امامت: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۹٬۷۵۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۳ اوت ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۱۵: خط ۴۱۵:


<big>از اين رو، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از پيش او را در بستر مهر و محبت و در فضاى جان و خانه خويش تربيت و با روحيات و اخلاقيات خويش مأنوس كرد. در اين زمينه، خود على‏ عليه السلام در خطبه قاصعه چنين حكايت مى‏ كند<ref>نهج البلاغه (فيض): ص 766 خطبه 234، و اين عبارت در ص 802 . شرح نهج البلاغه: ج 13 ص 197. بحار الانوار: ج 14 ص 475.</ref>: ... شما مى‏ دانيد كه مرا نزد رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله چه مقام است و خويشاوندى‏ ام با او در چه نسبت است؟ آنگاه كه كودک بودم مرا در دامان خود مى‏ نهاد و بر سينه خود مى ‏فشرد، و در بستر خود مى‏ خوابانيد و تنم را به تن خويش مى‏ سود و بوى خوش خود را به من مى ‏بويانيد، و گاه چيزى را مى‏ جويد و سپس آن را به من مى‏ خورانيد. از من فروغى در گفتار نديد و خطايى در كردار نيافت... . و من در پى او بودم -  در سفر و حضر -  چنانكه شتربچه در پى مادر. هر روز از اخلاق خود براى من نشانه ‏اى بر پا مى‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏ گماشت. او هر سال در غار حرا خلوت مى ‏گزيد، و من او را مى ‏ديدم و كسى جز من او نمى‏ ديد. آن هنگام جز خانه‏ اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله و خديجه در آن بودند، در هيچ خانه ‏اى مسلمانى راه نيافته بود، و من سومين آنان بودم. نور وحى نبوت را مى‏ ديدم و بوى آن را مى ‏شنودم، و هنگامى كه وحى براو فرود آمد ناله شيطان را شنيدم و گفتم: اى فرستاده خدا ! اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است، و از آن كه او بپرستيد نوميد شده است. همانا تو مى‏ شنوى آنچه را من مى‏ شنوم و مى‏ بينى آنچه را من مى‏ بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزيرى و به راه خير مى‏ روى.</big>
<big>از اين رو، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از پيش او را در بستر مهر و محبت و در فضاى جان و خانه خويش تربيت و با روحيات و اخلاقيات خويش مأنوس كرد. در اين زمينه، خود على‏ عليه السلام در خطبه قاصعه چنين حكايت مى‏ كند<ref>نهج البلاغه (فيض): ص 766 خطبه 234، و اين عبارت در ص 802 . شرح نهج البلاغه: ج 13 ص 197. بحار الانوار: ج 14 ص 475.</ref>: ... شما مى‏ دانيد كه مرا نزد رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله چه مقام است و خويشاوندى‏ ام با او در چه نسبت است؟ آنگاه كه كودک بودم مرا در دامان خود مى‏ نهاد و بر سينه خود مى ‏فشرد، و در بستر خود مى‏ خوابانيد و تنم را به تن خويش مى‏ سود و بوى خوش خود را به من مى ‏بويانيد، و گاه چيزى را مى‏ جويد و سپس آن را به من مى‏ خورانيد. از من فروغى در گفتار نديد و خطايى در كردار نيافت... . و من در پى او بودم -  در سفر و حضر -  چنانكه شتربچه در پى مادر. هر روز از اخلاق خود براى من نشانه ‏اى بر پا مى‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏ گماشت. او هر سال در غار حرا خلوت مى ‏گزيد، و من او را مى ‏ديدم و كسى جز من او نمى‏ ديد. آن هنگام جز خانه‏ اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله و خديجه در آن بودند، در هيچ خانه ‏اى مسلمانى راه نيافته بود، و من سومين آنان بودم. نور وحى نبوت را مى‏ ديدم و بوى آن را مى ‏شنودم، و هنگامى كه وحى براو فرود آمد ناله شيطان را شنيدم و گفتم: اى فرستاده خدا ! اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است، و از آن كه او بپرستيد نوميد شده است. همانا تو مى‏ شنوى آنچه را من مى‏ شنوم و مى‏ بينى آنچه را من مى‏ بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزيرى و به راه خير مى‏ روى.</big>




