امامت

از ویکی غدیر

علم امام[۱]

در غدير ۱۸ آيه قرآن به صراحت تفسير شده است؛ به اين معنى كه پيامبرصلى الله عليه وآله متن آيه را جداگانه در خطبه بيان فرموده و قبل يا بعد از آن به تفسيرش پرداخته است. اين موارد در مقابل آياتى است كه به صورت تضمين در كلام و اقتباس در خطابه حضرت آمده است.

يكى از اين آيات، آيه ۱۲ سوره يس است:

«إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ»:

«ما مردگان را زنده مى‏ كنيم و آنچه پيش فرستاده‏ اند و بر جاى گذاشته ‏اند را مى‏ نويسيم؛ و هر چيزى را در امام مبين جمع كرده ‏ايم».

اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

ما مِنْ عِلْمٍ الاّ وَ قَدْ احْصاهُ الله فِىَّ، وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ احْصَيْتُهُ فى امامِ الْمُتَّقينَ، وَ ما مِنْ عِلْمٍ الاّ وَ قَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَ هُوَ الامامُ الْمُبينُ الَّذى ذَكَرَهُ الله فى سُورَةِ يس: «وَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ»:

هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند آن را در من جمع كرده است و هر علمى كه آموخته ‏ام در امام المتقين جمع نموده‏ ام، و هيچ علمى نيست مگر آنكه آن را به على آموخته ‏ام. اوست امام مبين كه خداوند در سوره يس ذكر كرده: «و هر چيزى را در امام مبين جمع كرديم».[۲]

موقعيت تاريخى

در اوائل خطبه و آنگاه كه سخن از معادن علم پيامبر صلى الله عليه و آله است تا مردم در آنچه نياز دارند به آنان مراجعه نمايند با قاطعيت مى ‏فرمايد: «حلالى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان حلال كرده باشند و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان بر شما حرام كرده باشند. خداوند عز و جل حلال و حرام را به من شناسانده، و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال و حرامش به من آموخته به او سپرده ‏ام».[۳]

تا اينجا مقدمه زيبايى بر تفسير آيه ‏اى است كه در قلب قرآن -  يعنى سوره یس‏ پس از بيان رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و اتمام حجت بر بندگان با نبوت آن حضرت مطرح شده است. براى آنكه معلوم شود طبق اين آيه عصاره علم اولين و آخرين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام است، حضرت به بيان كامل جوانب آن مى ‏پردازد.

ابتدا مى ‏فرمايد: تمام علوم پروردگار نزد من است و عيناً كلمه «احصاء» را كه در آيه است درباره خود به كار مى ‏برد. آنگاه مى ‏فرمايد: همه علومى كه نزد من است در امام متقين است و بار ديگر كلمه «احصاء» را مى ‏آورد تا اذهان را متوجه آيه نمايد.

آنگاه يک باره لحن كلام را به صراحت مى‏ كشاند و سخن خود را به عبارتى ديگر تكرار مى‏ فرمايد كه «هر علمى را به على آموخته ‏ام» و به وضوح مى‏ فرمايد: «منظور از امام مبين كه خداوند اعلان فرموده هر چيزى نزد او جمع است، كسى جز على نيست».

سلام بر تواى امام مبين كه خداوند در قلب قرآن معدن علومت خوانده و ما قدر يادگارهاى كلامت را نمى‏ دانيم. هيهات كه ديگران به چنين گنجى دست يابند و ما تماشاگر باشيم.

ولایت امام[۴]

يكى از اين آيات در موضوع «ولایت امام» آیه زیر است:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۵]:

«صاحب اختيار شما خدا و رسولش هستند و كسانى كه ايمان آورده و نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات مى‏ دهند».

اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ الله وَ رَسُولِهِ. وَ قَدْ انْزَلَ الله تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَىَّ بِذلِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ هِىَ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»، وَ عَلِىُّ بْنُ ابى‏ طالِبٍ الَّذى اقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ هُوَ راكِعٌ يُريدُ الله عَزَّ وَ جَلَّ فى كُلِّ حالٍ:

او (على) صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است، و خداوند در اين باره آيه‏ اى از كتابش بر من نازل كرده: «صاحب اختيار شما خدا و رسولش هستند و كسانى كه ايمان آورده و نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات مى‏ دهند»، و على بن ابى ‏طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عز و جل را قصد مى‏ كند.[۶]

موقعيت تاريخى

در مراحل آغازين خطبه در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله دستور ابلاغ ولايت على‏ عليه السلام را با آيه «بلِّغ» اعلام مى ‏فرمايد، يادآور مى ‏شود كه خداوند قبلاً در قرآن اين ولايت را به اطلاع شما رسانده است، و سپس آيه نازل شده در خاتم بخشى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را بر مردم مى‏ خواند.

معناى اين كار آن است كه «ولايت» در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...» دقيقاً همان ولايتى است كه در غدير بيش از يک ساعت درباره آن سخنرانى شده است. براى تكميل اين تفسير مصداق معين آن را نام مى ‏برد و مى ‏فرمايد: «على بود كه در حال ركوع زكات داد»، و بر همه روشن مى ‏فرمايد كه از اين آيه هم ولايت به معناى خاص اراده شده و هم صاحب اين ولايت شخص خاصى است.

نسل امامان[۷]

در آيه ۲۸ سوره زخرف آمده است:

«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»:

«آن را موضوعى باقى در نسل او قرار داد تا شايد باز گردند».

اين آيه از سه بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ انَّ الائِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَ عَرَّفْتُكُمْ انَّهُمْ مِنّى وَ مِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ الله فى كِتابِهِ: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ»:

اى مردم، قرآن به شما مى‏ شناساند كه امامان بعد از على فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم كه امامان از نسل من و اويند. آنجا كه خدا مى ‏فرمايد: «امامت را مطلبى باقى در نسل ابراهيم قرار داد».[۸]

موقعيت تاريخى

آينده امت از نظر كسانى كه مردم بايد به آنان مراجعه كنند و از آنان دستور بگيرند در اواخر خطبه محكم‏ كارى و دقت بيشترى را اقتضا مى‏ كرد. مرجع شناخت حلال و حرام و معروف و منكر مسئله مهمى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله با استناد به قرآن پايه آن را محكم فرمود و از هر گونه انحرافى نجات داد.

اين مهم در قالب آيه‏ اى كه امامت را منحصر در نسل حضرت ابراهيم‏ عليه السلام مى ‏داند، در سايه ادبيات بلند قرآن در كوتاه ‏ترين جمله بيان شده است. از آيه ۲۶ اين سوره نام حضرت ابراهيم ‏عليه السلام به ميان مى ‏آيد كه توحيد را بر اساس فطرت خويش نزد خاندانش علنى ساخت. بلافاصله خداوند چنين موحّد والا مقامى را لايق آن دانسته كه امامت در نسل او باشد.

تحليل اعتقادى

از آنجا كه نسل ابراهيم‏ عليه السلام بسيارند، براى آنكه امامان از نسل او اشتباه نشوند، فقط آن نسلى كه از پيامبر و على‏ عليهما السلام اند و هر يک از آنان فرزند ديگرى است و دوازده امامند، جز بر امامان معصوم شيعه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تا حضرت مهدى‏ عليه السلام بر هيچ فرد ديگرى قابل انطباق نيست.

اين تفسير آنگاه كامل بودن خود را نشان مى‏ دهد كه فرمايشات پيامبر صلى الله عليه وآله را در ضمن بيان آيه دقت كنيم كه مى‏ فرمايد: «من هم به شما شناساندم كه امامان از نسل من و على هستند»، يعنى آنچه خداوند به عنوان نسل ابراهيم خليل‏ عليه السلام براى امامت تعيين فرموده آن نسلى است كه از دو سو به محمد و على ‏عليهما السلام ختم شود.

امتحان مردم با موضوع امامت[۹]

بزرگ ‏ترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند.

در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى ‏توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى ‏توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه ‏هاى مختلف به ميان آمد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش ‏بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:

«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».

در اينجا اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۱۰]

تحليل اعتقادى

مسئله در اقليت بودن درباره ولايت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام از بنيادى‏ ترين مسايل اعتقادى است كه در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام عملاً خود نمايى كرده است.

اكثريت مسلمانان امامت و ولايت و خلافت و صاحب اختيارى دوازده امام‏ عليهم السلام را نپذيرفته ‏اند، و فقط شيعيان بوده‏ اند كه اين عمود خيمه عقيده را پذيرفته ‏اند.

با استناد به يک اصل قاطع قرآنى، شيعه نه تنها از اقليت خود نمى ‏هراسد كه به آن افتخار هم مى‏ كند، چرا كه كتاب خداوند در آيات متعدد اكثريت را غير مؤمن و غير عالم و غير عاقل و دشمن حق و مشرک و فاسق و بد كردار و كفران كننده نعمت و جاهل و غافل و كافر و گمراه مى‏ شمارد.

عواقب دشمنی با امام[۱۱]

على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام آن امامى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله او را سبب امتحان امت قرار داد و فرمود: لَوْ لا انْتَ يا عَلِىُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى: اى على، اگر تو نبودى مؤمنين بعد از من شناخته نمى ‏شدند.

پيامبرصلى الله عليه وآله فصلى از مراسم غدير و خطابه آن را به دشمنان ائمه ‏عليهم السلام اختصاص داده تا مردود شوندگان از امتحان علوى بدانند چه آينده ‏اى در انتظار آنان است. اقتباس از چند آيه و تضمين آياتى ديگر براى اين منظور، روى هم ۱۵ آيه را عنوان اين بخش قرار داده است.

در اين آيات از يک سو اوصاف و رفتار اعداء اهل ‏بيت ‏عليهم السلام در دنيا مطرح شده، كه ثابت قدم نبودن آنان در ايمان و گفتگوهاى نارواى آنان و متكبر بودن آنان ذكر شده است. از سوى ديگر جزاى اعتقاد و عملشان در دنيا و آخرت را بيان مى‏ كند كه سقوط ارزش اعمالشان، و استحقاق آتش ابدى بدون تخفيف و مهلت و بدون شفاعت، آن هم عذاب فوق ‏العاده‏اى در پايين‏ترين درجه جهنم با شنيدن صداى جوشش جهنم و ديدن شعله ‏هاى آتش نمونه‏ هاى آن است.

اين آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله ۱۵ آيه است، كه از جمله اين آيات آيه ۲۱۷ سوره بقره و آيه ۸۶-۸۸ سوره آل عمران است:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ الله وَ كُفْرٌ بِهِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ الله وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»:

«از تو درباره ماه حرام و جنگ در آن سؤال مى‏ كنند، بگو جنگ در آن كار بزرگى است و ايجاد مانع بر سر راه خدا و كفر به اوست؛ و خارج كردن اهلش از آن نزد خدا بالاتر است، و فتنه از قتل هم بالاتر است. آنان همچنان با شما جنگ مى‏ كنند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند. هر كس از شما از دين خود باز گردد و در حالى بميرد كه كافر باشد، چنين كسانى همانانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت سقوط مى‏ كند و آنان اصحاب آتش هستند كه براى هميشه در آنند».

«كَيْفَ يَهْدِى الله قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ الله لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ الله وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ. خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»[۱۲]: «چگونه خدا هدايت مى ‏كند قومى را كه بعد از ايمانشان كافر شدند و شهادت دادند كه پيامبر بر حق است و براى آنان بينات آمد، و خداوند قوم ظالم را هدايت نمى ‏كند. آنان كسانى هستند كه جزايشان اين است كه بر آنان لعنت خدا و ملائكه و همه مردم است، و براى هميشه در آن خواهند بود و عذاب آنان تخفيف داده نمى‏ شود و مهلت داده نمى‏ شوند».

اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، انَّما اكْمَلَ الله عَزَّ وَ جَلَّ دينَكُمْ بِامامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فَاولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ فِى النَّارِ هُمْ خالِدُونَ «لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»:

اى مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود. پس هر كس اقتدا نكند به او و كسانى كه جانشين او از فرزندان من از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عز و جل، چنين كسانى اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش (جهنم) دائمى خواهند بود. عذاب آنان تخفيف نمى ‏يابد و به آنان مهلت داده نمى‏ شود.[۱۳]

موقعيت تاريخى

لحظاتى پس از بلند كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر فراز منبر و معرفى او با تابلوى جهانى «مَنْ كُنتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»، و دقيقاً پس از پايان اين اعلام و اقرار گرفتن از مردم، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله اولين برخورد درباره انكار چنين ولايتى را با قاطعيت نشان داد و اعمال منكرين امامت دوازده امام ‏عليهم السلام را بى ‏ارزش خواند و آنان را به جهنم بشارت داد.

پيامبرصلى الله عليه وآله اين هدف را با اقتباس از دو آيه كه درباره مرتدين از اسلام است و ارتباط كاملى به موضوع دارد مطرح فرمود و با استفاده از فقره آخر هر دو آيه -  كه نتيجه ارتداد است -  كلام خود را كامل فرمود. آخر آيه سوره آل عمران عيناً در كلام حضرت آمده، ولى آيه سوره بقره با افزودن «الَّذينَ» به صورت «فاولئك الَّذِينَ حَبِطَتْ...» آمده و به جاى «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»، اختصاراً جمله «وَ فِى النَّارِ هُمْ خالِدُونَ» ذكر شده است.

موقعيت قرآنى

در قرآن، آيه سوره بقره درباره جنگ و حرمت آن در ماه ‏هاى حرام است. از اواسط آيه سخن به مقايسه قتل و فتنه ‏انگيزى منتقل مى‏ شود و اينكه «الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» و در پى آن مسئله ارتداد و بازگشت از دين مطرح مى ‏شود و كسى كه با حال ارتداد بميرد به سقوط اعمال و آتش خالد جهنم جزا داده مى ‏شود.

نظير اين آيه در سوره توبه آمده كه آيه ۱۷ آن چنين است: «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ الله شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ، أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِى النَّارِ هُمْ خالِدُونَ». آيه سوره آل عمران درباره كسانى است كه از مسلمانى باز مى‏ گردند و بعد از اقرار به حقانيت پيامبرصلى الله عليه وآله كافر مى‏ شوند. چنين كسانى مستحق لعنت خدا و ملائكه و مردم‏اند، و در جهنم بدون تخفيف معذب خواهند شد. در آيات بعد هم مسئله ارتداد دنبال شده و قبول نشدن اعمالشان از جهات مختلف مطرح شده است.

