پرش به محتوا

بیعت: تفاوت میان نسخه‌ها

۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۷ نوامبر ۲۰۲۱
خط ۱٬۰۲۹: خط ۱٬۰۲۹:
<big>امام كاظم‏ عليه السلام فرمود: ثلاث موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۵. </ref>: سه چيز موجب هلاكت است: بيعت شكنى، ترک سنت، و جدايى از جماعت.</big>
<big>امام كاظم‏ عليه السلام فرمود: ثلاث موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۵. </ref>: سه چيز موجب هلاكت است: بيعت شكنى، ترک سنت، و جدايى از جماعت.</big>


<big>حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة<ref><big>بحار الانوار: ج 67 ص 186.</big></ref>: شخص بيعت شكن از عواقب وخيم آن در امان نيست.</big>
<big>حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۶.</ref>: شخص بيعت شكن از عواقب وخيم آن در امان نيست.</big>


<big>و امام صادق ‏عليه السلام فرمود: من نكث صفقة الامام جاء الى اللَّه اجذم<ref> <big>بحار الانوار: ج 2 ص 267.</big></ref>: هر كس بيعت امام را بشكند روز قيامت دست بريده نزد خدا خواهد آمد.</big>
<big>و امام صادق ‏عليه السلام فرمود: من نكث صفقة الامام جاء الى اللَّه اجذم<ref> بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۷.</ref>: هر كس بيعت امام را بشكند روز قيامت دست بريده نزد خدا خواهد آمد.</big>


<big>رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله فرمود: لا دين لمن لا عهد له<ref> <big>بحار الانوار: ج 75 ص 96.</big></ref> كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست دين ندارد.</big>
<big>رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله فرمود: لا دين لمن لا عهد له<ref> بحار الانوار: ج ۷۵ ص ۹۶.</ref> كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست دين ندارد.</big>


<big>بى‏ شک محترم شمردن عهد و پيمان در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى هر ملتى اثر مستقيم دارد و هر ملتى كه اين سرمايه بزرگ را از دست بدهد آسيب‏ هاى فراوانى را متحمل خواهد شد.</big>
<big>بى‏ شک محترم شمردن عهد و پيمان در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى هر ملتى اثر مستقيم دارد و هر ملتى كه اين سرمايه بزرگ را از دست بدهد آسيب‏ هاى فراوانى را متحمل خواهد شد.</big>


<big>لزوم پايبندى به عهد و پيمان به حدى است كه در پيمان‏ هايى كه با دشمن بسته مى ‏شود نيز تا زمانى كه خيانتى از آنها آشكار نشده باشد بايد به آن وفادار بود. قرآن كريم مى‏ فرمايد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»<ref> <big>توبه /  7.</big></ref>: تا آنان با شما بر سر عهد و پيمانند شما هم بر سر پيمان باقى باشيد. و نيز مى‏ فرمايد: «و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء»<ref><big>انفال /  58 .</big></ref>: و اگر از خيانت قومى در شكستن عهد و پيمان بيمناک بودى تو نيز برابر كار آنان اعلام عدم تعهد كن.</big>
<big>لزوم پايبندى به عهد و پيمان به حدى است كه در پيمان‏ هايى كه با دشمن بسته مى ‏شود نيز تا زمانى كه خيانتى از آنها آشكار نشده باشد بايد به آن وفادار بود. قرآن كريم مى‏ فرمايد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»<ref> <big>توبه / ۷.</big></ref>: تا آنان با شما بر سر عهد و پيمانند شما هم بر سر پيمان باقى باشيد. و نيز مى‏ فرمايد: «و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء»<ref><big>انفال / ۵۸ .</big></ref>: و اگر از خيانت قومى در شكستن عهد و پيمان بيمناک بودى تو نيز برابر كار آنان اعلام عدم تعهد كن.</big>


<big>اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى ‏نويسد: و ان عقدت بينک و بين عدوک عقدة او البسته منک دمه، فحط عهدک بالوفاء و ارع دمتک بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت. فانه ليس من فرائض اللَّه شى‏ء الناس اشد عليه اجتماعاً -  مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم -  من تعظيم الوفاء بالعهود<ref><big>نهج البلاغه: نامه 53 .</big></ref>:</big>
<big>اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى ‏نويسد: و ان عقدت بينک و بين عدوک عقدة او البسته منک دمه، فحط عهدک بالوفاء و ارع دمتک بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت. فانه ليس من فرائض اللَّه شى‏ء الناس اشد عليه اجتماعاً -  مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم -  من تعظيم الوفاء بالعهود<ref><big>نهج البلاغه: نامه۵۳.</big></ref>:</big>


