امت هاى گذشته

از ویکی غدیر

آيه «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ. ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ. كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»[۱]

در غدير 18 آيه قرآن به صراحت تفسير شده است؛ به اين معنى كه پيامبر صلى الله عليه و آله متن آيه را جداگانه در خطبه بيان فرموده و قبل يا بعد از آن به تفسيرش پرداخته است. اين موارد در مقابل آياتى است كه به صورت تضمين در كلام و اقتباس در خطابه حضرت آمده است.

يكى از اين آيات، آيه 19  - 16 سوره مرسلات است:

«أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:

«آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان گروه ديگرى را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى‏ كنيم! واى در آن روز بر تكذيب كنندگان».

اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ، وَ اللَّه لَقَدْ اهْلَكَ الاوَّلينَ[۲]، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّه تَعالى: «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاک شدند، و خداوند آنان را (به خاطر مخالفت با پيامبرانشان) هلاک نمود، و اوست كه آيندگان را هلاک خواهد كرد. خداى تعالى مى ‏فرمايد: «آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان گروه ديگرى را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى ‏كنيم! واى در آن روز بر تكذيب كنندگان».[۳]

موقعيت تاريخى

در اواسط خطابه غدير، پيامبر صلى الله عليه وآله اخبارى از غصب خلافت را به ميان آورد و ذهن‏ ها را متوجه خطر گمراهى بعد از خود نمود، و براى هضم آن يادآور شد كه امت‏ هاى گذشته نيز به چنين خطرى مبتلا شدند.

سپس براى آنكه مردم اين خطر را جدى بگيرند هلاک شدن امت‏ ها با عذاب الهى را مطرح فرمود و اينكه امت‏ هاى آينده نيز همان مسير را خواهند پيمود، و براى اين مطلب به آيه قرآن استناد نمود و با كلمه «قالَ اللَّه تَعالى» چهار آيه پشت سر هم از سوره مرسلات را قرائت فرمود.

موقعيت قرآنى

اين آيات در موقعيت خاصى از قرآن قرار گرفته كه خداوند تأكيد خاصى بر تكذيب كنندگان دارد و در اين سوره 10 بار فرموده: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:

بار اول قيامت را ياد مى ‏كند و در آن روز واى بر تكذيب كنندگان مى ‏گويد.

بار دوم هلاک شوندگان گذشته و آينده را ياد مى‏ كند و همين جمله را تكرار مى ‏كند كه همين آيه مورد نظر ماست.

بار سوم خلقت انسان را در مراحل رشد نطفه مطرح مى‏ كند و بعد از چند آيه، جمله «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» را تكرار مى‏ كند.

بار چهارم نعمت ‏هاى روى زمين را يادآور مى ‏شود و همين آيه را مكرر مى‏ نمايد.

بار پنجم مسئله تكذيب را جدى‏ تر مطرح مى‏ كند و با تصوير روز قيامت به آنان مى‏ فرمايد: «اكنون سراغ نتيجه آنچه تكذيب مى‏ كرديد برويد»! و سپس عذاب جهنم را بيان مى‏ كند و بار ديگر آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» را ذكر مى‏ كند.

بار ششم برخورد تند با تكذيب كنندگان را در روز قيامت به ميان مى ‏آورد و يک بار ديگر آيه مزبور را تكرار مى‏ نمايد.

بار هفتم عجز آنان را مطرح مى‏ كند كه اگر حيله ‏اى داريد به كار بنديد و باز آيه را تكرار مى ‏فرمايد.

بار هشتم سراغ تصديق كنندگان مى‏رود و نعم بهشتى آنان را برمى ‏شمارد و مى‏ فرمايد: ما محسنين را اين چنين جزا مى‏ دهيم و آنگاه مى ‏فرمايد: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ».

بار نهم مجرمين را در دنيا مهلت مى ‏دهد و باز آيه را تكرار مى ‏نمايد.

بار دهم اطاعت نكردن آنان از فرامين الهى را مطرح مى‏ كند و باز مى ‏فرمايد: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ».

و اين گونه ده بار اين جمله در سوره «مرسلات» تكرار شده، شبيه آيه «فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه در سوره «الرحمن» تكرار شده است.

