پرش به محتوا

آيه ۸۲ نساء و غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶: خط ۴۶:
* پيامبر صلى الله عليه و آله آمده: قرآن با عظمت را مورد تفكر قرار دهيد كه شما را به آنچه هدايت در آن است راهنمايى كرده است.<ref>ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۶۳. </ref>
* پيامبر صلى الله عليه و آله آمده: قرآن با عظمت را مورد تفكر قرار دهيد كه شما را به آنچه هدايت در آن است راهنمايى كرده است.<ref>ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۶۳. </ref>
* [[امام صادق‏ علیه السلام]] ريشه تدبر در قرآن را صدور آن از جانب نور مطلق بيان مى‌كند و مى‌‏فرمايد: خداوند در كلام خود بر خلقش تجلى فرموده، ولى او را نمى‏‌بينند.<ref>بحارالانوار، ج۸۹، ص۱۰۷. </ref> يعنى بايد در جست‌وجوى اين تجليات باشند تا با چشم دل آن را ببينند و اين همان چيزى است كه با تدبر آغاز مى‏‌شود.<ref>غدیر در قرآن، ج۲، ص۴۳۷.</ref>
* [[امام صادق‏ علیه السلام]] ريشه تدبر در قرآن را صدور آن از جانب نور مطلق بيان مى‌كند و مى‌‏فرمايد: خداوند در كلام خود بر خلقش تجلى فرموده، ولى او را نمى‏‌بينند.<ref>بحارالانوار، ج۸۹، ص۱۰۷. </ref> يعنى بايد در جست‌وجوى اين تجليات باشند تا با چشم دل آن را ببينند و اين همان چيزى است كه با تدبر آغاز مى‏‌شود.<ref>غدیر در قرآن، ج۲، ص۴۳۷.</ref>
==== ب) پرهيز از متشابهات قرآن ====
اكنون كه بايد در قرآن تدبر و تفكر نماييم دو نقطه صعب ‏العبور پيش روى ما خواهد بود: يكى متشابهات و ديگرى تفسير محكمات:
===== اول: تفسير متشابهات =====
درباره متشابهات خودِ قرآن مشكل را حل كرده و دستور پرهيز از اين نقطه ‏ها را داده است. آنجا كه مى‏ فرمايد:
«كسانى كه در قلوبشان ميل به باطل است از پى متشابهات مى‏ روند تا فتنه بپا كنند و باطن آن آيات را به دست آورند»؛
يعنى اين در حالى است كه به باطن آيات متشابه دست نمى‏ يابند، چرا كه مى ‏فرمايد:
{{قرآن|وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّه وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ}}. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله هم مفهوم آيه را فرموده:{{متن عربی|لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ}}.
===== دوم: تفسير محكمات =====
تفسير محكمات و به عبارت ديگر استخراج باطن قرآن تا آنجا كه بشر تحمل نمايد و ظرفيت داشته باشد در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله با تعبير{{متن عربی|انْظُرُوا الى مُحْكَماتِهِ}} آمده است، كه منظور همان نگاه از روى تدبر و دقت است.
يعنى در جايى كه نازل كننده قرآن شما را از تدبر در آيات متشابه بر حذر مى ‏دارد، بايد فكر و عقل و دقت خود را در فهم آيات محكم متمركز كنيد، و با صرف آن در آيات متشابه هم نيروى خود را هدر داده ‏ايد و هم به نتيجه‏ اى نمى ‏رسيد.
===== ج) راه فهم باطن قرآن =====
عطشى كه با تدبر در قرآن براى درک حقايق آن بوجود مى ‏آيد، آرام نمى‏ گيرد جز با جرعه گوارايى كه از دست مفسِّران حقيقى آن گرفته شود، كه فقط چهارده معصوم‏ عليهم السلام هستند.
تأكيد خاص مكتب اهل‏ بيت ‏عليهم السلام را در اين باره مورد دقت قرار مى ‏دهيم:
====== اول: تأويل قرآن فقط در اختيار امامان‏ عليهم السلام ======
در همين فراز خطبه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله با تأكيدات پشت سر هم در يک جمله، اين انحصار تأويل قرآن براى امامان‏ عليهم السلام را بيان فرموده است.
