اکثریت

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۵۵ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

آيه «ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ»[۱]

يكى از جلوه‏ هاى قرآنى غدير كه مورد غفلت قرار گرفته، فرازهاى دعا و زياراتى است كه در آنها به تبيين و تفسير آيات مربوط به واقعه غدير پرداخته شده است.

در بسيارى از دعاها و زيارات -  به خصوص آنچه مربوط به شب و روز غدير است -  ناگفته‏ هايى از مسئله غدير به چشم مى ‏خورد كه در هيچ روايت ديگرى يافت نمى‏ شود.

در مواردى شأن نزول آيات و در مواردى استشهاد به آيه‏ هاى قرآن و در مواردى مصداق قرار دادن غدير براى آيه مزبور مطرح شده است. از جمله اين موارد است:

«ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ»:

«همراه او جز گروه اندكى ايمان نياوردند».


«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[۲]:

«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده كه اگر انجام ندهى رسالت او را ابلاغ نكرده‏ اى و خدا تو را از مردم حفظ مى‏ كند».


«النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۳]:

«پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به مردم از خودشان صاحب اختيارتر است».


«فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ»[۴]:

«چه كسى مرا در برابر خدا كمک خواهد كرد اگر او را عصيان نمايم، پس شما جز ضرر به من چيزى اضافه نمى‏ كنيد».

اين آيه و زيارت مربوط به آن از دو بُعد قابل بررسى است:

متن زيارت

امام هادى‏ عليه السلام در فرازى از زيارت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كه شخصاً در نجف در حرم شريف آن حضرت انشا نموده، چنين فرموده است:

انَّ اللَّهَ تَعالَى اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ امَرَهُ بِاظْهارِ ما اوْلاكَ لِامَّتِهِ اعْلاءً لِشَأْنِكَ وَ اعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلاباطيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذيرِ. فَلَمّا اشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَ اتَّقى فيكَ الْمُنافِقينَ اوْحى الَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ اوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَ اسْمَعَ وَ نادى فَابْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ اجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللّهُمَّ بَلى فَقالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: الَسْتُ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلى فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». فَما آمَنَ بِما انْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ الاّ قَليلٌ وَ لا زادَ اكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ[۵]:

خداوند تعالى دعاى پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را درباره تو مستجاب كرد، و به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلند مرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد، و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاى بيجا را ريشه كن كرده باشد.

آنگاه كه از فتنه فاسقان احساس خطر كرد و از منافقين درباره تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحى كرد: «اى پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرسانى رسالت او را نرسانده ‏اى، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مى‏ كند». پيامبرصلى الله عليه وآله سختىِ سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپاخاست و خطبه ‏اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آن ها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش.

سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ‏ام؟ گفتند: آرى. پس دست على‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من صاحب اختيار او بوده ‏ام اين على صاحب اختيار اوست.

خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هر كس او را خوار كند.

ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كارى براى خود زياد نكردند.

نتيجه اعتقادى

در اين فراز از زيارت غدير چهار آيه قرآن مطرح شده است:

يك آيه عيناً آورده شده كه همان آيه تبليغ است. آيه ديگر «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ» است كه در قالب كلام پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به مردم ذكر شده و كلمه اول آن از لسان حضرت به صورت «الَسْتُ اوْلى ...» آمده است. آيه سوم «فَما آمَنَ معه الا قليل» است كه به صورت تفسير شده مورد ايمان مطرح شده، و آخرين آيه از سوره هود است كه قسمت آخر آن از جمله «فَما تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ» به صورت »وَ لا زادَ اكْثَرُهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ» ذكر شده است.

اين فراز از زيارت غديريه هشت جهت بسيار مهم از واقعه غدير را موشكافى كرده است كه در منابع ديگر به چشم نمى‏ خورد:

الف) غدير استجابت دعاى رسول‏ صلى الله عليه وآله

يكى از نكاتى كه در هيچ منبع ديگرى به چشم نمى‏ خورد و به بركت كلام امام هادى‏ عليه السلام در زيارت غدير از آن اطلاع يافته‏ ايم اين است كه مراسم غدير تكليفى سخت از جانب خداوند بر پيامبرصلى الله عليه و آله نبوده، بلكه اين دعاى پيامبرصلى الله عليه و آله و درخواست آن حضرت از درگاه الهى بوده كه چنين برنامه ‏اى انجام شود؛ و در واقع خداوند دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله را اجابت فرمود.

در فراز اولِ آنچه نقل شد اين عبارت صريح را در اين باره مى‏ بينيم: خداوند دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله را درباره تو اجابت كرد و در نتيجه به او امر كرد كه مقام تو را براى امتش اظهار كند.

ب) هدف از غدير

چهار هدف -  و به عبارت ديگر علت -  براى اجراى مراسم عظيم غدير در اين فراز از زيارت غدير ذكر شده است:

هدف اول

نشان دادن عظمت مقام على‏ عليه السلام تا ديگران هر گونه فكرى درباره خلافت را از سر بيرون كنند.

هدف دوم

اعلان عمومى امامت على‏ عليه السلام از سوى مقام نبوت، كه بزرگ ‏ترين برهان و دليل بر اين مقام است.

هدف سوم

درهم شكستن هرگونه اباطيلى كه در برابر خلافت على ‏عليه السلام بخواهد دليلى شمرده شود.

هدف چهارم

اتمام حجت بر مردم به گونه‏ اى كه هيچ عذرى از هيچ كسى درباره ولايت على ‏عليه السلام پذيرفته نشود.


جمع ‏بندى اين چهار هدف نشانگر يک سياست گذارى الهى است كه اگر كسى واقعاً در جستجوى صراط مستقيم باشد و خود را به هر سخن واهى قانع نكند، منحرف نخواهد شد.

آيا تعجب ندارد كه در برابر دليل محكمى چون غدير - با آن پشتوانه ‏هاى قرآنى - عده ‏اى بخواهند با آوردن نام شورا آن هم در شكل دروغينش، و اعلان آن از سوى ابوبكر براى عمر بدون اينكه كمترين عنوان شرعى يا عقلى در آن باشد، و با جعل فرازهايى چون «لا يجتمع النبوة و الخلافة فى اهل‏بيت واحد»، خلافت را به غاصبين بسپارند و از آن دفاع هم بنمايند؟!

ج) علت نزول آيه تبليغ

با توجه به اينكه دستور اعلام ولايت از مدينه تعيين شده بود، و پيامبرصلى الله عليه وآله اين سفر را با دو دستور و دو نيت آغاز كرد:

يكى حج و ديگرى ولايت؛ نزول آيه تبليغ در نزديكى غدير به ما مى ‏فهماند كه مسئله خاصى پيش آمده كه لازمه‏ اش نزول اين آيه بوده است.


در اين فرازِ زيارت علت نزول آيه را دو جهت بيان كرده است: يكى ترس از فتنه فاسقين كه بخواهند چنان مراسم عظيمى را بر هم زنند و نتيجه آن شود كه اگر آن مجلس برگزار نمى ‏شد بهتر بود.