تحليل اعتقادى

تحليل اعتقادى اول

آنچه به تفسير اين آيه باز مى‏ گردد عنوان كردن مسئله تكذيب رسل و ارتباط آن به عذاب الهى در اين موقعيت خطبه است. بدان معنى كه هر كس على‏ عليه السلام را ردّ كند و مقام او را نپذيرد و نتيجتاً سخن و فرمان او را اطاعت نكند اين همان تكذيب اوست، و چون اين مقام و منزلت على‏ عليه السلام را پيامبرصلى الله عليه وآله آورده نپذيرفتن او به معناى ردّ اوامر رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله و تكذيب آن حضرت است. از آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله هم آنچه مى‏گويد از طرف خداست، در واقع كسى كه مقام على‏ عليه السلام را نپذيرد خدا را تكذيب كرده است.

اكنون به اين نتيجه مى ‏رسيم كه خداوند اقوام بسيارى را به خاطر تكذيبشان هلاک نموده و خواهد نمود، كه از بارزترين نمونه‏ هاى آن تكذيب خدا و رسول در مسئله ولايت على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.

تحليل اعتقادى دوم

يادآورى اين نكته ضرورى به نظر مى ‏رسد كه تكذيب امم گذشته نسبت به انبياى خود به معناى ارتكاب گناه نبود، بلكه كارى ريشه ‏اى بود تا راه را براى آنچه مى‏ خواستند باز كنند و به اهداف خود برسند.

لذا گاهى به پيامبران خود مى ‏گفتند: شما به دروغ ادعا مى‏ كنيد كه از طرف خدا هستيد. گاهى مى‏ گفتند: اين سخنان را خدا نفرموده و شما از طرف خود به ما امر و نهى مى ‏كنيد. گاهى مى‏ گفتند: تقدس شما را به چنين دستوراتى وادار مى ‏كند و الا واقع دين خدا چنين نيست. گاهى پس از مخالفت بهانه مى ‏آوردند كه: ما گمان كرديم منظور شما چنين است. و گاهى مصلحت سنجى خود را به عنوان دليلى قاطع در برابر دستور الهى قرار مى‏ دادند و بدين صورت آن را ردّ مى‏ كردند.


همه اين نمونه ‏ها دقيقاً در برابر پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله نيز تكرار شد و معنايى جز تكذيب و ردّ كلام آن حضرت نداشت، ولى در ظاهر شكل‏ هاى حق به جانبى به خود مى‏ گرفت و گاهى به حساب ورع و تقوى و دقت در فرمان الهى نيز گذاشته مى‏شد.

در مسئله «ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام» همه اين نمونه‏ هاى تكذيب در زمان خود پيامبر صلى الله عليه وآله، گاهى رو در روى آن حضرت و گاهى در غياب ايشان رخ داد، و چهره اصلى آن پس از رحلت حضرتش ظاهر شد كه رسماً در برابر على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام قد عَلَم كردند.

الف) تكذيب ‏هاى رو در رو در غدير

از نمونه‏ هاى شاخصِ تكذيب‏ هاى رو در رو، حارث فهرى بود كه با صراحتِ لهجه تكذيب خود را بر زبان آورد و عذاب را خودش درخواست كرد و گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى‏گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست».[۴]

عده ‏اى همچون ابوبكر و عمر گفتند: «آيا اين امر ولايت و اينكه بايد با على بيعت كنيم از طرف خداست يا رسولش»؟! يعنى آيا از جانب خود مى ‏گويى؟ و اين در واقع تكذيبى بود در قالبى مرموزانه و مزوّرانه، و اين از پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله پيداست كه فرمود: «آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خداوند مى‏ شود»؟![۵]

عده ‏اى ديگر كه جرئت اين گونه جسارت‏ ها را نداشتند با لحنى دلسوزانه و اظهار مصلحت انديشى گفتند: مردم تازه مسلمان شده‏ اند و نمى‏ پذيرند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويتان باشد، و اگر امامت را به ديگرى واگذار كنى بهتر است. حضرت فرمود: از پيش خود اين كار را نكرده ‏ام كه اختيار داشته باشم. خداوند امر كرده و آن را واجب نموده است.