تأكيدها چنين است:
ابتدا قسم ياد مى‏ كند{{متن عربی|فَوَ اللَّه}}، و آنگاه از حرف نفى ابدى استفاده مى ‏كند{{متن عربی|لَنْ يُبَيِّنَ ،لَنْ يُوضِحَ}}، و سپس هر دو جهت باطن و تفسير قرآن را يادآور مى‏ شود{{متن عربی|زَواجِرَهُ ،تَفْسيرَهُ،
و با اين تأكيدات مى‏ فرمايد: به خدا قسم، هرگز باطن قرآن و تفسير آن را بيان نمى ‏كند مگر على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام.
در حديثى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله با لسان محبت‏ آميز خود، متمسكين حقيقى به قرآن را چنين معرفى مى‏ فرمايد:
مى‏ دانيد تمسک كننده حقيقى به قرآن كه به شرف عظيم نايل مى ‏شود كيست؟ كسى است كه تأويل قرآن را از ما اهل‏ بيت يا از واسطه‏ هايى كه سفيران ما به شيعيانمان هستند بگيرد.<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۸۴. </ref>
در حديثى، [[تفسیر آیات در خطابه غدیر|تفسیر]] قرآن به عنوان رسالتى معرفى شده كه توسط اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به مردم ابلاغ مى‏ شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت فرمود: تو رسالت مرا از طرف من ابلاغ می ‏نمايى. عرض كرد: يا رسول ‏اللَّه، مگر شما رسالت را ابلاغ نفرمودى؟
فرمود: من ابلاغ كردم، ولى منظورم آن است كه بعد از من از تأويل قرآن به مردم ياد مى‏ دهى و خبر مى ‏دهى آنچه را نمى ‏دانند.<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۹۲. </ref>
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اين رسالت قرآنى را چنين توصيف مى‏ فرمايد: اين قرآن است. از او بخواهيد كه با شما سخن بگويد، ولى هرگز با شما سخن نخواهد گفت، بلكه من بايد به شما خبر دهم.
اگر درباره قرآن از من سؤال كنيد به شما خبر خواهم داد چون داناترين شما هستم.<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۸۲ . </ref>
====== دوم: نگرانى از تفسير نادرست قرآن ======
در كنار آن همه تأكيد بر رسالت قرآنى امت اسلام و نشان دادن باب علمى كه بايد علوم قرآن را از آن سو دريافت كنند، آينده مسلمين در نظر پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان نگران كننده است.
در اين باره دو حديث جلوه‏ هاى مختلف اين نگرانى را نشان مى ‏دهد:
در حديثى شديدترين موارد ترس پيامبر صلى الله عليه و آله بر امت بعد از خود سه چيز شمرده شده كه يكى از آنها{{متن عربی|تَأْويلُ الْقُرآنِ عَلى غَيْرِ تَأْويلِهِ}}<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۸ ح ۵ .</ref> است، يعنى: «تفسير قرآن بر خلاف آنچه تفسير حقيقى آن است».
در حديث ديگرى سوء استفاده دشمنان داخلىِ اسلام از آيات قرآن به نفع خويش، به عنوان يكى از شديدترين موارد ترس از انحراف امت ذكر شده و با تعبير{{متن عربی|جِدالُ مُنافِقٍ بِهِ}}آمده<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۸ .</ref>، يعنى: منافق بتواند با آيات قرآن در مقابل مسلمانان واقعى بحث كند!!
