۲۳٬۲۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
==== سوم: ياران صحيفه كوردل اند ==== | ==== سوم: ياران صحيفه كوردل اند ==== | ||
«فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى | «فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» يكى از آثار منحوس راه سقيفه كَرى گوشِ دل و كورى چشمِ دل است، چرا كه اساس آن بر ديدن حق و انكار آن بوده است. در حالى كه دو لب مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله - كه محمد امين بود - خبر خوش ولايت را از منبع وحى بر مردم مى خواند، منافقين به جاى تشكر از خدا و رسول زبان به مسخره و ناسزاگويى باز مى كردند و افتخار مى كردند كه هرگز اين سخنان را نخواهيم پذيرفت. | ||
همان گونه كه وقتى فاطمه زهرا عليها السلام آن خطابه بلند را بر مردم خواند، نه تنها فدك را پس نداند و تغييرى در روش خود ايجاد نكردند، كه در برابر حضرت به حاضر جوابى و مقابله پرداختند. آن همه سخنان و خطابه هاى دُرر بار اميرالمؤمنين عليه السلام فقط مظلوميت او را بيشتر كرد و گوشه اى ياران سقيفه همچنان كر و چشمهايشان كور بود. | |||
امام حسين عليه السلام هم در كربلا در مقابل ياران سقيفه قرار گرفت و از هر جهت حجت را بر آنان تمام كرد، اما باز هم تصميم خود بر قتل او را تكرار كردند. آنجا بود كه از كرى و كورى دلشان چنين ياد كرد: اِسْتَحْوَذَ عَلَيكُم الشَيطانُ فَاَنْساكُم ذِكرَ اللَّهِ: شيطان بال خود را بر سر شما گسترده و ياد خدا را از خاطرتان برده است.<ref>بحار الانوار: ج ۴۵ ص ۶ .</ref> | |||
تعبير ديگرى كه از اين كوردلى در آيه آمده «عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» است، يعنى بر قلبهاى آنان قفل زده شده است. | |||
==== چهارم: ارتداد اهل صحيفه از اسلام ==== | |||
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» اصحاب صحيفه نه تنها از اسلام مرتد شدند كه باعث ارتداد همه مرتدين بودند، حتى عده اى از اهل رده كه ابوبكر به عنوان ارتداد به جنگ آنان رفت، وقتى لجام گسيختگى در خلافت اسلام را ديدند، نداى خروج از اسلام را بلند كردند. | |||
در اين ارتداد دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه اين ارتداد فقط خروج از اسلام نبود، بلكه «عَلى أَدْبارِهِمْ» بود، يعنى بازگشت به پشت سر و رجوع به آنچه قبلاً بوده اند، يعنى جاهليت! | |||
نكته ديگر اينكه «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» بوده، و با آگاهى از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و تشخيص راه هدايت، عمداً راه بازگشت به جاهليت را پيش گرفته اند، و اين معناى بازگشت به بت پرستى وانتخاب علنى كفر است. | |||
از همه مهمتر اينكه ارتداد همه مرتدين بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله بود ولى ارتداد اصحاب صحيفه در همان لحظه امضاى آن و هم پيمان شدن آن گروه تحقق يافت. لذا در روايت اول خوانديم: لَمّا تَعاقَدُوا نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...» : همين كه هم پيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه مرتد شده به عقب بازگشتند ...».<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۲.</ref> | |||
==== پنجم: رياست عمر در اصحاب صحيفه ==== | |||
«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» در يكى از روايات مفسِّر آيه، در بيان اين فراز صريحاً آمده بود: «يعنى كار را براى آنان سهل و آماده مى كرد، و او دومى بود».<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۶۳.</ref> | |||
پنجم: رياست عمر در اصحاب صحيفه | |||
در اينجا سه نكته قابل توجه است: | در اينجا سه نكته قابل توجه است: | ||
خط ۱۲۹: | خط ۱۱۹: | ||
نكته اول: شيطنت دومى و حيله و نكراء او در حدى كه خدا در قرآن از او تعبير به شيطان نموده است. | نكته اول: شيطنت دومى و حيله و نكراء او در حدى كه خدا در قرآن از او تعبير به شيطان نموده است. | ||
نكته دوم: او بود كه بقيه اهل صحيفه و سقيفه را به سوى هدف ضد اسلام و ضد ولايت اهلبيت عليهم السلام سوق مى داد، و در واقع محور امور او بود و بنيانگذار نيز همو بود، كما اينكه از اين فراز آيه نيز استفاده مى شود.نكته سوم: او نقش اساسى در تسريع اجراى صحيفه ايفا مى كرد كه به خوبى محور بودن او را روشن مى كند: يكى «سَوَّلَ لَهُمْ» و ديگرى «أَمْلى لَهُمْ» . «سَوَّلَ» يعنى كار را به گونه اى زينت دادن و زيبا جلوه دادن كه انسان راغب به انجام آن شود، و «أَمْلى» يعنى زمينه را براى كارى آماده كردن به طورى كه انسان مانعى بر سر راه خود نبيند و جرئت انجام آن را پيدا كند. | |||
حقيقتاً وقتى به نقش عمر در هر كدام از قضاياى غصب خلافت مى نگريم، مى بينيم در همه موارد آن دو نقش را در حد اعلا بازى كرده، و هر بدعت و جنايتى را به گونه اى حق به جانب و زيبا جلوه داده كه به جاى مؤاخذه خود، از مردم طلبكار هم شده و همه را به اين باور رسانده كه من در صدد برنامه اى مثبت و پر بار هستم و لازم است كه همه مرا تأييد كنند!! | |||
