۲۱٬۹۷۲
ویرایش
(←پانویس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
از نمونه هاى بارز [[اتمام حجت]] و استدلال و يادآورى هاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است.<ref>اسرار غدير: ص ۱۰۵، ۲۶۲ - ۲۷۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۳. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۳۹ - ۶۱. غدير از زبان مولى: ص ۲۵ - ۲۷، ۳۰. ژرفاى غدير: ص ۱۹۴ - ۱۹۸.</ref> | |||
تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال [[حدیث غدیر]] را روایت كرده اند نيز به گونه اى جهاد خود را در مقابله با اهل [[سقیفه]] به نمايش گذاشته اند. | تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال [[حدیث غدیر]] را روایت كرده اند نيز به گونه اى جهاد خود را در مقابله با اهل [[سقیفه]] به نمايش گذاشته اند. | ||
خط ۲۹: | خط ۲۸: | ||
نمونه هايى از موارد اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير از اين قرار است: | نمونه هايى از موارد اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير از اين قرار است: | ||
== روز هفتم سقیفه == | |||
هفت روز پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافت، در حالى كه غاصبين خلافت و بقيه مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمد و به عنوان اولين اتمام حجتِ خود با غدير در سخنان مفصلى فرمود: | |||
خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... . | خداوند تعالى به وسيله من بندگانش را آزمايش فرمود ... ، و مرا به وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد ... . | ||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
پس بر اساس ولایت من [[ولایت امیر المؤمنین ولایة الله|ولایت الهی]] است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست. | پس بر اساس ولایت من [[ولایت امیر المؤمنین ولایة الله|ولایت الهی]] است، و عداوت با من برابر با دشمنى خداست. | ||
خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً». | خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً». | ||
۲. [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] براى [[بیعت]] گرفتن از [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت هايى در اين باره بيرون آمدند. | پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارک و تعالى است ... .<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲. روضه كافى: ص ۲۷.</ref> | ||
== در مسجد پس از ملاقات ابوبکر و عمر == | |||
[[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] براى [[بیعت]] گرفتن از [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] به خانه آن حضرت آمدند و پس از صحبت هايى در اين باره بيرون آمدند. | |||
بلافاصله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... . | بلافاصله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبى ديگر، فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند ... . | ||
خط ۴۷: | خط ۵۰: | ||
[[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref> | [[تقوی|تقوا]] پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.</ref> | ||
== در پاسخ به انصار == | |||
بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند و آن حضرت امتناع فرمود و احتجاجاتى نمود، بشير بن سعيد و عده اى از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اى اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مىشنيدند، حتى دو نفر در امامت تو اختلاف نمى كردند. | |||
حضرت در پاسخ فرمود: | حضرت در پاسخ فرمود: | ||
خط ۶۱: | خط ۶۵: | ||
دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى [[غدیر]] شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.</ref> | دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى [[غدیر]] شهادت دادند، و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند و سر و صدا بلند شد. عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.</ref> | ||
== زیر شمشیرها پس از آتش زدن دَرِ خانه == | |||
بار دوم كه اهل سقيفه به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام حمله كردند، و درب خانه را آتش زدند و شكستند و بدون اجازه وارد شدند و [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت زهرا]] و [[حضرت محسن علیه السلام|حضرت محسن علیهما السلام]] را بين در و ديوار قرار دادند و جراحات سنگينى بر ايشان وارد كردند كه منجر به شهادت هر دو گل پيامبر صلى الله عليه و آله گرديد. | |||
طناب به گردن اميرالمؤمنين عليه السلام انداختند و شمشیرها بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتند و به اجبار آن حضرت را براى [[بیعت]] به [[مسجد]] آوردند. در همان حال ابوبكر بر [[سخنرانی|منبر]] بود و عمر مى گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى كشيم! | طناب به گردن اميرالمؤمنين عليه السلام انداختند و شمشیرها بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتند و به اجبار آن حضرت را براى [[بیعت]] به [[مسجد]] آوردند. در همان حال ابوبكر بر [[سخنرانی|منبر]] بود و عمر مى گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى كشيم! | ||
خط ۷۳: | خط ۷۸: | ||
شايد بتوان گفت كه شيرين ترين و تلخ ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاى آخته اى كه بر سر او گرفته اند و از حلقومى كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جارى نموده است!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.</ref> | شايد بتوان گفت كه شيرين ترين و تلخ ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاى آخته اى كه بر سر او گرفته اند و از حلقومى كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جارى نموده است!<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.</ref> | ||
== در مجلس خصوصی با ابوبکر == | |||
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترش رويى روبرو مى شد، و هرچه آنان - از روى نيرنگ - خوشرويى نشان مى دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى داد. | |||
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند. | ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند. | ||
خط ۸۳: | خط ۸۹: | ||
سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسى مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳ - ۱۸.</ref> | سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسى مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳ - ۱۸.</ref> | ||
== در پاسخ به سؤال ابوبکر در مسجد قبا == | |||
روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: | |||
