۲۱٬۹۴۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْيَنالُوا...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و هدفى را قصد كرده اند كه بدان دست نيافته اند...».<ref>بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵،۶۳۳ .</ref> | «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْيَنالُوا...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه چنين سخنى نگفته اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و هدفى را قصد كرده اند كه بدان دست نيافته اند...».<ref>بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵،۶۳۳ .</ref> | ||
== اجراى صحيفه ملعونه اول پس از پيامبر صلى الله عليه و آله<ref>اسرار غدير: ص ۳۰۵. چهارده قرن با غدير: ص ۱۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۷ - ۲۰۹. ژرفاى غدير: ص ۱۸۰ - ۱۸۲.</ref> == | |||
اصلى ترين و مهم ترين مرحله از مراحل اجراى صحيفه ملعونه اول غصب خلافت است.<ref>كتاب سليم: ص ۱۴۴.</ref> | |||
== اِخبار پيامبر صلى الله عليه و آله از صحيفه ملعونه اول<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۹۶،۵۶. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۱۸. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۴۷،۴۵.</ref> == | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله در چهار مورد نسبت به صحيفه ملعونه اول افشاگرى نمود: | |||
=== ۱. پس از ترور نافرجام === | |||
پس از ترور نافرجام پيامبر صلى الله عليه و آله توسط منافقين در عقبه هرشى و پس از غدير، صبح روز بعد كه نماز جماعت برپا شد، همين چهارده نفر در صف هاى اول جماعت ديده شدند!! وحضرت سخنانى فرمود كه اشاره به آنان بود. از جمله فرمود: «چه شده است گروهى را كه در كعبه هم قسم شده اند، كه اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد، هرگز نگذارند خلافت به اهلبيتش برسد»!!؟ | |||
=== ۲. در حجةالوداع === | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله از همه توطئه ها منافقين آگاه بود. ولى در موقعيت حساس كاروان غدير و پس از اتمام حجةالوداع، هر گونه عكس العملى را لطمه به برنامه غدير مى ديد كه به اجراى آن و آثارش لطمه مى زد، اما لازم مى ديد عده اى از اصحاب را از آن مطلع نمايد. | |||
آن حضرت در اولين مرحله اميرالمؤمنين عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير را فرا خواند و چنين فرمود: ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم و معاذ با هم معاهده كرده اند و پيمان بر غصب خلافت بسته اند و بين خود صحيفه اى نوشته اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - يا على - مانع شوند. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول اللَّه! اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى دهى چه عكس العملى نشان دهم؟ فرمود: «اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى را بپذير و خون خود را حفظ كن». | |||
اين گونه بود كه روز چهاردهم ذى الحجة هم از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از سوى دشمنان ماجراهاى بسيارى را در خود جاى داد. در همين گير و دار مردم در حال آماده سازى مقدمات سفر براى حركت فردا صبح بودند كه بلال از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بود. | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله در باقيمانده روز چهاردهم ذى الحجة كنار كعبه آمد. در آنجا محاذى درب خانه كعبه ايستاد و دست بر حلقه در گرفت و خطابه مفصلى درباره امت خويش ايراد فرمود كه ضمن آن نگرانى هاى خود را از آينده آنان ابراز داشت و مردم را از انحرافات بر حذر داشت. | |||
روز چهاردهم ذى حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.</ref> | |||
=== ۳. در خطبه غدير === | |||
عجيب ترين مسئله اى كه در اثناء خطبه غدير اتفاق افتاد ذكر صريح «اصحاب صحيفه» توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه هم خود اصحاب صحيفه را به شدت تكان داد و هم اكثريت مردم منظور حضرت از اين عبارت را متوجه نشدند و در انديشه ماندند كه مقصود حضرت چه بود. | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله پس از ذكر امامان ضلالت فرمود: آگاه باشيد كه آنان اصحاب صحيفه اند، پس هر يک از شما در صحيفه خويش نظر كند. | |||
