نکات مهم از خطبه غدیر

نسخهٔ تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۳ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

نكاتى درباره خطبه غديريه[۱]

آنچه عموم مردم از غدير و فرمايشات پیامبر اکرم‏ صلی الله علیه و آله مى‏ دانند فقط چند كلمه يا حداكثر چند جمله است در حالى كه در خطبه غدیر نكات و دستورالعمل ‏هاى بسيار مهم، و نيز رفع شبهه ‏ها و ابهامات از زبان خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله آمده است. به عنوان نمونه به چند نكته در مورد اين خطبه اشاره مى‏ كنيم:

۱. توحيد

پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله در آغاز خطبه مسائل بسيار مهم اعتقادى را پيرامون ذات و صفات پروردگار بيان مى‏ فرمايند، و توجه همگان را به نكات توحيدى جلب مى‏ فرمايد:

توحيد و يگانگى خداوند، آفرينش مخلوقات پنهان و آشكار، غلبه و احاطه علم و قدرت لايزال الهى بر تمام آفريدگان، و رحمت الهى و نيز قهر و غلبه و جبّاريت پروردگار، گردش افلاک و زندگى و مرگ موجودات، توجه دادن به ملائكة الله و كتاب ‏هاى آسمانى و انبياى الهى‏ عليهم السلام، ردّ شرک و كفر و تنزيه پروردگار از هر پيرايه و دورى از شرک، و بالاخره فراگير بودن حكم الهى و لزوم تبعيت از آن.

۲. انتصاب يا انتخاب

اصرار بر اينكه امر امامت و ولايت امرى الهى بوده نه تصميم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.

از اين رو انتخاب امامان‏ عليهم السلام فقط با دستور خداوند صورت پذيرفته و پيامبر صلى الله عليه و آله به امر پروردگار آنان را منصوب فرموده ‏اند.

هيچ كس حق انتخاب امام را نداشته و ندارد. تا به صورت فردى يا جمعى خليفه‏ سازى كرده، و يا با سليقه و خواست خود امام انتخاب و تعيين كنند و به تخت بنشانند و از او براى رسيدن به مطامع ظالمانه خود استفاده ابزارى نمايند.

الف) امامان حق و پيشوايان باطل

اگر دقت شود، در رواياتى كه از ائمه‏ عليهم السلام رسيده، «امامان» بر دو دسته تقسيم مى‏شوند: يك گروه ائمه »كفر« و گروه ديگر امامان و پيشوايان «حق» هستند.[۲]

ائمه كفر همان امامانِ دست‏سازِ سياستمداران براى حكومت باطل بر مردم مى ‏باشند. همانگونه كه پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله به دست منافقان صورت پذيرفت.

در حالى كه امام حق وجودى مقدس و با ويژگى‏هاى خاص هستند، كه جز خداوند او را نمى‏ تواند انتخاب كند. چرا كه امام داراى خصوصياتى ويژه مى ‏باشد، كه بعضى از آنها از قبل از تولد و بعضى ديگر پس از تولد در او وجود دارد.

مقاماتى از اين دست ويژگى‏ ها كه به محض منصوب شدن به امامت، از جانب خداوند به او اعطا مى ‏شود. مواردى همچون «علم لدنّى».

يا ويژگى ‏هاى ديگرى كه فقط خداوند بر آن عالم است، همانند «عصمت»؛ چرا كه هرگز نمى‏ شود عصمت‏ - يعنى پاكى و طهارت قبل و بعد از امامت - را يک شورى و يا يک نفر تشخيص داده و فردى را به عنوان معصوم معرفى كند! چون در اين صورت بايد مُعَرِّف عالم به غيب باشد، و علم غيب را جز خداوند و آنان كه او از آگاهى ايشان به غيب راضى است نمى ‏دانند.

