معجزه: تفاوت میان نسخه‌ها

۴۳۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۳ ژانویهٔ ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «== اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معجزه در غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲. غ...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۰: خط ۵۰:
اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از خدا اين درخواست را نمود، و آن كوه ‏ها و تپه ‏ها و روى زمين از مردان غرق در اسلحه پر شد كه در برابر يكى از آنان ده هزار نفر از آن [[منافقین]] تاب مقاومت نداشتند. همچنين از شيران و پلنگان و افعى‏ ها پر شد به گونه ‏اى كه در آن كوه ‏ها و زمين‏ ها و تپه ‏ها جاى خالى باقى نماند.
اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از خدا اين درخواست را نمود، و آن كوه ‏ها و تپه ‏ها و روى زمين از مردان غرق در اسلحه پر شد كه در برابر يكى از آنان ده هزار نفر از آن [[منافقین]] تاب مقاومت نداشتند. همچنين از شيران و پلنگان و افعى‏ ها پر شد به گونه ‏اى كه در آن كوه ‏ها و زمين‏ ها و تپه ‏ها جاى خالى باقى نماند.


همه آنان صدا مى‏زدند: يا على، اى وصى رسول‏ اللَّه، ما آماده ‏ايم و خدا ما را در اختيار تو قرار داده و به ما دستور داده تو را اجابت كنيم هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم هر كس كه ما را بر او مسلط گردانى. پس هر گاه خواستى ما را صدا بزن تا تو را اجابت كنيم، و به هر چه مى‏ خواهى ما را امر كن تا تو را اطاعت نماييم.


همه آنان صدا مى‏زدند: يا على، اى وصى رسول‏اللَّه، ما آماده‏ايم و خدا ما را در اختيار تو قرار داده و به ما دستور داده تو را اجابت كنيم هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم هر كس كه ما را بر او مسلط گردانى. پس هر گاه خواستى ما را صدا بزن تا تو را اجابت كنيم، و به هر چه مى‏خواهى ما را امر كن تا تو را اطاعت نماييم.
يا على، اى وصى رسول اللَّه! براى تو نزد خداوند آن مقام عظيمى است كه اگر از او درخواست كنى همه زمين و جوانب آن را مانند كيسه اى در بسته در اختيار تو قرار دهد مى ‏پذيرد، و يا اگر درخواست كنى آسمان را براى تو به زمين بياورد مى ‏آورد، و يا بخواهى زمين را به آسمان ببرد انجام مى ‏دهد.


يا على، اى وصى رسول اللَّه! براى تو نزد خداوند آن مقام عظيمى است كه اگر از او درخواست كنى همه زمين و جوانب آن را مانند كيسه‏اى در بسته در اختيار تو قرار دهد مى‏پذيرد، و يا اگر درخواست كنى آسمان را براى تو به زمين بياورد مى‏آورد، و يا بخواهى زمين را به آسمان ببرد انجام مى‏دهد.
اگر بخواهى درياهاى شور آن را به آب گوارا يا روغن ياسمن و يا روغن خوشبوى بان<ref>«بان» نام گياهى است كه از دانه آن روغن خوشبويى به دست مى ‏آيد.</ref> و يا هر كدام از نوشيدنى‏ ها يا روغن ‏ها كه بخواهى تبديل كند، اين كار انجام خواهد داد. اگر بخواهى درياها را منجمد كند و بقيه جاهاى زمين را دريا قرار دهد مى‏ كند.


بنابراين از تمرد اين سركشان و مخالفت اين مخالفين محزون مباش. آنگاه كه دنياى اينان به پايان رسد به گونه‏ اى خواهد شد كه گويى در اين دنيا نبوده ‏اند، و هنگامى كه آخرت به سراغ آنان مى ‏آيد به گونه ‏اى خواهد بود كه گويى از اول آنجا بوده‏اند.


اگر بخواهى درياهاى شور آن را به آب گوارا يا روغن ياسمن و يا روغن خوشبوى بان××× 1 بان« نام گياهى است كه از دانه آن روغن خوشبويى به دست مى‏آيد. ××× و يا هر كدام از نوشيدنى‏ها يا روغن‏ها كه بخواهى تبديل كند، اين كار انجام خواهد داد. اگر بخواهى درياها را منجمد كند و بقيه جاهاى زمين را دريا قرار دهد مى‏كند.
يا على، آنچه اينان را با كفر و فسق و تمردشان از اطاعت تو، مهلت داده همان است كه فرعون صاحب ميخ‏ ها و نمرود بن كنعان و ادعا كنندگان الوهيت از طاغيان و نيز طاغى‏ ترين طاغيان يعنى ابليس رئيس همه گمراهى‏ ها را مهلت داده است. نه تو و نه آنان براى دار فنا خلق نشده ‏ايد، بلكه همگى براى دار بقا خلق شده ‏ايد و از خانه‏ اى به خانه ‏اى منتقل مى‏ گرديد. پروردگار تو هم نيازى نمى‏ بيند كه كسى سياست اين منافقين و تنظيم امورشان را بر عهده بگيرد. خدا مى‏ خواست شرافت تو را بر اينان ثابت كند و اينكه تو با فضل خود از آنان جدا هستى، و اگر بخواهد آنان را هدايت مى‏ كند.<ref>تفسير الامام العسكرى‏ عليه السلام: ص ۱۱۱ - ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳ .</ref>


