ابوبکر بن ابی قحافه: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۳٬۵۸۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱٬۳۰۳: خط ۱٬۳۰۳:




<big>واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى‏ شوند؟</big>
<big>واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه [[صحابه]]، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى‏ شوند؟</big>


<big>آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!</big>
<big>آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!</big>


<big>به دنبال آن عمر با عده‏اى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريك كن تا شركاى او باشيم»!!</big>
<big>به دنبال آن [[عمر]] با عده‏ اى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريك كن تا شركاى او باشيم»!!</big>


<big>اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:</big>
<big>اينجا بود كه در پاسخ منافقين، خداوند اين آيه را نازل كرد:</big>
خط ۱٬۳۲۲: خط ۱٬۳۲۲:


<big>معاذ چنين گفت: يا رسول ‏اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد.<ref>شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 273.</ref></big>
<big>معاذ چنين گفت: يا رسول ‏اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد.<ref>شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 273.</ref></big>




خط ۱٬۳۴۳: خط ۱٬۳۴۴:
<big>منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و مطلب را مطرح كردند. آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على‏ عليه السلام مى ‏شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!</big>
<big>منافقين ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند. سپس رسماً به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و مطلب را مطرح كردند. آنگاه به عنوان كسى كه به خيال آنان جايگزين على‏ عليه السلام مى ‏شود صريحاً نام ابوبكر و عمر را به ميان آوردند!</big>


<big>نزول آيه 15 [[سوره يونس]] بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. متونى كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى‏ كند چهار حديث است كه ذيلاً مى ‏آوريم:</big>
<big>نزول آيه 15 [[سوره يونس]] بعد از نقل سخنشان پاسخ قاطعى به آنان بود كه دليل آن را نيز همراه داشت. [[متونى]] كه جزئيات و مراحل اين توطئه منافقين را ترسيم مى‏ كند چهار حديث است كه ذيلاً مى ‏آوريم:</big>
 




خط ۱٬۳۵۱: خط ۱٬۳۵۳:


<big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم».</big>
<big>«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. من جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم».</big>




