۷۶۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۲۸: | خط ۵۲۸: | ||
'''۱۴.آيا توده محدثان و مورخان، نافرمانى اصحاب از فرمان رسول خداصلى الله عليه وآله را در حجة البلاغ و الوداع از جابر بن عبداللَّه و عايشه گزارش نداده اند؟''' | '''۱۴.آيا توده محدثان و مورخان، نافرمانى اصحاب از فرمان رسول خداصلى الله عليه وآله را در حجة البلاغ و الوداع از جابر بن عبداللَّه و عايشه گزارش نداده اند؟''' | ||
كه وى به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: {{متن عربی|مَن اَغضَبَكَ اَغضَبَهُ اللَّه!}} سپس حضرت در پاسخ عايشه فرمود: مَا لِى لَا اَغضِبِ، وَ اَنَا آمِرٌ فَلَا اَتَّبِعُ: چرا خشمگين نشوم كه به سخنم گوش نمی دهند.مسند احمد: <ref>ج ۴ ،ص ۲۸۶. مسند ابويعلى: ج ۳ ،ص ۲۳۳. مجمع الزوائد: ج ۳ ،ص ۲۳۳، هيثمى در پايان مى گويد: رجاله رجال صحيح.</ref> | كه وى به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: {{متن عربی|مَن اَغضَبَكَ اَغضَبَهُ اللَّه!}} سپس حضرت در پاسخ عايشه فرمود: {{متن عربی|مَا لِى لَا اَغضِبِ، وَ اَنَا آمِرٌ فَلَا اَتَّبِعُ}}: چرا خشمگين نشوم كه به سخنم گوش نمی دهند.مسند احمد: <ref>ج ۴ ،ص ۲۸۶. مسند ابويعلى: ج ۳ ،ص ۲۳۳. مجمع الزوائد: ج ۳ ،ص ۲۳۳، هيثمى در پايان مى گويد: رجاله رجال صحيح.</ref> | ||
گفتنى است كه ابن قيّم و ابن حزم چهارده نفر از اصحاب را نام برده اند كه خبر فرمان عمره تمتع را از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند: عايشه و حفصه و على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام و اسماء دختر ابوبكر و جابر بن عبداللَّه و براء بن عازب و ابوسعيد خدرى و عبداللَّه بن عمر و انس بن مالک و ابوموسى اشعرى و عبداللَّه بن عباس و سبرة بن معبد جهنى و سراقة بن مالک مدلجى.<ref>زاد المعاد: ج ۲ ،ص ۱۶۵ - ۱۵۶. حجةالوداع: ص ۳۴۴.</ref> | گفتنى است كه ابن قيّم و ابن حزم چهارده نفر از اصحاب را نام برده اند كه خبر فرمان عمره تمتع را از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند: عايشه و حفصه و على بن ابى طالب عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام و اسماء دختر ابوبكر و جابر بن عبداللَّه و براء بن عازب و ابوسعيد خدرى و عبداللَّه بن عمر و انس بن مالک و ابوموسى اشعرى و عبداللَّه بن عباس و سبرة بن معبد جهنى و سراقة بن مالک مدلجى.<ref>زاد المعاد: ج ۲ ،ص ۱۶۵ - ۱۵۶. حجةالوداع: ص ۳۴۴.</ref> | ||
خط ۵۷۹: | خط ۵۷۹: | ||
يكى از شبهاتى كه به خيال اهل سنت از مهمترين شبهات در حديث غدير و معنى و مفهوم كلمه مولى است اين است كه: چگونه ممكن است صد هزار نفر از مسلمانان كه در ميان آنها بسيارى از نخبگان اصحاب وجود داشتند واقعه غدير خم را فراموش كنند و از امام على عليه السلام اعراض كنند؟! | يكى از شبهاتى كه به خيال اهل سنت از مهمترين شبهات در حديث غدير و معنى و مفهوم كلمه مولى است اين است كه: چگونه ممكن است صد هزار نفر از مسلمانان كه در ميان آنها بسيارى از نخبگان اصحاب وجود داشتند واقعه غدير خم را فراموش كنند و از امام على عليه السلام اعراض كنند؟! | ||
