پرش به محتوا

اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۷۳ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۳ اکتبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
(قرار دادن عنوان اهل سنت)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== <big>تأليف كتابِ غدير</big><ref>چهارده قرن با غدير: ص 151. غدير در آئينه كتاب: ص25، 26.</ref> ==
== <big>تأليف كتابِ غدير</big><ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۵۱. غدير در آئينه كتاب: ص۲۵، ۲۶.</ref> ==
<big>تأليفات مربوط به غدير اكثراً به صورت فردى انجام شده، و گاهى به صورت گروهى و يا با نام هيئت تحريريه به چشم مى‏ خورد. مجموع مؤلفين غدير 1189 نفر هستند كه 12 نفر [[اهل ‏سنت]] هستند.</big>
<big>تأليفات مربوط به غدير اكثراً به صورت فردى انجام شده، و گاهى به صورت گروهى و يا با نام هيئت تحريريه به چشم مى‏ خورد. مجموع مؤلفين غدير ۱۱۸۹نفر هستند كه ۱۲ نفر [[اهل ‏سنت]] هستند.</big>


== <big>حديث غدير حقيقتى انكار ناپذير</big><ref>حماسه غدير (حكيمى): ص32-39.</ref> ==
== <big>حديث غدير حقيقتى انكار ناپذير</big><ref>حماسه غدير (حكيمى): ص۳۲-۳۹.</ref> ==
<big>در طول تاريخ اسلام و با تمام تشتّت در ميان ملل اسلامى و ترويج بى‏ ايمانى و نشر تفرقه ذهنى در ميان مسلمين، چقدر خلاف واقع‏ ها و دروغ ‏ها را گفتند و نوشتند. سپس برخى ناآگاه و نامتخصص در اسلام و تاريخ و كلام و حديث و تفسير اسلامى، يا آگاه ولى مغرض، اين سخنان را بازگو كردند و در كتاب‏ هاى خود نوشتند و در كلاس‏ هاى درس گفتند.</big>
<big>در طول تاريخ اسلام و با تمام تشتّت در ميان ملل اسلامى و ترويج بى‏ ايمانى و نشر تفرقه ذهنى در ميان مسلمين، چقدر خلاف واقع‏ ها و دروغ ‏ها را گفتند و نوشتند. سپس برخى ناآگاه و نامتخصص در اسلام و تاريخ و كلام و حديث و تفسير اسلامى، يا آگاه ولى مغرض، اين سخنان را بازگو كردند و در كتاب‏ هاى خود نوشتند و در كلاس‏ هاى درس گفتند.</big>


<big>با اين همه، هيچ گاه در طول زندگى انسان حق پوشيده نمانده است و پوشيده نيست. اين است كه با آن همه ستم و حقپوشى و اجحافى كه شده است، باز مى‏نگريم كه از ميان خود اهل‏سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسّر قرآن و متكلم (مجتهد در عقايد) و حتى اديب و لغوى، پايه‏ هاى اصلى تشيع را مى ‏شناسند و حديث غدير را روايت مى‏ كنند و در كتب خويش مى ‏نويسند!</big>
<big>با اين همه، هيچ گاه در طول زندگى انسان حق پوشيده نمانده است و پوشيده نيست. اين است كه با آن همه ستم و حقپوشى و اجحافى كه شده است، باز مى‏نگريم كه از ميان خود اهل‏سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسّر قرآن و متكلم (مجتهد در عقايد) و حتى اديب و لغوى، پايه‏ هاى اصلى تشيع را مى ‏شناسند و حديث غدير را روايت مى‏ كنند و در كتب خويش مى ‏نويسند!</big>


