پرش به محتوا

هذیان: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== تهمت هذيان‏ گويى حربه ‏اى مقابل غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۶. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۹۱،۲۹۰.</ref> ==
== تهمت هذيان‏ گويى حربه ‏اى مقابل غدير<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۶. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۹۱،۲۹۰.</ref> ==
يكى از مهم‏ترين فجايع [[تاریخ]] [[اسلام]] ماجراى كتف يا همان «[[قرطاس|حدیث قرطاس]]» است. جنايتى كه در روزهاى آخر پيامبرصلى الله عليه وآله اتفاق افتاد، و يكى از مهم‏ترين اتفاقات و جبهه‏ ها در مقابل غدير است. آن زمان كه پيامبرصلى الله عليه وآله قلم و كاغذ يا كتفى درخواست كرد تا بر روى آن چیزى بنويسد كه هرگز امت گمراه نشوند. عمر كه با هوادارانش در آنجا حاضر بود، در خانه حضرت و بين اصحابش گفت: دَعَوه، اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر، حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ: واگذاريدش، اين مرد هذيان مى ‏گويد، كتاب خدا ما را بس است.
يكى از مهم‏ترين فجايع [[تاریخ]] [[اسلام]] ماجراى كتف يا همان «[[قرطاس|حدیث قرطاس]]» است. جنايتى كه در روزهاى آخر پيامبرصلى الله عليه وآله اتفاق افتاد، و يكى از مهم‏ترين  
 
اتفاقات و جبهه‏ ها در مقابل غدير است.
 
آن زمان كه پيامبرصلى الله عليه وآله قلم و كاغذ يا كتفى درخواست كرد تا بر روى آن چیزى بنويسد كه هرگز امت گمراه نشوند. عمر كه با هوادارانش در آنجا حاضر  
 
بود، در خانه حضرت و بين اصحابش گفت: دَعَوه، اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُر، حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ: واگذاريدش، اين مرد هذيان مى ‏گويد، كتاب خدا ما را بس است.


و اما اصل ماجرا چنين است:
و اما اصل ماجرا چنين است:


در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مسموميت، پس از ماجراى تخلف [[منافقین]] از [[لشکر اسامه]] و فتنه نماز جماعت [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و آمدن پيامبرصلى الله عليه وآله به مسجد و بيان [[ثقلین(حدیث)|حدیث ثقلین]]، حضرت از [[منبر]] پايين آمد و به منزل رفت.
در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مسموميت، پس از ماجراى تخلف [[منافقین]] از [[لشکر اسامه]] و فتنه نماز جماعت [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و آمدن پيامبرصلى الله عليه  
 
وآله به مسجد و بيان [[ثقلین(حدیث)|حدیث ثقلین]]، حضرت از [[منبر]] پايين آمد و به منزل رفت.
 
[[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و همراهانش هم ديگر به چشم مردم ديده نشدند تا در ساعات آخر عمر [[پیامبر صلی الله علیه و آله]] بار ديگر عمر و همدستانش در خانه عایشه كنار بستر
 
پيامبرصلى الله عليه وآله خود را حاضر ساختند. در آن لحظات فتنه ديگرى از [[منافقین]] به وقوع پيوست و خير عظيمى را از دست همه مسلمانان گرفت.
 
پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه خود و بين [[اصحاب ائمه علیهم السلام|اصحاب]] و اهل‏ بيتش فرمود: «كتفى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد و اختلاف نكنيد» .


[[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و همراهانش هم ديگر به چشم مردم ديده نشدند تا در ساعات آخر عمر [[پیامبر صلی الله علیه و آله]] بار ديگر عمر و همدستانش در خانه عایشه كنار بستر پيامبرصلى الله عليه وآله خود را حاضر ساختند. در آن لحظات فتنه ديگرى از [[منافقین]] به وقوع پيوست و خير عظيمى را از دست همه مسلمانان گرفت. پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه خود و بين [[اصحاب ائمه علیهم السلام|اصحاب]] و اهل‏ بيتش فرمود: «كتفى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد و اختلاف نكنيد» .
عمر و همراهانش سر و صدا به راه انداختند و در اين ميان عمر گفت: «آوردن كتف را رها كنيد، پيامبر هذيان مى‏ گويد»!!


عمر و همراهانش سر و صدا به راه انداختند و در اين ميان عمر گفت: «آوردن كتف را رها كنيد، پيامبر هذيان مى‏ گويد»!! پيامبرصلى الله عليه وآله از اين سخن عمر غضب كرده فرمود: «مى ‏بينم در حالى كه من زنده هستم با من مخالفت مى‏ كنيد! پس بعد از مرگ من چه خواهيد كرد»؟!
پيامبرصلى الله عليه وآله از اين سخن عمر غضب كرده فرمود: «مى ‏بينم در حالى كه من زنده هستم با من مخالفت مى‏ كنيد! پس بعد از مرگ من چه خواهيد كرد»؟!


