اکثریت

از ویکی غدیر

آيه «ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ»[۱]

يكى از جلوه‏ هاى قرآنى غدير كه مورد غفلت قرار گرفته، فرازهاى دعا و زياراتى است كه در آنها به تبيين و تفسیر آيات مربوط به واقعه غدير پرداخته شده است.

در بسيارى از دعاها و زيارات -  به خصوص آنچه مربوط به شب و روز غدير است -  ناگفته‏ هايى از مسئله غدير به چشم مى ‏خورد كه در هيچ روايت ديگرى يافت نمى‏ شود.

در مواردى شأن نزول آيات و در مواردى استشهاد به آيه‏ هاى قرآن و در مواردى مصداق قرار دادن غدير براى آيه مزبور مطرح شده است. از جمله اين موارد است:

«ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ»:

«همراه او جز گروه اندكى ايمان نياوردند».

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[۲]:

«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده كه اگر انجام ندهى رسالت او را ابلاغ نكرده‏ اى و خدا تو را از مردم حفظ مى‏ كند».

«النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۳]:

«پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مردم از خودشان صاحب اختيارتر است».

«فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ»[۴]:

«چه كسى مرا در برابر خدا كمک خواهد كرد اگر او را عصيان نمايم، پس شما جز ضرر به من چيزى اضافه نمى‏ كنيد».

اين آيه و زيارت مربوط به آن از دو بُعد قابل بررسى است:

متن زيارت

امام هادى‏ عليه السلام در فرازى از زيارت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كه شخصاً در نجف در حرم شريف آن حضرت انشا نموده، چنين فرموده است:

انَّ اللَّهَ تَعالَى اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ امَرَهُ بِاظْهارِ ما اوْلاكَ لِامَّتِهِ اعْلاءً لِشَأْنِكَ وَ اعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلاباطيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذيرِ. فَلَمّا اشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَ اتَّقى فيكَ الْمُنافِقينَ اوْحى الَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ اوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَ اسْمَعَ وَ نادى فَابْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ اجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللّهُمَّ بَلى فَقالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: الَسْتُ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلى فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». فَما آمَنَ بِما انْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ الاّ قَليلٌ وَ لا زادَ اكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ[۵]:

خداوند تعالى دعاى پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را درباره تو مستجاب كرد، و به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلند مرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد، و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاى بيجا را ريشه كن كرده باشد.

آنگاه كه از فتنه فاسقان احساس خطر كرد و از منافقين درباره تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحى كرد: «اى پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرسانى رسالت او را نرسانده ‏اى، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مى‏ كند». پيامبرصلى الله عليه وآله سختىِ سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپاخاست و خطبه ‏اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آن ها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش.

سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ‏ام؟ گفتند: آرى. پس دست على‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من صاحب اختيار او بوده ‏ام اين على صاحب اختيار اوست.

خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هر كس او را خوار كند.

ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كارى براى خود زياد نكردند.

نتيجه اعتقادى

در اين فراز از زيارت غدير چهار آيه قرآن مطرح شده است:

يك آيه عيناً آورده شده كه همان آيه تبليغ است. آيه ديگر «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ» است كه در قالب كلام پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به مردم ذكر شده و كلمه اول آن از لسان حضرت به صورت «الَسْتُ اوْلى ...» آمده است. آيه سوم «فَما آمَنَ معه الا قليل» است كه به صورت تفسير شده مورد ايمان مطرح شده، و آخرين آيه از سوره هود است كه قسمت آخر آن از جمله «فَما تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ» به صورت »وَ لا زادَ اكْثَرُهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ» ذكر شده است.

اين فراز از زیارت غدیریه هشت جهت بسيار مهم از واقعه غدير را موشكافى كرده است كه در منابع ديگر به چشم نمى‏ خورد:

الف) غدير استجابت دعاى رسول‏ صلى الله عليه و آله

يكى از نكاتى كه در هيچ منبع ديگرى به چشم نمى‏ خورد و به بركت كلام امام هادى‏ عليه السلام در زيارت غدير از آن اطلاع يافته‏ ايم اين است كه مراسم غدير تكليفى سخت از جانب خداوند بر پيامبرصلى الله عليه و آله نبوده، بلكه اين دعاى پيامبرصلى الله عليه و آله و درخواست آن حضرت از درگاه الهى بوده كه چنين برنامه ‏اى انجام شود؛ و در واقع خداوند دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله را اجابت فرمود.

در فراز اولِ آنچه نقل شد اين عبارت صريح را در اين باره مى‏ بينيم: خداوند دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره تو اجابت كرد و در نتيجه به او امر كرد كه مقام تو را براى امتش اظهار كند.

ب) هدف از غدير

چهار هدف -  و به عبارت ديگر علت -  براى اجراى مراسم عظيم غدير در اين فراز از زيارت غدير ذكر شده است:

هدف اول

نشان دادن عظمت مقام على‏ عليه السلام تا ديگران هر گونه فكرى درباره خلافت را از سر بيرون كنند.

هدف دوم

اعلان عمومى امامت على‏ عليه السلام از سوى مقام نبوت، كه بزرگ ‏ترين برهان و دليل بر اين مقام است.

هدف سوم

درهم شكستن هرگونه اباطيلى كه در برابر خلافت على ‏عليه السلام بخواهد دليلى شمرده شود.

هدف چهارم

اتمام حجت بر مردم به گونه‏ اى كه هيچ عذرى از هيچ كسى درباره ولايت على ‏عليه السلام پذيرفته نشود.

جمع ‏بندى اين چهار هدف نشانگر يک سياست گذارى الهى است كه اگر كسى واقعاً در جستجوى صراط مستقيم باشد و خود را به هر سخن واهى قانع نكند، منحرف نخواهد شد.

آيا تعجب ندارد كه در برابر دليل محكمى چون غدير - با آن پشتوانه ‏هاى قرآنى - عده ‏اى بخواهند با آوردن نام شورا آن هم در شكل دروغينش، و اعلان آن از سوى ابوبكر براى عمر بدون اينكه كمترين عنوان شرعى يا عقلى در آن باشد، و با جعل فرازهايى چون «لا يجتمع النبوة و الخلافة فى اهل‏بيت واحد»، خلافت را به غاصبين بسپارند و از آن دفاع هم بنمايند؟!

ج) علت نزول آيه تبليغ

با توجه به اينكه دستور اعلام ولايت از مدينه تعيين شده بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله اين سفر را با دو دستور و دو نيت آغاز كرد:

يكى حج و ديگرى ولايت؛ نزول آيه تبليغ در نزديكى غدير به ما مى ‏فهماند كه مسئله خاصى پيش آمده كه لازمه‏ اش نزول اين آيه بوده است.

در اين فرازِ زيارت علت نزول آيه را دو جهت بيان كرده است: يكى ترس از فتنه فاسقین كه بخواهند چنان مراسم عظيمى را بر هم زنند و نتيجه آن شود كه اگر آن مجلس برگزار نمى ‏شد بهتر بود.

ديگرى ترس جانى از شر منافقين كه بخواهند قبل از مراسم يا همزمان با آن و يا بعد از آن به مقام نبوت آسيبى برسانند كه باعث آشفتگى در جامعه مسلمين شود.

اينجا بود كه خداوند با آيه تبليغ انجام منظم چنان مراسمى و نيز حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله را ضمانت نمود، و اكنون با فكرى آسوده مى‏ توانست برنامه‏اى سه روزه تدارك شود و برنامه‏ هاى مختلف آن طراحى گردد.

با مطالعه در تركيب جمعيتى كه در غدير حاضر بودند و درصد منافقينى كه در آنجا حضور داشتند، مى ‏توان به علت نزول اين آيه پى برد. به عبارت ديگر بايد از انجام منظم چنان مراسم مفصلى كه صد و بيست هزار نفر در جاى جاى آن مشاركت داشتند تعجب كرد، كه پاسخ اين تعجب همان ضمانت الهى در «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» است.

د) حرارت غدير

روايات بسيارى دلالت دارد كه مراسم غدير در شرايط سخت گرما انجام شده و حرارت هوا به حدى بوده كه مردم قسمتى از لباس خود را زير پايشان و قسمتى ديگر را روى سرشان مى‏ گذاشتند تا هم از آفتاب و هم از داغى ريگ‏ ها در امان باشند. اين فراز از زيارت غدير نيز به دو جهت اين مراسم عظيم اشاره مى‏ كند:

جهت اول: رنج سفر

با توجه به اينكه اعلان ولايت مى‏توانست در مدينه يا مكه انجام شود، اما مصالح بسيارى اقتضا مى‏ كرد در بين راه و با تحمل خستگى سفر به انجام رسد؛ در فرازى از زيارت به اين مطلب اشاره كرده مى‏ فرمايد:

فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ اوْزارَ الْمَسيرِ: سنگينى سفر را بر جان خود خريد.

جهت دوم: گرماى هوا

اجراى مراسم غدير در هواى گرم، و در هنگام ظهر كه خورشيد در وسط آسمان است و تيزترين حرارت خود را بر زمين مى‏فرستد، نشان ديگرى از اهميت آن ماجراى به ياد ماندنى است؛ كه در فرازى از زيارت غدير به آن اشاره شده است: نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ: در گرماى ظهر بپاخاست.

هـ) اقرار مردم به گذشته

پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از ابلاغ هر پيام جديدى، از مردم پرسيد كه تا امروز چگونه پيامبرى براى شما بوده ‏ام؟ آيا ساير اوامر الهى را چگونه به شما ابلاغ كرده ‏ام؟ آيا از من در تبليغم كوتاهى ديده ‏ايد؟

اين سؤالات پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از اعلام ولايت در غدير، در يك جمله دو كلمه ‏اى گنجانده شد كه از مرد پرسيد: «هَلْ بَلَّغْتُ؟»، و اين بدان معناست كه «آيا حق تبليغ را ادا كرده ‏ام»؟!

و وقتى مردم تصديق كردند، خدا را بر اين اقرار شاهد گرفت. اين بدان معنى بود كه اگر تاكنون در مبلّغ بودن حق آن را ادا كرده ‏ام در اعلان ولايت نيز همان گونه ‏ام، و اين ابلاغ را نمى ‏توان از ابلاغ هاى ديگر جدا كرد.

و) اولى به نفس

پيامبرصلى الله عليه وآله براى اعلان ولايت على ‏عليه السلام در واضح ‏ترين و همه فهم ‏ترين شكل آن، ولايت خود را مطرح فرمود و درباره آن از مردم اقرار گرفت كه بر فرد فرد مردم از خود آنان صاحب اختيارترم.

با اين اقرار بدون نياز به هيچ توضيحى فرمود: على نيز مانند من است و هيچ فرقى بين صاحب اختيارى او و من نيست، و آنچه درباره من پذيرفته ‏ايد بايد درباره او بپذيريد، و براى زود فهم ‏تر شدن مطلب دستان على ‏عليه السلام را گرفت و بالا برد.

ز) زيباترين تبليغ

از فاصله چهارده قرن اين سؤال در اذهان ما جاى مى‏ گيرد كه آيا همه صد و بيست هزار نفر صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدند و فهميدند و آيا حقيقتاً به همه ابلاغ شد.

برنامه حساب شده غدير چنان بود كه در متن تاريخ آمده است: «ما فِى الدَّوْحاتِ احَدٌ الاّ وَ رَآهُ بِعَيْنِهِ وَ سَمِعَهُ بِاذُنِهِ»[۶]:

«در منطقه غدير كسى از حاضرين نماند مگر آنكه با چشم خود پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز منبر ديد و سخن آن حضرت را شنيد».

اين مطلب در زيارت غدير در عبارت زيبايى ترسيم شده است: فَخَطَبَ وَ اسْمَعَ وَ نادى فَأَبْلَغَ: «پيامبر صلى الله عليه و آله خطابه‏ اى ايراد كرد و شنوانيد، و با صداى بلند فرمود و به همه رسانيد».

ح) چرا مؤمنين كم‏ اند؟

با آن تبلیغ عظيم در غدير، آيا احتمال مى‏رفت حتى يک نفر مؤمن نباشد؟ پس چرا چنين شد كه فقط عده كمى ايمان آوردند؟ اين تعجبى ندارد كه زحمات همه انبياء عليهم السلام با چنين برخوردى رو به رو مى‏ شد و اين مردم بودند كه در پى هواهاى خود حق را عمداً كنار مى‏ گذاشتند و با باطل همراه مى‏ شدند! با اشار به دو آيه قرآن اين گذشته مكرر امت ‏ها درباره مسلمانان نيز بيان شده است.

در يک آيه سخن از قِلّت مؤمنان و در آيه ديگر زيانكارى اكثريت به ميان آمده است:

قِلّت مؤمنان: «فَما آمَنَ بِما انْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ الاّ قَليلٌ»: «به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد، جز عده كمى ايمان نياوردند».

زيانكارى اكثريت: «وَ لا زادَ اكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ»: «اكثرشان جز زيان براى خود نيفزودند».

و اين دو تابلويى است كه بايد تحليل كنندگان غدير از آن غافل نباشند، و بدانند كمى مؤمنان بر حقانيت غدير ضررى نمى‏ زند، و اين مخالفان غديرند كه بر خود ضرر زده ‏اند.

آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۷]

بزرگ‏ ترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند.

در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى‏ توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى‏ توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه‏ هاى مختلف به ميان آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه غدير، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش ‏بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:

«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».

اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الاَوَّلينَ، وَ اللَّهُ لَقَدْ اَهْلَكَ الاَوَّلينَ، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّهُ تَعالى : «اَلَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ»:

اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاک شدند، و خداوند آنها را هلاک نمود و اوست كه آيندگان را هلاک خواهد كرد. خداى تعالى مى‏ فرمايد: «اَلَمْ‏نُهْلِكِ الاَوَّلينَ ...»:

«آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان ديگران را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى‏ كنيم. واى بر مكذبين در آن روز».[۸]

موقعيت تاريخى

پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش ششم خطبه غدير هشدار داد كه فريب گرايش اكثريت را نخوريد. حضرت همچنان كه مسئله امتحان الهى را هشدار داد، ماجراى گذشتگان از انسان‏ هاى روى زمين را به عنوان درس عبرتى براى آيندگان خاطر نشان كرد.

حضرت ابتدا آيه ۷۱ سوره صافات را قرائت كرد: «قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الاَوَّلينَ»، و سپس هلاكت آنان در اثر مخالفت با انبياءشان را يادآور شد، و اينكه نسل‏ هاى آينده نيز در اثر نگاه به اكثريت به هلاكت مى ‏افتند.

آنگاه آيات ۱۶ تا ۱۹ سوره مرسلات را تلاوت كرد كه مى‏ فرمايد: «اَلَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».

اين يادآورى را با اقتباس از آيه قرآن انجام داده و آيه را از صورت غايب به خطاب تبديل نموده و از كلمه «وَ لَقَدْ...» در اول آيه به «قد» اكتفا كرده است، كه اين كار لازمه تضمين آيه در خطابه است.

موقعيت قرآنى

در سوره صافات از آيه ۵۰ خداوند گفتگوى اهل بهشت را درباره همنشينان خود در دنيا مطرح مى‏ كند كه آنان را در جهنم مى ‏يابند. سپس بهشت و جهنم را مايه آزمايش مردم معرفى مى ‏كند و بيان مى ‏كند كه عده ‏اى از اهل آتش كسانى‏ اند كه پيرو پدران گمراه خود شده‏ اند، و در نهايت ثمره چنين كار حساب نشده‏ اى را گمراهى آنان بيان مى‏ كند.

تحليل اعتقادى

تحليل اعتقادى اول

تفسيرى كه بر اين آيه از خطبه غدير مى ‏توان استفاده كرد، با توجه به موقعيت آن در خطبه و تبديل ضمير «هُم» به ضمير «كُم» در كلمه «قَبْلَكُمْ» باز مى ‏گردد كه شامل همه امت ‏هاى قبل از اسلام مى ‏شود.

مى ‏توان گفت: از شديدترين آياتى كه عبارتى همه جانبه درباره به حساب نياوردن اكثريت مردم و اذعان به قِلّت مؤمنان در قرآن آمده همين آيه سوره صافات است، زيرا در اين آيه عنوان «ضلالت» را درباره آنان تثبيت مى ‏نمايد و به بى ‏ايمان بودن اكتفا نمى‏ كند، و از سوى ديگر اكثريت اولين را مورد توجه قرار مى‏ دهد كه اين عنوان شامل همه زمان‏ هاى قبل از خطاب مى ‏شود.

بنابراين معناى آيه باز مى‏ گردد به اينكه از اول خلقت حضرت آدم ‏علیه السلام تا روز غدير اكثريت انسان‏ ها نه تنها مؤمن نبوده ‏اند كه گمراه هم بوده ‏اند.