ب) مقام امامت

عبدالعزيز بن مسلم، يكى از اصحاب امام على بن موسى الرضا ئعليه السلام مى ‏گويد:

من در زمانى كه حضرت ثامن ‏الحجج ‏عليه السلام در مرو بودند به مسجد جامع مَرو رفتم. وقتى وارد شدم، مردم را ديدم كه در گروه ‏هاى مختلف دور هم جمع شده و از اينكه امام كيست سخن مى ‏گويند و با يكديگر در اين مسئله اختلاف دارند.

چون از مسجد بيرون آمدم خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم، و به ايشان از آنچه در مسجد مشاهده كرده بودم خبر دادم. حضرت لبخندى زدند و فرمودند:

اى عبدالعزيز، اين مردم نمى‏ دانند و به اشتباه افتاده ‏اند! در حالى كه خداوند پيش از شهادت رسولش‏ صلى الله عليه و آله تكليف را روشن كرد و دين را كامل فرمود.

قرآن را با بيان همه نيازمندى ‏هاى مردم؛ از حلال و حرام و حدود و احكام و هر چيز ديگر كه به آن احتياج دارند نازل فرمود، و در روز غدير هم با تعيين امام و روشن كردن امر ولایت و خلافت دين خود را كامل كرد، و تا امروز همه چيز و تمام امور براى مردم به روشنى بيان شده و واضح است، و آنچه را كه بايد از دينشان بدانند فهميده‏ اند (مگر آنكه نخواسته باشند).

رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله راه حق و صحيح را براى مردم تبيين نموده و به آنان نشان داده، و على‏ عليه السلام را به عنوان امام برايشان منصوب فرموده است. پس هر كس در اين فكر باشد كه چيزى بيان نشده و دين كامل نگشته، كتاب خدا را ردّ كرده و آن كس كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است.

اى عبدالعزيز، اين مردمى كه در امر امامت اختلاف كرده‏ اند و يا از تعيين امام سخن مى ‏گويند، آيا جايگاه و مقام امامت را مى‏ شناسند؟ و مى ‏دانند مقام امام در امت چه مقامى است، تا بتوانند خود امامى انتخاب و اختيار كنند؟

مقام و جايگاه امامت والاتر و شأن آن بزرگ‏تر و مكان و مقام آن بالاتر و دستيابى به آن مقام غير ممكن، و رسيدن به عمق عظمت آن دورتر از آن است كه مردم با عقل يا آراء خود بتوانند آن را شناخته و انتخاب نموده و به عنوان امام اختيار كنند!

امامت مقامى است كه پس از اعطاى مقام نبوت و مرتبه خليلى و دوستىِ ابراهیم ‏علیه السلام به آن برترى و فضيلت يافت، و خداوند در مورد او و اين مقام والايش فرمود: »انى جاعلك للناس اماماً« : من تو را بر مردم امام قرار دادم... .[۳]

پس اينكه ادعا شود «شورى» مى ‏تواند و يا حق انتخاب امام را دارد، ادعائى باطل و فريبنده و ترفندى براى حذف اين حق و حاكم كردنِ جريان باطل مى ‏باشد.

امام بايد بر همه چيز آگاه باشد تا بتواند رهبرى خلق را عهده ‏دار شود. از اين رو نياز به علم الهى دارد كه همان علم لدّنى است، زيرا كسى كه به تمام ابعاد وجود انسان از نظر روحى و جسمى و نيز تمام زوايا و ابعاد دنيايى كه آدمى در آن زندگى مى‏كند. همين طور ديگر مخلوقاتِ آفريده شده، كه به هر نحو با زندگى مادى و معنوى انسان مربوط اند.

اگر ناآگاه باشد هرگز لياقت امامت و رهبرى را ندارد، چرا كه ناآگاه نمى‏تواند ديگران را آگاه كند و كور نمى ‏تواند عصاكشِ كور ديگر شود.

كسى كه ميخواهد انسان را براى ابديّت هدايت و رهبرى كند، بايد انسان، راه، هدف، ابزار و لوازم حركت را بشناسد تا بتواند «هادى» باشد، و قطعاً بايد معصوم باشد تا با خطا و يا براى مقاصد و مطامع شخصى آدميان را به بيراهه نبرد.