نظير اين آيه در سوره بقره ديده مى ‏شود كه از آيه ۱۵۹ كسانى را ذكر مى‏ كند كه براهين الهى را كتمان مى‏ كنند و مورد لعنت هستند. سپس توبه كنندگان را كه حقايق كتمان شده را براى مردم تبيين مى‏ كنند مورد عفو قرار مى ‏دهد. آنگاه در آيه ۱۶۱ و ۱۶۲ بار ديگر كسانى را كه كافر شده و با همان كفر مى ‏ميرند مورد لعنت خدا و ملائكه و مردم قرار مى ‏دهد و مستحق عذابى خالد مى‏ داند كه تخفيف و مهلتى در آن نيست.

تحليل اعتقادى

در بُعد تفسيرى كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در اين فراز خطبه نسبت به دو آيه شريفه اين نكته حائز اهميت است كه در هر دو آيه موضوع سخن از كسانى است كه پس از شناخت براهين و پذيرفتن دين الهى مرتد و كافر مى ‏شوند و از اسلام باز مى‏ گردند.

اين افراد در كلام حضرت به كسانى تعبير و تأويل شده ‏اند كه پس از اعلام كمال دين با امامت دوازده امام‏ عليهم السلام، باز هم از پذيرفتن امامت آنان سر باز مى ‏زنند و با اين كار خود مرتد و كافر مى ‏شوند. نكته فوق را پيامبرصلى الله عليه وآله در سه مرحله بيان فرموده است:

الف) امامت دوازده امام يعنى دين كامل

با در نظر گرفتن اينكه اين قطعه از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله دقيقاً پس از بلند كردن و معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ادا شده، اولين كلام حضرت آن است كه «خداوند عز و جل دين شما را با امامت او كامل نموده است». اين يک اتمام حجت براى كسانى است كه ادعاى اسلام دارند، ولى با نپذيرفتن امامت تصريح مى ‏كنند كه «ما دين كامل نمى‏ خواهيم»، و خدا هم مى‏ گويد: «دين ناقص مانند بى‏ دينى است»!

تكميل سخن در اين است كه مسئله فقط بر سر امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيست، بلكه شرط دين كامل پذيرفتن امامت بلا فصل دوازده امام معصوم ‏عليهم السلام پس از پيامبرصلى الله عليه وآله است. روشن‏ ترين راه براى فهماندن اين باقيمانده سخن كلمه «بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ» است. يعنى اگر تعيين امام الزاماً بايد از سوى خدا باشد طبعاً بعد از على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام هم بايد تا آخر دنيا امامانى از سوى خداوند معين شده باشند كه با عبارت «مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ» آنان را تعيين فرموده است.

ب) منكرين امامت تا روز قيامت

در اين فراز از خطبه غدير تأكيد خاصى بر مسئله قيامت با دو عبارت كنار يكديگر شده است: «الى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ». از نظر ادبى اين «جار و مجرور» متعلق به يكى از دو فعل متقدم مى‏ تواند باشد و هر دو معناى صحيح دارد: «لَمْ يَأْتَمَّ» و «يَقُومُ».

اگر متعلق به «يَقُومُ» باشد منظور از آن استمرار امامت دوازده امام ‏عليهم السلام تا روز قيامت است يعنى كسانى كه تا روز قيامت در مقام على‏ عليه السلام قرار مى‏ گيرند؛ و اگر متعلق به «لَمْ يَأْتَمَّ» باشد منظور از آن عموم منكرين امامت دوازده امام ‏عليهم السلام از روز رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله تا برپايى قيامت است، و اختصاصى به بيعت شكنان روزهاى اول خلافت نخواهد داشت.

عبارت «الْعَرْضِ عَلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ» را مى‏ توان شاهدى بر احتمال دوم يعنى متعلق بودن به «لَمْ يَأْتَمَّ» دانست، زيرا عرضه بر خداوند نوعى اشاره به آمادگى براى پاسخگويى است، و حضرت بدين وسيله منكرين امامت را هشدار مى‏ دهد. اگر چه با پذيرفتن احتمال اول هم كه متعلق به «يَقُومُ» بدانيم، باز اطلاق عبارت شامل همه منكرين امامت در گستره زمان و مكان خواهد بود.

ج) جزاى منكرين امامت ائمه ‏عليهم السلام

مسئله ارتداد و بازگشت از دين الهى نزد خداوند از كفر بالاتر است. اكنون كه نپذيرفتن امامت ائمه ‏عليهم السلام نزد خداوند ارتداد و بازگشت از اسلام است، در اين فراز خطبه با استناد به آيه دو جزاى مهم براى اين انسان‏ هاى بى‏ پروا نسبت به دينشان در نظر گرفته شده است:

اول: حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ

بى‏ ارزش شدن و بطلان اعمال و فساد آن كه معناى «حبط» است. يعنى آنچه به عنوان اسلام انجام داده‏ اند طبعاً بايد براى آنان در دنيا و آخرت نتيجه و فايده ‏اى داشته باشد، اما خداوند صريحاً بر اعمالشان خط بطلان مى ‏كشد و آن را در دنيا و آخرت بى ‏ارزش مى ‏خواند.

اين بدان معناست كه كفار در اثر برخى نيكى ‏هايشان لا اقل در دنيا جزاى آن ها را خواهند ديد، ولى منكرين امامت نه تنها در آخرت دست خالى خواهند بود كه در دنيا هم به عنوان جزاى خيراتشان چيزى به آنان داده نمى‏ شود و اين به خاطر فاسد شدن و بطلان اعمالشان در اثر انكار ولايت است.

دوم: فِى النَّارِ

آتش جهنم بدون شك سزاى كسى است كه پس از عمرى مسلمانى بدان پشتِ پا بزند و مرتد شود، ولى توصيف اين عذاب در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله حاكى از غضب فوق‏ العاده الهى نسبت به چنين كسانى است. آن حضرت سه نكته درباره عذاب اين گروه با اقتباس از قرآن فرموده است:

  • خالِدُونَ: هميشه در جهنم خواهند بود و از آن خلاصى ندارند، يعنى هيچ دستمايه ‏اى براى بهشت ندارند.
  • لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ: در عذاب آنان تخفيف داده نمى‏ شود، و گويا هيچ شفاعتى درباره آنان پذيرفته نخواهد شد.
  • وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ: به آنان مهلت داده نمى ‏شود، چه در رفتن به سوى جهنم كه به آنان اجازه هيچ گونه توقفى داده نمى‏ شود، و چه در داخل جهنم كه لحظه ‏اى عذاب قطع نمى‏ شود.

اکمال دین با مقام امامت[۱۴]

از جمله مهم ‏ترين و مشهورترين آيات غدير كه در اثناء خطبه غدير بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيه است:

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ، الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»:

«امروز كافران از تخريب دين شما نااميد شدند. ديگر از آنان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين شما راضى شدم».

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه در روايات در مورد اين آيه «ولايت» يا «امامت» على ‏عليه السلام اسم برده شده، و در يك روايت تصريح به امامت شده است:

  1. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: انَّ كَمالَ الدّينِ وَ تَمامَ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِارْسالى الَيْكُمْ بِالْوِلايَةِ بَعْدى لِعَلِىِّ بْنِ ابى‏ طالِبٍ: كامل شدن دين و نعمت و رضايت پروردگار با فرستادن من به سوى شما با پيام ولايت براى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بعد از من، بوده است.[۱۵]
  2. امام صادق‏ عليه السلام فرمود: جبرئيل به پيامبرصلى الله عليه وآله چنين عرض كرد: به امتت بگو: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» بِوِلايَةِ عَلِىِّ بْنِ ابى‏ طالِبٍ ...: «امروز دين شما را» با ولايت على بن ابى‏ طالب «برايتان كامل نمودم».[۱۶]
  3. پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از نزول آيه فرمود: تَمامُ نُبُوَّتى وَ تَمامُ دينِ الله وِلايَةُ عَلِىٍّ بَعْدى: كامل شدن نبوت من و تكميل دين خدا ولايت على بعد از من است.[۱۷]
  4. همچنين فرمود: مَعاشِرَ النّاسِ، انَّما اكْمَلَ الله دينَكُمْ بِامامَتِهِ: اى مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود.[۱۸]
  5. خداوند به پيامبرش خطاب كرد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» بِوِلايَةِ وَلِيّى وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، عَلِىٍّ...: «امروز دين شما را كامل كردم...» با ولايت وليم و صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى، يعنى على... .[۱۹]

ابطال حمل امامت در حديث غدير بر امامت تصوّف[۲۰]

يكى از شبهات و به تعبير بهتر انحرافاتى كه بر حديث غدير وارد كرده ‏اند حمل امامت در حديث غدير بر امامت تصوّف است! مولوى سلامت‏على شبهه‏ اى را مطرح كرده كه خود دربردارنده اعتراف به دلالت حديث غدير بر امامت سرورمان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است. وى چون شبهات بافته شده پيرامون حديث غدير را براى جلوگيرى از دلالت آن بر مطلوب حقّ بسنده نديده، و از سوى ديگر نتوانسته دلالت حديث بر امامت را نفى كند، امامت مستفاد از اين حديث شريف را بر امامت صوفيانه و باطنى حمل كرده است! وى در كتابش «تبصره» گفته است:

نزد اهل‏ سنت در امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام شكى نيست و آن عين ايمان است، اما سزاوار است كه مفاد احاديث غدير امامت معنوى باشد نه خلافت. اين از كلام اهل ‏سنت و علماى صوفيّه استفاده مى‏ شود. از اينجاست كه بيعت همه سلسله‏ هاى صوفيان به اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام مى‏ رسد، و به وسيله آن حضرت به رسول جنّ و انس.

اين شبهه به چند وجه باطل است:

تأويل نبوت با اين تأويل در امامت

دليلى كه مسلمانان مى‏ توانند با آن منكران پيامبرى محمد رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله را ملزم كنند، بشاراتى است كه در كتب آسمانى پيشين در نبوت حضرتش وارد شده است. بى‏ گمان، مخالفان از پذيرش اين بشارات كه دانشمندان مسلمان از كتاب‏ هاى ايشان بيرون آورده‏ اند گريزى ندارند، زيرا اين بشارات مستخرج از كتب آنان است و آشكارا به پيامبرى خاتم ‏النبيين ‏صلى الله عليه وآله دلالت مى‏ كنند.

بنابراين، اگر تأويل اهل ‏سنت در مورد حديث غدير درست باشد كه آن را بر امامت باطنى حمل كنند، براى اهل كتاب نيز جايز خواهد بود كه نبوت پيامبر ما را اين گونه زير سؤال ببرند؛ اينكه آن را تأويل و بر معناى لغوى لفظ يعنى «والايى» حمل كنند! حمل امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر امامت صوفيانه! مانند حمل نبوت رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله به معناى لغوى و نه اصطلاحى نبوت از سوى منكران است. اگر اين باطل است آن هم باطل است.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از صوفيه نيست

اين تأويل و حمل امامتى كه حديث غدير به آن دلالت مى‏ كند بر امامت باطنيّه‏ اى كه صوفيه مى‏ گويند، در صورتى درست است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از صوفيه باشد! حافظ ابن ‏جوزى صوفى بودن امام ‏عليه السلام و ديگر صحابه را انكار كرده، و كلام ابونعيم اصفهانى را كه ايشان را از شمار صوفيه آورده زشت دانسته و گفته است:

ابونعيم اصفهانى براى صوفيه كتاب «حلية الأولياء» را نوشت، و در آن مطالب زشتى آورد، و شرم نكرد و نام ابوبكر و عمر و عثمان و على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و صحابه بزرگوار را در شمار صوفيه آورد.[۲۱]

اگر آوردن نام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در شمار صوفيان بى‏ شرمى باشد، بى‏گمان حمل حديثى كه دالّ بر امامت او است به امامت صوفيانه نيز بى‏ شرمى خواهد بود.

ردود شاه ولى‏ الله بر عقايد صوفيه

شاه ولى‏ الله دهلوى -  پدر مخاطب ما دهلوى -  در كتابش «قرّة العينين» در ردّ عقايد صوفيه و بيان عدم ثبوت آن ها از شرع شريف بسيار تلاش كرده است. محال است كسى از آن سخنان آگاه شده باشد و حديث غدير را بر اين محمل ناروا حمل كند!

امامت بر خلاف ديگر مقامات، مبتنى بر اظهار است

مولوى اسماعيل در «رساله امامت» خاطرنشان كرده كه امامت سايه رسالت و مانند آن است و مبنايش بر اظهار نهاده شده نه بر اخفاء، اما ساير ارباب ولايت چنين نيستند. از اين رو، جايز نيست گفتارهاى صادر شده از ائمه در بيان امامتشان بر خودستايى و مانند آن حمل شود.

اين سخن مى‏ رساند امامتى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اشعارش از آن سخن گفته و آن را اظهار كرده و آشكارا به آن افتخار نموده امامت باطنى نيست، و گرنه آن را اظهار نمى‏ كرد و مدّعى آن نمى‏ شد.

تصريح دهلوى به لزوم حمل كلام خدا و رسول‏ و على ‏عليه السلام بر ظاهر آن

دهلوى در نخستين باب «تحفه اثنى ‏عشريه» تصريح كرده كه روش اهل‏ سنت اين است كه سخنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بر ظاهر آن حمل كنند. چنانكه كلام خدا و كلام رسول‏ صلى الله عليه وآله نيز چنين است، و همگى بايد بر معناى ظاهرى آنها حمل شوند. پس از اين اقرار، مى ‏بينيم لفظ امامت در اشعار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمده، و شكى نيست كه «امامت» در معناى مصطلح آن ظهور دارد نه امامت صوفيانه. از اين رو، نزد دهلوى و چنانكه خود تصريح كرده، نزد اهل‏ سنت گردانيدن لفظ از معناى ظاهرى ‏اش نادرست است.

تصريح دهلوى به حمل نصوص كتاب و سنت بر معناى ظاهرى

دهلوى در باب نبوت كتاب «تحفه اثنى‏ عشريه» مى‏ نويسد:

عقيده دوازدهم: نصوص قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله همه محمول بر معانى ظاهرى هستند. سَبْعيّه از اسماعيليه، و خطابيّه و منصوريّه و مَعمَريّه و باطنيّه و قرامطه و رِزاميّه از فرقه ‏هاى شيعه عقيده دارند كه آنچه در كتاب و سنت از وضو و تيمم و نماز و روزه و زكات و حج و بهشت و دوزخ و قيامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن حمل نمى‏ شود، بلكه اشاره است به چيزهاى ديگر كه آنها را جز امام معصوم نمى‏ داند.