ديگرى ترس جانى از شر منافقين كه بخواهند قبل از مراسم يا همزمان با آن و يا بعد از آن به مقام نبوت آسيبى برسانند كه باعث آشفتگى در جامعه مسلمين شود.

اينجا بود كه خداوند با آيه تبليغ انجام منظم چنان مراسمى و نيز حفظ جان پيامبرصلى الله عليه و آله را ضمانت نمود، و اكنون با فكرى آسوده مى‏ توانست برنامه‏اى سه روزه تدارك شود و برنامه‏ هاى مختلف آن طراحى گردد.

با مطالعه در تركيب جمعيتى كه در غدير حاضر بودند و درصد منافقينى كه در آنجا حضور داشتند، مى‏توان به علت نزول اين آيه پى برد. به عبارت ديگر بايد از انجام منظم چنان مراسم مفصلى كه صد و بيست هزار نفر در جاى جاى آن مشاركت داشتند تعجب كرد، كه پاسخ اين تعجب همان ضمانت الهى در «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است.

د) حرارت غدير

روايات بسيارى دلالت دارد كه مراسم غدير در شرايط سخت گرما انجام شده و حرارت هوا به حدى بوده كه مردم قسمتى از لباس خود را زير پايشان و قسمتى ديگر را روى سرشان مى‏ گذاشتند تا هم از آفتاب و هم از داغى ريگ‏ ها در امان باشند. اين فراز از زيارت غدير نيز به دو جهت اين مراسم عظيم اشاره مى‏ كند:

جهت اول: رنج سفر

با توجه به اينكه اعلان ولايت مى‏توانست در مدينه يا مكه انجام شود، اما مصالح بسيارى اقتضا مى‏ كرد در بين راه و با تحمل خستگى سفر به انجام رسد؛ در فرازى از زيارت به اين مطلب اشاره كرده مى‏ فرمايد:

فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ اوْزارَ الْمَسيرِ: سنگينى سفر را بر جان خود خريد.

جهت دوم: گرماى هوا

اجراى مراسم غدير در هواى گرم، و در هنگام ظهر كه خورشيد در وسط آسمان است و تيزترين حرارت خود را بر زمين مى‏فرستد، نشان ديگرى از اهميت آن ماجراى به ياد ماندنى است؛ كه در فرازى از زيارت غدير به آن اشاره شده است: نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ: در گرماى ظهر بپاخاست.

هـ) اقرار مردم به گذشته

پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از ابلاغ هر پيام جديدى، از مردم پرسيد كه تا امروز چگونه پيامبرى براى شما بوده ‏ام؟ آيا ساير اوامر الهى را چگونه به شما ابلاغ كرده ‏ام؟ آيا از من در تبليغم كوتاهى ديده ‏ايد؟

اين سؤالات پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از اعلام ولايت در غدير، در يك جمله دو كلمه ‏اى گنجانده شد كه از مرد پرسيد: «هَلْ بَلَّغْتُ؟»، و اين بدان معناست كه «آيا حق تبليغ را ادا كرده ‏ام»؟!

و وقتى مردم تصديق كردند، خدا را بر اين اقرار شاهد گرفت. اين بدان معنى بود كه اگر تاكنون در مبلّغ بودن حق آن را ادا كرده ‏ام در اعلان ولايت نيز همان گونه ‏ام، و اين ابلاغ را نمى ‏توان از ابلاغ هاى ديگر جدا كرد.

و) اولى به نفس

پيامبرصلى الله عليه وآله براى اعلان ولايت على ‏عليه السلام در واضح ‏ترين و همه فهم ‏ترين شكل آن، ولايت خود را مطرح فرمود و درباره آن از مردم اقرار گرفت كه بر فرد فرد مردم از خود آنان صاحب اختيارترم.

با اين اقرار بدون نياز به هيچ توضيحى فرمود: على نيز مانند من است و هيچ فرقى بين صاحب اختيارى او و من نيست، و آنچه درباره من پذيرفته ‏ايد بايد درباره او بپذيريد، و براى زود فهم ‏تر شدن مطلب دستان على ‏عليه السلام را گرفت و بالا برد.

ز) زيباترين تبليغ

از فاصله چهارده قرن اين سؤال در اذهان ما جاى مى‏ گيرد كه آيا همه صد و بيست هزار نفر صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدند و فهميدند و آيا حقيقتاً به همه ابلاغ شد.

برنامه حساب شده غدير چنان بود كه در متن تاريخ آمده است: «ما فِى الدَّوْحاتِ احَدٌ الاّ وَ رَآهُ بِعَيْنِهِ وَ سَمِعَهُ بِاذُنِهِ»[۶]:

«در منطقه غدير كسى از حاضرين نماند مگر آنكه با چشم خود پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز منبر ديد و سخن آن حضرت را شنيد».

اين مطلب در زيارت غدير در عبارت زيبايى ترسيم شده است: فَخَطَبَ وَ اسْمَعَ وَ نادى فَأَبْلَغَ: «پيامبرصلى الله عليه وآله خطابه‏ اى ايراد كرد و شنوانيد، و با صداى بلند فرمود و به همه رسانيد».

ح) چرا مؤمنين كم‏ اند؟

با آن تبليغ عظيم در غدير، آيا احتمال مى‏رفت حتى يک نفر مؤمن نباشد؟ پس چرا چنين شد كه فقط عده كمى ايمان آوردند؟ اين تعجبى ندارد كه زحمات همه انبياء عليهم السلام با چنين برخوردى رو به رو مى‏ شد و اين مردم بودند كه در پى هواهاى خود حق را عمداً كنار مى‏ گذاشتند و با باطل همراه مى‏ شدند! با اشار به دو آيه قرآن اين گذشته مكرر امت ‏ها درباره مسلمانان نيز بيان شده است.

در يک آيه سخن از قِلّت مؤمنان و در آيه ديگر زيانكارى اكثريت به ميان آمده است:

قِلّت مؤمنان: «فَما آمَنَ بِما انْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ الاّ قَليلٌ»: «به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد، جز عده كمى ايمان نياوردند».

زيانكارى اكثريت: «وَ لا زادَ اكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ»: «اكثرشان جز زيان براى خود نيفزودند».

و اين دو تابلويى است كه بايد تحليل كنندگان غدير از آن غافل نباشند، و بدانند كمى مؤمنان بر حقانيت غدير ضررى نمى‏ زند، و اين مخالفان غديرند كه بر خود ضرر زده ‏اند.

آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۷]

بزرگ‏ ترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند.

در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى‏ توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى‏ توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه‏ هاى مختلف به ميان آمد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش ‏بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به 11 آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه 71 سوره صافات است:

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:

«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».

اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الاَوَّلينَ، وَ اللَّهُ لَقَدْ اَهْلَكَ الاَوَّلينَ، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّهُ تَعالى : «اَلَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ»:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاک شدند، و خداوند آنها را هلاك نمود و اوست كه آيندگان را هلاک خواهد كرد. خداى تعالى مى‏ فرمايد: «اَلَمْ‏نُهْلِكِ الاَوَّلينَ ...»:

«آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان ديگران را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى‏ كنيم. واى بر مكذبين در آن روز».[۸]

موقعيت تاريخى

پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش ششم خطبه غدير هشدار داد كه فريب گرايش اكثريت را نخوريد. حضرت همچنان كه مسئله امتحان الهى را هشدار داد، ماجراى گذشتگان از انسان‏ هاى روى زمين را به عنوان درس عبرتى براى آيندگان خاطر نشان كرد.

حضرت ابتدا آيه 71 سوره صافات را قرائت كرد: «قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الاَوَّلينَ»، و سپس هلاكت آنان در اثر مخالفت با انبياءشان را يادآور شد، و اينكه نسل‏ هاى آينده نيز در اثر نگاه به اكثريت به هلاكت مى ‏افتند.

آنگاه آيات 16 تا 19 سوره مرسلات را تلاوت كرد كه مى‏ فرمايد: «اَلَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».

اين يادآورى را با اقتباس از آيه قرآن انجام داده و آيه را از صورت غايب به خطاب تبديل نموده و از كلمه «وَ لَقَدْ...» در اول آيه به «قد» اكتفا كرده است، كه اين كار لازمه تضمين آيه در خطابه است.

موقعيت قرآنى

در سوره صافات از آيه 50 خداوند گفتگوى اهل بهشت را درباره همنشينان خود در دنيا مطرح مى‏ كند كه آنان را در جهنم مى ‏يابند. سپس بهشت و جهنم را مايه آزمايش مردم معرفى مى ‏كند و بيان مى ‏كند كه عده ‏اى از اهل آتش كسانى‏ اند كه پيرو پدران گمراه خود شده‏ اند، و در نهايت ثمره چنين كار حساب نشده‏ اى را گمراهى آنان بيان مى‏ كند.

تحليل اعتقادى

تحليل اعتقادى اول

تفسيرى كه بر اين آيه از خطبه غدير مى ‏توان استفاده كرد، با توجه به موقعيت آن در خطبه و تبديل ضمير «هُم» به ضمير «كُم» در كلمه «قَبْلَكُمْ» باز مى ‏گردد كه شامل همه امت ‏هاى قبل از اسلام مى ‏شود.

مى ‏توان گفت: از شديدترين آياتى كه عبارتى همه جانبه درباره به حساب نياوردن اكثريت مردم و اذعان به قِلّت مؤمنان در قرآن آمده همين آيه سوره صافات است، زيرا در اين آيه عنوان «ضلالت» را درباره آنان تثبيت مى ‏نمايد و به بى ‏ايمان بودن اكتفا نمى‏ كند، و از سوى ديگر اكثريت اولين را مورد توجه قرار مى‏ دهد كه اين عنوان شامل همه زمان‏ هاى قبل از خطاب مى ‏شود.

بنابراين معناى آيه باز مى‏ گردد به اينكه از اول خلقت حضرت آدم ‏عليه السلام تا روز غدير اكثريت انسان‏ ها نه تنها مؤمن نبوده ‏اند كه گمراه هم بوده ‏اند.

اقتباس آيه در اين موقعيت خاص خطبه كه حضرت مردم را درباره امتحان الهى درباره ولايت هشدار مى ‏دهد و از مخالفت اوامر الهى در مورد ولايت باز مى‏ دارد و از عذاب دنيا و آخرت مى‏ ترساند، بدان معنى است كه در برابر انذارها و هشدارهاى انبياى گذشته اكثريت نپذيرفته ‏اند و راه انحراف ضلالت را بر راه مستقيم برگزيده ‏اند، پس شما هم اين نكته را فراموش نكنيد كه اگر بعد از من اكثريت مردم به دستورات و انذارهاى من درباره ولايت توجه نكردند اين به معناى ضلالت و گمراهى آنان است، نه اينكه اكثريت دليل حقانيت باشد.

تحليل اعتقادى دوم

مسئله در اقليت بودن درباره ولايت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام از بنيادى‏ ترين مسايل اعتقادى است كه در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام عملاً خود نمايى كرده است.

اكثريت مسلمانان امامت و ولايت و خلافت و صاحب اختيارى دوازده امام‏ عليهم السلام را نپذيرفته ‏اند، و فقط شيعيان بوده ‏اند كه اين عمود خيمه عقيده را پذيرفته ‏اند.

با استناد به يک اصل قاطع قرآنى، شيعه نه تنها از اقليت خود نمى‏ هراسد كه به آن افتخار هم مى‏كند، چرا كه كتاب خداوند در آيات متعدد اكثريت را غير مؤمن و غير عالم و غير عاقل و دشمن حق و مشرک و فاسق و بد كردار و كفران كننده نعمت و جاهل و غافل و كافر و گمراه مى‏ شمارد.

براى بيان كامل آيه كوتاهى كه در خطابه بسيار بلند غدير، دنيايى از اعتقاد براى ما به ارمغان آورده (آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ») لازم است در سه جهت توضيح بيشترى داده شود:

ريشه قرآنى مسئله اقليت و اكثريت.

تجربه عملى اكثريت در امت‏ هاى گذشته تا امروز.

تحليلى از ارزش علمى -  دينى اكثريت و اقليت.

تحليل اعتقادى سوم

ريشه قرآنى مسئله اقليت و اكثريت

به طور كلى در قرآن اكثريت نه تنها مورد اعتماد واقع نشده ‏اند، بلكه خالق جهان با علمى كه درباره مخلوق خود دارد، و سابقه عملى كه در طول قرن‏ ها بشر از خود نشان داده است، هميشه به صورت هشدار گونه ‏اى با مسئله اكثريت برخورد كرده و بشر را از تكيه بر چنين اصلى و بناى زندگى فكرى و عملى خود بر چنين مبنايى بر حذر داشته است.

بسيار جالب است كه حتى يک مورد در قرآن «اكثريت» مورد تأييد و توجه نبوده، و حتى يک مورد به عنوان تاريخى از سابقه مثبت اكثريت به ميان نيامده است.

از آن جالب ‏تر اينكه اقليت مورد عنايت و امضاى خداوند بوده و در تاريخ انبياء و در مورد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى روى اقليت وجود دارد.

اين مسئله در آيات بسيار زيادى جلوه ‏گر است كه در تعدادى از آنها از معناى جمله چنين استفاده ‏اى مى‏ شود، ولى حدود 90 آيه به صراحت تمام مطلب را به ميان آورده است.

در اينجا با دسته ‏بندى موضوع مربوط به اكثريت در آنها دوره كاملى از آيات قرآن در اين باره تقديم مى‏ گردد:

الف) نفى اصل اكثريت

9 آيه از قرآن به صورت اساسى مسئله اكثريت را از زير سؤال برده است. اين آيات از جهات فراگيرى مسئله اكثريت را به محاصره در آورده و مُهر بطلان بر آن زده است.