<big>و نيز مى‏ بينم در هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين»<ref>شعراء/214.</ref>: (اى پيامبر) خويشان نزديک خود را بترسان، پيامبر گرامى ‏صلى الله عليه وآله سه بار اعلام فرمود كه: شما عشيره و خويشاوندان من هستيد و همانا خداوند پيامبرى برنيانگيخت مگر آنكه از خاندان او برادر و وزير و وارث و جانشين برايش برپا كرد. پس كدامتان با من بيعت مى‏ كند كه برادر ووارث ووصى من باشد و نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى گردد، گر چه بس پس از من پيامبرى نخواهد بود؟</big>
<big>و نيز مى‏ بينم در هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين»<ref>شعراء/214.</ref>: (اى پيامبر) خويشان نزديک خود را بترسان، پيامبر گرامى ‏صلى الله عليه وآله سه بار اعلام فرمود كه: شما عشيره و خويشاوندان من هستيد و همانا خداوند پيامبرى برنيانگيخت مگر آنكه از خاندان او برادر و وزير و وارث و جانشين برايش برپا كرد. پس كدامتان با من بيعت مى‏ كند كه برادر ووارث ووصى من باشد و نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى گردد، گر چه بس پس از من پيامبرى نخواهد بود؟</big>


<big>تمام خويشان سكوت كردند. آنگاه فرمود: يكى از شما به پا خيزد و الا از غير شما خواهد بود و شما پشيمان خواهيد شد. در اينجا على‏ عليه السلام به پا خاست. حضرت فرمود: نزديک آى. حضرت نزديک آمد و او را مورد مهر ويژه خود قرار داد و فرمود: او را از حكمت و دانش سيراب نمودم.</big>
<big>تمام خويشان سكوت كردند. آنگاه فرمود: يكى از شما به پا خيزد و الا از غير شما خواهد بود و شما پشيمان خواهيد شد. در اينجا على‏ عليه السلام به پا خاست. حضرت فرمود: نزديک آى. حضرت نزديک آمد و او را مورد مهر ويژه خود قرار داد و فرمود: او را از حكمت و دانش سيراب نمودم.<ref>بحار الانوار: ج 18 ص 163.</ref>اين رويدادها و صدها مانند آن در طول پيامبرى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله نسبت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نشان مراقبت و تربيت او است براى احراز مقام الهى امامت و خلافت.</big>
<span dir="RTL"></span>
 
=== <big>نكته پنجم</big> ===
<big>از عصر حادثه غدير تا كنون، مسلمانان و به تبع آنان ديگران به اين واقعه عظيم و مسئله امامت و خلافت به ديد يك اصل اعتقادى نگريسته، و آن را در كتب عقائد نقل و بررسى كرده‏ اند.</big>
 
<big>گر چه در كتب تاريخى نيز آورده ‏اند، و از نظر حديثى در كتب حديث، و از جهت معانى لغات در كتب لغت، و از لحاظ نزول آيات مربوطه در تقاسير، و از جهت ادبيات غدير در كتب ادبى نيز آورده ‏اند. در اين باره به مدارک زير از [[اهل‏ سنت]] دقت و توجه كنيد:</big>
 