آنگاه براى آنكه در مقابل امامان ضلالت سخن قاطعى مطرح كرده و راه را به طور كلى بر آنان بسته باشد فرمود: «من خلافت را به عنوان امامت آن هم در نسل خود تا روز قيامت به وديعه مى گذارم»، و اين بدان معنى بود كه اميد ديگران را قطع نمايد. | |||
=== ۴. براى اميرالمؤمنين عليه السلام === | |||
ابان مى گويد: از سليم بن قيس شنيدم كه مى گفت: از عبدالرحمان بن غنم ازدى ثمالى - پدر زن معاذ بن جبل كه دخترش همسر او بود - و فقيه ترين اهل شام و پرتلاش ترين ايشان بود، شنيدم كه گفت: | |||
معاذ بن جبل به مرض طاعون از دنيا رفت.<ref>مرگ معاذ در سال ۱۸ هجرى بوده است.</ref> روزى كه مُرد نزد او حاضر بودم در حالى كه مردم به طاعون مشغول بودند. وقتى به حال احتضار افتاد در خانه كسى جز من نزد او نبود و اين در زمان حكومت عمر بن خطاب بود. از او شنيدم كه مى گفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! | |||
با خود گفتم: گرفتاران به مرض طاعون هذيان مى گويند و چنين حرف مى زنند و سخنان عجيب مى گويند! لذا به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، هذيان مى گويى؟ گفت: نه! | |||
گفتم: پس چرا صداى واى بر من بلند كرده اى؟ گفت: به خاطر قبول ولايت دشمن خدا بر عليه ولى خدا ! گفتم: چه كسى؟ گفت: قبول ولايت دشمن خدا عتيق (ابوبكر) و عمر بر ضد خليفه و وصى پيامبر على بن ابى طالب. | |||
گفتم: هذيان مى گويى؟! گفت: اى ابن غنم، به خدا قسم، هذيان نمى گويم. اين پيامبر و على بن ابى طالب هستند كه مى گويند: اى معاذ بن جبل، بشارت باد به آتش! تو و اصحابت را كه گفتيد: «اگر پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد خلافت را از على منع مى كنيم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابوعبيده و سالم. | |||
گفتم: اى معاذ، اين چه زمانى بود؟ گفت: در حجةالوداع، كه گفتيم: «بر ضد على يكديگر را كمك مىكنيم كه تا مازندهايم به خلافت دست نيابد». وقتى پيامبر از دنيا رفت به آنان گفتم: من از جهت قوم خود انصار شما را كفايت مى كنم، شما هم از جهت قريش مرا كفايت كنيد. | |||
سپس در زمان پيامبر، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير<ref>بشير بن سعيد رئيس «خزرج» و اسيد بن حضير رئيس «اوس» بود، و اوس و خزرج دو طايفه اصلى انصار بودند كه بقيه قبايل از شعب اين دو به شمار مى آمدند. وقتى اصحاب صحيفه از سعد بن عباده كه رئيس كل انصار بود مأيوس شدند با اين دو نفر معاهده بستند كه هر كدام بر نيمى از انصار حاكم بودند.</ref> را به آنچه معاهده كرده بوديم دعوت كردم، و آن دو بر سر اين با من بيعت كردند. | |||
گفتم: اى معاذ، گويا هذيان مى گويى؟ گفت: صورتم را بر زمين بگذار. و همچنان صداى واى و ويل بلند كرده بود تا از دنيا رفت.<ref>كتاب سليم: حديث ۳۷.</ref> | |||
ابان مى گويد: سليم گفت: سخنان ابن غنم در مورد كلمات معاذ هنگام مرگ را به طور كامل براى محمد بن ابى بكر نقل كردم. او گفت: سرّ مرا كتمان كن، من هم شهادت مى دهم كه پدرم هنگام مرگش مثل آنان سخن گفت. عايشه در آنجا گفت: پدرم هذيان مى گويد! | |||
محمد بن ابى بكر گفت: نزد اميرالمومنين عليه السلام آمدم و آنچه از پدرم شنيده بودم و آنچه پسر عمر از پدرش نقل كرد براى حضرت گفتم. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين مطلب را از قول پدر او و پدر تو و از ابوعبيده و سالم و معاذ، كسى به من خبر داده است كه از تو و از پسر عمر راستگوتر است! | |||
... سليم مى گويد: وقتى محمد بن ابى بكر در مصر كشته شد و خبر شهادت او رسيد به اميرالمؤمنين عليه السلام تسليت گفتم، و در خلوت آنچه محمد بن ابى بكر برايم نقل كرده بود براى آن حضرت نقل كردم و آنچه عبدالرحمان بن غنم به من گفته بود به آن حضرت خبر دادم. | |||
حضرت فرمود: محمد راست گفته است، خدا او را رحمت كند. او شهيد و زنده است و روزى داده مى شود.<ref>كتاب سليم: حديث ۳۷.</ref> | |||
== اصحاب صحيفه ملعونه اول در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۵۶ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۱۸،۳۱. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۴۳.</ref> == | |||
