۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
«به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و هدفى را قصد كرده اند كه بدان دست نيافته اند و از چيزى ناراحت نشدند مگر براى اينكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى ساختند. اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر روى گردانند خداوند آنان را به عذاب دردناک در دنيا و آخرت معذب مى نمايد، و در آخرت هم سرپرست و ياورى نخواهند داشت». | «به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و هدفى را قصد كرده اند كه بدان دست نيافته اند و از چيزى ناراحت نشدند مگر براى اينكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى ساختند. اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر روى گردانند خداوند آنان را به عذاب دردناک در دنيا و آخرت معذب مى نمايد، و در آخرت هم سرپرست و ياورى نخواهند داشت». | ||
اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است: | اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است: | ||
'''موقعيت تاريخى''' | '''موقعيت تاريخى''' | ||
خط ۹۹: | خط ۹۴: | ||
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز [[خُم|غدیر خم]] اميرالمؤمنين عليه السلام را منصوب مى فرمود در مقابل حضرت هفت نفر از منافقين قرار داشتند: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]]، [[عمر بن خطّاب|عمر]]، [[عبدالرحمن بن عوف]]، [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی وقاص]]، [[ابوعبیده جرّاح]]، [[سالم مولی ابی حذیفه]] و [[مغیرة بن شعبة]]. | آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز [[خُم|غدیر خم]] اميرالمؤمنين عليه السلام را منصوب مى فرمود در مقابل حضرت هفت نفر از منافقين قرار داشتند: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]]، [[عمر بن خطّاب|عمر]]، [[عبدالرحمن بن عوف]]، [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی وقاص]]، [[ابوعبیده جرّاح]]، [[سالم مولی ابی حذیفه]] و [[مغیرة بن شعبة]]. | ||
عمر گفت: دو چشم او را | عمر گفت: دو چشم او را نمى بينيد كه گويا چشمان ديوانه است - و منظورش پيامبر صلى الله عليه و آله بود - اكنون بر مى خيزد و مى گويد: پروردگارم چنين گفته است!! | ||
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بپاخاست فرمود: اى مردم، چه كسى صاحب اختيار شماست؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: خدايا، شاهد باش. سپس فرمود: آگاه باشيد، هركس كه من مولى و صاحب اختيار او بوده ام على مولى و صاحب اختيار اوست. و پس از منبر بر على عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين سلام كردند. | وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بپاخاست فرمود: اى مردم، چه كسى صاحب اختيار شماست؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: خدايا، شاهد باش. سپس فرمود: آگاه باشيد، هركس كه من مولى و صاحب اختيار او بوده ام على مولى و صاحب اختيار اوست. و پس از منبر بر على عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين سلام كردند. | ||
خداوند جبرئيل را نازل كرد و گفتار عمر با آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد. حضرت آنان را فرا خواند و در اين باره از آنان سؤال كرد. آنان انكار كردند و در اين باره قسم ياد كردند!! خداوند اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۴. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۵ و ج ۳۷ ص ۱۱۹. تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۷۵.</ref> | خداوند جبرئيل را نازل كرد و گفتار عمر با آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد. حضرت آنان را فرا خواند و در اين باره از آنان سؤال كرد. آنان انكار كردند و در اين باره قسم ياد كردند!! خداوند اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۴. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۵ و ج ۳۷ ص ۱۱۹. تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۷۵.</ref> | ||
'''حديث دوم''' | |||
امام صادق عليه السلام در [[حدیث]] ديگرى سخن سِرّى [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و عمر در برابر [[منبر]] غدير را چنين بيان مى فرمايد: | |||
لَمّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ، فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، ضَمَّ رَجُلانِ مِنْ قُرَيْشٍ رُؤُوسَهُما وَ قالا: وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً. | |||
فَأُخْبِرَ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله، فَسَأَلَهُمْ عَمّا قالا، فَكَذَّبا وَ حَلَفا بِاللَّه ما قالا شَيْئاً. فَنَزَلَ جَبْرَئيلُ عَلى رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه وآله: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا...»: | |||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ دو نفر از قريش (ابوبكر و عمر) سرهاى خود را به هم نزديک كردند و گفتند: به خدا قسم، هرگز در برابر آنچه مى گويد تسليم نخواهيم شد. | |||