در مواردى اصل امكان رويكرد اكثريت به سوى حق و ايمان را زير سؤال بزرگ مى ‏برد كه انبياء عليهم السلام را هم از تحقق آن عاجز مى ‏داند: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ»[۹]:

«اكثر مردم -  اگر چه تواى پيامبر تلاش كنى و دلت هم بخواهد -  مؤمن نيستند»!!

در موردى ديگر تابع اكثريت شدن را باعث مستقيم گمراهى مى‏ داند و مى ‏فرمايد: «إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه»[۱۰]: «اگر از اكثريت كسانى كه روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى‏ كنند».

در آيه‏ اى ديگر در برابر اكثريت مى‏ ايستد و عظمت ظاهرى آنان را در هم مى ‏شكند و مى ‏فرمايد: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّه لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ»[۱۱]: «اگر شما و همه كسانى كه روى زمينند كافر شوند، خداوند بى‏نياز و سپاس شده است».

در نقطه‏ اى ديگر از قرآن تعجب از سقوط اكثريت را بى جا مى‏ داند و مى ‏فرمايد: «قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ»[۱۲]:

«خبيث و پاكيزه مساوى نخواهند بود، اگر چه كثرت خبيث تو را به تعجب وادارد»!

در فرازى ديگر از قرآن اكثريت را منزجر از حقيقت و دنباله‏ رو باطل اعلام مى‏ كند و چنين مى ‏فرمايد: «بَلْ أَكْثَرُهُمْ يَعْلَمُونَ الْحَقَ و هم مُعْرِضُونَ»[۱۳]:

«بلكه اكثرشان در حالى كه از حق اعراض مى ‏كنند آن را خوب مى‏ دانند».


و نيز مى‏ فرمايد: «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»[۱۴]: «بلكه حق را براى آنان آورد، در حالى كه اكثريتشان نسبت به حق كراهت داشتند».

و يا مى ‏فرمايد: «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»[۱۵]: «براى شما حق را آورديم ولى اكثرتان از حق كراهت داريد».

در نگاهى به عاقبت به شرّى اكثريت‏ ها مى ‏فرمايد: «كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الْأَرْضِ، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»[۱۶]:

«چگونه بود عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند كه تعدادشان بيشتر و نيرو و آثارشان قوى‏تر بود، ولى آنچه به دست آوردند براى آنان فايده ‏اى نداشت».

با توجه به آياتى كه ذكر شد، ديديم كه خداوند اكثريت را نه تنها مورد تأييد قرار نداده، كه به صورت همه جانبه ‏اى بى‏ارزشى آن را روشن ساخته است.

ب) نفى اكثريت در ايمان

هدف از ارسال انبياء عليهم السلام ايمان و اعتقاد واقعى مردم است، و بدون شک اين حجج الهى با رقم 124000 پيامبرصلى الله عليه وآله و دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام و در سايه‏ سار ايشان علما و مؤمنين هر قومى، نهايت تلاش خود را در گستره زمين براى هدايت مردم به ايمان به حق تعالى و پيامدهاى اين اعتقاد به كار گرفته ‏اند.

با اين برنامه گسترده الهى، قرآن را كه ورق بزنيم 14 آيه به صراحت اكثريت را «غير مؤمن» مى ‏خواند و در 8 آيه عنوان «كفر» را به جاى ايمان به اكثريت نسبت مى‏ دهد.

در آياتى «ناس» يعنى «مردم» را موضوع قرار مى‏ دهد و مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»[۱۷]: «اكثر مردم ايمان نمى‏ آورند»، و گاهى با ضمير جمع مى ‏آورد: «أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[۱۸]، و گاهى قالب سخن را بدين گونه تغيير مى‏ دهد: «وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ».[۱۹]

در آياتى «اقليت» را موضوع قرار مى ‏دهد و مى ‏فرمايد: «فقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ»[۲۰]و يا «قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»[۲۱]و يا با ظرافت بيشترى مى ‏فرمايد: «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاًّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ»[۲۲]: «سپس به حق پشت كرديد مگر عده كمى از شما در حالى كه اعراض كننده بوديد».


در مواردى اظهار ايمان اكثريت را پوچ مى‏ شمارد و مى ‏فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّه إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[۲۳]«اكثر آنان به خدا ايمان نياورده ‏اند مگر آنكه مشرک هستند».

و در مواردى ديگر صراحتاً به اكثريت نسبت شرک مى ‏دهد: «كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ».[۲۴]


آياتى از قرآن اكثريت را در معرض كفر قرار مى‏ دهد و مى ‏فرمايد: «أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ»[۲۵]«اكثر آنان كافر هستند»؛ و گاهى اين كفر را جهت مى‏ دهد: «وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ»[۲۶]:

«بسيارى از مردم به ملاقات پروردگار (قيامت) كافرند».

و گاهى تمايل به كفر را درباره اكثريت مطرح مى‏ كند و مى‏ فرمايد: «تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا»[۲۷]: «مى ‏بينى بسيارى از آنان را كه كافران را دوست مى ‏دارند».

تا آنجا كه تأثير معكوس آيات الهى را درباره اكثريت بيان مى‏ كند: «وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً»[۲۸]:

«آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده طغيان و كفر بسيارى از آنان را بيشتر مى‏ كند»!

در اين آيات مشاهده كرديم كه خداوند مؤمن نبودن و مشرک بودن و كافر بودن را صراحتاً به اكثريت نسبت داده و جلوه ‏هايى از آن را نيز بيان داشته است.

ج) نفى اكثريت در آگاهى

قرآن نه تنها اكثريت را درباره ايمان قبول ندارد، بلكه با اشاره به جهت بى ‏ارزشى آن -  كه نبود علم و آگاهى است -  براى همه روشن مى‏ كند كه چرا نبايد گول اكثريت را خورد.

در آيات متعددى از قرآن عموم مردم به عدم علم نسبت داده شده ‏اند كه مى ‏فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[۲۹]: «اكثر مردم نمى‏ دانند»، و يا مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ».[۳۰]

و گاهى اين تعبير به «جهل» تغيير مى‏ يابد و مى ‏فرمايد: «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ».[۳۱]

گاهى جهت علمى فاصله داشتن اكثريت از حق را چنين بيان مى ‏كند: «وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً و إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»[۳۲]: «اكثر مردم جز گمان را تابع نمى‏ شوند، و گمان در رسيدن به حق هيچ نفعى ندارد».

در مواردى هم بسيارى از گمراه كنندگانِ مردم را از همين دريچه مى‏ نگرد: «وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ»[۳۳]: «بسيارى از مردم با آراء بدون علم خود ديگران را گمراه مى ‏كنند».

د) نفى اكثريت در عقل و قدرت فكر

اگر علم و آگاهى در تشخيص حق ارزش دهنده است، بدون شک عقل و فكر دُرُست كه پردازنده علم و تحليل كننده آنست در درجه مقدم آن قرار دارد.

