۷۶۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۵۱: | خط ۱۵۱: | ||
==== '''اول: خط فكرى اجتهاد در مقابل نص:''' ==== | ==== '''اول: خط فكرى اجتهاد در مقابل نص:''' ==== | ||
اين خط فكرى معتقد است كه لازم نيست به تمام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن خبر و دستور داده ايمان آورده و تعبداً آن را قبول كنيم، بلكه | اين خط فكرى معتقد است كه لازم نيست به تمام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن خبر و دستور داده ايمان آورده و تعبداً آن را قبول كنيم، بلكه مى توان در نصوص دينى مطابق با مصالحى كه درک مى كنيم اجتهاد كرده و در آن تصرف نماييم. اين خط فكرى از مبانى اساسى مدرسه خلفا بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مصائب فراوانى را از اين نوع خط فكرى تحمل نمود. | ||
==== '''دوم: خط فكرى تسليم و تعبد كامل:''' ==== | ==== '''دوم: خط فكرى تسليم و تعبد كامل:''' ==== | ||
خط ۱۷۲: | خط ۱۷۲: | ||
===== ب. عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام على عليه السلام ===== | ===== ب. عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام على عليه السلام ===== | ||
با مراجعه به تاريخ و كلمات رؤساى مدرسه خلفا، پى | با مراجعه به تاريخ و كلمات رؤساى مدرسه خلفا، پى مى بريم كه در عملكرد خود براى گرفتن حق خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام به بهانه هايى تمسک جستند كه نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آنها نيست، بلكه خود دلالت بر بطلان افكار آنها مى باشد. اينک به برخى از اين توجيهات اشاره مى كنيم: | ||
====== توجيه اول: كراهت قريش: ====== | |||
گاهى در توجيه عمل ناشايست خود به جمله اى تمسک مى كردند، كه امروز نيز عده اى اين شعار را بر زبان خود جارى ساخته و آن را دنبال مى كنند. آنان مى گفتند: قريش كراهت دارد كه نبوت و خلافت در يک خاندان قرار گيرد. اگر نبوت در خاندان بنى هاشم بوده، امامت و خلافت نبى صلى الله عليه وآله بايد در خاندانى ديگر قرار گيرد.<ref>كامل ابن اثير: ج ۳ ،ص ۶۳ . تاريخ طبرى: ج ۴ ،ص ۲۲۳. شرح ابن ابى الحديد: ج ۳ ص ۱۰۷. </ref> و از آنجا كه بايد توسعه در حكومت اسلامى باشد، لذا به خاطر جلب نظر قريش، خلافت و امامت را از على عليه السلام -كه از بنى هاشم است -سلب مى كنيم. | |||
بهترين پاسخ در رد اين استدلال را ابن عباس در آن زمان داده است. او در جواب آنها گفت: | |||
اگر قريش خلافت را براى خود انتخاب كرد به جهت آنكه خواست و اراده خدا بود اشكالى ندارد، ولى حق، خلاف اين امر است؛ خداوند متعال گروهى را متّصف به كراهيت كرده و فرموده است:ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُ<ref>محمدصلى الله عليه وآله / ۹. </ref>: اين به خاطر آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند از اين رو خدا اعمالشان را حبط و نابود كرد. خواست خداوند چنين بوده كه على و اهلبيتش عليهم السلام را بر ديگران برترى دهد، زيرا قلوب آنان از قلب رسول خداصلى الله عليه وآله است. آنان كسانى اند كه خداوند رجس و پليدى را از وجودشان دور كرده و قلبشان را پاک گردانيده است.<ref>تاريخ الطبرى: ج ۴ ،ص ۲۲۴.</ref> | |||
در حكومتى كه به اسم و دين بر پا شده، معنى ندارد كه به خاطر جلب توجه عده اى بى دين و بى تفاوت و دشمن اسلام و مسلمين به آنها امتياز داده، و حتى پست هاى كليدى را در اختيار آنان قرار داد، يا حاكم عادل اسلامى كه از جانب خداوند متعال براى رهبرى جامعه معين شده را عزل كرده و اشخاص ناقابلى را بر اين سمت گماشت. | |||