وى سپس نمونه‏ هايى از اقوال اين فرقه ‏ها در موضوع سخنش نقل كرده، و گفته كه گردانيدن نصوص قرآن و احاديث از ظواهر آنها از كارهاى ملحدان و زنديقان است. اين عمل زشت، بدى‏ ها و رسوايى ‏ها بسيارى را در پى دارد و ستون ‏هاى دين به سبب آن فرو مى‏ ريزد.

بنا بر همه اين ها، تأويل حديث غدير و گردانيدن آن از معنايى كه در آن ظهور دارد، و همچنين اشعار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و حسّان و قيس بن سعد و ساير احاديث وارد شده در امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، از آشكارترين مصاديق سخن دهلوى است كه چنين كارى از كارهاى ملحدان و زنديقان و موجب ويران شدن پايه ‏هاى دين حنيف است.

استدلال ابوبكر به حديث «الأئمَّةُ مِن قُرَيشٍ» براى خلافتش

تأويل مذكور با مقتضاى استدلال ابوبكر به حديث «الأئِمَّةُ مِن قُرَيشٍ» بر خلافتش در مقابل انصار مخالف است، چرا كه مقتضاى استدلال به حديث مذكور اين است كه حديث ظاهر در معناى امامت و جانشينى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله باشد؛ يعنى معناى مصطلح نه امامتى كه در تصوف مطرح است.

ابوبكر به همين ظهور استناد و به آن احتجاج كرده است. اگر امامت دالّ بر خلافت نبود، وى براى اثبات اينكه جانشين رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله است به اين حديث استناد نمى‏ كرد. احتجاج ابوبكر به اين حديث براى اثبات خلافتش در كتاب‏ هاى سيره و تاريخ آمده است.

نزد اهل ‏سنت، امامت به معناى خلافت است

شاه ولى ‏الله دهلوى تصريح كرده[۲۲]كه نزد اهل ‏سنت امامت و خلافت مترادف اند. بنابراين، در اشعار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و حسّان و قيس مراد از «الامام» خليفه است، نه امام به معناى صوفيانه. اين نيز تأويل حديث غدير را باطل مى‏ كند و نشان مى ‏دهد كه تأويل مذكور مخالف مذهب و معتقَد اهل ‏سنت است.

«امامت» رياستِ دين و دنياست

امامت مصطلح كه نزد اهل‏ سنت مترادف «خلافت» يا همان رياست عامّه در دين و دنياست، و عالمان بزرگ اهل‏ سنت به اين مطلب تصريح كرده ‏اند. فخر رازى مى ‏نويسد: امامت رياست عامه شخصى از اشخاص در دين و دنياست. قيد «عامّه» براى اين است كه رئيس و قاضى و مانند اين ها از تعريف خارج شوند. قيد «شخصى از اشخاص» براى اين است كه هر گاه امام را به سبب فسقش عزل كردند «كلّ امت» از تعريف خارج شوند، چرا كه «كلّ امت» شخص واحد نيست.[۲۳]

تَفتازانى گويد: امامت رياست عامه در دين و دنياست، به عنوان جانشينىِ پيامبر.[۲۴]تعريف امامت در شرح تجريد قوشچى و ديگر كتب كلامى نيز همين است، و دهلوى هم در آغاز باب امامت «تحفه اثنى ‏عشريه» امامت را اين گونه تعريف كرده است.

به نصّ اشعار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اشعار حسّان و قيس در روز غدير، امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ثابت شد. اين امامت براى همه مسلمانان نيز ثابت شد كه ابوبكر و عمر هم در شمار آن ها بودند، و عمر در آن روز به حضرت اميرعليه السلام گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب، كه اينک مولاى هر مرد و زن مؤمنى گشتى.

بنا بر همه اين ها، در ثبوت امامت عامه براى حضرتش شكى نمى ‏ماند. زيرا اگر مراد از امامت ثابت شده در روز غدير امامت عامه باشد مطلوب ثابت مى‏ شود، و اگر مراد امامت در بعضى از امور باشد؛ آن امور يا به دين مربوط اند يا به دنيا، كه در هر صورت ثبوت امامت براى على‏ عليه السلام حتى در امرى از امور مستلزم بطلان خلافت خلفاى سه گانه است. چرا كه امامت وى -  هر چند كه در امرى از امور باشد -  به اين معنى است كه خلفاى سه گانه در آن امر خاص امام نبوده بلكه مأموم على‏ عليه السلام بوده‏اند. در نتيجه، عموميت امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ثابت مى‏ شود، و عموميت امامت خلفاى سه گانه باطل مى ‏گردد. وقتى بطلان عموميت امامت اينان ثابت شود، بطلان تقدّمشان بر حضرت امير عليه السلام نيز ثابت خواهد شد، چرا كه جايز نيست مأموم بر امام مقدّم شود. بنابراين، روشن شد كه تأويل مذكور از حديث غدير هيچ سودى براى اهل‏ سنت ندارد.

امامت مستلزم عصمت است

امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از اشعار وى و اشعار حسّان بن ثابت و قيس بن سعد بن عُباده ثابت شد. اگر على‏ عليه السلام امام باشد، از همه گناهان معصوم خواهد بود، و اگر معصوم باشد خلافتش ثابت شده، و خلافت آن ها كه خود را از او پيش انداختند باطل مى‏ شود، چرا كه تقدّم غير معصوم بر معصوم عقلاً قبيح و بلكه از اقبح قبايح است.

فخرالدين رازى به دلالت لفظ «امام» بر «معصوم از همه گناهان» اعتراف كرده و نوشته است:

آيه «إنّى جاعِلُكَ لِلناسِ إماماً»[۲۵]من تو را امام همه مردم قرار مى‏ دهم، دلالت مى‏ كند كه ابراهيم ‏عليه السلام از همه گناهان معصوم بود، زيرا امام كسى است كه از او پيروى و به او اقتدا مى‏ شود، و اگر گناهى از او سر زند پيروى از او در آن كار بر ما واجب نخواهد بود. و گرنه لازم مى‏ آيد كه انجام دادن معصيت بر ما واجب باشد، و اين محال است، چرا كه معصيت از آن رو معصيت است كه انجام دادنش ممنوع است و وجوب انجام آن به اين معنى است كه ترك كردن آن ممنوع است، و جمع بين اين دو محال است.[۲۶]

اتصال امامت[۲۷]

نام على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام به عنوان امام بلافصل بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و اولين شخص در خط امامت به طور شاخص در خطبه غدير ذكر شده، تا پس از تثبيت امامتِ او اين رشته ادامه يابد و يازده امام بعد هم يكى پس از ديگرى آن را به سر منزل قيامت برسانند.

در مواضع مختلف خطبه غدير پس از ذكر نام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بلافاصله به امامان پس از او اشاره شده، و نكته‏ اش اين است كه خداوند به عنوان نائب خود، اين صاحب اختياران را تا روز قيامت - به طور متصل - براى مردم تعيين كرده است، و چنان حجتش را بر مردم تمام كرده كه به راحتى بتوان شاهراه مستقيم را از بيراهه تشخيص داد و براى كسى هم عذرى باقى نماند.

ارتباط امامت و ولايت با خطبه غدير[۲۸]

خطبه غدير ابعاد گسترده و متعددى دارد كه هر كدام در جاى خود مورد بحث و دقت نظر قرار گرفته است. مهم‏ترين بُعد آن موضوع سرپرستى امور دينى و دنيوى امت اسلامى تا روز قيامت توسط مولا على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است، كه رسول گرامى اسلام ‏صلى الله عليه وآله از طرف قادر متعال مأمور به ابلاغ و تبليغ آن بوده است. موضوع آنقدر مهم بوده كه اگر آن بزرگوار كمتر تعللى در آن مى‏فرمود، نه تنها هيچ بهره و مزدى از زحمات چندين ساله دوره رسالت خود نداشت، بلكه خداوند تعالى از او راضى و خشنود نبود.

همانطور كه خود حضرت در اين خطبه فرمود: و كلّ ذلك لا يرضى الله منى الا ان ابلغ ما انزل الله الىّ: كليه اعمال من موجب رضايت خدا از من نمى‏ شود، مگر اينكه آنچه را از طرف او بر من (در خصوص امامت و خلافت و ولايت على‏ عليه السلام) نازل شده به مردم ابلاغ كنم.

به لحاظ اهميت فوق‏ العاده اين مطلب و با رعايت اختصار، مسائلى را كه حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله در ارتباط با اعتقاد به امامت و ولايت مولا على‏ عليه السلام در اين خطبه شريف بيان فرمودند متذكر مى شويم:

  1. رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از طرف خداوند مأمور به ابلاغ و اجراست: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك»: اى رسول آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به مردم برسان.
  2. بدون انجام اين مأموريت بهره‏ اى از تلاش‏ هاى خود در امر هدايت و ارشاد خلق ندارد: «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته»: اگر چنين نكنى رسالتش را ابلاغ نكرده اى.
  3. خداوند تعالى با تمام قدرت خود پشتيبان پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏باشد، تا اين فرمان را اجرا كند: «و الله يعصمك من الناس»: و خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد.
  4. على‏ عليه السلام بعد خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله ولى است: و هو وليّكم بعد الله و رسوله: و او بعد از خدا و پيامبرش ولىّ و سرپرست شماست. آيه ولايت[۲۹]نيز دلالت بر همين واقعيت مى‏ كند.
  5. وجوب اطاعت از على ‏عليه السلام كه از طرف خدا به سمت سرپرستى امت اسلام منصوب است: ان الله قد نصبه لكم ولياً و اماماً مفترضة طاعته: همانا خداوند على عليه السلام را به عنوان سرپرست و امامى كه اطاعت از او واجب است بر شما منصوب نموده است.
  6. مخالف مولا على‏ عليه السلام ملعون و متابع او مورد رحمت خداست: ملعون من خالفه، مرحوم من تبعه: هر كس با او مخالفت كند ملعون، و هر كس از او پيروى كند مورد رحمت خداست.
  7. آمرزش الهى شامل حال مؤمنى مى ‏شود كه از او حرف شنوى داشته و تصديقش كند: و مؤمن من صدّقه. فقد غفر الله له و لمن سمع منه و اطاع له: و آن كس كه تصديقش نمايد مؤمن است، و كسى كه سخنانش را با گوش جان بشنود و اطاعتش نمايد مورد مغفرت و آمرزش خداوند است.
  8. تمام علوم در وجود مولا على ‏عليه السلام جمع است و به دانسته‏ هاى پيامبرخدا صلى الله عليه وآله تماماً آگاه است: ما من علم الا و قد احصاه الله فىّ، و كل علم علمت فقد احصيته فى امام المبين. و ما من علم الا و قد علّمته علياً عليه السلام، و هو الامام المبين: هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند تعالى در وجود من فراهم آورده، و هر دانشى را كه من تعليم داده شدم در پيشواى مبين بر شمردم. علمى نيست كه به على‏ عليه السلام نياموخته باشم، و او امام مبين (يعنى آشكار كننده همه آن علوم) مى‏ باشد.
  9. تنها على ‏عليه السلام است كه هدايت و عمل به حق مى‏ كند و باطل را درهم مى‏ كوبد: فهو الذى يهدى الى الحق و يعمل به و يزهق الباطل و ينهى عنه: او امامى است كه به سوى حق (مردم را) راهبرى نموده و خود به آن عمل مى‏ نمايد، و باطل را درهم كوبيده و از آن نهى مى ‏كند.
  10. محال است توبه كسى كه ولايت او را ندارد پذيرفته شود: لن يتوب الله على احد انكر ولايته و لن يغفر الله له: خداوند تعالى هرگز توبه كسى را كه منكر ولايت او است را نمى ‏پذيرد و او را نمى‏ آمرزد.
  11. مخالف على‏ عليه السلام كه حكم كفر بر او جارى است به آتشى دچار خواهد شد كه آتش گيره آن مردم (يعنى خود او) و سنگ ‏هاى آتش افزاست: فاحذروا ان تخالفوا، فتصلوا ناراً وقودها الناس و الحجارة، اُعدّت للكافرين: بترسيد از مخالفت پروردگار كه (اگر با خواسته و فرمان او مخالفت نماييد) به آتشى دچار خواهيد شد كه مايه سوختش مردم و سنگ آتش افروز است، كه براى كفر پيشگان مهيا شده است.
  12. على‏ عليه السلام را بايد بر جميع خلايق بعد از پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله برترى داد: فضّلوا علياً عليه السلام، فانه افضل الناس بعدى من ذكر و انثى: على‏ عليه السلام را (از خود و ديگران) برتر بدانيد. همانا او بعد از من از هر مرد و زنى شايسته تر است.
  13. تنها على‏ عليه السلام است كه بيانگر محرمات و مفسر حقايق قرآن است: فوالله لن يبيّن لكم زواجره و لا يوضح لكم تفسيره الا الذى انا آخذ بيده: به خدا سوگند، هرگز كسى براى شما نواهى قرآن را روشن نسازد و تفسير آياتش را آشكار نكند مگر اين آقايى كه من دستش را گرفته ‏ام.
  14. هر كس مولايش پيامبرصلى الله عليه وآله است بايد على ‏عليه السلام را به مولايى خود با جان و دل بپذيرد: من كنت مولاه فهذا على‏ عليه السلام مولاه: هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم اين على ‏عليه السلام صاحب اختيار و مولاى او است.
  15. على و ائمه بعد او عليهم السلام ثقل اصغر، و قرآن ثقل اكبر است: ان علياً و الطيبين من ولدى‏ عليهم السلام هم الثقل الاصغر، و القرآن الثقل الاكبر: على و پاكان از فرزندانم‏ عليهم السلام ثقل اصغر، و قرآن ثقل اكبر است. البته ثقل اكبر بودن قرآن نسبت به اهل‏ بيت عصمت و طهارت ‏عليهم السلام از حيث استمساک است، چرا كه خود آن حضرات هم براى اثبات حقانيتشان به آيات قرآن متمسک مى ‏شدند.
  16. خدا على‏ عليه السلام را «اميرالمؤمنين» خوانده، و حرام است كسى جز او اين نام را بر خود بگذارد: و انا قلت عن الله عزوجل: الا انه ليس اميرالمؤمنين غير اخى هذا، و لا يحلّ امرة المؤمنين بعدى لاحد غيره: و من از جانب خداى عزوجل مى‏ گويم: آگاه باشيد غير از اين برادرم (على ‏عليه السلام) هيچ كس امير مؤمنان نيست، و زمامدارى و امارت بر مؤمنين بعد از من بر احدى جز او روا نيست.
  17. خداوند دين را به امامت على‏ عليه السلام كامل كرد: انما اكمل الله عزوجل دينكم بامامته: همانا خداى عزوجل دين شما را به امامت او (على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام) كامل كرد.
  18. هيچ آيه مدحى در قرآن نيست مگر آنكه على‏ عليه السلام مصداق آن است: و لا نزلت آية مدح فى القرآن الا فيه: و هيچ آيه مدحى در قرآن نازل نشده مگر اينكه درباره او است.
  19. على‏ عليه السلام ناصر دين خدا و مدافع حريم رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله است: هو ناصر دين الله و المجادل عن رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله: او (على‏ عليه السلام) ياور دين خدا و مدافع حريم رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله است.
  20. ذريه تمام انبيا عليهم السلام از صلب خودشان است، اما ذريه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از صلب على‏ عليه السلام است: ذرية كل نبى من صلبه، و ذريتى من صلب على‏ عليه السلام: فرزندان هر پيامبرى از صلب خود او است به جز ذريه من كه از صلب على‏ عليه السلام است.
  21. ولايت مولا على‏ عليه السلام معيار ايمان و تقوى، و بغض او علامت شقاوت است: الا انه لا يبغض علياً عليه السلام الا شقىّ، و لا يتوالى علياً الا تقىّ، و لا يؤمن به الا مؤمن مخلص: آگاه باشيد! دشمن على‏ عليه السلام نيست مگر شخص شقى و بدبخت، و به على‏ عليه السلام مهر نورزد مگر انسان با تقوا، و ايمان به او نمى‏ آورد مگر مؤمن مخلص.
  22. نور هدايت در رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله و سپس در مولا على ‏عليه السلام و همچنين در نسل او مى‏ماند، تا به حضرت مهدى ‏عليه السلام برسد: النور من الله عزوجل مسلوك فىّ، ثم فى على‏ عليه السلام، ثم فى النسل منه الى القائم المهدى‏ عليهم السلام: آن نور (هدايتى را) كه خداوند تعالى فرو فرستاده در من، و سپس در على‏ عليه السلام، و سپس در نسل او تا قائم ما حضرت مهدى‏ عليهم السلام قرار دارد.
  23. لعنت خدا بر غاصبين حقوق او، و بر كسانى است كه به حكومت غاصب تن در دهند: الا لعن الله الغاصبين و المغتصبين: آگاه باشيد! خداوند تعالى غاصبين (حقوق او) و همه كسانى را كه تن به حكومت غاصب دهند لعنت نموده است.
  24. حقيقت صراط مستقيم خدا بعد از رسول مكرم او صلى الله عليه وآله، على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام و فرزندان گرامى او -  كه كارشان هدايت به حق است -  مى‏ باشند: انا صراط اللَّه المستقيم الذى امركم باتباعه، ثم على‏ عليه السلام من بعدى، ثم ولدى من صلبه؛ ائمة يهدون الى الحق و به يعدلون: من صراط مستقيم خدايم كه مأموريد آن را بپيماييد، و بعد از من على‏ عليه السلام، و سپس فرزندان من از صلب او؛ همان پيشوايانى كه به حق هدايت مى‏ كنند و (گمراهان را) به سوى حق باز مى ‏گردانند.
  25. دشمنان مولا على‏ عليه السلام اهل شقاق، نفاق و ستيزه هستند. آنان دشمنان حق و برادران شياطين هستند: الا ان اعداء على ‏عليه السلام هم اهل الشقاق و النفاق و الحادّون و هم العادّون و اخوان الشياطين: آگاه باشيد! همانا دشمنان على‏ عليه السلام همان تفرقه افكنان و منافقان و ستيزه ‏جويان هستند، و هم ايشان دشمنان حق و برادران شيطان هستند.
  26. على ‏عليه السلام هدايتگر اين امت و رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله بيم رساننده به مخالفان او است: قال الله تعالى: «انما انت منذر و لكل قوم هاد».[۳۰]الا و انى منذر و على ‏عليه السلام هاد: خداوند تعالى مى ‏فرمايد: «همانا تو بيم دهنده هستى و براى هر امتى هادى و راهنماست». بدانيد من بيم دهنده ‏ام و على‏ عليه السلام هادى و راهنما (ى اين امت) است.
  27. امر به معروف و نهى از منكر جز به اعتقاد به امامت امام معصوم معنى و مفهوم ندراد: و لا امر بمعروف و لا نهى عن منكر الا مع امام معصوم: (وظيفه خطير) امر به معروف و نهى از منكر جز با (اطاعت) امام معصوم تحقق نمى ‏يابد.
  28. اعتراف به بيعت با على ‏عليه السلام بايد با دل و جان و زبان و دست (يعنى عمل) باشد: فقولوا: ... نبايعك على ذلك بقلوبنا و انفسنا والسنتنا و ايدينا: پس (همگى يک صدا شده) بگوئيد:... با دل‏ ها و جان‏ ها و زبان‏ هايمان با تو بر اين امر مهم بيعت مى‏ كنيم.
  29. رستگارى بزرگ فقط در اطاعت نمودن از خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله و على و پيشوايان راستين‏ عليهم السلام مى‏باشد: من يطع الله و رسوله و علياً و الائمة الذين ذكرتهم‏ عليهم السلام فقد فاز فوزاً عظيماً: كسى كه خدا و رسولش و على و امامانى را كه ذكر نمودم‏ عليهم السلام اطاعت نمايد يقيناً به رستگارى بزرگى نائل شده است.

