذيرد و خواه نه.</big> | ||
<big>در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز | <big>در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى گيرد و مشروط به پذيرفتن او است.</big> | ||
<big> | <big>با اين تحليل روشن مى شود كه همه سخنانى كه در نهج البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى دانست.<ref><big>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى 197،172،162،74،67،6،3،2.</big></ref> و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.<ref><big>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى 240،217،164،150،30،3، و نامه هاى 62،45،28،9 . بحار الانوار: ج 29 ص 497.</big></ref></big> | ||
<big> | <big>اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى كرد.</big> | ||
<big> | <big>در واقع منظور حضرتش اين بود كه اقبال عمومى مردم سبب شد ولايت شرعى من تحقق خارجى بپذيرد و عملاً زمام حكومت را به دست گيرم، نه آنكه مردم به ولايت من مشروعيت بخشيدند. و اگر صرف بيعت مردم مشروعيت بخش بود، بيعت مردم با يزيد حكومت وى را مشروع و قانونى مى ساخت و آنگاه - نعوذ باللَّه امام حسين عليه السلام مقصر شناخته مى شد!</big> | ||
<big> | <big>آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى دارد كه اگر يارانى مى يافتم حق خود را مى گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است:</big> | ||
<big> | <big>فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 26. بحار الانوار: ج 29 ص 417 به بعد.</big> </ref>: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى فشرد و ميوهاى تلخ را فرو مى بردم صبر ورزيدم.</big> | ||
<big> | === <big>بيعت شكنى</big> === | ||
<big>مهمترين مسئله در اين بخش اين است كه آيا بيعت را بىدليل و به دلخواه خود مى توان شكست؟ آيا در اسلام جايز است كه يک روز با حاكم اسلامى بيعت كرد و روز ديگر به بهانه هاى واهى و غير شرعى نقض آن را خواستار شد؟ آيا اگر نسلى با حاكم اسلامى بيعت كرد و نسل بعد با وجود نسل قبل كه بر عهد و بيعت خود پايدار است، بدون دليل شرعى، عدم ادامه بيعت با آن حاكم را خواستار شود، بايد دست از بيعت شست و صحنه را ترک كرد و به خواسته نسل جديد تن داد؟!</big> | |||
<big> | <big>اينها پرسش هايى است كه در همه زمانهاى قبل طرح شده و مستلزم پاسخگويى است. از مراجعه به روايات و تواريخ اسلامى و ماجراهاى صدر اسلام و گفتگوهايى كه صورت گرفته به دست مى آيد كه نقض بيعت به آسانى جايز نيست، بلكه بايد يكى از اصول بيعت شكسته باشد تا نقض بيعت جايز گردد.</big> | ||
<big> | <big>مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى گردد. و گرنه هر بيعت شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند.</big> | ||
<big> | <big>اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 148.</big> </ref>: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه اى و عذر و بهانه اى در دست است. به همين دليل، على عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن عباس براى زبير پيام مى فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 31.</big></ref>: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟</big> | ||
<big> | <big>مى بينيم كه امام عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى طلبد و علت مى جويد. پس معلوم مى شود كه نقض بيعت دلبخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد. و هنگامى كه زبير براى پيمان شكنى خود دليل مى آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 8 .</big></ref></big> | ||
<big> | === <big>علل بيعت شكنى</big> === | ||
<big>همه اين بحث ها و پافشارى ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى گردد كه در اين بخش به پاره اى از آنها اشاره مى شود:</big> | |||
<big> | <big>الف. مغالطه كارى: على عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 137،22.</big> </ref>: به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى طلبند كه خود ترک كرده اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى زنند كه خود بر زمين ريخته اند.</big> | ||
<big> | <big>ب. رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 169.</big></ref>: اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى برند.</big> | ||