همچنين مراجعه شود به عنوان: [[قرآن]] /  آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...».


بنابراين از تمرد اين سركشان و مخالفت اين مخالفين محزون مباش. آنگاه كه دنياى اينان به پايان رسد به گونه‏اى خواهد شد كه گويى در اين دنيا نبوده‏اند، و هنگامى كه آخرت به سراغ آنان مى‏آيد به گونه‏اى خواهد بود كه گويى از اول آنجا بوده‏اند.
== اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معجزه در كوفه<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۷، ۲۹.</ref> ==
پس از بيست و پنج سال خفقان كه مى‏ رفت نسل‏ هاى جديد را از غدير بى ‏خبر گذارد، در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، آن حضرت براى احياى غدير اقدامات اساسى فرمود. در چنان شرايط حساسى كه غدير مى‏ رفت تا جان تازه ‏اى به خود گيرد، نياز به عده‏ اى از حاضران در غدير بود كه با شهادت به آنچه خود در آن حضور داشته‏ اند و به چشم خود ديده‏ اند مؤيِّد سخنان حضرت در پيشگاه مردمى باشند كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از صاحب غدير فاصله پيدا كرده ‏اند و بسيارى از باورها برايشان در مرحله ابتدائى است.


اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ميدان بزرگ [[کوفه]] مجلس مهمى تشكيل دادند كه در آن عده قابل توجهى از حاضرين غدير بودند. حضرت در حضور آن جمعيت انبوه كسانى را كه در غدير حاضر بوده ‏اند و منصوب كردن آن حضرت را به چشم خود ديده ‏اند، قسم داد كه برخيزند و شهادت دهند.


يا على، آنچه اينان را با كفر و فسق و تمردشان از اطاعت تو، مهلت داده همان است كه فرعون صاحب ميخ‏ها و نمرود بن كنعان و ادعا كنندگان الوهيت از طاغيان و نيز طاغى‏ترين طاغيان يعنى ابليس رئيس همه گمراهى‏ها را مهلت داده است. نه تو و نه آنان براى دار فنا خلق نشده‏ايد، بلكه همگى براى دار بقا خلق شده‏ايد و از خانه‏اى به خانه‏اى منتقل مى‏گرديد. پروردگار تو هم نيازى نمى‏بيند كه كسى سياست اين منافقين و تنظيم امورشان را بر عهده بگيرد. خدا مى‏خواست شرافت تو را بر اينان ثابت كند و اينكه تو با فضل خود از آنان جدا هستى، و اگر بخواهد آنان را هدايت مى‏كند.××× 2 تفسير الامام العسكرى‏عليه السلام: ص 123  - 111. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 161  - 154. بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص 226  - 223 و ج 37 ص 148  - 142. مدينة المعاجز: ج 1 ص 438. تأويل الآيات: ج 1 ص 40 ح 11. تفسير البرهان: ج 1 ص 59 ح 1. اثبات الهداة: ج 3 ص 573 . ×××
عده ‏اى كه حداقل سى نفر مى ‏شدند برخاستند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند. در اين ميان هشت نفر كه همه حضور آنان در غدير را مى‏ دانستند براى شهادت برنخاستند. وقتى حضرت از آنان علت را پرسيد، بهانه آوردند كه فراموش كرده ‏ايم! و گويا طورى فراموش كرده بودند كه با يادآورى هم به خاطرشان نيامد!!!


  همچنين مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه »يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...« .
در اينجا حضرت فرمود: اگر در اين بهانه‏ اى كه مى‏ آوريد دروغ مى‏ گوييد و عذر بى ‏جا تراشيده ‏ايد خدا شما را به بلايى مبتلا كند كه براى همه مردم آشكار و ثابت شود. سپس براى هر يک بلاى خاصى را ذكر كردند و مجلس پايان يافت.
 