اقتباس آيه در اين موقعيت خاص خطبه كه حضرت مردم را درباره امتحان الهى درباره ولايت هشدار مى ‏دهد و از مخالفت اوامر الهى در مورد ولايت باز مى‏ دارد و از عذاب دنيا و آخرت مى‏ ترساند، بدان معنى است كه در برابر انذارها و هشدارهاى انبياى گذشته اكثريت نپذيرفته ‏اند و راه انحراف ضلالت را بر راه مستقيم برگزيده ‏اند، پس شما هم اين نكته را فراموش نكنيد كه اگر بعد از من اكثريت مردم به دستورات و انذارهاى من درباره ولايت توجه نكردند اين به معناى ضلالت و گمراهى آنان است، نه اينكه اكثريت دليل حقانيت باشد.

تحليل اعتقادى دوم

مسئله در اقليت بودن درباره ولايت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام از بنيادى‏ ترين مسايل اعتقادى است كه در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام عملاً خود نمايى كرده است.

اكثريت مسلمانان امامت و ولايت و خلافت و صاحب اختيارى دوازده امام‏ عليهم السلام را نپذيرفته ‏اند، و فقط شيعيان بوده ‏اند كه اين عمود خيمه عقيده را پذيرفته ‏اند.

با استناد به يک اصل قاطع قرآنى، شيعه نه تنها از اقليت خود نمى‏ هراسد كه به آن افتخار هم مى‏كند، چرا كه كتاب خداوند در آيات متعدد اكثريت را غير مؤمن و غير عالم و غير عاقل و دشمن حق و مشرک و فاسق و بد كردار و كفران كننده نعمت و جاهل و غافل و كافر و گمراه مى‏ شمارد.

براى بيان كامل آيه كوتاهى كه در خطابه بسيار بلند غدير، دنيايى از اعتقاد براى ما به ارمغان آورده (آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ») لازم است در سه جهت توضيح بيشترى داده شود:

ريشه قرآنى مسئله اقلیت و اكثريت.

تجربه عملى اكثريت در امت‏ هاى گذشته تا امروز.

تحليلى از ارزش علمى -  دينى اكثريت و اقليت.

تحليل اعتقادى سوم

ريشه قرآنى مسئله اقليت و اكثريت

به طور كلى در قرآن اكثريت نه تنها مورد اعتماد واقع نشده ‏اند، بلكه خالق جهان با علمى كه درباره مخلوق خود دارد، و سابقه عملى كه در طول قرن‏ ها بشر از خود نشان داده است، هميشه به صورت هشدار گونه ‏اى با مسئله اكثريت برخورد كرده و بشر را از تكيه بر چنين اصلى و بناى زندگى فكرى و عملى خود بر چنين مبنايى بر حذر داشته است.

بسيار جالب است كه حتى يک مورد در قرآن «اكثريت» مورد تأييد و توجه نبوده، و حتى يک مورد به عنوان تاريخى از سابقه مثبت اكثريت به ميان نيامده است.

از آن جالب ‏تر اينكه اقليت مورد عنايت و امضاى خداوند بوده و در تاريخ انبياء و در مورد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى روى اقليت وجود دارد.

اين مسئله در آيات بسيار زيادى جلوه ‏گر است كه در تعدادى از آنها از معناى جمله چنين استفاده ‏اى مى‏ شود، ولى حدود ۹۰ آيه به صراحت تمام مطلب را به ميان آورده است.

در اينجا با دسته ‏بندى موضوع مربوط به اكثريت در آنها دوره كاملى از آيات قرآن در اين باره تقديم مى‏ گردد:

الف) نفى اصل اكثريت

۹ آيه از قرآن به صورت اساسى مسئله اكثريت را از زير سؤال برده است. اين آيات از جهات فراگيرى مسئله اكثريت را به محاصره در آورده و مُهر بطلان بر آن زده است.

در مواردى اصل امكان رويكرد اكثريت به سوى حق و ايمان را زير سؤال بزرگ مى ‏برد كه انبياء عليهم السلام را هم از تحقق آن عاجز مى ‏داند: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ»[۹]:

«اكثر مردم -  اگر چه تواى پيامبر تلاش كنى و دلت هم بخواهد -  مؤمن نيستند»!!

در موردى ديگر تابع اكثريت شدن را باعث مستقيم گمراهى مى‏ داند و مى ‏فرمايد: «إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه»[۱۰]: «اگر از اكثريت كسانى كه روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى‏ كنند».

در آيه‏ اى ديگر در برابر اكثريت مى‏ ايستد و عظمت ظاهرى آنان را در هم مى ‏شكند و مى ‏فرمايد: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّه لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ»[۱۱]: «اگر شما و همه كسانى كه روى زمينند كافر شوند، خداوند بى‏نياز و سپاس شده است».

در نقطه‏ اى ديگر از قرآن تعجب از سقوط اكثريت را بى جا مى‏ داند و مى ‏فرمايد: «قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ»[۱۲]:

«خبيث و پاكيزه مساوى نخواهند بود، اگر چه كثرت خبيث تو را به تعجب وادارد»!

در فرازى ديگر از قرآن اكثريت را منزجر از حقيقت و دنباله‏ رو باطل اعلام مى‏ كند و چنين مى ‏فرمايد: «بَلْ أَكْثَرُهُمْ يَعْلَمُونَ الْحَقَ و هم مُعْرِضُونَ»[۱۳]:

«بلكه اكثرشان در حالى كه از حق اعراض مى ‏كنند آن را خوب مى‏ دانند».

و نيز مى‏ فرمايد: «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»[۱۴]: «بلكه حق را براى آنان آورد، در حالى كه اكثريتشان نسبت به حق كراهت داشتند».

و يا مى ‏فرمايد: «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»[۱۵]: «براى شما حق را آورديم ولى اكثرتان از حق كراهت داريد».

در نگاهى به عاقبت به شرّى اكثريت‏ ها مى ‏فرمايد: «كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الْأَرْضِ، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»[۱۶]:

«چگونه بود عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند كه تعدادشان بيشتر و نيرو و آثارشان قوى‏تر بود، ولى آنچه به دست آوردند براى آنان فايده ‏اى نداشت».

با توجه به آياتى كه ذكر شد، ديديم كه خداوند اكثريت را نه تنها مورد تأييد قرار نداده، كه به صورت همه جانبه ‏اى بى‏ارزشى آن را روشن ساخته است.

ب) نفى اكثريت در ايمان

هدف از ارسال انبیاء علیهم السلام ايمان و اعتقاد واقعى مردم است، و بدون شک اين حجج الهى با رقم ۱۲۴۰۰۰ پيامبر صلى الله عليه وآله و دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام و در سايه‏ سار ايشان علما و مؤمنين هر قومى، نهايت تلاش خود را در گستره زمين براى هدايت مردم به ايمان به حق تعالى و پيامدهاى اين اعتقاد به كار گرفته ‏اند.

با اين برنامه گسترده الهى، قرآن را كه ورق بزنيم ۱۴ آيه به صراحت اكثريت را «غير مؤمن» مى ‏خواند و در ۸ آيه عنوان «كفر» را به جاى ايمان به اكثريت نسبت مى‏ دهد.

در آياتى «ناس» يعنى «مردم» را موضوع قرار مى‏ دهد و مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»[۱۷]: «اكثر مردم ايمان نمى‏ آورند»، و گاهى با ضمير جمع مى ‏آورد: «أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[۱۸]، و گاهى قالب سخن را بدين گونه تغيير مى‏ دهد: «وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ».[۱۹]

در آياتى «اقليت» را موضوع قرار مى ‏دهد و مى ‏فرمايد: «فقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ»[۲۰]و يا «قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ»[۲۱]و يا با ظرافت بيشترى مى ‏فرمايد: «ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاًّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ»[۲۲]: «سپس به حق پشت كرديد مگر عده كمى از شما در حالى كه اعراض كننده بوديد».

در مواردى اظهار ايمان اكثريت را پوچ مى‏ شمارد و مى ‏فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّه إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[۲۳]«اكثر آنان به خدا ايمان نياورده ‏اند مگر آنكه مشرک هستند».

و در مواردى ديگر صراحتاً به اكثريت نسبت شرک مى ‏دهد: «كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ».[۲۴]

آياتى از قرآن اكثريت را در معرض كفر قرار مى‏ دهد و مى ‏فرمايد: «أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ»[۲۵]«اكثر آنان كافر هستند»؛ و گاهى اين كفر را جهت مى‏ دهد: «وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ»[۲۶]:

«بسيارى از مردم به ملاقات پروردگار (قیامت) كافرند».

و گاهى تمايل به كفر را درباره اكثريت مطرح مى‏ كند و مى‏ فرمايد: «تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا»[۲۷]: «مى ‏بينى بسيارى از آنان را كه كافران را دوست مى ‏دارند».

تا آنجا كه تأثير معكوس آيات الهى را درباره اكثريت بيان مى‏ كند: «وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً»[۲۸]:

«آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده طغيان و كفر بسيارى از آنان را بيشتر مى‏ كند»!

در اين آيات مشاهده كرديم كه خداوند مؤمن نبودن و مشرک بودن و كافر بودن را صراحتاً به اكثريت نسبت داده و جلوه ‏هايى از آن را نيز بيان داشته است.

ج) نفى اكثريت در آگاهى

قرآن نه تنها اكثريت را درباره ايمان قبول ندارد، بلكه با اشاره به جهت بى ‏ارزشى آن -  كه نبود علم و آگاهى است -  براى همه روشن مى‏ كند كه چرا نبايد گول اكثريت را خورد.

در آيات متعددى از قرآن عموم مردم به عدم علم نسبت داده شده ‏اند كه مى ‏فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[۲۹]: «اكثر مردم نمى‏ دانند»، و يا مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ».[۳۰]

و گاهى اين تعبير به «جهل» تغيير مى‏ يابد و مى ‏فرمايد: «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ».[۳۱]

گاهى جهت علمى فاصله داشتن اكثريت از حق را چنين بيان مى ‏كند: «وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً و إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»[۳۲]: «اكثر مردم جز گمان را تابع نمى‏ شوند، و گمان در رسيدن به حق هيچ نفعى ندارد».

در مواردى هم بسيارى از گمراه كنندگانِ مردم را از همين دريچه مى‏ نگرد: «وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ»[۳۳]: «بسيارى از مردم با آراء بدون علم خود ديگران را گمراه مى ‏كنند».

د) نفى اكثريت در عقل و قدرت فكر

اگر علم و آگاهى در تشخيص حق ارزش دهنده است، بدون شک عقل و فكر دُرُست كه پردازنده علم و تحليل كننده آنست در درجه مقدم آن قرار دارد.

خداوند در اين باره آيات بسيار شديد اللحنى فرموده كه عمق مسئله اكثريت را براى ما روشن مى‏ سازد.

در آياتى از قرآن تعقّل نكردن را مطرح كرده و فرموده است: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[۳۴]«اكثريت مردم تعقل نمى‏ كنند». در بعضى از آيات اين معنى با تعبير غفلت آمده و فرموده است: «إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ»[۳۵]: «بسيارى از مردم از آيات ما غافلند»، كه مى ‏توان منظور از آن را تفكر و تعقل نكردن دانست.

در موردى ديگر خوش‏ بينى نسبت به اكثريت را مؤاخذه مى‏ كند و آنان را در حد چهار پايان پايين مى‏ آورد، و چنين تعبيرى در قرآن چشم و گوش انسان را باز مى‏ كند كه مبادا با خيالات واهى درباره اكثريت خود را تباه كند. مى‏ فرمايد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»[۳۶]: «يا گمان مى‏ كنى اكثر مردم مى ‏شنوند يا تعقل مى‏ كنند؟ اين اكثريت نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه از آنان هم گمراه ترند».

در آيه ‏اى ديگر واهمه جهنم رفتن اكثريت را از ذهن‏ ها پاک مى‏ كند و چنان صريح اين مسئله را با علل آن مطرح مى ‏كند كه خاطر هر انسانى آسوده شود:

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها، أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۳۷]:

«ما بسيارى از جن و انس را براى جهنم خلق كرديم. اينان قلب‏ هايى دارند كه با آنان درك نمى ‏كنند و چشمانى دارند كه با آن نمى ‏بينند و گوش‏ه ايى دارند كه با آن نمى‏ شنوند، اينان مانند چهار پايانند، بلكه گمراه ترند».

و اين چنين صراحت ‏هاى قرآن بيدار باش دائمى ماست كه روز قيامت با وجود چراغ‏ هاى خطرى مانند اين آيات، هيچ عذرى درباره پيروى كوركورانه از اكثريت پذيرفته نخواهد شد.

هـ) نفى اكثريت در تقوى

پس از مرحله فكر و تعقل و اعتقاد، نوبت به عمل مى ‏رسد. خداوند هنوز اين اكثريت را رها نمى ‏كند و در تقوى و مراعات فرامين الهى نيز آنان را عقب مانده از قافله و آلودگان به گناه معرفى مى‏ كند، و از اين جهت نيز سلب اعتماد از آنان را اعلام مى ‏نمايد.

در مواردى از قرآن قلّت مؤمنين را در برابر كثرت فاسقين چنين بيان مى ‏كند:

«مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»[۳۸]: «عده‏ اى از آنان مؤمن ‏اند و اكثر آنان فاسقند».

و گاهى با ظرافت بيشتر بى مسئوليتى اكثريت را به ميان مى‏ آورد و مى ‏فرمايد: «وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ فاسقين»[۳۹]:

«اكثر آنان را داراى عهد و پيمان و مسئوليت نيافتيم، و اكثرشان را فاسق يافتيم».

در مواردى فرموده: «كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»[۴۰]«بسيارى از آنان فاسق ‏اند»، و گاهى كلمه «ناس» را به كار برده و فرموده: «إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ».[۴۱]مسئله فسق و بى ‏تقوايى اكثريت در موردى با عنوان «اسراف» آمده كه مى ‏فرمايد: «ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»[۴۲]: «بعد از آن بسيارى از آنان در زمين اسراف كار شدند».

در آيه ‏اى ديگر «شتاب به سوى گناه» درباره اكثريت مطرح شده و مى ‏فرمايد: «تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ»[۴۳]:

«مى ‏بينى بسيارى از آنان را كه به انجام گناه و دشمنى و خوردن مال ناشايست شتاب مى ‏ورزند».

در آيه‏ اى هم عنوان «سوء عمل» درباره اكثريت آمده است: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ»[۴۴]: «عده ‏اى از آنان امت ميانه‏ رو هستند، و آنچه بسيارى از آنان انجام مى‏ دهند زشت است».

و در آيه ‏اى مسئله «دروغ» درباره اكثريت مطرح شده است: «أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ»[۴۵]: «اكثر آنان دروغگويند».

اين گونه است كه خداوند ما را از پيروى اكثريت كه فاسق ‏اند بر حذر داشته و گناهكاران را بى‏ ارزش‏تر از آن دانسته كه عده ‏اى دنيا و آخرت خود را بر تابعيت از آنان استوار كنند.

و) نفى اكثريت در شكر و قدردانى از خدا

اكثريت از نظر خداوند تا آنجا سقوط مى ‏كند كه خداوند آنان را كفران كننده نعمت‏ ها معرفى مى ‏كند، كه قدر الطاف الهى را نمى‏ دانند و با خداوند روى خوش ندارند.

چنين اكثريتى براى بندگان خدا دلسوز نخواهند بود و پيروى از آنان قدردانى از قدر ناشناس است.

در قرآن در مواردى «ناس» مطرح شده و مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ»[۴۶]و در مواردى مى‏ فرمايد: «أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ»[۴۷]، و در جايى ديگر مى ‏فرمايد: «وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ»[۴۸]«اكثر آنان را شكرگزار نمى‏ يابى».

در آيه ‏اى هم كفران نعمت را به ميان مى ‏آورد و مى‏ فرمايد: «فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاّ كُفُوراً»[۴۹]: «اكثر مردم جز كفران نعمت را نپذيرفتند».

تا اينجا روشن شد كه مسئله اكثريت در قرآن چه اصالتاً و چه به اعتبار عللى كه ممكن است به آن ارزش دهد مانند ايمان، آگاهى، تعقل و تفكر، تقوى و شكرگزارى، از نظر خداوند و آنچه در كتاب مباركش فرموده نه تنها ارزشى ندارد، بلكه مورد نكوهش و توصيفِ منفى نيز قرار دارد.

لازم به يادآورى است كه در تعدادى از موارد ذكر شده از قرآن كلمه »اكثر« به كار رفته و در موارد ديگرى »كثير« استفاده شده است. واضح است كه «اكثر» به تناسب كلمه ‏اى كه بدان اضافه شده به معناى اكثريت قريب به اتفاق آن خواهد بود، مثلاً «أَكْثَرُ النَّاسِ» يعنى اكثريت مردم.

و در كنار آن «كثير» كه به معناى «عده زياد» از موردى خواهد بود مثلاً «كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ» يعنى عده زيادى از مردم، و روشن است كه «اكثر» عدد بيشترى از «كثير» را نشان مى‏ دهد.