اگر فقط همين دو ويژگى «علم» و «عصمت» را براى امام در نظر بگيريم، كافى است كه بگوييم آنچه را كه رسول‏ اكرم ‏صلى الله عليه و آله از جانب خداوند در غدير انجام داده ‏اند دقيقاً در اين راستا بوده است.

زيرا خودشان فرمودند: خداوند مرا به همه علوم آگاه فرمود، و من تمام علوم را به على ‏عليه السلام آموختم. همچنين اشاره به آیه تطهیر فرمود، كه در شأن اهل‏ بیت‏ علیهم السلام نازل شده و آنان را از هرگونه رجس و پليدى دور دانسته و طاهر و مطهّر معرفى كرده است.

ج) شورايى كه مشروعيت نداشت

با توجه به آنچه كه گفته شد، به بطلان و شيطانى بودن آنچه كه بعد از شهادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله رخ داد پى‏مى‏بريم؛ در يك شوراى ساختگى در مقابل نصّ صريح رسول‏خداصلى الله عليه وآله اجتهاد كردند و با بهانه‏هاى واهى امام بر حق را كنار زده و بدون داشتن كوچك‏ترين ويژگى‏هاى ذكر شده بر تخت حاكميت تكيه زدند و نعمت ولايت را تبديل به نقمت كردند.

د) توجيهى نا آگاهانه يا مغرضانه

بعضى در اين ماجرا -  آگاهانه يا ناخودآگاه -  قدم در كج راهه گذارده و به اصطلاح براى حلّ اختلاف -  كه فقط ظاهر قضيّه است و چيزى جز يك ترفند شيطانى نيست -  گفته ‏اند:

اينكه خداوند امامان را انتخاب فرموده و آنان توسط رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله منصوب شده ‏اند كاملاً درست است و همه بايد بپذيرند، اما كار امام حكومت‏دارى و سياست نبوده و نيست.

بلكه امام براى ارتقاء روح و معنويات مردم آمده تا آنان را هدايت معنوى و اخلاقى كند، و جز اين تكليفى ندارد. امر حكومت و سياست را مردم خود با خِرَد جمعى در شورى مشخص كرده و حاكم يا خليفه را انتخاب مى‏ كنند!

اين تفكر را -  با خوش بينانه ‏ترين برخورد -  بايد يک ساده‏ انديشى تلقّى كرد، زيرا اگر كسى حتى مختصر دقتى داشته باشد، به بى‏ ارزش بودن يا سياسى بودن اين فرضيه پى مى ‏برد!

مگر مى ‏توان گفت در جامعه باتقواترين، داناترين، شجاع‏ترين، عادل‏ ترين، سياستمدارترين و بالاخره كامل ‏ترين شخص وجود داشته باشد و كسى را كه هيچ يک از اين كمالات را ندارد بر مقدّرات مردم حاكم كرد؟!

كدام عقل اين را مى‏ پذيرد و كدام عاقل به چنين كسى رأى مثبت مى ‏دهد؟ مگر در انتخابات مردم به دنبال اعقل و اكمل نيستند؟ و آن را كه به نظر خود بهترين می دانند انتخاب نمى ‏كنند؟

چگونه مى‏ شود در مقابل رأى و انتخاب شورايى تسليم شد كه عالم‏ ترين و باتقواترين و عادل‏ ترينِ مردم حتى در آن عضويت هم نداشت؟ اين چه انتخابى است؟!

بگذريم از اينكه در مقابل اراده و رأى خداوند رأى مردم باطل است. اگر خداوند چيزى را حلال يا حرام كند يا تحقّق و عدم تحقّق چيزى را اراده فرمايد بندگان او حق تغيير ندارند، چرا كه خالق به مصلحت مخلوق خود آگاه‏تر است؛ مخلوق اشتباه و خطا دارد چون عالم بر همه امور نيست.