 
2.  اميرالمؤمنين‏عليه السلام و معجزه در كوفه××× 1 چهارده قرن با غدير: ص 29 27. ×××
 
  پس از بيست و پنج سال خفقان كه مى‏رفت نسل‏هاى جديد را از غدير بى‏خبر گذارد، در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏عليه السلام، آن حضرت براى احياى غدير اقدامات اساسى فرمود. در چنان شرايط حساسى كه غدير مى‏رفت تا جان تازه‏اى به خود گيرد، نياز به عده‏اى از حاضران در غدير بود كه با شهادت به آنچه خود در آن حضور داشته‏اند و به چشم خود ديده‏اند مؤيِّد سخنان حضرت در پيشگاه مردمى باشند كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از صاحب غدير فاصله پيدا كرده‏اند و بسيارى از باورها برايشان در مرحله ابتدائى است.
 
 
اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ميدان بزرگ كوفه مجلس مهمى تشكيل دادند كه در آن عده قابل توجهى از حاضرين غدير بودند. حضرت در حضور آن جمعيت انبوه كسانى را كه در غدير حاضر بوده‏اند و منصوب كردن آن حضرت را به چشم خود ديده‏اند، قسم داد كه برخيزند و شهادت دهند.
 
 
عده‏اى كه حداقل سى نفر مى‏شدند برخاستند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند. در اين ميان هشت نفر كه همه حضور آنان در غدير را مى‏دانستند براى شهادت برنخاستند. وقتى حضرت از آنان علت را پرسيد، بهانه آوردند كه فراموش كرده‏ايم! و گويا طورى فراموش كرده بودند كه با يادآورى هم به خاطرشان نيامد!!!
 
 
در اينجا حضرت فرمود: اگر در اين بهانه‏اى كه مى‏آوريد دروغ مى‏گوييد و عذر بى‏جا تراشيده‏ايد خدا شما را به بلايى مبتلا كند كه براى همه مردم آشكار و ثابت شود. سپس براى هر يك بلاى خاصى را ذكر كردند و مجلس پايان يافت.
 
همه هشت نفر به بلاهايى كه حضرت فرموده بود گرفتار شدند و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنين‏عليه السلام معروف گرديدند. اين بلاى الهى بر منكرين غدير به معناى اتمام حجت الهى و اثبات پشتوانه خدايى براى غدير بود و نتيجه‏اى كه از آن گرفته شد اين بود كه اگر شاهدان غدير با بهانه دروغين براى شهادت به پا نمى خيزند ولى اين خداوند است كه با رسوا كردن آنان، براى غدير شهادت مى‏دهد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 490  89. الغدير: ج 1 ص 93. ×××


همه هشت نفر به بلاهايى كه حضرت فرموده بود گرفتار شدند و بين مردم به نفرين شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام معروف گرديدند. اين بلاى الهى بر منكرين غدير به معناى [[اتمام حجت]] الهى و اثبات پشتوانه خدايى براى غدير بود و نتيجه ‏اى كه از آن گرفته شد اين بود كه اگر شاهدان غدير با بهانه دروغين براى شهادت به پا نمى خيزند ولى اين خداوند است كه با رسوا كردن آنان، براى غدير شهادت مى ‏دهد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.</ref>


به بيان ديگر:
به بيان ديگر:


پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏عليه السلام حساس‏ترين روزهايى بود كه غدير مى‏رفت تا جان تازه‏اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. نسلى كه 25 سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى‏رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى‏خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاك كند.
پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام حساس ‏ترين روزهايى بود كه غدير مى‏ رفت تا جان تازه ‏اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. نسلى كه ۲۵ سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى‏رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى‏ خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاک كند.
 
 
از سوى ديگر عده‏اى فتنه‏گر -  كه باقيماندگان سقيفه بودند -  دست به اقدامات مخرب مى‏زدند و شايع مى‏كردند كه على بن ابى‏طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.
 
 
در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده‏اى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.
 
 
در چنين شرايطى اميرالمؤمنين‏عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه -  كه مقابل مسجد كوفه و دارالاماره قرار داشت -  تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه 25 سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى‏بايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده‏اند بازگو كنند.
 
حضرت از فراز منبر فرمودند: به خدا قسم مى‏دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را ديده‏اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيده‏اند كه درباره من -  در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود -  فرمود: »مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه« . قسم مى‏دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.
 
 
پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده‏اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.
 
 
اميرالمؤمنين‏عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله هستند )كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏رود( كه عبارتند از انس بن مالك و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد.
 
 
سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده‏ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى‏دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده‏ايم!!!
 
 
حضرت رو به انس بن مالك كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده‏اى كه فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه« و امروز بر نمى‏خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص )پيسى( مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.