ولى به هر حال كلمه «كثير» هم از اين بُعد به مطلب مى ‏نگرد كه انبوهى از جمعيت به سويى رفته ‏اند كه انتظار نمى‏ رفته است و از اين نكته نتيجه مورد نظر درباره اكثريت به دست مى ‏آيد اگر چه منظور اكثريت قاطع نباشد.

جالب است كه كلمه «اكثر» در بيشتر موارد آن به «ناس» اضافه شده كه شامل عموم بشريت مى ‏شود، و يا به ضمير «هُم» -  كه به مردم باز مى ‏گردد -  آمده است، و اين در اثبات سقوط ارزش اكثريت مطلب را بدون نياز به توضيح روشن مى ‏نمايد.

تحليل اعتقادى چهارم

تجربه عملى اكثريت در امت‏ هاى گذشته تا امروز

با توجه به آنچه قرآن درباره اكثريت تصريح كرده، براى هضم مسئله و آمادگى براى تحليل اين بنيان اعتقادى، جا دارد تجربه عملى اين نگاه الهى به اكثريت را با مرورى بر تاريخ امت‏ ها مطالعه كنيم.

ابتدا تاريخ انبياء عليهم السلام و سپس تاريخ امامان‏ عليهم السلام و بعد از آن تاريخ غيبت كبرى را ورق مى‏ زنيم:

اول: اكثريت در تاريخ انبياء عليهم السلام

اين بسيار مهم است كه در تاريخ همه انبياء عليهم السلام حتى يك مورد نداريم كه اكثريت مردم با پيامبرى موافق باشند و مخالفين او در اقليت باشند. بسيار جالب است كه مسئله مخالفت اكثريت در حد يک فكر و اعتقاد شخصى اكتفا نشده، بلكه باطل خود را اظهار كرده ‏اند و عملاً به مخالفت با پيامبر زمان خود پرداخته ‏اند و تصميم به اخراج او از آن سرزمين گرفته‏ اند، و آنقدر در باطل خود استقامت به خرج داده ‏اند كه عذاب خدا را بى‏ واهمه طلب كرده ‏اند.

از همه عجيب ‏تر اينكه با ديدن آثار عذاب هم عقب‏ نشينى نكرده ‏اند و آنقدر اصرار ورزيده ‏اند كه عذاب الهى بر سر آنان نازل شده و نابودشان كرده است.

اين سابقه اكثريت در امم گذشته، اطمينان خاطر مى‏ آورد كه اصلاً درباره اكثريت بايد محتاطانه و با حالت حذر و ترس از گمراهى نگاه كرد، و اين گذشته شرم‏ آور در همه امت‏ ها را هميشه بايد مد نظر داشت.

الف) سوء سابقه اكثريت به طور كلى

در سوره عنكبوت آمارى كلى از اين سوء سابقه اكثريت ارائه مى‏ دهد و مى‏ فرمايد:

«فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا»[۵۰]: «بر عده‏ اى از آنان سنگ فرستاديم، و عده ‏اى را صيحه آسمانى فرا گرفت و عده ‏اى ديگر را در زمين فرو برديم و گروهى ديگر را غرق كرديم».

ب) مخالفت اكثريت با ذكر نام پيامبرانشان

در تاريخ هر يک از پيامبران نيز اين مخالفت اكثريت در قرآن با جزئياتش ترسيم شده كه ذيلاً به ترتيب ارائه مى‏ شود:

اكثريت قوم نوح‏ عليه السلام

درباره حضرت نوح‏ عليه السلام اقليتى كه به اندازه يک كشتى بودند نجات يافتند و آن خلق عظيم با مخالفت خود هلاک شدند:

«وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ. وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ، فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ»[۵۱]:

«و آنگاه كه نوح از قبل ما را خواند و ما او را اجابت نموديم و از آن گرفتارى عظيم او و اهلش را نجات داديم، و او را براى نجات از قومى كه آيات ما را تكذيب مى‏ كردند يارى كرديم. آنان قوم بدى بودند و ما همه آنان را غرق كرديم».

اكثريت قوم ابراهيم ‏عليه السلام

حضرت ابراهیم‏ علیه السلام در مقابل قومى قرار مى ‏گيرد كه بت پرستند و يک تنه در برابر آن اكثريت متفق مى ‏ايستد و سخن حق خود را مى‏ گويد و از اقليت بودن خود نمى‏ هراسد:

«إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِى بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ»[۵۲]: «آنگاه كه ابراهيم به پدر و قومش گفت: من از آنچه شما مى‏ پرستيد بيزارم».

اكثريت قوم لوط عليه السلام

قوم حضرت لوط عليه السلام او را در شديدترين تنگناها قرار دادند و با جرئت به كار خود مشغول شدند تا جايى كه او را تهديد به اخراج كردند: «قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ»[۵۳]: «گفتند: اى لوط، اگر بس نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود».

آنگاه عذاب الهى را كه اكثريت را شامل شد و اقليتى كه حتى همسر لوط هم بين آنان نبود از آن نجات يافتند چنين ترسيم مى‏ كند: «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ، إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ»[۵۴]:

«قوم لوط انذار كنندگان را تكذيب نمودند. ما بر آنان سنگ فرستاديم، مگر خاندان لوط كه هنگام سحر آنان را نجات داديم».

اكثريت قوم صالح ‏عليه السلام

درباره حضرت صالح ‏عليه السلام منظره بُهت‏ آورى به نظر مى ‏آيد، چرا كه آنچه خدا از آنان خواسته بود نه تنها اعمال روزمرّه زندگى نبود بلكه دستورى بود كه منفعتش به همه آن اكثريت مى ‏رسيد:

شترى كه يک روز تمام آب نهر را مى ‏نوشيد و به همه مردم شير مى‏ داد.

مى‏ بينيم كه اكثريت حتى در چنين مواردى قابل اعتماد نيستند و بر مخالفت با خداوند متحد مى ‏شوند اگر چه به ضرر دنيايشان باشد: «فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها»[۵۵]: «پيامبر خدا را تكذيب كردند و شتر را كشتند. خداوند هم به خاطر گناهشان عذاب را بر آنان نازل كرد و با خاک يكسانشان نمود».

اكثريت قوم شعيب‏ عليه السلام

درباره حضرت شعيب‏ عليه السلام حتى دلسوزى آن پيامبر عظيم ‏الشأن را ذكر مى ‏كند كه مردم اعتنايى نكردند: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً ... وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ ... وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا، وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيارِهِمْ جاثِمِينَ»[۵۶]:

«به سوى شهر مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ... اى قوم، ضديت با من شما را به آنجا نكشاند كه آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم اصابت كند، و قوم لوط هم از شما فاصله چندانى ندارند ... آنگاه كه عذاب ما آمد شعيب و كسانى را كه ايمان آورده بودند با رحمت خود نجات داديم، و صيحه ظالمين را گرفت و در ديار خود به طور ناگهانى هلاک شدند».

اكثريت قوم الياس ‏عليه السلام

حضرت الياس‏ عليه السلام را جز گروهى كه از آنان به خالص شدگان تعبير فرموده، نپذيرفتند: «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ، أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ، اللَّه رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ، إِلاّ عِبادَ اللَّه الْمُخْلَصِينَ»[۵۷]: «الياس از پيامبران بود. به قوم خود گفت: آيا تقوى پيبشه نمى ‏كنيد؟ آيا بُت بعل را صدا مى ‏زنيد و خداى احسن الخالقين را رها مى ‏كنيد؟

الله پروردگار شما و پدران قبل شماست. اما او را تكذيب كردند و آنان احضار خواهند شد مگر بندگان خالص خداوند».

اكثريت قوم موسى ‏عليه السلام

حضرت موسى‏ عليه السلام مسايل مختلفى با قوم خود داشت كه آنان در هر يک سقوط ارزش اكثريت را بيشتر به نمايش مى‏ گذاشتند، تا آنجا كه به مردم فرمود: «يا قَوْمِ، لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّه إِلَيْكُمْ»[۵۸]:

«اى قوم، چرا مرا اذيت مى‏ كنيد در حالى كه مى‏ دانيد من فرستاده خدا به سوى شمايم»!

يكى از آن مراحل حساس اين بود كه بعد از آن همه تلاشِ حضرت موسى‏ عليه السلام براى ساختار اعتقادى بنى‏ اسرائيل، به مجرد مشاهده بت‏ پرستان تقاضاى بت كردند!! «وَ جاوَزْنا بِبَنِى إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ، قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»[۵۹]: «بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم.

آنان به قومى رسيدند كه در برابر بتان كُرنش مى ‏كردند. گفتند: اى موسى، براى ما هم خدايى (بُتى) قرار ده همان گونه كه آنان بت‏هايى دارند. فرمود: شما قومى هستيد كه جهل مى‏ ورزيد».

مسئله عجل و سامرى مرحله عجيب ‏ترى بود كه نشان داد مردم با غیبت پيامبرانشان چگونه باطن خود را بروز مى ‏دهند و اين اكثريتِ به ظاهر تسليمِ اوامر خدا و رسول، چگونه به طور ناگهانى به كفر باز مى ‏گردند.

«وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ، أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً، اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ»[۶۰]:

«قوم حضرت موسى بعد از رفتن او به كوه طور، از زينت ‏هاى خود گوساله بيجانى كه صدايى داشت براى پرستش انتخاب كردند. آيا نمى ‏بينند كه با آنان سخن نمى‏ گويد و آنان را به راهى هدايت نمى ‏كند؟ آن گوساله را برگزيدند در حالى كه با اين اقدامشان ظلم كردند».

مى‏ بينيم كه خداوند به تعمدِ آن اكثريت در رجوع به بت‏پرستى و جهالت و عدم تفكر و تعقلشان در چنين انتخابى و نهايتاً به ظالم بودنشان در چنين حركتى تصريح مى‏ فرمايد.

آنگاه بى‏ اعتنايى اين اكثريت را به يادآورى‏ هاى جانشينِ حضرت موسى ‏عليه السلام چنين بيان مى‏ كند: «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى، قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى»[۶۱]: «هارون قبلاً به آنان گفت: اى قوم، شما گول گوساله و سامرى را خورديد و پروردگار شما رحمن است. تابع من باشيد و امر مرا اطاعت كنيد. گفتند: همچنان در برابر آن كرنش خواهيم كرد تا موسى به نزد ما باز گردد».

عكس ‏العمل پيامبرى كه هرگز انتظار نداشت اكثريت مردم با غيبت چند روزه او اين چنين بيراهه روند و سر از غليظ ترين نوع آن يعنى بت‏ پرستى در آورند، در قرآن خواندنى است:

«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِى مِنْ بَعْدِى، أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ، وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[۶۲]: «آنگاه كه موسى با غضب و تأسف به نزد قوم خود بازگشت گفت: بعد از من چه بد رفتار كرديد! آيا براى عذاب پروردگارتان عجله داشتيد؟ آنگاه حضرت موسى الواح را به سويى انداخت و سر برادرش را گرفته (به عنوان مؤاخذه) او را به سوى خود مى‏ كشيد».

از اين عجيب‏ تر پاسخ هارون است كه اكثريت او را تنها گذاشتند و تصميم به قتل او گرفتند، و اين نشانه كمال بى‏ اعتمادى به اكثريت است.

يعنى حضرت موسی‏ علیه السلام با توجه به اينكه اكثريت ايمان دارند و اگر هم مشكلى پيش آيد همان اكثريت لااقل به فاصله چهل روز مى‏ توانند هارون را كمک كنند تا او باز گردد با مردم خداحافظى كرد و به كوه طور رفت. آيا احتمال مى‏ داد همه او را تنها بگذارند؟ آيا احتمال مى‏ داد حتى تصميم به قتل او بگيرند؟

قرآن اين صحنه را از قول هارون چنين نقل مى‏ كند: «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى، فَلا تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[۶۳]:

«هارون گفت: اى پسر مادرم، اين قوم مرا خوار كردند و ضعيف شمردند و نزديک بود مرا بكشند، پس دشمنان را بر من شاد مكن و مرا با قوم ظالم قرار مده».

اكثريت قوم عيسى‏ عليه السلام

درباره حضرت عيسى‏ عليه السلام عبارت لطيفى در قرآن آمده كه وقتى از اكثريت نااميد شد در پى گردآورى اقليتى برآمد: «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ: مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللَّه؟ قالَ الْحَوارِيُّونَ: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»[۶۴]:

«آنگاه كه حضرت عيسى از آنان احساس كفر نمود فرمود: چه كسى در راه خدا ياور من مى‏ شود؟ حواريون گفتند: ما ياوران خداييم».

ج) مخالفت اكثريت با ذكر نام آن ها

در مواردى از قرآن به جاى نام پيامبران در معرفى ملت‏ ها، نام خود اقوام و گروه‏ ها آمده است.

اكثريت قوم ثمود

درباره «قوم ثمود» همه را به كفر نسبت مى ‏دهد و استثنايى هم نمى ‏كند و مى ‏فرمايد: «أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ»[۶۵]: «بدانيد كه قوم ثمود به پروردگارشان كافر شدند، دور باشند قوم ثمود».

اكثريت قوم عاد

درباره «قوم عاد» -  كه همان قوم حضرت هود هستند -  همه آنان را به انكار آيات الهى و سرپيچى از رسولان خدا و پيروى از جباران نسبت مى ‏دهد و مى ‏فرمايد:

«وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»[۶۶]: «و قوم عاد آيات پروردگارشان را انكار كردند و از رسولانش سرپيچى نمودند و از دستور هر جبار عنيدى پيروى نمودند».

در موردى ديگر برخورد جاهلانه آنان با پيامبران و سپس نزول عذاب الهى را چنين ترسيم مى ‏نمايد: «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ ... قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا ... فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ»[۶۷]: «به يادآور برادر قوم عاد (يعنى حضرت هود علیه السلام) را كه قوم خود را ترسانيد ... گفتند: آيا آمده ‏اى ما را از اعتقاد به خدايانمان برگردانى؟ ... عذاب الهى چنان بود كه صبح كردند در حالى كه فقط خانه‏ هاى بى‏ صاحبشان ديده مى‏شد، و ما اين گونه قوم مجرم را جزا مى‏ دهيم».

اكثريت اصحاب رسّ

در آيه ‏اى «اصحاب رَسّ» را با اقوام ديگرى بدون استثنا تكذيب كنندگان پيامبرشان معرفى مى‏ كند: «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ».[۶۸]

اكثريت اصحاب ايكَة

در آيه ‏اى ديگر «اصحاب ايْكَه» را كه قوم حضرت شعيب بودند و مستحق انتقام الهى شدند، معرفى مى‏ كند: «وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ، فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[۶۹]:

«اصحاب ايكه از ظالمين بودند و از آنان انتقام گرفتيم».

اكثريت قوم تُبَّع

در آيه‏ اى «قوم تُبَّع» را كنار «اصحاب الايْكة» با كلمه «كلّ» مى ‏آورد و همه آنان را مستحق عذاب مى‏ شمارد: «وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ»[۷۰]:

«اصحاب ايْكَه و قوم تُبَّع، هر يک پيامبران را تكذيب كردند؛ و وعده عذاب را سزاوار شدند».

اكثريت اصحاب حِجر

در آيه ديگرى «اصحاب حِجر» چنين مطرح شده ‏اند: «وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ... فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ»[۷۱]:

«اصحاب حِجر پيامبران را تكذيب كردند ... صبح هنگام صيحه آنان را در گرفت».

در آيه ‏اى اكثريت عظيم يهود و نصارى به عنوان تكرار كنندگان كفر امت‏هاى قبل معرفى شده‏ اند: «قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّه، وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه، ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ، قاتَلَهُمُ اللَّه أَنَّى يُؤْفَكُونَ»[۷۲]: «يهوديان مى‏گويند عُزَير پسر خداست، و مسيحيان مى‏گويند مسيح پسر خداست. اين گفتار علنى آنان است كه در اين گفته به سخن كافران قبل شباهت دارند. خدا آنان را بكشد كه تا كجا دروغ مى‏ پردازند».

تا اينجا با مرورى بر تاريخ انبياء و امت ‏هايشان معلوم شد كه هميشه اكثريت قريب به اتفاق و در مواردى همه مردم بدون استثنا به مخالفت با نمايندگان خداوند برخاسته‏اند و اين گونه سقوط ارزش چنين مردمى تا آنجا پيش رفته كه نه تنها خداوند نظر رحمت خويش را از آنان برداشته؛ بلكه بر آنان غضب كرده، و در اين غضب بر تنبيه آنان اكتفا نفرموده و عنوان «انتقام» را مطرح كرده، و در يک زمان كوتاه همه آنان را نابود كرده و زمين را از لوث وجودشان پاک نموده است.

حتى قوم حضرت یونس ‏علیه السلام با آن حضرت به مخالفت پرداختند و اين ضديت چنان فراگير شد كه از سوى خداوند تهديد به عذاب شدند، و باز در برابر حق مقاومت كردند تا آثار عذاب ظاهر شد.