خداوند در اين باره آيات بسيار شديد اللحنى فرموده كه عمق مسئله اكثريت را براى ما روشن مى‏ سازد.

در آياتى از قرآن تعقّل نكردن را مطرح كرده و فرموده است: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[۳۴]«اكثريت مردم تعقل نمى‏ كنند». در بعضى از آيات اين معنى با تعبير غفلت آمده و فرموده است: «إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ»[۳۵]: «بسيارى از مردم از آيات ما غافلند»، كه مى ‏توان منظور از آن را تفكر و تعقل نكردن دانست.

در موردى ديگر خوش‏ بينى نسبت به اكثريت را مؤاخذه مى‏ كند و آنان را در حد چهار پايان پايين مى‏ آورد، و چنين تعبيرى در قرآن چشم و گوش انسان را باز مى‏ كند كه مبادا با خيالات واهى درباره اكثريت خود را تباه كند. مى‏ فرمايد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»[۳۶]: «يا گمان مى‏ كنى اكثر مردم مى ‏شنوند يا تعقل مى‏ كنند؟ اين اكثريت نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه از آنان هم گمراه ترند».


در آيه ‏اى ديگر واهمه جهنم رفتن اكثريت را از ذهن‏ ها پاک مى‏ كند و چنان صريح اين مسئله را با علل آن مطرح مى ‏كند كه خاطر هر انسانى آسوده شود:

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها، أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۳۷]:

«ما بسيارى از جن و انس را براى جهنم خلق كرديم. اينان قلب‏ هايى دارند كه با آنان درك نمى ‏كنند و چشمانى دارند كه با آن نمى ‏بينند و گوش‏ه ايى دارند كه با آن نمى‏ شنوند، اينان مانند چهار پايانند، بلكه گمراه ترند».

و اين چنين صراحت ‏هاى قرآن بيدار باش دائمى ماست كه روز قيامت با وجود چراغ‏ هاى خطرى مانند اين آيات، هيچ عذرى درباره پيروى كوركورانه از اكثريت پذيرفته نخواهد شد.

هـ) نفى اكثريت در تقوى

پس از مرحله فكر و تعقل و اعتقاد، نوبت به عمل مى ‏رسد. خداوند هنوز اين اكثريت را رها نمى ‏كند و در تقوى و مراعات فرامين الهى نيز آنان را عقب مانده از قافله و آلودگان به گناه معرفى مى‏ كند، و از اين جهت نيز سلب اعتماد از آنان را اعلام مى ‏نمايد.

در مواردى از قرآن قلّت مؤمنين را در برابر كثرت فاسقين چنين بيان مى ‏كند:

«مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»[۳۸]: «عده‏ اى از آنان مؤمن ‏اند و اكثر آنان فاسقند».

و گاهى با ظرافت بيشتر بى مسئوليتى اكثريت را به ميان مى‏ آورد و مى ‏فرمايد: «وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ فاسقين»[۳۹]:

«اكثر آنان را داراى عهد و پيمان و مسئوليت نيافتيم، و اكثرشان را فاسق يافتيم».

در مواردى فرموده: «كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»[۴۰]«بسيارى از آنان فاسق ‏اند»، و گاهى كلمه «ناس» را به كار برده و فرموده: «إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ».[۴۱]مسئله فسق و بى ‏تقوايى اكثريت در موردى با عنوان «اسراف» آمده كه مى ‏فرمايد: «ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»[۴۲]: «بعد از آن بسيارى از آنان در زمين اسراف كار شدند».

در آيه ‏اى ديگر «شتاب به سوى گناه» درباره اكثريت مطرح شده و مى ‏فرمايد: «تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ»[۴۳]:

«مى ‏بينى بسيارى از آنان را كه به انجام گناه و دشمنى و خوردن مال ناشايست شتاب مى ‏ورزند».


در آيه‏ اى هم عنوان «سوء عمل» درباره اكثريت آمده است: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ»[۴۴]: «عده ‏اى از آنان امت ميانه‏ رو هستند، و آنچه بسيارى از آنان انجام مى‏ دهند زشت است».

و در آيه ‏اى مسئله «دروغ» درباره اكثريت مطرح شده است: «أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ»[۴۵]: «اكثر آنان دروغگويند».

اين گونه است كه خداوند ما را از پيروى اكثريت كه فاسق ‏اند بر حذر داشته و گناهكاران را بى‏ ارزش‏تر از آن دانسته كه عده ‏اى دنيا و آخرت خود را بر تابعيت از آنان استوار كنند.

و) نفى اكثريت در شكر و قدردانى از خدا

اكثريت از نظر خداوند تا آنجا سقوط مى ‏كند كه خداوند آنان را كفران كننده نعمت‏ ها معرفى مى ‏كند، كه قدر الطاف الهى را نمى‏ دانند و با خداوند روى خوش ندارند.

چنين اكثريتى براى بندگان خدا دلسوز نخواهند بود و پيروى از آنان قدردانى از قدر ناشناس است.

در قرآن در مواردى «ناس» مطرح شده و مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ»[۴۶]و در مواردى مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ»[۴۷]، و در جايى ديگر مى ‏فرمايد: «وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ»[۴۸]«اكثر آنان را شكرگزار نمى‏ يابى».

در آيه ‏اى هم كفران نعمت را به ميان مى ‏آورد و مى‏ فرمايد: «فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاّ كُفُوراً»[۴۹]: «اكثر مردم جز كفران نعمت را نپذيرفتند».

تا اينجا روشن شد كه مسئله اكثريت در قرآن چه اصالتاً و چه به اعتبار عللى كه ممكن است به آن ارزش دهد مانند ايمان، آگاهى، تعقل و تفكر، تقوى و شكرگزارى، از نظر خداوند و آنچه در كتاب مباركش فرموده نه تنها ارزشى ندارد، بلكه مورد نكوهش و توصيفِ منفى نيز قرار دارد.

لازم به يادآورى است كه در تعدادى از موارد ذكر شده از قرآن كلمه »اكثر« به كار رفته و در موارد ديگرى »كثير« استفاده شده است. واضح است كه «اكثر» به تناسب كلمه‏اى كه بدان اضافه شده به معناى اكثريت قريب به اتفاق آن خواهد بود، مثلاً «أَكْثَرُ النَّاسِ» يعنى اكثريت مردم.


و در كنار آن «كثير» كه به معناى «عده زياد» از موردى خواهد بود مثلاً «كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ» يعنى عده زيادى از مردم، و روشن است كه «اكثر» عدد بيشترى از «كثير» را نشان مى‏ دهد.

ولى به هر حال كلمه «كثير» هم از اين بُعد به مطلب مى ‏نگرد كه انبوهى از جمعيت به سويى رفته ‏اند كه انتظار نمى‏ رفته است و از اين نكته نتيجه مورد نظر درباره اكثريت به دست مى ‏آيد اگر چه منظور اكثريت قاطع نباشد.

