پرش به محتوا

احتجاج امیر المؤمنین علیه السلام با غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:


==اتمام حجت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با غدير<ref>اسرار غدير: ص ۱۰۵، ۲۶۲ - ۲۷۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۳. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۳۹ - ۶۱. غدير از زبان مولى: ص ۲۵ - ۲۷، ۳۰. ژرفاى غدير: ص ۱۹۴ - ۱۹۸.</ref>==
از نمونه‏ هاى بارز [[اتمام حجت]] و استدلال و يادآورى‏ هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين‏ عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است.<ref>اسرار غدير: ص ۱۰۵، ۲۶۲ - ۲۷۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۳. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۳۹ - ۶۱. غدير از زبان مولى: ص ۲۵ - ۲۷، ۳۰. ژرفاى غدير: ص ۱۹۴ - ۱۹۸.</ref>
از نمونه‏ هاى بارز [[اتمام حجت]] و استدلال و يادآورى‏ هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين‏ عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است.


تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال [[حدیث غدیر]] را روایت كرده ‏اند نيز به گونه‏ اى جهاد خود را در مقابله با اهل [[سقیفه]] به نمايش گذاشته‏ اند.
تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال [[حدیث غدیر]] را روایت كرده ‏اند نيز به گونه‏ اى جهاد خود را در مقابله با اهل [[سقیفه]] به نمايش گذاشته‏ اند.
خط ۲۹: خط ۲۸:
نمونه‏ هايى از موارد اتمام حجت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با غدير از اين قرار است:
نمونه‏ هايى از موارد اتمام حجت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با غدير از اين قرار است:


۱. هفت روز پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از آنكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافت، در حالى كه غاصبين خلافت و بقيه مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمد و به عنوان اولين اتمام ‏حجتِ خود با غدير در سخنان مفصلى فرمود:
== روز هفتم سقیفه ==
هفت روز پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از آنكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافت، در حالى كه غاصبين خلافت و بقيه مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمد و به عنوان اولين اتمام ‏حجتِ خود با غدير در سخنان مفصلى فرمود:


خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... .
خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... .
خط ۳۷: خط ۳۷:
پس بر اساس ولایت من [[ولایت امیر المؤمنین ولایة الله|ولایت الهی]] است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست.
پس بر اساس ولایت من [[ولایت امیر المؤمنین ولایة الله|ولایت الهی]] است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست.


خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً». پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارک و تعالى است ... .<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲. روضه كافى: ص ۲۷.</ref>
خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً».  


۲. [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] براى [[بیعت]] گرفتن از [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت‏ هايى در اين باره بيرون آمدند.
پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارک و تعالى است ... .<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲. روضه كافى: ص ۲۷.</ref>
 
== در مسجد پس از ملاقات ابوبکر و عمر ==
[[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] براى [[بیعت]] گرفتن از [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت‏ هايى در اين باره بيرون آمدند.


بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... .
بلافاصله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... .
خط ۴۷: خط ۵۰:
[[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref>
[[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref>


۳. بار اول كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند و آن حضرت امتناع فرمود و احتجاجاتى نمود، بشير بن سعيد و عده ‏اى از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اى اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مى‏شنيدند، حتى دو نفر در امامت تو اختلاف نمى‏ كردند.
== در پاسخ به انصار ==
بار اول كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند و آن حضرت امتناع فرمود و احتجاجاتى نمود، بشير بن سعيد و عده ‏اى از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اى اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مى‏شنيدند، حتى دو نفر در امامت تو اختلاف نمى‏ كردند.


حضرت در پاسخ فرمود:
حضرت در پاسخ فرمود:
خط ۶۱: خط ۶۵:
دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى [[غدیر]] شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.</ref>
دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى [[غدیر]] شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.</ref>


۴. بار دوم كه اهل سقيفه به خانه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حمله كردند، و درب خانه را آتش زدند و شكستند و بدون اجازه وارد شدند و [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت زهرا]] و [[حضرت محسن علیه السلام|حضرت محسن ‏علیهما السلام]] را بين در و ديوار قرار دادند و جراحات سنگينى بر ايشان وارد كردند كه منجر به شهادت هر دو گل پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد.
== زیر شمشیرها پس از آتش زدن دَرِ خانه ==
بار دوم كه اهل سقيفه به خانه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حمله كردند، و درب خانه را آتش زدند و شكستند و بدون اجازه وارد شدند و [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت زهرا]] و [[حضرت محسن علیه السلام|حضرت محسن ‏علیهما السلام]] را بين در و ديوار قرار دادند و جراحات سنگينى بر ايشان وارد كردند كه منجر به شهادت هر دو گل پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد.


