۲۲٬۹۷۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== <big>احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام بر خالد در ماجراى فدک <ref>تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۱۲۴ ۱۲۳. چهارده قرن با غدير: ص ۴۵. اسرار غدير: ص ۲۲ ،۲۷ ،۶۳</ref></big> == | == <big>احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام بر خالد در ماجراى فدک <ref>تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۱۲۴ ۱۲۳. چهارده قرن با غدير: ص ۴۵. اسرار غدير: ص ۲۲ ،۲۷ ،۶۳</ref></big> == | ||
<big>از بى شرمى بايد تعجب كرد كه فدک را غصب كنند و حاكم ظالمى به آنجا بفرستند و در اثر ظلم او مردم به شكايت نزد صاحب غدير بيايند، و هنگام دادخواهى براى مردمِ مظلوم لشكرى از سوى غاصب به قصد بازگرداندن ظلم فرستاده شود!! در اين ميان به امام غدير گفته شود كه چرا بر عليه خليفه سقيفه اقدام كرده اى؟!</big> | <big>از بى شرمى بايد تعجب كرد كه [[فدک]] را غصب كنند و حاكم ظالمى به آنجا بفرستند و در اثر ظلم او مردم به شكايت نزد صاحب غدير بيايند، و هنگام دادخواهى براى مردمِ مظلوم لشكرى از سوى غاصب به قصد بازگرداندن ظلم فرستاده شود!! در اين ميان به امام غدير گفته شود كه چرا بر عليه خليفه [[سقيفه]] اقدام كرده اى؟!</big> | ||
<big>«اَشجَع» نماينده سقيفه در فدک مغصوب بود. او به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا براى شكايت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. آن حضرت همراه عده اى به آنجا آمدند تا او را از رفتارش باز دارند. اشجع در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و بر تصميم خود پافشارى كرد و در نتيجه به دست اصحاب حضرت كشته شد.</big> | <big>«اَشجَع» نماينده سقيفه در فدک مغصوب بود. او به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانى نمود به حدى كه اهل آنجا براى شكايت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. آن حضرت همراه عده اى به آنجا آمدند تا او را از رفتارش باز دارند. اشجع در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و بر تصميم خود پافشارى كرد و در نتيجه به دست اصحاب حضرت كشته شد.</big> | ||
<big>با رسيدن اين خبر به ابوبكر، | <big>با رسيدن اين خبر به ابوبكر، عده اى را به سركردگى خالد بن وليد به منطقه فرستاد. اميرالمؤمنين عليه السلام با يک اشاره [[ذوالفقار]] خالد را از اسب به زير انداخت به طورى كه همه لشكر او وحشت كردند. سپس حضرت خالد را توبيخ كرد كه با سِمَت سرلشكرى براى سقيفه به جنگ غدير آمده، در حالى كه شخصاً در غدير حاضر بوده است! حضرت تعجب خود را از اين حركت خالد با كلمه «واى بر تو» ابراز كرده فرمود:</big> | ||
<big>واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى؟!</big> | <big>واى بر تو اى خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستى! آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى؟!</big> | ||
<big>وقتى به مدينه بازگشتند دامنه سخن درباره اين اقدام ضد غدير تا خود ابوبكر رسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام بر او اتمام حجت هايى فرمود. پس از جدا شدن از آنان، حضرت صبورانه شكايت خود را از غاصبين غدير و فدک ابراز داشت؛ و با تعجب از اينكه غدير براى آنان قانع كننده نيست؛ به عباس عموى خود فرمود:</big> | <big>وقتى به [[مدينه]] بازگشتند دامنه سخن درباره اين اقدام ضد غدير تا خود ابوبكر رسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام بر او اتمام حجت هايى فرمود. پس از جدا شدن از آنان، حضرت صبورانه شكايت خود را از غاصبين غدير و فدک ابراز داشت؛ و با تعجب از اينكه غدير براى آنان قانع كننده نيست؛ به عباس عموى خود فرمود:</big> | ||
<big>من با اينان راهى جز صبر انتخاب نكرده ام، همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داده است. اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲ .</ref></big> | <big>من با اينان راهى جز صبر انتخاب نكرده ام، همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داده است. اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶ - ۶۲ .</ref></big> | ||
== <big>بيان حديث غدير در ماجراى مضحِک خالد<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۸۸ . اسرار غدير: ص ۲۸۷. غدير تا فاطميه (انصارى - شريفى) : ص ۱۹۰ -۱۹۲.</ref></big> == | == <big>بيان حديث غدير در ماجراى مضحِک خالد<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۸۸ . اسرار غدير: ص ۲۸۷. غدير تا فاطميه (انصارى - شريفى) : ص ۱۹۰ -۱۹۲.</ref></big> == | ||
<big> در زمان ابوبكر، [[خالد بن وليد]] با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه هاى [[سقيفه]] عازم [[طائف]] شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم هاى به نام | <big> در زمان ابوبكر، [[خالد بن وليد]] با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه هاى [[سقيفه]] عازم [[طائف]] شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم هاى به نام «رويه» اميرالمؤمنين عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.</big> | ||
<big>خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.</big> | <big>خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.</big> | ||
<big>خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و | <big>خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس شدند كه قوى ترين مرد مدينه به شمار مىآ مد. قيس و پدرش سعد - كه رئيس انصار بود - با ابوبكر مخالف بودند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست.</big> | ||
<big>در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد!</big> | <big>در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد!</big> |