آنان همه مراحل امت‏ هاى گذشته را پيمودند، و فقط اين سعادت را داشتند كه با ديدن آثار عذاب دست از كفر خود برداشتند و ايمان آوردند و خداوند هم عذاب را باز پس فرستاد: «... إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ»[۷۳]: «... مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند عذاب خوار كننده را از آنان بر طرف كرديم».

دوم: اكثريت در تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله

تاريخ زندگانى پيامبر صلى الله عليه وآله را به دو فاصله زمانى مى ‏توان تقسيم كرد: قبل از هجرت و بعد از آن.

اكثريت قبل از هجرت

در دوران قبل از هجرت مسلمانان در اقليت و دشمنان حضرت در اكثريت بودند. اذيت و آزار آنان هم قدرتمندانه صورت مى‏گرفت و بارها تا حد قتل حضرت پيش رفت. اقليت مسلمانان هم شكنجه مى ‏شدند و برخى به شهادت مى‏ رسيدند، تا آنجا كه همگى در «شِعب ابى ‏طالب» سه سال زندانى شدند و آن سختى‏ ها را تحمل كردند.

اكثريت كافر و جاهل نهايتاً در «دار الندوة» تصميم دسته جمعى بر قتل آن حضرت گرفتند و حضرت ناچار به هجرت شد و مسلمانان هم در پى آن حضرت به مدينه آمدند.

در اين دوران اقليتى مسلمان در برابر اكثريتى كافر بودند و با ضميمه اكثريت جهان آن روز كه شامل بت‏ پرستان ساير كشورها و مسيحيان و يهوديان مى‏ شد، مسلمانان در برابر آنان عددى به شمار نمى ‏آمدند.

بنابراين در آن مرحله اكثريت مخالف راه حق خداوند بود.

اكثريت بعد از هجرت

مرحله دوم پس از هجرت آن حضرت است كه دو جلوه از اقليت و اكثريت طى آن خود را نشان داد:

دشمنان خارجى پيامبر صلى الله عليه و آله: دشمنان دست اندر كار حضرت كه ابتدا بت‏پرستان بودند، كم كم يهود و نصارى را هم در برگرفت و همه بر ضدّ آن حضرت متحد شدند و او را تكذيب نمودند.

جنگ‏ هاى بدر و احد و خندق و حنين لشكركشى بت ‏پرستان بود، و در خيبر جنگ يهوديان نيز بدان افزوده شدند. گروهى ديگر نصاراى نجران بودند كه با آن جمعيت عظيم جزيه را پذيرفتند ولى سخن حق را نپذيرفتند با آنكه مسئله مباهله نيز مطرح شد. از آخرين جنگ ‏هاى حضرت جنگ موته با روميان بود كه اكثريت مسيحى بودند.

روزگار ده ساله بعد از هجرت دائماً درگير ودار اين جنگ‏ ها و چندين جنگ كوچک ‏تر سپرى شد و دورانى بود كه حضرت با اقليت خويش به جنگ اكثريت مى ‏رفت، و در واقع اين اكثريت بودند كه براى نماينده خداوند روز آرامى باقى نگذاشتند.

اگر در كنار اين اكثريتِ به جنگ برخاسته با پيامبرصلى الله عليه وآله اكثريت انسان‏ هاى روى زمين در آن زمان را يعنى رومِ مسيحى و ايرانِ زرتشتى و هند و چينِ بت ‏پرست را اضافه كنيم معلوم مى‏ شود مسلمانان هنوز در اقليتى كوچک در برابر اكثريتى عظيم بودند، و اين مرحله نيز بيدارباشى براى درک بى ‏ارزشى اكثريت است.

دشمنان داخلى پيامبر صلى الله عليه و آله: بُعد ديگر مسئله، تقسيم داخلى مسلمانان از نظر اقليت و اكثريت بود. هر چه تعداد مسلمانان رو به كثرت مى‏نهاد مؤمنين واقعى در اقليت قرار مى‏ گرفتند و منافقين و سست اعتقادان اكثريت را تشكيل مى ‏دادند، و روز به روز انسجام بيشترى بر ضد خدا و رسولش مى‏ يافتند، به گونه ‏اى كه در سال‏هاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله مسئله نفاق بسيارى از آيات قرآن و حتى یک سوره كاملِ آن را به خود اختصاص داد.

حدود ۵۰ آيه قرآن در ۱۲ سوره -  كه همه در سال ‏هاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه نازل شده ‏اند -  درباره منافقين و برنامه‏ ها و رفتار و كردارشان است و در ۱۵ آيه عنوان «نفاق» و «منافق»، رسماً مطرح شده[۷۴]و يک سوره كامل نيز به نام «منافقين» نام گذارى شده است.

در اين آيات به باطن كثيف آنان كه كفر محض و ضديت با خدا و رسول و دين الهى است تصريح گرديده و دو رو بودن آنان در گفتار با جمله «يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ»[۷۵]برايشان نشانى هميشگى اعلام شده است.

از جلسات محرمانه آنان با عنوان «نجوى» سخن به ميان آمده، و دوستى با دشمنان خدا و ارتباط با كفار و سرعت آنان به سخنان كفر آميز و سوء ظنشان نسبت به خداوند تعالى به عنوان مشخصه ‏هاى آنان مطرح شده است. از رفتار آنان تمسخر نسبت به آيات الهى و قرآن، و جسارت و اعتراض و اذيت نسبت به ساحت قدس پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، و امر به منكر نهى از معروف، صفات و كردار بارز آنان است كه قرآن به ميان آورده است.

آنگاه دستور برخورد با منافقين و تندى در رفتار با آنان مطرح شده و عنوان «طَبَعَ اللَّه عَلى قُلُوبِهِمْ»[۷۶]با لعنت و كوردلى در آيه «لَعَنَهُمُ اللَّه فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ»[۷۷]بر پيشانى آنان نقش بسته است.

آنگاه اين لعنت با شدت بيشترى مطرح شده كه «مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا، أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً».[۷۸]و آن قدر مورد نفرت خداوند واقع شده ‏اند كه فرموده: «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ»[۷۹]«بر كسى از آنان كه مى‏ ميرد نماز مگذار و بر قبر او توقف مكن»، و پايان خط نفاق با «لِيُعَذِّبَ اللَّه الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ...»[۸۰]نشان داده شده است.

همه اين فرازها، گوياى حضور طيف وسيعى به نام منافقين در جامعه مسلمانان است كه هر چه شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله نزديک تر مى‏ شد اقدامات خود را علنى كرده وسعت مى‏ دادند و عده بيشترى را با خود همدست مى ‏نمودند، به طورى كه در آستانه رحلت حضرت اكثريتى عظيم يا رسماً منافق بودند و يا از هواداران و طرفداران ثابت قدم و فداكار و قابل اعتماد آنان به شمار مى ‏آمدند، و از اين حقيقت بزرگ پس از رحلت حضرتش آنگاه پرده برداشته شد كه به نصرت‏ طلبى بزرگ نماينده خداوند يعنى على و زهرا عليهما السلام پاسخ منفى دادند و آنان را تنها گذاشتند.

اكثريت منافق هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

اين مشكل در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله تا آنجا پيش رفته بود كه حضرت براى اعلام ولايت و خلافت بعد از خود در غدير احساس خطر جدى مى‏ كرد و اين خطر را صراحتاً مربوط به حضور منافقين مى ‏دانست، چنانكه در آغاز خطبه غدير با تصريح به اين اقليت و اكثريت فرمود:

وَ سَأَلْتُ جَبْرَئيلَ انْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ الَيْكُمْ ايُّهَا النّاسُ، لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَ ادْغالِ اللاّئِمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالاسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّه فى كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَ يَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّه عَظِيمٌ وَ كَثْرَةِ اذاهُمْ لى غَيْرَ مَرَّةٍ حَتّى سَمُّونى اذُناً وَ زَعَمُوا انّى كَذلِكَ...[۸۱]:

اى مردم، من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد، زيرا از كمى متقين و كثرت منافقين و افساد ملامت كنندگان و حيله ‏هاى مسخره كنندگان اسلام اطلاع دارم، كسانى كه خداوند در كتابش آنان را توصيف كرده كه با زبانشان مى ‏گويند آنچه در قلب‏هايشان نيست و اين كار را سهل مى‏ شمارند در حالى كه نزد خداوند عظيم است؛ و همچنين به خاطر اينكه منافقين بارها مرا اذيت كرده‏ اند تا آنجا كه مرا «اذُن» (گوش كننده بر هر حرفى) ناميدند و گمان كردند كه من چنين هستم ... .

مى ‏بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله هفتاد روز به رحلت خود مانده، متقين را در اقليت و منافقين را در اكثريت معرفى مى ‏كند؛ و اين بزرگ‏ترين هشدار براى مسلمانانى است كه پيامبرِ خود را در احساس خطر مى‏ بينند.

سوم: اكثريت در تاريخ امامان‏ عليهم السلام

با زمينه ‏اى كه در تاريخ پيامبرصلى الله عليه وآله مطرح شد، فصل آغازين دوره امامت از همان لحظات اول با اكثريتى قاطع بر ضد آن مقام عظمى خود نمايى كرد. خلافت راستين حتى نتوانست چند ساعتى بدون قد برافراشتن مخالفينش وجود داشته باشد، و آنان كه اعلام ضديت با امامان منصوب شده خداوند نمودند، از همان لحظات اول اكثريت قريب به اتفاق را تشكيل دادند!

اكثريت در زمان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

اين ضديت با همه آنچه در تاريخ انبياء عليهم السلام و حتى پيامبرصلى الله عليه وآله تجربه شده بود فرق داشت. اين بار اكثريت به خانه امامت هجوم آوردند و دَرِ آن را از جا كندند و آتش در آن به پا كردند و بانوى برگزيده بهشت را به شهادت رساندند. آنگاه اين اكثريت به دشمنى و مخالفت با امام منصوب شده الهى اكتفا نكردند كه طنابى بر گردن او انداخته براى بيعت با غاصبين حقش بردند، و با شمشيرهاى آخته او را تهديد به قتل و وادار به چنين بيعتى نمودند.

بيست و پنج سال اين اكثريت رو به افزونى نهاد و آن اقليت همچنان در اقليت ماند؛ تا روزى كه با على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بيعت كردند باز هم از او خواستند تابع اكثريتى باشد كه در طول 25 سال قوام يافته و منسجم‏تر شده بود و معاويه ‏اى به عنوان رهبر از پيش تعيين شده مواظب آنان بود!

على ‏عليه السلام كه نمى ‏توانست چنين باشد آنچنان مورد بى مهرى قرار گرفت كه پنج سال خلافتش درگير سه جنگ جمل و صفين و نهروان شد و در همان حال از سوى اكثريت اصحاب خود خون دل مى ‏خورد و تهديد مى شد.

اكثريت در زمان امام مجتبى ‏عليه السلام

با پايان روزگار دلخون كننده اكثريت مردم با خليفه الهى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، اكثريتى بزرگ‏تر تشكيل شد كه رياستشان با معاويه بود. چه خون‏ ها كه از طرفداران خليفه الله بر زمين ريخته شد و چه خون جگرها كه امام منصوب شده الهى امام مجتبى ‏عليه السلام از مردم تحمل كرد، و چه بسيار از آن اقليت طرفدارش در زندان‏ هاى زياد بن ابيه شكنجه شده به قتل رسيدند.

اكثريت مى‏ رفت تا اوج خود را نشان دهد اما با نشانى سياه بر پيشانى!! اكثريتى به گستردگى حجاز و آفريقا و عراق و ايران و هند و پاكستان و افغانستان و تركيه و تركمنستان امروز، بر فراز منبرها خليفه الهى على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را لعن و ناسزا مى‏ گفتند!!!

در زمان كدام پيامبر اكثريتى به اين عظمت دست به انحطاطى به اين درجه زده ‏اند؟!!

كدام اكثريتى را اين گونه يكپارچه بر باطل مى‏توان يافت؟

آيا چنين اكثريتى ارزش دارد؟! آيا اقليتى كه در مقابل چنين اكثريتى باشد بر حق نيست؟!

آيا مردم آن زمان كه پيرو اكثريت شدند لايق آتش نيستند؟!

اكثريت در زمان امام حسين‏ عليه السلام

هنوز اكثريتى كه قرآن فرياد حذر درباره‏ اش سر داده چهره تمام عيار خود را نشان نداده بود، تا روزى كه قافله اقليت و اكثريت در كربلا رو در رو قرار گرفتند. آنجا بود كه نماينده خداوند يعنى حسين بن على‏ عليه السلام با نداى «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُنى» براى يارى خدا و نجات دين خدا از همه استمداد نمود ولى كسى او را يارى نكرد. اقليت به اقلُّ القليل رسيد! يعنى زير سقف آسمان ۷۲ جوانمرد و ۸۴ بانوى صبور بر ظلم اكثريت باقى ماند. اين اقليت مظلوم با كمال رشادت اوامر خدا را براى اكثريت تكرار كردند و از عذاب روز قيامت ترساندند.

اكثريت كوردل با قدرتى كه در دست داشتند اقليت را سر بريدند و نماينده خدا را هم سر بريدند و زير سُم اسبان قرار دادند و حتى بدن‏ هاى شريفشان را دفن نكردند!!

بانوان حريم الهى حتى به نام انسانيت مورد عواطف اكثريت قرار نگرفتند و صداى العطش آنان را نشنيده گرفتند، نداى «انْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ فَكُونُوا احْراراً فى دُنْياكُمْ» را نيز زير پا گذاشته مظاهر حيا و عفت و عصمت را در شهرهاى خود به اسيرى بردند، و محو شدن نام خدا را از صفحه زمين با سر بريده امام حسين‏ عليه السلام به همه نشان دادند!!

جشن اكثريت در دمشق

جشنِ غلبه اكثريتى بى‏دين و خالى از انسانيت و ضد خدا و هواپرست با شعار «لا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» در دمشق برگزار شد و با جسارت به سر بريده پيام ‏آور قرآن از كربلا تا دمشق، و نوشيدن شراب و بازى با قمار، بى‏ارزشى اكثريت را الَى الابَد بر همگان معلوم ساختند و نشان دادند كه هر چه اكثريت منسجم ‏تر و متشكل‏ تر باشد غير قابل اعتمادتر است.

بر همه معلوم شد كه اكثريت با خدا كارى ندارد، و كارشان به جايى مى‏ رسد كه اصلاً خدايى را قبول ندارند تا پيامبرى فرستاده باشد و امامى بعد از او تعيين كرده باشد تا مردم با او كار داشته باشند!!

اكثريت در ۲۴۵ سال امامت

دوران خلافت بنى‏ اميه و بنى‏ عباس دنباله اين مسير بود كه نيازى به تلاش بيشتر براى انحراف اكثريت نبود. سيل بنيان كَن ضلالت و گمراهى چنان غالب بود كه هر لحظه انتظار بلاى الهى مى‏ رفت. ولى از آنجا كه خدا اين امت را مرحومه اعلام كرده عذاب دنيوى امت‏ هاى گذشته را نازل نمى‏ كند، ولى پرونده چنين اكثريتى در محكمه عدل الهى مفتوح است.

آنچه در اين دوران ۲۴۵ ساله امامت تا آغاز غيبت صغرى درباره اقليت و اكثريت مشهود است نمايانگر اكثريت گمراه در دو جهت است: يكى اكثريت غير مسلمان كه تعدادشان چندين برابر مسلمانان بود، و ديگرى اكثريت مسلمانان گمراه كه تعدادشان در مقابل شيعيان و محبين اهل‏ بيت ‏عليهم السلام چندين برابر بود.

مجموع اين دو اكثريت وقتى در پيشگاه خداوند به محاسبه در آيند اقَلّ القليل باقى مى‏ماند كه پذيرندگان خلافت و امامت بلافصل على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام پس از پيامبرند.

اكثريت در دوران غيبت

پس از اين دوران، نوبت به عصر غيبت مى‏ رسد كه تا كنون حدود ۱۱۸۰ سال از آن مى‏ گذرد. در اين دوران اگر چه اقليت و اكثريت در نوسان بوده، ولى اين پايه همچنان محفوظ مانده كه در همه زمان‏ ها اكثريتى عظيم متعلق به مخالفينِ دينِ واقعىِ خداوند بوده و شامل غير شيعيان از مسلمانان و يهود و نصارى و بت‏ پرستان و ملحدان است، و هميشه طرفداران حق در اقليت بوده‏ اند.

مطالعه پرونده اين دوران كه دوازده قرن طول آن و به گستردگى زمين گستره آن است، نشان مى‏ دهد كه چگونه هشدار «قد ضَلَ قبلكم أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» درباره پيشينيان در مورد «آخِرين» يعنى «آنان كه در زمان‏ هاى متأخر آمده ‏اند» هم تحقق يافته و اكثر آخرين نيز گمراه و مخالف دستورات الهى بوده ‏اند.