و اما پاسخ اين شبهه: | '''و اما پاسخ اين شبهه:''' | ||
'''۱-'''بسيارى از آنان كه در غدير حضور داشتند اهل مدينه نبودند، بلكه حداكثر سه الى چهار هزار نفر آنان در مدينه سكونت داشتند. در اين ميان بسيارى از آنان نيز بردگان و يا مستضعفينى بودند كه از مناطق مختلف بر پيامبرصلى الله عليه وآله وارد شده بودند و در مدينه قبيله و خويشاوندانى نداشتند، مانند اهل صفّه. | |||
پس تنها نيمى از آنان باقى مى ماند كه بيش از دو هزار نفر نمى باشند، كه اينها هم معمولاً گوش به حرف رؤساى قبائل داده و در مقابل نظام عشايرى خاضع بودند، كه پيامبرصلى الله عليه وآله نيز به اين مطلب اشاره داشتند. لذا هر گاه گروهى بر حضرت وارد مى شدند، سرور و زعيمشان را بر آنان حق سرپرستى مى داد. از اين رو، در اسلام به آنان«اهل حلّ و عقد»مى گويند. | |||
اگر به ماجراى سقيفه-كه فوراً پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله برگزار شد-بنگريم، مى بينيم افرادى كه ابوبكر را براى خلافت برگزيدند حداكثر به صد نفر بيشتر نمى رسند. زيرا از انصار-كه اهل مدينه بودند-كسى جز رهبران و بزرگانشان حضور نداشتند. همچنين از مهاجرين-كه اهل مكه بودند و همراه با پيامبرصلى الله عليه وآله هجرت كرده بودند-جز سه يا چهار نفر به عنوان«قريش»حضور نداشتند. | |||
براى اثبات اين مدعى كافى است ما وسعت و گشايش سقيفه را در نظر بگيريم، تا معلوم شود كه وقتى ادعا مى كنيم صد نفر در آن حضور داشتند، تا اندازه اى مبالغه و گزاف نگفته ايم. چرا كه سقيفه بنى ساعده مانند سالن هاى بزرگ كنفرانس ها و كنگره هاى زمان معاصر نبوده است. وانگهى اغلب آن صدهزار نه تنها حاضر نبودند، كه حتى از جريان سقيفه مطلع هم نشدند مگر پس از مدتى طولانى كه از برگزاريش گذشته بود، چرا كه در آن زمان نه پست هوايى وجود داشت، و نه تلفن هاى بى سيم و نه ماهواره ها. | |||
پس از اتفاق نظر آن شخصيت ها بر تعيين ابوبكر و علي رغم مخالفت بزرگ انصار سعد بن عباده و فرزندش قيس، اغلب افراد موجود در سقيفه عقد بيعت را محكم بسته و بر آن اتفاق كردند. هر چند در همان وقت بيشتر مسلمانان از سقيفه دور بودند، و برخى مشغول تجهيز و تكفين حضرت رسول صلى الله عليه وآله بودند، يا اينكه بهت زده خبر شهادت را دريافته بودند. از طرفى عمر بن خطاب نيز مردم را مورد تهديد و ارعاب قرار داده بود تا خبر شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله را بازگو نكنند.<ref>صحيح بخارى: ج ۴ ،ص ۱۹۵.</ref> | |||
از اين كه بگذريم، بسيارى از اصحاب به دستور رسول خداصلى الله عليه وآله در سپاه اسامه بوده و در آن لحظه در پايگاه«جرف»اقامت داشتند و شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله را دريافت نكرده و در سقيفه نيز حضور نيافتند. | |||
اگر به | بنابراين آيا باز هم عاقلانه است اگر افراد يک قبيله يا عشيره از سرپرست خود پيروى كنند در آنچه او تصويب كرده است. به ويژه اينكه در آنچه او صحه گذارده شرافتى بزرگ و فضيلتى همگانى است، كه هر قبيله تلاش در به دست آوردن آن دارد. كسى چه مى داند، شايد شرافت رياست بر تمام مسلمانان روزى هم نصيب آن قبيله گردد، زيرا اكنون ديگر حاكم واقعى و شرعى از منصبش رانده شده و مطلب به شورى گذاشته شده است. پس هر بار يكى را از ميان خودشان انتخاب و بر مردم تحميل مى كنند. پس چرا از اين امر خوششان نيايد و چگونه آن را تأييد نكنند؟ | ||