<big>منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على‏ عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى ‏شويم»!!<ref>بحار الانوار: ج 36 ص 148 ح 124. </ref></big>
<big>منظور از اين كلام خداوند آن است كه گفتند: «اگر به جاى على‏ عليه السلام ابوبكر و عمر را قرار دهد تابع او مى ‏شويم»!!<ref>بحار الانوار: ج 36 ص 148 ح 124. </ref></big>
== <big>كفر ابوبكر و عمر و عثمان با انكار غدير</big><ref>اسرار غدير: 277. چهارده قرن با غدير: ص 72. </ref> ==
<big>[[امام صادق‏ عليه السلام]] درباره آيه «ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم» فرمود:</big>
<big>اين آيه درباره ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» كافر شدند.</big>
<big>سپس به [[ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام]] اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على‏ عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى‏ اند كه از ايمان براى آنان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج 2 ص 7 ح 18.</ref></big>
== <big>محاكمه در عصر ظهور و رجعت و قيامت</big><ref>غدير در قرآن: ج 1 ص239-241.</ref> ==
<big>از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پيش از اتمام مراسم حج بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، اِخبار خداوند از صحيفه ملعونه اول بود:</big>
<big>«وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»<ref>زخرف/19.</ref>:</big>
<big>«ملائكه‏ اى را كه بندگان خدايند مؤنث مى ‏پندارند. آيا در خلقت آنها حاضر بوده ‏اند؟ به زودى شهادت آنان نوشته مى‏ شود و مورد سؤال قرار مى‏ گيرند».</big>
<big>قبل از هم پيمان شدن و نوشتن صحيفه ملعونه، خداوند خبر آن را به پيامبرش داد. هنوز مراسم حج پايان نيافته بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اين پيام را از جانب درگاه الهى دريافت كرد، و در حالى كه آنان سرگرم توطئه ‏ها و نقشه‏ هاى خود بودند حضرت از جزئيات كارشان خبر داشت.</big>
<big>امام باقر عليه السلام ماجراى پيمان‏ نامه اصحاب صحيفه را بيان فرمود كه آن را در بين خود نوشتند و در كعبه بر سر آن هم پيمان شدند و يكديگر را شاهد گرفتند و مُهر خود را به عنوان امضا بر آن زدند. سپس فرمود: خداوند عزوجل قبل از آنكه آنان پيمان‏ نامه را بنويسند پيامبرش را از كار آنان باخبر كرد و درباره آن آياتى از قرآن نازل كرد.</big>
<big>راوى با تعجب از حضرت پرسيد: واقعاً خداوند درباره اقدامات آنان آيه نازل كرد؟! حضرت فرمود: كلام خداوند تعالى را نمى‏ شنوى كه مى‏ فرمايد: «سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ»:</big>
<big>«به زودى شهادت و گواهى آنان نوشته مى‏ شود و آنان مورد سؤال قرار خواهند گرفت»، و كلام خداوند تعالى كه مى‏ فرمايد: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ»:</big>
<big>«بيزارى شما از يكديگر امروز (قيامت) فايده ‏اى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كرده ‏ايد، و در نتيجه در عذاب مشترک خواهيد بود».<ref>بحار الانوار: ج 24 ص 319 و ج 31 ص 610 و ج 36 ص 153 ح 133. </ref></big>
<big>در روايت ديگرى امام باقرعليه السلام به جاى اين آيه، آيه ديگرى را فرمود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»: «و آن (امامت) را مسئله ‏اى باقى در نسل او قرار داد كه شايد باز گردند».<ref>تأويل الآيات: ج 2 ص 555 .</ref></big>
<big>آنچه جالب توجه است محاكمه مخصوص اصحاب صحيفه است. شكى نيست كه پرونده براى هدفى تشكيل مى ‏شود و آن هدف بازخواستِ صاحبان آن در روز محاكمه است. خداوند با عبارت «وَ يُسْئَلُونَ»: «مورد سؤال قرار مى‏ گيرند» به اين مطلب تصريح فرموده است.</big>
<big>لذت بخش روزى است كه مهدى زهرا عليه السلام اين پرونده را باز كند و آن دو نفر را از دل خاك بيرون كشد و پيش چشم همه پرده از گذشته سياه آنان بردارد. بار ديگر در دوران رجعت اين پرونده باز مى‏ گردد و آنان به عنوان مُسبِّب روزگار سياه بشريت معرفى مى‏ شوند.</big>
<big>محاكمه اصلى در روز قيامت است كه جهانيان شاهد محاكمه ابوبكر و عمر خواهند بود، با پرونده ‏اى كه تا آخرين روز دنيا صفحات آن رقم خورده است.</big>
<big>پرونده ‏اى كه آغاز آن سيلى بر چهره ملكوتى زهرا عليها السلام و طناب بر حلقوم الهى على‏ عليه السلام و شهادت محسن قلب على و زهرا عليهما السلام است.</big>
