تخلف از لشکر اسامه

تخلّف از لشكر اسامه[۱]

پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان آخرين مقابله با اقدامات منافقين و براى خالى نمودن مدينه از وجود آنان بعد از وفات خود، لشكرى را تحت فرماندهى اسامة بن زيد ترتيب داد و چهار هزار نفر از منافقین را با اسم و مشخصات به طور معين نام برد و دستور داد اين عده حتماً بايد در اين لشكر حاضر باشند و هر چه زودتر به سوى روميان در سرزمين شام حركت كنند.

در ميان اين عده بر ابوبكر و عمر و حضور آنها در لشكر تأكيد خاصى داشتند، و تأكيدات حضرت از قبيل لعنتِ متخلفين و عجله در حركت لشكر بسيار قابل توجه بود.

البته در مقابل اين اقدام حضرت، منافقين كارشكنى ‏هاى بسيارى مى‏ كردند و هر يک به بهانه ‏اى به مدینه باز مى‏ گشتند.

آنان حركت لشكر را آن قدر به تأخير انداختند تا پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود، و توانستند اجراى نقشه‏ هاى خود را به راحتى شروع كنند.

يكى از مؤثرترين عوامل در بازگشت ابوبكر و عمر و منافقين از لشكر اُسامه عایشه بود.

آنان كه در مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله دست داشتند پس از حركت لشكر اسامه نزد او آمدند و چنين مطرح كردند كه ما در چنين شرايطى كجا مى‏ رويم؟ چرا مدينه را خالى بگذاريم در حالى كه از هر زمان ديگرى حضور ما لازم‏ تر است.

اكنون پيامبر در حال مرگ است، و اگر از دنيا برود اتفاقاتى رخ مى ‏دهد كه اصلاح آن ممكن نخواهد بود. بهتر است ببينيم كار پيامبر صلى الله عليه و آله به كجا مى‏انجامد و سپس حركت كنيم.

با اين سخنان اسامه را راضى كردند كه به جاى اول خود در لشكرگاه مدينه بازگردند. آنگاه از فرصت استفاده كرده يک نفر را نزد عايشه فرستادند تا مخفيانه اخبار را از او بپرسد.

عايشه كه خوب مى‏ فهميد منظور آنان نتيجه مسموميت است گفت: نزد پدرم و عمر و همراهانشان برويد و به آنان بگوييد: «پيامبر مُشرِف به مرگ شده است. هيچ يک از شما از مكان خود حركت نكند و من اخبار را يكى پس از ديگرى به شما خواهم رساند».[۲]

به بيان ديگر:

در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مسموميت، عايشه كه از نزديک شاهد شدت بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله بود و مى ‏ديد كه هر گاه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله نمى‏ تواند براى نماز به مسجد رود على‏ عليه السلام را به جاى خود مى ‏فرستد، به «صهيب» -  كه غلام عمر بود دستور داد تا سراغ پدرش ابوبكر برود و از او بخواهد در اسرع وقت با همراهانش به مدينه بيايند و او صبح هنگام غافلگيرانه به جاى على‏ عليه السلام به محراب رود و براى مردم نماز بخواند!!

عايشه در اين پيام تأكيد كرده بود كه اين فرصت نبايد از دست برود چرا كه براى مراحل بعد مى‏ تواند دستاويز قرار بگيرد.

آن شب ابوبكر و عمر و عده‏اى از سردمداران نفاق به مدينه بازگشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حال بيمارى فرمود: «امشب شرّ عظيمى وارد مدينه شده است»!

صبح هنگام در حالى كه مردم منتظر بودند على‏ عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى نماز بيايد، ناگهان ابوبكر را ديدند كه وارد مسجد شد و به سوى محراب رفت و ادعا كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او چنين دستورى داده است.

مردم اعتراض كردند كه چرا لشكر اسامه را رها كرده؛ و در آن حال بلال را فرستادند تا از پيامبر صلى الله عليه و آله خبر بگيرد.

وقتى بلال خبر را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش داد حضرت -  با شدت بيمارى كه در اثر خيانت عايشه و حفصه بود -  فرمود: «مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، فتنه و بلاى عظيمى بر اسلام نازل شده است»!

در حالى كه پاهاى حضرت به زمين كشيده مى‏ شد و زير بغل ‏هاى حضرت را على‏ عليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند پيامبر صلى الله عليه و آله را وارد مسجد كردند.

در آن لحظات ابوبكر در محراب ايستاده بود و عمر و ابوعبيده و سالم و صهيب و عده ‏اى ديگر كه شبانه وارد مدينه شده بودند اطراف ابوبكر را گرفته بودند تا نماز را شروع كنند، اگر چه اكثر مردم منتظر بلال بودند.

مردم با ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله كه با آن حال وارد مسجد شد، مطلب را بسيار مهم شمردند. پيامبر صلى الله عليه و آله جلو رفت و ابوبكر را از پشت سر كشيد و او را از محراب دور كرد. در يک لحظه در تاريكى صبح، ابوبكر و همراهانش متوارى شدند.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله در محراب قرار گرفت و نماز جماعت خوانده شد. حضرت پس از نماز فرمود:

اى مردم، از پسر ابوقحافه و اصحابش تعجب نمى‏ كنيد كه آنها را تحت فرمان اسامه قرار دادم، ولى مخالفت كردند و براى ايجاد فتنه به مدينه بازگشتند؟!

سپس فرمود: مرا بر فراز منبر ببريد. حضرت در حالى كه دستمالى به سر بسته بود بر پايين ‏ترين پله منبر نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

اى مردم، از امر پروردگارم آنچه همه به سوى آن مى ‏روند (يعنى مرگ) بر من نازل شده است. من شما را با حجت واضحى كه شب آن مانند روز است ترک مى‏ گويم. بعد از من اختلاف نكنيد آن گونه كه بنى ‏اسرائيل قبل از شما اختلاف كردند.

اى مردم، بر شما حلال نمى‏ كنم جز آنچه قرآن حلال كرده و حرام نمى‏ كنم جز آنچه قرآن حرام كرده است. من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى‏ گذارم كه اگر به آن دو تمسک كنيد گمراه نمى ‏شويد و لغزش نمى ‏يابيد:

كتاب خدا و عترت من اهل‏ بيتم. اين دو جانشينان من در ميان شما هستند و از يكديگر جدا نمى ‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند و من از شما سؤال كنم با آنان چگونه رفتار كرديد. آن روز عده ‏اى از حوض من كنار زده مى‏ شوند همان گونه كه شتران غريبه از چشمه آب كنار زده مى‏ شوند. آنان مى‏ گويند:

«من فلانى هستم»، و من پاسخ مى ‏دهم: نامتان را مى ‏دانم ولى شما بعد از من از دين بازگشتيد. خوار باشيد، خوار باشيد.

پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله از منبر پايين آمد و به منزل رفت، ولى ابوبكر و همراهانش ديگر به چشم مردم ديده نشدند تا در ساعات آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر عمر و همدستانش در خانه عايشه كنار بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خود را حاضر ساختند.

در آن لحظات فتنه ديگرى از منافقين به وقوع پيوست و خير عظيمى را از دست همه مسلمانان گرفت، و آن ماجراى حدیث قرطاس است.[۳]

پانویس

  1. ژرفاى غدير: ص ۱۷۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۳. اسرار غدير: ۸۰ .
  2. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۷ - ۱۱۲.
  3. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۷ - ۱۱۲.