ثقلین(حدیث): تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۵۸: خط ۵۸:


=== تحليل اعتقادى اول ===
=== تحليل اعتقادى اول ===
قرآن به عنوان پشتوانه عترت و دژ مستحكم و دائمى اسلام كه مستقيماً از جانب خداوند حمايت مى‏ شود،«ثقل اكبر»[[لقب]] گرفته است.
قرآن به عنوان پشتوانه عترت و دژ مستحكم و دائمى اسلام كه مستقيماً از جانب خداوند حمايت مى‏ شود،«ثقل اكبر»لقب گرفته است.


اين بدان معناست كه در برابر دشمنان خارجى و داخلى اسلام مراجعه به قرآن و استناد به آن پاسخ قاطعى به كارشكنان و منافقان است، و در واقع قرآن تابلوى بلند و هميشگى اسلام است كه با تكيه بر آن ابديت اسلام تضمين شده است. حتى در روزگارانى كه دشمنان داخلى دين دست به تحريف معارف از يك سو و سركوب طرفداران دين از سوى ديگر زده اند، اين سند زنده اسلام [[مصون]] مانده و قابل استناد بوده است.
اين بدان معناست كه در برابر دشمنان خارجى و داخلى اسلام مراجعه به قرآن و استناد به آن پاسخ قاطعى به كارشكنان و منافقان است، و در واقع قرآن تابلوى بلند و هميشگى اسلام است كه با تكيه بر آن ابديت اسلام تضمين شده است. حتى در روزگارانى كه دشمنان داخلى دين دست به تحريف معارف از يك سو و سركوب طرفداران دين از سوى ديگر زده اند، اين سند زنده اسلام مصون مانده و قابل استناد بوده است.


البته اين به معناى بی نیازی از مفسر آن يعنى اهل‏ بيت‏ عليهم السلام نيست، بلكه منظور ثقل اكبر بودن قرآن به عنوان تاج سر مسلمين و افتخار ابدى آنان است.
البته اين به معناى بی نیازی از مفسر آن يعنى اهل‏ بيت‏ عليهم السلام نيست، بلكه منظور ثقل اكبر بودن قرآن به عنوان تاج سر مسلمين و افتخار ابدى آنان است.
خط ۲۹۰: خط ۲۹۰:
آن گاه از طبرانى نقل كرده كه آخرين چيزى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله در لحظات آخر حيات خود بر زبان راند سفارش اهل ‏بيت‏ عليهم السلام خود بود.<ref>الصواعق المحرقه: ص ۱۵۰. </ref> كثرت راويان حديث ثقلين موجب شده كه برخى از محدثان، متكلمان و تراجم نگاران به گردآورى اسامى راويان آن پرداخته، و برخى نيز كتاب مستقلى در همين رابطه تأليف كرده ‏اند.
آن گاه از طبرانى نقل كرده كه آخرين چيزى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله در لحظات آخر حيات خود بر زبان راند سفارش اهل ‏بيت‏ عليهم السلام خود بود.<ref>الصواعق المحرقه: ص ۱۵۰. </ref> كثرت راويان حديث ثقلين موجب شده كه برخى از محدثان، متكلمان و تراجم نگاران به گردآورى اسامى راويان آن پرداخته، و برخى نيز كتاب مستقلى در همين رابطه تأليف كرده ‏اند.


== قرآن و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام عِدل يكديگر<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۱. </ref> ==
== قرآن و اهل‏ بيت‏ عليهم السلام عِدل يك ديگر<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۱. </ref> ==
پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير بيان احكام گفته نشده را به ائمه‏ عليهم السلام محوّل نمود و در حاشيه آن اشاره ‏اى به حديث ثقلين داشت. اين كه سخن پيامبر و ائمه‏ عليهم السلام به عنوان سخن خداوند تلقى مى ‏شود و عِدل و برابر قرآن است.
پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير بيان احكام گفته نشده را به ائمه‏ عليهم السلام محوّل نمود و در حاشيه آن اشاره ‏اى به حديث ثقلين داشت. اين كه سخن پيامبر و ائمه‏ عليهم السلام به عنوان سخن خداوند تلقى مى ‏شود و عِدل و برابر قرآن است.