اما خالق، چون صاحب علم مطلق است خطا نمى‏كند. آن را كه مردم انتخاب مى‏كنند، چون نيازمند است به جلب منافع خود مى‏انديشد، گر چه به ديگران ظلم شود. اما خالق چون بى‏نياز است، فقط منافع مخلوق را اراده مى‏كند. پس بندگان خدا نمى‏توانند در عرض اراده خداوند تصميمى بگيرند يا رأى دهند، جز تصميم باطل و رأى ناحق! همانگونه كه پس از شهادت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد.


پس مقدّرات مردم در تمام ابعاد بايد به دست اعلم و اعدل و اكملِ مردم سپرده شود. مال مردم، ناموس مردم، تعليم و تعلّم مردم، امور نظامى و حقوقى و قضائى مردم و حتى رفاه مردم، همه و همه بايد توسط معصومِ عالِم اداره شود، و الا راه گريزى وجود ندارد، مگر به سوى كج‏راهه‏ها و خطاها و بالطبع ظلم‏ها.

ه  . شوراها و قراردادهاى اجتماعى

بله، اين قابل پذيرش است كه حاكميت از آن خداوند باشد و توسط منتخب خدا كه رسول‏صلى الله عليه وآله يا امام‏عليه السلام است تحقق يابد، و مردم تحت لواى چنين حكومتى قراردادهاى اجتماعى را، آن هم به شرط عدم تعارض با قانون خدا و با اجازه حجت خدا، براى خود تصويب و تدوين كنند.


چنانچه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله هم بوده است. مثل شكل يا ارزش پول، قوانين ترافيكى، عمران و شهرسازى، داد و ستدهاى ديپلماتيك، شكل اداره كشور يا شهر و روستا و مديريت آن، برخوردهاى فردى يا اجتماعى، نحوه آموزش در رده‏هاى مختلف و... ، و ده‏ها و صدها بلكه هزاران قرارداد و قانون ديگر براى زندگى كردن. البته همه آنها بايد بر اساس شريعت الهى باشند كه توسط رسول‏خدا و ائمه‏عليهم السلام تبيين گرديده است.


3-  جاودانگى امامت

امر امامت و ولايت بعد از خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله مربوط به زمانى خاص نبوده، بلكه تا قيامت ادامه دارد؛ خداوند هيچ مكان و زمانى را خالى از حجت باقى نگذاشته، تا جاى ادعايى براى فرصت‏طلبان باشد.


4-  حلال و حرام

بيان صريح و روشن حضرت و هشدارهاى پى در پى در اين مورد كه هيچ كس نمى‏تواند حلالى را حرام و يا حرامى را حلال كند. تا قيامت حلال محمد حلال است، همانگونه كه تا قيامت حرام او حرام است و قابل تغيير نيست. به همين جهت با هيچ بهانه‏اى كسى حق ندارد در شريعت دست برده و تغييرى در آن ايجاد كند. و نيز اينكه پس از رسول‏خداصلى الله عليه وآله حضور امامان تضمينى براى حفظ شريعت نبوى و دين الهى است.


و لذا حضرت همگان را متوجه اين نكته ساخت كه كه من به عنوان رسول‏خدا آنچه را كه بايد براى شما بيان كردم، و پس از من آنچه را كه در آن ترديد كرديد يا فراموش كرديد يا كلام و امر من به شما نرسيده باشد و يا به هر حال به آن آگاه نبوديد، فقط از على و فرزندان اوعليهم السلام سؤال كنيد. آنان آگاه به شريعتِ من هستند، و از نيازهاى شما جز آنان هيچ كس اطلاعى ندارد، و سؤال از ديگران و عمل به گفته ديگران شما را به گمراهى مى‏كشاند. پس فريب مدّعيان دروغين و بدعت‏گزاران در دين خدا را نخوريد و گوش به فرمان امامان خود بسپاريد.