* <big>از مورخان: بلاذرى (م 279 ق) در «انساب الاشراف»، ابن ‏قتيبه (م 276 ق) در «المعارف» و «الامامة و السياسة»، طبرى (م 310 ق) در كتابى مستقل در مورد حديث غدير، خطيب بغدادى (م 463 ق) در تاريخ خود.</big>
* <big>از محدثان: [[محمد بن ادريس شافعى]] (م 204 ق) به نقل «النهايه» ابن ‏اثير، [[احمد بن حنبل]] (م 241 ق) در مسند و مناقب، ابن ‏ماجه (م 273 ق) در سنن، ترمذى (م 276 ق) در صحيح.</big>
* <big>از مفسران: طبرى (م 310 ق) در تفسير خود، ثعلبى (م 427 يا 437 ق) در تفسير خود، واحدى (م 468 ق) در «اسباب النزول»، فخر رازى (م 606 ق) در تفسير خود.</big>
* <big>از متكلمان: قاضى ابوبكر باقلانى بصرى (م 403 ق) در «التمهيد»، قاضى عبدالرحمن ايجى شافعى (م 756 ق) در «المواقف»، شريف جرجانى (م 816 ق) در «شرح المواقف»، قوشجى (م 879 ق) در «شرح تجريد».</big>
* <big>از لغت‏ شناسان و صاحبان معاجم در ذيل كلمات «مولى» و «خم» و «غدير» و «ولى» و...: ابن ‏دريد (م 321 ق) در «جمهره»<ref>جمهره: ج 1 ص 71. </ref>، ابن‏ اثير در «النهايه».<ref>الغدير: ج 1 ص6-8.</ref></big>
 
<big>اين نوع نقل‏ ها نشان دهنده اين است كه مسئله امامت و غدير در نظر آنان صرفاً مسئله ‏اى تاريخى نيست.</big>
 
=== <big>نكته ششم</big> ===
<big>پاسخ به دو پرسش:</big>
 
==== <big>پرسش يكم</big> ====
<big>اگر داستان غدير اين اندازه در ميان شعه و سنى مشهور است، پس به چه دليل اهل‏ تسنن ولايت و امامت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را نمى‏ پذيرند؟</big>
 
==== <big>پاسخ</big> ====
 
# <big>ما نيز از حق جويان اهل ‏تسنن اين پرسش را داريم؛ كه با وجود اين همه براهين بر امامت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام، چگونه است كه آنان در برابر اين حق تسليم نمى ‏شوند؟ چرا با خود حديث نفس نمى ‏كنند كه راه حق را طى كرده و بر فرمان خداوند گردن گذارند؟</big>
# <big>كه منكران خدا با وجود روشن ‏ترين براهين بروجود آفريدگار جهان هستى او را منكر شده‏ اند؟ اين چنين پرسشى در مراحل پيش از امامت نيز جارى است؛ كه به چه علت غير مسلمانان با وجود اين همه دلايل حقانيت اسلام آن را نپذيرفته ‏اند؟ همچنين چطور است. پاسخ اين گونه پرسش ‏ها اين است كه بشر مى‏تواند دچار خودخواهى و تعصب و كوردلى شده، از ديدن حقايق سرباز زند، و به تقليد از گذشتگان پرداخته در راه هواى نفس گام بردارد. البته پذيرفتن حق هم چندان ساده نيست و التزام و مقيد بودن به لوازم حق در عمل بسى دشوارتر مى‏ نمايد. مخصوصاً اگر لازمه پذيرش حق دست برداشتن از تعلقات بسيارى مى‏ باشد.</big>
# <big>به خاطر شهرت خطابه غدير، به ويژه جمله «من كنت مولاه...» آنان كه نتوانسته ‏اند اصل حديث را انكار كنند، در صدد تأويل و برگرداندن الفاظ از معانى خود برآمده، مقصود و معنى را دگرگون كرده ‏اند! مثلاً كلمه «مولى» را -  كه در اين خطابه به دليل قرائن قطعى<ref>يكى از آن ها جمله «الست اولى بكم من انفسكم» است.</ref>به معناى سرپرست و اولى به تصرف است -  به دوست و محب و... معنى كرده ‏اند.</big>
 
==== <big>پرسش دوم</big> ====
<big>آيا حديث و خطبه غدير گفتارى كوتاه بوده يا يک سخنرانى و خطابه مفصل؟</big>
 
==== <big>پاسخ</big> ====
<big>آنچه اهل ‏تسنن در كتب خود به تواتر آورده‏ اند دو مورد است: يكى اصل حديث غدير كه كوتاه و مختصر نقل شده، و طولانى ‏ترين آن در الغدير آمده است.<ref>الغدير: ج 1 ص10، 11.</ref>و ديگر اينكه در بيشتر احاديث و نقل‏ هاى اهل ‏سنت مى ‏بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله ايراد سخنرانى كرده ‏اند، و با آن شرايط بايستى به تفصيل سخن گفته باشند:</big>
 
