سلطنت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۹،۳۵۸. </ref>==
== آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۹،۳۵۸. </ref>==
يكى از ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏معناى  «أولى» است.
يكى از ادله قاطع بر آمدن «[[مولی|مَولى]]» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏معناى  «أولى» است.


از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان [[اهل‏ سنت]] واژه مَولى را به «پادشاه» [[تفسیر]] و معنى كرده ‏اند:
از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان [[اهل‏ سنت]] واژه مَولى را به «پادشاه» [[تفسیر]] و معنى كرده ‏اند:
خط ۳۷: خط ۳۷:


== رسيدن خبر غدير به پادشاهان<ref> ژرفاى غدير: ص ۷۳.</ref>==
== رسيدن خبر غدير به پادشاهان<ref> ژرفاى غدير: ص ۷۳.</ref>==
  يكى از اقشارى كه خبر غدیر به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان «ايام الولاية» در ذهن ‏ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.
  يكى از اقشارى كه خبر غدیر به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان [[ايام الولاية|«ايام الولاية»]] در ذهن ‏ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.


گروه ‏ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز عازم  مدينه شد در حالى كه كاروان [[اسلام]] را به سر منزل مقصود رسانده بود.
گروه ‏ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز عازم  مدينه شد در حالى كه كاروان [[اسلام]] را به سر منزل مقصود رسانده بود.

نسخهٔ ‏۵ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۲۴

آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»[۱]

يكى از ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏معناى «أولى» است.

از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان اهل‏ سنت واژه مَولى را به «پادشاه» تفسیر و معنى كرده ‏اند:

بخارى در كتاب التفسير مى ‏نويسد: باب «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالىَ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ الَذينَ عاقَدَت أيمانُكُم فَآتُوهُم نَصيبَهُم إنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ شَهيداً»[۲]:

مَعمَر گويد: مراد از «موالى» اولياى ورثه ‏اى‏ اند كه با شما پيمان بسته ‏اند.

موالى در اينجا جمع «مَولى» به معناى هم ‏پيمان و كسى است كه ميان او و شما پيمان بسته شده است. «مَولى» همچنين به معانى: پسرعمو، آزادكننده بنده، آزادشده، پادشاه و هم دين است.[۳]

بى‏ گمان، آمدن «مَولى» به معناى پادشاه نيز براى ثابت شدن مطلوب شيعه از حدیث غدیر كافى است، زيرا پادشاه و ولىّ ‏امر يک معنى دارند. اگر كسى در اين هم معنايى بودن ترديد كند، برايش سخنان شارحان صحيح بخارى را نقل مى ‏كنيم:

بدرالدين عَينى مى ‏نويسد: لفظ «مَولى» براى معانى بسيارى مى‏ آيد... . چهارم: به پادشاه مَولى مى‏ گويند، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد.[۴]

شِهاب‏ الدين قَسطَلانى مى ‏گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى‏ گيرد.[۵]

بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى‏ شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى ‏رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى‏ آيد. جوهرى مى ‏نويسد:

مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى‏ گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه -  بر وزن تَرْقُوَه -  عراق نيز گفته مى ‏شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است.

جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.[۶]

همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسی ترجمه كرده ‏اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده ‏اند.

مراد از «مَعمَر» در كلام بخارى، ابوعبيده مَعمَر بن مثنّى لغوى است. ابن‏ حجر عسقلانى به اين نكته تصريح كرده و نوشته كه اين سخن مذكور را در «مجاز القرآن» ابوعبيده مَعمَر بن راشد ديده است.

عبدالرزّاق از او نقل كرده كه وى ذيل آيه «لِكُلٍّ جَعلنا مَوالِىَ» گفته است:

موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ‏ايد» پس «مَولى» در معناى ابن‏ عمّ و... به كار مى ‏رود.

و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسر عمو است اين شعر را شاهد آورده است:

«مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده ‏اند اين است: محبّ، پناه ‏دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.[۷]

همچنين ابن‏ حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است.

رسيدن خبر غدير به پادشاهان[۸]

  يكى از اقشارى كه خبر غدیر به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان «ايام الولاية» در ذهن ‏ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.

گروه ‏ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز عازم  مدينه شد در حالى كه كاروان اسلام را به سر منزل مقصود رسانده بود.

خبر غدير و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مجمع عظيم، در شهرها منتشر شد، و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد. بدون شک اين خبر مهم توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصى نقاط عالم آن روز يعنى ايران و روم و چين پخش شد، و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.

در بُعد ديگر، پادشاهان ممالک كه از قدرت نوپاى اسلام وحشت داشتند و چشم طمع به ايام بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله دوخته بودند، با شنيدن خبر تعيين جانشينى چون على‏ عليه السلام نقشه‏ هاى خود را بر آب ديدند.[۹]

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۹،۳۵۸.
  2. ترجمه: براى آنچه پدر و مادر و خويشان و هم ‏پيمانان شما بر جاى نهاده ‏اند وارثانى كه به ارث بردن أولى هستند قرار داده‏ ايم پس بهره آنان را به آنان بدهيد كه خدا بر هر چيزى گواه است. نساء /  ۳۳.
  3. صحيح بخارى (به شرح ابن‏ حجر) : ج ۸ ص ۱۹۹.
  4. عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۱۷۰.
  5. ارشاد السارى: ج ۷ ص ۷۷.
  6. الصحاح: «ملک».
  7. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۱۹۹.
  8. ژرفاى غدير: ص ۷۳.
  9. بصائر الدرجات: ص ۲۰۱،۵۴. اقبال الاعمال: ص ۴۵۹،۴۵۳. مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۰۹. الاختصاص: ص ۲۷۲. مناقب آل ابى‏ طالب: ج ۳ ص ۴۰. فيض القدير: ج ۶ ص ۲۸۱. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۶ و ج ۳۹ ص ۳۳۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۶۸ . كشف المهم: ص ۱۰۹. احقاق الحق: ج ۲ ص ۴۷۴ و ج ۶ ص ۳۵۸ و ج ۱۲ ص ۹.