پيامبر درباره مسئله [[ولایت]] تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!! | پيامبر درباره مسئله [[ولایت]] تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!! | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۸: | ||
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين عليه السلام به [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد. | پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين عليه السلام به [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد. | ||
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! | ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى دانى كه اين هم گوشه اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده اى پايدار باش!!! | ||
با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref> | با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref> | ||
== در برابر تقاضای ابوبکر و عمر == | |||
اگر از مردمى كه مطالبى را مى شنوند بپرسند: | |||
«آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است. | «آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۴۱: | ||
سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند [[تبریک]] گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى!<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷.</ref> | سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند [[تبریک]] گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى!<ref>ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷.</ref> | ||
== پس از قتل نماینده ابوبکر در فدک == | |||
آنگاه كه ابوبكر و عمر فدک را غصب كردند و نماينده [[حضرت فاطمه زهرا علیها السلام|حضرت زهرا علیها السلام]] را از آنجا اخراج نمودند، شخصى به نام «اشجع» را به عنوان نماينده خود به آنجا اعزام نمودند. | |||
اشجع گذشته از مقام غاصبانه اى كه به دست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا به عنوان شکایت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. | اشجع گذشته از مقام غاصبانه اى كه به دست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا به عنوان شکایت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. | ||
خط ۱۴۳: | خط ۱۵۲: | ||
حضرت رو به خالد كرد و فرمود: واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref> | حضرت رو به خالد كرد و فرمود: واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref> | ||
== در مسجد پیامبر در زمان عمر == | |||
پس از قضيه فوق وقتى به مدينه بازگشتند بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر مطالبى رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان اميرالمؤمنين عليه السلام به عباس عموى خود فرمود: | |||
عموجان تو را قسم مى دهم كه سخنى نگويى... . | عموجان تو را قسم مى دهم كه سخنى نگويى... . | ||
خط ۱۵۱: | خط ۱۶۱: | ||
اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref> | اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲.</ref> | ||
== هنگام بیعت مردم با عثمان == | |||
در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى هاشم تشكيل شد و [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان]] و [[ابوذر غفاری|ابوذر]] نيز حضور داشتند، اميرالمؤمنين عليه السلام [[بدعت]] هاى [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] را شمردند، و از جمله فرمودند: | |||
عمر بود كه در روز غدير خم - وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد - با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى كند»؛ و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى كند». | عمر بود كه در روز غدير خم - وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد - با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى كند»؛ و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى كند». | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۷۰: | ||
عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref> | عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۴.</ref> | ||
== در شورای شش نفره پس از قتل عمر == | |||
بعد از قتل عمر، طبق وصيت او شش نفر كه تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود به عنوان [[جانشین|خلافت]] انتخاب كنند. البته اين نقشه عمر بود و در واقع [[عثمان بن عفّان|عثمان]] از قبل تعيين شده بود. | |||
پس از سه روز كه مى رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان [[اتمام حجت]] برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله در حالى كه مردم را قسم مى داد در اين باره فرمود: | پس از سه روز كه مى رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان [[اتمام حجت]] برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله در حالى كه مردم را قسم مى داد در اين باره فرمود: | ||
خط ۱۶۷: | خط ۱۷۹: | ||
آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيارِ من، و من صاحب اختيارِ مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».<ref>كتاب سليم: ص ۲۹۶ حديث ۲۵.</ref> | آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد ... ، و فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيارِ من، و من صاحب اختيارِ مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلَا فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».<ref>كتاب سليم: ص ۲۹۶ حديث ۲۵.</ref> | ||
== هنگام بیعت مردم با عثمان == | |||
پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، آنگاه كه قرار شد مردم با عثمان [[بیعت]] كنند بار ديگر [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] به پاخاست و خطبه اى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: | |||
اى مردم، به آنچه مى گويم گوش فرا دهيد ... . اى مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حقتر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى كردم. | اى مردم، به آنچه مى گويم گوش فرا دهيد ... . اى مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حالى كه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حقتر از آنان به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بودم، ولى من خوددارى مى كردم. | ||
خط ۱۷۹: | خط ۱۹۲: | ||
يک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.</ref> | يک نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد ... .<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.</ref> | ||