طناب به گردن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام انداختند و شمشیرها بر سر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گرفتند و به اجبار آن حضرت را براى [[بیعت]] به [[مسجد]] آوردند. در همان حال ابوبكر بر [[سخنرانی|منبر]] بود و عمر مى‏ گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى‏ كشيم!
طناب به گردن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام انداختند و شمشیرها بر سر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گرفتند و به اجبار آن حضرت را براى [[بیعت]] به [[مسجد]] آوردند. در همان حال ابوبكر بر [[سخنرانی|منبر]] بود و عمر مى‏ گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى‏ كشيم!
خط ۷۳: خط ۷۸:
شايد بتوان گفت كه شيرين ‏ترين و تلخ ‏ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاى آخته ‏اى كه بر سر او گرفته ‏اند و از حلقومى كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جارى  نموده است!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.</ref>
شايد بتوان گفت كه شيرين ‏ترين و تلخ ‏ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاى آخته ‏اى كه بر سر او گرفته ‏اند و از حلقومى كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جارى  نموده است!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.</ref>


۵. پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى ‏شد، و هرچه آنان -  از روى نيرنگ -  خوشرويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى ‏داد.
== در مجلس خصوصی با ابوبکر ==
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى ‏شد، و هرچه آنان -  از روى نيرنگ -  خوشرويى نشان مى‏ دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى ‏داد.


ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.
خط ۸۳: خط ۸۹:
سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسى مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده ‏اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳ - ۱۸.</ref>
سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسى مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده ‏اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳ - ۱۸.</ref>


۶. روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت:
== در پاسخ به سؤال ابوبکر در مسجد قبا ==
روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت:


پيامبر درباره مسئله [[ولایت]] تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!!
پيامبر درباره مسئله [[ولایت]] تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!!
خط ۱۰۱: خط ۱۰۸:
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.


ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!!
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏ دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!!


با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref>
با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref>


۷. اگر از مردمى كه مطالبى را مى‏ شنوند بپرسند:
== در برابر تقاضای ابوبکر و عمر ==
اگر از مردمى كه مطالبى را مى‏ شنوند بپرسند:


«آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است.
«آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است.
خط ۱۳۳: خط ۱۴۱:
سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند [[تبریک]] گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى!<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷.</ref>
سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند [[تبریک]] گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى!<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷.</ref>


۸. آنگاه كه ابوبكر و عمر فدک را غصب كردند و نماينده [[حضرت فاطمه زهرا علیها السلام|حضرت زهرا علیها السلام]] را از آنجا اخراج نمودند، شخصى به نام «اشجع» را به عنوان نماينده خود به آنجا اعزام نمودند.
== پس از قتل نماینده ابوبکر در فدک ==
آنگاه كه ابوبكر و عمر فدک را غصب كردند و نماينده [[حضرت فاطمه زهرا علیها السلام|حضرت زهرا علیها السلام]] را از آنجا اخراج نمودند، شخصى به نام «اشجع» را به عنوان نماينده خود به آنجا اعزام نمودند.


اشجع گذشته از مقام غاصبانه ‏اى كه به دست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا به عنوان شکایت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمدند.
اشجع گذشته از مقام غاصبانه ‏اى كه به دست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا به عنوان شکایت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمدند.
خط ۱۴۳: خط ۱۵۲:
حضرت رو به خالد كرد و فرمود: واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته ‏اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref>
حضرت رو به خالد كرد و فرمود: واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته ‏اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref>


۹. پس از قضيه فوق وقتى به مدينه بازگشتند بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر مطالبى رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عباس عموى خود فرمود:
== در مسجد پیامبر در زمان عمر ==
پس از قضيه فوق وقتى به مدينه بازگشتند بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ابوبكر مطالبى رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عباس عموى خود فرمود:


عموجان تو را قسم مى ‏دهم كه سخنى نگويى... .
عموجان تو را قسم مى ‏دهم كه سخنى نگويى... .
خط ۱۵۱: خط ۱۶۱:
اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref>
اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref>


۱۰. در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] نيز حضور داشتند، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام [[بدعت‏]] هاى [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] را شمردند، و از جمله فرمودند:
== هنگام بیعت مردم با عثمان ==
در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى ‏هاشم تشكيل شد و [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] نيز حضور داشتند، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام [[بدعت‏]] هاى [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] را شمردند، و از جمله فرمودند:


عمر بود كه در روز غدير خم -  وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد -  با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى‏ كند»؛ و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى ‏كند».
عمر بود كه در روز غدير خم -  وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد -  با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى‏ كند»؛ و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى ‏كند».
خط ۱۵۹: خط ۱۷۰:
عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref>
عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى‏ دهم و از او اطاعت نمى‏ كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref>


۱۱. بعد از قتل عمر، طبق وصيت او شش نفر كه تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود به عنوان [[جانشین|خلافت]] انتخاب كنند. البته اين نقشه عمر بود و در واقع [[عثمان بن عفّان|عثمان]] از قبل تعيين شده بود.
== در شورای شش نفره پس از قتل عمر ==
بعد از قتل عمر، طبق وصيت او شش نفر كه تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود به عنوان [[جانشین|خلافت]] انتخاب كنند. البته اين نقشه عمر بود و در واقع [[عثمان بن عفّان|عثمان]] از قبل تعيين شده بود.


پس از سه روز كه مى ‏رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان [[اتمام حجت]] برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله در حالى كه مردم را قسم مى ‏داد در اين باره فرمود:
پس از سه روز كه مى ‏رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان [[اتمام حجت]] برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله در حالى كه مردم را قسم مى ‏داد در اين باره فرمود:
خط ۱۶۷: خط ۱۷۹:
آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيارِ من، و من صاحب اختيارِ مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».<ref>كتاب سليم: ص ۲۹۶ حديث ۲۵.</ref>
آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيارِ من، و من صاحب اختيارِ مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».<ref>كتاب سليم: ص ۲۹۶ حديث ۲۵.</ref>


۱۲. پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، آنگاه كه قرار شد مردم با عثمان [[بیعت]] كنند بار ديگر [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] به پاخاست و خطبه ‏اى ايراد كرد و ضمن آن فرمود:
== هنگام بیعت مردم با عثمان ==
پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، آنگاه كه قرار شد مردم با عثمان [[بیعت]] كنند بار ديگر [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین ‏علیه السلام]] به پاخاست و خطبه ‏اى ايراد كرد و ضمن آن فرمود:


اى مردم، به آنچه مى‏ گويم گوش فرا دهيد ... . اى مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق‏تر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى‏ كردم.
اى مردم، به آنچه مى‏ گويم گوش فرا دهيد ... . اى مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق‏تر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى‏ كردم.
خط ۱۷۹: خط ۱۹۲:
يک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح‏ تر از گفتار تو گفته باشد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.</ref>
يک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح‏ تر از گفتار تو گفته باشد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.</ref>


۱۳. هر حكمى كه از سوى خدا باشد نياز به تفسیر دارد و بايد جوانب آن روشن شود. اگر [[نماز جماعت در صحرای غدیر|نماز]] و [[روزه]] و [[زکات]] و حج بايد تبيين شود، ولايت -  كه از همه آنها بالاتر است -  امكان ندارد بدون تبيين بماند.
== در مسجد پیامبر در زمان عثمان ==
هر حكمى كه از سوى خدا باشد نياز به تفسیر دارد و بايد جوانب آن روشن شود. اگر [[نماز جماعت در صحرای غدیر|نماز]] و [[روزه]] و [[زکات]] و حج بايد تبيين شود، ولايت -  كه از همه آنها بالاتر است -  امكان ندارد بدون تبيين بماند.


اين [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] ولايت در غدير صورت گرفت؛ كه هم صاحب آن معرفى شد و هم معناى آن بيان گرديد و هم اهميت آن روشن شد.
اين [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] ولايت در غدير صورت گرفت؛ كه هم صاحب آن معرفى شد و هم معناى آن بيان گرديد و هم اهميت آن روشن شد.
خط ۲۰۳: خط ۲۱۷:
اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.</ref>
اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.</ref>


۱۴. سقيفه پيش ساخته ‏هايى براى غصب خلافت آماده كرده بود كه به عنوان مدرك و دليلِ خود معرفى كند. از جمله جعلياتش «إن اللَّه لا يجمع لأهل‏بيتى النبوة والخلافة» بود كه آن را تكرار مى ‏كرد و دستاويز قرار داده بود.
== در پاسخ به طلحه در زمان عثمان ==
سقيفه پيش ساخته ‏هايى براى غصب خلافت آماده كرده بود كه به عنوان مدرك و دليلِ خود معرفى كند. از جمله جعلياتش «إن اللَّه لا يجمع لأهل‏بيتى النبوة والخلافة» بود كه آن را تكرار مى ‏كرد و دستاويز قرار داده بود.