اكمال دين با امامت[۳۱]

پس از اتمام بخش چهارم خطبه غدير و بيان حديث غدير و آيه اكمال دين، پيامبرصلى الله عليه وآله بدون كوچک‏ ترين وقفه ‏اى سخنان خود را ادامه داده وارد بخش پنجم خطابه شد و به تبيين بيشتر آيه اكمال پرداخت.

آن حضرت از يک سو كمال دين را با امامت همه دوازده امام‏ عليهم السلام اعلام فرمود، و از سوى ديگر هر گونه انكار امامت آنان را مساوى با سقوط اعمال و خلود در آتش اعلام كرد.

همچنين راه هر تخفيفى را در عذاب چنين كسانى منتفى دانست و در اين باره آيه ۲۱۷ سوره بقره: «فَاُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ فِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ»، و آيه ۸۸ سوره آل عمران: «لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ» را در ضمن كلام خود آورد، و منكرين امامت را مستحق چنين عذابى دانست.

مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّما اَكْمَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ دينَكُمْ بِاِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاوُلئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ فِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ، «لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»:

اى مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود، پس هر كس اقتدا نكند به او و به كسانى كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عز و جل، چنين كسانى اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش دائمى خواهند بود. «عذاب از آنان تخفيف نمى‏ يابد و به آن ها مهلت داده نمى‏ شود».

امامت محور كتب غدير[۳۲]

از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است در كتاب‏ هاى غدير موضوع خلافت و امامت محور اصلى تأليفات است.

امامت همطراز نبوت[۳۳]

در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله توازن مقام نبوت و امامت را يادآور شد. ابتدا گستره حجت بودن خود را بر تمام مخلوقات به صراحت بيان كرده فرمود:

«وَ اَنَا وَ اللهِ خاتَمُ الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الاَرَضينَ» و تصريح كرد كه اين عنايتى از طرف خداوند است و تعجبى ندارد.

انتصاب امام از جانب خداوند[۳۴]

در ماجراى حارث فهرى در غدير و اعتراض و جسارت ‏هاى او و سنگ آسمانى، از جمله حارث گفت:

اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى‏ هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!

حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.

و لذا در متن صحيفه ملعونه دوم كه در واقع اساسنامه مفصلِ سقيفه بود، تمام اهداف از پيش تعيين شده به صراحت بيان شده است. در حقيقت بايد گفت: اين صحيفه براى يک روز و يک ماه و يک سال تدوين نشده، بلكه راهكارهاى لازم را به پيروان سقيفه در برابر امامت غديرى تا روز قيامت داده و آنان را متوجه اهداف دقيق بنيانگذاران اين راه نموده است.

براى روشن شدن سوء استفاده ‏هاى منافقين در اين صحيفه، كافى است در جهت‏گيرى‏ هايى كه در فرازهاى صحيفه آمده دقت شود. يكى از اين اهداف شوم اختيارى قرار دادم امر خلافت و امامت در مقابل انتصابى بودن آن است كه در سه فراز از صحيفه ملعونه دوم آمده است.

بسيار جالب است كه صحيفه‏ اى توسط اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله و به فاصله كمتر از يک ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود: «پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود تعيين نكرده است»!! اين ادعايى است كه در متن صحيفه به چشم مى ‏خورد:

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود، براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود، و بر ما واجب كرد كه تمام آن ها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنت ‏ها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند! پيامبر اختيار خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت تا هر كس كه اعتماد به فكر او و اطمينان به دلسوز بودنش دارند براى خود انتخاب كنند.

در فرازى ديگر ارزش دادن به انتخاب مردم در مقابل انتخاب خدا آمده است! پيداست كه بشر خوب مى ‏داند انتخاب صاحب نظرانش به انتخاب خداوند نمى‏ رسد. اين چيزى بود كه در تاريخ خلفاى منتخب سقيفه عملاً بر همه معلوم گرديد كه خلفاى غاصب در جهات ظلم و جهل و بى‏ لياقتى و گناه، سرآمد روزگار خود بودند.

مى‏ بينيم براى التيام اين نقص بشرى، وصله ‏اى بى ‏مايه به سخنان خود افزوده‏ اند كه: «بر اهل هر زمانى، كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى‏ ماند». ولى تاريخ به خوبى نشان مى‏ دهد كه بر اهل هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفى مانده است! چنانكه به جاى على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ‏ترين افراد جاى او را گرفتند. عبارت صحيفه را بنگريد:

بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه ‏اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ‏ماند.

و در فرازى ديگر استفاده از عنوان اصحاب و جماعت مسلمين ديده مى‏ شود، به شكلى كه به اين صراحت در مقابل غدير ادعا كردن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله آن ديده نشده است، كه اگر كسى بگويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه‏ اى نصب كرده» فقط به بهانه اينكه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله خلاف آن را معتقدند سخنش باطل است! بايد پرسيد: كدام اصحاب؟ لابد همان ۳۴ نفر كه همه منافق بودند!

و يا به اين بهانه كه با جماعت مسلمين مخالف است! كدام مسلمين؟ لابد همان اعوان و انصار سقيفه كه هيزم براى آتش زدن بيت فاطمه‏ عليها السلام آوردند! متن صحيفه را در اين قسمت ببينيد:

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول الله شخصى را به عنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند، و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است.

بلا فصلى در امامت[۳۵]

نام على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام به عنوان امام بلافصل بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله و اولين شخص در خط امامت به طور شاخص ذكر شده، تا پس از تثبيت امامتِ او اين رشته ادامه يابد و يازده امام بعد هم يكى پس از ديگرى آن را به سر منزل قيامت برسانند.

در مواضع مختلف خطبه پس از ذكر نام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بلافاصله به امامان پس از او اشاره شده، و نكته ‏اش اين است كه خداوند به عنوان نائب خود، اين صاحب اختياران را تا روز قيامت -  به طور متصل -  براى مردم تعيين كرده است، و چنان حجتش را بر مردم تمام كرده كه به راحتى بتوان شاهراه مستقيم را از بيراهه تشخيص داد و براى كسى هم عذرى باقى نماند.

پيش ‏بينى‏ هاى امامت در خطبه غدير[۳۶]

محور غدير امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه با ژرف‏نگرى و آينده‏ بينى دقيق -  كه در هيچ يك از اديان و ملل جهان نظير ندارد -  پيش‏ بينى شده است. اين پيش ‏بينى ‏ها در جهات زير قابل توجه است:

انتخاب بهترين مولى

يافتن فردى مناسب براى يک مقام تا وقتى در اختيار بشر باشد احتمال خطا در آن راه دارد. وقتى مسئله به عظمت جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد كوچک‏ ترين اشتباه بزرگ ‏ترين ضررها را به دنبال خواهد داشت. در اين مرحله خدا بر مسلمانان منت گذاشت و اين انتخاب را خود بر عهده گرفت. بر همه واضح است كه انتخاب خداوند نه تنها احتمال اشتباه ندارد، بلكه قطعاً بهترين انتخابى خواهد بود كه فوق آن تصور نمى‏ شود.

معرفى دوازده امام‏ عليهم السلام تا آخر دنيا

نكته بسيار مهم و قابل توجه در غدير، يكسره كردن مسئله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله تا آخرين روز دنيا بود. در غدير فقط اميرالمؤمنين‏ عليه السلام معرفى نشد، بلكه دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام به عنوان سلسله لا ينقطع امامت تعيين شدند.

البته بايد هم چنين مى‏ شد، زيرا آنچه درباره تعيين جانشين اول پيامبر صلى الله عليه و آله ضرورت داشت دقيقاً در مراحل بعد نيز تا آخر دنيا مورد توجه بود، و به همان دليل پيامبرصلى الله عليه وآله رشته جانشينى خود تا روز قيامت را در غدير بيان كردند و دوازده امام ‏عليهم السلام را يک جا به مردم معرفى نمودند، و بر حضور آنان به عنوان امام در همه اعصار تأكيد كردند و امامت هركس ديگرى را به هر دليلى و در هر مقامى و با هر نسبتى به صراحت نفى كردند.

تعيين امام معصوم

بشر هميشه در جستجوى راهى است كه او را قطعاً به هدف برساند، و اين دست يافتنى نيست مگر در سايه مصونيت از خطاهاى عمدى و سهوى. بين تمام اديان و مذاهب جهان تنها مذهب شيعه است كه مى‏ تواند اين ادعا را با ضمانت الهى داشته باشد.

يعنى امامان معصوم ‏عليهم السلام رهبران و مقتدايان دينى ما هستند كه از طرف خداوند عصمتشان از هر خطايى تضمين شده است. در سايه عصمت، شيعه مطمئن است راهى كه در پيش گرفته درست بوده و همان است كه خداوند از بندگانش طلب كرده است. اين پايه ‏اى بود كه در غدير با عبارات مختلف از آن ياد شد.

معدن علم

تأكيدى كه در غدير براى مقام امامت بود اطمينان دادن به مردم درباره اتصال علم اهل ‏بيت‏ عليهم السلام به علم الهى بود. پيداست نيازهاى علمى مردم گستره‏ اى به وسعت زمان‏ ها و مكان‏ ها و موضوعات مختلف دارد، و با توجه به بى‏ نهايت بودن علم جا دارد سؤالات علمى را هم نامتناهى تعبير كنيم.