<big>محمد بن جرير طبرى، مورخ و مفسر سنى معروف (م 310 ق) با اينكه در كتاب تاريخ بزرگ خود جريان آخرين حج پيامبرصلى الله عليه وآله (حجةالوداع) را -  كه همه جزئيات آن براى مسلمانان اهميت بسيار دارد -  ناقص ذكر مى‏ كند؛ يعنى دنباله واقعه را از آخرين روزهايى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در مكه است رها مى‏ كند و در مورد شرح بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله تا مدينه خاموش مى‏ شود!!<ref>تاريخ طبرى (چاپ ليدن): ج 4 ص 1756.</ref>تا مبادا كار به ذكر واقعه غدير بكشد.<ref>اضافه بر غرض‏ورزى و عنادى كه همواره در علما و مورخين اهل‏ سنت ديده مى‏ شود، اين مورخ سنى بهانه خوبى هم داشته تا غدير را نقل نكند، و آن اينكه: به علت محدوديت‏ ها و ملاحظاتى كه از دربار عباسى داشته، واقعه غدير را كه خط بطلان است بر هر خلافتى جز خلافت آل‏ محمد عليهم السلام ذكر نكرده است. به ويژه كه سادات حسنى و حسينى و موسوى همواره عليه دستگاه خلافت مى‏ شوريده ‏اند، و ذكر واقعه غدير در تاريخ رسمى، مى ‏توانسته براى آنان بهترين تأييد باشد. چون طبرى اين تاريخ را در بحبوحه قدرت عباسى در بغداد تأليف كرده است، و اطلاعاتى از قضاياى عباسيان و مسائل خصوصى آنان به دست مى‏ دهد، كه دانستن آنگونه مسائل براى فقيهى عادى ناميسور است. از اينجا دانسته مى‏ شود كه تأليف اين تاريخ، بدون آگاهى دربار عباسى نبوده است، و چنين آگاهى نمى‏ تواند محدود كننده و دست و پاگير نباشد. </ref></big>
<big>محمد بن جرير طبرى، مورخ و مفسر سنى معروف (م ۳۱۰ ق) با اينكه در كتاب تاريخ بزرگ خود جريان آخرين حج پيامبرصلى الله عليه وآله (حجةالوداع) را -  كه همه جزئيات آن براى مسلمانان اهميت بسيار دارد -  ناقص ذكر مى‏ كند؛ يعنى دنباله واقعه را از آخرين روزهايى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در مكه است رها مى‏ كند و در مورد شرح بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله تا مدينه خاموش مى‏ شود!!<ref>تاريخ طبرى (چاپ ليدن): ج ۴ ص ۱۷۵۶.</ref>تا مبادا كار به ذكر واقعه غدير بكشد.<ref>اضافه بر غرض‏ورزى و عنادى كه همواره در علما و مورخين اهل‏ سنت ديده مى‏ شود، اين مورخ سنى بهانه خوبى هم داشته تا غدير را نقل نكند، و آن اينكه: به علت محدوديت‏ ها و ملاحظاتى كه از دربار عباسى داشته، واقعه غدير را كه خط بطلان است بر هر خلافتى جز خلافت آل‏ محمد عليهم السلام ذكر نكرده است. به ويژه كه سادات حسنى و حسينى و موسوى همواره عليه دستگاه خلافت مى‏ شوريده ‏اند، و ذكر واقعه غدير در تاريخ رسمى، مى ‏توانسته براى آنان بهترين تأييد باشد. چون طبرى اين تاريخ را در بحبوحه قدرت عباسى در بغداد تأليف كرده است، و اطلاعاتى از قضاياى عباسيان و مسائل خصوصى آنان به دست مى‏ دهد، كه دانستن آنگونه مسائل براى فقيهى عادى ناميسور است. از اينجا دانسته مى‏ شود كه تأليف اين تاريخ، بدون آگاهى دربار عباسى نبوده است، و چنين آگاهى نمى‏ تواند محدود كننده و دست و پاگير نباشد. </ref></big>


<big>با اين همه، پس از مدت‏ ها به عنوان يک محدث و فقيه و مورخ، نمى ‏تواند واقعه ‏اى دينى را كتمان كند، و كتابى مستقل به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» درباره ى اين ماجراى مهم اسلامى و اسناد حديث آن تأليف مى ‏كند. ملک الشعرا بهار، درباره اين تأليف طبرى مى‏ گويد:</big>
<big>با اين همه، پس از مدت‏ ها به عنوان يک محدث و فقيه و مورخ، نمى ‏تواند واقعه ‏اى دينى را كتمان كند، و كتابى مستقل به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» درباره ى اين ماجراى مهم اسلامى و اسناد حديث آن تأليف مى ‏كند. ملک الشعرا بهار، درباره اين تأليف طبرى مى‏ گويد:</big>
خط ۱۳: خط ۱۳:
<big>بى‏اندازه از تهمت رفض بيم داشته است. مع ذلک، روزى مى‏ شنود كه مردى از شيوخ اهل‏ سنت بر ضد حديث غدير خم در فضيلت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام سخن مى‏ گويد.</big>
<big>بى‏اندازه از تهمت رفض بيم داشته است. مع ذلک، روزى مى‏ شنود كه مردى از شيوخ اهل‏ سنت بر ضد حديث غدير خم در فضيلت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام سخن مى‏ گويد.</big>


<big>محمد بن جرير علی‏رغم وى مجلس درسى در تأييد و اثبات غدير خم بر پا كرد، و كتابى در فضائل على ‏عليه السلام آغاز نمود. ولى هنوز آن كتاب تمام نشده، مقتضى ديد كتابى هم در فضائل شيخين بنويسد. و آن را در دست داشت، كه باز ناچار شد تا كتابى هم در فضيلت عباس -  جد بنى‏ العباس -  تحرير كند. نتيجه اين شد كه هر سه كتاب ناتمام ماند.<ref>بهار و ادب فارسى: ج 2 ص 88.</ref></big>
<big>محمد بن جرير علی‏رغم وى مجلس درسى در تأييد و اثبات غدير خم بر پا كرد، و كتابى در فضائل على ‏عليه السلام آغاز نمود. ولى هنوز آن كتاب تمام نشده، مقتضى ديد كتابى هم در فضائل شيخين بنويسد. و آن را در دست داشت، كه باز ناچار شد تا كتابى هم در فضيلت عباس -  جد بنى‏ العباس -  تحرير كند. نتيجه اين شد كه هر سه كتاب ناتمام ماند.<ref>بهار و ادب فارسى: ج ۲ ص ۸۸.</ref></big>