حضرت نوشتن کتف را رها كرد و مردم و آن منافقين برخاسته از حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رفتند و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين‏ عليهم السلام ماندند و به اشاره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سلمان و ابوذر و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] نيز نرفتند.
حضرت نوشتن کتف را رها كرد و مردم و آن منافقين برخاسته از حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رفتند و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين‏ عليهم السلام ماندند و به اشاره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سلمان و ابوذر و [[مقداد بن عمرو کندی|مقداد]] نيز نرفتند.
خط ۳۰: خط ۴۴:
به عنوان مثال [[محمد بن ابی بکر بن عبدالرحمن|محمد بن ابی بكر]] در ذكر جزئيات ماجراى مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و عايشه و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.
به عنوان مثال [[محمد بن ابی بکر بن عبدالرحمن|محمد بن ابی بكر]] در ذكر جزئيات ماجراى مرگ پدرش مى‏ گويد: هنگام مرگ او عبدالرحمن و عايشه و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد.


عمر گفت: اى خليفه رسول‏ اللَّه! چرا واى و ويل مى‏ گويى؟ گفت: اكنون اين رسول‏ اللَّه همراه على بن ابى ‏طالب است كه مرا به آتش بشارت مى ‏دهند و نزد اوست صحيفه ‏اى كه در كعبه بر سر آن پيمان بستيم و مى‏ گويد: به پيمان خود وفا كردى و بر ضد ولى خدا قيام كردى. بشارت باد تو و رفيقت را به آتش در اسفل السافلین.
عمر گفت: اى خليفه رسول‏ اللَّه! چرا واى و ويل مى‏ گويى؟ گفت: اكنون اين رسول‏ اللَّه همراه على بن ابى ‏طالب است كه مرا به آتش بشارت مى ‏دهند و نزد اوست  
 
صحيفه ‏اى كه در كعبه بر سر آن پيمان بستيم و مى‏ گويد: به پيمان خود وفا كردى و بر ضد ولى خدا قيام كردى. بشارت باد تو و رفيقت را به آتش در اسفل السافلین.
 
عمر تا اين سخن را شنيد خواست خارج شود و مى ‏گفت: او هذيان مى‏ گويد. ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟!
 
عمر گفت: چگونه هذيان نمى‏ گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!
 
ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏ گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در [[غار]] به من گفت:
 
«من كشتى جعفر و اصحابش را مى‏ بينم كه در دريا شناور است» ، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در [[مدینه]] براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!
 
محمد بن ابى‏ بكر در ادامه ماجرا مى ‏گويد: سپس گفتم: پدر، بگو: لا الهَ الاَّ اللَّه. گفت: نمى ‏گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل [[تابوت جهنم|تابوت]] گردم. وقتى نام
 
«تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى ‏گويد. اين بود كه گفتم: كدام تابوت را مى‏ گويى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش قفل زده شده و در آن دوازده نفرند،


عمر تا اين سخن را شنيد خواست خارج شود و مى ‏گفت: او هذيان مى‏ گويد. ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم، كجا مى ‏روى؟! عمر گفت: چگونه هذيان نمى‏ گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد!
از جمله من و اين رفيقم.


ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‏ گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در [[غار]] به من گفت: «من كشتى جعفر و اصحابش را مى‏ بينم كه در دريا شناور است» ، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در [[مدینه]] براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است؟!
گفتم: عمر؟ گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم كه صخره‏ اى روى آن است. هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بر مى‏ دارد. گفتم: گويا


محمد بن ابى‏ بكر در ادامه ماجرا مى ‏گويد: سپس گفتم: پدر، بگو: لا الهَ الاَّ اللَّه. گفت: نمى ‏گويم و نمى ‏توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل [[تابوت جهنم|تابوت]] گردم. وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى ‏گويد. اين بود كه گفتم: كدام تابوت را مى‏ گويى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش قفل زده شده و در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم.
هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى


گفتم: عمر؟ گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم كه صخره‏ اى روى آن است. هر گاه خدا بخواهد جهنم را شعله ‏ور كند آن صخره را بر مى‏ دارد. گفتم: گويا هذيان مى ‏گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‏ گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۲۷-۱۳۱. كتاب سليم: ص ۳۴۵-۳۵۰.</ref>
است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت.<ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۲۷-۱۳۱. كتاب سليم: ص ۳۴۵-۳۵۰.</ref>


   براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[سند مکتوب غدیر]].
   براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[سند مکتوب غدیر]].


== پانویس ==
== پانویس ==