اين سخن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد. حضرت از آنان در اين باره پرسيد، ولى آنان [[تکذیب]] كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چيزى نگفته اند. در اينجا جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را آورد: «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه مسلّماً سخن كفر را بر زبان آورده اند و بعد از اسلامشان كافر شده اند...».<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۰ ح ۲۰۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۰۰.</ref> | |||
همين ماجرا در روايتى ديگر بدين گونه است كه ابوبكر و عمر سرهاى خود را از روى غضب و انكار تكان دادند و گفتند: هرگز تسليم او نخواهيم شد. يک نفر سخن آنان را شنيد و پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه ساخت. حضرت آنان را احضار كرد ولى آنان سخن خود را [[انکار]] كردند. | |||
اينجا بود كه آيه نازل شد: به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند، ولى بعد از اسلامشان سخن كفر را بر زبان آورده اند - تا آنجا كه مى فرمايد: - اگر [[توبه]] كنند براى خودشان بهتر است، و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى معذب مى نمايد. | |||
سپس امام صادق عليه السلام با توجه به جمله آخر آيه درباره توبه فرمود: به خدا قسم اعراض كردند و توبه ننمودند.<ref>الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.</ref> | |||
'''حديث سوم''' | |||
امام باقر عليه السلام سخن مخفيانه ديگرى از [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطّاب|عمر]] در برابر منبر غدير را چنين بيان فرموده است: | |||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير على عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبَّ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ. | |||
ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مى برد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى كنيم!! | |||
جوانى از انصار (بُرَيْده) سخن آن دو را شنيد و گفت: به خدا قسم سخن شما را شنيدم و به خدا قسم آنچه را گفتيد به پيامبر صلى الله عليه و آله خواهم رساند. آن دو او را به خدا قسم دادند كه خبر ندهد، ولى او نپذيرفت و اعلام كرد كه گفته آنان را خبر خواهد داد. ابوبكر و عمر به او گفتند: هر تلاشى مىتوانى انجام ده!! | |||
بُرَيده نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است. | |||
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته اند! پيامبر صلى الله عليه و آله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شرمنده نشود. | |||
در همين حال جبرئيل نازل شد - در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى شد - و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ...» - تا آخر آيه - : «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر [[توبه]] كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».<ref>الاصول الستة عشر (كتاب سلام بن ابى عمرة): ص ۱۱۸.</ref> | |||
نكته اى كه در اين موارد جلب توجه مى كند كلام امام صادق عليه السلام است كه در سه مورد قسم ياد نمودند كه ابوبكر و عمر پس از اين گفتار خيانتكارانه، در مقابل دو راهى كه خدا در آيه پيش روى آنان قرار داد كه يا توبه كنند كه به نفع آنان است و يا رويگردان و منتظر عذاب الهى باشند، راه دوم را انتخاب كردند: «تَوَلَّيا»، و راه اول را انتخاب نكردند: «وَ ما تابا»! | |||
'''موردِ دومِ نزولِ آيه: در پى گفتگوى مخفيانه در خيمه ها''' | |||
بعد از آنكه خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله پايان يافت، از آنجا كه براى توقف سه روزه در صحراى غدير هر گروهى براى خود خيمه اى زده بودند، همه به خيمه هاى خود بازگشتند تا به تدريج براى [[بیعت]] باز آيند. | |||
منافقين وقتى در خيمه گرد هم جمع شدند به خيال اينكه صداى آنان را كسى نمى شنود اسرار دل خود را با يكديگر در ميان مى گذاشتند. در يک مورد مقداد از كنار خيمه آنان عبور مى كرد كه سخنانشان را شنيد، و در موردى ديگر حذيفه كه خيمه اش در همسايگى تنى چند از آنان بود متوجه گفتارشان شد، و هر دو شنيده هاى خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش دادند. متن دو [[روایت]] را در اين باره مى خوانيم: | |||
'''حديث اول''' | |||
امام صادق عليه السلام ماجراى اول را كه مربوط به مقداد است چنين بيان مى فرمايد: | |||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخنانش را در غدير خم فرمود و مردم به خيمه ها و سايبان ها رفتند، مقداد از كنار گروهى از منافقين عبور مى كرد كه آنان چنين مى گفتند: به خدا قسم، اصحاب كسرى و قيصر در لباس هاى خز و نقشدار و حرير و بافته زندگى مى كنند در حالى كه ما همراه او در دو خشن زندگى مى كنيم: هم غذاى خشن مى خوريم و هم لباس خشن مى پوشيم! اكنون هم كه مرگش نزديک شده و روزگارش به پايان رسيده و اجلش فرا رسيده مى خواهد خلافت را بعد از خود به دست على دهد. بدانيد به خدا قسم كه خواهد دانست ... !!<ref>يعنى خواهد دانست كه چه ها خواهيم كرد!!</ref> | |||