در برابر چنين نيازى جز درياى بيكران علم كه سرچشمه آن علم خداوند باشد و هم از سوى او به عنوان علم لدنّى به ايشان عطا شده باشد راه ديگرى نيست، چرا كه بشر عادى محدود و گنجايش علمش معين است. در غدير پاسخى بلند به اين نياز عظيم داده شد و خداوند با ضمانت خويش، پيامبر و دوازده امام‏ عليهم السلام را معادن علم خود توصيف كرد و تأكيد نمود كه در هر باره‏ اى نياز داشتيد از ايشان سؤال كنيد، و آنان هيچ نيازى به علم و عالم ندارند.

ولايت مطلقه الهيه

امامت و ولايت در هر حدى محدود باشد در ماوراى آن حد زير سؤال مى‏ رود، و مشكلاتى كه در صورت عدم تعيين امام قابل پيش ‏بينى است در همان محدوده مطرح مى ‏شود. لذا در غدير پس از ضمانت هاى مختلفى مانند افضليت، عصمت و علم كه از طرف پروردگار درباره دوازده امام ‏عليهم السلام داده شد، اختيار مطلق در امور دين و دنياى مردم از جهات مختلف به دست مقام عصمت سپرده شد كه به عنوان نايبان خداوند در زمين عمل مى‏ كنند.

حضرت مهدى‏ عليه السلام

پيداست كه با حضور منافقان و مسلمانان ضعيف العقيده، جنبه عملى امامت غدير به آسانى قابل تحقق نيست. لذا در غدير -  يعنى روزى كه اصل امامت مطرح شد -  اين پيش‏بينى به صراحت اعلام شد تا يک مسلمان پس از اعتقاد به امامت، بداند كه اين اعتقاد -  طبق وعده خداوند -  روزى محقق خواهد شد اگر چه آن روز دير باشد؛ و آن روزى است كه حضرت مهدى‏ عليه السلام ظهور كند. اين مسئله دو جهت مهم اعتقادى را تأمين مى‏ كند:

الفپ) اعتقاد يک مؤمن بر مبنايى استوار و ريشه ‏دار قرار دارد، و محقق نشدن اعتقاد او در اجتماع ضررى به اصل آن نمى‏ زند. قلب او مطمئن است كه مى‏تواند پاسخگوى عقيده ‏اى باشد كه در دل دارد و طبق آن در محدوده ‏اى كه امكان دارد عمل مى ‏كند.

ب) با انتظار تحقق عينى اين اعتقاد و وقوع آن در زمان ظهور حضرت مهدى‏ عليه السلام، مقايسه ‏اى روشن بين عقيده خود و ديگران خواهد يافت و لذت آن را چند برابر خواهد چشيد.

تبليغ غدير با امامت[۳۷]

يكى از موضوعاتى كه در تأليف يا ساير فعاليت‏ هاى فرهنگى غدير بسيار اهميت دارد مسئله امامت است.

از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است، اين دو موضوع در كتاب‏ هاى غدير بسيار به چشم مى ‏خورند؛ حتى امامت دوازده امام ‏عليهم السلام و به خصوص امام ‏زمان عجل الله فرجه كه در خطبه غدير بارها اشاره به آن حضرت شده است.

تولد رسمى امامت و ولايت در غدير[۳۸]

با مراجعه به تاريخ در مى‏ يابيم تنها روزى كه در آن ايام حائز چنين رخداد عظيمى بوده روز غدير خم است، كه در آن روز امامت و ولايت تولدى رسمى پيدا كرد. رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله از تمامى مؤمنين در همه اعصار و امصار نسبت به آن ميثاق گرفت و ارزشمند ترين رسالت الهى خويش را ابلاغ فرمود.

رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله در غدير خم به فرمان الهى و آيه تبليغ، عهده ‏دار ابلاغ امر مهم و سرنوشت ‏ساز و حياتى امامت و ولايت به مسلمانان گرديد، و طى تشريفات باشكوه و بى‏ بديلى كه در ابلاغ هيچ تنزيلى چنين سابقه و نظيرى نداشت، امر ابلاغ را انجام داد، و با ابلاغ رسمى آن دستور الهى و اخذ ميثاق حصنى عظيم براى صيانت از تنها دين منتخب الهى ايجاد گرديد.

اگر اين گونه نمى‏ شد، اسلام بدون سرپرست الهى بعد از رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله -  همچون ديگر اديان ابراهيمى كه دست خوش تحريف گرديدند -  اثرى از اسلام نبوى باقى نمى ‏ماند، و راه براى رهجويان حقيقى هميشه بسته مى ‏ماند.

حديث امامت از امام رضا عليه السلام[۳۹]

در كنار آيات غدير، مى ‏توان همه احاديث وارد شده در ارتباط غدير با قرآن را به نوعى اتمام حجت غديرى -  قرآنى به حساب آورد.

به خصوص استشهاد به آيات قرآن در بسيارى از مواضع خطابه غدير -  آن هم از لسان پيامبر معظم‏ صلى الله عليه وآله -  بُعد ديگرى از جنبه قرآنى غدير را بيان مى‏ كند. آياتى كه در خطابه غدير به عنوان شاهد يا تفسير قرآن آمده ۵۰ مورد است كه اهميت اين سند دائمى غدير را با پشتوانه قرآنى جلوه‏ گر مى‏ سازد.

با توجه به همين استناد ريشه‏ اى غدير به قرآن، اتمام حجت‏ ها و دفاع از حريم غدير با تكيه بر آيات قرآنى در طول چهارده از سوى پيامبر و ائمه‏ عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته، كه از جمله آن ها اتمام حجت قرآنىِ امام رضا عليه السلام است:

«أَكْمَلْتُ لَكُمْ» يعنى بدون دخالت مردم دين كامل است!

در شرايطى كه صاحبان اديان و عقايد و افكار مختلف به راحتى اباطيل خود را در جامعه مطرح مى ‏كردند و به عنوان آزادى بيان خراسان را مركز علمى معرفى مى‏ نمودند، مقام عصمت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام با مطرح كردن سه آيه از قرآن كمال دين را با معرفى امامى كه پاسخگوى همه نيازهاى مردم است بيان داشت، و اين اتمام حجتى بود بر همه كسانى كه با آراء ناقص خود درباره دين خدا سخن مى ‏گفتند و در واقع سخن از كامل نبودن دين خدا بر زبان مى‏ راندند.

آن حضرت با اشاره به دو آيه قرآن كه انتخاب مردم را نفى مى‏كند و انتخاب كننده را خدا مى ‏داند و ارتباط آن به «أَكْمَلْتُ لَكُمْ» كه خدا مسئله كمال را به خود نسبت مى ‏دهد، بيان فرمود كه بدون كوچک ‏ترين نيازى به دخالت مردم در امر امامت، با آنچه در غدير اعلام شد دين خدا كامل گشت، در حدى كه هر گونه ادعاى نقصى درباره دين كفر و ضديت با كلام خداوند در قرآن است.

عبدالعزيز از دوران تبعيد آن حضرت به خراسان چنين مى ‏گويد: در روزهاى اول ورود حضرت به شهر مرو، در روز جمعه مردم در مسجد جامع جمع شده بودند و درباره مسئله امامت و اختلافاتى كه درباره آن مطرح است سخن مى‏ گفتند. من خدمت آقايم امام رضا عليه السلام رفتم و گفتگو هاى مردم در مسجد را به حضرت گزارش دادم.

حضرت تبسمى كرد و فرمود: اين مردم نمى‏ دانند و در آرائى كه مى‏ گويند مورد مكر و حيله قرار گرفته ‏اند. خداوند تبارك و تعالى پيامبرش را از اين جهان نبُرد مگر بعد از آنكه دين را برايش كامل فرمود.

از يک سو قرآن را بر او نازل كرد...، و از سوى ديگر در حجةالوداع كه آخر عمر او بود اين آيه را فرستاد كه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»[۴۰]

مسئله امامت كمال دين است. پيامبرصلى الله عليه وآله از اين جهان نرفت مگر آنكه براى امتش معارف دينشان را روشن ساخت و راهشان را مشخص فرمود و آنان را به قول حق سپرد و على‏ عليه السلام را عَلَم و امام براى آنان منصوب كرد، و هر چه امت بدان نياز دارند بيان فرمود. هر كس گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد نموده و هر كس كتاب خدا را رد كند كافر است... .

عقل‏ هاى مردم كجا و مقام بلند امامت!؟ كجا مى ‏توان صاحب چنين مقامى را پيدا كرد؟... مى‏ خواهند امامت را با عقل‏ هاى حيران و بى‏ ثمر و ناقص و رأى‏ هاى گمراه برپا كنند... .

انتخاب خدا و پيامبر و اهل‏ بيتش را كنار گذارده و به انتخاب خود روى آورده ‏اند، در حالى كه قرآن ندا داده است: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ، ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»:

«پروردگارت آنچه بخداهد خلق مى‏ كند و انتخاب مى ‏نمايد، براى مردم حق انتخاب و اختيارى نيست»، و همچنين فرموده: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»[۴۱]:

«وقتى خدا و رسولش در مسئله ‏اى حكم كنند براى هيچ زن و مرد مؤمنى حق اختيار نمى‏ ماند...».[۴۲]

حكمت امامت[۴۳]

سواى اينكه اصل اعتقاد شيعه در مسئله امامت و غدير «نصبٌ من الله» است و عقول بشر در اين مسئله هيچ راهى ندارد، ولى از باب حجت بر خصم و استدلال بر مخالفين، پرسش اساسى اين است كه چرا حضرت على ‏عليه السلام از طرف پيامبر صلى الله عليه وآله معرفى شد و اساساً حكمت و فلسفه تحقق غدير چيست؟

آيا پديد آوردن غدير خم و در واقع تعيين جانشين از طرف پيامبر صلى الله عليه وآله، امرى معقول و ضرورى بود؟

يا سخن اهل ‏سنت صحيح است؛ كه مى‏ گويند: پيامبر صلى الله عليه وآله براى خود جانشين مشخص نكرد و خلافت و مديريت پس از خود را به مردم سپرد تا آنان خود جانشين را انتخاب كنند؟[۴۴]

از ديدگاه شيعه[۴۵]:

پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله محال است كه براى دين و دنياى مردم جانشين تعيين نكرده باشد. چرا؟ چون اگر رئيس قومى و بزرگى بخواهد از ميان قومش برود، عقلا می گويند: بايد آن قوم را بى‏ سرپرست نگذارد.

چه رسد به اينكه سفر آخرت باشد و ديگر به ميان قومش برنخواهد گشت. به ويژه اگر آن بزرگ و سرور، دلسوز و مهربان باشد. در اين صورت حتماً كسى را معين ميكند، تا در نبود او كارها، مسائل پيش آمده و... معطل نماند.

انسان با نهاد خداداى خود درک مى‏ كند كه هرگز جامعه‏ اى مانند يک كشور يا يک شهر يا ده يا قبيله و حتى يک خانه كه از چند تن انسان تشكيل شده، بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را به كار اندازد و هر يک از اعضاى جامعه را به وظيفه اجتماعى خود وادارد، نمى‏ تواند به بقاى خود ادامه دهد و در كمترين زمانى متلاشى شده وضع عموميش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.

به همين دليل كسى كه زمامدار و فرمانرواى جامعه‏ اى است (اعم از جامعه بزرگ يا كوچک) و به جايگاه خود و بقاى جامعه عنايت دارد، اگر بخواهد به طور موقت يا غير موقت از سر كار خود غيبت كند، حتماً جانشيتى به جاى خود مى‏ گذارد، و هرگز حاضر نمى‏ شود كه قلمرو فرمانروايى و زمامدارى خود را سر خود رها كرده و از بقا و زوال آن چشم پوشد.

رئيس خانواده‏ اى كه براى سفر چند روزه يا چند ماهه مى‏ خواهد خانه و اهل خانه را وداع كند، يكى از آنان يا كسى ديگر را براى خود جانشين معرفى مى‏ كند و امور منزل را به وى مى‏ سپارد.

رئيس مؤسسه يا مدير مدرسه يا صاحب مغازه ‏اى كه كارمندان يا شاگردان چندى زيردست دارد، حتى براى چند ساعت غيبت نيز يكى از آنان را به جاى خود مى ‏نشاند و ديگران را به وى ارجاع مى‏ كند.

اسلام دينى است كه به نص كتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است. اسلام آئينى اجتماعى است كه هر آشنا و بيگانه اين نشانى را از سيماى آن مشاهده مى‏ كند، و عنايتى كه خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله به اجتماعى بودن اين دين مبذول داشته ‏اند هرگز قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست.

پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله نيز مسئله تشكيل اجتماع را در هر جايى كه اسلام در آن نفوذ پيدا مى‏ كرد، ترک نمى ‏فرمود. هر شهر يا دهكده ‏اى كه به دست مسلمين می افتاد، در اولين فرصت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمين را به دست وى مى ‏سپرد. حتى  در لشگرهايى كه به جهاد اعزام مى‏ فرمود، گاهى براى اهميت مورد بيش از يک رئيس و فرمانده به نحو ترتب براى ايشان نصب مى ‏نمود. حتى در جنگ موته چهار نفر رئيس تعيين فرمود، كه اگر اولى شهيد شد دومى و اگر دومى شهيد شد سومى را و همچنين... به رياست و فرماندهى بشناسد.

همچنين به مسئله جانشينى عنايت كامل داشت و هرگز در موارد لزوم از نصب جانشين فروگذارى نمى‏ كرد، و هر وقت از مدينه غيبت مى‏ فرمود مسئول و متولى به جاى خود معين مى‏ كرد. حتى در موقعى كه از مكه به مدينه هجرت مى ‏كرد، براى اداره چند روزه امور شخصى خود در مكه و پس دادن امانت‏ هايى كه از مردم نزد حضرت بود، على ‏عليه السلام را جانشين خود قرار داد. همچنين پس از شهادت نسبت به بدهى‏ ها و كارهاى شخصى خود على ‏عليه السلام را جانشين نمود.

شيعه مى‏ گويد: به همين دليل هرگز متصور نيست كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از دنيا رحلت كند و كسى را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمين و گرداندن چرخ جامعه اسلامى نشان ندهد.[۴۶]

به راستى چه كسى مى ‏تواند از پيامبر رحمت‏ صلى الله عليه وآله عاقل‏ تر و مهربان ‏تر باشد؟ رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله به اندازه‏ اى نسبت به امت دلسوز و مهربان بود كه حتى در سفر چند روزه‏اى كه مى‏ رفت، فرد يا افرادى را به جاى خويش معين مى‏ نمود.