'''۲-'''اگر اهل حلّ و عقد از مردم مدينه مطلبى را تثبيت كردند، ديگر جايى براى دوردستان كه از گوشه و كنار جزيره مى آيند نمى ماند تا بخواهند به مخالفت برخيزند. ضمن اينكه آنها نمى دانند در غيابشان چه گذشته است، زيرا وسائل حمل و نقل و ارتباطات در آن دوران خيلى ابتدايى و عقب افتاده بود. | |||
از سوى ديگر، آن مردم چنين تصورى از اهل مدينه داشتند كه اينان با پيامبرصلى الله عليه وآله مى زيسته اند، پس قطعاً دستيابى به احكام نوين-كه در هر ساعت و در هر روز با وحى پديد مى آمد-دارند. | |||
از آن گذشته، براى رئيس يک قبيله كه از پايتخت دور است، فرقى ندارد كه چه كسى بر مسند خلافت باشد. پس براى او ابوبكر يا على عليه السلام يا هر شخص ديگرى يكى است، و آنچه براى او مهم است، اين است كه خود رياست عشيره اش را عهده دار باشد و كسى در اين امر با او مخالفت نكند. | |||
چه بسا برخى از آنها مى خواست كه از حقيقت قضيه آگاه شود، ولى دستگاه حاكم او را يا با تشويق و يا با تهديد ساكت مى كرد. نمونه اش جناب مالک بن نويره كه از پرداخت زكات به ابوبكر خوددارى كرد، و آنگونه مظلومانه و ناجوانمردانه او را شهيد كردند. | |||
به هر حال كسى كه دنبال آن حوادث است و مسئله نبرد با مانعين زكات را بررسى مى كند، به بسيارى از تناقضات بر مى خورد، و به آنچه تاريخ نگاران براى حفظ آبروى اصحاب و به ويژه دست اندركاران نگاشته اند، هرگز قانع نمى شود. | |||
از | '''۳-''' ناگهانى بودن مسئله، نقش مهمى را بازى كرد و مردم را در برابر عمل انجام شده قرار داد. زيرا كنفرانس سقيفه، بى خبر از افرادى كه مشغول تجهيز و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله بودند برگزار شد. كسانى مانند امام على عليه السلام، ابن عباس و ساير بنى هاشم، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، زبير و بسيارى ديگر از اصحاب. | ||
در آن هنگام كه اهل سقيفه ابوبكر را به مسجد بردند و مردم را به بيعت طلبيدند و مردم گروه گروه-خواسته يا ناخواسته-براى بيعت با او به مسجد مى آمدند، على عليه السلام و يارانش هنوز از آن واجب مقدسى كه اخلاق والايشان بر آنان فرض كرده بود دست بر نداشته، و روا نبود كه پيامبرخداصلى الله عليه وآله را بى غسل و كفن رها كنند و به سوى سقيفه بشتابند و در امر خلافت نزاع كنند! | |||
همين كه از آن واجب مقدس فارغ شدند، مطلب تمام شده بود و ابوبكر بر كرسى صدارت تكيه داده بود، و هر كس از بيعت سرباز مى زد جزو فتنه انگيزانى به شمار مى رفت كه مى بايست مسلمانان با او به نبرد برخيزند، و حتى اگر لازم شد او را به قتل برسانند!! | |||
از اين رو مى بينيم عمر، سعد بن عباده را تهديد به قتل كرده و فرياد برآورده بود: او را بكشيد كه اهل فتنه است! چون او از بيعت با ابوبكر خوددارى كرده بود. | |||