5 -  ائمه اثنى‏عشرعليهم السلام

از شاخصه‏هاى خطبه غدير اصرار بر پذيرش امامت و ولايت على‏عليه السلام و نه هيچ كس ديگر، و پس از او پذيرش امامت و ولايت يازده فرزند او است. همچنين تأكيد مكرّر حضرت بر اين مهم كه همه آنان فرزندان من از صُلب على‏عليه السلام هستند، و اشاره خاص به مقام و جايگاه حسنين‏عليهما السلام، و نيز تأكيد ويژه بر مقام و جايگاه حضرت صاحب الامرعليه السلام. در يك جمله: انحصار امامت و ولايت و خلافت در على‏عليه السلام و فرزندان او و لا غير.


به دنبال اين اصل، مغضوب و ملعون دانستن و از دين خداوند خارج شمردنِ آنان كه ولايت و امامت على و فرزندان اوعليهم السلام را نپذيرند و برخورد بسيار قهرآميز حضرت با آنان. تا آنجا كه فرمود:


معاشر الناس! فضّلوا علياًعليه السلام، فانه افضل الناس بعدى من ذكرٍ و انثى. بنا انزل اللَّه الرزق و بقى الخلق. ملعون ملعون، مغضوب مغضوب من ردّ علىّ قولى هذا ولم يوافقه. الا ان جبرئيل خبّرنى عن اللَّه تعالى بذلك و يقول: من عادى علياً و لم يتولّه فعليه لعنتى و غضبى... :


اى مردم، على‏عليه السلام را بر هر كس ترجيح دهيد، كه به راستى او پس از من بر هر مرد و زنى افضل است. خداوند به واسطه ما رزق و روزى براى همگان فرستاده، و بقاى خلقت به وجود ماست. لعنت شده و نفرين شده و مورد غضب و خشم قرار گرفته آن كسى است كه با اين كلام من موافق نباشد و آن را ردّ كند. بدانيد كه جبرائيل از جانب پروردگار براى من خبر آورد كه خداوند فرموده است: هر كس با على‏عليه السلام دشمنى كند و ولايت او را نپذيرد، نفرين و خشم من بر او باد.××× 1 حضرت در جريان فكرى نفاق در زمان خود دقيقاً اين ترفند و فريبكارى را مى‏ديدند كه آنان با فضيلت سازى براى خود و ديگران و وارونه جلوه دادن فضائل اميرالمؤمنين‏عليه السلام براى غصب خلافت چه نقشه‏هايى در سر دارند. ×××


رسول‏خداصلى الله عليه وآله به صراحت در اين خطبه اصل دين و توحيد و رسالت و قرآن و ايمان را با ولايت على‏عليه السلام و فرزندانش گره زده، و آنها را از يكديگر قابل انفكاك ندانسته است. زندگى محمدى را در سايه اسلام خالص و ناب، در پذيرش ولايت ايشان دانسته و دين را فقط با پذيرش ولايت آنان تمام و كامل مى‏شمارد.××× 2 الامام الباقرعليه السلام: قال رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله: من سرّه ان يحيا حياتى و يموت ميتتى و يدخل الجنة التى وعدنيها ربى و يتمسك بغضيب غرسه ربى بيده، فليتولّ على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و اوصيائه من بعده. فانهم لا يدخلونكم فى باب ضلال و لا يخرجونكم فى باب هدى. فلا تعلّموهم، فانه اعلم منكم... : امام باقرعليه السلام مى‏فرمايد: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه دوست دارد زندگيش زندگى من و مرگش همچون رحلت من باشد )چون من زندگى كرده و چون من بميرد( و پس از مرگ وارد بهشتى شود كه پروردگارم وعده‏اش را به من داده و به درخت‏هايى چنگ زند )و از آن بهره‏مند شود( كه به اراده پروردگار كاشته شده، ولايت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و امامانى كه فرزندان او هستند را بپذيرد كه آنان شما را هرگز به گمراهى نكشانند و از وادى هدايت و نور بيرون نبرند. هرگز مپنداريد كه چيزى به آنان بياموزيد، كه علم آنان از شما برتر است )و شما بايد از ايشان بياموزيد( . از اين روايت فهميده مى‏شود كه تمام سعادت و نيكبختى در پذيرش ولايت على و فرزندان اوعليهم السلام است و بس. ×××


