۲۱٬۹۷۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(قرار دادن بحث انکار) |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
<big>حسن بصرى مى گويد: لو خرج عليكم اصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله ما عرفوا منكم إلا قبلتكم</big> | |||
<big>حسن بصرى مى گويد: لو خرج عليكم اصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله ما عرفوا منكم إلا قبلتكم<ref>جامع بيان العلم و فضله: (لابن عبدالبرّ): ج 2 ص 200.</ref>: اگر اصحاب رسول خدا از قبر بيرون بيايند، چيزى از اعمالتان جز قبله شما را نمى شناسند.</big> | |||
<big>همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايند: لا و الله ما هم على شى مما جاء به رسول الله صلى الله عليه وآله إلا استقبال الكعبة فقط<ref>المحاسن (برقى): ج 1 ص 156.</ref>: نه به خدا قسم اين ها (مردم) از آن چه رسول خدا صلى الله عليه وآله برايشان آورده بود به چيزى جز رو به كعبه نماز خواندن عمل نمى كنند.</big> | |||
<big>برخى از موارد بدعت مثل مشروعيت سه طلاق در يک جلسه، نهى از متعتين، نماز تراويح، جواز مسح بر كفش براى مسافر، شستن پاها در وضو، تنها بخشى از بدعت هايى بود كه در اين ايام وارد بر دين شد.</big> | |||
=== <big>از بين رفتن بسيارى از احاديث نبوى</big> === | |||
<big>با سياست ممنوعيت نقل و انتشار احاديث نبوى كه از جانب خلفا صورت گرفت، تعداد زيادى از صحابه گوشه نشين شده، و بسيارى از روايات نبوى در فاصله كوتاهى بعد از وفات رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به فراموشى سپرده شد. ذيلاً به ذكر برخى از موارد مى پردازيم:</big> | |||
<big>الف) آتش زدن احاديث نبوى: إن ابابكر جمع أحاديث النبى صلى الله عليه و آله فى كتاب، فبلغ عددها خمسائة حديث ثم دعا بنار فأحرقها<ref>تذكرة الحفاظ: ج 1 ص 5. علوم الحديث (صبحى صالح): ص 30.</ref>: ابوبكر پانصد حديث از احاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را در كتابى جمع كرده بود. سپس دستور داد آتش آوردند و همه آن ها را به آتش كشيد!</big> | |||
<big>همچنين عمر نيز اين شيوه را ادامه داد به طورى كه نقل شده است: به عمر بن خطاب خبر دادند كتاب هاى (روايى) در دست مردم قرار دارد. وى ابراز ناراحتى كرد و طى سخنرانى گفت:</big> | |||
<big>به من خبر رسيده است كه در دست شما كتبى قرار دارد. پس محبوب ترين آنها نزد خدا محكم ترين و متقن ترين آن است. پس هر كس كتابى در اختيار دارد بياورد تا من درباره آن نظر دهم. راوى مى گويد: مردم گمان كردند مى خواهد آنها را بررسى كند و به آنها اتقان و اعتبار بخشد. زمانى كه مردم احاديث را آوردند، عمر همه آنها را به آتش كشيد!<ref>السنة الشريفة: ص 274. تقييد العلم: ص 52.</ref></big> | |||
<big>ب) ممنوعيت نقل احاديث و تهديد محدثين به زندان: در روايات وارد شده است كه عمر گروهى از صحابه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله را به خاطر نقل روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله تهديد و زندانى كرد! «أن عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود و اباالدرداء و ابامسعود الانصارى، فقال: قد أكثرتم الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وآله»: عمر عبدالله بن مسعود و ابى درداء و ابومسعود انصارى را زندانى كرد و به آنان اعتراض كرد كه چرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله زياد حديث روايت مى كنيد.</big> | |||
<big>طبرى مى نويسد: هر گاه عمر حاكمى را براى منطقه اى اعزام مى كرد، به او چنين سفارش مى كرد: جرِّدوا القرآن و أقلّوا الرواية عن محمد، و أنا شريككم<ref>تاريخ طبرى: ج 2 ص 567.</ref>: فقط قرآن بخوانيد و از محمد كم روايت نقل كنيد، من نيز با شما هم صدا هستم.</big> | |||