====== سوم: احاطه علم ائمه ‏عليهم السلام به قرآن ======
خداوند به ائمه‏ عليهم السلام علمى عنايت كرده كه تمام جوانب علوم قرآن گوشه‏ اى از آن به حساب مى‏ آيد. اين احاطه علمى درباره قرآن -  كه خود دريايى عميق است -  در كلام امامان ‏عليهم السلام چنين توصيف شده است:
اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد: تأويل هر آيه ‏اى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده...، به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط خودم نزد من موجود است.<ref>كتاب سليم: ص ۲۱۱ ح ۱۱.</ref>
در تفسير همين آيه سوره آل عمران كه {{قرآن|وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّه وَ الرَّاسِخُونَ فِى‏ الْعِلْمِ}}:
«تأويل و تفسير متشابهات قرآن را نمى ‏داند مگر خدا و راسخين در علم»، فرمود: {{متن عربی|نَحْنُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْويلَهُ}}: ماييم راسخان در علم و ما تأويل متشابهات را مى‏ دانيم.<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۱۹۹.</ref>
اين حديث نيز جلوه ديگرى از وسعت اين درياى علم قرآنى است.
اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كه يک شب تا صبح تفسير نقطه تحت باء بسم ‏اللَّه را فرمود و باز به پايان نرسيد، مى‏ فرمايد:
{{متن عربی|لَوْ شِئْتُ لاَوْقَرْتُ سَبْعينَ بَعيراً مِنْ تَفْسيرِ فاتِحَةِ الْكِتابِ}}: اگر بخواهم از تفسير سوره فاتحه هفتاد شتر را بار مى ‏كنم.<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۳ ح ۸۲ .</ref>
امام صادق‏ عليه السلام جلوه ديگرى از حضور دائمى اين علوم نزد امامان را چنين توصيف فرموده است:
{{متن عربی|قَدْ وَلَّدَنى رَسُولُ اللَّه وَ انَا اعْلَمُ كِتابَ اللَّه، وَ فيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ كائِنٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الارْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ، وَ خَبَرُ ما كانَ وَ خَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ؛ اعْلَمُ ذلِكَ كَانَّما انْظُرُ الى كَفّى}}:
من فرزند پيامبرم، و علم كتابِ خدا نزد من است. در آن است آغاز خلقت و آنچه تا روز قيامت خواهد شد.
در آن است خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه اتفاق افتاده و آنچه به وقوع خواهد پيوست. من اينها را مى‏ دانم همان گونه كه به كف دستم مى‏ نگرم.<ref>بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۱،۹۸.</ref>
===== د) غدير و سقيفه دو فرهنگ متقابل درباره قرآن =====
با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله، در همان آغاز راه دو فرهنگ قرآنى در پيشگاه كتاب اللَّه تشكيل يافت، و غدير با سرمايه نامتناهى از قرآن در برابر دستان خالى از قرآنِ [[سقیفه]] قرار گرفت.
غدير وارث قرآن بود و با تكيه بر قرآن پشتوانه عظيم خود را تابلوى ابدى قرار داده بود، و به همين جهت با معرفى راهنمايان فهم قرآن مردم را بر تعمق و تفكر هر چه بيشتر درباره قرآن ترغيب مى ‏كرد.
در مقابل سقيفه تشكيل شد كه ضد قرآن بود و خط نفاقش در جاى جاى آن معرفى شده بود، با منع رسمى از فهم معانى قرآن و ضرب و شتم عَلَنى كسانى كه به درک باطن قرآن روى مى ‏آوردند، كليه راه‏ هاى منتهى به قرآن را مسدود كرد؛ و در واقع هدفى جز مسدود كردن پرونده جهانى قرآن نداشت. داستان اين دو فرهنگ متقابل در آغاز راه چنين است:
وقتى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ماجراى سقيفه مردم را به كمک خويش فرا خواند و حتى بر در خانه ‏هايشان رفت ولى با عهدشكنى و بى ‏وفايى آنان رو به رو شد، خانه‏ نشينى اختيار كرد و مشغول جمع قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا همه قرآن را آماده كرد.
وقتى همه قرآن را جمع نمود و نزول آن و تأويلش و ناسخ و منسوخ آن را به دست خود نوشت، همه نوشته ‏ها را در پارچه‏ اى جمع كرد و بر آن مُهر زد، و در حالى كه مردم در مسجد اطراف [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] بودند آن را به مسجد آورد و با صداى بلند فرمود:
اى مردم، من از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته...، مشغول جمع قرآن شدم تا همه آن را در اين پارچه جمع نمودم.