پيامبرصلى الله عليه وآله از فتنه ‏ها و گرفتارى‏ هايى كه پس از رحلتش دامنگير جامعه اسلامى شد و فسادهايى كه در پيكره اسلام رخنه كرد، مانند حكومت آل‏ مروان و غير ايشان -  كه آيين پاک را فداى ناپاكى‏ ها و بى بند و بارى‏ هاى خود ساختند -  به تفصيل خبر داده است.[۴۷]

پيامبرى كه از جزئيات حوادث و گرفتارى‏ هاى سال‏ ها و هزاران سال پس از خود غفلت نكند و سخن گويد، چگونه ممكن است از مهم ‏ترين وضعى كه در اولين لحظات پس از شهادتش به وجود مى ‏آيد غفلت كرده و يا كوتاهى كند؟!

آيا ممكن است رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله نسبت به طبيعى‏ ترين و عادى ‏ترين كارها مانند خوردن و نوشيدن و خوابيدن صدها دستور و سفارش صادر كند، ولى از چنين مسئله با ارزشى به كلى سكوت ورزيده و كسى را به جاى خود تعيين نفرمايد و همه چيز را در اين امر خطير و جنجال برانگيز به مردم بسپارد؟!

شيعه طبق آنچه از تعاليم اسلامى به دست آورده معتقد بوده و هست كه آنچه براى جامعه در درجه اول اهميت دارد روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ دينى، و در درجه دوم جارى شدن كامل آن ها در ميان جامعه است.

قطعاً اين دو مقصود به دست كسى بايد انجام شود كه عصمت و مصونيت خدايى داشته باشد، و گرنه ممكن است كسانى مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظايف محوّله خود، از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجاً ولايت عادلانه الهى و اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک ‏كسرايى و قيصرى تبديل شود، و معارف پاک دينى مانند اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد.

و تنها كسى كه به تصديق پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در تمام اعمال و اقوال خود مُصيب و روش او با كتاب خدا و سنت تطابق كامل داشت اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بود.[۴۸]

اگر كسى كه در مسائل اعتقادى يا احكام شرعى كه توضيح آن در قرآن و كلام پيامبرصلى الله عليه وآله نيامده پرسش يا انتقاد و شبهه ‏اى داشت، به چه كسى بايد مراجعه و اعتماد كند؟ چرا كه مى‏ دانيم زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت:

از يک سو بسيارى از جزئيات احكام براى توده مردم بيان نشده بود و با پيش آمدهاى تازه حكم شرعى آن بايد مشخص مى ‏شد.

از سوى ديگر، افراد تازه مسلمان در امور اعتقادى و معرفتى كه تفصيل آن در كتاب و سنت نبوى نبود پرسش‏ هاى فراوانى داشتند.

از جهت سوم، اشخاصى انديشمند و گروه‏ هاى بسيارى از ديگر مناطق، براى تحقيق در مورد دين اسلام و يا نقد و انتقاد از آن به مكه و مدينه مى ‏آمدند.

از جهت چهارم، هنوز چند سال از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله نگذشته بود كه در موضوعات روشنى مانند احكام نماز و تيمم و ده ‏ها موضوع اعتقادى ديگر، اختلافات شديدى پديد آمد.

آيا براى اين همه نياز و ضرورت، خداى متعال و رسول او علاج و چاره ‏اى تدارک نديده بودند؟! آيا ضرورت ندارد براى آئينى كه هنوز بسيار نوپاست و از هر جهت نياز به حفاظت و حمايت و دفاع دارد، نگهبان و حافظ و سرپرست معين شود؟

پرسش مهم ديگر اينكه: چرا و به چه دليل برخى از مسلمانان در امور دينى، به افرادى مانند: ابوحنيفه، شافعى، احمد بن حنبل و... مراجعه نموده و ايشان را در مسائل دينى به امامت برگزيدند؟! به كدام دليل سخن و حُكم افرادى مانند ابن‏ حنبل و شافعى و ابوحنيفه  حجت است و مورد رضاى خدا و رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله مى ‏باشد؟ واقعاً به چه دليل و مدرک و با كدام روايت؟

شيعه اماميه براى پيروى از امام على ‏عليه السلام و ديگر اهل‏ بيت‏ عليهم السلام در امور دينى و دنيوى، ده ‏ها سند و مدرک محكم و قطعى دارد. مانند: آيه تطهير، حديث غدير، حديث ثقلين، حديث سفينه و... ، كه برخى از روايت‏ ها را اكثريت متفكران اسلامى (از هر فرقه) گزارش نموده ‏اند.

از منظر ديگر: امت بى ‏امام همانند كشتى بى ‏ناخدا و راه بى‏ علامت و شب بى‏ چراغ است. اگر غدير و رهبرى الهى نباشد، استعدادها شكوفا نمى ‏شود. در كنار پيشرفت امروز دنيا، هر روزه مى ‏بينيم كه فساد و جنايت نيز پيشرفت مى‏ كند. يعنى بال علم و تكنولوژى حركت مى كند، ولى بال معنويت شكسته است. آرى، اين است سيماى انسانِ بدون غدير! يعنى بدون رهبرى الهى در جهان!

خيلى تعجب است از كسانى كه مى‏ گويند: پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از دنيا رفت و كسى را به جانشينى تعيين نكرد! مگر در تاريخ پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله نمى‏ خوانيم: هر گاه قبيله ‏اى مسلمان مى ‏شدند، فوراً براى آنان حاكم و پيشوا تعيين مى ‏فرمود. هر گاه لشكرى اعزام مى‏ كرد براى آن ها فرمانده تعيين مى‏ فرمود، و همين كه به مدينه هجرت كرد در مكه براى خود جانشين مشخص نمود.

ابوعلى سينا مى‏ گويد: چگونه باور كنيم خداى حكيمى كه از مژه چشم و گودى كف پا غفلت نكرده، از رهبرى مردم غافل شده است؟ مگر قرآنى كه هر كس مى ‏تواند آيه ‏اى -  آيات كلى، مطلق و يا متشابه -  از آن را دستاويز اهداف خود كند، بدون مفسّر معصوم -  مانند رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله -  قابل تكيه است؟ از همين رو پيامبر خدا صلى الله عليه وآله سفارش نمود تا همگان به هر دو ثقل -  كتاب خدا و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام -  تمسک جويند تا گمراه نشوند.

خطبه غدير و امامت[۴۹]

خطبه غدير ابعاد گسترده و متعددى دارد، كه هر كدام در جاى خود مورد بحث و دقت نظر قرار گرفته است. شكى نيست كه مهم‏ ترين بُعد آن موضوع سرپرستى امور دينى و دنيوى امت اسلامى تا روز قيامت توسط مولا على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام است. مطلبى كه رسول گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله از طرف قادر متعال مأمور به ابلاغ و تبليغ آن بوده است. اين موضوع آنقدر مهم بوده كه اگر آن بزرگوار كمتر تعللى در آن مى‏ فرمود، نه تنها هيچ بهره و مزدى از زحمات چندين ساله دوره رسالت خود نداشت، بلكه خداوند تعالى از او راضى و خشنود نبود. همانطور كه خود در همين خطبه فرمود:

...و كلّ ذلك لا يرضى الله منّى الا ان ابلغ ما انزل الله الى... : ...كليه اعمال من موجب رضايت خدا از من نمى ‏شود، مگر اينكه آنچه را از طرف او بر من (در خصوص امامت و خلافت و ولايت على‏ عليه السلام) نازل شده به مردم ابلاغ كنم... .

به لحاظ اهميت فوق ‏العاده اين مطلب و با رعايت اختصار، مسائلى را كه حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله در ارتباط با اعتقاد به امامت و ولايت مولا على ‏عليه السلام در اين خطبه شريف بيان فرمودند متذكر مى ‏شويم:

  1. رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از طرف خداوند مأمور به ابلاغ و اجراست: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك»: اى رسول (ما) آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به مردم برسان.
  2. بدون انجام اين مأموريت بهره ‏اى از تلاش ‏هاى خود در امر هدايت و ارشاد خلق ندارد: «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته»: اگر چنين نكنى رسالتش را ابلاغ نكرده ‏اى.
  3. خداوند تعالى با تمام قدرت خود پشتيبان پيامبر گرامى خود صلى الله عليه وآله مى‏ باشد تا اين فرمان را اجرا كند: «و الله يعصمك من الناس»: و خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد.
  4. على‏ عليه السلام بعد خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله ولى است: و هو وليكم بعد الله و رسوله: و او بعد از خدا و پيامبرش، ولىّ و سرپرست شماست. آيه ولايت[۵۰]نيز دلالت بر همين واقعيت مى ‏كند.
  5. وجوب اطاعت از على‏ عليه السلام كه از طرف خدا به سمت سرپرستى امت اسلام منصوب است: ان الله قد نصبه لكم ولياً و اماماً مفترضة طاعته: همانا خداوند على ‏عليه السلام را به عنوان سرپرست و امامى كه اطاعت از او واجب است بر شما منصوب نموده است.
  6. مخالف مولا على ‏عليه السلام ملعون و متابع او مورد رحمت خداست: ملعون من خالفه، مرحوم من تبعه: هر كس با او مخالفت كند ملعون، و هر كس از او پيروى كند مورد رحمت خداست.
  7. آمرزش الهى شامل حال مؤمنى مى‏ شود كه از او حرف شنوى داشته و تصديقش كند: و مؤمن من صدّقه، فقد غفر الله له و لمن سمع منه و اطاع له: و آن كس كه تصديقش كند مؤمن است، و كسى كه سخنانش را با گوش جان بشنود و اطاعتش نمايد مورد مغفرت و آمرزش خداوند است.
  8. تمام علوم در وجود على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام جمع است و به دانسته ‏هاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله تماماً آگاه است: ما من علم الا و قد احصاه الله فىّ، و كل علم علمت فقد احصيته فى امام المبين. و ما من علم الا و قد علّمته علياً، و هو الامام المبين: هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند تعالى در وجود من فراهم آورده، و هر دانشى را كه من تعليم داده شدم در پيشواى مبين احصاء نمودم. علمى نيست كه به على‏ عليه السلام نياموخته باشم، و او امام مبين (يعنى آشكار كننده همه آن علوم) مى ‏باشد.
  9. تنها على‏ عليه السلام است كه هدايت و عمل به حق مى‏ كند و باطل را درهم مى ‏كوبد: فهو الذى يهدى الى الحق و يعمل به و يزهق الباطل و ينهى عنه: او امامى است كه به سوى حق (مردم را) راهبرى نموده و خود به آن عمل مى‏ نمايد، و باطل را درهم كوبيده و از آن نهى مى ‏كند.
  10. محال است توبه كسى كه ولايت او را ندارد پذيرفته شود: لن يتوب الله على احد انكر ولايته و لن يغفر الله له: خداوند تعالى هرگز توبه كسى را كه منكر ولايت او است را نپذيرد و او را نيامرزد.
  11. مخالف على‏ عليه السلام -  كه حكم كفر بر او جارى است -  به آتشى دچار خواهد شد كه آتشگيره آن مردم (يعنى خود او) و سنگ ‏هاى آتش افزاست: فاحذروا ان تخالفوا، فتصلوا ناراً وقودها الناس و الحجارة، اُعدّت للكافرين: بترسيد از مخالفت پروردگار كه (اگر با خواسته و فرمان او مخالفت نمائيد) به آتشى دچار خواهيد شد كه مايه سوختش مردم و سنگ آتش افروز است، كه براى كفر پيشگان مهيا شده است.
  12. على‏ عليه السلام را بايد بر جميع خلايق بعد از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله برترى داد: فضّلوا علياً عليه السلام، فانه افضل الناس بعدى من ذكر و انثى: على ‏عليه السلام را (از خود و ديگران) برتر بدانيد. همانا او بعد از من از هر مرد و زنى شايسته‏ تر است.
  13. تنها على‏ عليه السلام است كه بيانگر محرمات و مفسر حقايق قرآن است: فوالله لن يبيّن لكم زواجره و لا يوضح لكم تفسيره الا الذى انا آخذ بيده: به خدا سوگند هرگز كسى براى شما نواهى قرآن را روشن نسازد و تفسير آياتش را آشكار نكند مگر اين آقايى كه من دستش را گرفته ‏ام.
  14. هر كس مولايش پيامبر صلى الله عليه وآله است بايد على‏ عليه السلام را به مولايى خود با جان و دل بپذريد: من كنت مولاه فهذا على مولاه: هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم، اين على‏ عليه السلام صاحب اختيار و مولاى او است.
  15. على و ائمه بعد او عليهم السلام ثقل اصغر و قرآن ثقل اكبر است: ان علياً و الطيبين من ولدى ‏عليهم السلام هم الثقل الاصغر، و القرآن الثقل الاكبر: على‏ عليه السلام و پاكان از فرزندانم‏ عليهم السلام ثقل اصغر، و قرآن ثقل اكبر است.[۵۱]
  16. خدا على ‏عليه السلام را «اميرالمؤمنين» خوانده، و حرام است كسى جز او اين نام را بر خود بگذارد: و انا قلت عن الله عزوجل: الا انه ليس اميرالمؤمنين غير اخى هذا، و لا يحلّ امرة المؤمنين بعدى لاحد غيره: و من از جانب خداى عزوجل مى‏ گويم: آگاه باشيد غير از اين برادرم (على عليه السلام) هيچ كس «اميرالمؤمنين» نيست، و زمامدارى و امارت بر مؤمنين بعد از من بر احدى جز او روا نيست.
  17. خداوند دين را به امامت على‏ عليه السلام كامل كرد: انما اكمل الله عزوجل دينكم بامامته: همانا خداى عزوجل دين شما را به امامت او (على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام) كامل كرد.
  18. هيچ آيه مدحى در قرآن نيست مگر آن كه على‏ عليه السلام مصداق آن است: و لا نزلت آية مدح فى القرآن الا فيه: و هيچ آيه مدحى در قرآن نازل شده مگر درباره او است.
  19. على‏ عليه السلام ناصر دين خدا و مدافع حريم رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله است: هو ناصر دين الله و المجادل عن رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله: او (على‏ عليه السلام) ياور دين خدا و مدافع حريم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله است.
  20. ذريه تمام انبياء عليهم السلام از صلب خودشان است، اما ذريه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از صلب على ‏عليه السلام است: ذرية كل نبى من صلبه، و ذريتى من صلب على‏ عليه السلام: فرزندان هر پيامبرى از صلب خود او است، به جز ذريه من كه از صلب على‏ عليه السلام است.
  21. ولايت مولا على‏ عليه السلام معيار ايمان و تقوى، و بغض او علامت شقاوت است: الا انه لا يبغض علياً عليه السلام الا شقى، و لا يتوالى علياً عليه السلام الا تقى، و لا يؤمن به الا مؤمن مخلص: آگاه باشيد، دشمن على‏ عليه السلام نيست مگر شخص شقى و بدبخت، و به على‏ عليه السلام مهر نورزد مگر انسان با تقوا، و ايمان به او نمى ‏آورد مگر مؤمن مخلص.
  22. نور هدايت در رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله و سپس در مولا على‏ عليه السلام و همچنين در نسل او ماند، تا به حضرت مهدى ‏عليه السلام برسد: النور من الله عزوجل مسلوك فىّ، ثم فى على‏ عليه السلام، ثم فى النسل منه الى القائم المهدى‏ عليهم السلام: آن نور (هدايتى را) كه خداوند تعالى فرو فرستاده در من، و سپس در على‏ عليه السلام، و سپس در نسل او تا قائم ما حضرت مهدى‏ عليهم السلام قرار دارد.
  23. لعنت خدا بر غاصبين حقوق او و بر كسانى است كه به حكومت غاصب تن در دهند: الا لعن الله الغاصبين و المغتصبين: آگاه باشيد خداوند تعالى غاصبين (حقوق او) و همه كسانى را كه تن به حكومت غاصب دهند لعنت نموده است.
  24. حقيقت صراط مستقيم خدا بعد از رسول مكرم او صلى الله عليه وآله على بن ابى‏ طالب و فرزندان گرامى او عليهم السلام -  كه كارشان هدايت به حق است -  مى ‏باشند: انا صراط الله المستقيم الذى امركم باتباعه. ثم على‏ عليه السلام من بعدى، ثم ولدى من صلبه ‏عليهم السلام، ائمة يهدون الى الحق و به يعدلون: من صراط مستقيم خدايم كه مأموريد آن را بپيمائيد، و بعد از من على‏ عليه السلام، و سپس فرزندان من از صلب او عليهم السلام، همان پيشوايانى كه به حق هدايت مى‏ كنند و (گمراهان را) به سوى حق باز مى‏ گردانند.
  25. دشمنان مولا على‏ عليه السلام اهل شقاق، نفاق و ستيزه ‏اند. آنان دشمنان حق و برادران شياطين هستند: الا ان اعداء على‏ عليه السلام هم اهل الشقاق و النفاق و الحادّون، و هم العادون و اخوان الشياطين: آگاه باشيد، همانا دشمنان على‏ عليه السلام همان تفرقه‏ افكنان و منافقان و ستيزه‏ جويان اند، و هم ايشان دشمنان حق و برادران شيطان اند.
  26. على‏ عليه السلام هدايتگر اين امت، و رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله بيم رساننده به مخالفان او است: قال الله تعالى: «انما انت منذر و لكل قوم هاد».[۵۲]الا و انى منذر و على‏ عليه السلام هاد: خداوند تعالى مى ‏فرمايد: «همانا تو بيم ‏دهنده هستى و براى هر امتى هادى و راهنما هست». بدانيد من بيم ‏دهنده ‏ام و على ‏عليه السلام هادى و راهنما (ى اين امت) است.
  27. امر به معروف و نهى از منكر جز به اعتقاد به امامت امام معصوم معنى و مفهوم ندراد: و لا امر بمعروف و لا نهى عن منكر الا مع امام معصوم: (وظيفه خطير) امر به معروف و نهى از منكر جز با (اطاعت) امام معصوم تحقق نمى ‏يابد.
  28. اعتراف به بيعت با على‏ عليه السلام بايد با دل و جان و زبان و دست (يعنى عمل) باشد: فقولوا: ...نبايعك على ذلك بقلوبنا و انفسنا و السنتنا و ايدينا: پس (همگى يک صدا شده) بگوئيد: ...با دل ‏ها و جان‏ ها و زبان‏ هايمان با تو بر اين امر مهم بيعت مى‏ كنيم.
  29. رستگارى بزرگ فقط در اطاعت نمودن از خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله و على و پيشوايان راستين ‏عليهم السلام مى ‏باشد: من يطع الله و رسوله و علياً و الائمة الذين ذكرتهم ‏عليهم السلام فقد فاز فوزاً عظيماً: كسى كه خدا و رسولش و على و امامانى را كه ذكر نمودم ‏عليهم السلام اطاعت كند، يقيناً به رستگارى بزرگى نائل شده است.