تحليل اعتقادى پنجم

تحليلى از ارزش علمى -  دينى اكثريت و اقليت

آن هشدارهاى قرآنى درباره اكثريت، و اين نهيب پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدیر، مسئله «پيروى از اكثريت» را از بُعد تاريخى تبديل به پايه اعتقادى نموده است. غاصبين خلافت از روز اول «اجماع» و «اكثريت» را به عنوان ابزارى بسيار قوى در پيشبرد و تثبيت اهداف خود به كار گرفتند. آنان براى پر كردن خلأهاى فكرى و عملىِ ايجاد شده به خاطر انحراف از خط ولايت الهى، دقيقاً از مسئله «اتفاق مردم» در جهات اعتقادى و حكمى و اجتماعى اسلام استفاده‏ هاى فراوان بردند.

اينجاست كه از خواب غفلت بيدار مى‏ شويم و بار ديگر ارزش هشدارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير براى ما روشن مى‏ شود. آينده ‏اى توسط آن حضرت پيش ‏بينى شد كه در آن نه تنها اكثريت مانند امت‏ هاى گذشته گمراهند، كه اين مسئله به عنوان يک مبناى ضد خدا در موارد بسيارى از دين بر عليه فرامين الهى مورد استفاده قرار خواهد گرفت و كم كم صورت تدوين يافته ‏اى به خود مى‏گيرد و دستورالعمل نسل‏ هاى بعدى مى‏ شود.

در اين قسمت از بحثِ تفسيرى آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» كه در خطبه اقتباس شده، به تجزيه و تحليل علمى مسئله «اكثريت» در ۵ بخش مى ‏پردازيم، تا اين پايه اعتقادى را با الهام از غدير بر صفحه دل خود بنگاريم، و با قلبى مطمئن از اقليت بودن خود و اكثريت مخالفينِ امامت ائمه ‏عليهم السلام نهراسيم.

اول: علل گرايش به اكثريت

بايد اذعان داشت كه توجه به اكثريت بين عموم مردم هميشه گرايش ذاتى نيست و تمايل به اكثريت در افراد مى ‏تواند علل متفاوتى داشته باشد كه گاهى يكى از آن ها و گاهى دو يا چند مورد با هم جمع مى ‏شود.

الف) تبليغ و سوق ديگران

در بسيارى از موارد گرايش به اكثريت در اثر سوق دادن ديگران است. يعنى با بزرگنمايى خيالى اكثريت كه دستمايه ‏هاى اوليه آن را دارد به راحتى مى‏ توان مردم را درباره آن قانع كرد و به سمت آن سوق داد، در حالى كه اين سوق دادن اكثراً به حساب گرايش خود مردم گذاشته مى‏ شود. به خصوص اگر ابزار تبليغاتى در دست گروهى باشد سرعت اين عمل چند برابر مى ‏شود.

ب) واهمه از اشتباه اكثريت

شكى نيست كه مسئله «اكثريت» همان نقطه ضعفى است كه فكر و قلب ساده انديشان را به خود مشغول مى نمايد. گاهى واهمه اينكه فكر اين همه انسان چگونه ممكن است اشتباه كند، و گاهى اين استنباط كه ارزش عقل‏ هاى مجموع اكثريت از عقل‏ هاى اقليت بيشتر است در هر اجتماعى كشش به اكثريت را ايجاد مى‏ كند.

ج) همرنگى با جماعت

درباره بسيارى از مردم نيز اين مطلب صادق است كه فرصتى براى فكر كردن و تشخيص دادن و تصميم گرفتن ندارند، و همرنگ جماعت شدن را به عنوان آسان ‏ترين راه انتخاب كرده ‏اند، بدون آنكه دغدغه ‏اى از عاقبت آن داشته باشند، چنانكه قرآن در مواردى به پيروى اين گونه گروهى از پدرانشان اشاره مى‏ كند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»[۸۲]: «ما پدران خود را بر دينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى‏ كنيم».

د) حفظ منافع

در كنار اين گروه‏ هايى كه خود به سوى اكثريت مى ‏روند، بسيارى نيز از ترس مخالفت و يا ترس از دست دادن منافع خود در صورت مخالفت، و يا حتى حوصله مخالفت نداشتن و در مواردى به بهانه حفظ وحدت، پا بر روى حق مى‏ گذارند و تابع اكثريت مى‏ شوند، و در اين پيروى تا آنجا پيش مى‏ روند كه سخن دل خود را هم فراموش مى‏ كنند و در اثر مرور زمان اعتقاد اصيل خود را از دست مى‏ دهند، و لفظاً و معنىً تابع اكثريت مى‏ شوند.

هـ) تعصبات قومى

بايد در نظر داشت كه جوامع مختلف در شرايط متفاوت، مسايل خاصى مانند تعصبات قومى دارند كه در اثر آن ها نيز گرايش به اكثريت در جامعه ايجاد مى ‏شود.

مهم اين است كه جذب اكثريت شدن دلايل بسيارى مى‏ تواند داشته باشد كه اكثر اين علل ارزش علمى و عقلايى ندارند، و از همين ديدگاه نظريات چنين اكثريتى نيز بى‏ ارزش خواهد بود. از همين جنبه است كه در چند آيه مسئله نادانى و ناآگاهى و تعقل نكردن درباره اكثريت مطرح شده و فرموده: «اكثر هم لا يَعْلَمُونَ»[۸۳]و «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ».[۸۴]

دوم: سبب گمراهى اكثريت

با توجه به آنچه در علل گرايش عموم مردم به سوى اكثريت گفته شد، علت بى‏ارزش بودن آن نيز معلوم گرديد. اساساً جمعى كه به داعیه اى غلط و يا بى‏ ارزش گرد هم آيند طبعاً كشش فكرى و عملى آنان نيز به همان جوانب سوق داده خواهد شد، و در تصميم گيرى هايشان آن داعيه ‏هاى غلط را دخالت خواهند داد.

الف) علت قرآنى گمراهى اكثريت

قرآن كريم درباره علل گمراهى اكثريت به نقطه‏ اى اشاره مى‏ كند كه جامع همه علت‏ هاست.

در سوره بقره پس از ذكر برخى امت‏ ها كه اكثريتشان گمراه بوده و به عذاب گرفتار شدند مى ‏فرمايد: «أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»[۸۵]:

«آيا هر بار كه پيامبرى نزد شما آمد و آنچه نفس‏ هاى شما آن را نمى ‏پسنديد برايتان آورد سركشى كرديد و عده ‏اى او را تكذيب كرده و عده ‏اى ديگر او را مى‏ كُشيد»؟

اين بدان معنى است كه علت انحراف اكثريت‏ ها پيروى از هواى نفس خويش است، كه البته «هواى نفس» به صورتى كه در اين آيه به كار رفته در خور توضيح است:

ب) قدرت شيطانى اكثريت

وقتى اكثريتى با كشش‏ ها و علل متفاوت كه اكثراً جاذبه‏ هاى بى‏ارزشى هستند تشكيل شد كم كم احساس قدرت مى‏ كند، و براى خود خواسته‏ هايى را مطرح مى ‏كند، و با تكيه بر قدرت اجرايى خود در صدد اجراى آن ها بر مى ‏آيد.

دامنه اين خواسته‏ ها تا آنجا پيش مى رود كه از پيامبران نيز انتظار پيدا مى‏ كنند طبق خواسته‏ هاى آنان سخن بگويند و عمل كنند!

اين در واقع انتظار از خداوند است كه دستوراتى مطابق هواى نفس مردم نازل كند، و بازگشت چنين انتظارى به مسخره كردن خدا و رسول و فرامين الهى است، چرا كه در اين صورت نيازى به دستورات الهى نخواهد بود، و در واقع هوس ‏ها هستند كه حكم تعيين كننده در همه موارد را صادر مى‏ كنند!

اينجاست كه خداوند با چنين مردمى به شدت برخورد مى‏كند و آنان را نابود مى‏ نمايد، چرا كه اين به معناى اعلام موجوديت گروهى به نام «اكثريت» است كه در برابر پروردگار تصميم گيرى مى ‏كند و قانون تسليم محض در برابر خدا را بر هم مى‏ زند.

يقيناً اين قدرتى كه اكثريت در خود مى‏ بيند باعث مى‏شود در برابر خدا هتّاك‏تر و در پيشبرد اهدافش گستاخ ‏تر باشد.

ج) تكذيب پيامبران توسط اكثريت

در مرحله بعد نوبت به تكذيب انبياء عليهم السلام براى پيشبرد و اجراى هوس‏ هايشان مى‏رسد، و اگر پيامبران با آنان مقابله كنند نوبت به برداشتن آنان از سر راه و قتل ايشان مى ‏رسد.

نتيجه ‏اى كه از اين آيه و مرحله عملى آن در تاريخ مى‏توان گرفت اين است كه كشش ‏هاى نفسانى -  كه هميشه انسان ‏ها را به سوى شيطان سوق مى‏ دهد -  وقتى به صورت «اكثريت» تشكّل پيدا مى ‏كند و قدرت آن به تعداد نفرات اين اكثريت افزايش مى ‏يابد، براى رسيدن به اهداف شيطانى و ضد خدايى با تمام توان وارد عمل مى‏ شود و حد و مرزى براى خود نمى‏ شناسد. در واقع آن علت كه هواى نفس است براى اين اهداف كه شيطانى است، آخرين توانايى ‏ها را به كار مى‏ بندد.

سوم: مسئله اكثريت نزد غاصبين خلافت

نقطه ارزشى بحث اكثريت در سايه خطابه غدير، جهت گيرى دشمنان امامت و غاصبين خلافت در جهت عكس آيات قرآنى و محتواى غدير درباره اكثريت است، و اين همان چيزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله هشدارش را مى‏ داد.

اگر در روايات اهل ‏سنت مرورى داشته باشيم رواياتى در ارزش دادن به اكثريت با عبارت ‏هاى مختلف كه گاهى تا حد افراط است به چشم مى ‏خورد. جا دارد قبل از ريشه ‏يابى، نمونه ‏هايى از آنها را ذكر كنيم[۸۶]:

  1. يَدُ اللَّه مَعَ الْجَماعَةِ: دست خدا با جماعت و اكثريت است.
  2. الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ: اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است.
  3. انَّ امَّتى لا يَجْتَمِعُ عَلَى ضَلالٍ: امت من بر گمراهى متحد نمى‏ شوند.
  4. اتَّبِعُوا السَّوادَ الاعْظَمَ: پيرو اكثريت باشيد.
  5. مَنْ شَذَّ شَذَّ الَى النّارِ: هر كس از اكثريت جدا شود به سوى آتش رفته است.
  6. انَّ الشَّيْطانَ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ يَرْكُضُ: شيطان به همراه كسى كه از اكثريت جدا شود مى‏ دَوَد.
  7. مَنْ خَرَجَ عَنِ الْجَماعَةِ قَيْدَ شِبْرٍ فَقْد خَلَعَ رِبْقَةَ الاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ: هر كس به اندازه يک وجب از مسير اكثريت خارج شود، قلاده اسلام را از گردن خويش خارج ساخته است.
  8. مَنْ شَذَّ عَنِ الْجَماعَةِ فَاقْتُلُوهُ: هر كس از اكثريت جدا شد او را بكشيد.
  9. مَنْ رَاى مِنْ اميرِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ، فَانَّهُ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ شِبْراً فَماتَ فَمَيْتَةُ جاهِلِيَّةٍ: هر كس از امير خود چيزى ديد كه او را خوش نيامد بر آن صبر كند، چرا كه هر كس يك وجب از اكثريت جدا شود، اگر بميرد مرگ او بر جاهليت است.

البته امثال اين روايات در كتب اهل‏ سنت بسيار است، و در منابع متعدد حديثى خود نقل كرده ‏اند و در بحث‏ هاى مربوط به خلافت به آنها استدلال نموده ‏اند.

آنچه بسيار جلب توجه مى ‏كند ريشه اين روايات در صحيفه دوم است كه غاصبين خلافت در مدينه با حضور سى و چهار نفر از منافقين تهيه كردند و آن را اساس‏نامه دائمى سقيفه قرار دادند.

واقعاً جاى تعجب دارد كه همين روايات عيناً در آن صحيفه ديده شود، به اضافه اينكه جهت‏ گيرى آن و هدفى كه از تحريف آن در نظر بوده نيز صراحتاً به رشته تحرير درآمده باشد. جالب ‏تر اينكه ارزش خود صحيفه نيز بر اكثريت و اتفاق آراء مستند شده است.

عين عبارات مربوط به «اكثريت» در صحيفه ‏اى كه در خانه ابوبكر تنظيم شده چنين است:

هذا مَا اتَّفَقَ عَلَيْهِ الْمَلَأُ مِنْ اصْحابِ مُحَمَّدٍّ رَسُولِ اللَّه مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الانْصارِ ... . اتَّفَقُوا جَميعاً بَعْدَ انْ اجْهَدُوا رَأْيَهُمْ وَ تَشاوَرُوا فى امْرِهِمْ، وَ كَتَبُوا هذِهِ الصَّحيفَةَ نَظَراً مِنْهُمْ الَى الاسْلامِ وَ اهْلِهِ عَلى غابِرِ الايّامِ ... .

... وَ مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَاقْتُلُوهُ، فَانَّ فى قَتْلِهِ صَلاحاً لِلامَّةِ؛ وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللَّه: »مَنْ جاءَ الى امَّتى وَ هُمْ جَميعٌ فَفَرَّقَهُمْ فَاقْتُلُوهُ، وَ اقْتُلُوا الْفَرْدَ كائِناً مَنْ كانَ مِنَ النّاسِ، فَانَّ الاجْتِماعَ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ، وَ لا تَجْتَمِعُ امَّتى عَلَى الضَّلالِ ابَداً، وَ انَّ الْمُسْلِمينَ يَدٌ واحِدَةٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ، وَ انَّهُ لا يَخْرُجُ مِنْ جَماعَةِ الْمُسْلِمينَ الاّ مُفارِقٌ وَ مُعانِدٌ لَهُمْ وَ مُظاهِرٌ عَلَيْهِمْ اعْدائَهُمْ، فَقَدْ اباحَ اللَّه وَ رَسُولُهُ دَمَهُ وَ احَلَّ قَتْلَهُ ... .[۸۷]

اين نوشته ‏اى است كه اكثريت از اصحاب محمد رسول‏ الله از مهاجرين و انصار بر آن اتفاق كرده ‏اند ... . همگى بعد از آنكه آخرين فكرهاى خود را جمع كرده و درباره مسايل خود مشورت نموده ‏اند متفق شده و اجماع كرده ‏اند و اين صحيفه را با در نظر گرفتن اسلام و مسلمانان در آينده ‏هاى اسلام نوشته ‏اند!

... هر كس از جماعت و اكثريت مسلمانان جدا شد او را بكشيد، كه در قتل او صلاح امت اسلام است!! و اين در حالى است كه پيامبر فرموده:

«هر كس سراغ امت من آيد در حالى كه آنان متحد هستند و بين آنان تفرقه بيندازد او را بكشيد! و كسى كه از اكثريت جداست بكشيد هر كس از مردم باشد، چرا كه اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است. و امت من هرگز بر گمراهى متحد نمى ‏شوند؛ و مسلمانان يد واحد در برابر ديگران هستند؛ و كسى از جماعت مسلمانان جدا نمى‏شود مگر كسى كه از اسلام جدا شده و با مسلمانان عناد مى‏ورزد و دشمنان اسلام را يارى مى‏ كند».

بنابراين خدا و رسولش خون چنين كسى را مباح شمرده ‏اند و قتل او را حلال دانسته ‏اند ... .

تنظيم كنندگان صحيفه راه بلند مدت خود را اين چنين مزورانه پيش ‏بينى كردند، و پيروان آنان نيز با مطالعه اين ميراث شوم فرهنگى اصول كار خود را يافتند و صدها روايت براى آنها جعل يا تحريف كردند؛ و اين گونه راه باطل خود را قرن ‏ها ادامه دادند.

تحليل اعتقادى ششم

ريشه ‏يابى سوء استفاده از «اكثريت» در مخالفين شيعه

با توجه به آنچه از آيات قرآن درباره اكثريت خوانديم، و با در نظر گرفتن وجود نفاق حتى در زمان خود پيامبرصلى الله عليه وآله و هشدارهايى كه آن حضرت درباره آينده امت خود و وجود اسباب انحراف آنان در خطابه غدير و قبل و بعدِ آن داده، رواياتى كه اهل ‏تسنن درباره «اكثريت» بدان‏ ها تمسک كرده‏ اند از سه جهت بايد مورد بازبينى قرار گيرد:

در مواردى دست جعل حاكمان غاصب و دستيارانشان قابل كشف است.

در مواردى ديگر روايات صحيح با حذف جمله‏ اى يا افزودن عبارتى به سمت دلخواه آنان تغيير معنى داده است.

در برخى از موارد روايات بدون كم و كاستى نقل شده ولى از معناى كلى آن ها سوء استفاده شده است.