مقداد از كنار آنان رد شد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت خبر داد. | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله ندا داد: «الصَّلاة جامعةً»، كه يعنى همه جمع شوند. منافقين گفتند: مقداد كار ما را گزارش داده است!! اكنون برخيزيم و بر ضد گزارش او قسم ياد كنيم! | |||
آنان آمدند تا در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند و گفتند: پدران و مادرانمان به قربانت يا رسول الله! چنين نيست، قسم به آن كه تو را به حق مبعوث كرده و به پيامبرى كرامت داده! آنچه به تو خبر رسيده ما نگفته ايم! قسم به آنكه تو را از همه بشر برگزيده است! | |||
در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و قصد سوء كرده اند - به تواى محمد در شب [[عقبه هَرشی|عقبه هرشی]]<ref>اين تفسير آيه است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۰۸، ۱۳۱، ۲۱۷، ۲۳۰، ۲۳۵، ۴۷۶ و ج ۲ ص ۱۰۱، ۴۰۶ و ج ۳ ص ۷۷.</ref>- و از چه چيزى ناراحت بودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى كنند». | |||
عده اى از اينان كسانى بودند كه كلّه حيوانات را مى فروختند و عده اى ديگر پاچه حيوانات را مىفروختند و عدهاى ديگر ساربان شتر بودند<ref>اين قسمت تفسير امام صادق عليه السلام بر جمله «اغْناهُمُ اللَّه مِنْ فَضْلِهِ» است، و منظور آن است كه به اين شغل هاى كم درآمد و سطح پايين اشتغال داشتند، ولى با ظهور اسلام از آنها بيرون آمده مستغنى شدند.</ref>، كه خداوند به بركت رسولش آنان را مستغنى ساخت، ولى آنان لبه تيز اقداماتشان و شمشيرهايشان را بر ضد آن حضرت به كار گرفتند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۹ ح ۲۰۵. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۹ ح ۹۰.</ref> | |||
'''حديث دوم''' | |||
[[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]] كه در [[غدیر]] حاضر بوده ماجراى دوم را كه مربوط به [[حذیفة بن یمان یمانی|حذیفه]] است چنين نقل مى كند: | |||
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...»، بعد از آن بر سر اثاثيه خود بازگشتيم در حالى كه [[حذیفة بن یمان یمانی|حذیفة بن یمان]] نيز همراه من بود. در كنار خيمه من خيمه سه نفر از قريش بود. | |||
ما شنيديم كه يكى از آن سه نفر چنين مى گويد: به خدا قسم محمد احمق است اگر فكر مى كند كار خلافت بعد از او براى على به نتيجه خواهد رسيد!! | |||
ديگرى گفت: او را احمق حساب مى كنى؟! آيا نمى دانى كه او ديوانه است، و نزديک بود نزد همسر ابن ابى كبشه از جنون بيهوش شود!! | |||
سومى گفت: او را رها كنيد! خواه احمق باشد و خواه ديوانه! به خدا قسم هرگز آنچه او مى گويد نخواهد شد!! | |||
حذيفه از گفتار آنان غضبناک شد و گوشه خيمه آنان را بلند كرد و سر خود را داخل خيمه برد و به آنان گفت: در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است و وحى خدا نازل مى شود چنين كارى را مى كنيد؟! به خدا قسم، صبح گفتار شما را به او خبر خواهم داد. | |||
گفتند: اى حذيفه، آيا تو اينجا بودى و گفته ما را شنيدى؟! آنچه شنيدى بر ما كتمان كن كه حق همسايگى امانتدارى است!! حذيفه گفت: نه اين مورد از حق امانتدارى همسايه است و نه اين مجلس شما از آن گونه است! من دلسوز خدا و رسولش نيستم اگر اين ماجرا را از او [[کتمان]] كنم. | |||
گفتند: اى حذيفه، هر چه مى خواهى بكن. به خدا ما هم براى او قسم ياد خواهيم كرد كه چنين سخنى نگفته ايم و تو نسبت دروغ به ما مى دهى! تو خيال مى كنى پيامبر سخن تو را مى پذيرد و گفته ما را [[تکذیب]] مى كند در حالى كه ما سه نفريم!! حذيفه گفت: اما من برايم مهم نيست، وقتى حق دلسوزى را نسبت به خدا و رسولش ادا كنم. پس هر چه مى خواهيد بگوييد! | |||
سپس حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه على عليه السلام با شمشير حمايل كرده در كنار حضرت بود. او گفتار منافقين را به حضرت خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم سراغ آنان فرستاد و آمدند. حضرت پرسيد: شما چه گفته ايد؟ گفتند: به خدا قسم، ما چيزى نگفته ايم. اگر خبرى درباره ما به تو رسيده به ما [[دروغ]] بسته شده است!! | |||
در اينجا جبرئيل با اين آيه نازل شد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ»: «قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده اند». | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام در اينجا فرمود: بگذار هر چه مى خواهند بگويند. به خدا قسم قلب من در سينه ام مى تپد و شمشيرم بر دوشم است. اگر قصد سوئى كنند من هم مقابله خواهم كرد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۴۶ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ .</ref> | |||
