۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱٬۳۰۳: | خط ۱٬۳۰۳: | ||
<big>واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على عليه السلام در خلافت از ميان اين همه | <big>واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على عليه السلام در خلافت از ميان اين همه [[صحابه]]، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى شوند؟</big> | ||
<big>آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!</big> | <big>آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!</big> | ||
<big>به دنبال آن عمر با | <big>به دنبال آن [[عمر]] با عده اى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بتها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريك كن تا شركاى او باشيم»!!</big> | ||
<big>اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:</big> | <big>اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:</big> | ||
خط ۱٬۳۲۲: | خط ۱٬۳۲۲: | ||
<big>معاذ چنين گفت: يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى رسد.<ref>شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 273.</ref></big> | <big>معاذ چنين گفت: يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى رسد.<ref>شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 273.</ref></big> | ||
خط ۱٬۳۴۳: | خط ۱٬۳۴۴: | ||
<big>منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و مطلب را مطرح كردند. آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على عليه السلام مى شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!</big> | <big>منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و مطلب را مطرح كردند. آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على عليه السلام مى شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!</big> | ||
<big>نزول آيه 15 [[سوره يونس]] بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. متونى كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى كند چهار حديث است كه ذيلاً مى آوريم:</big> | <big>نزول آيه 15 [[سوره يونس]] بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. [[متونى]] كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى كند چهار حديث است كه ذيلاً مى آوريم:</big> | ||
خط ۱٬۳۵۱: | خط ۱٬۳۵۳: | ||
<big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى شود تابع چيز ديگرى نيستم».</big> | <big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى شود تابع چيز ديگرى نيستم».</big> | ||
<big>منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى شويم»!!<ref>بحار الانوار: ج 36 ص 148 ح 124. </ref></big> | <big>منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى شويم»!!<ref>بحار الانوار: ج 36 ص 148 ح 124. </ref></big> | ||
== <big>كفر ابوبكر و عمر و عثمان با انكار غدير</big><ref>اسرار غدير: 277. چهارده قرن با غدير: ص 72. </ref> == | |||
<big>[[امام صادق عليه السلام]] درباره آيه «ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم» فرمود:</big> | |||
<big>اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» كافر شدند.</big> | |||
<big>سپس به [[ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام]] اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج 2 ص 7 ح 18.</ref></big> | |||
== <big>محاكمه در عصر ظهور و رجعت و قيامت</big><ref>غدير در قرآن: ج 1 ص239-241.</ref> == | |||
<big>از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، اِخبار خداوند از صحيفه ملعونه اول بود:</big> | |||
<big>«وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»<ref>زخرف/19.</ref>:</big> | |||
<big>«ملائكه اى را كه بندگان خدايند مؤنث مى پندارند. آيا در خلقت آنها حاضر بوده اند؟ به زودى شهادت آنان نوشته مى شود و مورد سؤال قرار مى گيرند».</big> | |||
<big>قبل از هم پيمان شدن و نوشتن صحيفه ملعونه، خداوند خبر آن را به پيامبرش داد. هنوز مراسم حج پايان نيافته بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اين پيام را از جانب درگاه الهى دريافت كرد، و در حالى كه آنان سرگرم توطئه ها و نقشه هاى خود بودند حضرت از جزئيات كارشان خبر داشت.</big> | |||
<big>امام باقر عليه السلام ماجراى پيمان نامه اصحاب صحيفه را بيان فرمود كه آن را در بين خود نوشتند و در كعبه بر سر آن هم پيمان شدند و يكديگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنكه آنان پيمان نامه را بنويسند پيامبرش را از كار آنان باخبر كرد و درباره آن آياتى از قرآن نازل كرد.</big> | |||
<big>راوى با تعجب از حضرت پرسيد: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آيه نازل كرد؟! حضرت فرمود: كلام خداوند تعالى را نمى شنوى كه مى فرمايد: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»:</big> | |||
<big>«به زودى شهادت و گواهى آنان نوشته مى شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و كلام خداوند تعالى كه مى فرمايد: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»:</big> | |||
<big>«بيزارى شما از يكديگر امروز (قيامت) فايده اى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كرده ايد، و در نتيجه در عذاب مشترک خواهيد بود».<ref>بحار الانوار: ج 24 ص 319 و ج 31 ص 610 و ج 36 ص 153 ح 133. </ref></big> | |||
