اکراه

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۳۱ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

اكراهِ عرب در مورد غدير[۱]

در ميان آثار اخير دانشمندان غرب درباره تاريخ اسلام، كتاب «تاريخ اسلام ۷۵۰  - ۶۰۰ پس از ميلاد» نوشته ام. اى. شعبان با عنوان فرعى «يک تفسير جديد» قابل توجه است.

نويسنده در آن ادعا مى‏ كند نه تنها اسنادى نو يافته و استفاده كرده، بلكه اسنادى را كه چندين دهه معروف و مورد استفاده بوده را مورد بازنگرى و بازخوانى قرار داده است.

شعبان، مدرس ادبیات عرب در دانشکده مطالعات شرقى و آفريقايى در دانشگاه لندن است، كه حتى حاضر نشده واقعه غدير خم را مورد توجه قرار دهد! او مى ‏نويسد:

حديث معروف شيعه كه طبق آن پيامبر صلی الله علیه و آله، على ‏عليه السلام را به عنوان جانشين خود در غدير خم منصوب نموده، نبايد جدى گرفته شود. شعبان براى اثبات اينكه واقعه غدير نبايد جدى گرفته شود، دو دليل جديد به شرح ذيل ارائه داده است:

در خصوص چنين رويدادى، ذاتاً اين احتمال را نمى ‏توان در نظر گرفت كه عرب‏ها به طور معمول رضايت داشته باشند كه چنين مسئوليت بزرگى را به جوانان يا مردان ناآزموده بسپارند.

افزودن بر آن، منابع ما در هيچ جا نشان نمى ‏دهند كه اهالى مدينه اظهار كرده ‏اند كه چنين انتصابى را شنيده ‏اند.

اجازه دهيد همه دلائلى را كه شعبان ارائه كرده، يک به يک نقد و بررسى كنيم:


الف) اكراه مرسوم اعراب در سپردن مسئوليت بزرگ به جوانان

پيش از همه بايد گفت كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله بسيارى از چيزها را مطرح نكرد كه اعراب معمولاً نسبت به آنها اكراه داشتند؟ آيا مردم مكه، خود اسلام را با اكراه بسيار نپذيرفتند؟ آيا موضوع ازدواج با همسر مطلقه پسر، به عنوان يک تابو و كار زشت و حرام ميان عرب ‏ها پذيرفته نشده بود؟

اين اكراه سنتى به جاى اينكه استدلالى ضد انتصاب اميرالمؤمنين ‏عليه السلام باشد، در حقيقت بخشى از استدلال شيعيان است. اهل‏ سنت تأييد مى‏ كنند كه اعراب و به ويژه قريش در پذيرش اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله اكراه داشتند. اين نه تنها به دليل جوانى او، بلكه به اين دليل نيز بود كه على‏ عليه السلام رهبران آنها را در جنگ‏ هاى صدر اسلام كشته بود. طبق نظر شيعيان خداوند نيز به اين اكراه علم داشت، و به همين دليل با آيه تبليغ به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا حضرت على‏ عليه السلام را به عنوان جانشينش معرفى كند، و به پيامبرش اطمينان خاطر مى‏داد. پيامبر صلى الله عليه و آله مأموريت داشت تا پيام خداوند را ابلاغ نمايد، مهم نبود اعراب آن را دوست داشتند يا نداشتند، يا مى پذيرند و يا نمى‏ پذيرند.

افزون بر اين و به عنوان مورد دوم بايد گفت كه اين اكراه مرسوم و سنتى، رسم غير قابل بطلان در جامعه عرب نبوده كه شعبان از ما مى‏ خواهد آن را تصديق كنيم. جعفرى در كتاب خود با عنوان ريشه و گسترش اوليه اسلام شيعى مى‏ گويد:

منابع ما مى ‏توانند به اين اشاره كنند كه گر چه پيش از اسلام، شوراى مجلس سنا -  كه همان مجلس بزرگان است -  يا همان «ندوه» در مكه، معمولاً يک شوراى ويژه بزرگان بوده است.

اما پسران رئيس قبيله «قصى» اين امتياز را داشتند كه از اين محدوديت سنى معاف باشند و با وجود جوانيشان در اين شورى پذيرفته شوند. به نظر مى‏ رسد كه در زمان‏ هاى بعدى، پذيرش آزادانه‏ ترى نسبت به جوانان رايج بوده است. مثلاً ابوجهل با وجود جوانى ‏اش در اين شورى پذيرفته شد، و حكيم بن حزم زمانى كه بيش از 15 يا 20 سال بيشتر نداشت به عضويت اين شورى پذيرفته شد.