علماى بزرگوار ما در كتاب‏ هاى اعتقادى مفصلاً به پاسخ اين روايات پرداخته ‏اند و جوانب جعل و تحريف و سوء استفاده از آنها را در ذيل مسايل خلافت و امامت بيان كرده ‏اند.

ما نيز در اينجا با اشاره به هشت نكته اساسى، ريشه ‏يابى اين مبانى عقيدتى را پى مى ‏گيريم:

نكته اول: پر كردن خلأ اعتقادى و عملى

مطرح كردن همه جانبه مسئله «اكثريت و اجماع» از روز اولِ غصب خلافت، براى پر كردن دو خلأ بزرگ است كه بر اثر جدايى از امامت و خلافت الهى طبعاً بوجود مى‏آيد: يكى خلأ اعتقادى و ديگرى خلأ در اصول عملى.

از نظر اعتقادى اگر خليفه منصوب به حكم مستقيم خداوند كنار گذاشته شد، بايد خليفه غاصب را به صورتى قانونيت داد؛ و اين يک خلأ در زير بناى اعتقادى غاصبين بود كه بايد راه چاره ‏اى براى آن پيدا مى‏ كردند.

استناد به اكثريت دستمايه نقدى بود كه راه يافتن به آن چندان هم مشكل نبود حتى اگر حصول آن با تزوير و ارعاب و تهديد باشد. لذا در صحيفه بر آن تأكيد شده تا نسل‏ هاى آينده نپرسند:

اين خلافت چه مشروعيتى داشته است! اگر چه تحقق اكثريت آن هم تحت عنوان شورايى كه ادعا مى‏ كردند هرگز تحقق نيافت، و زور و ارعاب هياهويى به نام اكثريت را در اذهان مردم شايع نمود.

از نظر عملى نيز در احكام شرعى و اجتماعى پشتوانه ‏اى براى قانونيت دادن به هر اقدامى لازم بود، كه مقدارى از آن با اعطاى اختيارات به هر خليفه غاصبى حل مى‏ شد و بقيه آن با استناد به تمايل اكثريت به آن كار به تصويب مى‏ رسيد، و يا اكثريت صحابه يا تابعين يا علما كه به نام «اجماع» مطرح شد.

البته اجماع در اعتقاد شيعه اگر كاشف از قول معصوم ‏عليه السلام باشد ارزش دارد، و اين غير از اجماع اهل ‏تسنن است كه به رأى اكثريت ذاتاً ارزش قائلند و آن را حجت شرعى مى‏ دانند.

بنا بر اين غاصبينِ اول به خوبى متوجه اين دو خلأ بزرگ بوده ‏اند كه اين گونه جاى آن را با «اكثريت» و ارزش دادن به آن پر كرده ‏اند؛ و ادامه دهندگان راه خلافت از نوع سقيفه ‏اى نيز در طول تاريخ اين ركن اساسى خود را از دست نداده ‏اند و از هر فرصتى براى تحكيم آن استفاده كرده ‏اند.

نكته دوم: استفاده ابزارى از اكثريت

براى تحكيم بنيادين مسئله «اكثريت» و براى استفاده ابزارى از آن در مسير خلافت غصب شده و پيش‏ بينى جنبه ‏هاى كاربردى آن، دست جعل و تحريف بادقت فوق العاده ‏اى دست به پردازش اين روايات زده و حتى ضرورت‏ ها و زمينه‏ هاى احتمالى آن را در نظر گرفته است، تا حاكم غاصب در مقام عمل بادست بازترى به سوى اهداف از پيش تعيين شده گام بردارد.

اگر در اين روايات دقت كنيم خواهيم ديد در هر كدام از آنها مقدارى از دايره ارزش اكثريت گسترش يافته است:

ابتدا دست خدا را كمک اكثريت مى‏ داند كه نوعى از تأييد است. سپس راه گمراهى را درباره اكثريت مسدود مى‏ كند. در مرحله بعد دستور پيروى از اكثريت را مى‏ دهد. آنگاه به اقليت حمله مى‏ كند و در درجه اول هر كس كه با اكثريت نباشد راهى جهنم مى‏ شود.

براى تأييد، شيطان را همراه اقليت مى‏ كند تا در مقابل «يَدُ اللَّه مَعَ الْجَماعَةِ» قرار بگيرد.

آنگاه قدرت بيشترى حس مى ‏كند و براى اقليت حكم كفر و خروج از اسلام و مرگ جاهلى صادر مى ‏كند، و سپس شمشير بر فرق او فرود مى‏ آورد و حكم قتل او را صادر مى‏ كند.

در آخرين مرحله براى آنكه اكثريت در برابر خلاف ‏ها و جنايت‏ هاى غاصبين به اقليت ملحق نشوند، آنان را امر به صبر و سكوت و دم بر نياوردن مى‏ كند و دليل آن را بر هم نخوردن اجتماع مسلمين مطرح مى‏ نمايد و براى تحكيم اين صبر آنان را به مرگ جاهلى تهديد مى‏ كند!

همه اين ترفندها به خاطر آن است كه مسئله «اكثريت» از يک مسئله فكرى به يک ابزار حكومتى تبديل شده است. با اذعان كامل مى ‏توان گفت:

غاصبين خلافت هرگز به پايه‏ هاى اعتقادى مردم نينديشيده ‏اند تا اساسى براى آن بگذارند، بلكه براى باز گرداندن مردم به جاهليت و تخريب بنيادهاى اعتقادى كه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله پايه گذارى شده بود، اين گونه دست به دامان «اجماع» و «اكثريت» و «اتفاق مسلمين» شده ‏اند.

همان گونه كه به عنوان ابزارى براى سركوفت بر مؤمنين حقيقى و سوژه دادن به دست اكثريتى منحرف، تهديداتى را به صورت تبصره و ضميمه به اصل مسئله «اكثريت» افزوده ‏اند، و با همين گرزهاى ظالمانه صدها سال، طرفداران امامت ائمه معصومين‏ عليهم السلام را به بهانه بر هم زدن اجتماع مسلمانان و خروج از اكثريت و تكروى به شهادت رساندند يا به زندان انداختند و يا تبعيد نمودند و يا مجبور به فرارشان كردند.

نكته سوم: ولايت رمز اتحاد و اكثريت مشروع

بر فرض صحت همه روايات ذكر شده از جهت سند و متن، آيا پيامبرى كه اين همه به فكر اتحاد جامعه مسلمين بوده، راهكارى براى حفظ اين اتحاد توصيه نفرموده است؟

اگر روايات مزبور را پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده، آيا اين پيامبر همان كسى نيست كه در غدير على ‏عليه السلام را رهبر و امام چنين اكثريتى معرفى كرد؛ تا با جانشينى او به جاى مقام نبوت اتحاد و يكپارچگى جامعه مسلمين از خطر شياطين محفوظ بماند؟

آيا دورانديشى پيامبر معظم‏ صلى الله عليه وآله در آن حد نبود كه جامعه مسلمانان تا روز قيامت متحد و يكدست و بدون اختلاف بماند، و آيا اين مهم را با تعيين دوازده امام‏ عليهم السلام تا آخرين روز دنيا تأمين نكرد؟ آيا با نصب امامانى معصوم، صيانت جامعه مسلمانان را از هر گونه ندانم كارى كه باعث اختلاف مى‏ شود، ضمانت نفرمود؟

اگر تفرقه براى امت عذاب است، همان پيامبر در خطابه غدير فرمود: «لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَ لا تَنْفِرُوا مِنْهُ (وَ لا تَفَرَّقُوا عَنْهُ)»[۸۸]، و در فراز ديگر خطبه فرمود: «لا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ».

اين هشدارى بود كه «راه درست كه امت بر آن مجتمع هستند و بايد باشند راه على‏ عليه السلام است، و مبادا راه سقيفه و امثال آن مردم را از خط اصلى گمراه كنند».

جا دارد بپرسيم: چگونه است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين بلندترين خطابه عمر خود، اين همه درباره خلافت و جوانب آن سخن گفته كه ركن جامعه مسلمين است، ولى درباره اجتماع مسلمانان و اينكه تكروى كننده را بايد كُشت سخنى به ميان نياورده است؟ زيرا ضامن بقاى اتحاد در جامعه اسلامى را مطرح كرده كه با حفظ آن نوبت به اختلاف و تفرقه نمى ‏رسد تا در صدد چاره آن باشيم! و آنچه اختلاف و تفرقه است از كنار گذاشتن همين ضمانت نامه اسلام نشأت گرفته است.

نكته چهارم: سقيفه بارزترين مخالف اكثريت

جا دارد با پذيرفتن اين روايات، به جبهه ‏گيرى متعاكس سقيفه بخنديم و از غفلت خود متأسف باشيم!

آيا جامعه مسلمانان با حضور پيامبرصلى الله عليه وآله در هم ريخته بود كه سقيفه زحمت يكپارچه ساختن آنان را تقبل نمود؟!

اين اهل سقيفه از كجا ظهور كردند كه اتحاد و اجتماع مسلمانان را بر هم ريختند؟

آيا زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مسلمانان اتحاد و انسجامى نداشتند كه اهل سقيفه آن اتفاق را به ارمغان آوردند و سپس براى دفاع از آن دست به دامان چنين رواياتى شدند؟

اينجاست كه ما بايد به پيروان سقيفه بگوييم:

اگر دست خدا با جماعت است، آن همان اكثريتى است كه شما آن را بر هم زديد!

اگر اجتماع مسلمانان رحمت و تفرقه آنان عذاب است، اين شما بوديد كه رحمت را به عذاب تبديل كرديد!

اگر امت اسلام بر گمراهى متفق نمى‏ شوند، آرى امت بر ولايت على‏ عليه السلام متفق بودند و شما به ضديت با اين اتفاق برخاستيد!

اگر حديث مى‏ گويد: «هر كس راه خاصى براى خود پيش گيرد و تكروى كند به سوى آتش مى‏ رود»، اين شما بوديد كه از مسير خلافت الهى تكروى كرديد و هر روز راهى را پيش پاى مردم گذاشتيد: يک روز بيعت «فَلْتة» (ناگهانى!) كه با زور شمشير گرفته شد و به عنوان شورى مطرح گرديد؛ روز ديگر خليفه‏ اى خليفه ديگرى را تعيين كرد، و روزى ديگر خليفه ‏اى شش نفر را مسئول تعيين خليفه كرد، و روز ديگر معاويه ‏اى اعلان سلطنت نمود!!

اگر شيطان با جدا شوندگان از اجتماع مسلمين مى ‏دَوَد، بايد بدانيد همين شيطان بود كه در روز سقيفه برايتان جشن گرفت و بر فراز منبر با اولى بيعت كرد![۸۹]

اگر مخالفت با اجتماع مسلمانان به اندازه يك وجب باعث خارج شدن از اسلام است، كار شما از وجب و ذراع گذشته و به خرق و ضديت رسيده؛ و لايق شأن شما كلام امام باقرعليه السلام است كه فرمود:

... وَ بَثَقا عَلَيْنا بَثْقاً فِى الاسْلامِ لا يَسْكُرُ ابَداً حَتّى يَقُومَ قائِمنا...[۹۰]: آن دو نفر شكستى در اسلام بر ما وارد كردند كه هرگز ترميم نمى ‏شود تا قائم آل محمد قيام كند.

كار شما از بيرون آوردن قلاده اسلام از گردنتان گذشته و به انداختن قلاده كفر -  آن هم كفر جاهلى -  رسيده است!

اگر دستور اين است كه اگر كسى از جماعت مسلمين تكروى كند بايد او را كشت، اولين كسى كه بايد بكشيم بنيانگذاران سقيفه ‏اند كه ناگهان با فرياد «مِنّا اميرٌ وَ مِنْكُمْ اميرٌ» وارد سقيفه شدند و بانگ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» را كه شعار جماعت مسلمين بود شكستند.

اگر اعتقاد بر اين است كه اگر كسى از جماعت مسلمين فاصله بگيرد به مرگ جاهليت مرده، اين شما بوديد كه خود جاهليت را براى مسلمانان و جامعه اسلامى ارمغان آورديد، و آنان را با سير قهقرايى به سرعت به عقب و به سوى جاهليت باز گردانديد.

اگر در صحيفه خود قتل مُفارق از جماعت مسلمين را صلاح امت محمد صلى الله عليه وآله دانسته ‏ايد، اى كاش در همان روزهاى اول به دست شير مردان ولايت علوى كشته مى‏ شديد تا شر فتنه شما در نطفه خاموش مى‏ شد، و كار به آنجا نمى ‏رسيد كه بانوى بانوانِ جماعت مسلمين را به شهادت برسانيد و بعد از او در صدد قتل امام مسلمين على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام برآييد!

افسوس كه مقدر خدا چنين بود تا امتحانى بزرگ از مردم بگيرد و تا روز آخر دنيا برگ‏ه اى اين امتحان به دست نسل‏ هاى مسلمين داده شود تا باطن خود را نشان دهند، وگرنه اين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بود كه دومى را در خانه آتش گرفته بر زمين زد و بر سينه او نشست و تصميم بر قتل او گرفت تا در همان آغاز زمين را از لوث سقيفه پاک كند، ولى اراده خداوند را به ياد آورد و فرمود: قسم به خدايى كه محمد را كرامت بخشيده، اى پسر صهاک، اگر نبود آنچه خدا نوشته و مقرر فرموده و پيمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله با من نموده، مى‏ دانستى كه تو نمى ‏توانى وارد خانه من شوى![۹۱]

نكته پنجم: سوء استفاده از مفاهيم كلى اكثريت

از آنجا كه برخى از روايات مطرح شده مفاهيم كلى دارد، غاصبين خلافت به راحتى از آن سوء استفاده كرده ‏اند.

شكى نيست كه اتحاد و همبستگى و يكپارچگى و همدلى يك جامعه بسيار پسنديده بلكه لازم و واجب است، چرا كه در سايه آن هم امورات داخلى آنان و اجراى قوانينشان و حتى مسائل عاطفى و اخلاقى به احسن وجه به اجرا در مى ‏آيد. مردم نيز از امنيت عمومى و همگانى برخوردار مى ‏شوند و در مشكلات به كمک هم مى ‏شتابند.

همچنين در برابر دشمنان خارجى دست در دست هم به دفاع مى ‏پردازند و دشمن نيز با مشاهده اتحادشان جرئت اقدامى بر عليه آنان به خود نمى‏ دهد.

اين اتحاد و اتفاق مسلمانان مسئله‏ اى است كه هر عاقلى مثبت بودن آن را مى‏ فهمد و نيازى به استدلال ندارد، چنانكه قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه ما هم در اين باره سفارشات بسيارى فرموده ‏اند، كه برخى از روايات مورد استفاده اهل سقيفه از همين كليات است مثل «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ».

همان گونه كه تفرقه بين افراد يک جامعه و از هم گسيختگى نظام آنان نيز امرى قبيح است و هر عقلى به آن حكم مى‏ كند و ريشه شيطانى آن را درک مى‏ كند، كه بعضى از آن روايات نيز از همين كليات است مثل «الشَّيْطانُ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةِ يَرْكُضُ».

آنچه در اين ميان مهم است ضابطه اتحاد و اتفاق مردم و آن نقطه ‏اى است كه همه بايد پروانه آن باشند، نه اينكه هر كس به هر صورتى و با هر داعيه‏ اى كه بتواند اجتماعى را متحد كند يک مسئله مثبت تلقى شود.

آيا اگر زمينه ‏اى پيش آيد كه جامعه مسلمين را بر سر الحاد يا بت‏پرستى يا يهوديت يا مسيحيت متحد كند به بهانه اتحاد بايد آن را بپذيريم؟ كسى شک ندارد كه سفارشات خدا و رسول به اتحاد و اجتماع و تفرقه نداشتن به چنين اتحادى باز نمى ‏گردد.

با اين ضابطه معلوم مى ‏شود اجتماع بايد بر سر راه درست باشد و همان عقلى كه اتحاد را امرى مثبت تلقى مى‏ كند، اتحاد بر راه نادرست را قبيح مى‏ شمارد.

اين سوء استفاده غاصبين است كه پس از قرار دادن مردم در مسيرى نادرست، متخلف از آن را تفرقه انداز معرفى مى ‏كنند. آنان به مردم نمى ‏گويند كه اصل اين مفاهيم كلى براى كدام اتحاد و يكپارچگى جامعه است.

حتى اگر فرصت بيشترى پيدا كنند راه خود را يگانه طريق حق معرفى مى‏ كنند و به هيچ كس ديگرى اجازه ارائه راهش نمى‏ دهند.

نكته ششم: تحريف روايات اكثريت

در برخى از روايات مربوط به اكثريت دست تحريف مشهود است. مسئله تحريف كه بدون شک با حيله و مكر ادبى و گنجاندن اهداف شوم با زياد يا كم كردن متون روايات صورت مى ‏گيرد، از ابزارى است كه غاصبين را به صورت ميان بُر و با زحمتى كمتر از جعل حديث به مقصد مى‏ رساند.