صاحب ولايت، جعلى بودن اين حدیث را با استناد به غدير بر ملا ساخت كه اگر خدا نبوت و خلافت را جمع نمى‏ كند پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير طى آن مراسم عظيم صريحاً اين دو را جمع كرد و به صراحت على‏ عليه السلام را خليفه مردم قرار داد؟
صاحب ولايت، جعلى بودن اين حدیث را با استناد به غدير بر ملا ساخت كه اگر خدا نبوت و خلافت را جمع نمى‏ كند پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير طى آن مراسم عظيم صريحاً اين دو را جمع كرد و به صراحت على‏ عليه السلام را خليفه مردم قرار داد؟
خط ۲۱۷: خط ۲۳۲:
«هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم على نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند؟!<ref>كتاب سليم: ص ۲۰۴ ح ۱۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶ - ۴۱۷.</ref>
«هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم على نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند؟!<ref>كتاب سليم: ص ۲۰۴ ح ۱۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶ - ۴۱۷.</ref>


۱۵. باز هم در همان مجلس، [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد:
== در بیان «فليبلِّغ الشاهد الغائب» ==
باز هم در همان مجلس، [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد:


چطور كسى جز تو نمى‏ تواند از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله پيامى را برساند در حالى كه در مواردى به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟
چطور كسى جز تو نمى‏ تواند از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله پيامى را برساند در حالى كه در مواردى به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟
خط ۲۲۵: خط ۲۴۱:
در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه همه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمى‏ رساند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref>
در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه همه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمى‏ رساند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref>


۱۶. در ميدان جنگ جمل در بصره، هنگامى كه لشكر از دو سو صف آرايى كرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام قاصدى را سراغ طلحه فرستاد كه ملاقاتى داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت.
== در جنگ جمل ==
در ميدان جنگ جمل در بصره، هنگامى كه لشكر از دو سو صف آرايى كرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام قاصدى را سراغ طلحه فرستاد كه ملاقاتى داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت.


اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى ‏فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؟
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى ‏فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؟
خط ۲۳۱: خط ۲۴۸:
طلحه گفت: آرى. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده ‏اى؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدين صورت در [[جمل|جنگ جمل]] با يادآورى غدير [[اتمام حجت]] بزرگى شد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۸۶.</ref>
طلحه گفت: آرى. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده ‏اى؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدين صورت در [[جمل|جنگ جمل]] با يادآورى غدير [[اتمام حجت]] بزرگى شد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۸۶.</ref>


۱۷. هنگامى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در [[کوفه]] براى [[صفین|جنگ صفین]] آماده مى‏ شد ضمن خطابه ‏اى كه براى مردم ايراد كرد چنين فرمود:
== در آغاز جنگ صفین ==
هنگامى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در [[کوفه]] براى [[صفین|جنگ صفین]] آماده مى‏ شد ضمن خطابه ‏اى كه براى مردم ايراد كرد چنين فرمود:


تعجب از [[معاویة بن ابی سفیان]] است كه در [[جانشین|خلافت]] با من به نزاع برخاسته و [[امامت]] مرا [[انکار]] مى ‏كند! اى [[مهاجرین]] و [[انصار]] ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟
تعجب از [[معاویة بن ابی سفیان]] است كه در [[جانشین|خلافت]] با من به نزاع برخاسته و [[امامت]] مرا [[انکار]] مى ‏كند! اى [[مهاجرین]] و [[انصار]] ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟


آيا نمى‏ دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد مى‏ كنند؟ ... آيا سخن [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولايت و صاحب اختيارى من مى‏ فرمود؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.</ref>
آيا نمى‏ دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد مى‏ كنند؟ ... آيا سخن [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولايت و صاحب اختيارى من مى‏ فرمود؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.</ref>
۱۸. [[ابان بن تغلب|ابان]] از [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين بوديم، معاويه [[ابوالدرداء|ابودرداء]] و [[ابوهریره]] را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:


۱۸. [[ابان بن تغلب|ابان]] از [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين بوديم، معاويه [[ابوالدرداء|ابودرداء]] و [[ابوهریره]] را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:
[[ابان بن تغلب|ابان]] از [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين بوديم، معاويه [[ابوالدرداء|ابودرداء]] و [[ابوهریره]] را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:


به خدا قسم من مى‏ دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان<ref>اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.</ref> هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.
به خدا قسم من مى‏ دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان<ref>اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.</ref> هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.