گفتند: اگر به خاطر ترس از مخالفت خداوند اين كار را نمى‏ كنى، پس كسى را در خلافت با او شريک نما كه مردم با وجود او آرام بگيرند و با تو مخالفت نكنند! حضرت نپذيرفت و از طرف خدا آيه نازل شد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ». حضرت فرمود: اگر اين پيمان را بشكنيد و يا در آن شک كنيد روز قيامت خصم شما خواهم بود.[۶]

ب) تكذيب‏ هاى غيابى در غدير

نمونه ‏هايى كه در غياب پيامبر صلى الله عليه وآله بى ‏واهمه به تكذيب ولايت پرداختند از مقابل منبر غدير آغاز شد. چند نفر كه مقابل منبر نشسته بودند به يكديگر با مسخره گفتند: اكنون مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است!! و سپس گفتند: به خدا قسم، ابداً درباره آنچه مى ‏گويد تسليم او نخواهيم شد.[۷]

عده ‏اى با يكديگر با غيظ نجوا كردند كه: محمد هر از چند گاه ما را به مسئله جديدى فرا مى‏ خواند، و اكنون سراغ اين مسئله رفته كه اهل ‏بيتش را بر دوش شما سوار كند!![۸]

عده‏ اى ديگر با آهى سرد اين تكذيب را علنى ساختند و به يكديگر گفتند: اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى‏ داد!![۹]

دومى به اولى گفت: نه به خدا قسم، خدا به او چنين دستورى نداده است و اين ساخته خود اوست!![۱۰]

معاويه پس از مراسم غدير دست بر دوش مغيره گذاشته و تكيه داده بود و مى ‏گفت: به خدا قسم محمد را بر گفته ‏اش تصديق نمى‏ كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏ نماييم.[۱۱]

نمونه بارزى كه عملاً به تكذيب پيامبر صلى الله عليه وآله اقدام كردند امضاى صحيفه ملعونه بود كه همزمان با غدير به عنوان اقدامى در مقابل پروردگار آن را امضا كردند.

ج) تكذيب چه كسى و چه موضوعى؟!

با توجه به انواع تكذيب كه در حيات پيامبر صلى الله عليه وآله رو در روى آن حضرت صورت پذيرفت، نوبت به كلام پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ رسد كه در خطابه فرمود: همان گونه كه خداوند پيشينيان را به خاطر مخالفت با پيامبرانشان و دروغ پنداشتن پيام‏ ها و رسالت ايشان هلاک كرد و به انواع عذاب گرفتار نمود، آيندگان را نيز به آنان ملحق خواهد فرمود.

اين آيندگان كدام پيامبر را تكذيب كرده ‏اند؟ حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله را.

اينان چه چيزى را تكذيب كرده ‏اند؟ ولايت دوازده امامِ اعلام شده در غدير را.

طبق آيه كسانى كه حجت ‏هاى پروردگار را انكار كنند نزد خداوند مجرم هستند، و اين جرم در حدى است كه استحقاق هلاكت و عذاب الهى را دارند و خداوند با عنوان «واى بر شما» آنان را خطاب فرموده است.

آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱۲]

بزرگ‏ترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند. در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى ‏توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى ‏توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه‏ هاى مختلف به ميان آمد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش ‏بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به 11 آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه 71 سوره صافات است:

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:

«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».


در اينجا اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۱۳]

تحليل اعتقادى

تفسيرى كه بر اين آيه از خطبه غدير مى ‏توان استفاده كرد، با توجه به موقعيت آن در خطبه و تبديل ضمير «هُم» به ضمير «كُم» در كلمه «قَبْلَكُمْ» باز مى ‏گردد كه شامل همه امت‏ هاى قبل از اسلام مى ‏شود.

مى ‏توان گفت: از شديدترين آياتى كه عبارتى همه جانبه درباره به حساب نياوردن اكثريت مردم و اذعان به قِلّت مؤمنان در قرآن آمده همين آيه سوره صافات است، زيرا در اين آيه عنوان «ضلالت» را درباره آنان تثبيت مى ‏نمايد و به بى ‏ايمان بودن اكتفا نمى ‏كند، و از سوى ديگر اكثريت اولين را مورد توجه قرار مى ‏دهد كه اين عنوان شامل همه زمان ‏هاى قبل از خطاب مى‏ شود.

بنابراين معناى آيه باز مى‏ گردد به اينكه از اول خلقت حضرت آدم‏ عليه السلام تا روز غدير اكثريت انسان ‏ها نه تنها مؤمن نبوده ‏اند كه گمراه هم بوده ‏اند. اقتباس آيه در اين موقعيت خاص خطبه كه حضرت مردم را درباره امتحان الهى درباره ولايت هشدار مى ‏دهد و از مخالفت اوامر الهى در مورد ولايت باز مى‏دارد و از عذاب دنيا و آخرت مى ‏ترساند، بدان معنى است كه در برابر انذارها و هشدارهاى انبياى گذشته اكثريت نپذيرفته ‏اند و راه انحراف ضلالت را بر راه مستقيم برگزيده ‏اند، پس شما هم اين نكته را فراموش نكنيد كه اگر بعد از من اكثريت مردم به دستورات و انذارهاى من درباره ولايت توجه نكردند اين به معناى ضلالت و گمراهى آنان است، نه اينكه اكثريت دليل حقانيت باشد.