خداوند هيچ آيه اى را بر پيامبرش نازل نكرده مگر آنكه همه را جمع‏ آورى كرده ام، و هيچ آيه ‏اى نيست مگر آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر من خوانده و تأويل آن را به من آموخته است.
سپس فرمود: اين قرآن را براى آن آوردم كه فردا نگوييد: ما از اين بى‏ خبر بوديم، و نگوييد: شما را به كتاب خدا از اول تا آخر آن دعوت نكردم.
عمر در پاسخ به چنين اتمام حجت تمام عيارى گفت: ما با آنچه از قرآن كه در دستمان است از آنچه تو بدان دعوت مى ‏كنى، بى نياز هستيم!! اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آن قرآن را -  كه با تفسيرش بود -  برداشت و به خانه بازگشت.<ref>كتاب سليم: ص ۱۴۷. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۴ - ۲۶۶.</ref>
آيا مردم از تفسير قرآن براى هميشه محروم شدند؟
آيا كسى كه بر سر دست پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير به عنوان تنها مفسر آن معرفى شده بود، قرآنِ با تفسير خود را برد و آرزوى استفاده از آن را بر دل‏ ها گذاشت؟
آيا محتواى پارچه لاک و مهر شده چه بود؟
در زمان عثمان، روزى طلحه از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام درباره همين قرآن همراه تفسيرش پرسيد كه بعد از آن روز آن را چه كردى و به كجا بردى؟ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام درباره محتواى آن فرمود:
هر آيه‏ اى كه خداوند در كتابش بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل كرد به املاى آن حضرت و خط خودم نزد من موجود است.
همچنين تأويل هر آيه‏ اى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حد و حكم و هر چيزى كه امت تا روز قيامت بدان احتياج دارند حتى ديه خراش بدن، به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط خودم نزد من نوشته شده و موجود است.
طلحه پرسيد: به من خبر ده درباره آنچه از قرآن و تأويلش و علم حلال و حرام كه در دست توست، آن را به چه كسى مى‏ سپارى و صاحب آن بعد از تو كيست؟
اميرالمؤمنين ‏عليه السلام درباره حافظان اين امانت الهى فرمود: به آن كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده به او بسپارم. وصى من و صاحب اختيار مردم بعد از من اين پسرم حسن.
پسرم حسن هنگام مرگ آن را به اين پسرم حسين خواهد سپرد. سپس به فرزندان حسين يكى پس از ديگرى منتقل مى‏ شود تا آخرين آنها كنار حوض كوثر بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شود.<ref>كتاب سليم: ص ۲۱۱ ح ۱۱.</ref>
در حديثى هم درباره اينكه چه زمانى به طور كامل به آن قرآن با تفسير عمل خواهد شد فرمود:
وقتى قائم ما قيام كند آن قرآن را ظاهر مى ‏نمايد و مردم را بر عمل به آن وادار مى‏ كند و سنت طبق آن جارى مى‏ شود.<ref>بحار الانوار: ج ۹۲ ص ۴۲ ح ۲.</ref>
اين مخالفت اولِ ابوبكر و عمر با تدبر در قرآن و دريافت باطن و تأويل آن بود.
عمر در مراحل بعد به شدت مردم را از سؤال درباره معانى قرآن منع مى‏ كرد، و هر كس درباره قرآن چيزى مى ‏پرسيد او را مورد ضرب و عقوبت قرار مى‏ داد، تا آنجا كه ابن ‏عباس يک يا دو سال كامل جرئت كوچک ‏ترين گفتگويى درباره قرآن نداشت.<ref>الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵.</ref>
از معروف‏ ترين و شنيدنى ‏ترين داستان ‏هاى اين فصلِ جمود، داستان «ضَبيع» است:
اين دانشمند عراقى كه رئيس قوم خود نيز بود، هر گاه لشكر مسلمين را مى ‏ديد درباره قرآن سؤالاتى مى‏ كرد.
او براى طلب علم به مصر آمد و وقتى عمروعاص از سؤالات قرآنى او باخبر شد او را نزد عمر فرستاد.