آيا اين قريش كه بر آنها دل مى سوزاند، همان كسانى نبودند كه در مدت عمر پيامبرصلى الله عليه وآله چه در مكه و چه در مدينه، به اسلام و مسلمين و شخص پيامبرصلى الله عليه وآله ضربه هاى هولناكى زدند، و در آخر نيز به جهت ترس و خوف از مسلمين اسلام اختيار كردند؟ | |||
آيا به خاطر جلب توجه آنان بايد دست از حق و حقيقت شسته و صاحب حق را خانه نشين كرد و كسانى را به جاى او بر حكومت اسلامى نشاند كه از اسلام و دين چندان اطلاعى ندارند؟ | |||
آيا به خاطر جلب توجه آنان بايد دست از حق و حقيقت شسته و صاحب حق را | |||
====== توجيه دوم: عرب تحمل على عليه السلام را ندارد: ====== | |||
گاهى در توجيه غصب خلافت امام على عليه السلام اين گونه عذر مى آوردند: از آنجا كه على عليه السلام مظهر عدل و عدالت است، عرب تاب و توان عدالت او را ندارد. لذا صلاح نيست كه او خليفه مردم باشد.<ref>الطبقات الكبرى: ج ۵ ،ص ۲۰. تاريخ اليعقوبى: ج ۲ ،ص ۱۵۸. قاموس الرجال: ج ۶ ،ص ۳۶.</ref> | |||
و اما پاسخ اين مطلب: | و اما پاسخ اين مطلب: | ||
'''اولاً:''' اين اجتهاد در مقابل نص است. كسانى كه بر فرض چنين نيتى داشتند، آيا مشاهده اين همه سفارشات رسول خداصلى الله عليه وآله و وصاياى او با تأكيدات فراوان در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام را نكردند؟ آيا آنان پيامبرصلى الله عليه وآله را معصوم و خيرخواه و مصلحت انديش امت نمى دانند؟ آيا به خاطر عدم تحمل حق مى توان از حق گذشت و به باطل روى آورد؟ باطلى كه جز گمراهى چيز ديگرى در آن نيست. خداوند متعال مى فرمايد:فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ <ref>يونس عليه السلام /۳۲.</ref>: پس بعد از حق چه چيزى جز گمراهى وجود دارد. | |||
اگر امر چنين است، چرا رسول خداصلى الله عليه وآله به جهت تأليف قلوب مشركين از مواضع اصولى خود هيچ قدمى عقب نشينى نكرد؟ حتى حاضر شد تمام مشكلات و گرفتارىها از قبيل هجرت از موطن اصلى خود و جنگ را بپذیرد، ولى قدمى از مواضع خود عقب نشينى نكند. | |||
اگر امر چنين است، چرا | |||
'''ثانيا:''' آيا عرب نسبت به اشخاص ديگر غير از على عليه السلام استقامت و رضايت داشتند كه با على عليه السلام نداشتند؟ مگر نه اين بود كه سعد بن عباده، رئيس قومى بزرگ با ابوبكر مخالفت كرد؟<ref>تاريخ اليعقوبى: ج ۲ ،ص ۱۰۳.</ref>مگر نه اين است كه گروهى به طور كلى از دين رسول خداصلى الله عليه وآله خارج شده و مرتد گشتند؟ مگر نه اين است كه برخى قسم ياد كردند كه ما تا ابد با ابافصيل بيعت نمى كنيم؟<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ،ص ۲۵۴.</ref>مگر نبود كه انصار در سقيفه بر ابوبكر اعتراض كردند و غضب قريش را به اين جهت برانگيختند، تا كار به جايى رسيدكه بين آنان درگيرى شد وبه يكديگر فحش وناسزا گفتند؟<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۲ ،ص ۱۲۸.</ref> | |||
هرگز انصار قصدشان اين نبود كه على عليه السلام را از خلافت عزل كنند، زيرا اكثر آنان مى گفتند: ما با كسى غير از على عليه السلام بيعت نمى كنيم.<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ،ص ۲۰۲. الكامل: ج ۲ ،ص ۳۲۵.</ref>هرگز قبائل عرب قصد تمرد بر امام على عليه السلام را در صورت به خلافت رسيدن نداشتند. آنان در بين خود كسى را غير از على عليه السلام اولى به مقام خلافت بعد از رسول صلى الله عليه وآله نمى دانستند. | |||
آلوسى در توجيه اين قصه كه چرا رسول خداصلى الله عليه وآله ابوبكر را از تبليغ سوره برائت كنار زد و على بن ابى طالب عليه السلام را بر اين كار انتخاب كرد و فرمود: نبايد سوره را كسى غير از من يا كسى كه از سنخ خود من است ابلاغ كند، مى گويد: زيرا عادت عرب بر اين بود كه كسى متولى عهد ميثاق الهى و نقض آن نشود، مگر خود پيامبرصلى الله عليه وآله يا كسى كه از نزديكان او باشد، تا حجت برمردم تمام گردد.<ref>روح المعانى: ج ۱۰ ،ص ۴۵.</ref> | |||