# <big>زيد ابن ارقم مى‏ گويد: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير خم ايراد خطابه كرده و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه... .<ref>تاريخ دمشق: ج 42 ص 217 ح 8707 . تاريخ الاسلام (عهد الخلفاء): ص 632 . تاريخ دمشق: ج 2 ص 41 ح 541.</ref></big>
# <big>حذيفة بن اسيد گويد: همانا رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير خم در زير درختانى ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .<ref>كنز العمال: ج 1 ص 188 ح 958. البداية و النهاية: ج 7 ص 362، حوادث سال 40.</ref></big>
# <big>عمر بن ذى مر و زيد بن ارقم گويند: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .<ref>المعجم الكبير: ج 5 ص 192 ح 5059 ، به نقل از: نور الامير: ص16، 17.</ref></big>
 
<big>مى‏ بينيم در اين سه نقل و صدها نقل ديگر، جمله «خطب رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله» و «خطبنا رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله» و امثال آن را آورده‏ اند، كه به معناى نوعى سخنرانى است؛ سخنرانى كه در ابتدا با حمد و ثناى الهى آغاز مى‏ شود و جنبه تفصيلى دارد، و با حديث كوتاه، آن هم در آن شرايط و با آن مقدمات ويژه و استثنايى سازگارى ندارد.</big>
 
=== <big>نكته هفتم</big> ===
<big>پاسخ به دو پرسش:</big>
 
==== <big>پرسش يكم</big> ====
<big>اگر داستان غدير اين اندازه در ميان شعه و سنى مشهور است، پس به چه دليل اهل‏ تسنن ولايت و امامت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را نمى‏ پذيرند؟</big>
 
==== <big>پاسخ</big> ====
 
# <big>ما نيز از حق جويان اهل‏ تسنن اين پرسش را داريم؛ كه با وجود اين همه براهين بر امامت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام، چگونه است كه آنان در برابر اين حق تسليم نمى‏ شوند؟ چرا با خود حديث نفس نمى‏ كنند كه راه حق را طى كرده و بر فرمان خداوند گردن گذارند؟</big>
# <big>اين چنين پرسشى در مراحل پيش از امامت نيز جارى است؛ كه به چه علت غير مسلمانان با وجود اين همه دلايل حقانيت اسلام آن را نپذيرفته ‏اند؟ همچنين چطور است كه منكران خدا با وجود روشن ‏ترين براهين بروجود آفريدگار جهان هستى او را منكر شده‏ اند؟ پاسخ اين گونه پرسش‏ ها اين است كه بشر مى‏تواند دچار خودخواهى و تعصب و كوردلى شده، از ديدن حقايق سرباز زند، و به تقليد از گذشتگان پرداخته در راه هواى نفس گام بردارد. البته پذيرفتن حق هم چندان ساده نيست و التزام و مقيد بودن به لوازم حق در عمل بسى دشوارتر مى‏ نمايد. مخصوصاً اگر لازمه پذيرش حق دست برداشتن از تعلقات بسيارى مى ‏باشد.</big>
# <big>به خاطر شهرت خطابه غدير، به ويژه جمله «من كنت مولاه...» آنان كه نتوانسته ‏اند اصل حديث را انكار كنند، در صدد تأويل و برگرداندن الفاظ از معانى خود برآمده، مقصود و معنى را دگرگون كرده ‏اند! مثلاً كلمه «مولى» را -  كه در اين خطابه به دليل قرائن قطعى<ref>يكى از آن ها جمله «الست اولى بكم من انفسكم» است.</ref>به معناى سرپرست و اولى به تصرف است -  به دوست و محب و... معنى كرده‏ اند.</big>
 
==== <big>پرسش دوم</big> ====
<big>آيا حديث و خطبه غدير گفتارى كوتاه بوده يا يک سخنرانى مفصل؟</big>
 