جالب است كه كلمه «اكثر» در بيشتر موارد آن به «ناس» اضافه شده كه شامل عموم بشريت مى ‏شود، و يا به ضمير «هُم» -  كه به مردم باز مى ‏گردد -  آمده است، و اين در اثبات سقوط ارزش اكثريت مطلب را بدون نياز به توضيح روشن مى ‏نمايد.

تحليل اعتقادى چهارم

تجربه عملى اكثريت در امت‏ هاى گذشته تا امروز

با توجه به آنچه قرآن درباره اكثريت تصريح كرده، براى هضم مسئله و آمادگى براى تحليل اين بنيان اعتقادى، جا دارد تجربه عملى اين نگاه الهى به اكثريت را با مرورى بر تاريخ امت‏ ها مطالعه كنيم.

ابتدا تاريخ انبياء عليهم السلام و سپس تاريخ امامان‏ عليهم السلام و بعد از آن تاريخ غيبت كبرى را ورق مى‏ زنيم:

اول: اكثريت در تاريخ انبياء عليهم السلام

اين بسيار مهم است كه در تاريخ همه انبياء عليهم السلام حتى يك مورد نداريم كه اكثريت مردم با پيامبرى موافق باشند و مخالفين او در اقليت باشند. بسيار جالب است كه مسئله مخالفت اكثريت در حد يک فكر و اعتقاد شخصى اكتفا نشده، بلكه باطل خود را اظهار كرده ‏اند و عملاً به مخالفت با پيامبر زمان خود پرداخته ‏اند و تصميم به اخراج او از آن سرزمين گرفته‏ اند، و آنقدر در باطل خود استقامت به خرج داده ‏اند كه عذاب خدا را بى‏ واهمه طلب كرده ‏اند.

از همه عجيب ‏تر اينكه با ديدن آثار عذاب هم عقب‏ نشينى نكرده ‏اند و آنقدر اصرار ورزيده ‏اند كه عذاب الهى بر سر آنان نازل شده و نابودشان كرده است.

اين سابقه اكثريت در امم گذشته، اطمينان خاطر مى‏ آورد كه اصلاً درباره اكثريت بايد محتاطانه و با حالت حذر و ترس از گمراهى نگاه كرد، و اين گذشته شرم‏ آور در همه امت‏ ها را هميشه بايد مد نظر داشت.

الف) سوء سابقه اكثريت به طور كلى

در سوره عنكبوت آمارى كلى از اين سوء سابقه اكثريت ارائه مى‏ دهد و مى‏ فرمايد:

«فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا»[۵۰]: «بر عده‏ اى از آنان سنگ فرستاديم، و عده ‏اى را صيحه آسمانى فرا گرفت و عده ‏اى ديگر را در زمين فرو برديم و گروهى ديگر را غرق كرديم».

ب) مخالفت اكثريت با ذكر نام پيامبرانشان

در تاريخ هر يک از پيامبران نيز اين مخالفت اكثريت در قرآن با جزئياتش ترسيم شده كه ذيلاً به ترتيب ارائه مى‏ شود:

اكثريت قوم نوح‏ عليه السلام

درباره حضرت نوح‏ عليه السلام اقليتى كه به اندازه يک كشتى بودند نجات يافتند و آن خلق عظيم با مخالفت خود هلاک شدند:

«وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ. وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ، فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ»[۵۱]:

«و آنگاه كه نوح از قبل ما را خواند و ما او را اجابت نموديم و از آن گرفتارى عظيم او و اهلش را نجات داديم، و او را براى نجات از قومى كه آيات ما را تكذيب مى‏ كردند يارى كرديم. آنان قوم بدى بودند و ما همه آنان را غرق كرديم».

اكثريت قوم ابراهيم ‏عليه السلام

حضرت ابراهيم‏ عليه السلام در مقابل قومى قرار مى ‏گيرد كه بت پرستند و يک تنه در برابر آن اكثريت متفق مى ‏ايستد و سخن حق خود را مى‏ گويد و از اقليت بودن خود نمى‏ هراسد:

«إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِى بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ»[۵۲]: «آنگاه كه ابراهيم به پدر و قومش گفت: من از آنچه شما مى‏ پرستيد بيزارم».

اكثريت قوم لوط عليه السلام

قوم حضرت لوط عليه السلام او را در شديدترين تنگناها قرار دادند و با جرئت به كار خود مشغول شدند تا جايى كه او را تهديد به اخراج كردند: «قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ»[۵۳]: «گفتند: اى لوط، اگر بس نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود».

آنگاه عذاب الهى را كه اكثريت را شامل شد و اقليتى كه حتى همسر لوط هم بين آنان نبود از آن نجات يافتند چنين ترسيم مى‏ كند: «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ، إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ»[۵۴]:

«قوم لوط انذار كنندگان را تكذيب نمودند. ما بر آنان سنگ فرستاديم، مگر خاندان لوط كه هنگام سحر آنان را نجات داديم».

اكثريت قوم صالح ‏عليه السلام

درباره حضرت صالح ‏عليه السلام منظره بُهت‏ آورى به نظر مى ‏آيد، چرا كه آنچه خدا از آنان خواسته بود نه تنها اعمال روزمرّه زندگى نبود بلكه دستورى بود كه منفعتش به همه آن اكثريت مى ‏رسيد:

شترى كه يک روز تمام آب نهر را مى ‏نوشيد و به همه مردم شير مى‏ داد.

مى‏ بينيم كه اكثريت حتى در چنين مواردى قابل اعتماد نيستند و بر مخالفت با خداوند متحد مى ‏شوند اگر چه به ضرر دنيايشان باشد: «فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها»[۵۵]: «پيامبر خدا را تكذيب كردند و شتر را كشتند. خداوند هم به خاطر گناهشان عذاب را بر آنان نازل كرد و با خاک يكسانشان نمود».

اكثريت قوم شعيب‏ عليه السلام

درباره حضرت شعيب‏ عليه السلام حتى دلسوزى آن پيامبر عظيم ‏الشأن را ذكر مى ‏كند كه مردم اعتنايى نكردند: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً ... وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ ... وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا، وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيارِهِمْ جاثِمِينَ»[۵۶]:

«به سوى شهر مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ... اى قوم، ضديت با من شما را به آنجا نكشاند كه آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم اصابت كند، و قوم لوط هم از شما فاصله چندانى ندارند ... آنگاه كه عذاب ما آمد شعيب و كسانى را كه ايمان آورده بودند با رحمت خود نجات داديم، و صيحه ظالمين را گرفت و در ديار خود به طور ناگهانى هلاک شدند».

اكثريت قوم الياس ‏عليه السلام

حضرت الياس‏ عليه السلام را جز گروهى كه از آنان به خالص شدگان تعبير فرموده، نپذيرفتند: «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ، أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ، اللَّه رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ، إِلاّ عِبادَ اللَّه الْمُخْلَصِينَ»[۵۷]: «الياس از پيامبران بود. به قوم خود گفت: آيا تقوى پيبشه نمى ‏كنيد؟ آيا بُت بعل را صدا مى ‏زنيد و خداى احسن الخالقين را رها مى ‏كنيد؟

الله پروردگار شما و پدران قبل شماست. اما او را تكذيب كردند و آنان احضار خواهند شد مگر بندگان خالص خداوند».