<big> | <big>ج. فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه اى به معاويه مى نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 55 .</big> </ref>: و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته تان را بر ضد من شورانيد.</big> | ||
<big> | <big>د. عدالت گريزى: آن حضرت در نامه اى به سهل بن حنيف انصارى - فرماندار مدينه - درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاويه گريختند، مى نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 70.</big></ref></big> | ||
<big> | <big>عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى كنيم.</big> | ||
<big>و اگر | === <big>برخورد با بيعت شكنان</big> === | ||
<big>با توجه به اينكه نقض بيعت و عهد شكنى ممكن است ناحق و غير منطقى باشد. اگر زمانى فرا رسد كه اكثر بيعت كنندگان بدون دليل شرعى و معقول دست از بيعت كشيدند و عهد شكستند، اما گروه اندكى از آنان بر سر عهد و وفا ماندند و شرايط به گونه اى بود كه اين عده اندک توان مقابله با آن اكثريت را داشتند بايد مقاومت كنند و به يارى حاكم اسلامى بشتابند، و اكثريت عهدشكن را وادار به تسليم و التزام به عهد خود كنند.</big> | |||
<big> | <big>و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد.</big> | ||
<big> | <big>على عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 192.</big></ref>: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است.</big> | ||
<big>و | <big>و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 22.</big> </ref>: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس.</big> | ||
<big> | <big>و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنيف انصارى - كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود - نامه اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 4.</big></ref></big> | ||
<big> | <big>در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹ و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم.</big> | ||
<big> | === <big>مفهوم بيعت غدير</big> === | ||
<big>«بيعت غدير» در متن خطبه مطرح شده و در واقع التزام به محتواى آن است. «بيعت» يعنى دست دادن به عنوان اقرار و پذيرفتن مقام كسى و در پى آن وعده وفادارى به موجبات و لوازم آن. لذا در بيعت بايد موضوع اصلى آن و وعده هايى كه به عنوان وفادارى داده مى شود مشخص شود. همچنين ارزش و پشتوانه بيعت و ضامن و شاهد آن و كيفيت و شكل آن بايد تعيين گردد.</big> | |||
<big>پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در خطبه غدير، همه اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه | <big>پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در خطبه غدير، همه اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه يک يک آنها در همين عنوان (بيعت) آورده شده است.</big> | ||
<big> | <big>همچنين مراجعه شود به عنوان: بيعت / آيه «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّه . يَدُ اللَّه فَوْقَ أَيْدِيهِمْ...» .</big> | ||
<big> | <big>پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله براى اينكه هر يک از حجاج حاضر در غدير - كه بالغ بر ۱۲۰۰۰۰ نفر بودند - بتوانند به محضر مولاى متقيان عليه السلام برسد و دست بيعت بدهد و نگويد كه من دور بودم و نشنيدم، سه روز در سرزمين غدير ماندند و فرصت دادند كه هر كس بيايد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را در دست بگيرد و با عنوان «اميرالمؤمنين» حضرتش را مخاطب قرار بدهد.</big> | ||
<big>اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را | <big>اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند.</big> | ||
<big>هر گروهى كه بيعت | <big>هر گروهى كه بيعت مى كرد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.<ref><big>الاحتجاج: ج 1 ص 66 . روضة الواعظين (ابن فتّال) : ج 1 ص 235. اليقين: ص 361. الصراط المستقيم: ج 1 ص 304. تفسير صافى: ج 3 ص 312. بحار الانوار: ج 37 ص 217. عوالم العلوم: ج 15 قسم 3 ص 194. الغدير: ج 1 ص 270. يوم الانسانيّه: ص 130.</big></ref></big> | ||
<big>بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد | <big>بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى بستند و بر آن اساس بيعت مى كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى داد و بر عهده مى گرفت و بر آن ملتزم مى شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از مردم بيعت گرفت.</big> | ||