<big>اگر ميان خود و دشمنت پيمانى منعقد نمودى يا او را امان دادى، نسبت به عهد و پيمان خود وفادار باش و امان خود را محترم بشمار و خود را در برابر آن سپر ساز، زيرا در ميان واجبات الهى هيچ امرى نزد مردم -  با اختلافاتى كه در عقايد و آراء خود دارند -  مانند وفاى به عهد مورد اتفاق و احترام نيست.</big>
<big>اگر ميان خود و دشمنت پيمانى منعقد نمودى يا او را امان دادى، نسبت به عهد و پيمان خود وفادار باش و امان خود را محترم بشمار و خود را در برابر آن سپر ساز، زيرا در ميان واجبات الهى هيچ امرى نزد مردم -  با اختلافاتى كه در عقايد و آراء خود دارند -  مانند وفاى به عهد مورد اتفاق و احترام نيست.</big>
خط ۱٬۰۵۴: خط ۱٬۰۵۴:
<big>در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى ‏گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى‏ گيرد و مشروط به پذيرفتن او است.</big>
<big>در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى ‏گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى‏ گيرد و مشروط به پذيرفتن او است.</big>


<big>با اين تحليل روشن مى‏ شود كه همه سخنانى كه در نهج ‏البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى ‏دانست.<ref><big>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه ‏هاى 197،172،162،74،67،6،3،2.</big></ref> و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى ‏شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.<ref><big>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه‏ هاى 240،217،164،150،30،3، و نامه ‏هاى 62،45،28،9 . بحار الانوار: ج 29 ص 497.</big></ref></big>
<big>با اين تحليل روشن مى‏ شود كه همه سخنانى كه در نهج ‏البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى ‏دانست.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه ‏هاى ۱۹۷،۱۷۲،۱۶۲،۷۴،۶۷،۶،۳،۲.</ref> و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى ‏شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه‏ هاى ۲۴۰،۲۱۷،۱۶۴،۱۵۰،۳۰،۳، و نامه ‏هاى ۶۲،۴۵،۲۸،۹ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۹۷.</ref></big>


<big>اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره ‏گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى‏ كرد.</big>
<big>اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره ‏گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى‏ كرد.</big>
خط ۱٬۰۶۲: خط ۱٬۰۶۲:
<big>آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى ‏بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى‏ دارد كه اگر يارانى مى ‏يافتم حق خود را مى‏ گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى‏ ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت ‏هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است:</big>
<big>آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى ‏بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى‏ دارد كه اگر يارانى مى ‏يافتم حق خود را مى‏ گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى‏ ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت ‏هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است:</big>


<big>فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل‏ بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 26. بحار الانوار: ج 29 ص 417 به بعد.</big> </ref>: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى‏ فشرد و ميوه‏اى تلخ را فرو مى‏ بردم صبر ورزيدم.</big>
<big>فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل‏ بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۲۶. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۱۷ به بعد. </ref>: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى‏ فشرد و ميوه‏اى تلخ را فرو مى‏ بردم صبر ورزيدم.</big>


=== <big>بيعت شكنى</big> ===
=== <big>بيعت شكنى</big> ===
خط ۱٬۰۷۱: خط ۱٬۰۷۱:
<big>مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى‏ گردد. و گرنه هر بيعت ‏شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند.</big>
<big>مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى‏ گردد. و گرنه هر بيعت ‏شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند.</big>


<big>اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 148.</big> </ref>: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه ‏اى و عذر و بهانه ‏اى در دست است. به همين دليل، على‏ عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن‏ عباس براى زبير پيام مى ‏فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 31.</big></ref>: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟</big>
<big>اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۴۸. </ref>: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه ‏اى و عذر و بهانه ‏اى در دست است. به همين دليل، على‏ عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن‏ عباس براى زبير پيام مى ‏فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا<ref><big>نهج البلاغه: خطبه۳۱.</big></ref>: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟</big>


<big>مى‏ بينيم كه امام‏ عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى‏ طلبد و علت مى‏ جويد. پس معلوم مى‏ شود كه نقض بيعت دلبخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد. و هنگامى كه زبير براى پيمان شكنى خود دليل مى ‏آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى ‏پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 8 .</big></ref></big>
<big>مى‏ بينيم كه امام‏ عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى‏ طلبد و علت مى‏ جويد. پس معلوم مى‏ شود كه نقض بيعت دلبخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد. و هنگامى كه زبير براى پيمان شكنى خود دليل مى ‏آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى ‏پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه ۸ .</big></ref></big>