از سوى ديگر عده ‏اى فتنه‏ گر -  كه باقيماندگان سقيفه بودند -  دست به اقدامات مخرب مى ‏زدند و شايع مى‏ كردند كه على بن ابى‏ طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.


و تو اى اشعث، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدى كه مى‏فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« ، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى‏دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.
در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده ‏اى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.


در چنين شرايطى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه -  كه مقابل [[مسجد کوفه]] و دارالاماره قرار داشت -  تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه ۲۵ سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى‏ بايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده ‏اند بازگو كنند.


و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده‏اى كه مى‏فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« و امروز به ولايت براى من شهادت نمى‏دهى، خدا تو را به مرگ جاهليت بميراند.
حضرت از فراز منبر فرمودند: به خدا قسم مى ‏دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده ‏اند، و در روز غدير خم در بازگشت از [[حجةالوداع]] از آن حضرت شنيده‏ اند كه درباره من -  در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود -  فرمود: «مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه». قسم مى ‏دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.


و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده‏اى كه مى‏فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه« ، و امروز به ولايت من شهادت نمى‏دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده‏اى )يعنى يمن( بميراند.
پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده ‏اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.


اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏ رود) كه عبارتند از [[انس بن مالک انصاری|انس بن مالک]] و [[براء بن عازب انصاری|براء بن عازب]] و [[اشعث بن قیس]] و [[خالد بن یزید]].


اين چهار نفر هر يك به نفرين اميرالمؤمنين‏عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالك در پيشانيش لكّه پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى‏آورد نمى‏توانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاك سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاويه حكومت يمن يافت و در همانجا -  كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود -  از دنيا رفت.
سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ‏ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى‏ دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ‏ايم!!!


حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده‏ اى كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» و امروز بر نمى‏ خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.


چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يك از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زيد بن ارقم، جرير بن عبداللَّه بجلى، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج.
و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى‏ دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.


و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه» و امروز به ولايت براى من شهادت نمى‏ دهى، خدا تو را به مرگ [[جاهلیت]] بميراند.


شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبرصلى الله عليه وآله شاخه‏هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين‏عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!
و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى‏ فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمى ‏دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده ‏اى (يعنى يمن) بميراند.


اين چهار نفر هر يک به نفرين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پيشانيش لكّه پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى ‏آورد نمى‏ توانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاک سپرده شد، و براء بن عازب از طرف [[معاویة بن ابی سفیان|معاویه]] حكومت یمن يافت و در همانجا -  كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود -  از دنيا رفت.


اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه »سأل سائل بعذاب واقع« نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاك او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.
چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: [[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]]، [[جریر بن عبدالله بجلی]]، [[یزید بن ودیعه]]، [[عبدالرحمن بن مدلج]].


شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله شاخه‏ هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!


پس از 25 سال همان ماجرا به گونه‏اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏ديدند و مى‏دانستند دروغ مى‏گويند و نيز مى‏دانستند كه نفرين على بن ابى‏طالب‏عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.
اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاک او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.


به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنين‏عليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهرى بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.
پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه ‏اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ ديدند و مى ‏دانستند دروغ مى ‏گويند و نيز مى‏ دانستند كه نفرين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.


به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند [[عذاب]] حارث فهری بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.


وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى‏گويند و غدير و صاحب غدير راست مى‏گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج / 15 ص 490  89. الغدير: ج 1 ص 93. مسند احمد: ج 1 ص 84 . شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 361 و ج 4 ص 488. تاريخ ابن‏عساكر: ج 3 ص 50 . ×××
وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى ‏گويند و غدير و صاحب غدير راست مى‏ گويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن‏ عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .</ref>


همچنين شخصى مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس‏ ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در كوفه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده ‏اند شهادت دهند.


همچنين شخصى مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساس‏ترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در كوفه اميرالمؤمنين‏عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده‏اند شهادت دهند.
با آنكه هيچ شرايط [[تقیه]] و نگران كننده‏ اى نبود و عده ‏اى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!


در آنجا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مى‏رفت به عنوان [[نفرین]] شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را نشان مى‏ دادند.


با آنكه هيچ شرايط تقيه و نگران كننده‏اى نبود و عده‏اى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!
او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۹، ۴۹۰. الغدير: ج ۱ ص ۹۳.</ref>


انس بن مالک -  كه خدمتكار پيامبر صلى الله عليه و آله بود -  نيز در غدير همه ماجرا را از نزديک ديده و شنيده است. او يكى از كسانى است كه در حساس ‏ترين موقعيت كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از او خواست در پيشگاه مردم به آنچه در غدير ديده شهادت دهد، از شهادت دادن سر باز زد. حضرت او را نفرين كرد و او در پيشانيش مبتلا به برص شد، به طورى كه قابل كتمان نبود و همه او را به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ شناختند.