== نقل حديث ثقلين توسط اميرالمؤمنين ‏عليه السلام<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۴. </ref> ==
== نقل حديث ثقلين توسط اميرالمؤمنين ‏عليه السلام<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۴. </ref> ==
   [[ابان بن ابى‏ عيّاش]] از [[سليم بن قيس]] نقل مى‏ كند كه گفت: از على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام شنيدم در حالى كه مردى از آن حضرت درباره ايمان سؤال كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، مرا از ايمان خبر ده به طورى كه از غير تو و بعد از تو از كسى در اين باره سؤال نكنم.حضرت پس از بيان پايه ‏هاى ايمان و اشاره به امامت و ولايت در غدير فرمود:
   ابان بن ابى‏ عيّاش از سليم بن قيس نقل مى‏ كند كه گفت: از على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام شنيدم در حالى كه مردى از آن حضرت درباره ايمان سؤال كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، مرا از ايمان خبر ده به طورى كه از غير تو و بعد از تو از كسى در اين باره سؤال نكنم.


... آنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين خطبه ‏اى كه خواند و همان روز از دنيا رفت، چنين فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آن دو تمسک كرده ‏ايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خداوند و اهل ‏بيتم.
حضرت پس از بيان پايه ‏هاى ايمان و اشاره به امامت و ولايت در غدير فرمود:... آنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين خطبه ‏اى كه خواند و همان روز از دنيا رفت، چنين فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آن دو تمسک كرده ‏ايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خداوند و اهل ‏بيتم.


خداوند لطيف خبير با من عهد كرده است كه آن دو از يك ديگر جدا نمى ‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، مانند اين دو - و حضرت به دو انگشت [[سبابه]] خود اشاره فرمودند -  و نمى‏ گويم مثل اين دو -  و حضرت به دو انگشت سبابه و وسط اشاره كردند -  زيرا يكى از اين دو جلوتر از ديگرى است. يعنى حضرت دو انگشت سبابه از دو دست را كنار يكديگر قرار دادند، اشاره به اين كه قرآن و عترت اين گونه مساوى و [[قرين]] يكديگرند؛ و بعد انگشت سبابه و وسط از يك دست را نشان دادند و اشاره كردند كه نسبت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام و قرآن مانند اين دو نيست كه يكى از ديگرى مهم‏ تر يا بر ديگرى مقدم باشد.
خداوند لطيف خبير با من عهد كرده است كه آن دو از يك ديگر جدا نمى ‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، مانند اين دو - و حضرت به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند -  و نمى‏ گويم مثل اين دو -  و حضرت به دو انگشت سبابه و وسط اشاره كردند -  زيرا يكى از اين دو جلوتر از ديگرى است. يعنى حضرت دو انگشت سبابه از دو دست را كنار يكديگر قرار دادند، اشاره به اين كه قرآن و عترت اين گونه مساوى و قرين يكديگرند؛ و بعد انگشت سبابه و وسط از يك دست را نشان دادند و اشاره كردند كه نسبت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام و قرآن مانند اين دو نيست كه يكى از ديگرى مهم‏ تر يا بر ديگرى مقدم باشد.


پس به اين دو تمسک كنيد تا گمراه نشويد، و از آنان پيشى نگيريد كه هلاک مى‏ شويد، و از آنان عقب نمانيد كه متفرق مى‏ شويد، و به آنان چيزى ياد ندهيد كه از شما عالم‏ ترند ... .<ref>كتاب سليم: حديث ۸ . </ref>
پس به اين دو تمسک كنيد تا گمراه نشويد، و از آنان پيشى نگيريد كه هلاک مى‏ شويد، و از آنان عقب نمانيد كه متفرق مى‏ شويد، و به آنان چيزى ياد ندهيد كه از شما عالم‏ ترند ... .<ref>كتاب سليم: حديث ۸ . </ref>
خط ۳۴۲: خط ۳۴۲:
آيا حق اين امانت را ادا كرديد؟ آيا قرآن را وارد زندگى خود نموديد؟چه كسى مى‏ تواند بهترين پاسخ را آماده كند و در برابر پيامبرش شرمنده نشود.
آيا حق اين امانت را ادا كرديد؟ آيا قرآن را وارد زندگى خود نموديد؟چه كسى مى‏ تواند بهترين پاسخ را آماده كند و در برابر پيامبرش شرمنده نشود.