اين بود نمونه ‏اى فرازهاى از خطبه غدير در مورد امامت، كه جا دارد موشكافى و شرح و بسط داده شود.

در غدير براى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فقط خلافت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله به معناى جلوس در مكانِ او بعد از رحلتش اعلام نشده است، بلكه تمام شئونى كه صاحب اختيارِ تام بر مردم بايد داشته باشد -  همان‏ ها كه شخص پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله دارا بودند -  براى جانشين او هم اعلام شده است.

«امام» در خطبه غدير يعنى كسى كه جوابگوى جميع ما يحتاج بشر است، و اين قدرت از جانب خداوند به او اعطا شده است. براى تبيين آنچه به عنوان «امامت» در قالب امامتِ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در خطبه غدير منظور شده است به جهات زير برمى‏ خوريم:

الف) حكومت و ولايتِ مطلق بر مردم به عنوان صاحب امر و واجب الاطاعة، كه اين تعابير به چشم مى‏ خورد:

اميرالمؤمنين، امام، ولىّ مردم در حدّ خدا و رسول، خليفه، وصى، مفروض‏ الطاعة، نافذ الامر.

ب) هدايتِ مردم به سوى خداوند، كه به تعبيرهاى زير آمده است:

او هدايت كننده است.

به حق هدايت مى‏كند و به آن عمل مى‏ نمايد.

باطل را از بين مى‏برد و از آن منع مى‏ كند.

به سوى خداوند دعوت مى‏ نمايد.

به آنچه رضاى خداست عمل مى‏ كند.

از معصيت خداوند نهى مى‏ نمايد.

بشارت دهنده است.

ج) پاسخگويى به نيازهاى علمى مردم، كه لازمه ‏اش علم به جميع ما يحتاج مردم است. اين مطلب به تعابير زير آمده است:

او در بر دارنده علم من است، و بعد از من به شما مى ‏فهماند و براى شما بيان مى‏ كند. جانشين و خليفه من بر تفسير قرآن است.

د) جنگ با دشمنان كه يكى از شئون امام است، به اين دو عبارت آمده است:

او جنگ كننده با دشمنان خداست.

او قاتِل ناكثين و قاسطين و مارقين است.

«امامت» با چنين معناى وسيعى كه در خطبه غدير آمده داراى پشتوانه الهى و امضاى  پروردگار است و او عطا كننده اين قدرت است. در اين باره به عبارت‏ هاى زير برمى‏ خوريم:

او امام از جانب خداوند است.

ولايت او از جانب خداوند است كه بر من نازل كرده است.

خداوند او را نصب نموده است.

او به امر خداوند با دشمنان مى‏ جنگد.

پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در ابتداى بخش دوم خطبه بلند غدير، در بيان علت نزول آيه شديد اللحن «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك...» اشاره داشت كه بر من لازم است تا بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام برادرِ من و وصى من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است:

مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فى تَبْليغِ ما اَنْزَلَ اللهُ تَعالى اِلَىَّ، وَ اَنَا اُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: اِنَّ جَبْرَئيلَ هَبَطَ اِلَىَّ مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُنى عَنِ السَّلامِ رَبّى وَ هُوَ السَّلامُ اَنْ اَقُومَ فى هذَا الْمَشْهَدِ فَاُعْلِمَ كُلَّ اَبْيَضَ وَ اَسْوَدَ: اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبيطالِبٍ اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى عَلى اُمَّتى وَ اْلاِمامُ مِنْ بَعْدى، الَّذى مَحَلُّهُ مِنّى مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللهِ وَ رَسُولِهِ:

اى مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكرده ‏ام، و من سبب نزول اين آيه را براى شما بيان مى‏ كنم: جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام پروردگارم -  كه او سلام است -  مرا مأمور كرد كه در اين اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه «على بن ابى‏ طالب برادرِ من و وصى من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند هارون به موسى است جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است».

روز تبيين امامت[۵۳]

عناوين بر گرفته از آيات غدير در معرفى فرهنگ غدير در ماجرا و خطبه غدير و كلمات معصومين‏ عليهم السلام، ۲۲ عنوان است كه به ترتيب از كليات آغاز مى‏ شود و با در نظر گرفتن مراحل وقوع ماجراى غدير به دنبال يكديگر اتفاق افتاده است. يكى از آن ها «روز تبيين امامت» است:

غدير روزى است كه در مفصل ‏ترين خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله، مقام امامت و ابعاد مختلف آن با استناد به بيش از پنجاه آيه قرآن به طور كامل تبيين گرديد، به گونه‏ اى كه هيچ نقطه ابهامى درباره آن باقى نماند.

شک در امامت مساوى با كفر[۵۴]

پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش سوم خطبه غدير و پس از بيان فضائل اميرالمؤمنين ‏عليهم السلام، توازن مقام نبوت و امامت را يادآور شد. ابتدا گستره حجت بودن خود را بر تمام مخلوقات به صراحت بيان كرده فرمود: «وَ اَنَا وَ اللهِ خاتَمُ الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ ، وَ الْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الاَرَضينَ» و تصريح كرد كه اين عنايتى از طرف خداوند است و تعجبى ندارد. سپس شک در نبوت و امامت را يكسان دانست، و شک در يكى از امامان را نيز مانند شک در همه آنان اعلام كرد، و نتيجه چنين شكى را كفرِ جاهليت و آتش جهنم قرار داد.

غدير آغاز امامت[۵۵]

يكى از تأكيدات معصومين‏ عليهم السلام درست فكر كردن درباره غدير و اجتناب از قالب ريزى‏ هاى غلط يا اشتباه است. از جمله فرموده ‏اند: «غدير پايان رسالت و آغاز امامت است»[۵۶]و اين بدان معناست كه با ختم نبوت راه خدا پايان نيافته؛ بلكه ولايت بايد آغاز مى ‏شود.

قرآن و امامت[۵۷]

پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش دهم خطبه غدیر تأكيد خاصى داشت كه امامتِ فرزندان معصوم على‏ عليه السلام در متن قرآن است و آيه ۲۸ سوره زخرف: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ» را شاهد آن قرار داده فرمود: «آنجا كه خدا مى‏ فرمايد: امامت را مطلبى باقى در نسل او قرار داديم»، و سپس به حديث ثقلين اشاره كرد كه «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».

مَعاشِرَ النّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ اَنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَ عَرَّفْتُكُمْ اَنَّهُمْ مِنّى وَ مِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فى كِتابِهِ: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ»، و قُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما»:

اى مردم، قرآن به شما مى ‏شناساند كه امامان بعد از على فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مى ‏فرمايد:

«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ»: «آن امامت را به عنوان كلمه باقى در نسل او قرار داد»، و من نيز به شما گفتم: «اگر به آن دو (قرآن و اهل بيت) تمسک كنيد هرگز گمراه نمى ‏شويد».

يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير مطرح مى‏ شود اين است: چرا امامت و جانشينى حضرت على ‏عليه السلام با ذكر نام ايشان صراحتاً در قرآن كريم نيامده است؟

پاسخ به اين سؤال چند مرحله دارد:

الف) شكل و طرز هدايت خداوند نسبت به بندگانش، به دست و برعهده ما نيست. خداوند خود مى‏ داند طبق حكمتش چگونه حقايق را به بشر برساند. اينكه خداوند تا چه حدى صراحت و وضوح به كار ببرد، چه بسا پروردگار در مواردى مطالبى را مخفى داشته است تا بندگان خود را بيازمايد. به داستانى كه در قرآن كريم در مورد قوم حضرت موسى ‏عليه السلام آمده توجه كنيد:

خداوند مى‏ فرمايد: «با موسى سى شب وعده گذارديم و اين قرار را با ده شب ديگر كامل ساختيم».[۵۸]در اين ماجرا، بنى‏ اسرائيل تنها از وعده نخست به مدت سى شب خبر داشتند. وقتى حضرت موسى‏ عليه السلام پس از سى ‏شب بازنگشت، گمان كردند او از دنيا رفته است و زمينه انحرافشان تشديد شد. آيا مى ‏توان گفت: اگر خداوند از ابتدا صراحتاً اعلام مى‏ فرمود وعده موسى‏ عليه السلام چهل شب است، زمينه گمراهى بنى ‏اسرائيل از ميان مى ‏رفت؟

در پاسخ بايد گفت: اين تشخيص ماست. ولى به روشنى مشاهده مى‏ شود كه حكمت الهى به گونه ديگرى اقتضا كرد؛ خداوند اراده فرمود به اين وسيله بنى ‏اسرائيل را پس از مشاهده آن همه نعمت و معجزات بيازمايد.

آن ها وظيفه داشتند با حضور پيامبر الهى و جانشين حضرت موسى‏ عليه السلام در ميانشان -  يعنى حضرت هارون‏ عليه السلام -  از ايشان كسب تكليف كنند، و حق نداشتند فقط به دليل غيبت حضرت موسى‏ عليه السلام و با ملاحظه يک گوساله فلزى كه از او صداى حيوان بر مى‏ خاست گوساله‏ پرست شوند![۵۹]

توجه كنيد كه منظور از اين بخش پاسخ آن نيست كه خداوند مسئله امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را مخفى نگاه داشته تا مردم را به وسيله آن بيازمايد. بلكه امر امامت و خلافت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به صراحت تمام در قرآن و فرمايشات پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله از روز نخست دعوت حضرتش تا لحظه شهادت تكرار شده است. بلكه منظور آن است كه ميزان تصريح به يک مسئله يا نحوه بيان آن به عهده پروردگار عالم است. اين موضوع جاى ابراز سليقه ما انسان‏ ها نيست، و چه بسا شكل خاصى از اعلام يک موضوع به جهت امتحان كردن بشر باشد. اما به هر تقدير خداوند حجت خود را بر انسان ‏ها تمام مى ‏كند و جايى براى عذر باقى نمى‏ گذارد.

