۲۱٬۹۷۲
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۱۹: | خط ۶۱۹: | ||
<big>ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مىبرد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى كنيم!!</big> | <big>ابوبكر و عمر مخفيانه گفتند: اين قدر كه مقامِ پست پسر عمويش را بالا مىبرد هنوز به آرزوى خود نرسيده است. اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد! به خدا قسم اگر هلاک شود او را از قصدى كه دارد دور مى كنيم!!</big> | ||
خط ۶۲۴: | خط ۶۲۵: | ||
<big>بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.</big> | <big>بُرَيده نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفته آن دو را به حضرت خبر داد. پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ آنان فرستاد و آنان را فرا خواند. وقتى آمدند و آن جوان را نزد حضرت ديدند فهميدند كه او خبر داده است.</big> | ||
<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته اند! پيامبرصلى الله عليه وآله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شرمنده نشود.</big> | <big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى ابوبكر و اى عمر! چه باعث شد كه آن سخنان را بگوييد؟ آنان به خداى لا اله الا هو قسم ياد كردند كه در اين باره چيزى نگفته اند! پيامبرصلى الله عليه وآله رو به جوان انصارى كرد و فرمود: اى برادر انصار، چرا بر اين دو نفر دروغ نسبت دادى؟!! جوان انصارى چنان ناراحت شد كه آرزو كرد زمين او را فرو برده بود و او در اين باره چيزى نگفته بود، و در همان حال از خدا خواست كه صدق او را ثابت كند تا نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شرمنده نشود.</big> | ||
<big><br />در همين حال جبرئيل نازل شد - | <big><br />در همين حال جبرئيل نازل شد - در ساعتى كه معمولاً در آن ساعت نازل نمى شد - و اين آيه را بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»<ref>توبه/74.</ref>- تا آخر آيه - : «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساخته اند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش او را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».<ref>الاصول الستة عشر (كتاب سلام بن ابى عمرة): ص 118. </ref></big> | ||
<span dir="RTL"></span> | |||
==== '''<big>مورد سوم</big>''' ==== | |||
<big>پس از خطبه غدير همه مردم براى بيعت غدير وارد خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله مى شدند و پس از بيعت با آن حضرت به خيمه على عليه السلام مى رفتند و در حالى كه «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ» مى گفتند با آن حضرت دست مى دادند و بيعت مى كردند.</big> | |||
<big>ابوبكر و عمر هم وارد شدند و بيعت كردند و حتى «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابىطالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» گفتند، ولى نفاق باطنى آن قدر اجازه نداد كه از در خيمه حضرت فاصله بگيرند، و گويى از زندانى آزاد شده باشند همانجا سخن ناروايى بر زبان آوردند كه بُريده اسلمى گفته آنان را شنيد و فوراً به حضرت گزارش داد.</big> | |||
<big>قسمت حساس اين ماجرا چنين است: ابوبكر و عمر از خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شدند در حالى كه دست در دست هم داشتند و در آن حال مىگفتند: «وَاللَّه لا يُسَلَّمُ لَهُ شَيْئاً مِمّا قالَ ابَداً»: «به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش با سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد»!</big> | |||
<big>اين سخنِ آنان را نوجوانى از انصار شنيد و به آنان گفت: مگر پيامبر چه فرموده كه شما گفتيد: به سلامتى انجام نمىشود؟! ابوبكر و عمر به او گفتند: تو را چه به اين سخنان؟! سراغ كارت برو!</big> | |||
<big>بريده گفت: به خدا قسم براى خدا و رسولش دلسوزانه رفتار نكردهام اگر از كنار اين مطلب بگذرم! گفتند: به خدا قسم، در اين صورت براى پيامبر قسم ياد خواهيم كرد و او ما را تصديق مىكند و تو را تكذيب مى نمايد. (با توجه به اينكه اين گفتگوها بيرون خيمه بيعت انجام مى شد) بريده گفت: به خدا قسم من از كنار خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله حركت نخواهم كرد تا آنكه يا آن حضرت بيرون آيد و يا به من اجازه ورود داده شود.</big> | |||
<big>سپس به خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و اجازه گرفت و داخل شد و گفت: پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر از نزد شما خارج شدند در حالى كه مى گفتند: به خدا قسم هرگز چيزى از آنچه گفت برايش به سلامتى به نتيجه نخواهد رسيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تو را به خداى كعبه اين را گفتند؟! خداوند آنچه آنان گفتند، و سزاوارشان بود كه بگويند، به من خبر داده بود. آنان را نزد من آوريد.</big> | |||
<big>آنان را آوردند و حضرت پرسيد: لحظاتى پيش چه گفتيد؟ گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!</big> | |||
<big>پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: به خدا قسم اين جوان از شما راستگوتر است، و خدا هم گفته شما را به من خبر داده است، و درباره اين انكار شما آيه اى از قرآن بر من نازل كرده است:</big> | |||
<big>«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»<ref>توبه/74. التحصين (ابن طاووس): ص 537. </ref> نكته جالبى است كه خداوند همه اقدامات منافقين را به پيامبرش خبر داده بود، و حضرت از كوچک ترين حركات آنان آگاه بود. از آن جالب تر اينكه حضرت به خود آنان اين مطلب را فرمود، و آنان به قدرى جَرىّ بودند كه با علم به خبر داشتن پيامبرصلى الله عليه وآله باز هم دست از اقدامات خود بر نمى داشتند، حتى در پشت خيمه اى كه حضرت در آن است و مراسم بيعت در آن انجام مى شود!</big> | |||