از كلام آلوسى به خوبى استفاده مى شود كه مردم نماينده و شخص منتخب رسول خداصلى الله عليه وآله را به خوبى مى پذيرفتند، ولى چه كنيم كه عده اى با شيطنت و زيركى خاص عقول مردم را تخدير كرده و به انحراف كشيدند. | |||
حق آن است كه كسى كه عرب يا قريش بر او استقامت نداشت و زير بار او نمى رفت على عليه السلام نبود، بلكه همان چند نفر از مهاجرين بودند كه ماهيتشان بر همه معلوم بود. و لذا براى پيش بردن آمال شوم و مطامع خود از هر راهى حتى تهديد و زور استفاده مى كردند. | |||
ابى ابن الحديد مى گويد: اگر شلاق و تازيانه عمر نبود، خلافت ابوبكر پابرجا نمى شد.<ref>شرح نهج البلاغةابن ابى الحديد:خطبه سوم. </ref> | |||
آنان به جاى اينكه مردم را به حق و حقيقت و ولايت به حق اميرالمؤمنين عليه السلام دعوت كنند، مردم را از او دور كرده و عقول آنان را تخدير و آنان را فريب داده و خلافت را به نام خود تمام كردند! آنان - خصوصاً عمر - به همان اندازه كه براى تثبيت خلافت ابى بكر فعاليت كردند، اگر نيمى از آن را براى تثبيت خلافت على عليه السلام به كار مى گرفتند، هرگز كار به اينجا نمى كشيد. | |||
مگر ابوسفيان، طلحه و زبير در آن زمان از سردمداران وطرفداران على عليه السلام نبودند؟ مگر ابوسفيان-رئيس قريش - پيشنهاد بيعت با على عليه السلام را بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله نداد. مگر گروهى از مهاجرين و انصار در خانه آن حضرت به جهت مخالفت با ابى بكر تحصّن نكردند، تا آنكه آنها را با زور و تهديد براى بيعت بردند؟ مگر زبير شمشير نكشيد و نگفت كه اين شمشير را غلاف نمى كنم تا با على عليه السلام بيعت شود؟<ref>العقد الفريد: ج ۴ ،ص ۸۵ .</ref> | |||
اينها كه حق را به بهانه هاى مختلف از على عليه السلام گرفتند، تنها به فكر حكومت و مطامع شخصى خود بودند و هيچ گاه به فكر ديگران و اسلام نبودند، ولى با اين بهانه ها عقول مردم را تخدير نمودند. | |||
خضرى مى گويد: شكى نيست كه اگر خليفه از آل بيت نبوت عليهم السلام مى بود، به طور حتم مردم بيشتر به آن ميل پيدا كرده و با رغبت تمام با او بيعت مى كردند. همانگونه كه با رغبت و ميل با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كرده و به او گرويدند، زيرا جنبه هاى دينى اثر محكمى در ميان مردم دارد. به همين جهت است كه در اوائل قرن دوم، عده اى به عنوان اهل بيت پيامبرعليهم السلام مردم را به خود دعوت كرده و به پيروزى رسيدند... .<ref>تاريخ الامم الاسلامية: ص ۴۹۷.</ref> | |||
توجيه سوم: كمىِ سنّ: عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابنعباس كه چرا حق اميرالمؤمنينعليه السلام را گرفتيد، مىگويد: من گمان نمىكنم كه علت منع على از خلافت غير از اين باشد كه قوم، او را كوچك به حساب مىآوردند. ابنعباس در جواب عذر عمر بن خطاب مىگويد: خداوند از آن جهت كه او را اختيار كرد علىعليه السلام را كوچك نشمرد!××× 3 شرح ابن ابىالحديد: ج 6 ص 45. ××× | ====== '''توجيه سوم: كمىِ سنّ:''' ====== | ||
عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابنعباس كه چرا حق اميرالمؤمنينعليه السلام را گرفتيد، مىگويد: من گمان نمىكنم كه علت منع على از خلافت غير از اين باشد كه قوم، او را كوچك به حساب مىآوردند. ابنعباس در جواب عذر عمر بن خطاب مىگويد: خداوند از آن جهت كه او را اختيار كرد علىعليه السلام را كوچك نشمرد!××× 3 شرح ابن ابىالحديد: ج 6 ص 45. ××× | |||
ویرایش