<big>غير از حق‏پوشى و غرض ‏ورزى كه در طبرى مى‏ بينيم، در حالت خوشبينانه اين مورخ تا مى‏ خواسته يک سخن حق بگويد وتدارک مافات كند، بايد چه چيزهاى ديگر مى‏ گفته و به چه روزها مى‏ نشسته است؟!</big>
<big>غير از حق‏پوشى و غرض ‏ورزى كه در طبرى مى‏ بينيم، در حالت خوشبينانه اين مورخ تا مى‏ خواسته يک سخن حق بگويد وتدارک مافات كند، بايد چه چيزهاى ديگر مى‏ گفته و به چه روزها مى‏ نشسته است؟!</big>


<big>بارى، طبرى در كتاب نامبرده حديث غدير را از افزون بر 70 تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله روايت مى ‏كند، كه چندين مرتبه بالاتر از حد تواتر -  صدور و ثبوت قطعى -  است. و حديث را آنچنان به دقت و تفصيل نقل مى‏ كند كه از جمله ديده مى‏ شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همان روز -  روز 18 ماه ذی حجه سال 10 هجرى -  و همان خطبه، به جز تعيين مؤكد و صريح على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام براى وصايت و خلافت، به ديگر [[ائمه اثنی عشر|ائمه طاهرين‏ عليهم السلام]] نيز اشاره مى ‏كند، و اطاعت آنان را در روزگار آنان بر همه امت فرض مى ‏شمارد، و حتى نام «مهدى» را نيز بر زبان مى ‏آورد.<ref>الغدير: ج 1 ص 216. همچنين فصل: «المؤلفون فى حديث الغدير»، ص152-158.</ref></big>
<big>بارى، طبرى در كتاب نامبرده حديث غدير را از افزون بر ۷۰ تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله روايت مى ‏كند، كه چندين مرتبه بالاتر از حد تواتر -  صدور و ثبوت قطعى -  است. و حديث را آنچنان به دقت و تفصيل نقل مى‏ كند كه از جمله ديده مى‏ شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همان روز -  روز ۱۸ ماه ذی حجه سال ۱۰ هجرى -  و همان خطبه، به جز تعيين مؤكد و صريح على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام براى وصايت و خلافت، به ديگر [[ائمه اثنی عشر|ائمه طاهرين‏ عليهم السلام]] نيز اشاره مى ‏كند، و اطاعت آنان را در روزگار آنان بر همه امت فرض مى ‏شمارد، و حتى نام «مهدى» را نيز بر زبان مى ‏آورد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۱۶. همچنين فصل: «المؤلفون فى حديث الغدير»، ص۱۵۲-۱۵۸.</ref></big>


<big>همچنين حافظ ابوالفرج بن جوزى حنبلى (م 597 ق) مى ‏گويد: علماى تاريخ و سيره اجماع كرده ‏اند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از [[حجةالوداع]] اتفاق افتاده است؛ در روز 18 ذی حجه. در آن روز، از اصحاب و اعراب و ساكنان حومه مدينه و مكه، 120000 تن جمعيت با پيامبرصلى الله عليه وآله بودند. اينان كسانى بودند كه با او در حجةالوداع شركت كرده بودند و حديث غدير را از او شنيدند، و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند.<ref>الغدير: ج 1 ص 296.</ref></big>
<big>همچنين حافظ ابوالفرج بن جوزى حنبلى (م ۵۹۷ ق) مى ‏گويد: علماى تاريخ و سيره اجماع كرده ‏اند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از [[حجةالوداع]] اتفاق افتاده است؛ در روز ۱۸ ذی حجه. در آن روز، از اصحاب و اعراب و ساكنان حومه مدينه و مكه، ۱۲۰۰۰۰ تن جمعيت با پيامبرصلى الله عليه وآله بودند. اينان كسانى بودند كه با او در حجةالوداع شركت كرده بودند و حديث غدير را از او شنيدند، و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۹۶.</ref></big>


<big>نيز ضياء الدين مقبلى (م 1108 ق) مى ‏گويد: اگر حديث غدير مسلّم نباشد، هيچ امر مسلّمى در اسلام وجود ندارد.<ref>اين گونه سخنان از عالمان اهل‏ سنت بسيار رسيده است. براى ديدن نمونه‏ هايى چند: الغدير: ج 1 فصل «الكلمات حول سند الحديث».</ref></big>
<big>نيز ضياء الدين مقبلى (م ۱۱۰۸ ق) مى ‏گويد: اگر حديث غدير مسلّم نباشد، هيچ امر مسلّمى در اسلام وجود ندارد.<ref>اين گونه سخنان از عالمان اهل‏ سنت بسيار رسيده است. براى ديدن نمونه‏ هايى چند: الغدير: ج 1 فصل «الكلمات حول سند الحديث».</ref></big>