=== <big>ايجاد اختلاف طبقاتى</big> === | |||
<big>با كنار گذاشته شدن اهل بيت عليهم السلام از خلافت و به حكومت رسيدن ديگران، كم كم تقسيم مساوى بيت المال به فراموشى سپرده شد و بذل و بخشش هاى ملوكانه در زمان عثمان به اوج رسيد. چنانكه نقل شده است روزى به خاطر يک كار كوچک زيد بن ثابت دستور داد به او سيصد هزار درهم بدهند، به طورى كه خود زيد بن ثابت تعجب كرد و اين پول را نپذيرفت.<ref>بحار الانوار: ج 31 ص 220.</ref> اين شيوه خلفا در تقسيم بيت المال موجب اختلاف طبقاتى شديدى در جامعه گرديد.</big> | |||
=== <big>حاكم شدن شجره ملعونه</big> === | |||
<big>در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا اصولاً بنى اميه صلاحيت خلافت مسلمين را داشتند؟ و يا به عبارت بهتر: نظر خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره بنى اميه چيست؟ آيا اين خاندان سابقه خوبى در اسلام داشتند؟ آيا اين خاندان مورد تأييد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بودند؟ آيا نظر پيامبر اسلام نسبت به واگذارى مناصب به بنى اميه مثبت بود؟ براى پاسخ به اين پرسش به نكات زير دقت فرماييد:</big> | |||
==== <big>الف) بنى اميه در قرآن</big> ==== | |||
<big>در اينجا تنها به ذكر دو آيه در مورد بنى اميه بسنده مى كنيم:</big> | |||
<big>شجره ملعونه در قرآن: بسيارى از مفسرين اهل تسنن و تقريباً همه مفسرين شيعه بر اين باورند كه منظور از شجره ملعونه اى كه در قرآن ذكر شده بنى اميه است، و شأن نزول آن را خوابى مى انند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله ديده است: «و اذ قلنا إن ربك أحاط بالناس و ما جعلنا الرؤيا التى أريناك إلا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم إلا طغيانا كبيراً»<ref>اسراء/60.</ref></big>: | |||
<big>و هنگامى را كه به تو گفتيم به راستى كه پروردگارت بر مردم احاطه دارد و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و آن درخت لعنت شده در قرآن را و ما آنان را بيم مى دهيم ولى جز بر طغيان بيشتر آن ها نمى افزايد.</big> | |||
<big>رؤياى پيامبرصلى الله عليه و آله و نزول آيه: ابن ابى حاتم از يعلى بن مره روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده اند: در خواب بنى اميه را بر روى منبرهاى زمين ديدم، و به زودى ايشان مالک شما خواهند شد، پس ايشان را اربابان بدى خواهيد يافت. رسول خدا صلى الله عليه وآله از اين ماجرا غمناک شدند، و خداوند اين آيه را نازل كرد: و آن رؤياى را كه به تو نمايانديم جز براى آزمايش مردم قرار نداديم.<ref>الدرّ المنثور: ج 4 ص 191، تفسير سوره اسراء.</ref></big> | |||
<big>تبديل كنندگان نعمت الهى به كفر: قرآن بنى اميه را مبدّلين نعمت الهى به كفر معرفى مى كند! و چه مذمتى بالاتر از اين: «ألم تر الى الذين بدّلوا نعمة الله كفراً و أحلّوا قومهم دار البوار»<ref>ابراهيم عليه السلام/28.</ref></big>: | |||
<big>آيا به كسانى كه (شكر) نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگريستى. به برخى تفسيرهاى ذيل اين آيه توجه فرماييد:</big> | |||
<big>بخارى در كتاب تاريخ خود و ابن جرير (طبرى) و ابن منذر و ابن مردويه از عمر روايت كرده اند كه در مورد اين آيه گفت: آن دو دسته بدكارترين قبايل قريش اند: بنى مغيره و بنى اميه. بنى مغيره كه در روز بدر ايشان را نابود كرديد، و اما بنى اميه تا روز مشخص مهلت داده شده اند.<ref>جامع البيان (طبرى): ج 13 ص 287، ذيل آيه شريفه. تفسير ثعلبى: ج 5 ص 319. الدرّ المنثور: ج 4 ص 84. فتح القدير (شوكانى): ج 3 ص 111.</ref></big> | |||