=== <big>علل بيعت شكنى</big> ===
=== <big>علل بيعت شكنى</big> ===
<big>همه اين بحث‏ ها و پافشارى ‏ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى‏ گردد كه در اين بخش به پاره ‏اى از آنها اشاره مى‏ شود:</big>
<big>همه اين بحث‏ ها و پافشارى ‏ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى‏ گردد كه در اين بخش به پاره ‏اى از آنها اشاره مى‏ شود:</big>


<big>الف. مغالطه كارى: على‏ عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى ‏فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 137،22.</big> </ref>: به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته ‏اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى ‏طلبند كه خود ترک كرده ‏اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى ‏زنند كه خود بر زمين ريخته ‏اند.</big>
<big>الف. مغالطه كارى: على‏ عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى ‏فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه<ref>نهج البلاغه: خطبه ۱۳۷،۲۲. </ref>: به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته ‏اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى ‏طلبند كه خود ترک كرده ‏اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى ‏زنند كه خود بر زمين ريخته ‏اند.</big>


<big>ب. رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى ‏فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 169.</big></ref>: اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده ‏اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى‏ برند.</big>
<big>ب. رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى ‏فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۶۹.</ref>: اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده ‏اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى‏ برند.</big>


<big>ج. فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه ‏اى به معاويه مى‏ نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 55 .</big> </ref>: و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته‏ تان را بر ضد من شورانيد.</big>
<big>ج. فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه ‏اى به معاويه مى‏ نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۵۵ . </ref>: و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته‏ تان را بر ضد من شورانيد.</big>


<big>د. عدالت گريزى: آن حضرت در نامه‏ اى به سهل بن حنيف انصارى -  فرماندار مدينه -  درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاويه گريختند، مى‏ نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 70.</big></ref></big>
<big>د. عدالت گريزى: آن حضرت در نامه‏ اى به سهل بن حنيف انصارى -  فرماندار مدينه -  درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاويه گريختند، مى‏ نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه۷۰.</big></ref></big>


<big>عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى ‏كنيم.</big>
<big>عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى ‏كنيم.</big>
خط ۱٬۰۹۳: خط ۱٬۰۹۳:
<big>و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده ‏اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد.</big>
<big>و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده ‏اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد.</big>


<big>على ‏عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى‏ فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 192.</big></ref>: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است.</big>
<big>على ‏عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى‏ فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض<ref><big>نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲.</big></ref>: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است.</big>


<big>و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه 22.</big> </ref>: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس.</big>
<big>و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق<ref> <big>نهج البلاغه: خطبه ۲۲.</big> </ref>: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس.</big>


<big>و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنيف انصارى -  كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود -  نامه ‏اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام ‏عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى‏ درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.<ref><big>نهج البلاغه: خطبه 4.</big></ref></big>
<big>و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنيف انصارى -  كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود -  نامه ‏اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام ‏عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى‏ درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.<ref><big>نهج البلاغه: خطبه ۴.</big></ref></big>


<big>در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹  و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم.</big>
<big>در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹  و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم.</big>
خط ۱٬۱۱۲: خط ۱٬۱۱۲:
<big>اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند.</big>
<big>اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند.</big>


<big>هر گروهى كه بيعت مى‏ كرد پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله مى‏ فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.<ref><big>الاحتجاج: ج 1 ص 66 . روضة الواعظين (ابن‏ فتّال) : ج 1 ص 235. اليقين: ص 361. الصراط المستقيم: ج 1 ص 304. تفسير صافى: ج 3 ص 312. بحار الانوار: ج 37 ص 217. عوالم العلوم: ج 15 قسم 3 ص 194. الغدير: ج 1 ص 270. يوم الانسانيّه: ص 130.</big></ref></big>
<big>هر گروهى كه بيعت مى‏ كرد پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله مى‏ فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ . روضة الواعظين (ابن‏ فتّال) : ج ۱ ص ۲۳۵. اليقين: ص ۳۶۱. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۰۴. تفسير صافى: ج ۳ ص ۳۱۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۷. عوالم العلوم: ج ۱۵ قسم ۳ ص ۱۹۴. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۰. يوم الانسانيّه: ص ۱۳۰.</ref></big>


<big>بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى ‏بستند و بر آن اساس بيعت مى ‏كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى‏ داد و بر عهده مى ‏گرفت و بر آن ملتزم مى ‏شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از مردم بيعت گرفت.</big>
<big>بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى ‏بستند و بر آن اساس بيعت مى ‏كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى‏ داد و بر عهده مى ‏گرفت و بر آن ملتزم مى ‏شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از مردم بيعت گرفت.</big>