== در مسجد پیامبر در زمان عثمان == | |||
هر حكمى كه از سوى خدا باشد نياز به تفسیر دارد و بايد جوانب آن روشن شود. اگر [[نماز جماعت در صحرای غدیر|نماز]] و [[روزه]] و [[زکات]] و حج بايد تبيين شود، ولايت - كه از همه آنها بالاتر است - امكان ندارد بدون تبيين بماند. | |||
اين [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] ولايت در غدير صورت گرفت؛ كه هم صاحب آن معرفى شد و هم معناى آن بيان گرديد و هم اهميت آن روشن شد. | اين [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] ولايت در غدير صورت گرفت؛ كه هم صاحب آن معرفى شد و هم معناى آن بيان گرديد و هم اهميت آن روشن شد. | ||
خط ۲۰۳: | خط ۲۱۷: | ||
اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.</ref> | اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۰ - ۴۱۲.</ref> | ||
== در پاسخ به طلحه در زمان عثمان == | |||
سقيفه پيش ساخته هايى براى غصب خلافت آماده كرده بود كه به عنوان مدرك و دليلِ خود معرفى كند. از جمله جعلياتش «إن اللَّه لا يجمع لأهلبيتى النبوة والخلافة» بود كه آن را تكرار مى كرد و دستاويز قرار داده بود. | |||
صاحب ولايت، جعلى بودن اين حدیث را با استناد به غدير بر ملا ساخت كه اگر خدا نبوت و خلافت را جمع نمى كند پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير طى آن مراسم عظيم صريحاً اين دو را جمع كرد و به صراحت على عليه السلام را خليفه مردم قرار داد؟ | صاحب ولايت، جعلى بودن اين حدیث را با استناد به غدير بر ملا ساخت كه اگر خدا نبوت و خلافت را جمع نمى كند پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير طى آن مراسم عظيم صريحاً اين دو را جمع كرد و به صراحت على عليه السلام را خليفه مردم قرار داد؟ | ||
خط ۲۱۷: | خط ۲۳۲: | ||
«هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم على نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند؟!<ref>كتاب سليم: ص ۲۰۴ ح ۱۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶ - ۴۱۷.</ref> | «هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم على نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند؟!<ref>كتاب سليم: ص ۲۰۴ ح ۱۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۴۵ - ۱۵۵. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۶ - ۴۱۷.</ref> | ||
== در بیان «فليبلِّغ الشاهد الغائب» == | |||
باز هم در همان مجلس، [[طلحة بن عبیدالله تمیمی|طلحه]] از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: | |||
چطور كسى جز تو نمى تواند از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله پيامى را برساند در حالى كه در مواردى به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟ | چطور كسى جز تو نمى تواند از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله پيامى را برساند در حالى كه در مواردى به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟ | ||
خط ۲۲۵: | خط ۲۴۱: | ||
در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه همه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمى رساند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref> | در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كسانى را كه همه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او كسى جز ايشان نمى رساند.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۱.</ref> | ||
== در جنگ جمل == | |||
در ميدان جنگ جمل در بصره، هنگامى كه لشكر از دو سو صف آرايى كرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، اميرالمؤمنين عليه السلام قاصدى را سراغ طلحه فرستاد كه ملاقاتى داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؟ | اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؟ | ||
خط ۲۳۱: | خط ۲۴۸: | ||
طلحه گفت: آرى. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اى؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدين صورت در [[جمل|جنگ جمل]] با يادآورى غدير [[اتمام حجت]] بزرگى شد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۸۶.</ref> | طلحه گفت: آرى. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اى؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدين صورت در [[جمل|جنگ جمل]] با يادآورى غدير [[اتمام حجت]] بزرگى شد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۸۶.</ref> | ||
== در آغاز جنگ صفین == | |||
هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در [[کوفه]] براى [[صفین|جنگ صفین]] آماده مى شد ضمن خطابه اى كه براى مردم ايراد كرد چنين فرمود: | |||
تعجب از [[معاویة بن ابی سفیان]] است كه در [[جانشین|خلافت]] با من به نزاع برخاسته و [[امامت]] مرا [[انکار]] مى كند! اى [[مهاجرین]] و [[انصار]] ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟ | تعجب از [[معاویة بن ابی سفیان]] است كه در [[جانشین|خلافت]] با من به نزاع برخاسته و [[امامت]] مرا [[انکار]] مى كند! اى [[مهاجرین]] و [[انصار]] ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟ | ||
آيا نمى دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد مى كنند؟ ... آيا سخن [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولايت و صاحب اختيارى من مى فرمود؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.</ref> | آيا نمى دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد مى كنند؟ ... آيا سخن [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولايت و صاحب اختيارى من مى فرمود؟!<ref>بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.</ref> | ||
۱۸. [[ابان بن تغلب|ابان]] از [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] نقل مى كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين بوديم، معاويه [[ابوالدرداء|ابودرداء]] و [[ابوهریره]] را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد: | |||
[[ابان بن تغلب|ابان]] از [[سلیم بن قیس هلالی (ابوصادق)|سلیم]] نقل مى كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين بوديم، معاويه [[ابوالدرداء|ابودرداء]] و [[ابوهریره]] را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد: | |||
به خدا قسم من مى دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان<ref>اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.</ref> هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم. | به خدا قسم من مى دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان<ref>اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.</ref> هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم. |