<big>و همين گونه، در طول سده‏ هاى اسلامى -  چنانكه اشاره شد -  صدها تن از عالمان اهل‏ سنت واقعه غدير را روايت كرده ‏اند. اگر بخواهيم روايت ‏ها و اظهارهاى آنان را بياوريم، بايد چند جلد از كتاب «عبقات الانوار» يا «الغدير» را در اينجا ذكر كنيم. پس مى ‏گذريم و همين اندازه مى گوييم كه در همين سده و همين روز و روزگار نيز، بسيارى از محققان و محدثان و مؤلفان اهل‏ سنت به ذكر روايت غدير و ثبت آن پرداخته‏ اند، از جمله:</big>
<big>و همين گونه، در طول سده‏ هاى اسلامى -  چنانكه اشاره شد -  صدها تن از عالمان اهل‏ سنت واقعه غدير را روايت كرده ‏اند. اگر بخواهيم روايت ‏ها و اظهارهاى آنان را بياوريم، بايد چند جلد از كتاب «عبقات الانوار» يا «الغدير» را در اينجا ذكر كنيم. پس مى ‏گذريم و همين اندازه مى گوييم كه در همين سده و همين روز و روزگار نيز، بسيارى از محققان و محدثان و مؤلفان اهل‏ سنت به ذكر روايت غدير و ثبت آن پرداخته‏ اند، از جمله:</big>
خط ۳۴: خط ۳۴:
# <big>استاد احمد زكى مصرى در «الاغانى».</big>
# <big>استاد احمد زكى مصرى در «الاغانى».</big>
# <big>استاد احمد نسيم مصرى در «ديوان مهيار ديلمى».</big>
# <big>استاد احمد نسيم مصرى در «ديوان مهيار ديلمى».</big>
# <big>استاد اعظمى بغدادى در «الغدير: ج 1 ص 150».</big>
# <big>استاد اعظمى بغدادى در «الغدير: ج ۱ ص ۱۵۰».</big>
# <big>استاد محمد محمود رافعى در «شرح هاشميات».</big>
# <big>استاد محمد محمود رافعى در «شرح هاشميات».</big>
# <big>استاد محمدشاكر نابلسى در «هاشميات».</big>
# <big>استاد محمدشاكر نابلسى در «هاشميات».</big>
# <big>استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در «الغدير: ج .</big>
# <big>استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در «الغدير: ج ۶».</big>
# <big>حافظ ناصر السنة حضرمى در «تشنيف الاذان».<ref>حافظ شهاب‏ الدين ابوالفيض مذكور اين حديث را از 54 تن از اصحاب روايت كرده است. درباره اين مؤلفان و ذكر حديث غدير: الغدير: ج 1 ص 147-151. </ref></big>
# <big>حافظ ناصر السنة حضرمى در «تشنيف الاذان».<ref>حافظ شهاب‏ الدين ابوالفيض مذكور اين حديث را از ۵۴ تن از اصحاب روايت كرده است. درباره اين مؤلفان و ذكر حديث غدير: الغدير: ج ۱ ص ۱۴۷-۱۵۱. </ref></big>
# <big>دكتر عمر فروخ در «حكيم المعرة».</big>
# <big>دكتر عمر فروخ در «حكيم المعرة».</big>


<big>اخيراً استاد و محقق معروف جهان سنت، عبدالله علايلى در سخنرانى خود در راديو لبنان -  (به تاريخ 18 ذی حجه 1380 ق) -  چنين گفته است: ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكره فقد انكر الاسلام بالذّات<ref>الشيعة و التشيع (محمدجواد مغنيه): ص 288.</ref></big>:
<big>اخيراً استاد و محقق معروف جهان سنت، عبدالله علايلى در سخنرانى خود در راديو لبنان -  (به تاريخ ۱۸ ذی حجه ۱۳۸۰ ق) -  چنين گفته است: ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكره فقد انكر الاسلام بالذّات<ref>الشيعة و التشيع (محمدجواد مغنيه): ص ۲۸۸.</ref></big>:


<big>عيد غدير جزئى از اسلام است. هر كس منكر آن شود، منكر خود اسلام شده است.</big>
<big>عيد غدير جزئى از اسلام است. هر كس منكر آن شود، منكر خود اسلام شده است.</big>