همچنين بهشت را پاداش تسليم شدگان در مقابل امامت و ولايتِ على و فرزندانش‏عليهم السلام مى‏داند، و متقابلاً منكرِ ولايت على‏عليه السلام را كافر به خدا و رسول‏صلى الله عليه وآله شمرده و آنان را به جهنم و عذابى سخت از جانب خداوند وعده مى‏دهد. حتى توبه آنان را قابل پذيرش نمى‏داند، همانگونه كه در خطبه فرمود:


انه امام من اللَّه، و لن يتوب اللَّه على احد انكر ولايته و لن يغفر اللَّه له: او از جانب خداوند امام شماست، و هرگز خداوند توبه انكار كنندگان ولايت او را نمى‏پذيرد و آنان را نمى‏بخشد.

حضرت در اين خطبه بارها و بارها همه را به تسليم در مقابل اين امر الهى دعوت نموده و سرپيچى از آن را جايز نشمرده، و به منافقان در اين امر مهم هشدار داده و نقشه‏هاى آنان را بر ملا نموده است.


آنچه كه از آيات قرآن و روايات به دست مى‏آيد اين است كه ذات اقدس ربوبى با هيچ خطا و گناهى از بندگان خود همچون اين نافرمانى برخورد نكرده است. لذا حضرت در فرازى از خطبه چنين فرمودند:


حتماً على اللَّه ان يفعل ذلك بمن خالف امره فيه و ان يعذّبه عذاباً شديداً نكراً ابد الآباد و دهر الدهور. فاحذروا ان تخالفوه فتصلوا ناراً وقودها الناس و الحجارة، اعدّت للكافرين: اين اراده حتمى خداوند است كه براى سركشان در مقابل امر پروردگار در مورد ولايت على‏عليه السلام عذابى دردناك و سخت و ابدى مقرر فرموده است. پس هشدار باد شما را از مخافت با او، كه رو در روئى با على‏عليه السلام شما را در آتشى فرو برد، كه هيزم آن عصيانگران و سنگ‏ها باشند. همان آتشى كه براى كافران وعده داده شده است.


زيرا اصل فلسفه آفرينش در اينجا هدف است. اگر ولايت پذيرى در انسان‏ها نباشد، رشد و تعالى هرگز وجود نخواهد داشت. پس اصل خلقت بيهوده و عبث مى‏شود و با حكمت الهى سازگارى ندارد. حكومت در اين دنيا در بينش الهى تسلط بر قطعه‏اى از خاك نيست؛ كه عده‏اى نشسته قوانينى تصويب كرده و به اجرا درآورند.


اين قوانين بشرى صرفاً در رابطه با امور قراردادىِ جامعه قابل تصويب و اجراست، نه در امورى كه به اصل انسانيتِ آدمى بر مى‏گردد! قوانينى كه فقط بر اساس عقل جمعى يا فردى برنامه‏ريزى و تنظيم مى‏گردد، شايد بتواند زندگى حيوانى انسان را تأمين كند، اما از آنجا كه انسان موجودى فراحيوانى است بايد با توجه به انسان بودن او قوانين تنظيم شود؛ يعنى قوانين روحانى و جسمانى. تلفيق اين دو كارى بشرى نيست، بلكه بايد از جايگاهى  فراتر از مقام بشر صادر شود، و آن مقام و جايگاه همان مقام آسمانى و قوانين الهى است.

از اين رو است كه شما با كمى دقت در زندگى حيوانات، مى‏بينيد به گونه‏هاى متفاوت مقررات صرفاً مادى اجرا مى‏شود. به عنوان نمونه، در زندگى زنبور عسل قوانينِ بسيار منظم، پيچيده و سختى مشاهده مى‏شود؛ قانون كار، قوانين بهداشتى و سلامتى، تسلسم بودن در مقابل ملكه و دستورپذيرى، منظم بودن در انباشت محصول توليدى )عسل( ، و صدها امر ديگر كه شايد هنوز براى بشر مكشوف نباشد. يا در زندگى مورچگان يا موريانه‏ها نيز اينچنين است.