پس از پايان مراسم حجةالوداع، ابوبكر و عمر و سه هم پيمانشان با اطلاع از آنچه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذشت و پايه ريزى هايى كه براى مراسم غدير انجام مى گرفت، در پى تصميمات شوم خود يک قدم جلوتر گذاشتند و تصميم گرفتند عهد و پيمان بين خود را رسميت دهند، تا در عمل به آن ملتزم باشند و در مراحل بعدى يكديگر را تنها نگذارند. | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله از همه آن توطئه ها آگاه بود ولى در آن موقعيت حساس هر گونه عكس العملى را لطمه به برنامه غدير مى ديد كه به اجراى آن و آثارش لطمه مى زد، اما لازم مى ديد عده اى از اصحاب را از آن مطلع نمايد. | |||
آن حضرت در اولين مرحله اميرالمؤمنين عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير را فرا خواند و چنين فرمود: ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم و معاذ با هم معاهده كرده اند و پيمان بر غصب خلافت بسته اند و بين خود صحيفه اى نوشته اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - يا على - مانع شوند. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول اللَّه! اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مىدهى چه عكس العملى نشان دهم؟ فرمود: «اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى را بپذير و خون خود را حفظ كن». | |||
اين گونه بود كه در روز چهاردهم ذى الحجة از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز از سوى دشمنان ماجراهاى بسيارى رخ داد. در همين گير و دار مردم در حال آماده سازى مقدمات سفر براى حركت فردا صبح بودند كه بلال از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام كرده بود. | |||
پيامبر صلى الله عليه و آله در باقيمانده روز چهاردهم ذى الحجة كنار كعبه آمد. در آنجا محاذى درب خانه كعبه ايستاد و دست بر حلقه در گرفت و خطابه مفصلى درباره امت خويش ايراد فرمود كه ضمن آن نگرانى هاى خود را از آينده آنان ابراز داشت و مردم را از انحرافات بر حذر داشت. روز چهاردهم ذى حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.</ref> | |||
ابان مى گويد: از سليم بن قيس شنيدم كه مى گفت: از عبدالرحمان بن غنم ازدى ثمالى - پدر زن معاذ بن جبل كه دخترش همسر او بود - و فقيهترين اهل شام و پرتلاش ترين ايشان بود، شنيدم كه گفت: | |||
معاذ بن جبل به مرض طاعون از دنيا رفت.××× 2 مرگ معاذ در سال 18 هجرى بوده است. ××× روزى كه مُرد نزد او حاضر بودم در حالى كه مردم به طاعون مشغول بودند. وقتى به حال احتضار افتاد در خانه كسى جز من نزد او نبود و اين در زمان حكومت عمر بن خطاب بود. از او شنيدم كه مىگفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! | |||
با خود گفتم: گرفتاران به مرض طاعون هذيان مىگويند و چنين حرف مىزنند و سخنان عجيب مىگويند! لذا به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، هذيان مىگويى؟ گفت: نه! | |||
گفتم: پس چرا صداى واى بر من بلند كردهاى؟ گفت: به خاطر قبول ولايت دشمن خدا بر عليه ولى خدا ! گفتم: چه كسى؟ گفت: قبول ولايت دشمن خدا عتيق )ابوبكر( و عمر بر ضد خليفه و وصى پيامبر على بن ابىطالب. | |||
گفتم: هذيان مىگويى؟! گفت: اى ابن غنم، به خدا قسم، هذيان نمىگويم. اين پيامبر و على بن ابىطالب هستند كه مىگويند: اى معاذ بن جبل، بشارت باد به آتش! تو و اصحابت را كه گفتيد: »اگر پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد خلافت را از على منع مىكنيم كه هرگز به آن نرسد« ، تو و عتيق و عمر و ابوعبيده و سالم. | |||
گفتم: اى معاذ، اين چه زمانى بود؟ گفت: در حجةالوداع، كه گفتيم: »بر ضد على يكديگر را كمك مىكنيم كه تا مازندهايم به خلافت دست نيابد« . وقتى پيامبر از دنيا رفت به آنان گفتم: من از جهت قوم خود انصار شما را كفايت مىكنم، شما هم از جهت قريش مرا كفايت كنيد. | |||
سپس در زمان پيامبر، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير××× 1 بشير بن سعيد رئيس »خزرج« و اسيد بن حضير رئيس »اوس« بود، و اوس و خزرج دو طايفه اصلى انصار بودند كه بقيه قبايل از شعب اين دو به شمار مىآمدند. وقتى اصحاب صحيفه از سعد بن عباده كه رئيس كل انصار بود مأيوس شدند با اين دو نفر معاهده بستند كه هر كدام بر نيمى از انصار حاكم بودند. ××× را به آنچه معاهده كرده بوديم دعوت كردم، و آن دو بر سر اين با من بيعت كردند. گفتم: اى معاذ، گويا هذيان مىگويى؟ گفت: صورتم را بر زمين بگذار. و همچنان صداى واى و ويل بلند كرده بود تا از دنيا رفت.××× 2 كتاب سليم: حديث 37. ××× | |||
== پانویس == | == پانویس == |