پس اين اقليت است كه مورد عنايت و امضاى خداوند بوده و در تاريخ انبيا و در مورد اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد خاصى روى اقليت وجود دارد.

همچنين اين مسئله بسيار مهم است كه در تاريخ همه انبياء عليهم السلام حتى يک مورد نداريم كه اكثريت مردم با پيامبرى موافق باشند و مخالفين او در اقليت باشند. بسيار جالب است كه مسئله مخالفت اكثريت در حد يک فكر و اعتقاد شخصى اكتفا نشده، بلكه باطل خود را اظهار كرده ‏اند و عملاً به مخالفت با پيامبر زمان خود پرداخته‏ اند و تصميم به اخراج او از آن سرزمين گرفته ‏اند، و آنقدر در باطل خود استقامت به خرج داده ‏اند كه عذاب خدا را بى ‏واهمه طلب كرده ‏اند.

از همه عجيب ‏تر اينكه با ديدن آثار عذاب هم عقب‏ نشينى نكرده‏اند و آنقدر اصرار ورزيده‏ اند كه عذاب الهى بر سر آنان نازل شده و نابودشان كرده است.

اين سابقه اكثريت در امم گذشته، اطمينان خاطر مى ‏آورد كه اصلاً درباره اكثريت بايد محتاطانه و با حالت حذر و ترس از گمراهى نگاه كرد، و اين گذشته شرم ‏آور در همه امت‏ ها را هميشه بايد مد نظر داشت.

با مرورى بر تاريخ انبياء و امت‏ هايشان معلوم مى‏شود كه هميشه اكثريت قريب به اتفاق و در مواردى همه مردم بدون استثنا به مخالفت با نمايندگان خداوند برخاسته ‏اند و اين گونه سقوط ارزش چنين مردمى تا آنجا پيش رفته كه نه تنها خداوند نظر رحمت خويش را از آنان برداشته؛ بلكه بر آنان غضب كرده، و در اين غضب بر تنبيه آنان اكتفا نفرموده و عنوان «انتقام» را مطرح كرده، و در يک زمان كوتاه همه آنان را نابود كرده و زمين را از لوث وجودشان پاک نموده است.

در سوره بقره پس از ذكر برخى امت ‏ها كه اكثريتشان گمراه بوده و به عذاب گرفتار شدند مى ‏فرمايد:

«أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»[۱۴]: «آيا هر بار كه پيامبرى نزد شما آمد و آنچه نفس‏ هاى شما آن را نمى ‏پسنديد برايتان آورد سركشى كرديد و عده ‏اى او را تكذيب كرده و عده ‏اى ديگر او را مى كُشيد»؟

در واقع در مسئله تكذيب انبياء عليهم السلام، براى پيشبرد و اجراى هوس‏ هاى اكثريت مردم، اگر پيامبران با آنان مقابله كنند نوبت به برداشتن آنان از سر راه و قتل ايشان مى ‏رسد.

نتيجه ‏اى كه از اين آيه و مرحله عملى آن در تاريخ مى ‏توان گرفت اين است كه كشش ‏هاى نفسانى -  كه هميشه انسان‏ ها را به سوى شيطان سوق مى ‏دهد -  وقتى به صورت «اكثريت» تشكّل پيدا مى‏ كند و قدرت آن به تعداد نفرات اين اكثريت افزايش مى ‏يابد، براى رسيدن به اهداف شيطانى و ضد خدايى با تمام توان وارد عمل مى‏ شود و حد و مرزى براى خود نمى ‏شناسد. در واقع آن علت كه هواى نفس است براى اين اهداف كه شيطانى است، آخرين توانايى‏ ها را به كار مى ‏بندد.

در تاريخ هر يک از پيامبران نيز اين مخالفت اكثريت در قرآن با جزئياتش ترسيم شده كه هر كدام در عنوان خود (نام پيامبر مانند نوح ‏عليه السلام و ابراهيم ‏عليه السلام و...، يا نام قوم مانند ثمود و عاد و رسّ و...) آمده است.


براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: اكثريت /  آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ».

انكار غدير در امت ‏هاى گذشته و اسلام[۱۵]

يكى از شبهاتى كه به خيال اهل ‏سنت از مهم‏ترين شبهات در حديث غدير و معنى و مفهوم كلمه مولى است اين است كه: چگونه ممكن است صد هزار نفر از مسلمانان -  كه در ميان آن ها بسيارى از نخبگان اصحاب وجود داشتند -  واقعه غدير خم را فراموش كنند و از امام على‏ عليه السلام اعراض كنند؟!

پاسخ اين شبهه مفصل داده شده است. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه:

هر مسلمان هر گاه قرآن را بخواند و در آياتش بينديشد، از داستان‏ هاى قرآنى نتيجه مى‏ گيرد كه در امت‏ هاى گذشته نيز همين بلاها و مصيبت‏ ها -  بلكه بيشتر -  پيش آمده است.

كيست كه نداند قابيل از روى ظلم و ستم برادرش هابيل را به قتل مى‏ رساند؟ همچنين حضرت نوح ‏عليه السلام پس از قريب هزار سال جهاد پيگير، جز گروه اندكى از قومش كسى به او نگرويد، و حتى همسر و فرزندش نيز جزو كافران بودند. يا حضرت لوط عليه السلام كه در جوارش جز يك خانه از مؤمنين وجود نداشت. در طول تاريخ، چقدر فرعون ‏ها در زمين ظلم و ستم روا داشته و مردم را برده و بنده خود قرار دادند، و جز يک مؤمن كه ايمان خود را كتمان مى‏ كرد ميان آن ها نبود.

يا برادران يوسف و فرزندان يعقوب كه براى كشتن برادر كوچكشان حضرت يوسف‏ عليه السلام با هم نقشه كشيده و توطئه كردند، بى آنكه يوسف ‏عليه السلام گناهى مرتكب شده باشد. تنها گناهش همين بود كه پدر او را بيش از ديگر فرزندانش دوست مى ‏داشت.

يا بنى ‏اسرائيل كه خداوند به خاطر حضرت موسى ‏عليه السلام آنان را نجات داد و دريا را برايشان شكافت و دشمنانشان -  فرعون و سپاهيانش -  را غرق كرد، بى آنكه مشقت جنگيدن و ستيز داشته باشند. ولى تا از دريا بيرون آمدند، هنوز پاهايشان خشک نشده بود كه سرى به بت‏ها زده و به موسى‏ عليه السلام گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدائى قرار بده، همچنان كه آن ها خدايانى دارند. حضرت موسى‏ عليه السلام در پاسخ فرمود: به راستى شما گروهى جاهل و نادان هستيد.

يا هنگامى كه موسى‏ عليه السلام به ميقات پروردگارش روانه شده بود و برادرش هارون را بر آنان گماشت، عليه او توطئه كرده و مى‏ خواستند او را به قتل برسانند. آنان به خدا كافر شده و گوساله را پرستيدند. پس از اينكه پيامبران الهى ‏عليهم السلام را به قتل رساندند، خداى تعالى فرمود: «ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون»: چگونه است كه هر گاه پيامبرى به سوى شما آمد و بر خلاف هواى نفس شما دستورى داد تكبر ورزيديد پس گروهى از پيامبران را تكذيب كرده و گروه ديگر را به قتل رسانديد؟!

همچنين حضرت يحيى‏ عليه السلام فرزند زكريا عليه السلام كه پيامبر خدا و مردى پارسا و از شايستگان و صالحان بود. چه سان كشته شد؟ و سرش را به يكى از تبهكاران بنى ‏اسرائيل هديه دادند!

يا يهود و نصارى كه عليه حضرت عيسى ‏عليه السلام توطئه كردند و مى‏ خواستند حضرتش را به قتل رسانده يا بر دار بياويزند.

و در آخر، اين هم امت محمد صلى الله عليه وآله است كه ارتشى سى‏ هزار نفرى آماده كرده تا امام حسين ‏عليه السلام را به قتل برساند! در حالى كه او بيش از هفتاد نفر از يارانش را همراه ندارد. همه را و حتى فرزند خردسالش را به قتل رساندند!