<big>به عنوان تحليل سخن علايلى مى‏توان گفت: چرا علايلى مى‏ گويد: من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات: هر كس منكر غدير شود، منكر اصل اسلام شده است؟ چون غدير جزء رئيسى اسلام است. در هر سازمانى، مقام رهبرى و نيروى اجرايى اصل است، و در هر شعارى چگونگى رهبرى شعار قسمت رئيسى آن. در سازمانى كه اسلام پديد آورد و پيامبرى مؤمن به همه جزئيات احكام خويش آن را پى افكند، مى ‏بايست جاى فرماندهى پس از او و رهبرى شعار اسلامى را كسى بگيرد كه چون خود او باشد؛ در همه چيز: علم، تقوى، ايمان، جهاد، تحمل، اطلاع، سعى، ايثار، بينش و... . و اين همه را با هم -  از ميان تربيت شدگان اسلام -  تنها على‏ عليه السلام داشت. همين بود كه خليفه اول، ابوبكر بن ابى‏ قحافه مى ‏گفت: مرا كنار بگذاريد! مرا كنار بگذاريد! من بهترين شما نيستم. يا اين كلام عمر: على از من و ابوبكر براى خلافت سزاوارتر بود.<ref>از اين گونه اظهارات و حتى آشكارتر از آن، از اين دو خليفه بسيار نقل شده است، آن هم در كتاب‏ ها و مآخذ معتبر خود علماى اهل ‏سنت: الغدير: ج 1 ص388، 389 و ج7 ص80، 81، 119 و... .</ref></big>
<big>به عنوان تحليل سخن علايلى مى‏توان گفت: چرا علايلى مى‏ گويد: من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات: هر كس منكر غدير شود، منكر اصل اسلام شده است؟ چون غدير جزء رئيسى اسلام است. در هر سازمانى، مقام رهبرى و نيروى اجرايى اصل است، و در هر شعارى چگونگى رهبرى شعار قسمت رئيسى آن. در سازمانى كه اسلام پديد آورد و پيامبرى مؤمن به همه جزئيات احكام خويش آن را پى افكند، مى ‏بايست جاى فرماندهى پس از او و رهبرى شعار اسلامى را كسى بگيرد كه چون خود او باشد؛ در همه چيز: علم، تقوى، ايمان، جهاد، تحمل، اطلاع، سعى، ايثار، بينش و... . و اين همه را با هم -  از ميان تربيت شدگان اسلام -  تنها على‏ عليه السلام داشت. همين بود كه خليفه اول، ابوبكر بن ابى‏ قحافه مى ‏گفت: مرا كنار بگذاريد! مرا كنار بگذاريد! من بهترين شما نيستم. يا اين كلام عمر: على از من و ابوبكر براى خلافت سزاوارتر بود.<ref>از اين گونه اظهارات و حتى آشكارتر از آن، از اين دو خليفه بسيار نقل شده است، آن هم در كتاب‏ ها و مآخذ معتبر خود علماى اهل ‏سنت: الغدير: ج ۱ ص۳۸۸، ۳۸۹ و ج۷ ص۸۰، ۸۱، ۱۱۹ و... .</ref></big>


<big>پس انكار غدير از اين رو انكار اسلام است كه غدير تعيين سرنوشت حياتى اسلام است؛ يعنى اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن -  مانند دوران پيامبرصلى الله عليه وآله -  عمل شود و مسائلى كه تازه پيش مى‏آيد بر طبق ملاک ‏هاى صرفاً اسلامى و قرآنى -  نه آراء و ظنون و گمان ‏هاى اشخاص -  بر ميزان علم نبوى فيصله داده شود، و سپس آيات قرآن و احكام وحى محمدى جهانگير گردد، بايد جامعه اسلامى كسى را در رأس داشته باشد كه تالى تلو پيامبرصلى الله عليه وآله است. كسى كه جز پيشبرد اسلام صحيح و اجراى يكايک برنامه ‏هاى آن، با اطلاع وسيع و درست و احتياط كافى در مورد اين برنامه‏ ها، به صورتى جدى و حقيقى و صحيح هدفى نداشته باشد.</big>
<big>پس انكار غدير از اين رو انكار اسلام است كه غدير تعيين سرنوشت حياتى اسلام است؛ يعنى اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن -  مانند دوران پيامبرصلى الله عليه وآله -  عمل شود و مسائلى كه تازه پيش مى‏آيد بر طبق ملاک ‏هاى صرفاً اسلامى و قرآنى -  نه آراء و ظنون و گمان ‏هاى اشخاص -  بر ميزان علم نبوى فيصله داده شود، و سپس آيات قرآن و احكام وحى محمدى جهانگير گردد، بايد جامعه اسلامى كسى را در رأس داشته باشد كه تالى تلو پيامبرصلى الله عليه وآله است. كسى كه جز پيشبرد اسلام صحيح و اجراى يكايک برنامه ‏هاى آن، با اطلاع وسيع و درست و احتياط كافى در مورد اين برنامه‏ ها، به صورتى جدى و حقيقى و صحيح هدفى نداشته باشد.</big>


<big>به تعبير ديگر: بايد كسى جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله باشد كه سر تا پا نمودارى باشد از اسلام و عمل به اسلام و اجراى دقيق اسلام، كه نه تنها 20 سال معاويه را بر قسمت عمده ‏اى از سرزمين‏ هاى اسلام و قرآن مسلط نگذارد، بلكه يک لحظه نيز حكومت چون اويى را در اسلام تحمل نكند، چونان خود پيامبر صلى الله عليه و آله. و نه تنها ابوذر غفارى را به خاطره دفاعش از بيت‏ المال و حقوق عام تبعيد نكند، بلكه به هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.</big>
<big>به تعبير ديگر: بايد كسى جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله باشد كه سر تا پا نمودارى باشد از اسلام و عمل به اسلام و اجراى دقيق اسلام، كه نه تنها۲۰ سال معاويه را بر قسمت عمده ‏اى از سرزمين‏ هاى اسلام و قرآن مسلط نگذارد، بلكه يک لحظه نيز حكومت چون اويى را در اسلام تحمل نكند، چونان خود پيامبر صلى الله عليه و آله. و نه تنها ابوذر غفارى را به خاطره دفاعش از بيت‏ المال و حقوق عام تبعيد نكند، بلكه به هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.</big>