حقيقتاً وقتى به نقش عمر در هر كدام از قضاياى غصب خلافت | |||
از آغاز صحيفه يا سخنانش در برابر منبر غدير و هنگام بيعت و نقش او در شب عقبه هرشى و روزهاى بعد از آن تا ورود به مدينه و گفتار او هنگام درخواست كتف و دوات از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله كه گفت: «انَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ» ، و روزهاى سقيفه بنى ساعده و روز حمله به خانه فاطمه عليها السلام و آتش زدن آن، و يا نقش او در غصب فدك، و ماجراى عيادت از حضرت زهرا عليها السلام و قصد نبش قبر آن حضرت و همه روزهاى دشمنىاش با اميرالمؤمنين عليه السلام، | |||
از سوى ديگر با جسارت و جرى بودن خود و هتاكى و | از سوى ديگر با جسارت و جرى بودن خود و هتاكى و بى مبالاتى به راحتى رو در روى پيامبرصلى الله عليه وآله سخن ناروا گفته و به ديگران جرأت داده است، يا بر در خانه وحى آتش آورده و آتشگيره اش را خود روشن كرده است، و يا درِ خانه بانوى بهشت را شكسته و خود پيش از همه هجوم آورده... | ||
و با وحشىگرى تمام سيلى بر ... | و با وحشىگرى تمام سيلى بر ... | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۳۷: | ||
و دختر پيامبرصلى الله عليه وآله را به شهادت رسانده است! | و دختر پيامبرصلى الله عليه وآله را به شهادت رسانده است! | ||
اين معناى | اين معناى «أَمْلى لَهُمْ» است كه موانع و حرمتها را از سر راه مردم برداشت تا نقشه قتل على عليه السلام را در سر بپرورانند و جنازه او را مخفيانه دفن كنند و جنازه امام حسن عليه السلام را تيرباران نمايند و حسين عزيز عليه السلام را در كربلا قطعه قطعه كنند و جوانانش را پرپر نمايند و على اصغر شيرخواره اش را با تير سه شعبه ... . | ||
و سپس خيمه ها را غارت كنند و آتش بزنند و عزيزان زهرا عليها السلام را آواره بيابان كنند و بعد از آن اسير نموده از كوفه تا شام به همه آنان كه فقط نامى از اسلام داشتند نشان دهند. حقاً كه قرآن منصب سزاوارى به عمر داده است كه مىفرمايد: «سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» . | |||
ششم: بنى اميه اولين ياوران صحيفه | |||
اين | «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» ، «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» اين دو عنوان در آيه مربوط به بنى اميه است. اصحاب صحيفه براى پيشبرد اهداف خود، براى جمع اعوان و انصار تلاش مى كردند، در اين راستا دست به دامان گروه هاى مختلفى مى شدند كه در هر حدى با اهداف آنان موافق باشند. | ||
در اينجا مى بينيم كه بنى اميه فقط در حدّ ندادن خمس آماده همكارى با آنان بوده اند، و همين اندازه را از آنان پذيرفته اند. بنىاميه از كسانى بودند كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» يعنى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را خوش نداشتند، و اين را معاويه در غدير به صراحت بر زبان جارى كرد و گفت: وَ اللَّه! لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلى مَقالَتِهِ وَ لا نُقِرُّ عَلِيّاً وِلايَتَهُ: به خدا قسم! محمد را بر گفتارش تصديق نمىكنيم و براى على به ولايتش اقرار نمى نماييم.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.</ref> | |||
با اين همه، در ابتداى امر باور نمى كردند اصل غصب خلافت ممكن باشد و اصحاب صحيفه بتوانند اهداف خود را پيش ببرند، و لذا درباره ندادن خمس به اهلبيت عليهم السلام با آنان موافقت كردند. | |||
اين باور نداشتن را در سخن معاويه به وضوح مى بينيم كه در نامه سرىاش به زياد مى گويد: خلافت به دست ابوبكر و عمر از بنىهاشم خارج شد و به بنى تيم رسيد و سپس به بنى عدى منتقل شد، در حالى كه در قريش طايفه اى بى مقدارتر و پست تر از آنان نبود. اين بود كه ابوبكر و عمر ما را هم در خلافت به طمع انداختند، چرا كه ما از آنها سزاوارتريم« !!<ref>كتاب سليم: ص ۲۸۲.</ref> | |||
البته اينكه ابوبكر و عمر گمان مى كردند كه اگر خمس را به اهلبيت عليهم السلام بدهند آنان ديگر كارى به خلافت نخواهند داشت، فكر باطلى است. بلكه دنياپرستى اصحاب صحيفه و برداشت غلط آنان درباره اهلبيت عليهم السلام به اين جهت سوقشان داده است. | |||
اين احتمال هم وجود دارد كه عمر و ابوبكر اين مطلب را به خوبى مى دانسته اند و فقط براى اغواى بنى اميه چنين فكرى را به آنان القا كرده اند. | |||
اكنون با دقت در روايات مربوط به اين آياتِ سوره | اكنون با دقت در روايات مربوط به اين آياتِ سوره محمد صلى الله عليه وآله و تحليل هايى كه ذكر شد، به خوبى روشن شد كه خداوند در قرآن عمق ضلالت و انحراف اصحاب صحيفه ملعونه را با چه روش ها و عباراتى خاطر نشان فرموده است. |