اكثريت قوم موسى ‏عليه السلام

حضرت موسى‏ عليه السلام مسايل مختلفى با قوم خود داشت كه آنان در هر يک سقوط ارزش اكثريت را بيشتر به نمايش مى‏ گذاشتند، تا آنجا كه به مردم فرمود: «يا قَوْمِ، لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّه إِلَيْكُمْ»[۵۸]:

«اى قوم، چرا مرا اذيت مى‏ كنيد در حالى كه مى‏ دانيد من فرستاده خدا به سوى شمايم»!

يكى از آن مراحل حساس اين بود كه بعد از آن همه تلاشِ حضرت موسى‏ عليه السلام براى ساختار اعتقادى بنى‏ اسرائيل، به مجرد مشاهده بت‏ پرستان تقاضاى بت كردند!! «وَ جاوَزْنا بِبَنِى إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ، قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»[۵۹]: «بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم.

آنان به قومى رسيدند كه در برابر بتان كُرنش مى ‏كردند. گفتند: اى موسى، براى ما هم خدايى (بُتى) قرار ده همان گونه كه آنان بت‏هايى دارند. فرمود: شما قومى هستيد كه جهل مى‏ ورزيد».


مسئله عجل و سامرى مرحله عجيب ‏ترى بود كه نشان داد مردم با غيبت پيامبرانشان چگونه باطن خود را بروز مى ‏دهند و اين اكثريتِ به ظاهر تسليمِ اوامر خدا و رسول، چگونه به طور ناگهانى به كفر باز مى ‏گردند.

«وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ، أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً، اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ»[۶۰]:

«قوم حضرت موسى بعد از رفتن او به كوه طور، از زينت ‏هاى خود گوساله بيجانى كه صدايى داشت براى پرستش انتخاب كردند. آيا نمى ‏بينند كه با آنان سخن نمى‏ گويد و آنان را به راهى هدايت نمى ‏كند؟ آن گوساله را برگزيدند در حالى كه با اين اقدامشان ظلم كردند».


مى‏ بينيم كه خداوند به تعمدِ آن اكثريت در رجوع به بت‏پرستى و جهالت و عدم تفكر و تعقلشان در چنين انتخابى و نهايتاً به ظالم بودنشان در چنين حركتى تصريح مى‏ فرمايد.

آنگاه بى‏ اعتنايى اين اكثريت را به يادآورى‏ هاى جانشينِ حضرت موسى ‏عليه السلام چنين بيان مى‏ كند: «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى، قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى»[۶۱]: «هارون قبلاً به آنان گفت: اى قوم، شما گول گوساله و سامرى را خورديد و پروردگار شما رحمن است. تابع من باشيد و امر مرا اطاعت كنيد. گفتند: همچنان در برابر آن كرنش خواهيم كرد تا موسى به نزد ما باز گردد».


عكس ‏العمل پيامبرى كه هرگز انتظار نداشت اكثريت مردم با غيبت چند روزه او اين چنين بيراهه روند و سر از غليظ ترين نوع آن يعنى بت‏ پرستى در آورند، در قرآن خواندنى است:

«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِى مِنْ بَعْدِى، أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ، وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[۶۲]: «آنگاه كه موسى با غضب و تأسف به نزد قوم خود بازگشت گفت: بعد از من چه بد رفتار كرديد! آيا براى عذاب پروردگارتان عجله داشتيد؟ آنگاه حضرت موسى الواح را به سويى انداخت و سر برادرش را گرفته (به عنوان مؤاخذه) او را به سوى خود مى‏ كشيد».

از اين عجيب‏ تر پاسخ هارون است كه اكثريت او را تنها گذاشتند و تصميم به قتل او گرفتند، و اين نشانه كمال بى‏ اعتمادى به اكثريت است.

يعنى حضرت موسى‏ عليه السلام با توجه به اينكه اكثريت ايمان دارند و اگر هم مشكلى پيش آيد همان اكثريت لااقل به فاصله چهل روز مى‏ توانند هارون را كمک كنند تا او باز گردد با مردم خداحافظى كرد و به كوه طور رفت. آيا احتمال مى‏ داد همه او را تنها بگذارند؟ آيا احتمال مى‏ داد حتى تصميم به قتل او بگيرند؟

قرآن اين صحنه را از قول هارون چنين نقل مى‏ كند: «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى، فَلا تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[۶۳]:

«هارون گفت: اى پسر مادرم، اين قوم مرا خوار كردند و ضعيف شمردند و نزديک بود مرا بكشند، پس دشمنان را بر من شاد مكن و مرا با قوم ظالم قرار مده».

اكثريت قوم عيسى‏ عليه السلام

درباره حضرت عيسى‏ عليه السلام عبارت لطيفى در قرآن آمده كه وقتى از اكثريت نااميد شد در پى گردآورى اقليتى برآمد: «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ: مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللَّه؟ قالَ الْحَوارِيُّونَ: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»[۶۴]:

«آنگاه كه حضرت عيسى از آنان احساس كفر نمود فرمود: چه كسى در راه خدا ياور من مى‏ شود؟ حواريون گفتند: ما ياوران خداييم».

ج) مخالفت اكثريت با ذكر نام آن ها

در مواردى از قرآن به جاى نام پيامبران در معرفى ملت‏ ها، نام خود اقوام و گروه‏ ها آمده است.

اكثريت قوم ثمود

درباره «قوم ثمود» همه را به كفر نسبت مى ‏دهد و استثنايى هم نمى ‏كند و مى ‏فرمايد: «أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ»[۶۵]: «بدانيد كه قوم ثمود به پروردگارشان كافر شدند، دور باشند قوم ثمود».

اكثريت قوم عاد

درباره «قوم عاد» -  كه همان قوم حضرت هود هستند -  همه آنان را به انكار آيات الهى و سرپيچى از رسولان خدا و پيروى از جباران نسبت مى ‏دهد و مى ‏فرمايد:

«وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»[۶۶]: «و قوم عاد آيات پروردگارشان را انكار كردند و از رسولانش سرپيچى نمودند و از دستور هر جبار عنيدى پيروى نمودند».

در موردى ديگر برخورد جاهلانه آنان با پيامبران و سپس نزول عذاب الهى را چنين ترسيم مى ‏نمايد: «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ ... قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا ... فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ»[۶۷]: «به يادآور برادر قوم عاد (يعنى حضرت هود عليه السلام) را كه قوم خود را ترسانيد ... گفتند: آيا آمده ‏اى ما را از اعتقاد به خدايانمان برگردانى؟ ... عذاب الهى چنان بود كه صبح كردند در حالى كه فقط خانه‏ هاى بى‏ صاحبشان ديده مى‏شد، و ما اين گونه قوم مجرم را جزا مى‏ دهيم».