چگونه بايد باشيم تا [[بى‏ درنگ]] آن چه او از ما خواسته تقديمش نماييم و لبخند رضايت بر لبانش بنشانيم؟ چه پاسخى خواهند داشت آنان كه قرآن را كنار گذاردند، و يا الفاظ آن را به صحنه آوردند و مردم را از تعليم معانى آن باز داشتند، و يا مفسر حقيقى آن را وادار به سكوت كردند و مفسران به رأى خود را وارد ميدان كردند؟
چگونه بايد باشيم تا بى‏ درنگ آن چه او از ما خواسته تقديمش نماييم و لبخند رضايت بر لبانش بنشانيم؟ چه پاسخى خواهند داشت آنان كه قرآن را كنار گذاردند، و يا الفاظ آن را به صحنه آوردند و مردم را از تعليم معانى آن باز داشتند، و يا مفسر حقيقى آن را وادار به سكوت كردند و مفسران به رأى خود را وارد ميدان كردند؟


==== سقيفه سدّ راه قرآن ====
==== سقيفه سدّ راه قرآن ====
ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت [[ابا]] داشتند. حتى آن چه را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى‏ كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.<ref>  شمس الدين ذهبى، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج ۱، ص ۳.</ref>  
ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند. حتى آن چه را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى‏ كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.<ref>  شمس الدين ذهبى، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج ۱، ص ۳.</ref>  


عمر هرگاه [[كارگزاران]] خود را به شهرها مى‏ فرستاد به آنان دستور م ى‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب‏ تر اين كه هرگاه اطلاع مى‏ يافت يكى از آنان از اين دستور [[تخلف]] ورزيده، او را به مدينه احضار مى‏ كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏ داشت و آن چه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى‏ گرفت و مى‏ سوزاند.<ref>الطبقات الكبرى( ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷. </ref> مردى به نام «[[ضبيع]]» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى ‏كرد تا آن كه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ»و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏ آورد و صد ضربه مى‏ زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا [[شلاق]] تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى‏ فرستاد به آنان دستور م ى‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب‏ تر اين كه هرگاه اطلاع مى‏ يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى‏ كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏ داشت و آن چه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى‏ گرفت و مى‏ سوزاند.<ref>الطبقات الكبرى( ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷. </ref>  


عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر [[شترى بى‏ جهاز]] نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!!<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴. </ref> روز ديگر ابن ‏عباس را مى‏ بينيم كه به معاويه وارث سقيفه مى‏ گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى ‏شوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مى‏ شوى؟ گفت: آرى. ابن ‏عباس گفت: تو مى‏ گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاويه گفت: آرى!!
مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى ‏كرد تا آن كه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ»و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏ آورد و صد ضربه مى‏ زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!


ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! [[ابن‏ عباس]] گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آن كه بدانيم خداوند از آن چه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل‏ بيت مى‏ گوييد معنى كنند.
عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى‏ جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!!<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴. </ref>


ابن ‏عباس گفت: قرآن بر اهل‏ بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى ‏سفيان يا [[آل ابى‏ معيط]] يا يهود و نصارى و [[مجوس]] بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن‏ عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى‏ كنى از اين كه خدا را با قرآن و با آن چه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.
روز ديگر ابن ‏عباس را مى‏ بينيم كه به معاويه وارث سقيفه مى‏ گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى ‏شوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مى‏ شوى؟ گفت: آرى. ابن ‏عباس گفت: تو مى‏ گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاويه گفت: آرى!!


معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آن چه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابن‏ عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!<ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref>
ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏ عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آن كه بدانيم خداوند از آن چه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل‏ بيت مى‏ گوييد معنى كنند.
 
ابن ‏عباس گفت: قرآن بر اهل‏ بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى ‏سفيان يا آل ابى‏ معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن‏ عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى‏ كنى از اين كه خدا را با قرآن و با آن چه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.
 
معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آن چه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابن‏ عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!<ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref>


==== غوغاى قرآن كنار حوض كوثر ====
==== غوغاى قرآن كنار حوض كوثر ====
نبايد وعده پيامبر صلى الله عليه وآله را براى پاسخ امت بر سر حوض كوثر ساده تلقى كنيم. صحنه‏ اى عظيم به وقوع خواهد پيوست كه امت عظيم مسلمان در محضر پيامبرشان بايستند و با پاسخ به پرسش‏ هاى آن حضرت درباره قرآن و عترت به صورت جدى تكليف خود را روشن كنند. آن منظره ديدنى را خود پيامبرصلى الله عليه وآله در حديثى ترسيم فرموده است آنجا كه مى ‏فرمايد:امت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مى‏ شوند:
نبايد وعده پيامبر صلى الله عليه و آله را براى پاسخ امت بر سر حوض كوثر ساده تلقى كنيم. صحنه‏ اى عظيم به وقوع خواهد پيوست كه امت عظيم مسلمان در محضر پيامبرشان بايستند و با پاسخ به پرسش‏ هاى آن حضرت درباره قرآن و عترت به صورت جدى تكليف خود را روشن كنند. آن منظره ديدنى را خود پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ترسيم فرموده است آنجا كه مى ‏فرمايد:امت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مى‏ شوند:
 
اول آنان رایت (پرچم)گوساله امت من است. من بپا مى‏ خيزم و دست او را مى گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى ‏شود و قدم هايش به لرزه در مى ‏آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى‏ شود، و تابعين او نيز همين گونه مى ‏شوند. از آنان مى ‏پرسم: بعد از من با دو يادگار گران قدر من چگونه رفتار كرديد؟
 
در پاسخ مى‏ گويند: ثِقْل بزرگ‏تر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچك‏تر (عترت) را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم. آن گاه من مى‏ گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى ‏شوند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.
 