==== <big>پاسخ</big> ====
<big>آنچه اهل‏ تسنن در كتب خود به تواتر آورده ‏اند دو مورد است: يكى اصل حديث غدير كه كوتاه و مختصر نقل شده، و طولانى‏ ترين آن در الغدير آمده است.<ref>الغدير: ج 1 ص10، 11.</ref>و ديگر اينكه در بيشتر احاديث و نقل‏ هاى [[اهل‏ سنت]] مى‏ بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله ايراد سخنرانى كرده ‏اند، و با آن شرايط بايستى به تفصيل سخن گفته باشند:</big>
 
# <big>زيد ابن ارقم مى‏ گويد: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير خم ايراد خطابه كرده و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه... .<ref>تاريخ دمشق: ج 42 ص 217 ح 8707 . تاريخ الاسلام (عهد الخلفاء): ص 632 . تاريخ دمشق: ج 2 ص 41 ح 541.</ref></big>
# <big>حذيفة بن اسيد گويد: همانا رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير خم در زير درختانى ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .<ref>كنز العمال: ج 1 ص 188 ح 958. البداية و النهاية: ج 7 ص 362، حوادث سال 40.</ref></big>
# <big>عمر بن ذى‏ مر و زيد بن ارقم گويند: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در روز غدير ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .<ref>المعجم الكبير: ج 5 ص 192 ح5059. به نقل از: نور الامير: ص16، 17.</ref></big>
 
<big>مى ‏بينيم در اين سه نقل و صدها نقل ديگر، جمله «خطب رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله» و «خطبنا رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله» و امثال آن را آورده ‏اند، كه به معناى نوعى سخنرانى است؛ سخنرانى كه در ابتدا با حمد و ثناى الهى آغاز مى ‏شود و جنبه تفصيلى دارد، و با حديث كوتاه، آن هم در آن شرايط و با آن مقدمات ويژه و استثنايى سازگارى ندارد.</big>
 
=== <big>نكته هشتم</big> ===
<big>يكى از نكات مهمى كه به عنوان پيش درآمد امامت و غدير بايد مطرح شود ضرورت شناخت امام است. اين مبحث از دو بُعد قابل بررسى است:</big>
 
==== <big>بُعد تشريعى</big> ====
<big>رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله فرموده است: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية: هر كس بميرد در حالى كه امام زمان خودش را نشناخته باشد، مرگ او مرگ دوران جاهليت است؛ يعنى مانند مردمان دوران جاهليت از دنيا رفته و از اسلام بهره‏ اى نبرده است. آن دينى كه توحيد و نبوت و معاد هم در آن باشد، اما ولايت در آن نباشد دين نبوده و گمراهى و ضلالت است. مؤيد اين مطلب جمله اى است كه در ابتداى دعا در زمان غيبت امام ‏عصرعليه السلام آمده است: اللهم عرّفنى حجتك فانك ان لم تعرّفنى حجتك ضللت عن دينى.</big>
 
<big>شناخت امام به اندازه‏ اى مهم و داراى اهميت است كه مى ‏توان گفت: بدون معرفت امام شناخت كامل خداوند ممكن نيست.<ref>امام صادق ‏عليه السلام فرموده‏ اند: ...بنا عُبِد الله و لولانا ما عرف الله... . بحار الانوار: ج 26 ص 246 ح 14. </ref>در حقيقت امام‏ شناسى پايه و اساس خداشناسى است.</big>
 
 
<big>امام حسين ‏عليه السلام نيز به اين مطلب تصريح دارند، هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند: يابن رسول‏ الله، ما معرفة الله؟ اى فرزند رسول‏ خدا، معرفت و شناخت خدا چيست و چگونه است؟ فرمود: معرفة اهل كل زمان امامهم، الذى يجب عليهم طاعته: معرفت خدا اين است كه مردم هر عصر و زمانى امام و پيشواى خود را بشناسند. آن امامى كه خداوند اطاعت او را بر همگان واجب كرده است<ref>بحار الانوار: ج 23 ص 93. </ref></big>
 