اكثريت اصحاب رسّ

در آيه ‏اى «اصحاب رَسّ» را با اقوام ديگرى بدون استثنا تكذيب كنندگان پيامبرشان معرفى مى‏ كند: «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ».[۶۸]

اكثريت اصحاب ايكَة

در آيه ‏اى ديگر «اصحاب ايْكَه» را كه قوم حضرت شعيب بودند و مستحق انتقام الهى شدند، معرفى مى‏ كند: «وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ، فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[۶۹]:

«اصحاب ايكه از ظالمين بودند و از آنان انتقام گرفتيم».

اكثريت قوم تُبَّع

در آيه‏ اى «قوم تُبَّع» را كنار «اصحاب الايْكة» با كلمه «كلّ» مى ‏آورد و همه آنان را مستحق عذاب مى‏ شمارد: «وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ»[۷۰]:

«اصحاب ايْكَه و قوم تُبَّع، هر يك پيامبران را تكذيب كردند؛ و وعده عذاب را سزاوار شدند».

اكثريت اصحاب حِجر

در آيه ديگرى «اصحاب حِجر» چنين مطرح شده ‏اند: «وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ... فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ»[۷۱]:

«اصحاب حِجر پيامبران را تكذيب كردند ... صبح هنگام صيحه آنان را در گرفت».

در آيه ‏اى اكثريت عظيم يهود و نصارى به عنوان تكرار كنندگان كفر امت‏هاى قبل معرفى شده‏ اند: «قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّه، وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه، ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ، قاتَلَهُمُ اللَّه أَنَّى يُؤْفَكُونَ»[۷۲]: «يهوديان مى‏گويند عُزَير پسر خداست، و مسيحيان مى‏گويند مسيح پسر خداست. اين گفتار علنى آنان است كه در اين گفته به سخن كافران قبل شباهت دارند. خدا آنان را بكشد كه تا كجا دروغ مى‏ پردازند».

تا اينجا با مرورى بر تاريخ انبياء و امت ‏هايشان معلوم شد كه هميشه اكثريت قريب به اتفاق و در مواردى همه مردم بدون استثنا به مخالفت با نمايندگان خداوند برخاسته‏اند و اين گونه سقوط ارزش چنين مردمى تا آنجا پيش رفته كه نه تنها خداوند نظر رحمت خويش را از آنان برداشته؛ بلكه بر آنان غضب كرده، و در اين غضب بر تنبيه آنان اكتفا نفرموده و عنوان «انتقام» را مطرح كرده، و در يک زمان كوتاه همه آنان را نابود كرده و زمين را از لوث وجودشان پاک نموده است.


حتى قوم حضرت يونس ‏عليه السلام با آن حضرت به مخالفت پرداختند و اين ضديت چنان فراگير شد كه از سوى خداوند تهديد به عذاب شدند، و باز در برابر حق مقاومت كردند تا آثار عذاب ظاهر شد.

آنان همه مراحل امت‏ هاى گذشته را پيمودند، و فقط اين سعادت را داشتند كه با ديدن آثار عذاب دست از كفر خود برداشتند و ايمان آوردند و خداوند هم عذاب را باز پس فرستاد: «... إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ»[۷۳]: «... مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند عذاب خوار كننده را از آنان بر طرف كرديم».

دوم: اكثريت در تاريخ پيامبرصلى الله عليه وآله

تاريخ زندگانى پيامبر صلى الله عليه وآله را به دو فاصله زمانى مى ‏توان تقسيم كرد: قبل از هجرت و بعد از آن.

اكثريت قبل از هجرت

در دوران قبل از هجرت مسلمانان در اقليت و دشمنان حضرت در اكثريت بودند. اذيت و آزار آنان هم قدرتمندانه صورت مى‏گرفت و بارها تا حد قتل حضرت پيش رفت. اقليت مسلمانان هم شكنجه مى ‏شدند و برخى به شهادت مى‏ رسيدند، تا آنجا كه همگى در «شِعب ابى ‏طالب» سه سال زندانى شدند و آن سختى‏ ها را تحمل كردند.

پانویس

  1. هود /  40. غدير در قرآن: ج 3 ص407-413.
  2. مائده/67.
  3. احزاب/6.
  4. هود /  63 .
  5. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 217. الاقبال: ص 475.
  6. بحار الانوار: ج 37 ص 137.
  7. صافّات/71. غدير در قرآن: ج 2 ص287-338. سخنرانى استثنائى غدير: ص179-186.
  8. اسرار غدير: ص 149 بخش 6 .
  9. یوسف/68، 103.
  10. انعام /  116.
  11. ابراهيم /  8 .
  12. مائده /  100.
  13. انبياء /  24.
  14. مؤمنون /  70.
  15. زخرف /  78.
  16. غافر /  82 .
  17. هود/17. رعد/1. غافر/59.
  18. بقره /  100.
  19. شعراء: آيه8، 67، 103، 121، 139، 158، 174، 190.
  20. بقره /  88 .
  21. حاقه /  41.
  22. بقره /  83 .
  23. يوسف /  106.
  24. روم /  42.
  25. نحل /  83 .
  26. روم/8. غافر/59.
  27. مائده/80.
  28. مائده/64، 68.
  29. اعراف/187. نحل/38. روم/6، 30. سبأ/28، 36. غافر/57. جاثیه/26. یوسف/21، 40، 67.
  30. انعام/37. اعراف/131. انفال/34. یونس/55. نحل/101. انبیاء/24. نمل/61. قصص/13، 57. لقمان/25. زمر/29، 49. دخان/39. طور/47.
  31. انعام / 111.
  32. يونس /  36.
  33. انعام /  119.
  34. مائده/103. عنكبوت/63. حجرات/4.
  35. يونس /92.
  36. فرقان/44.
  37. اعراف/179.
  38. آل عمران /  110.
  39. اعراف /  102.
  40. حدید/16، 26، 27. مائده/81.
  41. مائده /  49.
  42. مائده /  32.
  43. مائده /  62 .
  44. مائده /  66 .
  45. شعراء /  223.
  46. بقره/243. يوسف/38. غافر/61.
  47. نمل/73. يونس/60.
  48. اعراف/17.
  49. اسراء/89. فرقان/50.
  50. عنكبوت /  40.
  51. انبياء/76، 77.
  52. زخرف /  26.
  53. شعراء /  167.
  54. قمر/33، 34.
  55. شمس/14.
  56. هود/84-95.
  57. صافات/123-129.
  58. صف/5.
  59. اعراف/138.
  60. اعراف /  148.
  61. طه/90، 91.
  62. اعراف /  150.
  63. اعراف /  150.
  64. آل عمران/52.
  65. هود /  68 .
  66. هود/59.
  67. احقاف/21-25.
  68. ق /  12.
  69. حجر/78، 79.
  70. ق /  14.
  71. حجر/80-83.
  72. توبه /  30.
  73. يونس /  68 .