<big>پس محتواى غدير يعنى اسلام و عمل به اسلام. و نيز بقاى اسلام و تثبيت اسلام در داخل قلمرو اسلامى، و نشر و تبليغ صحيح آن؛ نظراً عملاً و در خارج و تا دورترين نقاط گيتى. به عبارت ديگر: محتواى غدير، يعنى اقامه حدود اسلام و ادامه اجراى امر به معروف و نهى از منكر، كه عزت و بقاى احكام خدا به اين دو امر است و بس، و تبليغ همه احكام قرآن به سراسر جهان. بنابراين، آيا انكار چنين محتوايى انكار اسلام نيست؟<ref>خوشبختانه مى‏ نگريم كه از ميان جهان سنت، از يک فرستنده مشهور در قرن چهاردهم اسلامى همين فرياد را مى ‏زنند كه شيعه در طول چهارده قرن زده است: مَن اَنكَرَ الغَديرَ اَنكَرَ الاِسلامَ بِالذّات.</ref></big>
<big>پس محتواى غدير يعنى اسلام و عمل به اسلام. و نيز بقاى اسلام و تثبيت اسلام در داخل قلمرو اسلامى، و نشر و تبليغ صحيح آن؛ نظراً عملاً و در خارج و تا دورترين نقاط گيتى. به عبارت ديگر: محتواى غدير، يعنى اقامه حدود اسلام و ادامه اجراى امر به معروف و نهى از منكر، كه عزت و بقاى احكام خدا به اين دو امر است و بس، و تبليغ همه احكام قرآن به سراسر جهان. بنابراين، آيا انكار چنين محتوايى انكار اسلام نيست؟<ref>خوشبختانه مى‏ نگريم كه از ميان جهان سنت، از يک فرستنده مشهور در قرن چهاردهم اسلامى همين فرياد را مى ‏زنند كه شيعه در طول چهارده قرن زده است: مَن اَنكَرَ الغَديرَ اَنكَرَ الاِسلامَ بِالذّات.</ref></big>
خط ۷۳: خط ۷۳:
<big>اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر علوى مى‏ اندازد. ابن ‏ابى ‏الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد:</big>
<big>اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر علوى مى‏ اندازد. ابن ‏ابى ‏الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد:</big>


<big>به نقيب گفتم: دلم راضى نمى‏ شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى‏ شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى سرپرست و هر كه هر كه گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏ رفت، براى مدينه اميرى معين مى ‏كرد. و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى ‏تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .<ref>شرح نهج البلاغه: ج 9 ص 248.</ref></big>
<big>به نقيب گفتم: دلم راضى نمى‏ شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى‏ شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى سرپرست و هر كه هر كه گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏ رفت، براى مدينه اميرى معين مى ‏كرد. و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى ‏تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref></big>


== <big>حق‏ پوشى اهل ‏سنت در مسئله ولايت و حديث غدير</big><ref>سفارشى به هفتاد زبان (واعظى): ص12-25.</ref> ==
== <big>حق‏ پوشى اهل ‏سنت در مسئله ولايت و حديث غدير</big><ref>سفارشى به هفتاد زبان (واعظى): ص۱۲-۲۵.</ref> ==
<big>يكى از عجائب روزگار حذف حديث غدير توسط بعضى از بزرگان اهل ‏سنت است. اگر طبق نظر اهل ‏سنت، علت صدور اين حديث فقط رفع كدورت از على‏ عليه السلام بر همان مسئله اختلافى بين على‏ عليه السلام و سايرين در تقسيم غنائم يا زكات بوده باشد، پس پيامبرصلى الله عليه وآله بايد روشن كردن حكم الهى را مقدم مى‏ دانست بر دوست داشتن على‏ عليه السلام! اگر ولايت على (به هر معنايى) خود از احكام الهى نبود، پيامبرصلى الله عليه و آله مى ‏توانست راحت و بدون نام بردن از شخصى خاص، مسئله اختلافى را روشن فرمايد؛ و بگويد: هر كس زكات را فلان گونه تقسيم نموده، همو حكم الهى را درست انجام داده است، چه على‏ عليه السلام باشد و چه غير على‏ عليه السلام!</big>
<big>يكى از عجائب روزگار حذف حديث غدير توسط بعضى از بزرگان اهل ‏سنت است. اگر طبق نظر اهل ‏سنت، علت صدور اين حديث فقط رفع كدورت از على‏ عليه السلام بر همان مسئله اختلافى بين على‏ عليه السلام و سايرين در تقسيم غنائم يا زكات بوده باشد، پس پيامبرصلى الله عليه وآله بايد روشن كردن حكم الهى را مقدم مى‏ دانست بر دوست داشتن على‏ عليه السلام! اگر ولايت على (به هر معنايى) خود از احكام الهى نبود، پيامبرصلى الله عليه و آله مى ‏توانست راحت و بدون نام بردن از شخصى خاص، مسئله اختلافى را روشن فرمايد؛ و بگويد: هر كس زكات را فلان گونه تقسيم نموده، همو حكم الهى را درست انجام داده است، چه على‏ عليه السلام باشد و چه غير على‏ عليه السلام!</big>


خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
<big>جالب ‏تر اينجاست كه اينان ولايت تامّه على‏ عليه السلام را شرک مى‏ خوانند!! هر چند اين رفتار وارونه نيز از وارون شدگان طبيعى است.</big>
<big>جالب ‏تر اينجاست كه اينان ولايت تامّه على‏ عليه السلام را شرک مى‏ خوانند!! هر چند اين رفتار وارونه نيز از وارون شدگان طبيعى است.</big>


== <big>نقل آيه تبليغ براى غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج 1 ص 87.</ref> ==
== <big>نقل آيه تبليغ براى غدير</big><ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۸۷.</ref> ==
<big>از جمله مشهورترين آيات غدير آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»<ref>مائده/67.</ref>است. اختصاص آن به غدير هم نزد شيعه و غير شيعه از مسلمات است، و بين مفسرين و محدثين اهل‏ سنت مشهور است، اگر چه بعضى از آنان در صدد انحراف شأن نزول آيه بوده ‏اند.</big>
<big>از جمله مشهورترين آيات غدير آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»<ref>مائده/۶۷.</ref>است. اختصاص آن به غدير هم نزد شيعه و غير شيعه از مسلمات است، و بين مفسرين و محدثين اهل‏ سنت مشهور است، اگر چه بعضى از آنان در صدد انحراف شأن نزول آيه بوده ‏اند.</big>


<big>در اينجا نام عده ‏اى از بزرگان علماى اهل‏ سنت، كه نزول آيه «بَلِّغْ» را در غدير ذكر كرده ‏اند مى‏ آوريم<ref>نفحات الازهار: ج 8 ص195-257.</ref></big>:
<big>در اينجا نام عده ‏اى از بزرگان علماى اهل‏ سنت، كه نزول آيه «بَلِّغْ» را در غدير ذكر كرده ‏اند مى‏ آوريم<ref>نفحات الازهار: ج ۸ ص۱۹۵-۲۵۷.</ref></big>:


# <big>ابن ابى‏ حاتم عبدالرحمن بن محمد بن ادريس رازى (به الدر المنثور: ج 2 ص 298 مراجعه شود).</big>
# <big>ابن ابى‏ حاتم عبدالرحمن بن محمد بن ادريس رازى (به الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸ مراجعه شود).</big>
# <big>احمد بن عبدالرحمن شيرازى (به بحار الانوار: ج 37 ص 155 مراجعه شود).</big>
# <big>احمد بن عبدالرحمن شيرازى (به بحار الانوار: ج۳۷ ص مراجعه شود).</big>
# <big>احمد بن موسى بن مَرْدَوَيه. (به الدر المنثور: ج 2 ص 298 مراجعه شود).</big>
# <big>احمد بن موسى بن مَرْدَوَيه. (به الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸ مراجعه شود).</big>
# <big>احمد بن محمد ثعلبى (الكشف و البيان -  مخطوط).</big>
# <big>احمد بن محمد ثعلبى (الكشف و البيان -  مخطوط).</big>
# <big>ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (ما نزل من القرآن فى على ‏عليه السلام: ص 86).</big>
# <big>ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (ما نزل من القرآن فى على ‏عليه السلام: ص ۸۶).</big>
# <big>ابوالحسن على بن احمد واحدى (اسباب النزول: ص 115).</big>
# <big>ابوالحسن على بن احمد واحدى (اسباب النزول: ص ۱۱۵).</big>
# <big>مسعود بن ناصر سجستانى (كتاب حديث الولاية - مخطوط).</big>
# <big>مسعود بن ناصر سجستانى (كتاب حديث الولاية - مخطوط).</big>
# <big>عبدالله بن عبيدالله حسكانى (شواهد التنزيل: ج 1 ص 187).</big>
# <big>عبدالله بن عبيدالله حسكانى (شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۱۸۷).</big>
# <big>ابن‏ عساكر على بن حسن دمشقى (ترجمة اميرالمؤمنين ‏عليه السلام من تاريخ دمشق: ج 2 ص 86).</big>
# <big>ابن‏ عساكر على بن حسن دمشقى (ترجمة اميرالمؤمنين ‏عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۶).</big>
# <big>فخرالدين محمد بن عمر رازى (تفسير الرازى: ج 12 ص 49).</big>
# <big>فخرالدين محمد بن عمر رازى (تفسير الرازى: ج ۱۲ ص ۴۹).</big>
# <big>محمد بن طلحة نصيبى شافعى (مطالب السؤول فى مناقب آل ‏الرسول‏ عليهم السلام: ص 44).</big>
# <big>محمد بن طلحة نصيبى شافعى (مطالب السؤول فى مناقب آل ‏الرسول‏ عليهم السلام: ص ۴۴).</big>
# <big>عبدالرزاق بن رزق ‏الله رسعنى (مفتاح النجا فى مناقب آل العبا، مخطوط).</big>
# <big>عبدالرزاق بن رزق ‏الله رسعنى (مفتاح النجا فى مناقب آل العبا، مخطوط).</big>
# <big>حسن بن محمد نيشابورى. (تفسير النيسابورى: ج 6 ص129-130).</big>
# <big>حسن بن محمد نيشابورى. (تفسير النيسابورى: ج ۶ ص۱۲۹-۱۳۰).</big>
# <big>على بن شهاب‏ الدين همدانى (مودة القربى: ينابيع المودة: ص 249).</big>
# <big>على بن شهاب‏ الدين همدانى (مودة القربى: ينابيع المودة: ص ۲۴۹).</big>
# <big>على بن محمد معروف بابن‏ صباغ مالكى (الفصول المهمة فى معرفة الأئمة عليهم السلام: ص 42).</big>
# <big>على بن محمد معروف بابن‏ صباغ مالكى (الفصول المهمة فى معرفة الأئمة عليهم السلام: ص ۴۲).</big>
# <big>محمود بن احمد عينى (عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج 18).</big>
# <big>محمود بن احمد عينى (عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۱۸).</big>
# <big>عبدالرحمن بن ابى ‏بكر سيوطى (الدر المنثور: ج 2 ص 298).</big>
# <big>عبدالرحمن بن ابى ‏بكر سيوطى (الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸).</big>
# <big>محمد محبوب عالم (تفسير شاهى).</big>
# <big>محمد محبوب عالم (تفسير شاهى).</big>
# <big>حاج عبدالوهاب بن محمد (به نفحات الازهار: ج 8 ص 247 مراجعه شود).</big>
# <big>حاج عبدالوهاب بن محمد (به نفحات الازهار: ج ۸ ص ۲۴۷ مراجعه شود).</big>
# <big>جمال‏ الدين عطاءالله بن فضل‏ الله شيرازى (الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام - مخطوط).</big>
# <big>جمال‏ الدين عطاءالله بن فضل‏ الله شيرازى (الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام - مخطوط).</big>
# <big>شهاب‏ الدين احمد (توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل - مخطوط).</big>
# <big>شهاب‏ الدين احمد (توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل - مخطوط).</big>
# <big>ميرزا محمد بن معتمدخان بدخشى (مفتاح النجا - مخطوط).</big>
# <big>ميرزا محمد بن معتمدخان بدخشى (مفتاح النجا - مخطوط).</big>


<big>كسانى كه اسناد اين كتاب‏ ها و روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» به آنها منتهى مى ‏شود عبارتند از: ابن‏ عباس، ابوهريره، براء بن عازب، جابر بن عبدالله، حذيفة بن اسَيد، زيد بن ارقَم، رياح بن حارث، عامر بن ليلى بن ضمرة، عبدالله بن ابى ‏اوفى، عبدالله بن مسعود، عطية، مجاهد.<ref>عوالم العلوم: ج 3/15 ص 404.</ref></big>
<big>كسانى كه اسناد اين كتاب‏ ها و روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» به آنها منتهى مى ‏شود عبارتند از: ابن‏ عباس، ابوهريره، براء بن عازب، جابر بن عبدالله، حذيفة بن اسَيد، زيد بن ارقَم، رياح بن حارث، عامر بن ليلى بن ضمرة، عبدالله بن ابى ‏اوفى، عبدالله بن مسعود، عطية، مجاهد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۰۴.</ref></big>


<big>در اين باره به كتاب‏ هاى زير از منابع اهل‏ سنت نيز مى ‏توان مراجعه كرد<ref>عوالم العلوم: ج 3/15 ص 403.</ref>: ارجح المطالب: ص67، 68، 203، 566. اسباب النزول: ص135. امالی شجری: ص145. تاریخ دمشق: ج2 ص85. فتح القدیر: ج3 ص57. المنار: ج6 ص463. تنزیل الآیات: ص54. التهذیب فی التفسیر: ج3 ص106. توضیح الدلائل: ص158. فتح البیان: ج3 ص89.</big>
<big>در اين باره به كتاب‏ هاى زير از منابع اهل‏ سنت نيز مى ‏توان مراجعه كرد<ref>عوالم العلوم: ج 3/15 ص 403.</ref>: ارجح المطالب: ص67، 68، 203، 566. اسباب النزول: ص135. امالی شجری: ص145. تاریخ دمشق: ج2 ص85. فتح القدیر: ج3 ص57. المنار: ج6 ص463. تنزیل الآیات: ص54. التهذیب فی التفسیر: ج3 ص106. توضیح الدلائل: ص158. فتح البیان: ج3 ص89.</big>