پرش به محتوا

انتصاب: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۶۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۶ آوریل ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶۰: خط ۳۶۰:
عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲.</ref>
عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲.</ref>


از اين داستان نيز استفاده مى‏ شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده ‏اند.


 
معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد به مدينه آمد، و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه -  از جمله عبدالله بن عمر -  داشت، گفت: من از اينكه امت محمد را مانند گل ه‏اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸.</ref>
از اين داستان نيز استفاده مى‏شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده‏اند.
 
معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد به مدينه آمد، و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه -  از جمله عبداللَّه بن عمر -  داشت، گفت: من از اينكه امت محمد را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.××× 1 الامامة و السياسة: ج 1 ص 168. ×××
 


حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏خيال باشد؟!
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏خيال باشد؟!


'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبيا عليهم السلام است، زيرا با بررسى‏ هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده‏ اند و به طور قطع پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.


پنجم. اين احتمال خلاف سيره انبياعليهم السلام است، زيرا با بررسى‏هاى اوليه پى مى‏بريم كه تمام انبياى الهى‏عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.
به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰،۲۹.</ref>: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
 


به همين دليل حضرت موسى‏عليه السلام از خداوند متعال مى‏خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏فرمايد: »و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى«××× 2 طه /  30 29. ×××: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى‏ آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است.


پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين ‏عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين‏ عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref>


ابن‏عباس نقل مى‏كند: يهودى‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما )موسى بن عمران‏عليه السلام( يوشع بن نون است.
يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref>


شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن ‏اثير: ج ۱ ص ۶۲،۵۵،۵۴ .</ref>


پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين‏عليهم السلام است.××× 3 ينابيع المودة: ب 76 ح 1. ×××
هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref> اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
 
يعقوبى مى‏گويد: آدم‏عليه السلام هنگام وفات به »شيث« وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.××× 1 تاريخ يعقوبى: ج 1 ص 7. ×××
 
 
شيث نيز به فرزندش »انوش« وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش »قينان« و او به فرزندش »مهلائيل« و او به فرزندش »يرد« و او به فرزندش »ادريس« وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش »متوشلخ« و او به فرزندش »لمك« و او به فرزندش »نوح« و نوح نيز به فرزندش »سام« وصيت نمود.××× 2 كامل ابن‏اثير: ج 1 ص 62  55 54 . ×××
 
 
هنگامى كه ابراهيم‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش »اسماعيل« وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را بر پا دارد.××× 3 تاريخ يعقوبى: ج 1 ص 28. ××× اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش »اسحاق« وصيت نمود، و او نيز به فرزندش »يعقوب« ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
 


داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.


عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.


عيسى‏عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات خداوند به او وحى نمود كه حكمت )نور خدا( و تمام مواريث انبياعليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله رسيد.<ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref>
 
 
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله رسيد.××× 4 اثبات الوصية: ص 70. ×××
 
 
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل‏بيت‏عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏سنت معتقدند كه انبياعليهم السلام از خود مالى به ارث نمى‏گذاشته‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
 
 
حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!
 
 
سلمان فارسى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسول‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسى‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام××× 1 كنز العمال: ج 11 ص 610 ح 32953 و ج 9 ص 114 113. ×××:
 
 
اى رسول‏خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيك. حضرت فرمود: آيا مى‏دانى وصى موسى‏عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏طالب‏عليه السلام است.
 
 
بريده نيز از رسول‏خداصلى الله عليه وآله نقل مى‏كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياًعليه السلام وصيّى و وارثى××× 2 الرياض النضرة: ج 3 ص 138. ×××: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏عليه السلام وصى و وارث من است.
 
 
ششم. پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه‏اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:
 
 
يك. تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.
 
دو. تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مى‏افتاد.
 
 
سه. پاسخ به سؤالات و شبهات دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض‏ورزى‏هايى كه داشتند به جامعه تزريق مى‏كردند.
 
 
چهار. حفظد دين از تحريف.
 
 
بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نيز اين احتياجات شديداً احساس مى‏شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبرصلى الله عليه وآله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مى‏شد.
 
 
از طرفى ديگر نيز مى‏دانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بر نمى‏آمد.
 
 
هفتم. همچنان مشاهده مى‏كنيم كه هنگام شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله امت اسلامى از راه‏هاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنى‏قريظه و بنى‏نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى‏پروراندند.


اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل‏ بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبيا عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.


حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يك نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟
حال آيا ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!


سلمان فارسى از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد: يا رسول ‏الله، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسى‏ عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام<ref>كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴،۱۱۳.</ref>:


قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده‏اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.
اى رسول‏ خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک. حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى موسى ‏عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.


بريده نيز از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏ كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى<ref>الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.</ref>: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.


اشكالات راه دوم
'''ششم.''' پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:


راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه‏اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت‏اند از:
'''يک.''' تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.


'''دو.''' تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مى ‏افتاد.


اول. اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى‏بايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب‏كننده شرايطى بيان مى‏كرد. در حالى كه مى‏بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى‏داشت.
'''سه.''' پاسخ به سؤالات و شبهات دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض‏ورزى‏هايى كه داشتند به جامعه تزريق مى‏ كردند.


'''چهار.''' حفظد دين از تحريف.


دوم. نه تنها پيامبرصلى الله عليه وآله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله‏اى مى‏خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديك بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.
بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين احتياجات شديداً احساس مى‏شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مى‏ شد.


از طرفى ديگر نيز مى ‏دانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام بر نمى‏آمد.


تنها پيامبرصلى الله عليه وآله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچه‏اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.
'''هفتم.''' همچنان مشاهده مى ‏كنيم كه هنگام شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله امت اسلامى از راه ‏هاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنى ‏قريظه و بنى‏ نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى ‏پروراندند.


حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يک نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟


در غزوه »بنى المصطلق« يك نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئله‏اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديك بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد. باز هم پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده ‏اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.


'''اشكالات راه دوم'''


همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى‏اساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!
راه دومى كه مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه ‏اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت‏اند از:


'''اول.''' اگر پيامبر صلى الله عليه و آله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى ‏بايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب‏ كننده شرايطى بيان مى‏ كرد. در حالى كه مى ‏بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى‏ داشت.


سوم. گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏عليه السلام و اهل‏بيتش نبود.
'''دوم.''' نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله‏ اى مى‏ خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديک بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.


لذا از على‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مى‏كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى××× 1 صحيح ترمذى: ج 5 ص 460. طبقات ابن‏سعد: ج 2 ص 101. ×××: زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مى‏كردم مرا خبر مى‏داد، و هر گاه سكوت مى‏كردم او شروع به حديث گفتن مى‏كرد.
تنها پيامبر صلى الله عليه و آله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچه ‏اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.


در غزوه «بنى المصطلق» يک نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئله‏ اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديک بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد. باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.


پيامبرصلى الله عليه وآله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على‏عليه السلام بابها××× 2 صحيح ترمذى: ج 5 ص 637 . ×××: من خانه حكمت هستم و على‏عليه السلام درب آن است.
همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى‏ اساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!


'''سوم.''' گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏بيتش نبود.


همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب××× 3 مستدرك حاكم: ج 3 ص 127. ×××: من شهر علم هستم و على‏عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.
لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نقل مى‏ كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى<ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.</ref>: زيرا من هر گاه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى ‏داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.


پيامبر صلى الله عليه و آله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على‏ عليه السلام بابها<ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .</ref>: من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.


نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏خداصلى الله عليه وآله.
همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب<ref>مستدرك حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.</ref>: من شهر علم هستم و على‏ عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.


نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.


15.  غدير و نصب××× 4 نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام )استادولى( : ص 14. ×××
== غدير و نصب<ref>نقش غدير در امامت حضرت امير عليه السلام (استادولى): ص ۱۴.</ref> ==
 
نصب به معناى «برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى» و نيز به معناى «گماردن كسى بر كارى» است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.
  نصب به معناى »برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى« و نيز به معناى »گماردن كسى بر كارى« است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.
 


لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد. حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.
لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد. حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.


در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مى‏شود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسول‏اللَّه علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه××× 1 الغدير: ج 1 ص 57 . ينابيع الموده: ص 249. ×××: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.
در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مى ‏شود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسول‏ الله علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه<ref>الغدير: ج ۱ ص ۵۷ . ينابيع الموده: ص ۲۴۹.</ref>: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.
 
 
در گواهى چند تن از اصحاب مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: ان اللَّه عزوجل امر ان انصب لكم امامكم××× 2 الغدير: ج 1 ص 165. فرائد المسطين: باب 58 . ×××: خداى بزرگ مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.
 
 
و در استشهاد اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر اللَّه عزوجل نبيه‏صلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.
 


همچنين در روايت امام حسين‏عليه السلام، عبداللَّه بن جعفر، قيس بن سعد، ابن‏عباس، جابر بن عبداللَّه انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.××× 3 الغدير: ج 1 ص 231 219 200 199  - 165 28. ×××
در گواهى چند تن از اصحاب مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ان الله عزوجل امر ان انصب لكم امامكم<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۶۵. فرائد المسطين: باب ۵۸ .</ref>: خداى بزرگ مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.


و در استشهاد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر الله عزوجل نبيه‏ صلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.


16.  فرق انتصاب و شورى××× 4 ژرفاى غدير: ص 63 . ×××
همچنين در روايت امام حسين‏ عليه السلام، عبدالله بن جعفر، قيس بن سعد، ابن ‏عباس، جابر بن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۸، ۱۶۵-۱۹۹، ۲۰۰، ۲۱۹، ۲۳۱.</ref>


== فرق انتصاب و شورى<ref>ژرفاى غدير: ص ۶۳ .</ref> ==
  نصب خليفه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با يك كلمه تمام مى‏شود، ولى وقتى بنا بر شورا باشد قوانين مفصلى مى‏خواهد تا آنگونه نشود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله، قائلين به شورا آن را چند نوع اجرا كردند!؟
  نصب خليفه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با يك كلمه تمام مى‏شود، ولى وقتى بنا بر شورا باشد قوانين مفصلى مى‏خواهد تا آنگونه نشود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله، قائلين به شورا آن را چند نوع اجرا كردند!؟