==== <big>'''مورد چهارم'''</big> ==== | |||
<big>هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير هنگام ظهر به پا خاست و دستور داد تا خيمه اى نصب كردند و به على عليه السلام دستور داد تا داخل آن شود، اولين كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله به آنان دستور بيعت داد ابوبكر و عمر بودند.</big> | |||
<big>آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنكه از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا اين بيعت به امر خداست؟</big> | |||
<big>حضرت جواب داد: آرى، از امر خداوند جل و علاست، و بدانيد كه هر كس اين بيعت را بشكند كافر است، و هر كس از على اطاعت نكند كافر است، چرا كه سخن على سخن من، و امر او امر من است. هر كس با سخن على و امر او مخالفت كند با من مخالفت كرده است.</big> | |||
<big>بعد از آنكه حضرت اين سخن را بر آنان تأكيد كرد دستور داد تا هر چه زودتر بيعت كنند. آن دو برخاستند و نزد على عليه السلام رفتند و به عنوان «اميرالمؤمنين» با او بيعت كردند. عمر هنگام بيعت گفت: «خوشا به حالت يا على، صاحب اختيار من و هر مرد و زن مؤمنى شدى». سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سلمان و ابوذر دستور بيعت داد. آن دو برخاستند و بيعت كردند و سخنى نگفتند.<ref>كتاب سليم: ص 356.</ref></big> | |||
<big>البته موارد اهانت هاى منافقين و در رأس آن ها ابوبكر و عمر به پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير بسيار است.</big> | |||
==== <big>'''مورد پنجم'''</big> ==== | |||
<big>در زمان عمر، در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله مجلسى از بنى هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتهاى ابوبكر و عمر را شمردند. ابان مى گويد: سليم گفت: در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله به عده اى كه گِرد هم نشسته بودند برخوردم كه در ميان آنان - جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى بكر و عمر بن ابىسلمه و قيس بن سعد بن عباده - كسى غير از بنى هاشم نبود.</big> | |||
<big>اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تعجب است از محبت اين مرد (عمر) و رفيقش قبل از او (ابوبكر) كه در قلوب اين امت جاى گرفته و تسليم آنان در برابر او در هر چيزى كه بدعت گذاشته است.</big> | |||
<big>سليم مى گويد: سپس اميرالمؤمنين عليه السلام رو به عباس و اطرافيانش كرد و مواردى از كارهاى آن دو نفر را ذكر كرد، و از جمله فرمود: عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله مرا براى ولايت منصوب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمى كند». و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمى كند».</big> | |||
<big>همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعاً كرامت و بزرگى است». رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى كنم».</big> | |||
<big>سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او درباره اش چنين نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى، اَوْلى لَكَ فَاَوْلى، ثُمَّ اَوْلى لَكَ فَاَوْلى»<ref>قيامت/31-35.</ref>:</big> | |||
<big>«نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»!<ref>كتاب سليم: حديث 14. </ref></big> | |||
<big>براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقين]].</big> | |||
== <big>اهانت ابوبكر به پيامبرصلى الله عليه وآله در مسير غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص 63 .</ref> == | |||
<big>در راه بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از سفر حجةالوداع به سوى غدير، پس از توقف حضرت در منزل «قُديد» و دعاهاى آن حضرت در مورد مودّت و اخوت و وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام، از ميان جمعيت عظيم كاروان - كه ناظر ماجرا بودند - ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مَشكى پوسيده نزد ما محبوب تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است. چه مى شد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه اى مى كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم على را به هر كارى دعوت مى كند او هم مى پذيرد!!</big> | |||
<big>اين حركت تخريب كننده بر قلب مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت. لذا به جبرئيل فرمود: «خدايم مى داند كه من از قريش چه كشيده ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد»؟</big> | |||
<big>اينجا بود كه آيات 12 تا 24 سوره هود نازل شد. اين آيات از يک سو دلگرمى براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه به خاطر حركات منافقين رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترك نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود.</big> | |||
<big>اين گونه بود كه يک منزل قبل از غدير، سيل آيات الهى جارى شد و بيدار باش عظيم را براى مردم اعلام كرد، تا فرداى آن روز با چشم و گوش باز به استقبال غدير بروند، همان گونه كه تسلاى قلب پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر حركات فتنه انگيز منافقين بود، و عزم راسخ آن حضرت را براى اعلان ولايت در آينده اى به فاصله كمتر از 24 ساعت به همه نشان مى داد.<ref>عوالم العلوم: ج 3/15 ص39-51. بحارالانوار: ج9 ص104 و ج35 ص353-358 و ج36 ص147 و ج37 ص151 و ج39 ص289، و ج40 ص72.</ref></big> | |||
== <big>برخورد ابوبكر با اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير</big><ref>واقعه قرآنى غدير: ص176-182.</ref> == | |||