<big>در روايت ديگرى امام باقرعليه السلام به جاى اين آيه، آيه ديگرى را فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله اى باقى در نسل او قرار داد كه شايد باز گردند».<ref>تأويل الآيات: ج 2 ص 555 .</ref></big> | |||
<big>آنچه جالب توجه است محاكمه مخصوص اصحاب صحيفه است. شكى نيست كه پرونده براى هدفى تشكيل مى شود و آن هدف بازخواستِ صاحبان آن در روز محاكمه است. خداوند با عبارت «وَ يُسْئَلُونَ»: «مورد سؤال قرار مى گيرند» به اين مطلب تصريح فرموده است.</big> | |||
<big>لذت بخش روزى است كه مهدى زهرا عليه السلام اين پرونده را باز كند و آن دو نفر را از دل خاك بيرون كشد و پيش چشم همه پرده از گذشته سياه آنان بردارد. بار ديگر در دوران رجعت اين پرونده باز مى گردد و آنان به عنوان مُسبِّب روزگار سياه بشريت معرفى مى شوند.</big> | |||
<big>محاكمه اصلى در روز قيامت است كه جهانيان شاهد محاكمه ابوبكر و عمر خواهند بود، با پرونده اى كه تا آخرين روز دنيا صفحات آن رقم خورده است.</big> | |||
<big>پرونده اى كه آغاز آن سيلى بر چهره ملكوتى زهرا عليها السلام و طناب بر حلقوم الهى على عليه السلام و شهادت محسن قلب على و زهرا عليهما السلام است.</big> | |||
<big>دنباله آن خانه نشين كردن على عليه السلام و جنگ هاى سقيفه با او در جمل و صفين و نهروان تا محراب مسجد كوفه است كه فرقِ غرقه به خون على عليه السلام مهمان آن شده است.</big> | |||
<big>جنازه مسموم و تيرباران شده امام مجتبى عليه السلام و بدن قطعه قطعه و سر بريده حسين عليه السلام و يارانش و اسيرى زينب كبرى و اهل بيت پيامبرعليهم السلام صفحات سياه اين پرونده است كه با هيچ آبى پاک نخواهد شد.</big> | |||
<big>آيا پرونده اى كه چنين آغازى دارد، بر عهده داشتن همه خون هاى به ناحق ريخته و همه اموال غارت شده و هر ظلمى كه زير آسمان شده برايش سنگين خواهد بود؟</big> | |||
<big>آيا روز فاطمه و حسين عليهما السلام با هيچ روز ديگرى قابل مقايسه است؟</big> | |||
<big>آيا با پهلو و سينه شكسته زهرا و حسين عليهما السلام نوبت به حسابرسى ظلم ديگرى مى رسد؟</big> | |||
<big>آيا با هجوم به خانه بتول عذرا و خيمه زينب عليا نوبت به محاكمه غارت ديگرى مى رسد؟</big> | |||
<big>آرى، محاكمه اى طولانى با پرونده اى سياه در انتظار آنان است!</big> | |||
== <big>مرگ ابوبكر</big><ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص45-47. غدیر در قرآن: ج1 ص290، 291.</ref> == | |||
<big>اصحاب صحيفه در حجةالوداع پيمان نامه خود را امضا كردند و كار خود را آغاز نمودند. اين وِزر و بال عظيم كه در نامه اعمال خود گذاشتند براى ابوبكر كمتر از سه سال و براى عمر كمتر از پانزده سال روز شمار لذت دنيا داشت، و با پايان آن حسرت و ندامت آغاز شد. اين حسرت و ندامت دامنگير تمام پيروان آنان نيز هست هنگامى كه مرگ به سراغ آنان آيد.</big> | |||
<big>[[محمد بن ابى بكر]] در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و [[عايشه]] و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.</big> | |||
<big>سليم مى گويد: با محمد بن ابى بكر ملاقات كردم و گفتم: آيا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و عايشه و عمر كسى حاضر بود؟ گفت: نه. گفت: آيا آنچه تو شنيدى آنان هم شنيدند؟ گفت: مقدارى را شنيدند و گريه كردند و گفتند: هذيان مى گويد!! ولى همه آنچه من شنيدم آنان نشنيدند.</big> | |||
<big>گفتم: آنچه آنان هم از او شنيدند چه بود؟ گفت: وقتى صداى واى و ويل بلند كرد عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده اى؟</big> | |||
<big>گفت: اين محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى دهند، و در دست محمد صحيفه اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم. او به من مى گويد:</big> | |||
<big>«به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين ترين درجه جهنم».</big> | |||
<big>عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى گفت: او هذيان مى گويد.</big> | |||
<big>ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى گويم، كجا مى روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نم ىگويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!</big> | |||
<big>ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مىگويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: «من كشتى جعفر و اصحابش را مى بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!</big> | |||
<big>محمد بن ابى بكر مى گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: لا اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمى گويم و نمى توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم!</big> | |||
<big>وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى گويد. گفتم: كدام تابوت؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره اى است كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ور كند آن صخره را بلند مى كند.</big> | |||
<big>گفتم: گويا هذيان مى گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.</big> | |||
<big>محمد بن ابى بكر مى گويد: عبداللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات كردم و گفته هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.</big> | |||
<big>... سليم مى گويد: وقتى محمد بن ابى بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.</big> | |||
<big>حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى شود.<ref>كتاب سليم: حديث 37. بحار الانوار: ج 30 ص127-131.</ref></big> | |||
== <big>پانویس</big> == | == <big>پانویس</big> == |