همچنين از آن پس، عمر تمام مخالفانى را كه در منزل على عليه السلام گرد آمده بودند تهديد به سوزاندن خانه و هر كس در خانه است نمود! | |||
اگر ما به راستى نظر عمر بن خطاب را در مسئله بيعت متوجه شويم، بسيارى از آن معمّاها كه سرگردان مانده براى ما حل مى شود. زيرا عمر بر اين عقيده است كه براى صحت بيعت كافى است يک نفر مسلمان آن را تأييد كند. آن وقت بر بقيه مسلمين واجب مى شود از او پيروى كنند، و هر كس مخالفت و تمرّد كند از اسلام خارج شده و بايد او را كشت! | |||
'''۴-'''حضرت على عليه السلام در مورد همه مسائل با آنها احتجاج كرد، ولى هيچ فايده اى نداشت. آيا ممكن است كه حضرت على عليه السلام براى بيعت گرفتن از مردم التماس و گدائى كند؟ | |||
همان مردمى كه از او روى برگرداندند و قلبشان به ديگرى علاقمند شد، يا از روى حسد؛ كه چرا خداوند اين همه فضيلت به او داده، و يا از روى كينه و دشمنى، زيرا على عليه السلام در گذشته قهرمانانشان را كشته و بزرگانشان را درهم كوبيده و بينى هايشان را به خاک ماليده و آنان را به خضوع واداشته بود، و خودخواهى و تكبرشان را با شمشير شجاعتش پايمال كرده بود، تا اسلام آوردند و تسليم شدند. | |||
آن حضرت در هر حال سربلند و والا مقام بود، و همواره از پسرعمويش دفاع مى كرد، و در راه خدا از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسيد، و هيچ يک از امور مادى دنيا تصميم او را بر هم نمى زد. | |||
پيامبرصلى الله عليه وآله هم كاملاً به اين مسائل علم داشت و در هر مناسبتى كه پيش مى آمد فضيلت هاى برادرش و عموزاده اش را تكرار مى كرد، تا او را كاماً معرفى كرده باشد. مى فرمود: | |||
{{متن عربی|حُبُّ عَلِىٍّ اِيمَانٌ وَ بُغضُهُ نِفَاقٌ}}<ref>صحيح مسلم: ج ۱ ،ص ۸۶ ،ح ۱۳۱. مستدرک حاكم: ج ۳ ،ص ۱۲۶.</ref>: دوستى على عليه السلام ايمان و دشمنى اش نفاق است. | |||
{{متن عربی|عَلِىٌّ مِنِّى وَ اَنَا مِن عَلِيٍّ}}<ref>صحيح بخارى: ج ۵ ،ص ۲۲. مسند احمد: ج ۴ ،ص ۱۶۴. مستدرک حاكم: ج ۳ ،ص ۱۱۱.</ref>: على عليه السلام از من است و من از على عليه السلام هستم. | |||
{{متن عربی|عَلِىٌّ وَلِىُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدِى}}<ref>مسند احمد: ج ۵ ،ص ۲۵. مستدرک حاكم: ج ۳ ،ص ۱۱۱.</ref>: على عليه السلام وَلىِّ هر مؤمنى پس از من است. | |||
{{متن عربی|عَلِىٌّ سَيِّدُ المُسلِمِينَ وَ اِمَامُ المُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلِينَ}}<ref>منتخب كنز العمال:چاپ در حاشيه مسند احمد:ج ۵ ،ص ۳۴. مطالب السؤول: ج ۲ ،ص ۴۴.</ref>: على عليه السلام سرور مسلمانان و پيشواى تقواپيشگان و رهبر نورانىصورتان است. | |||
ولى دريغا كه باز هم جز حسد و كينه نتيجه اى نداشت. براى همين بود كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله پيش از شهادتش او را خواست و او را در آغوش گرفت و گريست و به او فرمود:«اى على! من مى دانم كه در سينه اين قوم نسبت به تو دشمنى هايى هست، كه پس از من آنها را ظاهر مى سازند. پس اگر با تو بيعت كردند بپذير، و گرنه شكيبا باش تا مرا در حال مظلوميت ملاقات كنى». | |||