<big>دنباله آن خانه‏ نشين كردن على‏ عليه السلام و جنگ‏ هاى سقيفه با او در جمل و صفين و نهروان تا محراب مسجد كوفه است كه فرقِ غرقه به خون على‏ عليه السلام مهمان آن شده است.</big>
<big>جنازه مسموم و تيرباران شده امام مجتبى ‏عليه السلام و بدن قطعه قطعه و سر بريده حسين‏ عليه السلام و يارانش و اسيرى زينب كبرى و اهل ‏بيت پيامبرعليهم السلام صفحات سياه اين پرونده است كه با هيچ آبى پاک نخواهد شد.</big>
<big>آيا پرونده‏ اى كه چنين آغازى دارد، بر عهده داشتن همه خون‏ هاى به ناحق ريخته و همه اموال غارت شده و هر ظلمى كه زير آسمان شده برايش سنگين خواهد بود؟</big>
<big>آيا روز فاطمه و حسين‏ عليهما السلام با هيچ روز ديگرى قابل مقايسه است؟</big>
<big>آيا با پهلو و سينه شكسته زهرا و حسين‏ عليهما السلام نوبت به حسابرسى ظلم ديگرى مى ‏رسد؟</big>
<big>آيا با هجوم به خانه بتول عذرا و خيمه زينب عليا نوبت به محاكمه غارت ديگرى مى‏ رسد؟</big>
<big>آرى، محاكمه‏ اى طولانى با پرونده‏ اى سياه در انتظار آنان است!</big>
== <big>مرگ ابوبكر</big><ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص45-47. غدیر در قرآن: ج1 ص290، 291.</ref> ==
<big>اصحاب صحيفه در حجةالوداع پيمان‏ نامه خود را امضا كردند و كار خود را آغاز نمودند. اين وِزر و بال عظيم كه در نامه اعمال خود گذاشتند براى ابوبكر كمتر از سه سال و براى عمر كمتر از پانزده سال روز شمار لذت دنيا داشت، و با پايان آن حسرت و ندامت آغاز شد. اين حسرت و ندامت دامنگير تمام پيروان آنان نيز هست هنگامى كه مرگ به سراغ آنان آيد.</big>
<big>[[محمد بن ابى ‏بكر]] در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و [[عايشه]] و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.</big>
<big>سليم مى‏ گويد: با محمد بن ابى‏ بكر ملاقات كردم و گفتم: آيا در مرگ پدرت جز برادرت عبدالرحمان و عايشه و عمر كسى حاضر بود؟ گفت: نه. گفت: آيا آنچه تو شنيدى آنان هم شنيدند؟ گفت: مقدارى را شنيدند و گريه كردند و گفتند: هذيان مى‏ گويد!! ولى همه آنچه من شنيدم آنان نشنيدند.</big>
<big>گفتم: آنچه آنان هم از او شنيدند چه بود؟ گفت: وقتى صداى واى و ويل بلند كرد عمر به او گفت: اى خليفه پيامبر! چرا صداى واى و ويل بلند كرده ‏اى؟</big>
<big>گفت: اين محمد و على هستند كه مرا به آتش بشارت مى‏ دهند، و در دست محمد صحيفه‏ اى است كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديم. او به من مى‏ گويد:</big>
<big>«به جان خودم قسم به آن وفا كردى، و تو و اصحابت يكديگر را بر عليه ولى خدا كمک كرديد. بشارت بده به آتش در پايين ‏ترين درجه جهنم».</big>
<big>عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‏ گفت: او هذيان مى گويد.</big>
<big>ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نم ى‏گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!</big>
<big>ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: «من كشتى جعفر و اصحابش را مى ‏بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!</big>
<big>محمد بن ابى‏ بكر مى ‏گويد: وقتى با او تنها ماندم به او گفتم: اى پدر، بگو: لا  اله الا اللَّه. گفت: هرگز نمى‏ گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم!</big>
<big>وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى‏ گويد. گفتم: كدام تابوت؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، پس مقصودم كيست؟ و نيز ده نفر ديگر كه در چاهى در جهنم هستيم. بر در آن چاه صخره‏ اى است كه هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بلند مى ‏كند.</big>
<big>گفتم: گويا هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى ‏گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.</big>
<big>محمد بن ابى ‏بكر مى ‏گويد: عبداللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات كردم و گفته ‏هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته ‏هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.</big>
<big>... سليم مى ‏گويد: وقتى محمد بن ابى ‏بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى‏ بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم.</big>
<big>حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى ‏شود.<ref>كتاب سليم: حديث 37. بحار الانوار: ج 30 ص127-131.</ref></big>


== <big>پانویس</big> ==
== <big>پانویس</big> ==