پس ديگر چه جاى شگفتى مى‏ ماند؟

چرا از سخن پيامبرخدا صلى الله عليه وآله تعجب كنيم كه به اصحابش فرمود: هان! شما سنت‏ هاى گذشتگانتان را وجب به وجب و گام به گام دنبال مى‏ كنيد؛ حتى اگر آنان در سوراخ سوسمارى رفته باشند، شما هم مى‏ رويد. عرض كردند: آيا مقصودتان (از امت ‏هاى گذشته) يهود و نصارى هستند؟ فرمود: پس چه كسانى؟![۱۶]

چه تعجبى دارد؟ در حالى كه ما در صحيح بخارى و صحيح مسلم سخن پيامبر صلى الله عليه وآله را مى‏ بينيم كه فرمود: اصحاب مرا در روز رستاخيز به سوى چپ مى‏ برند. مى‏ پرسم: آنان را به كجا مى بريد؟ گفته مى‏ شود: به خدا قسم به سوى جهنم. آنگاه مى‏ گويم: پروردگارا ! اينان اصحاب من هستند! جواب داده مى‏ شود: تو نمى‏ دانى كه پس از تو چه بدعت‏ ها در دين نهادند. من مى‏ گويم: دور باد از رحمت خدا كسى كه پس از من تبديل در دين خدا كند. و مى ‏بينم كه تنها به اندازه چند شتر سرخود كسى از آنان نجات نمى يابد.[۱۷]

آرى! آيا باز هم جاى تعجب است اگر پيامبر صلى الله عليه وآله بفرمايد: امت من هفتاد و سه فرقه مى‏ شوند، كه تنها يک فرقه در بهشت و بقيه در دوزخ هستند.[۱۸]

اين همان كلام پروردگار عزت و جلالت و خداى آگاه به رازهاى نهان است كه فرمود:

«و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين»[۱۹]: و بيشتر مردم مؤمنين نيستند هرچند تو (اى پيامبر) تلاش در ترغيب آنان كنى.

«بل جاء بالحق و اكثرهم للحق كارهون»[۲۰]: (پيامبرصلى الله عليه وآله) به حق آنان را دعوت كرد ولى بسيارى از آنان از حق گريزان و روى گردانند.

«لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون»[۲۱]: ما براى شما حق را آورديم ولى بسيارى از شما مردم نسبت به حق تنفر داريد.

«الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون»[۲۲]: همانا وعده خدا حق است ولى بيشتر آنان نمى‏ دانند.

«يرضونكم بافواههم و تأبى قلوبهم و اكثرهم فاسقون»[۲۳]: با زبان شما را راضى نگه مى‏ دارند ولى در قلب ‏هايشان با شما مخالف و دشمن هستند و بيشتر آنان فاسق و تبهكار اند.

«ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشركون»[۲۴]: همانا خداوند بدون شک بر مردم حق و فضل دارد ولى بسيارى از آنان شكرگزار نيستند.

«يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون»[۲۵]: نعمت خدا را مى‏ شناسند و با اين حال آن را ناديده مى‏ گيرند و بيشترشان كافر اند.[۲۶]

شباهت امت اسلام با امت‏ هاى سابقه[۲۷]

از موارد كليدى در واقعه حجةالوداع و غدير، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى در حجةالوداع است. اينكه هنگامى كه حضرت جبرئيل امين به همراه آيه تبليغِ ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نازل شد، وضعيت سياسى در اين برهه از زمان چگونه بود؟ خصوصاً در همان ايامى كه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله دعوت كنندگان خود را به سوى مردم گسيل داشته بود، تا آنان را به آمدن به حجةالوداع فرا بخوانند؟

مى ‏بينيم كه نشانه ‏اى مهم و اصلى وجود دارد كه از اين وضعيت و حقيقت عريان و بى‏غبار پرده برمى‏ دارد، و آن اينكه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله از جبرئيل درخواست مى‏ كند تا خداوند متعال براى ايشان نوعى عصمت از جانب مردم قرار دهد و شرّ آنها را كفايت كند. آن حضرت به اين امر اميد بسته بود، و چه بسا كه اين بازدارندگى از جانب حق به وى داده نمى‏ شد. در اين صورت هم ايشان چاره‏اى جز تبليغ ولايت نداشت.