<big>و گرنه از نظر شيعيان بيعت حالت تعيين كننده ندارد، زيرا از نظر شيعيان همانگونه كه بايد پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى خداوند تعيين شود و مردم هيچ حق گزينشى در اين رابطه ندارند، امام نيز بايد از سوى خداوند تعيين و معرفى شود و مردم حق گزينش ندارند. چنانكه در آيات فراوان به آن تصريح شده است. از جمله:</big> | <big>و گرنه از نظر شيعيان بيعت حالت تعيين كننده ندارد، زيرا از نظر شيعيان همانگونه كه بايد پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى خداوند تعيين شود و مردم هيچ حق گزينشى در اين رابطه ندارند، امام نيز بايد از سوى خداوند تعيين و معرفى شود و مردم حق گزينش ندارند. چنانكه در آيات فراوان به آن تصريح شده است. از جمله:</big> | ||
<big> | <big>«و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة»<ref><big>قصص / 68 .</big></ref>: پروردگارت آنچه را كه بخواهد مى آفريند و بر مى گزيند آنها حق گزينش ندارند.</big> | ||
<big> | <big>«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللَّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم»<ref> <big>احزاب / 36.</big></ref>:</big> | ||
<big> | <big>«براى هيج مرد يا زن مؤمنى اين حق نيست كه چون خدا و پيامبرش اگر چيزى را براى آنها معين كرد آنها حق گزينش داشته باشند» .</big> | ||
<big>از نظر شيعيان، مشروعيت حاكم اسلامى منحصراً از نصّ صريح خداوند نشأت | <big>از نظر شيعيان، مشروعيت حاكم اسلامى منحصراً از نصّ صريح خداوند نشأت مى گيرد. ولى از نظر عامه با بيعت و تفويض از سوى مردم نيز حكومت مشروعيت پيدا مى كند.</big> | ||
<big>و | <big>و اينک نظر تعدادى از علماى عامه:</big> | ||
<big>ماوَردى: اگر اهل حلّ و عقد با كسى بيعت كنند، بر همگان واجب | <big>ماوَردى: اگر اهل حلّ و عقد با كسى بيعت كنند، بر همگان واجب مى شود كه از او اطاعت كنند.<ref><big>احكام السلطانيه (ماوردى) : ص 7.</big></ref></big> | ||
<big>قاضى عبدالجبار: اگر شمارى از اهل حلّ و عقد هم با كسى بيعت كنند، اطاعت او بر همگان واجب مى شود. | <big>قاضى عبدالجبار: اگر شمارى از اهل حلّ و عقد هم با كسى بيعت كنند، اطاعت او بر همگان واجب مى شود.<ref><big>المغنى: ج 20 ص 303.</big> </ref></big> | ||
<big>قاضى ايجى: با بيعت | <big>قاضى ايجى: با بيعت يک نفر و دو نفر نيز لزوم اطاعت حاصل مى شود.<ref><big>المواقف (ايجى) : ص 399. شرح المواقف (جرجانى) : ج 8 ص 351.</big></ref></big> | ||
<big>قرطبى: با بيعت | <big>قرطبى: با بيعت يک نفر اجماعاً لزوم اطاعت ثابت مى شود.<ref><big>الجامع الاحكام القرآن (قرطبى) : ج 1 ص 269.</big> </ref></big> | ||
<big>و | <big>و اينک شمارى از بيعت ها كه توسط شخص پيامبرصلى الله عليه وآله گرفته شده است:</big> | ||
<big>1. بيعت عشيره، كه به هنگام نزول آيه | <big>1. بيعت عشيره، كه به هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» براى وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته شد.<ref><big>فضائل الخمسة: ج 1 ص 333.</big></ref></big> | ||
<big>2. بيعت عقبه، كه در سال | <big>2. بيعت عقبه، كه در سال ۱۲ بعثت از ۱۲ تن اهالى يثرب بيعت گرفت، كه از احكام اسلام پيروى كنند.<ref><big>السيرة النبوية: ج 1 ص 73.</big> </ref></big> | ||
<big>3. بيعت عقبه دوم، در سال | <big>3. بيعت عقبه دوم، در سال ۱۳ بعثت، از ۷۲ نفر از اهل يثرب كه از آن حضرت حمايت كنند.<ref> <big>السيرة النبوية: ج 1 ص 97.</big></ref></big> | ||
<big>4. بيعت براى جنگ در آستانه جنگ بدر. | <big>4. بيعت براى جنگ در آستانه جنگ بدر.<ref><big>بحار الانوار: ج 22 ص 278.</big></ref></big> | ||
<big>5 . بيعت رضوان در سال هشتم هجرت با | <big>5 . بيعت رضوان در سال هشتم هجرت با ۱۵۰۰ نفر از مهاجران و انصار در حديبيه، كه در قرآن كريم بيان شده است.<ref><big>فتح / 18.</big></ref></big> | ||
<big>6 . بيعت فتح، پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا. | <big>6 . بيعت فتح، پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا.<ref><big>سنن نسائى: ج 7 ص 141.</big></ref></big> | ||
<big>7. بيعت زنان، كه آن نيز در قرآن آمده است. | <big>7. بيعت زنان، كه آن نيز در قرآن آمده است.<ref> <big>ممتحنه / 12.</big></ref></big> | ||