حتى در جنگل هم شما قوانين خاصى بين حيوانات مشاهده مى‏كنيد كه در بعضى از موارد شايد بسيار قوى‏تر و محكم‏تر از قوانين مادى بين انسان‏ها اجرا مى‏شود، و براى متخلّف مجازات‏هاى سنگينى به اجرا در مى‏آيد. اين قوانين در درياها و حيوانات دريايى هم ديده مى‏شود. حتى اين قوانين در عالم تكوين نيز، در بين ديگر اشياء هم وجود دارد و آنها نيز از نظم كاملى برخوردار هستند. مثل افلاك و گردش دقيق آنها، يا اتم‏ها و سلول‏ها و... .


از اى رو بايد زاويه ديد را نسبت به انسان تغيير داد. انسان در مقرّرات اجتماعى پايبند به مصّوبات خود است. البته تا آنجا كه با قوانين الهى در تعارض نباشد، زيرا قانون بشرى وقتى با قانون الهى در تعارض قرار مى‏گيرد، با نظام حاكم بر آفرينش برخورد مى‏كند و هرگز در آن رشد معنوى و حتى رشد مادى هم وجود ندارد و دنيا و آخرت را با خسارت همراه مى‏كند.××× 1 وقتى قوانين بشرى در تضّاد با قوانين الهى كه حاكم بر آفرينش است قرار مى‏گيرد، در نظم جهان اختلال ايجاد مى‏كند و عوارض، و ضررهاى اين بى‏نظمى گريبان ديگر مخلوقات را نيز مى‏گيرد. اين ظلم به خداوند، به مخلوقات و حتى خود انسان )ظلم به نفس( است. پس عمل بد -  يعنى همان گناه -  عملى است كه با قوانين آفرينش معارض مى‏باشد، و نتيجه آن جز زيان و خسارت نخواهد بود. سوره مباركه عصر به همين مسئله اشاره دارد كه: »إن الانسان لفى خسر الاّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات...« : انسان‏ها در خسران به سر مى‏برند مگر آنانكه ايمان آورده و عمل نيك انجام دهند. ×××


پس اگر در قوانين و قراردادهاى بشرى هماهنگى با قوانين الهى -  كه همان شريعت است -  الزامى است،در قوانين و مقررات روحى و معنوى جاى هيچ گونه شك و ترديدى نسيت كه فقط بايد به قوانين الهى  -  كه همان اديان و كتاب‏هاى آسمانى هستند -  توجه شود، كه اكمل و اتمّ آنها اسلام و قرآن مى‏باشد.


لذا در امور معنوى انسان بايد مقيد و پايبند به قوانين و مقررات برتر و بالاتر از عالم دنيا باشد. اينجا بايد قانون را كسى بنويسد كه از تمام زواياى خلقت آدمى مطلع باشد؛ آنهم در دو بخش روحانى و جسمانى. چرا كه اين دو گر چه از يكديگر جدا هستند، اما در وجود هر انسانى با هم گره خورده و مكمّل يكديگر اند و غير قابل انفكاك.


با اينكه اين قوانين قسمتى به روح و قسمتى به جسم تعلّق دارد، اما در وجود انسان چنان با هم ممزوج شده‏اند كه تصور جدايىِ آنها از هم براى انسان دشوار مى‏باشد، به گونه‏اى كه انسان مى‏گويد: روح من، بدن من. »روح« بدن را از آن خود مى‏داند و »بدن« روح را براى خود مى‏داند و جداى از يكديگر تصور نمى‏شوند. پس بايد براى رشد و تعالىِ اين موجود پيچيده به نام »انسان« كه مى‏خواهد خليفةاللَّه باشد، قوانينى تنظيم شده باشد كه بتواند او را تا ابديت هدايت كند. از اين رو نشستن در شورى و به جاى خداوند تصميم گرفتن و امام و رهبر الهى برگزيدن، مقام انسان را در حدّ حيوان تنزّل دادن است!