پس اگر اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از اينكه براى ابوبكر بيعت گرفته شد صبر و تحمل كرد، طبق وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله به او برده است، و بى گمان در اين كار حكمت هاى بسيار ديگر نيز نهفته است. | |||
'''۵-'''اضافه بر آنچه گذشت، انسان مسلمان هرگاه قرآن را بخواند و در آياتش بينديشد، از داستانهاى قرآنى نتيجه مى گيرد كه در امتهاى گذشته نيز همين بلاها و مصيبتها بلكه بيشتر پيش آمده است. | |||
كيست كه نداند قابيل از روى ظلم و ستم برادرش هابيل را به قتل مى رساند؟ | |||
همچنين حضرت نوح عليه السلام پس از قريب هزار سال جهاد پيگير، جز گروه اندكى از قومش كسى به او نگرويد، و حتى همسر و فرزندش نيز جزو كافران بودند.يا حضرت لوط عليه السلام كه در جوارش جز يک خانه از مؤمنين وجود نداشت. | |||
در طول تاريخ، چقدر فرعون ها در زمين ظلم و ستم روا داشته و مردم را برده و بنده خود قرار دادند، و جز يک مؤمن كه ايمان خود را كتمان مى كرد ميان آنها نبود. | |||
يا برادران يوسف و فرزندان يعقوب كه براى كشتن برادر كوچكشان حضرت يوسف عليه السلام با هم نقشه كشيده و توطئه كردند، بى آنكه يوسف عليه السلام گناهى مرتكب شده باشد. تنها گناهش همين بود كه پدر او را بيش از ديگر فرزندانش دوست مى داشت. | |||
يا بنى اسرائيل كه خداوند به خاطر حضرت موسى عليه السلام آنان را نجات داد و دريا را برايشان شكافت و دشمنانشان-فرعون و سپاهيانش-را غرق كرد، بى آنكه مشقت جنگيدن و ستيز داشته باشند. ولى تا از دريا بيرون آمدند، هنوز پاهايشان خشک نشده بود كه سرى به بتها زده و به موسى عليه السلام گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدائى قرار بده، همچنان كه آنها خدايانى دارند. حضرت موسى عليه السلام در پاسخ فرمود: به راستى شما گروهى جاهل و نادان هستيد. | |||
يا هنگامى كه موسى عليه السلام به ميقات پروردگارش روانه شده بود و برادرش هارون را بر آنان گماشت، عليه او توطئه كرده و مى خواستند او را به قتل برسانند. آنان به خدا كافر شده و گوساله را پرستيدند. پس از اينكه پيامبران الهى عليهم السلام را به قتل رساندند، خداى تعالى فرمود: | |||
{{قرآن|أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ}}<ref>بقره/۸۷.</ref>: »چگونه است كه هر گاه پيامبرى به سوى شما آمد و بر خلاف هواى نفس شما دستورى داد تكبر ورزيديد پس گروهى از پيامبران را تكذيب كرده و گروه ديگر را به قتل رسانديد. | |||
همچنين حضرت يحيى عليه السلام فرزند زكريا عليه السلام كه پيامبر خدا و مردى پارسا و از شايستگان و صالحان بود. چه سان كشته شد؟ و سرش را به يكى از تبهكاران بنى اسرائيل هديه دادند! | |||
یا يهود و نصارى كه عليه حضرت عيسى عليه السلام توطئه كردند و مى خواستند حضرتش را به قتل رسانده يا بر دار بياويزند. | |||
و در آخر، اين هم امت محمدصلى الله عليه وآله است كه ارتشى سى هزار نفرى آماده كرده تا امام حسين عليه السلام را به قتل برساند! در حالى كه او بيش از هفتاد نفر از يارانش را همراه ندارد. همه را و حتى فرزند خردسالش را به قتل رساندند! | |||
پس ديگر چه جاى شگفتى مى ماند؟ | |||