سپس جعفرى به نقل از ابن ‏عبدربه مى‏ نويسد:

در دوران جاهلیت، هيچ پادشاهى كه حكومت سلطنتى داشته باشد در ميان اعراب مكه وجود نداشت. از اين رو، هر گاه جنگى پيش آمد آنان ميان رؤساى قبائل قرعه‏ كشى مى‏كردند و يكى از آنان را به عنوان پادشاه انتخاب مى‏ كردند. اين فرد يا كم سن و سال بود يا مردى سالخورده. از اين رو در جنگ «فجار»[۲]، نوبت بنى‏ هاشم بود و نتيجه قرعه‏ كشى اين بود كه عباس بن عبدالمطلب -  كه طفلى بيش نبود -  انتخاب شد، و آنان به حمايت از او برخاستند.

سومين دليل آن است كه ما نمونه اى از تصميمات خود پيامبرصلى الله عليه وآله را در دوران آخر زندگيش داريم؛ آنگاه كه فرماندهى ارتش را به اسامة بن زيد -  كه مرد جوانى بود و كمتر از بيست سال سن داشت -  واگذار نمود. اسامه به فرماندهى اعضاى سالخورده مهاجرينِ قريش و انصار منصوب شد، و بسيارى از اين بزرگان از اين تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله ناراحت شدند.[۳]پس اگر پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله توانسته اسامة بن زيدِ جوان و كم ‏تجربه را به فرماندهى بزرگان قريش و مهاجرين و انصار برگزيند، چگونه اين احتمال ذاتاً وجود نداشته باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را به عنوان جانشينش منصوب نموده باشد؟!

ب) اكراه مرسوم نسبت به واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كم ‏تجربه

صرف نظر از جوانى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، شعبان به اكراه اعراب در واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كم ‏تجربه نيز اشاره مى‏ كند؛ يعنى اعراب ابوبكر را بدين دليل برگزيدند كه مسئوليت‏ هاى بزرگى را تجربه كرده بود. من شک دارم كه آيا آقاى شعبان مى‏ تواند برداشت مورد ادعايش را از تاريخ اسلام ثابت نمايد؟! افراد مى‏ توانند با مطالعه نمونه‏ ها و موارد بيشترى بيابند، كه طبق آنها اين اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بوده كه از طرف پيامبرصلى الله عليه وآله مسئوليت‏ هاى بزرگ به او واگذار مى‏ شده، نه ابوبكر.

به عنوان نمونه:

يک) اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در طول هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه در مكه ماند، و در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد تا دشمنان را فريب دهد. همچنين اموال افراد گوناگونى را -  كه به دليل اعتماد به پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را نزدش به امانت گذاشته بودند -  به صاحبانش برگرداند.


دو) اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در طول نبردهاى صدر اسلام با مسئوليت‏ هاى بزرگ‏ترى آزموده شده بود. به طورى كه هميشه موفق بود. هنگامى كه اتمام حجت به منظور برائت از اعراب مشرکم و بت‏ پرست مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ شد، ابتدا ابوبكر براى ابلاغ آن به مردم مكه انتخاب شد. ولى بعد اين مسئوليت بزرگ از او گرفته شد و به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سپرده شد.

سه) زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه تبوک رفته بود، حفاظت از شهر مدينه و شهروندان آن به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سپرده شده بود.


چهار) اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان فرمانده سپاه اعزامى به يمن منصوب شد.


اين ها تنها چندين نمونه بود كه به طور تصادفى به ذهن من رسيد. از اين رو، در سطحى قابل مقايسه، على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بيش از ابوبكر فردى كارآزموده بود و مسئوليت‏ هاى بزرگ ‏ترى به او سپرده شده بود.

پانویس

  1. زلال غدير (مجموعه مقالات): ش ۱ ص۱۳۷-۱۵۶. اين نوشتار مقاله‏اى است تحت عنوان «رويداد غدير از منظر خاورشناسان» كه به زبان انگيليسى توسط استاد سيد محمد رضوى در ژوئن سال ۱۹۹۰ دو بار در دو ماهنامه the light  و در كتاب غدير چاپ تورنتو كانادا به چاپ رسيده است. بنابراين بر آن شديم با ترجمه روان آن نظر خوانندگان عزيز را جلب نماييم:
  2. جنگ فجار و به عربى «حرب الفجار» به معنى «جنگ گناهگاران»، جنگى است كه در ماه ‏هاى حرام در دوران قبل از ظهور اسلام و در انتهاى قرن ششم ميلادى صورت پذيرفت. قبيله «كنانه» و «قريش» در يک طرف و «قيس عيلان» در طرف ديگر جنگ بودند. منابع تاريخى شرح وقايع هشت روزى را كه در آن ها جنگ صورت گرفت ذكر كرده ‏اند.
  3. مراجعه شود به طبقات ابن‏ سعد و آثار مهم ديگر درباره سيره.