سپس رايت فرعون امتم بر سر حوض وارد مى ‏شوند كه اكثر مردم اينانند كه توسط او از راه راست منحرف شده‏ اند ... دست رئيس آنان را مى ‏گيرم، و به محض آن كه دست او را مى‏ گيرم رويش سياه مى‏ شود و قدم‏ هايش مى ‏لرزد و امعاء و احشاء او منقلب مى‏ شود، و آنان كه تابع او بوده ‏اند نيز چنين مى‏ شوند. من مى ‏گويم: درباره ثِقْلين بعد از من چه رفتارى كرديد؟
 
مى ‏گويند: ثِقل بزرگ‏تر را تكذيب كرده و آن را پاره پاره كرديم، و با ثِقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. من مى‏ گويم: شما هم به راه گروه اول برويد. آنان هم تشنه و جگر سوخته و روسياه باز مى‏ گردند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.


اول آنان رایت (پرچم)گوساله امت من است. من بپا مى‏ خيزم و دست او را مى گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى ‏شود و قدم هايش به لرزه در مى ‏آيد و [[امعاء]] و ا[[حشاء]] او منقلب مى‏ شود، و تابعين او نيز همين گونه مى ‏شوند. از آنان مى ‏پرسم: بعد از من با دو يادگار گران قدر من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ مى‏ گويند: ثِقْل بزرگ‏تر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچك‏تر [[(عترت)]] را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم. آن گاه من مى‏ گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى ‏شوند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.
سپس رایت هامان امتم كه امام پنجاه هزار نفر از آنان است نزد من مى ‏آيند. من بر مى ‏خيزم و دست او را مى‏ گيرم. آن گاه كه دست او را گرفتم روى او سياه مى‏ شود و قدم ‏هايش به لرزه مى‏ افتد و امعاء و احشايش منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز چنان مى ‏شوند. من مى ‏گويم: درباره ثِقلين بعد از من چه كرديد؟  


سپس [[رايت]] فرعون امتم بر سر حوض وارد مى ‏شوند كه اكثر مردم اينانند كه توسط او از راه راست منحرف شده‏ اند ... . دست رئيس آنان را مى ‏گيرم، و به محض آن كه دست او را مى‏ گيرم رويش سياه مى‏ شود و قدم‏ هايش مى ‏لرزد و امعاء و احشاء او منقلب مى‏ شود، و آنان كه تابع او بوده ‏اند نيز چنين مى‏ شوند. من مى ‏گويم: درباره ثِقْلين بعد از من چه رفتارى كرديد؟ مى ‏گويند: ثِقل بزرگ‏تر را تكذيب كرده و آن را پاره پاره كرديم، و با ثِقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. من مى‏ گويم: شما هم به راه گروه اول برويد. آنان هم تشنه و جگر سوخته و روسياه باز مى‏ گردند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.
مى‏ گويند: ثِقل اكبر را تكذيب كرديم و از دستوراتش سرپيچى نموديم، و ثقل اصغر را خوار كرديم و او را تنها گذاشتيم. مى‏ گويم: شما به راه گروه‏ هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى‏ گردند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.


سپس رایت هامان امتم كه امام پنجاه هزار نفر از آنان است نزد من مى ‏آيند. من بر مى ‏خيزم و دست او را مى‏ گيرم. آن گاه كه دست او را گرفتم روى او سياه مى‏ شود و قدم ‏هايش به لرزه مى‏ افتد و امعاء و احشايش منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز چنان مى ‏شوند. من : درباره ثِقلين بعد از من چه كرديد؟ مى‏ گويند: ثِقل اكبر را تكذيب كرديم و از دستوراتش سرپيچى نموديم، و ثقل اصغر را خوار كرديم و او را تنها گذاشتيم. من مى‏ گويم: شما به راه گروه‏ هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى‏ گردند در حالى كه قطره‏ اى از حوض كوثر ننوشيده ‏اند.
سپس رايت مِخْدَج نزد من مى ‏آيد كه امام هفتاد هزار نفر از امت من است و من دست او را مى ‏گيرم. به محض آن كه دست او را گرفتم رويش سياه مى‏ شود و قدم ‏هايش به لرزه در مى‏ آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز چنان مى ‏شوند. من مى‏ گويم:بعد از من درباره ثِقْلين چه كرديد؟


