۲۱٬۹۷۲
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «== آماده سازى منبر غدير<ref>اسرار غدير: ص ۴۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۷۳.</ref> == پس از...» ایجاد کرد) |
(اتمام عنوان مقداد بن عمرو کندی) |
||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
روز چهاردهم ذى حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.</ref> | روز چهاردهم ذى حجه به پايان رسيد، و شب را همه با آمادگى استراحت كردند تا سحرگاهان قبل از اذان صبح حركت كنند.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴.</ref> | ||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[صحیفه ملعونه اول]]. | براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[صحیفه ملعونه اول]]. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۰: | ||
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و قصد سوء كرده اند - به تواى محمد در شب عقبه هرشى<ref>اين تفسير آيه است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶،۲۳۵،۲۳۰،۲۱۷،۱۳۱،۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶،۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.</ref> - و از چه چيزى ناراحت بودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مسستغنى كنند». | «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»: «به خدا قسم ياد مى كنند كه نگفته اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته اند و قصد سوء كرده اند - به تواى محمد در شب عقبه هرشى<ref>اين تفسير آيه است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶،۲۳۵،۲۳۰،۲۱۷،۱۳۱،۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶،۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.</ref> - و از چه چيزى ناراحت بودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مسستغنى كنند». | ||
عده اى از اينان كسانى بودند كه كلّه حيوانات را مى فروختند و عده اى ديگر پاچه حيوانات را مى فروختند و عده اى ديگر ساربان شتر بودند<ref>اين قسمت تفسير امام صادق عليه السلام بر جمله «اغْناهُمُ اللَّه مِنْ فَضْلِهِ» است، و منظور آن است كه به اين شغل هاى كم درآمد و سطح پايين اشتغال داشتند، ولى با ظهور اسلام از آنها بيرون آمده مستغنى شدند.</ref>، كه خداوند به بركت رسولش آنان را مستغنى ساخت، ولى آنان لبه تيز اقداماتشان و شمشيرهايشان را بر ضد آن حضرت به كار گرفتند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۵۴،۱۵۱، ۱۶۰ - ۱۶۲. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۹ ح ۲۰۵. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۹ ح ۹۰.</ref> | |||
آنچه در اين قضيه جلب توجه مى كند وحشت شديد آنان از رسيدن اخبار به پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى چاره اى نمى بينند با قسم دروغ هم كه شده حاضر نمى شوند نزد حضرت كار خود را قبول كنند. اين يكى از مظاهر «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است كه خداوند چنين رعب و وحشتى بر دل منافقين مستولى كرده كه جرأت علنى كردن و با جسارت عمل كردن را ندارند، و گرنه هيچ مانعى از نظر اعتقادى در دل آنان وجود نداشت و پيرو آن ممكن بود متحد شوند و اقدامات مخربى انجام دهند. | |||
آنچه در اين قضيه جلب توجه | |||
== بيعت مقداد در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۷۴ - ۳۷۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۰.</ref> == | |||
پس از پايان خطابه غدير مراسم [[بیعت]] آغاز شد. دو خيمه در كنار هم بر پا شده و مردم براى بيعت صف بسته اند؛ صفى كه يكصد و بيست هزار نفر طى سه روز به نوبت وارد آن خواهند شد و با حضور در خيمه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا با آن حضرت پيمان خواهند بست و سپس به خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام مىآيند و با اقرار به صاحب اختيارى او بر خود، با او دست بيعت داده «السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرالمؤمنين» خواهند گفت. | |||
پس اتمام [[خطبه غدیر]] و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيعت همگانى با اميرالمؤمنين عليه السلام، از اولين افراد از خواص مؤمنين كه براى بيعت حضور يافتند مقداد و سلمان و ابوذر بودند. پس از آنكه اين سه نفر با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند به آنان فرمود: «به على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد»، و آنان اين كار را انجام داده با آن حضرت نيز بيعت كردند. بعد از آنان به حذيفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى همين دستور را دادند و آنان نيز بيعت كردند. | |||
به تعبير ديگر: پيامبر صلى الله عليه و آله مقداد را براى بيعت به حضور پذيرفت و بعد از بيعت به او فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. مقداد به خيمه اميرالمؤمنين علیه السلام آمد و همان گونه بر حضرتش سلام داد و با او بيعت كرد. | |||
سپس سلمان آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او هم فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. او هم اين كار را انجام داد. سپس به ابوذر فرمود: برخيز و بر على به عنوان اميرالمؤمنين سلام كن. | |||