با فرض اينكه روايت «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَاقْتُلُوهُ» صحيح باشد، افزودن جمله «فَانَّ فى قَتْلِهِ صَلاحاً لِلاُمَّةِ» آن را جذاب‏ تر مى ‏كند و دليل اين قتل را چاشنى آن مى‏ كند چنانكه در صحيفه ملعونه مى ‏بينيم.

نمونه ديگر افزودن جمله «وَ اقْتُلُوا الْفَرْدَ كائِناً مَنْ كانَ مِنَ النّاسِ» است كه براى در هم شكستن شخصيت‏ هاى مورد اعتماد مردم در اعتقاد و عمل و حتى صاحبان فكر كه جنبه علمى براى مردم دارند، جاده را براى اهداف شوم غاصبين صاف مى ‏كند، چنانكه حتى على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را با آن همه عظمتى كه لا اقل در چشم همان مردم داشت به عنوان «كائناً مَنْ كانَ» يعنى «هر كه مى‏ خواهد باشد» به زير شمشير كشيدند و از او بيعت گرفتند.

همين روايتِ «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ...» در موردى به عنوان پشتوانه مطلبى ديگر قرار مى‏ گيرد و آن اينكه «مَنْ رَاى مِنْ اميرِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ فَلْيَصْبِرْ»، دليل صبر بر هر ظلمى كه از امراء سر مى ‏زند بر هم نخوردن جماعت مسلمانان قرار داده شده است.

در موردى ديگر چاشنىِ «لا يَخْرُجُ عَنْ جَماعَةِ الْمُسْلِمينَ الاّ مُعانِدٌ اوْ مُظاهِرٌ عَلَيْهِمْ اعْدائَهُمْ» به ميان آورده شده تا با برچسبى از عناد يا كمک به دشمن بتوان اقليت را تهديد كرد.

اين ها چند نمونه بود كه با دستكارى روايات آن را به اهداف مورد نظر خود نزديک كرده ‏اند، و نمونه‏ هاى آن بسيار است.

نكته هفتم: تضادِّ روايات اكثريت با روايات ديگر

در منابع راويان همين روايات اكثريت، احاديث ديگرى ديده مى‏ شود كه كاملاً با آن ها متضاد است. نمونه معروف آن روايت «اخْتِلافُ امَّتى رَحْمَةٌ»[۹۲]است كه با اسناد متعدد در كتب اهل‏ سنت نقل شده است.

شكى نيست كه نقطه مقابل اين روايت «اجْتِماعُ امَّتى عَذابٌ» مى‏ شود و اين دقيقاً ضدّ روايتى است كه قبلاً نقل شد: «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ».

شكى نيست كه به كارگرفتن چنين روايتى براى رفو كردن وقايعى است كه ناگزير در اثر كنار گذاشتن خط امامت الهى پيش مى‏آمد، و به خاطر نبودن مرجعى معصوم چون پيامبرصلى الله عليه وآله در حل اختلافات، دامنه اختلافات حل نشده روز به روز گسترده‏ تر مى‏شد و در هر مرحله شكاف در اجتماع مسلمين وسيع‏ تر مى‏ گشت.

علت اصلى اين گونه بر هم خوردنِ اتحاد مسلمانان چيزى جز تغيير بنيادين نظام امامت و خلافت نبود؛ و بر همه معلوم بود كه اگر جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مانند خود او در عصمت و علم و ساير شئونات بود، در هر اختلافى راه حل واقعى را نشان مى‏ داد و اجتماع مسلمانان را از هر تفرقه ‏اى حفظ مى‏ كرد.

براى آنكه بار اين جنايت را از دوش خود بردارند روايتى با عنوان «اخْتِلافُ امَّتى رَحْمَةٌ» جعل كردند تا همه نگرانى‏ ها را يكباره از دل‏ ها بزدايند، غافل از اينكه با شعارهاى ديگرشان درباره «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ» و امثال آن سازش ندارد و تناقض‏ گويى آن نسل ‏هاى آينده را بيدار خواهد كرد.

در اين باره اُبىّ بن كعب در روزهاى غصب خلافت خطاب به مردم چنين گفت:

زَعَمْتُمْ انَّ الاخْتِلافَ رَحْمَةٌ! هَيْهاتَ! ابى كِتابَ اللَّه ذلِكَ عَلَيْكُمْ، يَقُولُ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛ وَ اخْبَرَنا بِاخْتِلافِهِمْ فَقالَ: «لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» اىْ لِلرَّحْمَةِ، وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ شيعَتُهُمْ[۹۳]:

شما گمان كرده ‏ايد كه اختلاف رحمت است! هرگز! كتاب خدا اين مطلب شما را رد مى‏ كند، آنجا كه خداى تبارک و تعالى مى ‏فرمايد:

«مانند كسانى نباشيد كه تفرقه پيدا كردند و اختلاف نمودند بعد از آنكه براهين روشن برايشان آمد. آنان كسانى ‏اند كه برايشان عذاب دردناكى است».

همچنين از اختلاف آنان خبر داده و فرموده: «همچنان در اختلافند مگر كسانى كه پروردگارت آنان را مورد رحمت قرار دهد، و براى همين آنان را خلق كرده است»، يعنى براى رحمت، و آنان كه براى رحمت خلق شده ‏اند آل محمد و شيعيان ايشان ‏اند.

نكته هشتم: معناى جماعة المسلمين

معناى «جَماعَةُ الْمُسْلِمينَ» از نقاطى است كه غاصبين از ابهام آن سوء استفاده بسيار نموده ‏اند. ابهام اين كلمه از آنجاست كه دو كلمه اين تركيب -  يعنى جماعت و مسلمين -  مورد تجزيه و تحليل قرار نگرفته است.

آيا اگر مسلمانانى فقط اسمشان مسلمان باشد و باطناً منافق و حتى كافر باشند و يا نسبت به مسلمان بودن خود تقيّدى نداشته باشند و ارزشى بدان قائل نباشند، باز هم مى ‏توانيم به جماعت چنين مسلمانانى ارزش قائل شويم و اجتماع آنان را رحمت بدانيم و اجماع آنان را هرگز بر گمراهى ندانيم و دست خدا را بر سر آنان بدانيم و پيروى از آنان را واجب بشماريم، و هر كس از آنان فاصله گرفت از اسلام خارج دانسته مرگ او را جاهلى بدانيم و حكم قتل او را صادر كنيم؟

هيهات كه اسلام با آن پايه ‏هاى استوار و معارف بلندش، اين پايه ‏هاى سست را بپذيرد و جامعه خود را با چنين مبانى بى ‏ريشه قوام دهد.

بسيار جالب خواهد بود كه بدانيم همين نكته از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال شد و آن حضرت با صراحت و قاطعيت تمام اين ابهام را برطرف فرمود.

قالَ رَسُولُ الله‏ صلى الله عليه وآله: مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمينَ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ. قيلَ: يا رَسُولَ الله، وَ ما جَماعَةُ الْمُسْلِمينَ؟ قالَ: جَماعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا[۹۴]:

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس از جماعت مسلمانان جدا شود قلاده اسلام را از گردن خويش بيرون آورده است. پرسيدند: يا رسول الله، جماعت مسلمانان كدام است؟ فرمود: جماعت اهل حق، اگر چه كم باشند!

در روايتى ديگر حضرت در پاسخ همين سؤال فرمود: مَنْ كانَ عَلَى الْحَقِّ وَ انْ كانُوا عَشَرَةً[۹۵]: كسانى كه در راه حق باشند اگرچه ده نفر باشند.

و در حديثى ديگر فرمود: انَّ الْقَليلَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ كَثيرٌ[۹۶]تعداد كم از مؤمنين بسيار است، و به عبارت ديگر: اقليت مؤمنين اكثريتند.

همين سؤال از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نيز پرسيده شد و آن حضرت در پاسخ رسماً مسئله اقليت و اكثريت را مطرح كرد و فرمود: الْجَماعَةُ وَ اللَّه مُجامَعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا، وَ الْفُرْقَةُ مُجامَعَةُ اهْلِ الْباطِلِ وَ انْ كَثُرُوا[۹۷]:

به خدا قسم اجتماع و اتحاد همبستگى اهل حق است اگر چه اقليت باشند، و تفرقه همبستگى اهل باطل است اگر چه اكثريت باشند!

مى‏ بينيم كه نه تنها اتحاد بايد بر سر حق باشد، بلكه اتحاد اهل باطل در كلام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عين تفرقه و به معناى از هم پاشيدگى حق است.

همين مطلب را در حديث ديگرى روشن‏ تر فرموده ‏اند: الْجَماعَةُ اهْلُ الْحَقِّ وَ انْ كانُوا قَليلاً، وَ الْفُرْقَةُ اهْلُ الْباطِلِ وَ انْ كانُوا كَثيراً[۹۸]: جماعت اهل حقند اگر چه اقليت باشند، و تفرقه اهل باطلند اگرچه اكثريت باشند.

با توجه به اين هشت نكته ‏اى كه در ريشه ‏يابى سوء استفاده مخالفين شيعه از مسئله اكثريت ذكر شد، از يک سو ريشه‏ هاى جعل و تحريف و تغيير در الفاظ و معانى اين احاديث روشن شد، و از سوى ديگر علل دست يازيدن به چنين سوء استفاده‏ هايى از اين مسئله معلوم گرديد.

تحليل اعتقادى هفتم

اصالت نداشتن اكثريت و اقليت

در آخرين قسمت از تحليل مسئله اكثريت و اقليت، نتيجه مى‏ گيريم كه اين دو عنوان اصالةً ارزشى ندارد، و آنچه ارزش اصلى از نظر اسلام است يافتن حق است كه همان فرامين الهى باشد.

نه ما حق داريم اين دو جنبه را ضابطه تشخيص راه درست قرار دهيم و نه اسلام چنين دستورى داده است و نه هيچ عقلى بدان حكم مى‏ كند.

خداوند در قرآن ضابطه اجتماع مردم و متفرق نشدن آنان را اعتصام به «حبل الله» قرار داده مى‏ فرمايد: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»[۹۹]، يعنى اگر بناست اكثريتى تشكيل شود كه ارزش داشته باشد بايد محور آن خدا باشد.

در آيه ‏اى ديگر ضابطه تشكيل اكثريت را «راه راست خدا» قرار مى‏ دهد و مى ‏فرمايد: «وَ أَنَّ هذا صِراطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»[۱۰۰]، يعنى اگر تفرقه بد است و بايد از جهات مختلف تفرقه پرهيز كرد بايد اول جهت واحد اتحاد را پيدا كرد وگرنه تفرقه ناخودآگاه پيش مى ‏آيد. در نتيجه متحد كننده مردم و نجات دهنده از تفرقه «صراط مستقيم الهى» است.

نوبت به اين مى ‏رسد كه آيا اكثريت مى‏ تواند قرينه و راهنمايى به سوى حق باشد يا نه؟

از آنجا كه خداوند بشر را براى امتحان به اين جهان آورده و هيچ گونه ضمانت منحرف نشدن درباره او نداده، و از سوى ديگر -  به تصديق قرآن -  امتحان هفت هزار ساله بشر از خلقت حضرت آدم ‏عليه السلام تاكنون عملاً گمراهى اكثريت بوده و هيچ گاه حق به صورت كلمه واحده در جهان مستقر نشده، آنچه از آيات مربوط به تاريخ انبياء كه ذكر شد[۱۰۱]و فرمايشات پيامبر و ائمه‏ عليهم السلام كه در قسمت قبلى ذكر گرديد، مى‏توان نتيجه گرفت كه اكثريت نه تنها قرينه ‏اى بر حق نيست بلكه قرينه بر ضد حق است، و اقليت مى‏ تواند راهنما و نشانه از حق باشد، آن هم نه به عنوان دليل قاطع بلكه به صورت چراغى كه سمت حق و راه خدا را علامت مى ‏دهد و ذهن را متوجه آن سو مى ‏نمايد.

زيباترين كلامى كه عمق اين مفهوم را شكافته و آرامشى بر قلب‏ هاى گرفتار در ميان اكثريت‏ هاى منحرف مى ‏بخشد، فرمايش اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است كه مى ‏فرمايد:

لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَريقِ الْهُدى لِقِلَّةِ مَنْ يَسْلُكُهُ؛ انَّ النّاسَ اجْتَمَعُوا عَلى مائِدَةٍ قَليلٍ شَبَعُها كَثيرٍ جُوعُها ... . مَنْ سَلَكَ الطَّريقَ وَرَدَ الْماءَ وَ مَنْ حادَ عَنْهُ وَقَعَ فِى التّيهِ[۱۰۲]:

در راه هدايت از كمى پيمايندگان آن وحشت مكنيد. مردم بر سر سفره‏اى جمع شده ‏اند كه سير شدن آن كم و گرسنگى آن بسيار است ... . هر كس راه درست را بپيمايد بر سر آب مى ‏رسد و هركس از راه درست رويگردان شود در بيابان بى‏آب و علف مى ‏افتد.

تحليل اعتقادى هشتم

مسک الختام اين بحث خبرى شيرين از اكثريتى بر حق است كه فقط يک بار در جهان اتفاق مى‏ افتد و همه در انتظار آن روزند: روزى كه امامت غديرى آنگونه كه بايسته آن است تحقق يابد، و مهدى موعود عجل الله فرجه با قدرت مطلقه ‏اش هر آنچه ناحق است درو كند تا آنچه مى‏ ماند حق باشد و بس.

آن روز تنها زمانى است كه «اكثريت» از سابقه ناخشنود خود بيرون مى آيد و با سرپرستىِ امامِ معصوم جز در راه حق گام بر نمى‏ دارد، و لذت حقيقى اتحاد و يكپارچگى و يكدلى و همبستگى و اجتماع را همه مى‏ چشند و عاملين تفرقه از قبر بيرون آورده مى‏ شوند و سوزانده و خاكسترشان بر باد داده مى ‏شود.[۱۰۳]

آن روز است كه جهان روزهايى به دور از تلخىِ تفرقه و اختلاف را به خود خواهد ديد در حالى كه انتقامى سخت از تفرقه اندازان گرفته است.

آن روز لذت «يَدُ اللَّه مَعَ الْجَماعَةِ» را احساس خواهيم كرد كه همان دست يداللهى حضرت بقية الله الاعظم ‏عليه السلام است. در ايام او رحمتِ جماعت را خواهيم ديد و از عذابِ تفرقه خلاص خواهيم شد.

آن هنگام است كه هر كس با جماعتِ نايب خدا و رسول نباشد به سوى آتش فرستاده خواهد شد. آن زمان است كه امت بر هدايت مجتمع مى ‏شوند و «لا يَجْتَمِعُ عَلى ضَلالٍ». آن روزگار است كه هر كس به قدر يک وجب از جامعه مهدوى فاصله بگيرد از اسلام خارج است و به حكم «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيّةً»[۱۰۴]مرگ او جاهلى است، و نه تنها حق حيات ندارد كه مهدى زهرا عليه السلام امانش نمى‏ دهد.[۱۰۵]

در آن روزِ شيرين است كه شيعيان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام در مقابل مخالفين اهل‏ بيت يدِ واحد مى‏ شوند، و در سايه‏ سار حجة بن الحسن صلوات الله عليه ريشه دشمنان را از روى زمين بر مى‏ كَنَند.

در آن روزگار انتقام جناياتِ اكثريت‏ ها در گذشته زمان گرفته خواهد شد و پيروان سقيفه در طول قرن‏ ها به دنبال مؤسسين اساسشان به سزاى اعمالشان خواهند رسيد[۱۰۶]تا سنت پروردگار درباره امت‏ هاى انبياى گذشته، درباره اين امت هم اجرا شود.

حقاً كه جا دارد براى تحقق چنان اكثريتى روز شمارى كنيم و چشم به راه امامى باشيم كه خداوند اين وعده را به دست او به انجام خواهد رساند.

تغافل اكثريت مردم از غدير[۱۰۷]

فراموشى جرم نيست، اما تغافل جنايت بر عليه حقيقت است؛ به خصوص اگر فرياد حق‏ طلبى مظلوم به گوش شاهد رسيده باشد. جالب ‏تر هنگامى است كه اين فراموشى زدگى دسته جمعى باشد و همه حاضرانِ واقعه چشم در چشم يكديگر لب از ابراز حقيقت فرو بندند، و شرم و حيا و حتى وجدان را زير پا گذارند.

اين همان چيزى بود كه غدير دچارش شد و از ۱۲۰. هزار شاهد تنها سه نفر اعلان آمادگى كردند و بقيه نيامدند، حتى زمانى كه صاحب غدير بر در خانه ‏هايشان رفت و از آنان كمک خواست.

امام صادق‏ عليه السلام اين مظلوميت مكرر غدير را با سابقه ديگرى كه مردم در تغافل داشتند چنين بيان فرموده است:

مردم درباره روز غدير خم خود را به غفلت زدند همان گونه كه در روز مشربه امّ ‏ابراهيم خود را به غفلت زدند! روز مشربه مردم اطراف حضرت بودند كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد، ولى براى حضرت جا باز نكردند!!