سپس رايت [[مِخْدَج]] نزد من مى ‏آيد كه امام هفتاد هزار نفر از امت من است و من دست او را مى ‏گيرم. به محض آن كه دست او را گرفتم رويش سياه مى‏ شود و قدم ‏هايش به لرزه در مى‏ آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى ‏شود، و تابعين او نيز چنان مى ‏شوند. مى‏ گويم:
مى‏ گويند: ثقل اكبر را تكذيب كرده و عصيان نموديم، و با ثقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. مى‏ گويم: شما هم به راه گروه ‏هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى‏ گردند در حالى كه قطره ‏اى از حوض كوثر ننوشيده باشند.  


بعد از من درباره ثِقْلين چه كرديد؟ مى‏ گويند: ثقل اكبر را تكذيب كرده و عصيان نموديم، و با ثقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. مى‏ گويم: شما هم به راه گروه ‏هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و [[روسياه]] باز مى‏ گردند در حالى كه قطره ‏اى از حوض كوثر ننوشيده باشند.
سپس رايت اميرالمؤمنين و قائدِ پيشانى‏ سفيدان نزد من وارد مى ‏شود. من بپا مى ‏خيزم و دست او را مى‏ گيرم، و در اين حال روى او و اصحابش سفيد مى‏ شود. مى‏ گويم: بعد از من درباره ثِقلين چه رفتارى داشتيد؟


سپس رايت اميرالمؤمنين و [[قائدِ]] پيشانى‏ سفيدان نزد من وارد مى ‏شود. من بپا مى ‏خيزم و دست او را مى‏ گيرم، و در اين حال روى او و اصحابش سفيد مى‏ شود. مى‏ گويم: بعد از من درباره ثِقلين چه رفتارى داشتيد؟ مى‏ گويند: ثقل اكبر را تابع شديم و آن را تصديق نموديم، و ثقل اصغر را كمك كرديم و يارى نموديم و همراه او به شهادت رسيديم. من مى‏ گويم: سيراب و آب نوشيده باز گرديد. آنان جرعه ‏اى مى نوشند كه بعد از آن هرگز تشنه نمى‏ شوند. روى امامشان هم چون خورشيد طالع است، و روى آنان مانند ماه چهارده ‏شبه و همچون نورانى‏ ترين ستاره در آسمان است.
مى‏ گويند: ثقل اكبر را تابع شديم و آن را تصديق نموديم، و ثقل اصغر را كمك كرديم و يارى نموديم و همراه او به شهادت رسيديم. من مى‏ گويم: سيراب و آب نوشيده باز گرديد. آنان جرعه ‏اى مى نوشند كه بعد از آن هرگز تشنه نمى‏ شوند. روى امامشان هم چون خورشيد طالع است، و روى آنان مانند ماه چهارده ‏شبه و همچون نورانى‏ ترين ستاره در آسمان است.


سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بر اين پيش گويى من شاهد هستيد؟ گفتند: آرى، ما گواه اين مجلس خواهيم بود. <ref> اليقين : ص ۲۷۵ باب ۹۶.</ref>
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بر اين پيش گويى من شاهد هستيد؟ گفتند: آرى، ما گواه اين مجلس خواهيم بود. <ref> اليقين : ص ۲۷۵ باب ۹۶.</ref>


ما نيز از بلنداى چهارده قرن مى‏ گوييم: يا رسول ‏اللَّه! اين پنج گروه را نيك مى ‏شناسيم، و قبل از حوض كوثر در اين دنيا بر ضلالت آن چهار گروه معتقديم و شهادت مى ‏دهيم، و اميدواريم زير پرچم على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از [[تابعين]] و [[تصديق كنندگان]] قرآن در قول و عمل در گروه پنجم باشيم.
ما نيز از بلنداى چهارده قرن مى‏ گوييم: يا رسول ‏اللَّه! اين پنج گروه را نيك مى ‏شناسيم، و قبل از حوض كوثر در اين دنيا بر ضلالت آن چهار گروه معتقديم و شهادت مى ‏دهيم، و اميدواريم زير پرچم على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از تابعين و تصديق كنندگان قرآن در قول و عمل در گروه پنجم باشيم.


== پانویس ==
== پانویس ==