==== <big>ب) بنى اميه در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله</big> ==== | |||
<big>پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نيز در مواضع متعددى نظر خود را نسبت به بنى اميه اعلام كرده است. كه ما به چند مورد آن اشاره مى كنيم:</big> | |||
<big>از ابى سالم حمران بن جابر روايت شده كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه سه بار فرمود: واى بر بنى اميه.<ref>السيرة الحلبية: ج 1 ص 510 . اسد الغابة: ج 2 ص 46، شرح حال حمران بن جابر الحنفى اليمامى. الاصابة: ج 2 ص 104، شرح حال حمران بن جابر اليمامى.</ref></big> | |||
<big>همچنين نقل شده از ابوسعيد خدرى روايت شده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خاندان من بعد از من از امتم كشتار و تبعيد را خواهند ديد، و به درستى كه بد كينه ترين گروه امت من براى ما بنى اميه و بنى مغيره و بنى مخزوم هستند.<ref>المستدرك على الصحيحين: ج 4 ص 487، كتاب الفتن و الملاحم. حاكم نيشابورى درباره اين حديث مى گويد: اين روايتى است كه سندش صحيح است. از ابوبرزه اسلمى روايت شده است كه گفت: بدكينه ترين قبيله ها نسبت به رسول خدا صلى الله عليه وآله بنىاميه و بنى حنيفه و ثقيف بودند. المستدرك على الصحيحين حاكم (نيشابورى): ج 4 ص 481، كتاب الفتن و الملاحم باب ابغض الاحياء الى رسول الله. مجمع الزوائد: ج 10 ص 71. مسند ابىيعلى: ج 13 ص 417.</ref></big> | |||
<big>بغض پيامبر صلى الله عليه وآله نسبت به بنىاميه تا زمان وفات: از عمران بن حصين روايت شده است: رسول خدا صلى الله عليه وآله در حالى از دنيا رفتند كه سه قبيله را دشمن مى داشتند: بنى حنيفه و بنى مخزوم و بنى اميه.<ref>المعجم الكبير (طبرانى): ج 18 ص 169، شرح حال هشام بن حسان بن حسن.</ref></big> | |||
==== <big>ج) چه كسى خلافت را به دست بنى اميه داد</big> ==== | |||
<big>بعد از نقل مطالب فوق شايد اين سؤال براى بسيارى مطرح باشد: چه كسى خلافت را به دست بنى اميه سپرد تا اين همه جنايت بر ضد مسلمين و تغيير در دين خدا انجام گيرد؟ آيا بهتر نبود به جاى اين همه ضرر و خسران در مال و عرض و ناموس مسلمين و تحريف در دين از ابتدا جلوى اين شجره ملعونه - كه رسول خدا صلى الله عليه وآله را از آن خبر داده بود و اكثر بزرگان آن را هشدار داده بودند - گرفته مى شد؟</big> | |||
<big>ساكت شدن ابوسفيان بعد از آغاز خلافت ابوبكر: ابوسفيان بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه وآله شديداً مخالف خلافت ابوبكر بود، تا جايى كه قسم ياد كرده بود بيابان مدينه را بر عليه ابوبكر پر از نيروى نظامى كند. همچنين او بود كه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد كه اگر قيام كنيد با شما خواهم بود. البته حضرت با توجه به سوابق وى نپذيرفت، و هدف ابوسفيان از اين كار را فتنه انگيزى بيان كرد:</big> | |||
<big>ابوسفيان به على عليه السلام گفت: دست خود را بگشا تا بيعت كنم. قسم به خدا اگر بخواهى مدينه را پر از سواره نظام و پياده خواهم كرد. على عليه السلام قبول نكرده ... و فرمود: قسم به خدا تو از اين كار جز فتنه نمى خواهى، و قسم به خدا كه دير زمانى است كه با اسلام دشمنى دارى. ما احتياج به خير خواهى تو نداريم.<ref>الكامل فى التاريخ (ابن اثير): ج 2 ص 326، باب حديث السقيفة و خلافة ابى بكر.</ref></big> | |||
<big>ابوسفيان به ناگاه از صحنه سياسى حذف شد و ديگر اثرى از مخالفت او با حكومت ديده نشد. آيا اين سؤال پيش نمى آيد كه چنين فرد مخالفى چگونه يک مرتبه موافق و دوست مى گردد و ديگر هيچ مخالفتى از او تا آخر عمر ديده نمى شود؟!</big> | |||
<big>مطلبى كه در اينجا احتمال توافقات پشت پرده ابوسفيان با دستگاه خلافت را تشديد مى كند، ورود خاندان ابوسفيان به دستگاه حكومتى است كه با يزيد بن ابى سفيان شروع و با معاويه ادامه پيدا مى كند. براى روشن شدن موضوع، برخى از مناصب آل ابىسفيان در دستگاه خلفا آن هم به رغم مخالفت صريح پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام و حتى مخالفت زبانى خليفه دوم ذكر مى كنيم:</big> | |||
<big>ابوسفيان از جهت سنّى ده سال از رسول خدا صلى الله عليه وآله بزرگتر بود، و بيست سال بعد از ايشان زندگى كرد، و به علت اينكه او بزرگ بنى اميه بود، عمر او را احترام مى كرد. وى از بستگان پدرى رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، و از دنيا نرفت تا اينكه دو فرزند خود يزيد و معاويه را ديد كه بر دمشق امير شده اند. او به رياست و نامدارى علاقه زيادى داشت، و در زمان خلافت پسر عمويش عثمان جايگاه بزرگى داشت.<ref>سير اعلام النبلاء (ذهبى): ج 2 ص 107، شرح حال ابوسفيان.</ref></big> | |||
<big>اين ها همه عواقب ترک و مخالفت با غدير است.</big> | |||
<big>جالب توجه است كه اين ابوسفيان همان ابوسفيانى است كه ذهبى درباره اسلام آوردن و سوابق درخشان او مى گويد: رئيس قريش و فرمانده ايشان در جنگ احد و خندق بود. و مطالب و كارهاى سختى دارد (سابقه درخشانى ندارد)، اما خداوند اين كارها را با اسلام وى در فتح مكه جبران كرده است، شبيه به انسانى كه مجبور ترسان بود اسلام آورد، سپس بعد از چند وقت اسلامش نيكو شد.<ref>سير اعلام النبلاء (ذهبى): ج 2 ص 107، شرح حال ابوسفيان.</ref></big> | |||
<big>نصب معاويه به امارت شام در زمان عمر: ابن خلدون مى گويد:</big> | |||
<big>عمر، يزيد بن ابى سفيان را بر شام گماشت و مدت حكومت او طولانى شد، تا اينكه در طاعون عمواس در سال 18 هلاک شد. به جاى او برادرش معاويه را به حكومت گماشت، و عثمان نيز او را بعد از عمر در جاى خود باقى گذاشت. رياست ايشان بر قريش در زمان اسلام به رياست ايشان قبل از فتح مكه به هم متصل شد، به طورى كه رنگ خود را از دست نداد و آن دوران فراموش نشد. در هنگامى كه بنى هاشم به كار نبوت مشغول بودند و دنيا را كنار زدند، در مقابل به جاى آن وحى و شرافت نزديكى به خدا به سبب رسول او را گرفتند و مردم دائماً آن (حكومت را) براى بنى اميه مى دانستند.<ref>تاريخ ابن خلدون: ج 3 ص 3، باب بعث معاوية العمال الى المصار، با كمى اختصار. البداية و النهاية (ابن كثير): ج 8 ص 254، شرح حال يزيد بن معاويه، حوادث سنه 64.</ref></big> | |||
<big>ذهبى مى گويد: يزيد در طاعون سال 18 از دنيا رفت. وقتى كه در حال احتضار بود برادرش معاويه را به كار گماشت. عمر هم به خاطر احترام يزيد و اجراى ولايت وى، او (معاويه) را بر همين كار ابقا كرد.<ref>سير اعلام النبلاء: ج 1 ص 330، شرح حال يزيد بن ابى سفيان.</ref></big> | |||
<big>وسعت يافتن قدرت معاويه در زمان عثمان: خليفة بن خيّاط در كتاب تاريخ خود مى گويد: سپس طاعون عمواس آمد. ابوعبيده از دنيا رفت و برادرش معاذ را به كار گماشت. معاذ نيز از دنيا رفت و يزيد فرزند ابوسفيان جانشين او شد. يزيد از دنيا رفت و برادرش معاويه را به جانشينى انتخاب كرد. سپس عمر نيز او را ابقاء كرد. همچنين عمر، عمرو بن العاص را والى فلسطين و اردن نمود، و معاويه در دمشق و بعلبک و بلقاء بود و سعيد بن عامر بن حذيم بر حمص. سپس همه شام براى معاويه بن ابى سفيان جمع شد.</big> | |||
<big>اين ها تنها بخشى كوچک از عواقب كار غدير بود كه در اين گزيده بيان شد، چرا كه همه جوانب اين مسئله نيازمند تحقيق هاى دقيق و موشكافانه است.</big> | |||
<big>همچنين مراجعه شود به عنوان: [[صحيفه ملعونه اول]]، و عنوان: [[صحيفه ملعونه دوم]]، و عنوان: [[منافقين]].</big> | |||
== <big>پانویس</big> == | == <big>پانویس</big> == |