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى مردم، آيا در حالى كه من زنده ‏ام و در بين شما هستم به اهل‏ بيت من بى‏ اعتنايى مى‏ كنيد؟ بدانيد اگر من از ميان شما غايب شوم خداوند از شما غايب نمى‏ شود...![۱۰۸]

زيارت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در روز غدير و اكثريت[۱۰۹]

يكى از مضامينى كه در زيارت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در روز غدير آمده[۱۱۰]انحراف اكثريت است: اينهاإِنَّ اللَّهَ تَعالى اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِظْهارِ ما أَوْلاكَ لِأُمَّتِهِ إِعْلاءً لِشَأْنِكَ وَإِعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلْأَباطِيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذِيرِ. فَلَمَّا أَشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَاتَّقى فيكَ الْمُنافِقينَ أَوْحى إِلَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». فَوَضَعَ عَلى نَفْسِهِ أَوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ فى رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَأَسْمَعَ وَ نادى فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلى. فَقالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلى. فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اينهافَما آمَنَ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلى نَبِيِّهِ إِلاَّ قَليلٌ وَلا زادَ أَكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ:

خداوند تعالى دعاى پيامبرش صلى الله عليه و آله را درباره تو مستجاب كرد، و به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلند مرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاى بى‏ جا را ريشه كن كرده باشد. آنگاه كه از فتنه فاسقان احساس خطر كرد و از منافقان درباره تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحى كرد: «اى پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرسانى رسالت او را نرسانده ‏اى، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مى‏ كند». پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سختى سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپا خاست و خطبه‏ اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه آن ها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ‏ام؟ گفتند: آرى. پس دست تو (اميرالمؤمنين‏ عليه السلام) را گرفت و فرمود: «هر كس من صاحب اختيار او بوده‏ام اين على صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار كن هر كس او را خوار كند». ولى به آنچه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده كمى ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان‏كارى براى خود زياد نكردند.

غدير روز تبيين بى ‏ارزشىِ اكثريت[۱۱۱]

دشمنان غدير به طور جدى در آيات قرآن مطرح شده ‏اند، و پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آياتى از قرآن را به آنان تفسير كرده است.

در اين باره مى‏ توان ۲۱ عنوان از آيات غدير استخراج نمود، كه يكى از آنها «روز تبيين بى ‏ارزشى اكثريت» است:

غدير روزى است كه با انتخاب الهى، براى مردم اختيارى نماند تا چه رسد به اكثريت كه ارزشى داشته باشد. اعلام بى‏ارزشى اكثريت آنگاه به اوج خود رسيد كه با استناد به آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱۱۲]بى ‏ارزشى اكثريت تا گذشته ‏هاى بسيار دور نيز به اثبات رسيد.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن /  معرفى قرآنىِ غدير.

كثرت خبيث و قلّت طيّب[۱۱۳]

يكى از آياتى كه در خطبه غدير به صورت ضمنى آمده و در مورد امتحان همه جانبه خداست، آيه ۱۷۹ سوره آل عمران است:

«ما كانَ اللَّه لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّه لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّه يَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ، فَآمِنُوا بِاللَّه وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»:

«خداوند مؤمنين را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند، و خداوند شما را بر غيب مطلع نمى ‏كند، ولى خدا از پيامبرانش هر كس را بخواهد انتخاب مى ‏كند. پس به خدا و پيامبرانش ايمان آوريد، و اگر ايمان آوريد و تقوى پيشه كنيد براى شما اجر عظيمى خواهد بود».

پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير مى ‏فرمايد: مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ اللَّه لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ:

اى مردم، خداوند عز و جل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند، و خداوند شما را بر غيب مطلع نمى ‏كند.[۱۱۴]

آنچه در اينجا و در حاشيه مسئله امتحان الهى و طيب و خبيث و طهارت مولد و خبث ولادت لازم به ذكر است اينكه: آنچه در ابتداى نظر باعث وحشت مى‏شود كثرت خبيثان در هر زمانى است كه مخالفان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام هستند در حالى كه خداوند صريحاً فرموده: «قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ»[۱۱۵]، يعنى: «بگو: خبيث و طيب مساوى نخواهد شد، اگر چه كثرت خبيث تو را به تعجب وا دارد»!

با اين آيه قرآن دل‏ ها آرام مى ‏گيرد كه كثرت خبيث نه تعجب دارد و نه وحشت، و آنكه نزد خدا ارزش دارد همانا طيب است و بس، اگر چه طيب يک نفر باشد و آنكه نزد خدا ارزش ندارد همانا خبيث است اگر چه همه عالم باشند.

لذا خداوند مرحله نهايى خبيث از طيب را چنين بيان فرموده است: «لِيَمِيزَ اللَّه الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِى‏جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»[۱۱۶]:

«تا خداوند خبيث را از طيب جدا كند، و خبيث‏ ها را كنار هم قرار دهد و همه را متراكم كند و سپس در جهنم قرار دهد كه اينان زيانكارانند».

پس خداوند پس از جداسازى خبيث و طيب، خبيثان را هر قدر كه باشند مجموعاً به جهنم مى‏ريزد و صفحه وجود را از شرشان پاک مى ‏كند و آنچه مى‏ ماند فقط طيب خواهد بود.

اينجاست كه شيرينى اين احاديثِ ولايت را از عمق جان احساس مى ‏كنيم كه خداوند به پيامبرش مى‏ فرمايد:

قسم به عزت و جلالم، اگر همه خلقم نزد من آيند در حالى كه به اندازه چشم بر هم زدنى درباره تو شك داشته باشند يا برگزيدگان از ذريه‏ ات را مبغوض بدارند، آنان را داخل آتش خواهم كرد و از اين كار باكى ندارم![۱۱۷]

يعنى نه جاى تعجب دارد و نه بايداز آن وحشت داشت.

همان گونه كه نقطه مقابل آن را ذات ذوالجلال چنين فرموده است: لَوِ اجْتَمَعَ النّاسُ كُلُّهُمْ عَلى وِلايَةِ عَلِىٍّ لَما خَلَقْتُ النّارَ: اگر همه مردم بر ولايت على اجتماع مى‏ كردند آتش جهنم را خلق نمى ‏كردم.[۱۱۸]

اين چنين است كه طيّب و خبيث مسيرى را از عالم ذرّ و روز الَسْت آغاز مى ‏كنند، و رنگ و بوى نسل‏ ها و نسب‏ هاى صحيح را به خود مى ‏گيرند. تا هنگام انعقاد نطفه دورى از شيطان يا شركت آن نصيبشان مى‏ شود و قدم به اين دنيا و اين جهان هستى مى ‏گذارند.

آنگاه عكس‏ العمل خود را در حب و بغض اهل ‏بيت ‏عليهم السلام نشان مى‏ دهند تا روز قيامت كه خبيث و طيب متمايز مى‏ شوند و معرفى مى‏ گردند و در سر منزل نهايى طيبان در بهشت و خبيثان در جهنم جاى مى‏ گيرند.

مذمت اكثريت در خطبه غدير و قرآن[۱۱۹]

پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش ششم خطبه غدير، مسئله غصب خلافت را به طور صريح مطرح كرد و فرمود: «به زودى بعد از من امامت را به عنوان پادشاهى و غاصبانه قرار مى‏ دهند».

سپس غاصبين را لعنت كردند و پس از اشاره به آيات ۳۱ و ۳۵ سوره الرحمن و آيه ۱۷۹ سوره آل عمران و آيه ۵۸ سوره اسراء، هشدار بعدى گول نخوردن از گرايش اكثريت بود. پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا آيه ۷۱ سوره صافات را قرائت كرد: «قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الاَوَّلينَ» و سپس هلاكت آنان در اثر مخالفت با انبياءشان را يادآور شد، و اينكه نسل‏ هاى آينده نيز در اثر نگاه به اكثريت به هلاكت مى‏ افتند.

آنگاه آيات ۱۶ تا ۱۹ سوره مرسلات را تلاوت كرد كه مى ‏فرمايد: «اَلَمْ نُهْلِكِ الاَوَّلينَ . ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ . كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ . وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».

پانویس

  1. هود /  ۴۰. غدير در قرآن: ج ۳ ص۴۰۷-۴۱۳.
  2. مائده/۶۷.
  3. احزاب/۶.
  4. هود /  ۶۳ .
  5. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۱۷. الاقبال: ص ۴۷۵.
  6. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۷.
  7. صافّات/۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص۲۸۷-۳۳۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص۱۷۹-۱۸۶.
  8. اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
  9. یوسف/۶۸، ۱۰۳.
  10. انعام /  ۱۱۶.
  11. ابراهيم /  ۸ .
  12. مائده /  ۱۰۰.
  13. انبياء /  ۲۴.
  14. مؤمنون /  ۷۰.
  15. زخرف /  ۷۸.
  16. غافر /  ۸۲ .
  17. هود/۱۷. رعد/۱. غافر/۵۹.
  18. بقره /  ۱۰۰.
  19. شعراء: آيه۸، ۶۷، ۱۰۳، ۱۲۱، ۱۳۹، ۱۵۸، ۱۷۴، ۱۹۰.
  20. بقره /  ۸۸ .
  21. حاقه /  ۴۱.
  22. بقره /  ۸۳ .
  23. يوسف /  ۱۰۶.
  24. روم /  ۴۲.
  25. نحل /  ۸۳ .
  26. روم/۸. غافر/۵۹.
  27. مائده/۸۰.
  28. مائده/۶۴، ۶۸.
  29. اعراف/۱۸۷. نحل/۳۸. روم/۶، ۳۰. سبأ/۲۸، ۳۶. غافر/۵۷. جاثیه/۲۶. یوسف/۲۱، ۴۰، ۶۷.
  30. انعام/۳۷. اعراف/۱۳۱. انفال/۳۴. یونس/۵۵. نحل/۱۰۱. انبیاء/۲۴. نمل/۶۱. قصص/۱۳، ۵۷. لقمان/۲۵. زمر/۲۹، ۴۹. دخان/۳۹. طور/۴۷.
  31. انعام / ۱۱۱.
  32. يونس /  ۳۶.
  33. انعام /  ۱۱۹.
  34. مائده/۱۰۳. عنكبوت/۶۳. حجرات/۴.
  35. يونس /۹۲.
  36. فرقان/۴۴.
  37. اعراف/۱۷۹.
  38. آل عمران /  ۱۱۰.
  39. اعراف /  ۱۰۲.
  40. حدید/۱۶، ۲۶، ۲۷. مائده/۸۱.
  41. مائده /  ۴۹.
  42. مائده /  ۳۲.
  43. مائده /  ۶۲ .
  44. مائده /  ۶۶ .
  45. شعراء /  ۲۲۳.
  46. بقره/۲۴۳. يوسف/۳۸. غافر/۶۱.
  47. نمل/۷۳. يونس/۶۰.
  48. اعراف/۱۷.
  49. اسراء/۸۹. فرقان/۵۰.
  50. عنكبوت /  ۴۰.
  51. انبياء/۷۶، ۷۷.
  52. زخرف /  ۲۶.
  53. شعراء /  ۱۶۷.
  54. قمر/۳۳، ۳۴.
  55. شمس/۱۴.
  56. هود/۸۴-۹۵.
  57. صافات/۱۲۳-۱۲۹.
  58. صف/۵.
  59. اعراف/۱۳۸.
  60. اعراف /  ۱۴۸.
  61. طه/۹۰، ۹۱.
  62. اعراف /  ۱۵۰.
  63. اعراف /  ۱۵۰.
  64. آل عمران/۵۲.
  65. هود /  ۶۸ .
  66. هود/۵۹.
  67. احقاف/۲۱-۲۵.
  68. ق /  ۱۲.
  69. حجر/۷۸، ۷۹.
  70. ق /  ۱۴.
  71. حجر/۸۰-۸۳.
  72. توبه /  ۳۰.
  73. يونس /  ۶۸ .
  74. آيات مربوط به منافقين عبارتند از: آل عمران/۱۵۲، ۱۶۷. نساء/۶۰، ۶۱، ۸۱، ۸۸، ۸۹، ۱۳۸، ۱۳۹. مائده/۴۱، ۵۲، ۶۰. انفال/۴۹. توبه/۶۴، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۷۳، ۷۴، ۷۹، ۸۱، ۸۳، ۱۰۱، ۱۲۴، ۱۲۷. احزاب/۱۲، ۱۳، ۵۷، ۶۰، ۶۱، ۷۳. محمد/۹، ۱۶، ۲۰، ۲۳. فتح/۶، ۱۱. مجادله/۸، ۱۴، ۲۰. حدید/۱۳، ۱۴. حشر/۱۱، ۱۲. منافقون/ همه آیات.
  75. فتح /  ۱۱.
  76. محمد صلى الله عليه وآله /  ۱۶.
  77. محمد صلى الله عليه وآله /  ۲۳.
  78. احزاب /  ۶۱ .
  79. توبه /  ۸۳ .
  80. احزاب /  ۷۳.
  81. اسرار غدير: ص۱۳۹-۱۴۰ بخش۲.
  82. زخرف /  ۲۳.
  83. اعراف/۱۸۷. نحل/۳۸. روم/۶، ۳۰. غافر/۵۷. جاثیه/۲۶. یوسف/۲۱، ۴۰، ۶۸.
  84. مائده/۱۰۳. عنكبوت/۶۳. حجرات/۴.
  85. بقره /  ۸۷ .
  86. اين روايات در اين منابع قابل مراجعه است: صحيح مسلم: ح۱۸۴۳، ۱۸۴۵، ۱۸۴۶، ۱۸۴۹، ۱۸۵۵. کنزل العمال: ج۱ ص۱۰۴ و ج۴ ص۳۷۳ و ج۵ ص۷۵۱ و ج۱۱ ص۲۱۰. همچنین کنز العمال: احادیث ۹۰۹، ۱۰۲۵، ۱۰۲۸، ۱۰۲۹، ۱۰۳۰، ۱۰۳۱، ۱۰۳۲، ۱۰۳۵، ۱۰۳۶، ۱۰۳۹، ۱۰۴۹، ۱۶۴۴، ۲۰۲۴۱، ۲۰۲۴۲، ۳۴۴۵۹، ۳۴۴۶۱. سنن ابی داود: ج۱ ص۲۰۶، ۲۰۷ و ج۳ ص۱۸. الجامع الصغیر: ج۲ ص۴۸. فیض القدیر: ج۶ ص۵۹۵. کشف الخفاء: ج۱ ص۳۳۳-۳۵۰.
  87. بحار الانوار: ج ۲۸ ص۱۰۳-۱۰۵. براى متن كامل صحيفه ملعونه دوم مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: در ج ۲ ص۱۲۶-۱۲۹.
  88. اسرار غدير: ص ۱۴۲ بخش ۳.
  89. كتاب سليم: ص ۱۴۵.
  90. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۶۹.
  91. كتاب سليم: ص۱۵۰، ۳۸۷.
  92. كنز العمال: ج ۱ ص ۱۳۶. الجامع الصغير: ج ۱ ص ۱۳.
  93. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳.
  94. بحار الانوار: ج ۲۷ ص ۶۷ ح ۱.
  95. معانى الاخبار: ص ۱۵۴ ح ۲.
  96. بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۶ ح ۲۶.
  97. كتاب سليم: ص ۴۸۴.
  98. بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۶ ح ۲۳.
  99. آل عمران/۱۰۳.
  100. انعام/۱۵۳.
  101. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۲ ص۲۹۹-۳۱۲.
  102. بحار الانوار: ج ۲ ص۲۶۶، ۲۶۷ و ج۶۷ ص۱۵۸.
  103. بحار الانوار: ج ۵۲ ص ۳۸۶.
  104. بحار الانوار: ج ۲۳ ص۹۴-۷۶.
  105. بحار الانوار: ج ۵۲ ص۱۱۵، ۳۰۸، ۳۴۲ و ج۵۳ ص۷۶.
  106. بحار الانوار: ج ۵۲ ص ۳۷۷.
  107. تبليغ غدير در سيره معصومين‏ عليهم السلام: ص۷۲، ۷۳
  108. اثبات الهداة: ج ۱ ص ۵۲۶ ح ۲۸۵.
  109. اسرار غدير: ص۲۵۲، ۲۵۳، ۳۵۳-۳۶۳.
  110. بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰.
  111. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۰۸.
  112. صافات /  ۷۱.
  113. غدير در قرآن: ج ۲ ص۲۳۶، ۲۳۷، ۲۵۱-۲۵۳.
  114. اسرار غدير: ص ۱۵۰ بخش ۶ .
  115. مائده /  ۱۰۰.
  116. انفال /  ۳۷.
  117. بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۳۹۵ و ج ۳۶ ص ۱۶۳ و ج ۳۷ ص ۳۲۱.
  118. امالى الصدوق: ص ۱۵۷. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۲۴۷.
  119. واقعه قرآنى غدير: ص ۹۷.