<big>همچنين رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله در ضمن حديثى فرمودند: من عرفنا فقد عرف الله: هر كس ما را شناخت خدا شناخته است.<ref>بحار الانوار: ج 26 ص 342 ح 132. </ref></big>
 
<big>از اينجا به ضرورت شناخت امام و لزوم وجود امام در جامعه پى مى ‏بريم. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود: اللهم بلى. لا تخلوا الارض من قائم الله بحجة، اما ظاهراً مشهوراً و اما خائفاً مغموراً، لئلاً تبطل حجج الله و بيناته<ref>نهج البلاغه (فيض‏ الاسلام): حكمت 139. </ref>: زمين هيچ گاه از كسى كه با حجت و دليل دين خدا را بپا دارد خالى نمى‏ ماند. آن كس يا آشكار و مشهود و يا پوشيده و پنهان است، تا حجت‏ ها و دليل‏ هاى روشن خداوند از ميان نرود.</big>
 
<big>و لذا امام صادق ‏عليه السلام فرموده است: الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق<ref>بحار الانوار: ج 23 ص 38 ح 66.</ref>: حجت، پيش از هر مخلوقى و با هر مخلوقى و بعد از هر مخلوقى وجود دارد.</big>
 
<big>و فرموده است: لو لم يبق فى الارض الا رجلان، لكان احدهما الحجة<ref>بحار الانوار: ج 23 ص 22 ح 24. </ref>: اگر از اهل دنيا جز دو نفر باقى نماند، يكى از آن دو حتماً حجت خواهد بود.</big>
 
<big>در حديث ديگر فرموده است: ان آخر من يموت الامام، لئلا يحتجّ احدهم على الله عزوجل تركه بغير حجة<ref><big>ب</big>حار الانوار: ج 23 ص 21 ح 21.</ref>: آخرين كسى كه مى‏ ميرد و از دنيا مى‏رود امام است، تا براى كسى عذرى باقى نماند و نگويد كه خداوند مرا بدون حجت و راهنما رها كرده است.</big>
 
<big>و در حديث ديگر فرموده است: ان الله عزوجل لم يدع الارض الا و فيها عالم يعلم الزيادة و النقصان فى الارض. و اذا زاد المؤمنون شيئاً ردّهم، و اذا نقصوا اكمله لهم<ref>بحار الانوار: ج 23 ص 24 ح 31.</ref>: خداوند عزوجل زمين را رها نكرده مگر اينكه در آن عالمى قرار داده كه زيادى و نقصان را مى‏ داند. هر گاه مؤمنان چيزى در دين بيفزايند آن را ردّ كند، و هر گاه چيزى از آن بكاهند آن را براى ايشان كامل گرداند. اگر اين چنين نبود، امور بر مسلمان‏ ها مشتبه مى ‏گرديد و ميان حق و باطل نمى‏ توانستند فرق بگذارند.</big>
 
==== <big>بُعد تكوينى</big> ====
<big>اينكه نظام عالم بستگى كامل به وجود امام‏ عليه السلام دارد. محمد بن فضيل گويد: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: تكون الارض و لا امام فيها؟ قال: اذاً لساخت باهلها!<ref>بحار الانوار: ج 23 ص 28 ح 39. </ref>آيا مى‏ شود زمين بدون امام برقرار باشد؟ فرمود: در آن صورت اهلش را در خود فرو مى ‏برد.</big>
 
<big>تمام آرامش زمين و سكون آن بگونه ‏اى كه بشر بتواند بر روى آن زندگى كند و برقرارى آسمان و همه كرات عالم به خاطر وجود امام‏ عليه السلام است‏و در زيارت حضرات هم آمده است: بكم يمسك السماء ان تقع على الارض الا بإذنه.</big>
 
<big>امام، قطب عالم امكان و محور اصلى دائره وجود و سرّ آفرينش و علت غائى خلقت و واسطه فيض ربوبى و نور خداوند در آسمان‏ ها و زمين است. شناخت او فراتر از درك بشر و برتر از بينش خردمندان است.</big>


== <big>پانویس</big> ==
== <big>پانویس</big> ==