او هم بدون هيچ گفتگويى اين كار را انجام داد. سپس به حذيفه و ابن مسعود و عمار و بُرَيده اسلمى همين دستور را داد و آنان برخاستند و بدون هيچ گفتگويى امر آن حضرت را امتثال نمودند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۲۶،۱۴۸ و ج ۳۷ ص ۳۱۱ ح ۴۳. اليقين: ص ۲۸۵. التحصين (ابن طاووس): ص ۵۳۷ .</ref> | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[بیعت]]. | |||
== حضور مقداد در ماجراى حديث قرطاس == | |||
يكى از اصحاب با وفاى پيامبر صلى الله عليه و آله كه در ماجراى [[حدیث قرطاس]] و اهانت [[عمر بن خطّاب|عمر بن الخطاب]] به پيامبر صلى الله عليه و آله در مجلس حاضر بودند مقداد است. | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[عمر بن خطّاب|عمر بن خطاب]] / نسبت هذيان به پيامبر صلى الله عليه و آله. | |||
== روايت حديث غدير<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۶۱.</ref> == | |||
يكى از صحابه كه حديث غدير را نقل كرده مقداد بن عمرو كندى زهرى (م ۳۳ ق) است. [[ابن عقده]] در «حديث الولاية» و حموينى در «فرائد السمطین» [[حدیث غدیر]] را از مقداد [[روایت]] كرده اند. | |||
== شهادت بر غدير و لقب «اميرالمؤمنين»<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۸،۲۷،۱۹،۱۳.</ref> == | |||
مقداد در دو مورد براى غدير شهادت داد: | |||
'''۱. در زمان عمر''' | |||
ابان از سليم نقل مى كند كه گفت: در بيمارى ابوذر - كه در زمان حكومت عمر مبتلا شده بود - نزد او حاضر بودم. عمر به عنوان عيادت نزد او آمد، در حالى كه اميرالمؤمنين عليه السلام و سلمان و مقداد هم نزد او بودند و ابوذر به آن حضرت [[وصیت]] كرده و نوشته بود و شاهد گرفته بود. | |||
وقتى عمر بيرون رفت مردى از فاميل ابوذر - كه از پسرعموهاى او از طايفه بنى غفار بود - گفت: چه مانعى داشت به اميرالمؤمنين عمر وصيت مى كردى؟! | |||
ابوذر گفت: من به اميرالمؤمنين حقيقى وصيت كرده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما - كه چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بوديم - دستور داد و ما بر على عليه السلام به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كرديم، و همين حاكم كه او را «اميرالمؤمنين» ناميدى (يعنى عمر) در بين ما بود. | |||
هيچ يک از عرب و عجم در اين باره اعتراضى به پيامبر صلى الله عليه و آله نكرد مگر همين شخص و رفيق بى مقدارش كه او را جانشين خود قرار داد. اين دو گفتند: «آيا اين حقى از جانب خدا و رسولش است»؟ حضرت غضب كرد و فرمود: به خدا قسم آرى، حقى از جانب خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده و من به شما دستور دادم. | |||
سليم مى گويد: عرض كردم: اى ابوالحسن، و تو اى سلمان و تو اى مقداد، آيا گفتار ابوذر را تأييد مى كنيد؟ گفتند: آرى، راست مى گويد. گفتم: چهار نفر عادل اند كه اگر فقط يكى از آنان برايم نقل میكرد در صدق و راستى او شک نمى كردم، ولى چهار نفر شما براى اطمينان من و بصيرتم محكم تر است. | |||
گفتم: اصلحک اللَّه، آيا نام هشتاد نفر از عرب و غير عرب را ذكر مى كنى؟ سلمان نام يک يک آنها را ذكر كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوذر و مقداد گفتند: «سلمان راست مى گويد». رحمت خدا و مغفرتش بر او و بر آنان باد. | |||
از جمله كسانى كه سلمان نام برد: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]]، [[عمر بن خطّاب|عمر]]، [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبیده]]، [[معاذ بن جبل|معاذ]]، [[سالم مولی ابی حذیفه|سالم]]، پنج نفر اصحاب شورى<ref>اصحاب شورى به جز اميرالمؤمنين عليه السلام عبارتند از : عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص.</ref>، عمار بن ياسر، سعد بن عباده و بقيه اصحاب عقبه و اُبَىّ بن كعب و ابوذر و مقداد، و عده ديگرى كه اكثرشان از اهل بدر بودند و اكثر آنها از انصار بودند. در ميان ايشان ابوالهيثم بن تَيِّهان، خالد بن وليد، ابو ايوب، اسيد بن حضير و بشير بن سعيد بودند. | |||
سليم مى گويد: گمان مى كنم با همه اين افراد ملاقات كردم و از فرد فرد آنان در تنهايى و خلوت در اين مورد سؤال كردم. بعضى از آنان سكوت كردند و پاسخى ندادند و حقيقت را [[کتمان]] كردند. | |||
بعضى از آنان هم آن را نقل كردند و گفتند: فتنه اى به ما برخورد كه قلب و گوش و چشم ما را گرفت! و آن هنگامى بود كه ابوبكر ادعا كرد از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده است كه بعد از آن فرموده: «ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را گرامى داشته و آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده و خداوند نمى گذارد نبوت و خلافت براى ما اهل بيت جمع شود»! | |||
هنگامى كه على عليه السلام را براى بيعت آورده بودند به اين مطلب استدلال كرد و چهار نفر كه نزد ما از خوبان بودند و مورد تهمت نبودند او را تصديق كرده و برايش شهادت دادند كه عبارت بودند از: ابوعبیده، سالم، عمر، معاذ. و ما گمان كرديم آنان راست مى گويند. | |||
سليم مى گويد: افرادى كه با آنان ملاقات كردم همچنين گفتند: وقتى على عليه السلام بيعت نمود به ما خبر داد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چه مطالبى گفته و خبر داده است كه اين پنج نفر در بين خود مكتوبى نوشته اند و در آن با يكديگر عهد بسته اند و در كنار [[کعبه]] هم پيمان شده اند كه «اگر محمد از دنيا برود يا كشته شود بر عليه على قيام كنند و خلافت را از او سلب كنند». | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام چهار نفر را كه سلمان و ابوذر و مقداد و [[زبیر بن عوام قرشی|زبیر]] بودند شاهد گرفت، و آنان هم گواهى دادند، و اين بعد از آن بود كه بيعت لعنت شده و گمراه كننده ابوبكر بر گردن ما قرار گرفته بود. و ما دانستيم كه علىعليه السلام از قول پيامبرصلى الله عليه وآله مطلب باطلى نقل نمى كند كه نيكان از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله به آن شهادت دهند ... . | |||