ب) خداوند متعال وعده داده كه قرآن كريم را حفظ خواهد فرمود.[۶۰]اين محافظت قطعاً بدان شكل است كه خداوند اسباب طبيعى آن را فراهم آورده است، نه آنكه مثلاً اگر كسى خواست قرآن را تحريف كند او را ناتوان يا منصرف سازد. خداوند شرايط را به گونه ‏اى فراهم ساخته تا زمينه تحريف قرآن به طور طبيعى فراهم نيايد و از ميان برود. مثلاً اگر تصريح به نام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در قرآن مطرح مى‏ شد، اين يک زمينه تحريف بود. زيرا براى ممانعت از خلافت ايشان، لازم مى‏آمد چنين آيه يا آياتى از قرآن حذف گردد. چنانچه با كتب آسمانى امت‏ هاى گذشته چنين كردند.

وقايع تلخ تاريخ اسلام نشان داد: دشمنان دين براى به دست آوردن قدرت از هيچ كارى دريغ نمى ‏كنند. كارهاى اعجاب‏ آورى مثل: حمله به خانه دختر رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله آن هم تنها چند روز پس از شهادت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله، و يا دستور به لعن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر روى هر منبر و در هر خطابه -  كه حدود شصت سال به امر معاويه در كشور اسلامى رواج داشت -  ، و يا خارجى ناميدن نوه پيامبرصلى الله عليه وآله، با آنكه همه مى‏ دانستند رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله تا چه حد حسين‏ عليه السلام را گرامى مى‏ داشت... ! در چنين حالتى، حذف يک نام از قرآن كارى مشكلى براى اين دشمنان خطرنام دين نخواهد بود. در پى آن، اگر باب تحريف قرآن باز مى‏ شد، ديگر اين باب قابل بستن نبود.

ج) سؤال كننده در واقع مى‏ خواهد بگويد: اگر نام مقدس حضرت على ‏عليه السلام در قرآن آمده بود، ديگر همه اختلاف‏ ها برچيده مى‏ شد و همگان تسليم خلافت آن حضرت مى‏ شدند! در صورتى كه قرآن كريم نشان مى ‏دهد كه اگر گروهى در صدد انكار حقيقت باشند، حتى  اين قبيل تصريحات نيز چاره‏ اى نخواهد ساخت.

خداوند متعال در سوره بقره، از آيه ۲۴۷ داستان گروهى از بنى‏ اسرائيل را آورده كه به پيامبر خود گفتند: «فرمانده ‏اى براى ما قرار ده تا (به فرماندهى او) در راه خدا بجنگيم». پيامبرِ آنان در نهايت گفت: «خداوند طالوت را به فرماندهى شما برانگيخته است». آنان بلافاصله گفتند: «چگونه او بر ما فرماندهى يابد در حالى كه ما نسبت به فرماندهى شايسته ‏تر از او هستيم و او قدرت گسترده مالى ندارد». پيامبر خدا پاسخ داد: «خداوند او را بر شما برگزيده و توان جسمى او را فزونى بخشيده و خداوند فرماندهى خود را به هر كس بخواهد عطا مى‏كند و خداوند دانا و فزونى‏ بخش است». اما تا پايان ماجرا -  آيه ۲۵۷ -  قرآن كريم نشان مى ‏دهد كه بنى ‏اسرائيل با آنكه خودشان ابتدا چنين درخواستى از پيامبر خود نمودند و با وجود تصريح پيامبرشان كه خداوند طالوت را بر شما برگزيده و برانگيخته، زير بار او نرفتند.

د) قرآن كريم نام مبارک اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را ذكر نكرده است، اما در آياتى امامت و مقام الهى آن حضرت را به گونه ‏اى زيبا و دقيق بيان كرده كه: از سويى به دليل عدم وجود نام ايشان انگيزه تحريف در مخالفين و قدرت‏ طلبان ايجاد نمى ‏شود، و از سوى ديگر مسئله به قدرى روشن و آفتابى است كه حقيقت را بر هر جوينده‏ اى آشكار و حجت را بر همگان تمام كرده است.

اين ادعا را البته بايد مورد به مورد و با دلائل ثابت كرد، اما به اختصار اشاره ‏اى به آيه ولايت[۶۱]مى‏ كنيم. در اين آيه خداوند ولىّ مؤمنين را در سه مورد منحصر دانسته است، زيرا در ابتداى آيه كلمه «انّما» به كار رفته كه براى انحصار است. براى معناى ولىّ در اين آيه سه احتمال گفته ‏اند. دو معنى دوست و ياور است. اما اين دو معنى قطعاً با آيه مطابقت ندارد، زيرا دوستى و يارى در ميان همه مؤمنان جارى است، و بالاترين مرتبه دوستى و يارى كه برادرى است، به حكم قرآن بايد ميان همه مؤمنان بر قرار باشد: «انما المؤمنون اخوة».[۶۲]

پس تنها معناى سوم باقى مى ‏ماند؛ كه همان سرپرستى و صاحب اختيار بودن است. سه گروه عبارتند از: خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله، و گروه سومى كه خداوند با توصيفى خاص و منحصر به فرد به آن ها اشاره كرده است: كسانى كه ايمان آورده و نماز مى‏ خوانند و در ركوع نماز صدقه مى‏ دهند. جالب اينجاست كه شأن نزول اين آيه شريفه از مشهورترين شأن نزول‏ هاى قرآنى است، كه شيعه و سنى آن را نقل كرده ‏اند، و نزول آيه را هنگامى دانسته ‏اند كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ركوع نماز به فقيرى انگشتر خويش را صدقه داد.

كلمه امامت[۶۳]

به كار گرفتن كلمه «مولى» در حديث و خطبه غدير براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اين ها نمى ‏تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.

پيامبر صلى الله عليه وآله نمى‏ خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى‏ خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح ‏تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح ‏تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى ‏شود.

محور خطبه غدير: امامت[۶۴]

هنگامى كه دستور سفر «حجةالوداع» از طرف خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد خطاب الهى چنين بود كه همه فرامين مهم الهى به مردم ابلاغ شده بجز حج و ولايت. اعمال حج هم در طول اين سفر به طور كامل تبيين شد، و آنچه براى غدير باقى ماند يک موضوع بود: «ولایت».

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير يک مقصد اساسى داشتند كه عصاره و چكيده آن را مى‏ توان در اين جمله بيان كرد: «اعلام ولايت و امامتِ دوازده امام بعد از خود تا آخرين روزِ دنيا».

با دقتِ كامل در طول خطبه، اين نكته كاملاً مشهود است كه حضرت، محور سخن را ولايت امامان و بيان شئون آن قرار دادند و در سراسر صحبت از اين موضوع خارج نشدند، و اگر مطالب جنبىِ ديگرى به چشم مى ‏خورَد ارتباط مستقيم آن با اصل مطلب محفوظ است.

با يک نظر دقيق مى ‏توان ادعا كرد كه كلام حضرت در اين سخنرانى از سه موضوع خارج نشده است: مواردى از خطبه صريحاً درباره ولايت و امامت است، و مواردى از آن به عنوان مقدمه چينى و تمهيد براى موضوعِ ولايت است، و مواردى در بيان شئون امامت و حد ولايت امامان و فضائل ايشان و برنامه ‏هاى اجتماعى آنان، و نيز درباره دشمنان ايشان و رؤساى ضلالت و انحراف است.

موضوع اصلى بيعت غدير: امامت[۶۵]

عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى ‏عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.

پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه‏ علیهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آن ها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على‏ عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.

مهم ‏ترين امر به معروف[۶۶]

در فرازى از بخش دهم خطبه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله دو نكته مهم درباره امر به معروف و نهى از منكر يادآور شد كه اگر آن حضرت نفرموده بود به ذهن كسى خطور نمى‏ كرد:

الف) بالاترين امر به معروف رساندن مسئله امامت امامان و نهى از مخالفت با ايشان است.

ب) امر به معروف و نهى از منكر بايد طبق دستور مقام عصمت باشد، و گرنه معروف و منكر شناخته نمى‏ شود تا كسى بخواهد امر و نهى كند.

در اينجا پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد خاصى داشت كه امامتِ فرزندان معصوم على ‏عليه السلام در متن قرآن است و آيه ۲۸ سوره زخرف «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ» را شاهد آن قرار داده فرمود: «آنجا كه خدا مى ‏فرمايد: امامت را مطلبى باقى در نسل او قرار داديم»، و سپس به حديث ثقلين اشاره كردند كه «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».

نسل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و امامت[۶۷]

پيامبر صلى الله عليه و آله در فراز پايانى بخش هفتم خطبه غدير نسبت خود را با على ‏عليه السلام در چند جمله بيان فرمود. از جمله فرمود:

مَعاشِرَ النّاسِ، اَلا وَ اِنّى رَسُولٌ وَ عَلِىٌّ الاِمامُ وَ الْوَصِىُّ مِنْ بَعْدى، وَ الاَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. اَلا وَ اِنّى والِدُهُمْ وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ:

اى مردم، بدانيد كه من پيامبرم و على امام و وصى بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او به وجود مى‏ آيند.

نسل پيامبر صلى الله عليه وآله و امامت[۶۸]

پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش ششم خطبه غدير، براى آنكه در مقابل امامان ضلالت سخن قاطعى مطرح كرده و راه را به طور كلى بر آنان بسته باشد فرمود: «من خلافت را به عنوان امامت آن هم در نسل خود تا روز قيامت به وديعه مى‏ گذارم» و اين بدان معنى بود كه اميد ديگران را قطع نمايد:

مَعاشِرَ النّاسِ، اِنّى اَدَعُها اِمامَةً وَ وِراثَةً فى عَقِبى اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ:

اى مردم، من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثتِ آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مى‏ سپارم.

منبع

دانشنامه غدیر،جلد۴،صفحه ۱۳۱

پانویس

  1. غدير در قرآن: ج ۲ ص۴۹، ۵۰.
  2. اسرار غدير: ص ۱۴۱ بخش ۳.
  3. اسرار غدير: ص ۱۴۱ بخش ۳.
  4. غدير در قرآن: ج ۲ ص۵۱، ۵۲.
  5. مائده / ۵۵
  6. اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
  7. زخرف/۲۸. غدير در قرآن: ج ۲ ص۴۷، ۴۸.
  8. اسرار غدير: ص ۱۵۶ بخش ۱۰.
  9. صافّات/۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص۲۸۷-۲۸۹.
  10. اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
  11. بقره /  ۲۱۷. غدير در قرآن: ج ۲ ص۳۸۲-۳۸۷.
  12. آل عمران/۸۶-۸۸.
  13. اسرار غدير: ص ۱۴۶ بخش ۵ .
  14. مائده/۳. غدير در قرآن: ج ۱ ص۱۵۱، ۱۶۶-۱۶۷.
  15. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۰.
  16. تفسير العياشى: ج ۱ ص ۲۹۳ ح ۲۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۷ ح ۲۰۱.
  17. كتاب سليم: ص ۱۹۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۳۴. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۳۱۲ ح ۲۵۰.
  18. مراجعه شود به عنوان: اسرار غدير: ص ۱۴۶ بخش ۵ .
  19. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۰۲ ح ۸۶ .
  20. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص۷۳۳-۷۳۸.
  21. تلبيس ابليس: ص ۱۵۹.
  22. ازالة الخفاء: مقصد اول از باب هفتم.
  23. نهاية العقول (مخطوط).
  24. شرح المقاصد: ج ۵ ص ۲۳۲.
  25. بقره/۱۲۴.
  26. تفسير رازى: ج ۴ ص ۴۳.
  27. اسرار غدير: ص ۱۹۹.
  28. وقايع هفته غدير (يونسيان): ص۲۲-۳۲.
  29. «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون». مائده/۵۵.
  30. رعد/۷.
  31. سخنرانى استثنائى غدير: ص۱۷۹-۱۸۶.
  32. چهارده قرن با غدير: ص۱۵۳-۱۵۷.
  33. واقعه قرآنى غدير: ص ۸۵.
  34. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۹۴. ژرفاى غدير: ص۱۷۰، ۱۷۲، ۱۷۳.
  35. اسرار غدير: ص ۱۹۹.
  36. ژرفاى غدير: ص۵۳-۵۵.
  37. غدير در آئينه كتاب: ص ۳۰.
  38. تجلّى غدير در عصر ظهور: ص۲۸۷-۲۹۷.
  39. غدير در قرآن: ج ۳ ص۳۳۶-۳۳۸.
  40. مائده/۳.
  41. احزاب/۶۳.
  42. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۱۲۰.
  43. برترين نعمت، چهل نكته درباره غدير (واعظ حسينى): ص۴۵-۵۰، ۱۱۵، ۱۱۶.
  44. العقيدة الطحاوية: ص۷۹، ۸۰.
  45. منبع عمده در اين نكته كتاب «شيعه در اسلام» است.
  46. شيعه در اسلام: ص ۲۴۳ به بعد، بخش امام شناسى، همراه با تلخيص.
  47. خداوند به مهربانى و دلسوزى پيامبر صلى الله عليه وآله تصريح مى‏ كند. توبه/۱۲۸.
  48. شيعه در اسلام: ص ۳۵بخش اول، همراه با تلخيص.
  49. وقايع هفته غدير (يونسيان): ص۲۲-۳۱. اسرار غدير: ص ۲۰۴. سخنرانى استثنائى غدير: ص۱۴۷-۱۵۵.
  50. «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون». مائده/۵۵
  51. يكى از علما مى‏ فرمود: ثقل اكبر بودن قرآن نسبت به اهل‏ بيت عصمت و طهارت‏ عليهم السلام از حيث استمساک است، چرا كه خود آن ها هم براى اثبات حقانيتشان به آيات قرآن متمسک مى‏ شدند.
  52. رعد/۷.
  53. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۲۹۸.
  54. سخنرانى استثنائى غدير: ص۱۵۷-۱۷۰. واقعه قرآنی غدیر: ص۸۶.
  55. تبليغ غدير در سيره معصومين ‏عليهم السلام: ص ۲۲۴.
  56. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴ ح ۷.
  57. سخنرانى استثنائى غدير: ص۲۲۳-۲۳۱.
  58. اعراف/۱۴۳.
  59. اعراف/۱۴۸.
  60. حجر/۹.
  61. مائده/۵۵.
  62. حجرات/۱۰.
  63. اسرار غدير: ص ۱۱۱.
  64. اسرار غدير: ص ۱۹۳. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۶۵.
  65. اسرار غدير: ص ۲۲۵.
  66. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۰۶.
  67. سخنرانى استثنائى غدير: ص۲۰۱-۲۱۲.
  68. سخنرانى استثنائى غدير: ص۱۷۹-۱۸۶.