آنچه در اين دو مورد جلب توجه مى كند وحشت شديد آنان از رسيدن اخبار به پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى چاره اى نمى بينند با قسم دروغ هم كه شده حاضر نمى شوند نزد حضرت كار خود را قبول كنند. | |||
اين يكى از مظاهر «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است كه خداوند چنين رعب و وحشتى بر دل منافقين مستولى كرده كه جرأت علنى كردن و با جسارت عمل كردن را ندارند، و گرنه هيچ مانعى از نظر اعتقادى در دل آنان وجود نداشت و پيرو آن ممكن بود متحد شوند و اقدامات مخربى انجام دهند. | |||
'''موردِ سومِ نزولِ آيه: در پى سخن ناروا بعد از بيعت''' | |||
همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله مى شدند و پس از [[بیعت]] با آن حضرت به خيمه على عليه السلام مى رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى گفتند با آن حضرت دست مى دادند و بيعت مى كردند. | |||
[[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطّاب|عمر]] هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد. | |||
قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مى گفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً»: «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد»! | |||
اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمى شود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو! | |||
بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكرده ام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مى كند و تو را تكذيب مى نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود. | |||
سپس به خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد. | |||
آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم! | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه اى از [[قرآن]] بر من نازل كرده است: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...».<ref>التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷ .</ref> | |||
نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات منافقين را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ترين حركات آنان آگاه بود. از آن جالب تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى داشتند، حتى در پشت خيمه اى كه حضرت در آن است و مراسم [[بیعت]] در آن انجام مى شود! | |||
'''موردِ چهارمِ نزولِ آيه: به دنبال ماجراى سوسمار''' | |||
منافقين در خلوت خود اقرار به شكست خود و عظمت ماجراى غدير مى نمودند. | |||
اين شكست آتش كينه آنان را شعله ور مى كرد، ولى چون خود را از هر تلاشى عاجز مى ديدند براى خالى كردن غيظ خود دست به كارهاى احمقانه اى مى زدند و در دنياى كفرآميز خود به استهزاء می پرداختند. | |||
نمونه اى از كارهاى حماقت آميز آنان ماجراى سوسمار است كه ابوذر آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاع داد: آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از منصوب كردن اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير فراغت يافت و مردم از مجلس سخنرانى متفرق شدند، عدهاى از قريش گرد يكديگر جمع شده بودند و از آنچه اتفاق افتاد تأسف مى خوردند. در اين ميان سوسمارى از كنار آنان عبور كرد. يكى از آنان گفت: اى كاش محمد اين سوسمار رابه جاى على امير ما قرار مى داد! | |||
ابوذر سخن آنان را شنيد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنان را احضار نمود و گفته آنان را بر خودشان عرضه كرد! آنان انكار كردند و بر اين انكار قسم ياد كردند. خداوند تعالى اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا...». | |||
سپس پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «آسمان سايه نينداخته و زمين بر خود حمل نكرده راستگوتر از ابوذر».<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۶۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲ و ج ۳ ص ۴۰.</ref> بعد از آن فرمود: جبرئيل برايم خبر آورده كه روز قيامت قومى را مى آورند كه امام آنان سوسمار است. مواظب باشيد كه شما نباشيد، چرا كه خداى تعالى مى فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»<ref>اسراء / ۷۱، ۷۲.</ref>: »روزى كه هر گروه از مردم را با امامشان فرا مى خوانيم».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲.</ref> | |||
قابل دقت است كه در اين ماجرا پاى ابوذر در ميان است، و او كسى است كه شهادت صدق پيامبر صلى الله عليه و آله را بر پيشانى دارد. [[استشهاد]] به آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» نيز معناى عظيمى را در بر دارد، و آن اينكه اعراض كنندگان از امامِ حق نه تنها خيالشان راحت نيست، بلكه چه بخواهند و چه نخواهند در روز قيامت با امامى كه براى خود بر گزيده اند محشور خواهند شد. | |||
== پانویس == | == پانویس == |