ابان مى گويد: اين حديث را براى حسن بصرى نقل كردم. او گفت: سليم و ابوذر راست گفته اند. سپس حسن بصرى فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را بر شمرد تا آنجا كه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله او را در روز غدير خم نصب كرد و براى او صاحب اختيارى بر مردم را واجب كرد همانطور كه براى خود واجب كرده بود، و فرمود: هر كس من صاحب اختيار اويم على صاحب اختيار اوست؛ و به او گفت: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و اين سخن را به هيچ يک از اهل بيتش و احدى از امتش جز او نفرموده است.<ref>كتاب سليم: حديث ۱۹.</ref> | |||
'''۲. در زمان عثمان''' | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان [[عثمان بن عفّان|عثمان]] اتمام حجتى در مسجد داشتند و از جمله به غدير استناد فرمودند. | |||
در آنجا [[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]] و [[براء بن عازب انصاری|براء بن عازب]] و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مى دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى فرمود: | |||
اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در [[قرآن]] به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره - از ترس اهل نفاق و تكذيبشان - به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مىكند. | |||
اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و [[تفسیر]] نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مى گيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است - و حضرت دست مبارک را بر على بن ابى طالب عليه السلام قرار دادند - و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از آنان جدا نمىشود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند. | |||
اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى طالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست. از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق و نه حق از ايشان جدا نمى شوند. | |||
زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱.</ref> | |||
== مسخره شدن توسط ابوبكر و منافقين در غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۴۲، ۴۵۲ - ۴۵۴. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲.</ref> == | |||
يكى از برنامه هاى [[منافقین]] اين بود كه وقتى با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار ملاقات مى كردند به آنان مى گفتند: «ما به محمد [[ایمان]] آورده ايم و در برابر [[بیعت]] على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى كنيم». | |||
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[عمر بن خطّاب|عمر]] بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند. | |||
در ادامه همگان شاهد معجزه اى بزرگ از اميرالمؤمنين عليه السلام بودند. ابوبكر همراه ديگر سران منافقين - كه از اين همه بزرگى و فضيلت به غيظ آمده بودند - اصحاب خاص پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام را تمسخر كردند، تا شايد كمى از غيظ و غضبشان كاسته شود. خداوند هم در آيات بالا به اين حركت آنان اشاره نموده است.<ref>تفسير الامام العسكرى عليه السلام: ص ۱۱۱ - ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳ .</ref> | |||
كلام خداوند كه مى فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>بقره / ۱۴.</ref>: | |||
«هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى گيرد و به آنان مهلت مى دهد كه در طغيان خود متحير بمانند». | |||
اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على عليه السلام و مانع شدن خلافت از او همپيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مى شدند مى گفتند: ما هم مانند ايمان شما ايمان آورده ايم. | |||
آنان با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار كه ملاقات مى كردند به آنان مى گفتند: ما به محمد ايمان آورده و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آورده ايم و مانند شما اوامر او را اجرا مى كنيم. | |||
به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناستر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مى شدند از آنان احساس انزجار مى كردند و مى گفتند: اينان اصحاب ساحر و احمق هستند. منظورشان پيامبر و على عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مى گفتند: از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشه هاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفته ايد با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاک شما شود. | |||
آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مى گفت: اينک مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مى گيرم و شرّ آنان را از شما دفع مى كنم! سپس ابوبكر پس از مسخره كردن سلمان، رو به مقداد كرد و گفت: | |||