<big>8 . بيعت غدير، كه | <big>8 . بيعت غدير، كه ۱۲۰۰۰۰ نفر با آن حضرت دست داده و براى خلافت و وصايت آن حضرت بيعت كردند.<ref> <big>مناقب ابن شهرآشوب: ج 3 ص 45.</big></ref></big> | ||
<big>9. بيعت زنان، طشتى نهادند و | <big>9. بيعت زنان، طشتى نهادند و اميرالمؤمنين عليه السلام دستش را در آب فرو برد و طرف ديگر طشت را پوشاندند. بانوان مى آمدند و از زير پوشش دست در آب فرو مى بردند و اعلام بيعت مى كردند. همانگونه كه در فتح مكه با پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت كردند و قرآن كريم از آن خبر داده است.<ref> <big>ممتحنه / 12.</big></ref></big> | ||
<big>10. بيعت خصوصى در مورد برخى از اشخاص، همانند حضرت خديجه در شب ارتحالش؛ كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از او براى ولايت | <big>10. بيعت خصوصى در مورد برخى از اشخاص، همانند حضرت خديجه در شب ارتحالش؛ كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از او براى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفت.<ref><big>بحار الانوار: ج 18 ص 233.</big> </ref></big> | ||
<big>از ديدگاه شيعيان بيعت تعيين كننده نيست، ولى اگر كسى بيعت كرد بايد آن را نقض نكند. و لذا يكى از علل غيبت حضرت | <big>از ديدگاه شيعيان بيعت تعيين كننده نيست، ولى اگر كسى بيعت كرد بايد آن را نقض نكند. و لذا يكى از علل غيبت حضرت بقيةاللَّه عليه السلام در احاديث اين است كه بيعت ستمگران بر گردن آن حضرت نباشد.<ref><big>كمال الدين: ص 44.</big> </ref></big> | ||
<big>و به همين دليل در جاى جاى | <big>و به همين دليل در جاى جاى نهج البلاغه بيعت شكنى نكوهش شده است.<ref> <big>نهج البلاغه، خطبه هاى: 192،137،75،3، و... .</big> </ref></big> | ||
<big> | == <big>مفهوم مولى در بيعت غدير<ref> <big>اسرار غدير: ص 114-116 ،118 . چهارده قرن با غدير: ص 128.</big> </ref></big> == | ||
<big> اگر در سراسر خطبه غدير دقت كنيم خواهيم ديد كه اكثر مطالب آن تفسير و توضيحى براى روشن كردن كامل معنى «مولى» و مصداق آن، و ارزش الهى «ولايت» در اجتماع و ارتباط آن با توحيد و نبوت و وحى است.</big> | |||
<big> | <big>بنا بر اين در حالى كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله مقصود و مراد از «مولى» را روشن كرده، و همه حاضرين در غدير - كه شاعر بزرگ عرب حسّان هم در ميان آنان بوده - معناى صاحب اختيارى را از آن فهميدند و بر سر همين مفهوم بلند بيعت نمودند، معنى ندارد براى فهميدن منظور آن حضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معانى عرفى اين كلمه مراجعه كنيم، چه آنها با تفسير خودِ حضرت مطابق باشد و چه نباشد!</big> | ||
<big> | <big>در واقع يكى از قرائن مهم در كنار جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...» - كه مبيّن معناى آن هم هست - مسئله بيعت است كه در اثناء خطبه مطرح شده و به صورت لسانى انجام شده و بعد از خطبه هم با دست انجام شد، و همه اينها به عنوان قبول امارت و ولايت مى تواند باشد نه معناى ديگر.</big> | ||
<big>در واقع | <big>در واقع بيعت و تبريک حاضرين غدير و گفتگوهايى كه دوست و دشمن در غدير داشته اند معلوم مى كند مخاطبين از اين جمله معناى ولايت و امارت را فهميده اند و پيامبرصلى الله عليه وآله برداشتِ آنان را رد نكردند و يا اصلاحى نسبت به آن نداشتند.</big> | ||
<big> | == <big>منافقين و مثال بيعت تحت الشجرة = بيعت / بيعت تحت الشجرة</big> == | ||
<big> | == <big>موضوع اصلى بيعت غدير<ref><big>اسرار غدير: ص 225.</big> </ref></big> == | ||
<big> عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.</big> | |||
<big> | <big>پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى طالب عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.</big> | ||
<big> عنوان | == <big>نتيجه بيعت غدير<ref><big>اسرار غدير: ص 229. ژرفاى غدير: ص 112.</big> </ref></big> == | ||
<big> اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى گرفت. يعنى وقتى مى گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است.</big> | |||
<big> | <big>اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عده قليلى و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتى هم مطرح نبود. بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراى فرمايشى عمر بود.</big> | ||