چرا از سخن پيامبرخداصلى الله عليه وآله تعجب كنيم كه به اصحابش فرمود: هان! شما سنت هاى گذشتگانتان را وجب به وجب و گام به گام دنبال مى كنيد؛ حتى اگر آنان در سوراخ سوسمارى رفته باشند، شما هم مى رويد. عرض كردند: آيا مقصودتان از امتهاى گذشته يهود و نصارى هستند؟ فرمود: پس چه كسانى؟!<ref>صحيح بخارى: ج ۴ ،ص ۱۴۴ و ج ۹ ،ص ۱۲۶.</ref> | |||
چه تعجبى دارد؟ در حالى كه ما در صحيح بخارى و صحيح مسلم سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را مى بينيم كه فرمود: اصحاب مرا در روز رستاخيز به سوى چپ مى برند. مى پرسم: آنان را به كجا مى بريد؟ گفته مى شود: به خدا قسم به سوى جهنم. آنگاه مى گويم: پروردگارا! اينان اصحاب من هستند! جواب داده مى شود: تو نمى دانى كه پس از تو چه بدعتها در دين نهادند. من مى گويم: دور باد از رحمت خدا كسى كه پس از من تبديل در دين خدا كند. و مى بينم كه تنها به اندازه چند شتر سرخود كسى از آنان نجات نمى يابد.<ref>صحيح بخارى: ج ۷ ،ص ۲۰۹. صحيح مسلم: ج ۴ ،ص ۱۷۹۲ ،باب الحوض.</ref> | |||
آرى! آيا باز هم جاى تعجب است اگر پيامبرصلى الله عليه وآله بفرمايد: امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند، كه تنها يک فرقه در بهشت و بقيه در دوزخ هستند.<ref>سنن ابن ماجه: ج ۲ ،ح ۳۹۹۳، كتاب الفتن. مسند احمد: ج ۳ ،ص ۱۲۰. سنن ترمذى، كتاب الايمان.</ref>اين همان كلام پروردگار عزت و جلالت و خداى آگاه به رازهاى نهان است كه فرمود: | |||
{{قرآن|وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ}}<ref>یوسف/۱۰۳.</ref>: و بيشتر مردم مؤمنين نيستند هرچند تو اى پيامبر تلاش در ترغيب آنان كنى. | |||
{{قرآن|...بَلْ جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ}}<ref>مؤمنون/۷۰.</ref> :پيامبرصلى الله عليه وآله به حق آنان را دعوت كرد ولى بسيارى از آنان از حق گريزان و روى گردانند. | |||
{{قرآن|لَقَدْ جِئْنَاكُمْ بِالْحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ}}<ref>زخرف/۷۸.</ref>: ما براى شما حق را آورديم ولى بسيارى از شما مردم نسبت به حق تنفر داريد. | |||
{{قرآن|أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>یونس/۵۵.</ref>: همانا وعده خدا حق است ولى بيشتر آنان نمى دانند. | |||
{{قرآن|يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ}}<ref>توبه/۸.</ref> : با زبان شما را راضى نگه مى دارند ولى در قلبهايشان با شما مخالف و دشمن هستند و بيشتر آنان فاسق و تبهكارانند. | |||
{{قرآن|إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ}}<ref>یونس/۶۰.</ref>: همانا خداوند بدون شک بر مردم حق و فضل دارد ولى بسيارى از آنان شكرگزار نيستند. | |||
{{قرآن|يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ}}<ref>نحل/۸۳.</ref>: نعمت خدا را مى شناسند و با اين حال آن را ناديده مى گيرند و بيشترشان كافر اند.<ref>رجوع كنيد به: همراه با راستگويان (تيجانى، ترجمه مهرى):ص ۱۰۱- ۹۳.</ref> | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
[[رده:شبهات غدیر]] | [[رده:شبهات غدیر]] |
ویرایش