مرحبا به تو اى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: يا على! مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پارهاى از تن توست. اما ملائكه آسمان ها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالت اى مقداد، خوشا به حالت! | |||
سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مى پذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مى گذشتند. | |||
آنگاه ابوبكر به اصحابش مى گفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟ آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اين گونه باشد تا روزى كه فرصتى بدست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد! سپس كلمات كفرآميز ديگرى نيز گفتند و آيه ۱۵ سوره بقره در موردشان نازل شد.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. تفسير الامام العسكرى عليه السلام: ص ۱۱۱ - ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۲۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳ .</ref> | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقین]] / آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ...» - برخورد منافقين با اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير. | |||
== مقداد و غدير در قيامت<ref>اسرار غدير: ص ۲۳۳ - ۲۳۵.</ref> == | |||
احاديثى در فضيلت عيد غدير و [[اهمیت]] خاص آن در مقايسه با ساير اعياد و نيز احياى غدير از لسان معصومين عليهم السلام وارد شده كه از جمله آنها احياى غدير توسط [[امام صادق علیه السلام]] است. از جمله حضرت فرمود: | |||
روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مى برند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير. «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر مانند ماه بين ستارگان است. خداوند تعالى بر غدير ملائكه مقربين را موكل مى كند كه رئيسشان جبرئيل است، و انبياء مرسلين را كه رئيسشان حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و اوصياء منتجبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين عليه السلام است، و اولياء خود را كه رئيسشان سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستند. اينان «غدير» را همراهى مى كنند تا آن را وارد بهشت نمايند.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۱۲.</ref> | |||
== منافقين و مقداد<ref>واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۶ - ۱۸۲.</ref> == | |||
با ديدن معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غدير و در [[مدینه]]، قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على عليهما السلام داشتند. در اين باره خداوند آيات ۱۰ الى ۱۵ سوره بقره را نازل كرد: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»: «در قلب آنان مرض است»... . | |||
تا آنجا كه خداوند مى فرمايد: «وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمَنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»: «و هنگامى كه به آنان گفته مى شود شما هم مانند بقيه مردم [[ایمان]] آوريد مى گويند آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى دانند». | |||
اين آيه درباره وقتى است كه برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين [[بیعت]] شكنان مى گويند: «ايمان آوريد به پيامبر صلى الله عليه و آله و به على عليه السلام كه او را جاى خود قرار داده و مقام خود را به او داده و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند ساير مردم ايمان به اين پيامبر صلى الله عليه و آله آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد». | |||
آنان به اين مؤمنين پاسخى نمى دهند، زيرا جرأت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند. ولى به منافقينى كه نزد آنان مىآيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آن مطمئن هستند مى گويند: «اَنُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»: «آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم»، و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نموده اند، و ولايت دوستان على عليه السلام و دشمنى با او را علنى ساخته اند. | |||
اينان را از آن جهت «سفهاء» مى دانند كه در برابر دشمنان محمد روش تندى دارند، و هنگامى كه امر او مضمحل شود دشمنانش آنان را نابود مى كنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد نيز آنان را هلاک مى نمايند. | |||
«اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»: «بدانيد كه خودشان سفيهانند» و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبر صلى الله عليه و آله آن گونه كه بايد توجه نكرده اند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند. | |||
اينان با دقت نكردن اتمام حجت هاى خدا جاهل مانده اند، و از پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش و همچنين از مخالفينشان مى ترسند، چوم در امان نيستند كه كدامشان غالب مى شود، و مى ترسند كه مبادا همراه آنان هلاک شوند. پس آنان سفيه اند، چرا كه با نفاقشان نه محبت پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كفار براى آنان قابل تحقق است!! | |||
الى آخر آيات.<ref>بحار الانوار: ج ۶ ص ۳۰ و ج ۳۰ ص ۲۲۳ - ۲۶۶ و ج ۳۷ ص ۱۴۲ - ۱۴۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۴ - ۱۶۱.</ref> | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[منافقین]] / قلوبِ مريض. | |||
== پانویس == |