او در مدينه درباره مشكلات قرآن و تأويل آنها مثل {{متن عربی|الذَّارِياتِ}} و {{متن عربی|النَّازِعاتِ}} و{{متن عربی|الْمُرْسَلاتِ}}از اصحاب سؤال مى‏ كرد.
عمر تصميم به مجازات او گرفت به گونه ‏اى كه براى ديگران هم درسى باشد كه درباره قرآن سؤال نكنند. او شلاقى از خوشه خرما درست كرد و آستين‏ ها را بالا زد و آماده شد.
سپس دستور داد «ضَبيع» را بياورند و با آن شلاق صد ضربه بر او زد، و پس از توقفى دوباره صد ضربه زد و آن قدر اين كار را تكرار كرد كه عمامه از سر «ضبيع» افتاد و كمرش مجروح شد و سرش خون آلود گرديد.
سپس او را زندانى كرد تا حالش بهتر شد، و بار ديگر او را همان گونه زد و دوباره محبوس كرد تا زخم‏هايش التيام يافت.
بار سوم كه عمر خواست تازيانه زدن را تكرار كند ضبيع گفت: اگر مى‏ خواهى مرا بكشى به طرز مناسبى به قتل برسان، و اگر منظور تو اين است كه مرض سؤال كردن من از آيات قرآن شفا يابد به خدا قسم شفا يافته ‏ام!!
بعد از اين گفته عمر او را به بصره تبعيد كرد و به ابوموسى اشعرى(حاكم بصره) نوشت: احدى از مسلمانان حق همنشينى با او را ندارد!!
اين مسئله براى ضبيع بسيار سخت بود و اين فشارها را براى سؤال از معانى قرآن بايد تحمل مى‏ كرد. ابوموسى براى عمر نوشت: اين مرد واقعاً از كار خود توبه كرده است!!!
عمر هم به خيال خود اجازه همنشينى مردم با چنين دانشمندى را صادر كرد و گفت: ضبيع به خيال خود در طلب علم بود، ولى در اين كه كدام علم را بايد بياموزد اشتباه رفته بود!!<ref>الغدير:ج ۶ ص ۲۹۰. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۵۷ ح ۱۵۵. الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵. الاعتصام (شاطبى): ج ۱ ص ۸۰ . فتح القدير (شوكانى): ج ۱ ص ۴۰۶. شرح ابن ابى ‏الحديد: ج ۱۲ ص ۱۰۲. المسترشد: ص ۵۴۲ . الفصول العشرة(شيخ مفيد): ص ۹۵.</ref>
اين نمونه نشانگر جلوه شديد مبارزه با قرآن در ريشه سقيفه بود، كه طبيعتاً بقيه حساب خود را مى‏ کردند و هرگز گِرد چنين سؤالاتى نمى‏ گرديدند.
اگر چه سقيفه چندان در اين راه موفق نبود و اين استبداد فكرى چندان ادامه نيافت -  يعنى نتوانست ادامه يابد -  ولى محروم كردن مردم از آشنايى با مفسران واقعى قرآن نتايج شوم خود را بر جاى گذاشت و آن خزانه علم را مُهر شده به پشت پرده غيبت برد. با اين زمينه خالى از مفسران حقيقى قرآن، بسيارى از جاهلان و نااهلان دست به كار تفسير قرآن و بيان معانى آن شدند، تا آنجا كه گاهى به عنوان بيان باطن آن عرض اندام مى‏ كردند.
باز هم لطف خداوند شامل حال شيعيان و مؤمنين حقيقى شد كه ائمه ‏عليهم السلام خزانه‏ داران علم الهى هر از چند گاهى در فرصت‏ هاى مناسب آن پارچه در هم پيچيده مهر شده را باز مى ‏كردند و كلماتى اطمينان دهنده بر قلب ‏ها از آن مى‏ خواندند و دريچه‏ هاى كوچكى از قرآن به روى ما باز مى‏ كردند، كه كتاب حاضر نيز از همان كلمات نورانى بر گرفته است.


== پانویس ==
== پانویس ==