اينجاست كه اهميت امر ولايت و امامتِ الهى مشخص مى‏شود، كه فقط خداوند مى‏تواند آدمى را به مقام والاى انسانى كه همان لقاء پروردگار است برساند، و اين مهم نياز به رهبرىِ الهى دارد. بر اين اساس، انبياء و جانشينان آنهاعليهم السلام به عنوان برگزيدگان الهى مطرح مى‏شوند، و آنقدر مورد عنايت خداوند هستند كه تكذيب كنندگان ايشان را مجازاتى سخت مى‏كند.


اما متأسفانه جريان نفاق -  همان‏ها كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله در خطبه غدير بارها به آنان اشاره فرمودند -  با ترفندهاى مختلف سعى كردند با فريبكارى و تهديد و استفاده از زور و پول به تحريف و توجيه سخنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بپردازند. تا آنجا كه مانع شدند رسول‏خداصلى الله عليه وآله وصيت مهم خود را در امر جانشينى مكتوب فرمايد، و براى فريب مردم به »حسبنا كتاب اللَّه« متمسّك شدند و گفتند: تا قرآن داريم نيازى به امام و پيشواى برگزيده از جانب خدا نداريم، و قرآن پاسخگوى  نيازهاى ماست و مشكلات ما را حل خواهد كرد. ساده دلان هم فريب اين ترفند را خوردند.


نتيجه اين شيطنت چيزى جز تفرقه مسلمانان و جنگ‏هاى خونين داخلى و به وجود آمدن فرقه‏هاى گوناگون در جامعه اسلامى نبود.


نه تنها پاسخ سؤالاتِ جوامع اسلامى داده نشد، بلكه هزاران هزار سؤال بى پاسخ ماند، و مشكلات هر روز بيشتر شد، و حركت رو به رشد جامعه بزرگ اسلامى -  كه در زمان رسول‏خداصلى الله عليه وآله شكل گرفته بود -  باز ايستاد.


كشورگشايى با ورود مسلمانان به سرزمين‏هاى گوناگون، جاى گسترش فرهنگ اسلامى و نفوذ دين خدا را در قلب‏ها گرفت. در درون مدينة النبى‏صلى الله عليه وآله -  كه مركز حكومت اسلامى بود -  نفوذ جاهليت قبل از اسلام همچون ميكربى كشنده مشاهده مى‏شد!


بهترين مسلمانان به دست مدعيان اسلام به شهادت رسيدند، حتى آنانكه تمام اسلام، تمام توحيد، تمام دين و كمال بندگى در وجودشان مجسّم بود به دست همين مدّعيان دروغين به شهادت رسيده و يا هريك به نوعى حذف شدند.


اولين قربانى تنها يادگار رسول‏خداصلى الله عليه وآله فاطمه‏عليها السلام بود كه در دفاع از اسلام و آرمان‏هاى رسول‏خداصلى الله عليه وآله مظلومانه به شهات رسيد. پس از آن حضرت جنايات شروع شد و اصحاب خاص پيامبرصلى الله عليه وآله همانند ابوذرها، ميثم‏ها، عمارها، حُجرها و... ، قربانى همين فريبكارى و حكومتِ غصب و جور شدند. و مهم‏تر از همه اينكه خليفه برگزيده خدا و منصوبِ رسول‏خداصلى الله عليه وآله در غدير كنار زده شد.

  1. اگر على ‏عليه السلام نبود: ص ۱۱۰ - ۱۳۱.
  2. در اصول كافى بابى پيرامون ائمه جور و كفر آمده است. كتاب الحجة: باب ۸۵ .
  3. الكافى: كتاب الحجة ب ۱۵ ح ۱.