<big> | <big>ولى بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول صلى الله عليه وآله بود، گذشته از آنكه نص انتصابى آن حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مى خواست بود تا اگر كسى بيعت ديگرى را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است.</big> | ||
<big> | == <big>يكى از دو ركن غدير: بيعت<ref><big>جايگاه غدير (دشتى) : ص 13-17 ،112-135.</big></ref></big> == | ||
<big> آنچه در مورد واقعه بى نظير غدير خم بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد اينكه مبادا با سطحى نگرى گفته يا نوشته شود. چرا كه دشمنان ما اصرار شديد در پنهان نگاه داشتن حقائق مى كنند و با هزار و يک بهانه و عذرتراشى و شيوه هاى گوناگون سعى در مطرح نشدن واقعيت هاى مسلّم تاريخى دارند. پس بايد گويندگان ما با ژرف انديشى در حماسه غدير سخن گويند، و نويسندگان ما در حاشيه غدير قلم بزنند و در عمق حقائق به شناگرى بپردازند.</big> | |||
<big>ولى | <big>هر چند اينكه در شعر و سخن و مرثيه و غديريه، بايد ابلاغ ولايت روز غدير بيان شود، ولى مهم تر اين است كه ژرفاى نورانى غدير شكافته شود و ضرورت ژرف انديشى در حماسه غدير بيان شود.</big> | ||
<big> | <big>همانگونه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از همان آغاز بعثت، ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ابلاغ كرد، و پس از آن بارها و بارها بر منبر مدينه ولايت على و يازده نفر از فرزندان پاكش عليهم السلام را به گوش مردم رساند.</big> | ||
<big> | <big>همانگونه كه نام على و امامان پس از آن بزرگ عليهم السلام در كتاب هاى تورات و انجيل آمده است.</big> | ||
<big> | <big>همانگونه كه در آستانه نبرد خيبر و احد و تبوک، ده ها حديث و روايت از رسول خداصلى الله عليه وآله در سراسر بلاد اسلامى پخش شد؛ كه على عليه السلام را به عنوان «ولىّ» و «وصى» پس از خود معرفى فرمود.</big> | ||
<big> | <big>و نيز حديث منزلت:« انت منى بمنزلد هارون من موسى» كه پيش از غدير مطرح شده بود.</big> | ||
<big> | <big>اگر پيش از غدير رسول خداصلى الله عليه وآله ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را در ده ها سخنرانى و صدها حديث و روايت مطرح فرمود، پس «ابلاغ ولايت» پيش از غدير خم نيز تحقق يافته بود. پس بايد ديد:</big> | ||
<big> | <big>در غدير خم كدام حقيقت آشكارا مطرح شد؟</big> | ||
<big> | <big>چه وظيفه مهمى را رسول خداصلى الله عليه وآله سامان داد؟</big> | ||
<big> | <big>اوج خشم و كينه توزى منافقين و سران احزاب براى چه بود؟</big> | ||
<big>چه | <big>چه گذشت كه ديگر تحمل خود را از دست دادند و قصد جان پيامبر صلى الله عليه وآله را كردند؟</big> | ||
<big> | <big>اگر تنها ابلاغ ولايت بود كه آن همه ماجراهاى تلخ را دامن نمى زدند، زيرا در مدينه بارها ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را شنيدند و اعتراض نكردند، و به آينده بدون پيامبرصلى الله عليه وآله چشم دوخته بودند.</big> | ||
<big>چه گذشت كه | <big>آيا در غدر چه گذشت كه عاشقان ولايت خشنود و منتظران فرصت نا اميد شدند و همه آرزوهاى شيطانى خود را بر باد رفته ديدند؟ تا جايى كه شمشير كشيدند و در تاريكى شب راه را بر پيامبر صلى الله عليه وآله بستند، و تنها خدا نخواست تا توطئه شوم آنها شكل گيرد. درست است كه ظاهر آيه «بلّغ ما انزل اليک» ابلاغ ولايت را مى رساند، اما بايد ديد «ما اُنزل» چيست.</big> | ||
<big> | <big>در يک كلمه: سزاست كه با ژرف نگرى شايسته اى در مورد حماسه غدير باشد، چرا كه روز غدير روز تحقق ولايت دوازده امام؛ از حضرت اميرالمؤمنين تا حضرت مهدى عليهم السلام است، كه با ابلاغ ظاهرى آغاز شد و با بيعت رسول خداصلى الله عليه وآله رنگ جاودانه گرفت، و با بيعت ۱۲۰ هزار حاجى از سراسر بلاد اسلامى پشتوانه مردمى و اجرائى يافت.</big> | ||
<big> | <big>با ثبت اين حقيقت در تاريخ، و نيز سرودن اشعار غدير - كه در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله آغاز شد - و شهادت هزاران شاهد صادق از مهاجر و انصار، منافقانِ منتظرِ فرصت را تاب تحمل نماند. تا جايى كه هجوم آوردند، و البته تا هميشه تاريخ رسوا شدند و چهره زشتشان پديدار گشت.</big> | ||
<big>در | <big> براى موارد بيشتر در مورد «بيعت» مراجعه شود به عنوان: خطبه غدير، و عنوان: غدير.</big> | ||
<big> | == <big>پانویس</big> == |