<big>يكى از برنامه هاى منافقين اين بود كه وقتى با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار ملاقات مى كردند به آنان مى گفتند: «ما به محمد ايمان آورده ايم و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى كنيم».</big> | |||
<big>به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناس تر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى شدند از آنان احساس انزجار مى كردند و مى گفتند: «اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى گفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاکت شما شود».</big> | |||
<big>آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى گفت: «اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى گيرم و شر آنان را از شما دفع مى كنم»! وقتى به آنان نزديک شدند ابوبكر گفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است:</big> | |||
<big>«اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مى رسانند، و اين سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است.</big> | |||
<big>و مرحبا به تو كه درباره ات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَيْتِ»: «سلمان از ما اهل بيت است»، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: آيا من هم از شمايم؟ او گفت: «تو هم از مايى»، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: «چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل بيت محمد هستم»!</big> | |||
<big>آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: «يا على، مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پارهاى از تن توست. اما ملائكه آسمانها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد! خوشا به حالت!</big> | |||
<big>سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تو اى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره ات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گويندهاى كه راستگوتر از ابوذر باشد».</big> | |||
<big>از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: «زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اولياء و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مىدهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمىداند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود».</big> | |||
<big>آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلاً و سهلاً و مرحباً به تو اى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر - با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مى دهى - به درجهاى رسيده اى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مى كنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مى كنند، بدان دست نيافته اند.</big> | |||
<big>همچنين به درجه اى رسيده اى كه آنان كه بخشنده اموال اند به آن نرسيده اند اگر چه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند. مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مى شوى و روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مى شوى.</big> | |||
<big>خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونه اى كه براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او حاصل شود. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مى نمايد.</big> | |||
<big>سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى گذشتند. آنگاه ابوبكر به اصحابش مى گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شر آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟</big> | |||
<big>آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى به دست آوريد، چرا كه عاقلِ فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!</big> | |||
<big>سپس نزد همفكران خود از منافقين و متمردين بازگشتند، همانان كه در تكذيب پيامبرصلى الله عليه وآله شريک آنان بودند كه آنچه حضرت درباره فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مكلفين از طرف خدا آورده بود تكذيب كردند. وقتى نزد دوستان خود رفتند گفتند: «اِنّا مَعَكُمْ»: «ما با شماييم» طبق آنچه با هم نقشه كشيديم كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد على را از اين امر مانع مى شويم. پس شما را گول نزند و به وحشت نيندازد آنچه از ما در تأييد آنان مى شنويد و آنچه از ما مى بينيد كه با جرئت سخنانى را در مدارا با آنان مى گوييم، چرا كه با اين كار آنان را به مسخره گرفته ايم.</big> | |||
<big>اينجا بود كه خداى عز و جل فرمود: يا محمد، «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اينان را مسخره مى كند» و به سزاى استهزايشان آنان را در دنيا و آخرت مجازات مى كند، «وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ»<ref>بقره/15.</ref>: «و آنان را در ادامه طغيانشان آزاد مى گذارد» و به آنان مهلت مى دهد و با مداراى خود به تأنّى با آنان رفتار مى كند و به توبه دعوتشان مى نمايد؛ و اگر سراغ مغفرت آيند به آنان وعده هاى نيک مى دهد. اما آنان متحيرند و از كار قبيح خود دست بر نمى دارند و از هر اذيتى نسبت به محمد و على عليهما السلام - كه برايشان ممكن باشد - كوتاهى نمى كنند.</big> | |||
<big>آن روز منافقينى كه همراه پيامبر و على عليهما السلام براى ديدن آن معجزات به بيرون مدينه رفته بودند، به شهر بازگشتند در حالى كه آن آيات مفصل سوره بقره درباره آنان نازل شده بود.<ref>بحار الانوار: ج 6 ص 30 و ج 30 ص223-266 و ج37 ص142-148. عوالم العلوم: ج3/15 ص154-161.</ref></big> ص511 | |||
<span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span> | |||
== <big>پانویس</big> == | == <big>پانویس</big> == |