در آنجا اميرالمؤمنين‏عليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مى‏رفت به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنين‏عليه السلام او را نشان مى‏دادند.
انس پس از مبتلا شدن به نفرين حضرت تصميم گرفت هرگز ماجراى غدير را كتمان نكند و در هر جايى كه از او در اين باره سؤال شود به صراحت بيان كند. نمونه ‏اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم در حالى كه دست على‏ عليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله».<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۴۴ ح ۱۷۹، ص ۱۴۷.</ref>




او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.××× 2 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 490  89. الغدير: ج 1 ص 93. ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: [[منافقین]] /  آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...» -  تحرّكات منافقين پس از بازگشت از غدير به مدينه.


== غدير در معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله ==
روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب [[خلافت]] يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى ‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى» در اين باره چيزى به ما نگفته است!!


انس بن مالك -  كه خدمتكار پيامبرصلى الله عليه وآله بود -  نيز در غدير همه ماجرا را از نزديك ديده و شنيده است. او يكى از كسانى است كه در حساس‏ترين موقعيت كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام از او خواست در پيشگاه مردم به آنچه در غدير ديده شهادت دهد، از شهادت دادن سر باز زد. حضرت او را نفرين كرد و او در پيشانيش مبتلا به برص شد، به طورى كه قابل كتمان نبود و همه او را به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏شناختند.
اين قبيح‏ ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه‏ اى كند. لذا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏ اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه‏اى نشان دادند تا [[اتمام حجت]] مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبر صلى الله عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله‏اى كه به خود اختصاص داده‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده ‏اى؟
 
 
انس پس از مبتلا شدن به نفرين حضرت تصميم گرفت هرگز ماجراى غدير را كتمان نكند و در هر جايى كه از او در اين باره سؤال شود به صراحت بيان كند. نمونه‏اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم در حالى كه دست على‏عليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله« .××× 1 اثبات الهداة: ج 2 ص 44 ح 179، ص 147. ×××
 
 
  همچنين مراجعه شود به عنوان: منافقين /  آيه »وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...« -  تحرّكات منافقين پس از بازگشت از غدير به مدينه.
 
 
3.  غدير در معجزه پيامبرصلى الله عليه وآله
 
  روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين‏عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى‏دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى‏نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه »تو خليفه او باشى« در اين باره چيزى به ما نگفته است!!
 
 
اين قبيح‏ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه »خلافت« بخواهد القاى شبهه‏اى كند. لذا اميرالمؤمنين‏عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه‏اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه‏اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبرصلى الله عليه وآله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله‏اى كه به خود اختصاص داده‏اى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نموده‏اى؟
 


ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.
ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.


اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله در سمت قبله مسجد نشسته است.


اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين‏عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبرصلى الله عليه وآله در سمت قبله مسجد نشسته است.
آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده ‏اى و در جاى او نشسته ‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده ‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الاّ وعده تو آتش است!
 
 
آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده‏اى و در جاى او نشسته‏اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده‏اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الاّ وعده تو آتش است!
 
 
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.
 
 
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏دانى كه اين هم گوشه‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده‏اى پايدار باش!!!××× 1 بحار الانوار: ج 41 ص 228. ×××
 


4.  معجزات خداوند در غدير××× 2 چهارده قرن با غدير: ص 27  - 25. اسرار غدير: ص 60 . ×××
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.


  اصل واقعه غدير يك اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجت‏هاى خداوند با ارسال پيامبران‏عليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و امضاى  ربوبى -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچكس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسل‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است. خداوند در غدير به چند شكل اتمام حجت نمود:
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى‏دانى كه اين هم گوشه ‏اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده ‏اى پايدار باش!!! <ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref>


== معجزات خداوند در غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵ - ۲۷. اسرار غدير: ص ۶۰ .</ref> ==
اصل واقعه غدير يک اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجت ‏هاى خداوند با ارسال پيامبران‏ عليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و امضاى  ربوبى -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچكس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسل‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است. خداوند در غدير به چند شكل اتمام حجت نمود:


1-  عذاب آسمانى بر دشمن غدير
'''۱. عذاب آسمانى بر دشمن غدير'''


واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان »حارث فهرى« بود كه در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:
واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان »حارث فهرى« بود كه در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت: