پرش به محتوا

انتصاب: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۶ آوریل ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۳۸: خط ۳۳۸:
حال با اينچنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!
حال با اينچنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!


ابن ابى‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏صلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث... .××× 1 شرح نهج البلاغه: ج 9 ص 248. ×××:
ابن ابى‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى ‏گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول ‏صلى الله عليه و آله الى اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث...<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>:


دلم راضى نمى‏ شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبر صلى الله عليه و آله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى ‏كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .


دلم راضى نمى‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ )غدير( را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى‏كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏تواند هيچ حادثه‏اى را تدارك كند... .
'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم<ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref>: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
 
 
سوم. اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم××× 2 الكافى: ج 2 ص 131. ×××: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
 


با اين اوصاف آيا مى‏توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
با اين اوصاف آيا مى‏توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟


'''چهارم.''' اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يک از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده‏اند.


چهارم. اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده‏اند.
طبرى مى‏ گويد: ابوبكر هنگام احتضار عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى ‏قحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.
 
طبرى مى‏گويد: ابوبكر هنگام احتضار عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى‏قحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.
 
 
ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول‏خداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.××× 1 تاريخ طبرى: ج 3 ص 429. ×××


ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول‏ خداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۲۹.</ref>


در اين قصه دو نكته جالب توجه است:
در اين قصه دو نكته جالب توجه است:


يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.
يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.


دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله مقابله كرده و به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!


دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!
عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲.</ref>
 


عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.××× 2 الامامة و السياسة: ج 1 ص 32. ×××