ولى مسئله اين است كه:

چرا از رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله از خداوند تبارک و تعالى چنين عصمت و بازدارندگى ‏اى را طلب كرد؟

مگر مردم مسلمان نبودند؟

مگر آنان پيامبر صلى الله عليه وآله آن مردم نبود؟

آيا اينان امت وى نبودند؟

آيا آن حضرت ايشان را به حضور در حجةالوداع فرا نخوانده بود؟

مگر اين ها اين دعوت را لبيک نگفته بودند؟

پس اين ترس از مردم چه معنى دارد؟

و چرا حضرت از خدا مى‏ خواست كه وى را از شرّ مردم مصون سازد؟


تا جايى كه گويى اين درخواست حضرت نزديک بود به آرزويى دشوار و دور از دسترس تبديل شود! چرا كه آن حضرت سه بار اين تقاضا را از حضرت حق نمود، و تقريباً ده روز انتظار كشيد و منتظر فرمان حق بود.

پيش از آنكه به اين پرسش ‏ها پاسخ دهيم، ناچاريم كمى به عقب برگرديم تا: اولاً وضعيت اين مسلمانان و جهت گيرى‏شان را در قبال رسالت و رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله بررسى كنيم. در مرحله دوم بنگريم كه وضعيت و جايگاه آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام -  كه جبرئيل امين براى نصب ايشان به عنوان ولىّ مسلمانان و ابلاغ اين امر به آنها نازل شده بود -  چگونه بوده است؟


اما پيش از هر چير بهتر است با هم آيات نازل شده در اين واقعه را با هم بخوانيم: آيات 66 و 67 و 68 سوره مائده، خصوصاً آيه وسط  -  آيه 67 -  يعنى آيه بلاغ و تبليغ. لازم است تعمق و تأمل كنيم كه اين آيات چه اسرارى در دل خود دارد:

«و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امَّة مُقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون»:

و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مى ‏كردند قطعاً از بالاى سرشان (بركات آسمانى) و از زير پاهايشان (بركات زمينى) برخوردار مى‏ شدند از ميان آنان گروهى ميانه ‏رو هستند و بسيارى از ايشان بد رفتار مى‏ كنند.

«يا ايها الرسول بلِّغ ما اُنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين»:

اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده ‏اى و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مى ‏دارد خدا گروه كافران را هدايت نمى‏ كند.

«قل يا اهل الكتاب لستم على شى‏ء حتى تُقيموا التوراة و الانجيل و ما اُنزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما اُنزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين»:

بگو اى اهل كتاب، تا (هنگامى كه) به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده‏ايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه كافران اندوه مخور.

پانویس

  1. مرسلات/16-19. غدیر در قرآن: ج2 ص73-78.
  2. «ج» و «ه» و «و»: وَ الله قَدْ اهْلَكَ الْاوَّلينَ بِمُخالَفَةِ انْبِيائِهِمْ: خداوند پيشينيان را با مخالفت انبيائشان هلاک كرد.
  3. اسرار غدير: ص 150 بخش 6، و پاورقى 6 از نسخه‏ هاى «ج» و «ه» و «و».
  4. بحار الانوار: ج 37 ص136، 162، 163.
  5. بحار الانوار: ج 37 ص166، 127. مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 166.
  6. بحار الانوار: ج 37 ص160، 161.
  7. بحار الانوار: ج 37 ص 154.
  8. بحار الانوار: ج 37 ص 160 ح 40.
  9. بحار الانوار: ج 37 ص 162.
  10. بحار الانوار: ج 37 ص 160.
  11. بحار الانوار: ج 37 ص 161.
  12. صافّات/71. غدير در قرآن: ج 2 ص287، 288، 298، 299، 307، 318، 320.
  13. اسرار غدير: ص 149 بخش 6.
  14. بقره/87.
  15. بر ساحل غدير: ص99-142.
  16. صحيح بخارى: ج 4 ص 144 و ج 9 ص 126.
  17. صحيح بخارى: ج 7 ص 209. صحيح مسلم: ج 4 ص 1792 (باب الحوض).
  18. سنن ابن‏ ماجه: ج 2 ح 3993، كتاب الفتن. مسند احمد: ج 3 ص 120. سنن ترمذى، كتاب الايمان.
  19. يوسف‏ عليه السلام/103.
  20. مؤمنون/70.
  21. زخرف/78.
  22. يونس عليه السلام/55.
  23. توبه/8.
  24. يونس‏ عليه السلام/60.
  25. نحل/83.
  26. رجوع كنيد به: همراه با راستگويان (تيجانى، ترجمه مهرى): ص93-101.
  27. وقائع بيعات الاميرعليه السلام من يوم الدار الى يوم الغدير (حسينى): ص59-79.